شاهنامه پژوهی در دیدار و گفتگو با محمود امیدسالار

814726440_102037

صبح روز پنجشنبه سوم دیماه سال یکهزار و سیصد و نود و چهار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با همراهی کتابفروشی آینده و مجلۀ بخارا در چهلمین نشست خود میزبان دکتر محمود امید سالار، شاهنامه پژوه و محقق زبان و ادبیات فارسی بود

در ابتدای جلسه علی دهباشی ضمن عرض خوشامد گویی به میهمان جلسه و یادی از استاد باستانی پاریزی به مناسبت زادروزش، به فعالیت های دکترامیدسالار در زمینۀ تحقیق و پژوهش در زبان فارسی اشاره و با طرح سئوالاتی جلسه را آغاز کرد:

علی دهباشی: لطفا از زمان کودکی خود و دوران تحصیلتان و زمینه هایی که سبب شد با شاهنامه آشنا شوید، برایمان بگویید؟

دکتر امیدسالار: سال 1329 در اصفهان به دنیا آمدم. پدرم در آن زمان از خوانین فارس بود و علاقه ای نداشت که با لهجۀ اصفهانی صحبت کنیم. روزی به او گفتم من اصفهانی هستم و پدر پرسید:”به چه دلیل؟!” گفتم که در شناسنامه ام هم نام اصفهان درج شده است. پدر شناسنامۀ دیگری برایم گرفت و در نسخۀ جدید ذکر شده بود: “صادره از تهران!” تا چهار سالگی اصفهان زندگی می کردیم و پس از مدتی به تهران مهاجرت کردیم. دورۀ دبستان به مدرسۀ “جهان تربیت” می رفتم. در آن زمان استاد «محمد احصایی» که از هنرمندان بنام خوشنویسی ایران هستند، استاد ما بودند و شاگردی ایشان را می کردم. انسان بسیار بزرگواری بودند و آن زمان که دانش آموزان را در مدرسه تنبیه می کردند، ایشان همیشه برخوردی شرافتمندانه ومهربان داشتند ومورد علاقۀ دانش آموزانشان بودند. دردورۀ دبیرستان دانش آموز درس خوانی نبودم و به ندرت کتابی می خریدم. کار به جایی رسید که از دبیرستان اخراج شدم! پدرم با مدیر مدرسه رفاقت داشت و واسطه ای شد تا دوباره به مدرسه بازگردم. گفتند که می توانی تا آخر امسال در این مدرسه بمانی! حتی به یاد دارم، برادر کوچکترم را درمدرسه ثبت نام نکردند و گفتند:” یک امیدسالار برایمان کافی است!” و پدر همیشه می گفت:”کار تو لکۀ ننگی است برای من!”

_DSC0033
علی دهباشی و دکتر محمود امیدسالار

ورود به دانشگاه شیراز: شیطنت های دورۀ نوجوانی تا سال ششم دبیرستان ادامه داشت تا پدر تصمیمی گرفت که با توجه به شیطنت ها و ضعف من در تحصیل مرا به ابرقو و زمین های اجدادی اش بفرستد تا حداقل به عنوان مباشر پدر در این زمینه فعالیت کنم. مادر از این قضیه ناراحت شد و نصیحتی کرد که برادرانت همه درس خوان بودند و تو نیز باید همانند آن ها باشی. آن یک سال را درس خواندم و در دانشگاه شیراز قبول شدم و این مسأله باعث تعجب همه شد. شوهر خواهرم در شیراز بیمارستانی داشت و متخصص زنان و زایمان بود و چون علاقه مند به رشتۀ پزشکی بودم گاهی به عنوان دستیار در کنارش کار می کردم. گاهی که تعداد مراجعین بسیار بود تا صبح بیدار بودم و در کار عمل به دکتر کمک می کردم. استاد «علیرضا شاپور شهبازی» که باستان شناس مشهوری بودند در دانشگاه شیراز مدرس تاریخ ما بودند. روزی سر کلاسشان در تالار، بخاطر شب بیداری های چند روزه در بیمارستان خوابم برد و وقتی بیدار شدم استاد شهبازی مقابلم ایستاده بودند و گفتند که سر کلاس من می خوابی؟! و مرا از کلاس اخراج کردند. سال ها از این موضوع گذشت و در واشنگتن دی سی، جلسه‎ای بود و سخنرانان دکتر احسان یارشاطر و دکتر شهبازی بودند. ایشان شروع به تعریف از بنده کردند و از سجایای اخلاقی ام گفتند. وقتی گفتم که زمانی شاگردتان بودم بسیار خرسند شدند و بلافاصله گفتم که استاد! شما یکبار مرا از کلاس اخراج کردید! و این موضوع برای ایشان جالب بود.