گزارش دیدار و گفتگو با دکتر فرید فدایی/ آیدین پورخامنه
عکس ها از: یاسمین شواهدی و مجتبی سالک
یکصد و بیستمین نشست از سلسله نشستهای دیدار و گفتگو به بررسی آثار و زندگی دکتر فربد فدایی اختصاص داشت که پنجشنبه یازدهم مرداد ماه در خانه و شهر کتاب وارطان برگزار شد.
علی دهباشی، مدیر مجله بخارا با بیان اینکه جای امیدواری است که دکتر فدایی از پزشکانی هستند که همیشه موبایلشان روشن است و از جمله پزشکان انگشتشماری است که در حوزه آشنایان اهل قلم، میتوان به او اتکا کرد، از دکتر فدایی و دکتر قباد برای سخنرانی دعوت کرد.
دکتر سرمد قباد با مروری بر کارنامه دکتر فدایی فهرستی از آثار او را برای یادآوری ذهنی حضار، مرور کرد و گفت:
دکتر فدایی متولد سال 1331 تهران و دانشجوی پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران از سال 1350 تا 57 هستند. عنوان پایاننامه پزشکی عمومی او « پریکاردیت اورمیک» بود و تخصص روانپرشکی را از دانشگاه تهران در سال 1363 گرفتند. عنوان پایاننامه روانپزشکی ایشان « روانپزشکی و جنگ» بود که مدتی بعد به صورت کتابی مشروح چاپ شد. دکتر فدایی فلوشیپ روانپزشکی سالمندان را به صورت دوره مشترک دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی و دانشگاه ایالتی نیویورک در سال 1376 گذراند. او عضو هیات علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی از سال 1373 می باشد. از سال 1385 تا 1395 مدیر گروه روانپزشکی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، از سال 1368 تا کنون استاد مهمان دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران میباشد. وی سه دوره عضو هیات مدیره انجمن روانپزشکان ایران بوده است. عضویت هیات ممتحنه گواهینامه و دانشنامه رشته تخصصی روانپزشکی، عضویت کمیته کشوری بهداشت روان در وزارت بهداشت و درمان، عضویت هیات کارشناسی بدوی و انتظامی سازمان نظام پزشکی از دیگر مسوولیتهای او است. در دورهای معاون آموزشی و پژوهشی مرکز روانپزشکی رازی و در دورهای دیگر معاون درمان مرکز روانپزشکی رازی بوده است. دوبار به عنوان پزشک سال برگزیده شده است. عضو هیات تحریره مجله علمی پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی مازندران و عضو تحریریه مجله توانبخشی است.
در مورد تالیفات و مقالات دکتر فدائی باید گفت: 65 مقاله علمی در مجلات پزشکی و روانپزشکی معتبر بینالمللی از ایشان چاپ شده است. مقالات متعددی در روزنامههای کثیرالانتشار مانند اطلاعات و ایران و اعتماداز ایشان چاپ شده که مسائل علمی، اخلاقی و اجتماعی را به زبان عامه قابل فهم برای مخاطب عام چاپ میکند و ستونهای ثابت در روزنامههای ایران و اطلاعات داشته است. مقالاتی نیز در مجله ادبستان و نشریه جامعه سالم از ایشان چاپ شده است.
ایشان نویسنده و مترجم 25 کتاب در زمینه روانپزشکی و علوم رفتاری است از جمله: هنر از دیدگاه روانپزشکی، خواب و رویا از دیدگاه پزشکی که همراه با دکتر عزالدین معنوی در انتشارات دانشگاه تهران منتشر کردند و در این کتاب به طور مبسوط درباره فیزیرولوژی خواب، تغییر رویا و تئوری رویا دیدن و اختلالات خواب و روشهای درمان اختلالات خواب بحث شده است. شناخت، پیشگری و درمان اعتیاد، پیشگامان روانشناسی رشد، ماهیت روان دروانی از کارل یاسپرس که دو فصل از کتاب آسیبشناسی روان درمانی عمومی یاسپرس است که کتاب مهم و مفصلی است و دکتر فدائی در حال ترجمه کل آن است. یونگ و روانشناسی تحلیلی او از مجموعه کتابهای بزرگان روانشناسی و تعلیم و تربیت است که جلد اول آن را دکتر تالیف کرده اند و این مجموعه که قرار است 120 جلد باشد توسط انتشارات دانژه چاپ شده است. روانپزشکی برای همه، شخصیتهای چندگانه، یک فصل از کتاب اندیشیدن با طنز که گرآورنده آن رویا صدر است.
دکتر قباد در ادامه مقدمه کوتاهی در مورد تاریخچه تکوین روانپزشکی نوین در ایران بیان کرد و توضیح داد:
تاریخ تدریس رشته روانپزشکی در دانشگاههای ایران از سال 1318 است. که برنامه آموزش پزشکی در دانشگاه طب تغییر کرد و آنچنان که مرحوم دکتر هاراطون داویدیان در کتاب تاریخچه روانپزشکی در ایران نوشتند باید نام دکتر قاسم غنی را به عنوان نخستین فردی که استاد رشته بیماریهای روانی در دانشگاه تهران بود یاد کنیم. عنوان درسی که در آن روزها ایشان به دانشجویان میدادند، بیماران عقلی بود، مرحوم غنی زبانهای انگلیسی، فرانسه و عربی را به خوبی میدانست و احاطه کاملی به علوم انسانی و ادبیات فارسی و فرانسه داشت. تالیفات بسیاری داشت که تصحیح حافظ غنی و علامه قزوینی را حتما دیده اید.
از دیگر افرادی که باید یاد کنیم، دکتر حسین رضاعی، عبدالحسین میرسپاسی و دکتر احمد نظام است. به تدریج نام نامناسب دارالمجانین به تیمارستان و بیمارستان روانپزشکی تغییر کرد و دکتر میرسپاسی اولین کتاب مشروح را در سال 1330 درباره بیماریهای روانپزشکی، منتشر و اصطلاح روانپزشکی را باب کردند. قبلا عناوینی مانند بیماریهای دماغی، بیماری روحی، و بیماریهای نفسانی به کار برده میشد. دکتر رضاعی در شرح حال خود نوشته است: هر وقت در ملاقات با مردم تخصص خود را اعصاب و روان بیان میکردم، از این کلمه اعصاب و روان چیزی نمیفهمیدند، ناگزیر بودم بگویم، طبیب دیوانگان هستم. دیوانگان را معالجه میکنم. شنونده لبخندی میزد و میگفت خدا عاقبت تو را به خیر کند.
دکتر فربد فدایی با خواندن بیتی سخنان خود را آغاز کرد:
ﺍی ﺑﺮﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﻴﺎﻝ ﻭ ﻗﻴﺎﺱ ﻭ ﮔﻤﺎﻥ ﻭ ﻭﻫﻢ / ﻭﺯ ﻫﺮ ﭼﻪ ﮔﻔﺘﻪﺍﻧﺪ ﻭ ﺷﻨﻴﺪﻳﻢ ﻭ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩﺍﻳﻢ
برای من افتخاری است که در خدمت جناب دهباشی باشم که زندگی ایشان برای ما سرمشق بسیار ارزنده ای است که چگونه میشود بحرانهای متعدد را پشتسر گذاشت و تهدید را تبدیل به فرصت کرد. نتایج ارزنده کاری ایشان را به صورت مکتوب میبینیم و استفاده میکنیم. از جناب دکتر قباد سپاسگزارم که معرفی فرمودند و از جمع حاضران تشکر میکنم. قبل از جلسه این امکان را داشتم که از طریق گفتگویی که شرکتکنندگان با یکدیگر داشتند، دریابم خود آنان چقدر فرهیخته و صاحب نظرند.
روانپزشکی چیست؟ روانپزشکی علمی است که به وسیله آن ازجمله میکوشیم کشف کنیم چرا رابطه ایران و آمریکا چنین بحرانی است. چرا میزان جرم و جنایت در جامعه رو به فزونی است و چرا تعداد خودکشی و دیگرکشی به صورت کنونی است. میگویند فردی از کشیشی پرسید: “پدر روحانی بهشت چگونه جایی است؟” پاسخ داد: بهشت جایی است که مهندس آن آلمانی، آشپزش ایتالیایی و پلیسش انگلیسی باشد. پرسید: “جهنم چگونه است؟” پدر روحانی گفت: جایی است که آشپز آن انگلیسی باشد، پلیس آن آلمانی و مهندس آن ایتالیایی باشد. اینها نماینده دیدگاههای اجتماعی درباره مسائل فردی است. چون درباره رابطه ایران و آمریکا اشارهای کردم، برخی فکر میکنند این مساله، مسالهای صرفا سیاسی است یا یک مساله اقتصادی است، خیر اینطور نیست. بر حسب نوع شناسی شخصیتی یونگ، در هر کشور و جامعه مشخص یک نوع شخصیت غالب و مسلط وجود دارد که باقی افراد برای اینکه امورشان بگذرد خود را با او منطبق میکنند. این نوع شخصیتی جهت نمونه برای مردم ایران در طول تاریخ، درونگرای اندیشه ورز است که نمونه آن افرادی مانند سقراط و کانت هستند. در مورد امریکاییها درست برعکس، آنان برونگرای شهودی هستند، که نمونه اش ادیسون است. البته امیدوارم در روابط بینالملل همیشه دوستی باشد اما گاهی ملتها حرفهای یکدیگر را نمیفهمند چون نوع شخصیتی آنها با هم متفاوت است و بسیاری نکات دیگر. قبل از آغاز رسمی جلسه درباره دکتر حمیدی و شاملو و شعر آنان صحبت شد، روانپزشکی در اینجا هم حرفی برای گفتن دارد. دیده شده است افرادی که دچار ضربه مغزی میشوند ممکن است حرف زدن را از یاد ببرند اما چیزی که در ذهن آنها باقی میماند شعرهاست. هرآنچه موزون و مقفی باشد، بهتر در ذهن انسان جای میگیرد. این را از قول دکتر رعدی آذرخشی بیان کنم و نه خودم: شما مقایسه کنید منظومه 35 مصراعی بلند و کوتاه نیما را تحت عنوان “آی آدمها” که در آن مطالبی را که گاهی از نظر دستور زبان اشتباه است به گونه ای بیان کرده که گویی ترجمه تحت الفظی از زبانی بیگانه است. در عین حال آن را با یک بیت ساده حافظ مقایسه کنید، “شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل/ کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها”. کدامیک مساله را بهتر بیان کرده است و کدامیک از شما منظومه نیما را از حفظ دارید؟ این ناشی از اختلافی است که در واقع جنبه تکمیلی دو کارکرد را در دو نیمکره مغز انسان دارد. نیمکره راست که با تصویر و تخیل و با هیجان سر و کار دارد و نیمکره چپ که با منطق، کلام و ریاضیات سرو کار دارد. ما از اینها میتوانیم استفاده عملی کنیم، مثلا برای کودکانی که دچار عقب ماندگی ذهنی هستند و میخواهیم به آنها مطالبی را بیاموزیم، در این مواقع از شعر استفاده میشود. چراکه هرچقدر نثر برای آنها بگویید متوجه نمیشوند ولی شعر را یاد میگیرند و همچنین افرادی که دچار ضربه مغزی شده اند، برای توانبخشی کلامی آنها از شعر استفاده بیشتر میشود البته این به این معنا نیست که یکی را بر دیگری برتری دهیم چون این دو یکدیگر را تکمیل میکنند.
دکتر قباد درباره پایان نامه دکترای پزشکی عمومی من که عبارت بود از “بررسی چند مورد پریکاردیت اورمیک” صحبت فرمودند. من تا قبل از آنکه پزشکی را به پایان برسانم، دیدگاه خاصی نسبت به روانپزشکی نداشتم. پایان نامه من هم نشان میدهد که بیشتر به جریان اصلی پزشکی علاقهمند بودم، اما وقتی دوران پزشکی عمومی را به پایان رساندم و مدتی هم در همان زمینه کار کردم متوجه شدم که مسائل روانپزشکی تا چه حد مهم و فراوان هستند و آن وقت بود که به این رشته علاقهمند و وارد آن شدم.
دکتر سرمد قباد پرسید: درباره رواندرمانی و جایگاه رواندرمانی در دنیای امروز کشور ما چه نظری دارید؟ شاید قدیمیترین روانپزشکانی که مکتب رواندرمانی را شروع کردند، فروید، یونگ، اریکسون بودند و هریک به نوعی به دلایل مشکلات و پیشرفتهای علمی که به وجود آمد از این حلقه جدا شدند و بعد روانکاوی شناختی و مکتب روانکاوی شناختی و رفتاری به وجود آمد و بعد روانشناسی انسانگرا را پایهگذاری کردند و سه پارادیایم اصلی داریم، روانکاوی زمان فروید، روانکاوی شناختی و رفتاری و روانشناسی انسانگرایانه. امروز ما به رواندرمانی یا روانکاوی مکتب اگزیستانسیل میتوانیم اشاره کنیم. با توجه به وقت، زمان و هزینه و طول مدتی که رواندرمانی میگیرد، آیا همچنان جایگاه قدیمی خود را در علم روانپزشکی حفظ کرده است؟ آیا در مملکت ما با توجه به مشکلات بهداشتی و درمانی، بیمهها و سازمانهای بیمه گر هزینههای آن را پرداخت میکنند و آیا تفاوتی بین رواندرمانی در امریکا و اروپا وجود دارد؟
دکتر فدایی: خیلی خوشحالم که در بین چهره عزیزانی که اینجا حضور دارند چهره دکتر سامان توکلی دوست و همکار عزیز خود را میبینم. دکتر توکلی رئیس انجمن علمی رواندرمانی ایران هستند و طبعا صلاحیت بیشتری برای پاسخ به خیلی از این سوالها دارند و از ایشان تقاضا خواهم کرد که صحبت مرا تکمیل کنند.
به طور کلی در ایران باستان پزشکان به سه طبقه تقسیم میشدند، گروهی کارد پزشک بودند، و حدس میزنید که به وسیله جراحی بیماریها را درمان میکردند و گروهی دیگر گیاهپزشک بودند که با گیاهان و رژیم غذایی سعی در درمان بیماریها داشتند، گروه سوم مانترا پزشک بودند که به وسیله کلام و ادعیّه و وردها سعی میکردند اختلالات بیماران را درمان کنند و آنان جد روانپزشکان امروزی هستند. سابقه روانپزشکی در ایران به این ترتیب از اروپا هم بالاتر میرود. البته میتوان سابقه روانپزشکی را تا آغاز پیدایش انسان کرومانیون هم عقب برد چون شواهدی وجود دارد که آنان نیز در صدد درمان اختلالات روانی بودند و این از شواهد باستانشناسی به دست آمده است. نخستین پزشک ایرانیکه عنوان پزشک دیوانگان را به خود اختصاص داد، اخوینی بخاری بود که در قرن چهارم زندگی میکرد و به ویژه به درمان بیماران اعصاب و روان توجه داشت و از هر روشی منجمله دارو و رواندمانی استفاده میکرد. داستان ابوعلی سینا را هم به یاد میآورید که در واقع از طریق مسائل روانی و گفتاری و فیزیولژیک به بیماری، فرد مراجعه کننده پی برد. شواهدی در آثار مولانا و سعدی نیز از رواندرمانی میبینیم. برای نمونه سعدی آنچه را به عنوان غرقهسازی گفته میشود در داستان غلامی که به دریا نرفته بود و از آب میترسید بیان کرده است که او را به دریا انداختند و گرفتند و دیگر از سوار شدن برکشتی نمیترسید که یک نمونه درمان غرقه سازی است. آنچه به عنوان روانپزشکی نوین مربوط میشود به زمان تاسیس دانشگاه تهران باز میگردد. در واقع رواندرمانی در سالهای اخیر د رایران مورد توجه قرار گرفته است و اگر در گذشته تعداد کثیر بیماران و تعداد کم پزشکان و عدم آگاهی بیماران از رواندرمانی باعث میشد که درمانها بیشتر دارویی باشد، در حال حاضر این امکان به وجود آمده که درمان دارویی هم در کنار درمان روانی توسط روانپزشکان مورد استفاده قرار گیرد. در دوره آموزش تخصص روانپزشکی به طور اختصاصی 9 ماه به رواندرمانی اختصاص دارد و در بقیه دوره 4 ساله تخصص روانپزشکی هم رواندرمانی به کار میرود. در مورد رواندرمانی گروههای دیگری هم هستند که با روانپزشکان به صورت گروه همکاری میکنند. توجه به مسائل خفیف روانی از زمان فروید شروع شد و تا آن زمان بیماران مبتلا به اختلالات شدید روانی بودند که جلب نظر میکردند. اما فروید با توجه به آنچه از استاد خود برویر آموخته بود متوجه شد که در گفتار بیماران جنبههای مختلفی وجود دارد که اگر کنار یکدیگر چیده شوند یک داستان منسجم پدیدار میشود. و به این ترتیب بود که مشخص شد که گفتههای بیماران که تا آن زمان بی اهمیت شمرده می شد، دارای اهمیت است و اگر بخواهم استعاره ای به کار ببرم بیماری سرخک را می توان در نظر گرفت: در بیماری سرخک اندازه لکهها مهم نیست وقتی لکهها را میبینید، میگویید که بیمار سرخک دارد و درمانش هم مشخص هست تا قرن 19 گفتههای بیماران روانی مانند لکههای سرخک در نظر گرفته میشد یعنی چیزی که ارتباط مستقییم با بیماری آنها ندارد تا وقتی که برویر و بعد از آن فروید توجه کردند که از طریق گفتار هم میشود به درمان کمک کرد و از آن زمان با فراز و نشیب انواع رواندرمانی مورد استفاده قرار گرفت.
دهباشی : اگر بپذیریم که هنرمند، شاعر و نقاشی که زندگی خیلی عادی داشته باشد، هنرمند خوبی نمیشود و در تناقض با برخوردهای جامعه است که خلاقیت بروز میکند و هنر به نوعی زاویهای با اکثریت است، بخش مهمی درباره آنچه در خاطرات هنرمندان نوشته شده است به رشته شما برمیگردد؛ رابطه هنرمند با روانکاوی به چه صورت است؟
دکتر فدایی : این رابطه را از جنبههای مختلف میتوان مورد بررسی قرار داد: در واقع باید بگویم به همان اندازه که هنرمند مبتلابه مشکلات روانی است به همان اندازه و بیشتر از آن هنرمندان سالم وجود دارند. سعدی، گوته و شیلر، کسانی نیستند که بتوان کوچکترین مشکل روانی در زندگی روانی آنها پیدا کرد اما در زندگی همین افراد هم مسائلی هست که موجب روی بردن آنها به هنر شد. چندین قرن پیش از فروید، دانته ساز و کار روانی والایش را به این صورت بیان کرده است: که اگر دهان بوسه خواه هر عاشق، به سرعت توسط دهان بوسه طلب معشوق بسته میشد، در آن صورت هیچ دهانی برای سرودن نغمههای عاشقانه گشوده نمیشد یعنی منعی جلوی انگیزههای خام وجود دارد که باعث میشود انگیزهها، در جهات متعالی سیر کند و این والایش بخشی از پایه های تمدن انسان را تشکیل میدهد. اگر حافظ هم به محض آنکه عاشق دختر همسایه شد به او میرسید، از غزلیات او بیبهره میماندیم. زمانی که فردی از عشق زمینی بی بهره میماند ممکن است به عشق آسمانی پناه ببرد و اینها والایش است اما گذشته از آن دیده شده است که در بین هنرمندان برخی مسائل خلقی افزون تر از کل جمعیت است و این از نظر آماری معنی دار است.
در بررسی که دکتر فلیکس پست روانپزشک روی سیصد نفر از نامآوران یک قرن اخیر که در قید حیات نیستند و شهرت پابرجایی بین مردم دارند انجام شد، آنها را به 6 گروه 50 نفری تقسیم کرد تا تحقیق شود که از نظر آسیبشناسی روانی در چه وضعیتی هستند. یک گروه دانشمندان، گروه دوم فیلسوفان و مدرسان، گروه سوم سیاستمداران، و بالاخره نقاشان، آهنگسازان و نویسندگان و شاعران. البته مطالعات او به نام آورانی که در مورد آنها زندگی نامهها، گزارش های پزشکی و نامههای مستند به زبان های انگیسی و المانی وجود داشت محدود شد و درباره نام آوران سایر کشورها بررسی صورت نگرفت. آنچه در اثر مطالعات او بدست آمد، این بود که بین دانشمندان میزان آسیب شناسی روانی کمتر از کل جمعیت است. در بین مدرسان و سیاستمداران، این میزان برابر با کل جمعیت است. لنین برای نمونه جز سیاستمدارانی بود که دچار بیماری روانی بود و در بین هنرمندان دیده شد که میزان آسیب شناسی بالاتر از کل جمعیت است که این فزونی از نقاشان شروع می شود، آهنگ سازان و در آخر شاعران و نویسندگان قرار دارند به صورتی که 72 درصد شاعران و نویسندگان دچار نوعی اختلال روانی بویژه افسردگی بودند و دیگران این بررسیها را کاملتر کردند و به این نتیجه رسیدند که نوعی بیماری خلقی به نام دوقطبی در بین هنرمندان، به نحو معنی داری بالاتر از کل جمعیت است و شواهد و نشانههای آن بسیار زیاد است که شامل کسانی از قبیل همینگوی، لرد بایرون، شومان و… می شود.
من نیز 20 سال پیش به همراه یکی از دانشجویان پزشکی بررسی درباره آسیبشناسی روانی در برخی هنرمندان ایرانی که در قید حیات بودند انجام دادیم. آنان کسانی بودند که اجازه دادند با آنان مصاحبه شود. میزان اختلالات خلقی و اعتیاد در این گروه خیلی بالاتر از کل جمعیت بود. هنرمند هم جامعه را تغذیه میکند و هم از آنچه جامعه در اختیار او میگذارد خوراک میگیرد بنابر این آثار هنرمندان با جامعه در ارتباط است. در مورد آفرینش هنری دیدگاهها فراوان است و افرادی مانند یونگ به این مساله پرداخته اند که میگوید، هنرمند به صورت آگاهانه هنر خود را ابراز نمیکند، بلکه این ناشی از سرریز ناخودآگاه اوست و برای همین است که برای مخاطبانش، مورد پذیرش و قبول قرار میگیرد چون آنان هم در ناخودآگاه خود با چنین مسائلی درگیر هستند. مولوی نیز سروده است: “تو مپندار که من شعر به خود میگویم/ تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم.” افزون بر این دیدگاهها نظریاتی نیز که بیشتر به مسائل اجتماعی میپردازد وجود دارد که بیان خواهد شد.
دهباشی: هنر چقدر به خلاقیت مربوط میشود؟
دکتر فدایی: این هم نکته مهمی است. چه چیزی باعث میشود فردی خلاق شود؟ آیا هوش بالا و خلاقیت با هم ارتباط دارند؟ می توان گفت تا حدودی در ارتباط هستند. برای نمونه هوش بهر باهوشترین فردی که وجود دارد، 220 تخمین زده شده است. او یک ریاضیدان آمریکایی است که در کار او هیچ خلاقیتی وجود ندارد، فقط آزمونها را خوب پاسخ میدهد. هوش بهر موتزارت و داوینچی را بر اساس آثارشان حدود 140 تخمین زده اند، خیلی به نظر بالا نیست. ولی اینها نابغه بودند و خلاقیت داشتند. خلاقیت علمی به این معنی است که دانشمند، بین رویدادها، ارتباط علّی پیدا کند. خلاقیت هنری به این معنی است که هنرمند بین پدیدهها و رویدادها روابط جدید میآفریند و مطمئنا هوش بالا یکی از لوازم آفرینش هنری و علمی است اما ضرورت دیگر، نبوغ است. دراینجا پیش از آغاز جلسه برای نمونه درباره حافظ و خواجو صحبت شد. خود حافظ اعتقاد دارد که از خواجو پیروی کرد و اما چه چیزی باعث شد که حافظ باقی بماند و حتی امروز زندهترین شاعر معاصر باشد اما کمتر توجهی به خواجوی کرمانی میشود؟ در واقع در حافظ آنچیزی را که در ذهن عموم مردم هست و با ذهنیت ایرانی ارتباط دارد همراه با لطایف کلامی بیان کرده است. حافظ عصاره روح ایرانی است. او فرهنگ ایرانی را با فرهنگ اسلامی با هم درآمیخته و مفاهیم جدید را به وجود آورده است، او بیش از هر چیز اهل مطالعه بود. با زبان پهلوی و عربی آشنایی داشت و دیوان شاعران فراوانی را مطالعه کرده بود و با اسطوره های ایران و اسلام آشنایی داشت. ما زمانی که درباره اهنگساز نامآور مانند بتهوون صحبت میکنیم میبینیم که او صرفا آهنگساز نبود بلکه فردی بود که درباره اساطیر یونان و اسکاندیناوی و ادبیات و فلسفه مطالعات زیاد کرده بود که در آثار هنری او تاثیر زیادی داشتند.
خلاقیت به این معنی است که آنچه را در نمودگارهای باستانی یا نقشهای ازلی یا آرکی تایپ ها وجود دارد، هنرمند با بیان جدید عنوان کند برای نمونه حافظ درباره پیرمغان صحبت میکند که این جزء نمودگارهای باستانی است. راجع به عشق صحبت میکند که این هم از نمودگارهایی است که هرکس آن را میفهمد. او درباره پرستاری شدن و پرستاری کردن میگوید و اینها چیزهایی است که به طور مستقیم با ذهن مخاطب ارتباط برقرار میکند و مخاطب، متناظر آن را با آنچه در ناخودآگاه دارد کشف میکند و نیروی آن نمودگار، بر گفته حافظ انداخته میشود و قدرت زیادی پیدا میکند.
این مساله در انتخابات کشورها هم مهم است اگر کاندیدایی وجود داشته باشد، که بتواند خود را با نمودگارها متناظر کند خیلی رای میاورد، در کشورماهم شاهد آن بودیم یعنی به برنامهها رای داده نمیشود، آنجا که انتخابات آزاد هم هست، مردم فرد را انتخاب میکنند و نه برنامههایش و این انتخاب برابر است با اینکه آیا آن فرد میتواند تصویری متناسب با آن نمودگارها ارائه دهد؟ آیا تصویر جوان فعال پرتحرک را به مردم بیان میکند یا پیرفرزانه را تداعی میکند؟ که در این صورتها امکان موفقیت کاندیدا زیاد است.
دهباشی: در تفسیری که کردیدداستایفسکی در کدام دسته قرار میگیرد؟
دکتر فدایی: داستایفسکی هوش بالایی داشت و تجربیات زندگی او هم برای او مفری را برای والایش و جبران که آن هم نوعی ساز و کار دفاعی روانی است طلب میکرد و با آفرینش هنری به صورت آشکار خود را از مشکلات رها کرد ضمن آنکه مسائلی که بیان می کرد برای مخاطبانش قابل فهم بود. کاش ما میتوانستیم به همه این متغیرها پیببریم. هنرمندان به وسیله بیان آثار، خود را از نشانه های روانی رها میکنند و این نشانه ها چون برای مردم آشناست آنها هم احساس علاقمندی میکنند و البته زمینه اجتماعی هم موثر است. یک مورد آن داستان رنج های ورتر جوان اثر گوته است که سرنوشت عاشقی ناکام را بیان می کند که سرانجام دست به خودکشی می زند. در جامعه مستبد اروپای مرکزی قرن 19 که نسیم انقلاب فرانسه بر آن وزیده بود اما نمیتوانست چون توفان همه چیز را زیر و رو کند. داستان گوته موجب شد که افراد زیادی مانند ورتر عمل کنند. مسائل اجتماعی، دیدگاه مستبد و راهی که گوته نشان داده بود موجب شد میزان خودکشی، در آن جامعه به میزان قابل توجهی بالا رود. بنابراین ترکیبی از مسائل اجتماعی، خانوادگی و فردی باعث میشود که فرد هنرمند شود و شاید اگر داستایفسکی در جامعهای غیر از روسیه آن زمان زندگی میکرد، هنرمند نمیشد. این نیز گفته شده است که اگر گلوله قلب ورتر (قهرمان داستان) را نمی شکافت، این گلوله قلب نویسنده یعنی گوته را هدف قرار می داد. هنرمند با بیان هنری می کوشد خود را از ابتلائات رها کند.
دهباشی: ناپلئون قبل از جنگ سراغ گوته رفت و شیفته او بود و بین آنها دیالوگی اتفاق افتاد که درباره پایان داستان ورتر است، تصور شما چیست که او به گوته چه گفته است؟ با شاختی که از ناپلئون وجود دارد درباره پایان رمان چه صحبت کردهاند؟
دکتر فدایی: این یکی از رازهایی است که کشف آن بسیار جذاب خواهد بود. آنچیزی که من شنیدم این است که ناپلئون درشهر کلن بود و این امکان برایش به وجود آمد که با گوته و بتهوون که در پارکی نشسته بودند صحبت کند، بتهوون مغرور قبول نکرد ناپلئون را ببیند، اما گوته که بیشتر با مسائل عملی سر و کار داشت به ملاقات ناپلئون رفت و میگویند نتیجه این گفتمان این بود که یکی از آنان درباره دیگری گفته است که او مرد بزرگی است. ناپلئون اهل جزیره کورس بود که مردم آن لهجه دارند، قد کوتاه داشت و نمرههای ضعیف میگرفت و همیشه همکلاسیهایش او را مسخره میکردند و شاید این موضوعات در اینکه او تصمیم گرفت فرد بزرگی شود، بیتاثیر نبود. بنابر این کوشش کرد، ابتدا کنسول، سپس کنسول اول و بعد به عنوان امپراتور فرانسه تاج گذاری کرد. به شوخی گفته اند اگر قد ناپلئون چند سانتیمتر بلندتر بود و بینی کلئوپاترا چند سانتیمتر کوتاهتر، در آن صورت تاریخ جهان تغییر میکرد!
در ادامه نشست حضار سوالات خود را مطرح کردند.
روانکاوی و رواندرمانی از زمان فروید سامان گرفت، آیا این روش رواندرمانی اگزیستانسیل در جامعه امروز ما کاربرد دارد؟ با فرهنگ جامعه ایرانی همخوانی دارد؟ شما بین خواب و رویا چه تفاوتی قائل هستید؟
دکتر فدایی: خواب را از جنبه فیزیولوژیک و پسیکولوژیک باید بررسی کنیم. امروز میدانیم که خواب از دو قسمت تشکیل شده است. خواب با حرکت سریع چشم، که پلکها حرکت میکند، فشار خون متغیر است و به نظر میآید که فرد بیدار است و این دوره خواب حرکات سریع چشم در طول شب حدود پنج بار تکرار میشود و علاوه بر این خواب سنگین هم وجود دارد که چند درجه دارد. درجه یک، چرت زدن است و بعد وارد مرحله دوم، سوم و چهارم میشود که آخری خواب سنگین است و در طول شب این دوره ها تکرار میشود. رویاها مربوط به خواب با حرکت سریع چشم است. کسانی که از دیدن رویا محروم شوند، روز بعد مضطرب خواهند بود چون رویا نقش مهمی در کاهش تعارضهای فرد دارند. اگر خواب سنگین قطع شود باعث میشود که بدن ترمیم نشود یا کودکان رشد خوبی نداشته باشند. اگر خواب را به طور کامل از کسی بگیریم، بعد از پنج شبانه روز از بین میرود. یعنی خواب تا این اندازه مهم است.
درباره رواندرمانی هستیگرایانه باید گفت، رویکردهای مختلفی درباره تبیین رویدادها داریم، مثلا دیدگاه ایدهآلیستی یا دیدگاه ماتریالیستی و آنچیزی که در جامعه امروز برتری بیشتری دارد رویکرد پدیدارشناختی است که با روانشناسی انسانگرایانه ارتباط برقرار میکند و همچنین با دیدگاه اگزیستانسیالیسم پیوند دارد و خیلی از بزرگانی که در زمینه روانپزشکی کار کردند به این مکتب عنایتی داشتند. درباره درمان به روش اگزیستانسالیستی، روانپزشک سوئیسی به نام لودویک بینز وانگر کارهای پایهای اولیه زیادی انجام داده است. شایسته است اکنون از آقای دکتر سامان توکلی دعوت کنم که درباره رواندرمانی به صورت اختصاصی تر صحبت کنند.
دکتر سامان توکلی با بیان اینکه در اصل تنها برای شنیدن سخنرانی در جلسه حضور یافته است، توضیح داد:
روان درمانی یکی از روشهایی است که علی رغم پیشرفتهای فراوان در حوزه علوم زیست شناختی و روش درمان دارویی، جایگاه خود را به صورت برجسته در روانپزشکی و سلامت روان دارد. این حوزه در آغاز در ایران مورد غفلت واقع شد و با توجه به شیوع اختلالات روانی و قلّت تعداد افراد متخصص این حوزه، همیشه کمبودهایی وجود داشت و خوشبختانه در سالهای اخیر فعالیتهایی انجام شد که این کمبودها رفع شود. یکی از افرادی که در حوزه روان درمانی در ایران فعال بودند، دکتر صنعتی هستند. خوشبختانه در سالهای اخیر تلاشهایی شده است تا در ساختار بیمه و نظام سلامت تغییر مطلوبی ایجاد شود. چون روشهای درمانی طولانی مدت و هزینه بر است اگر خود افراد بخواهند این هزینه را بپردازند، روند دشواری خواهد بود. از سوی دیگر با توجه به ویژگیهای فرهنگی ملتهای مختلف، میدانیم که ایرانیان تفاوتهایی با امریکاییها یا ملل دیگر دارند، ازجمله در طیف جمعگرایی و فردگرایی. جایگاه ایران که البته صورتبندی دقیقی در آن انجام نشده است باید در این طیف مشخصتر شود و امیدوارم اساتیدی که تجربه کار زیادی دارند این فرصت را پیدا کنند که این تجربیات را صورتبندی کنند.
با توجه به اینکه قرار است به مسائل عمومی بپردازیم، میتوان فکر کرد که بین انسانها شباهتهایی وجود داشته باشد. فکر میکنم یکی از کارهای بزرگ رواندرمانی ایران مساله فرهنگ است و رواندرمانی با توجه به فرهنگ ما نیاز به اصلاحاتی دارد.
درباره درمانهای موج سوم نظر شما چیست؟ آیا در ایران جا افتاده است؟
دکتر توکلی : موج سوم رفتار درمانی، ادعا میشود که روی گستره ای از اختلالات تاثیر بیشتری دارد. همیشه با روشهای جدید علامت سوال همراه است و خیلی از منتقدان هنوز در شواهد علمی مربوط به آن میگویند در حال تحقیق هستند که در ایران و کدام روش به کار ما میآید. با توجه به اینکه در موج سوم ارجاعاتی به فرهنگ شرق وجود دارد، ممکن است که برای ما مفیدتر باشد. جواب شما را نمیتوانم مبتنی بر تجربیات دهم چون دانستهها در این موضوع قاطعانه نیست. در ضمن تعداد افراد تربیت شده و کسانی که آموزش لازم را دیده باشند، موضوع دیگری است که اهمیت کاربردی دارد.
هارون یشایایی پرسید: دکتر فدائی شما به تفاوت فرهنگی و شخصیتی مردم ایران و امریکا اشاره کردید، تفاوتی که بین این دو وجود دارد به چه دلیل است؟
فدایی پاسخ داد: مسائل شخصیتی در مورد شخصیت غالب در یک کشور و فردیکه نقش تصمیم گیری دارد، نقش مهمی دارد اما اختلاف بین دو کشور را نمیتوان تنها با یک متغیر بررسی کرد. فرض کنید که شما در کنار رودخانه ای هستید که آب زمزمه کنان از آن رد میشود، فرد ایرانی ممکن است بگوید: “بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین” اما یک امریکایی میخواهد ببیند که سرعت این رودخانه چقدر است و حجم آب آن چه میزان است؟ افراد درونگرا، کلگرا میشوند و مسائل جزئی مد نظر آنها نیست، در برابر انبوهی از درختان، جنگل را میبینند و درخت را نمیبینند. برعکس افراد برونگرا که در فرهنگ غربی تسلط دارند جزء گرا هستند و تک تک درختان را میبینند و استفاده از آن درختان را بررسی میکنند. یک طرف (درونگرا) میگوید همه چیز باید یکباره حل شود و طرفی (برونگرا) میگوید مسائل باید یک به یک حل شود.
اما درباره نبوغ هنری نکته دیگری را نیز باید اضافه کنم: وقتی شعری را از شاعری نابغه میخوانید، این شعر با هر سه قسمت شخصیت انسان برخورد میکند، شخصیت انسان سه قسمت دارد، 1) نهاد که جایگاه غرایز و وظیفه آن رفع تنشهای فیزیولژیک است. تنش ناشی از گرسنگی، تشنگی و نیازهای جنسی که نهاد دستور میدهد فوری حل شود و کاری هم به واقعیت و شرایط ندارد. 2) من که جایگاه منطق است و نیازهای فرد را با مقتضیات دنیای بیرون ارزیابی و هماهنگ میکند و بالاخره 3) فرامن که عبارت است از وجدانیات و اخلاق. یک خواننده از یک شعر مفروض حافظ، خوردن شراب و بودن با معشوق را متوجه میشود و نهاد او ارضاء میشود. فردی که منطق در او غلبه دارد، زیبایی واژهها، قافیه و آهنگ کلام را بررسی میکند. فردی که فرامن دراو غلبه دارد، ارزشهای اخلاقی را که در زندگی روزمره اجازه بروز ندارد در شعر میبیند. هنر خوب هنری است که با هر سه جایگاه شخصیت فرد ارتباط برقرار کند. این یکی از رموز ماندگاری هنر است. وقتی فیلم هندی را میبینید در سالن سینما گریه میکنید ولی بعد تاثیری برشما ندارد ولی وقتی تابلوی مونالیزا را میبینید شاید در همان لحظه تحت تاثیر قرار نگیرید ولی در بلند مدت تاثیر آن را درک خواهید کرد.
فروید از واژه لیبیدو استفاده میکند، ممکن است معنی این کلمه را بررسی کنید؟
فدایی توضیح داد: لیبیدو را به معنی شور زندگی و عشق ترجمه کرده اند، باید بگویم زبان آلمانی زبانی است بسیار غنی و تعداد واژگان آن بعد از انگلیسی بیش از هر زبان دیگری است. در عین حال گاهی غرابتهایی در آن هست. وقتی درباره روان، ذهن و روح صحبت میکنیم، در فارسی برای هر کدام واژه متفاوتی داریم، در انگلیسی و فرانسه به همین ترتیب. اما در زبان آلمانی یک واژه یعنی Geist بر تمام اینها دلالت میکند. باید بگویم ما معنای دقیقی را که فروید از واژه لیبیدو در نظر داشته است شاید نتوانیم متوجه شویم ولی در کل لیبیدو به مسائل زیادی دلالت میکند، شور زندگی، خود زندگی ، عشق و کشش جنسی.
دکتر قباد: با توجه به مسائلی که درباره خواب و اختلالات خواب است، یکی از مسائل مشکلات خواب است. نقش گوشی موبایل و صفحه مانتیور، آیا تاثیری بر خواب میبینید؟
فدایی پاسخ داد: مهمترین مساله ثابت در جهان ، بیثباتی است. من فکر میکنم تغییراتی را که فناوری نوین در زندگی انسان به وجود آورده است باید بپذیریم. زمانی بود که وقتی صنعت چاپ وارد عرصه شد، نگرانیهایی بود در مورد انتشار کتابهای مضرّ و برای سینما و تلویزیون به هم چنین نگرانیهایی وجود داشت. درباره تلفن همراه و رایانه هم به همین صورت است برای اینکه انسان خود را با آنها وفق دهد باید زمانی بگذرد اگر ما خیلی هشیار باشیم میتوانیم محتوای مناسب را از طریق محمل جدید انتقال دهیم و مخالفت کردن با مسائل جدید به طور عام صحیح نیست اما تا این دوران گذر سپری شود باید احتیاط داشته باشیم.
نظر شما درباره تئوری انتخاب چیست؟ آیا درست است که فرد حتی میتواند بیماری روانی را انتخاب کند؟
فدایی توضیح داد: در اینکه بیماری روانی نوعی گزینش و نحوه زندگی است، برخی از روانپزشکان چنین نظری دارند و میگویند که روانپزشکی نباید نهادی باشد که همه مردم را به یک شکل دربیاورد و نباید دیدگاه حاکمانه در مورد همه بیماران اعمال شود چون منجر به انحراف میشود. عدهای از روانپزشکان به این اعتقاد هستند و من در بعضی کشورها دیدم که حتی فرد اسکیزوفرنیک که درمان را نمیپذیرد درصورتیکه برای خود و دیگران خطری نداشته باشد به زور درمان نمیکنند بلکه تلاش میکنند در جایی ماوا داشته باشند و به آنها رسیدگی میکنند. در آلمان چنین دیدگاهی هست. اما اگر احتمال خطر برای خود بیمار یا دیگران باشد در آن صورت برخلاف میل بیمار هم درمان باید انجام شود. در این مورد از آقای دکتر توکلی میخواهیم که نظر خود را بیان کنند:
دکتر توکلی : وقتی رشتههای علمی رشد میکند، آنقدر تخصصی میشود که نمیتوانیم درباره آن به طور جامع صحبت کنیم. دکتر صاحبی فردی است که میتواند درباره تئوری انتخاب صحبت کند. من هم دورادور اطلاعات دارم. فکر کنم جایی در نوشتهها اغراق وجود دارد. داستان مسئولیت اینجا وجود دارد. بعضی میگویند روانکاوی فرویدی سیاهیهای گذشته را میبیند و اینکه همه چیز بر اساس آنچه در قبل اتفاق افتاده، بررسی میشود. گاهی حتی بیماران برای گریز از مسئولیت، آن را بر گردن پدر و مادر میگذارند، ولی باید توجه داشت که الان مسئول خود فرد است. افسردگی صرفا انتخاب نیست و بخش زیادی از آن مسائل بیولوژیک است و بخش زیادی شرایط جامعه و اقتصادی است ولی از این جهت میتوان دید که اختیار، آزادی و اراده انسان تاثیر دارد. اگر روانکاوانه نگاه کنیم و ببینیم مسئول ناخود آگاه هستیم، بحث پیچیدهتر میشود.
درباره مساله لیبیدو، در تئوری روانکاوی تغییراتی داشته است. فروید در زمان حیات خود بیشترین نقدها و بنیانفکنیها را انجام میداد. وقتی به تاریخچه نظریه فروید نگاه کنیم، وقتی که درباره سکسوالیته صحبت میکند به تدریج مفهوم سکسوالیته در تفسیر او تغییر کرد و لیبیدو به معنایی رسید که زمانی سکسوالیته به آن معنا بود. این مساله موضوعی است که بخشی از آن به فانتزی مربوط است. درباره خود غریزه باید گفت که به مفهوم لیبیدو مرتبط است، بازنمایی ذهنی مسائل غریزی است. میبینیم که مسائل سکسوالیته تنوع دارد و چقدر پیچیدگی پیدا میکند چون متاثر از فرهنگ است.
سؤال: در فیلمهای تد، نمونه ای بود که دانشآموزان ژاپنی انتخابی نداشتند و آمرکاییها برای انتخاب بحث میکردند، این توضیح دهنده تجربه کلیگرایی شرقی است و اینکه در شرق انتخاب صورت نمیگیرد. آیااین در حوزه روانشناسی صادق است؟
دکتر فدایی : این بحث در چند دهه پیش مطرح بود که فرد شرقی و غربی جهان را از دو منظر متفاوت نگاه میکنند. بازهمان تقسیم بندی دوگانه گرای نیمکره راست و چپ که فرد شرقی با نیمکره راست و فرد غربی جهان را با نیمکره چپ میبیند. مساله این است که اگر فرد شرقی به جامعه غربی رود بعد از مدتی مسائل را مانند آنها میبیند یعنی مساله ذاتی نیست و جنبه یادگیری دارد و در افرادیکه بیشتر با نیمکره راست خود فکر میکنند، کلگرایی بیشتر دیده میشود و تمایل دارند تمایزها را از بین ببرند. بر روی اختلافات تکیه نمیکنند در حالی که در غرب بر روی تفاوتها تکیه میشود.
درباره مساله انتخاب در بیماران روانی به عنوان نحوه زندگی، باید بگویم برخی روانپزشکان بر این اعتقاد اند که روانپریشی میتواند نوعی انتخاب باشد. انسان برخی چیزها را به صورت انتزاعی بیان میکند ولی باید دید که چقدر در عمل به همان شکل میتوان رفتار کرد. اگر مرد و زنی بیماری دو قطبی داشته باشند، 75 درصد احتمال دارد که فرزند آنها دو قطبی باشد پس او انتخاب نمیکند و این ناشی از مسائل ژنتیک اوست. باید ببنیم که عملا این بیماریها با توان فرد برای زندگی ملازمه دارد یا نه. میبینیم اگر بیماری دو قطبی یا اسکیزوفرنیک درمان نشود ممکن است فرد با مشکلات فراوان روبرو شود و حتی به سرعت از بین رود، پس باید ضمن احترام به آزادی انسانها با احتیاط رفتار کنیم.
درباره واژه لیبیدو و ارتباط آن با اروس باید گفت عموماً دانشمندان اروپایی سابقه عمیق مطالعاتی دارند، فروید علیرغم اینکه دانشمند بود، برای نمونه منشاء عصب هشتم جمجمه را او کشف کرد. در عین حال یک هنرمند هم بود، کتابهای هنری و فلسفی میخواند و ازجمله در مورد اروس و تاناتوس دیدگاههایی را با یا بدون واسطه از فیلسوف آلمانی فیخته در نظریه خود وارد کرد.
دهباشی در پایان جلسه پرسید: در بین غرایز شناخته شده انسان، قدرت برترین جاذبه را داشته، قدرت در روان انسان چه میکند که افرادی مثل استالین و هیتلر به وجود میآید؟
دکتر فدایی : فکر میکنم باید ارجاعی داشته باشیم به سلسله مراتب نیازهای انسان. انسان و هر موجود زنده برای اینکه زنده بماند باید نیازش به آب، غذا، هوا، استراحت حتی دفع برآورده شود و بعد از آن نیاز به رفع کنجکاوی است که بازی و غریزه جنسی را در این رتبه قرار داده اند. پس از اینها به فکر امنیت میافتد و بعد دوست دارد مورد پذیرش قرار بگیرد و بعداحترام و عزت نفس و سر انجام، خودشکوفایی؛ اما اینها نیازهای طبیعی انساناند و گاهی انحراف پیدا میکنند یعنی با اینکه گرسنگی فرد رفع شده، باز هم میخواهد بخورد. اینجا غریزه به انحراف کشیده میشود. یک دانش آموز دوست دارد مورد پذیرش با نمره بالا قرار بگیرد ولی اگر جزوه نامربوط بنویسد و به همکلاسی خود دهد تا نمره او کم شود، به انحراف کشیده شده است. بنابراین آزمندی، تمایل به مالاندوزی و تسلط بر دیگران گرچه در ذات انسان است، از غرایز بهنجار او نیست و جنبه انحرافی پیدا کرده است. پرخاشگری برای بقا لازم است، ولی وقتی انسان سیر با تفنگ دوربیندار حیوانی را به عنوان تفریح میکشد، باید مورد بررسی روانپزشکی قرار بگیرد. کوتاه سخن، فردی که به دنبال مالاندوزی میرود، فردی است که از درون احساس ضعف میکند و فکر میکند او را آنطور که هست نمیپذیرند، بنابراین به طور ناخودآگاه میخواهد با نمایش قدرت و ثروت از احساس ضعف درونی رها شود که البته این چاره کار او نیست بلکه باید تعارضهای روانی او درمان شود.