درباره سردبیر

شبِ علی دهباشی در مونتریال
و چند کلمه به نشان دوستی دیرین از : محمد استعلامی
بیش از یک ربع قرن من مدیون محبتی هستم که آغاز کنندۀ آن علی دهباشی بوده و با لطف پیوستۀ او دوام و ثبات یافته و یکی از دوستیهای ماندگار در زندگی فرهنگی من بوده است. از همان روزهایی که او با همۀ دشواریها و تنگناها « کِلک » را تهِ کوچۀ نوریان باغ صبا منتشر کرد تا امروز که بیش از صد شمارۀ پُرمحتوای بخارا را بیرون داده، من همیشه مورد لطف او بوده ام و اینجا هر چه بگویم سپاس از محبت او و قدرشناسی از عشق او به همۀ ارزشهای فرهنگ و ادب ایران است. در این ربع قرن، کِلک و بخارای دهباشی همیشه جلوه گاه شخصیت و خدمات فرهنگی کسانی بوده است که موج سیاستهای روز، گاه آنها را به بوتۀ نِسیان جامعه سوق می داده و نسلهای تازه را از آشنایی با آنها دور می کرده است. من تا کنون چندین بار از دهباشی شنیده ام که حقّ این کتاب یا این مؤلف ادا نشده و باید از او حرف زد. بیشتر برنامۀ شبهای بخارا که تا امروز بیش از دویست برنامه بوده، ادای حق کسانی است که عشق پاک دهباشی به ایران و فرهنگ ایرانی، او را مسئول قدردانی از آنها و برپایی شبهایی به نام آنها کرده است. این شبها کم کم از مرزهای ایران به کشورهای دیگر و به ادب و فرهنگ ملتهای دیگر هم گسترش یافته و مواردی پیش آمده که اسم یک متفکر، یک پژوهنده، یک ایران شناس و یا کسی که در تحول فکری و سیاسی جهان نقش مؤثری داشته، برای همۀ ما هم آشنا نبوده، و با خواندن شمارۀ خاصّ بخارا تازه دریافته ایم که همه دانی ما هم گاه هیچ ندانی بوده، و این ذهن کنجکاو علی دهباشی است که سر از گوشه های ناشناخته درمی آورد و سوقات سفرش را در شمارۀ خاصّی از بخارا بر سفرۀ معرفت می گذارد.

سال پیش که من در یکی از این شبهای بخارا در تالار موقوفات دکتر افشار حرف زدم، گفتم که این شبها را باید غزلهای عاشقانۀ علی دهباشی برای معشوق بزرگ او ایران بدانیم، اگر ما هم در گوشۀ این برنامه حضوری داریم، فقط برای این معشوق دهباشی هدیه یی آورده ایم. همان شب گفتم که اگر تمام این گزارشها را در کتابی کنار هم بگذاریم، عنوان کتاب باید « دیوان غزلیات علی دهباشی » باشد، و بالای صفحۀ عنوان کتاب هم باید نوشت : « به عزیزترین عزیرانم ایران! ع. د. » و امشب شما در این شهر به رسم سپاسگزاری از دویست و چند بزرگداشتی که او برای بزرگان زنده و درگذشته بر پا کرده است، چهرۀ خدمتگزار و فروتن او را در پیش روی دارید و نوبت را به خود او داده و گفته اید که دهباشی خود بیشتر از بسیاری از آن بزرگان شایستۀ قدردانی و حق شناسی است. گویا خود او هم پیش از این که به این شهر بیاید، خبر نداشته است که می خواهیم بگوییم : علی جان! امشب نوبت خودته!

دکتر محمد استعلامی
دکتر محمد استعلامی

وقتی که ما از سرگذشت و کار و بار یک شخصیت فرهنگی یا یک شاعر و نویسنده حرف می زنیم، به سراغ زادروز و زادگاه و خانواده و مدرسه، و مدارک تحصیلی و مشاغل و مناصب او می رویم و روایاتی را پشت سر هم می گذاریم و به آن می گوییم : سرگذشت، و بسیاری از آن روایات هم آن قدر با هم تناقض دارد که سرگذشت روشنی به دست نمی دهد. اما در مورد کسانی که زندگی را به عالمی فراتر از زندگی خویشتن می کشانند و دست به خلاقیت آثاری در هنر و ادب می زنند و کارهای ماندگار از آنها بر جای می ماند، سیمای آنها را باید در همان کارهای ماندگارشان دید. شما در روایات و تخیلات امین احمد رازی، و دولتشاه سمرقندی و نورالدین عبدالرحمان جامی و لطفعلی بیگ آذر و رضاقلی خان هدایت، سیمای واقعی فردوسی و خیام و عطار و خاقانی و مولانا و سعدی و حافظ را نمی بینید، اما آثار آنها به شما می گوید که در تنگنای روزگارانی که حکومت و دین و تصوف و روابط اجتماعی با زور و فریب و ستم همراه بوده، فریاد اعتراض آنها چه تصویر روشنی از زمانه بر جای گذاشته است. در زندگی حافظ عبور از مدرسه های علوم دینی و خانقاهها و محافل اهل مدرسه و کتاب، فقط گذرگاههای اوست که روایات مربوط به آن هم کمتر نشانی از سندیت و اعتبار دارد، اما حافظ واقعی آن فریادی است که در برابر فریب و ریای زاهد و صوفی و شیخ و واعظ و قاضی و داروغه و محتسب بر سر بازار تاریخ پیچیده است و پس از صدها سال بر گوش دل من و شما می نشیند و در این روزگار هم در بارۀ فریب و ریای سردم داران زمانه هرچه بخواهیم بگوییم، باید حافظ بگوید و انگار که او زبان همۀ روزگاران است و اگر دوستش داریم برای همین است.

من هم با این که علی دهباشی کی و کجا به دنیا آمده؟ و به کدام مدرسه رفته است؟ هیچ کاری ندارم، و به سراغ روایات نمی روم. من دهباشی را در مجلدات سنگین و پرمایۀ کِلک و بخارا می یابم که در این یک ربع قرن به دستم رسیده و گاه عشق به ایران و سرآمدان فرهنگ ایرانی، چنان اختیار از دست او گرفته که یک شمارۀ کلک یا بخارا به بیش از هزار صفحه رسیده است. زندگی خود من هم بخصوص در این پنج شش سال اخیر شباهت بیشتری به زندگی علی دهباشی پیدا کرده است. چند تنی از عزیزان که گاه به غریب نوازی می آیند دیده اند که پای میز کار من یک مشت کتاب که بیشتر با آنها کار دارم، روی زمین مانده است که دسترس تر باشد. گوشۀ اتاق خواب من هم کلک ها و بخاراهای دهباشی روی هم جمع شده و به صورت یک ستون درآمده که دارد به سقف اتاق نزدیک می شود و من برای این که این ستون بلند را بلندتر کنم باید آپارتمان طبقۀ بالاتر را هم بخرم و با شماره های آیندۀ بخارا این ستون را هرچه ممکن باشد بلندتر کنم. خانۀ دهباشی هم درست همین حال و هوا را دارد و شما نمی توانید بگویید که این نارنین کجا کار می کند؟ کجا غذا می خورد و کجا می خوابد؟ مگر برای عاشق خواب و خوراک هم مطرح است؟ من وقتی که در تهران به سراغ او می روم، هیچ چیز برای من غریبه نیست. خانۀ علی را هم مثل یک جلد قطور بخارا می بینم و انگار در همان دقایقی که با او هستم به خواندن کلک یا بخارا هم ادامه می دهم. برای من همۀ گوشه های آن خانه یا آن دفتر، سیمای واقعی علی دهباشی است که اگر آینه هم در برابر او بگذارید، او در آن آینه علی دهباشی را نمی بیند، ایران عزیزش را نظاره می کند و انگار از معشوق می پرسد که دیگر برای تو چه کاری باید بکنم؟

یک سؤال دیگر هم به ذهن من می آید که جواب آن را می د انم. اگر از دهباشی بپرسید که از این هم تلاش و کوشش بی وقفه و بی توقع و همراه با فروتنی نسبت به همه، و همراه با بیماری و روزهای بسیاری را در بیمارستان بودن، آیا از کارکرد خود هم راضی است؟ می گوید : نه! کسی که کارمزد خود را از صندوق عشق می گیرد، هیچ وقت کار خود را تمام نمی بیند تا انتظار
ص 2
مزد داشته باشد. در این بیست سی سال این همه کار با چه دشواریها، تنگناها و آزارهایی همراه بوده است؟ شاید ما از گوشه هایی از آن خبر داشته باشیم و فقط دهباشی می داند که آن دشواریها و تنگناها و آزارها چه حجمی و چه گستره یی داشته و اوست که با تحملی به استواری کوه ایستاده و از پا درنیامده است. تازه مگر همین کلک و بخارا ست؟ کتابهایی که از مجموعۀ مقالات اشخاص، ترجمۀ کتابهای خاطرات حساس مربوط به سرنوشت ایران و بازیهای سیاسی قدرتهای قرن بیستم، و بسیاری کارهای دیگر که چشم و گوش خلایق را باز می کند و نشرآنها واقعاً به جرأت و فداکاری نیاز دارد، یک گوشۀ دیگر از زندگی علی دهباشی است. برپایی شبهای بخارا هم با شرایط اجتماعی امروز ایران خود حرف دیگری است که هر بار خواب و آرام را از این پهلوان می گیرد و هزار جور مانع و رادع بر سر راه دارد. علی جان ! دست مریزاد. کاش که خودت از خودت حرف بزنی. بگو. حق آن است که خودت بگویی. خودستایی نیست. بگو!

ايرج ميرزا، علي دهباشي و مجلة‌ بخارا/  محمدعلي همايون كاتوزيان ـ به نقل از بخارا 82

دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان
دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان

ايرج شاعري بود كه كم گله مي‌كرد برخلاف معمول و اهل ننه من غريبم و چُسناله نبود. با اين وصف در گوشه و كنار دفترش گله‌گونه‌هاي كم‌شماري مي‌توان يافت، اگرچه اينها نيز از زبان يك شاعر طناز و بذله‌گو بيان مي‌شوند.

مثلاً در شعر معروفش، معروف به «انقلاب ادبي» (يا به زبان متأخرين، سروده پرآوازه‌‌اش با آوازة «شورش ادبي» براي‌ «ادبي» واژه «سره» نيافتم) مي‌گويد:

بعد سی سال قلم فرسايي

نوكري كيسه‌بُري …

باز هم كيسه‌ام از زرخالي‌ست

كيسه‌ام خالي و همت عالي است

با همه جفت و جلا و تك و پو

ودان ماپش ايل نيامام ان‌ سل‌سوا

نه سر و كار به يك بانك مراست

نه به يك بانك يكي دانگ مراست

بگريزد زمن از نيمة راه

پول غول آمد و من بسم‌الله

و پس از حسب حالي زيبا و شيوا و فرحزا از بدبختي‌هايش به اينجا مي‌رسد:

اين بزرگان كه خريدار من‌اند

طالب طبع گهربار من‌اند

كس نشد كم ز غم آزاده كند

فكر حال من افتاده كند

در دهي گوشه باغي بدهد

گوسفندي و الاغي بدهد

نگذارد كه من آزرده شوم

با چنين ذوق دل افسرده شوم

و در شعر ديگري از او مي‌خوانيم:

بيني تو كه شعر بنده امروز

بر طبع جهانيان ‌پسنده‌ست

هر طالب شعر و صاحب ذوق

افكار مرا به جان خريده‌ست

هر شعر كه بشنوند نيكو

هر چند كه بوي خون دهنده‌ست

چون مختصر و سليس و خوب است

يا صاف و صريح و پوست‌كنده‌ست

از فرط محبتي كه دارند

گويند كه شعر، شعر رنده‌ست

با اين همه هيچكس نپرسد

كاين مرد كه مرده يا كه زنده‌ست

دزدان خروس ديگرانند

پرهاش برون‌ ز جيب بنده‌ست

اما ربط اين به علي دهباشي و بخارا اين است كه اينها نيز غالباً جز «جناب آقا» و تعارفات ديگر و «گرامي‌نامه» و صفات مشابه نصيبشان نمي‌شود.

بيست سال است شاهد بوده‌ايم (بنده معمولاً از راه دور) كه آقاي دهباشي نزديك به روزي هيژده ساعت، آن هم با سرعتي شگرف، قلم مي‌زند، دوندگي مي‌كند، در چاپخانه‌ها مي‌خوابد، در پستخانه‌ها چانه مي‌زند، در بيمارستان‌ها به ماتم مي‌نشيند، شب‌هاي شعر و هنر و اهل اصطلاح به راه مي‌اندازد، پنجشنبه عصرهاي بخارا را به پا مي‌كند، اهل قلم و دوات را به هم وصل مي‌كند، اسباب انبساط خاطر‌ بزرگان و نه چندان بزرگان را فراهم مي‌آورد… ولي به قول آن شعر «پرآوازه‌اي» كه صاحب چهار مقاله به فردوسي نسبت مي‌دهد «بکفت اندر احسنتشان زهره‌اش: «با اين همه هيچكس نپرسد/ كاين مرد كه مرده يا كه زنده‌ست.»

هر كس پول شام و ناهارش را دارد و بخارا را مي‌خواند پيش خدا و رسول مأخوذ است كه وجه‌ اشتراكش را منظماً بپردازد. هر كس مفتخواري را ناپسند مي‌داند بايد بهاي مال را بپردازد.

و اگرچه مي‌دانم كه به قول حافظ، نشستن «بر در ارباب بي‌مروت دنيا» معمولاً بي‌حاصل است و به قول سعدي «آنها كه غني‌ترند محتاج‌ترند»، باز هم از چيزداران خواهش مي‌كنم كه وقتي سي هزار دلار براي يك شب جشن و سرور عروسي دخترشان كنار مي‌گذارند، هزار دلار آن را نذر بخارا كنند. و آنها كه اتوموبيل سي هزار دلاري بعدي را مي‌خرند همچنين و آنان كه آپارتمان ششصد هزار دلاري بعدي را مي‌خرند. ده هزار دلار. و آنان كه به تعطيلات ده هزار دلاري مي‌روند پانصد دلار. يعني مي‌شود؟ (به قول آل‌احمد).

دکتر علیرضا شیخ الاسلامی
دکتر علیرضا شیخ الاسلامی

سپاس می‌گویم که مردانه و تنها، تنها نشریه ایران شناسی‌ را بر پا کردی و سالیان آن را بر پا نگاه داشته ای. نشریه ت ندای فرهنگ تاریخی ما در برون مرز بوده است. کاری کرده‌ای بزرگ. درخت تنومند فرهنگ ایران را پاسداری کرده‌ای . کاری کرده‌ای در خور یک ایرانی‌ پاک نژاد: سایه این شاخسار را به خارج کشانیده ای. خدا حفظت کند که حافظ فرهنگ و سنن ما بوده ای.

من شاهدم که دفتر نشریه ت در پیشخوان کتاب فروشی بود. من شاهدم که شب خواب نداشتی و کلک را شبانه در چاپخانه پر غباری چاپ می‌کردی که با اندوخته قلیلت انجام شدنی باشد. در آن غبار ریه ت گرفتار بود، ولی به دو معنا نفست در نمیامد.

من شاهدم که بزرگانی که  در خاک خفته‌اند، شرف، زرّین کوب، و افشار را عصای دست بودی. من آگاهم که چه قدری پیش آن عزیزان از رفته داشتی. در ایران ماندی؛ خدمت به ایران کردی؛ و خدمت بزرگان ایران دوست ایران نشین کردی. از سر چشمه نوشیدی.

از ایران با سنت می‌‌ایی؛ سنن ایران را پاسداری.

با سلام و درود،

علی‌ رضا شیخ الاسلامی

ترجمة انگلیسی سفرنامه حاج سیاح به فرنگ / پروفسور پیتر ایوری ترجمه: مینو مشیری

  • ·         سفرنامة‌ حاج سیاح به فرنگ
  • ·         به کوشش: علی دهباشی
  • ·         539 + چهار صفحه ـ 1378
  • ·         انتشارات سخن با همکاری انتشارات شهاب

 روی جلد کتاب حاج سیاح

خودمانیم این دوست ما علی دهباشی هم پدیده‌ایست. می‌داند و می‌دانیم که از بیماری آسم رنج می‌کشد. اما پزشکان معالجش را در نهایت ادب با حرف گوش ‌نکردن‌هایش کلافه کرده و توصیه‌های صادقانة دوستانش را با تواضع نشنیده می‌گیرد. زحمات بی‌دریغ و جانکاهش را برای انتشار به‌هنگام بخارا شاهدیم. به علاوه این اواخر چندین و چند کتاب ارزشمند به کوشش او منتشر شده است: از جمله «یاد سید محمدعلی جمالزاده»، «خاطرات اردشیر آوانسیان» و به تازگی «سفرنامة‌ حاج سیاح به فرنگ» که در آمریکا به همت سرکار خانم مهربانو ناصر دیهیم (نوة دختری حاج سیاح) به انگلیسی ترجمه شده است.

سفرنامة‌ حاج سیاح به اروپا کتابی خواندنی، گیرا و پرمحتواست. حاج سیاح بخش مهمی از دنیای متمدن آن زمان اروپا را زیر پا گذاشته است. چند زبان انگلیسی، فرانسه، روسی،‌ ترکی استانبولی، عربی و ارمنی را دست کم در حد رفع نیاز روزانة خود آموخته است. او در طول این سیاحتها که بیست سالی طول کشیده علاوه بر دیدار از شهرها و ممالک مختلف، با برخی از رجال و مشاهیر آن عصر، از جمله پاپ، گاریبالدی، الکساندر دوم تزار روسیه، لئوپولد اول پادشاه بلژیک، سید جمال‌الدین اسدآبادی و آقاخان محلاتی نیز ملاقات کرده است. سیر و سلوک حاج سیاح در این سفرها از جذابیتی استثنایی برخوردار است.

چاپ «سفرنامة حاج سیاح به فرنگ» بر اساس نسخة خطی منحصر محفوظ در کتابخانة دانشکدة ادبیات مشهد انجام گرفته است. کار استنساخ، ویرایش و آماده‌سازی این سفرنامه دو سالی وقت علی دهباشی را گرفته است. عمدة همت او در این مدت صرف کارهایی نظیر دقت و قرائت ضبطها و یا یافتن معانی برای برخی اصطلاحات مهجور و نظایر آن بوده است. توضیحات بسیاری توسط مصصح به متن سفرنامه در جهت آگاهی خوانندة این زمان سفرنامه در پانوشت صفحات کتاب آمده‌اند که روشنگر است. همچنین فهرست موضوعی کاملی با توجه شأن تاریخی سفرنامه برای این کتاب ترتیب یافته که در پایان کتاب آمده است.

مطلع شدیم که متن سفرنامة آمریکا و ژاپون حاج سیاح نیز توسط علی دهباشی سخت‌کوش در دست استنساخ، ویرایش و آماده‌سازی است و این نسخه ا زسفرنامه از بین نرفته است و امید که هرچه زودتر منتشر شود.

انتشار ترجمة انگلیسی این سفرنامه همراه با پیشگفتاری از پروفسور پیتر ایوری از دانشگاه کمبریج انگلستان است که ترجمة فارسی آن را در زیر می‌خوانید و از نظر او دربارة این سفرنامه و ترجمه‌اش به انگلیسی آگاه می‌شوید.

 

مینو مشیری

 

 

مقدمة پروفسور پیتر ایوری به سفرنامة حاج سیاح به فرنگ

 

از یک سو این سفرنامه جذابیت و وسوسة یک آلبوم کارت پستال قدیمی را دارد که عکسهایش اکثراً به رنگ قهوه‌ای مایل به قرمز درآمده و فرستنده‌هایشان در واپسین سالهای سدة نوزدهم و دهة ‌اول یا دوم قرن جاری به آن دیارها سفر کرده‌اند. فرازهایی از آنچه حاج سیاح دربارة‌ شهرهایی که دیده و گاه در آنها مدتی جا خوش کرده نگاشته است مشخصة عصری است که از هنرهای باارزش عکسهای سفید و سیاه و یا رنگی از مناظر، ابنیه، عمارات، و البته مردمانی است که دوربین ثبت کرده است. پس از سفر به ایتالیا و فرانسه که نویسنده در مقام مترجم زبان فرانسة یک سیاح ارمنی هزینة سفرش را تأمین کرد و میانشان دوستی پایداری برقرار گردید، ‌اشاره می‌کند که به اتفاق می‌روند و پس از گرفتن یک عکس یادگاری با تأثر یکدیگر را ترک می‌گویند. آنها هنگامی به پاریس رسیدند که ناپلئون سوم بداقبال،‌ به یکی از آخرین ترفندهایش برای نجات حکومت متزلزلش دست زده بود: نمایشگاه بین‌المللی 1867. اما سوءقصد نافرجام برژاوسکی لهستانی [Berezowski] به تزار الکساندر دوم،‌ وقتی تزار در جوار مهماندارش امپراتور فرانسه در کالسکة سلطنتی سوار بود، ‌اوضاع نمایشگاه را به هم پاشید.

حاج سیاح حکایت این دوران را، با شیوة خاص خودش، بی‌طرفانه و مبتنی بر واقعیت، مکتوب کرد و آن را به سفرنامه‌ای بس گیرا و خواندنی مبدل ساخت. ویراستاری ترجمة انگلیسی که برگرفته از نسخة اصل فارسی آن است، حق‌شناسی و تحسین هر خواننده‌ای را برمی‌انگیزد. حاج سیاح در سفرنامه‌اش هرگز مبالغه نمی‌کند،‌ اما کتاب برخوردار از شور و شوق ویژه‌ای است،‌ چرا که نوشتة‌ هوشیارانة مردی است اهل تساهل و تسامح که ایمان راسخ و وجدان آسوده‌اش پذیرای همة بندگان متفاوتِ خدا است، با تمام صفات و عیوبشان. او بر این باور است که انسانها همانگونه‌اند که پروردگار خلقشان کرده است. فراسوی تأثیرگذاری‌های بصری مانند ویلاهای سفیدرنگ در دل جنگلهای سبز بر فراز رود دانوب، تا آنجایی که دریای مدیترانه سواحل غرب ایتالیا را بوسه می‌زند، یا ابنیة ‌تاریخی، یا دژی کهنسال بر فراز تپه‌های بالکان، سفر طولانی حاج سیاح سیر و سفر یک صوفی است، یک صوفی آشتی با خود و در نتیجه آشتی با دنیا.

روی جلد کتاب حاج سیاح

از سوی دیگر در این مقام است که سفرنامه تا این درجه اثرگذار و تکان‌دهنده است و اهمیتی به مراتب بیشتر از آنچه یک آلبوم عکس می‌تواند داشته باشد، دارد. صوفی نوآموز به دستور مرشد راهنمایش برای تزکیة روح مدتی جهان خاکی را درمی‌نوردد تا شاهد تجلی و جذابیت طبیعت و انسان گردد. هنگامی که در پایان تابستان سال 1859 مسافر سلطان‌آباد شهری واقع در قلب ایران، را ترک می‌گوید، حال و هوای زائری را دارد که مانند پیروان مسیح و به دستور او پیوندهای خانوادگی را گسستند تا از محدودة افق‌های بسته‌شان بیرون رفته و درک بهتری از جهان پیدا کنند.

حاج سیاح نیز خواستار رهایی از تاریکی جهل به مدد روشنگری زبانهای خارجی و آداب کشورهای دیگر بود. زائر ایرانی که باید اذعان داشت هرگز ادعای صوفی‌گری را نکرد نمونة‌ مرد عصر خود بود. عصر سفرنامة ایرانی «ابراهیم بیگ» و اندیشه و نوشته‌های نسلی از ایرانیان که در آستانة جنبش مشروطیت در دهة نخست قرن آتی، با آشنایی با اروپای سدة نوزدهم به کمبودهای اسفناک حکومت و تعلیم و تربیت در کشور خودشان پی برده بودند.

حاج سیاح، به‌ویژه در اوان سفرهایش، با گرایشات نفسانی به مبارزه پرداخت، از راحت و آسایش گریخت،‌ با پای پیاده، و اغلب بدون کفش، به راهش ادامه داد، از سفر با کالسکه یا ترن پرهیز کرد، عزت نفس، به قیمت انگ احتمالی بی‌نزاکتی،‌ اجازه نداد از افراد متمکنی که در طول راه از فروتنی و تواضع او خوششان آمده بود، هرگز پولی قبول کند. همچنین با امتناع از سکونت درمنازلی که درهایشان را سخاوتمندانه برویش گشودند ریاضت بر خود روا داشت و تمایلش را که تحصیل علم و آموزش زبانهای خارجی بود به اثبات رساند. زبان هر قومی را که شناخت، آموخت. ترکی آذری را در تبریز، ارمنی و گویشهای محلی را در قفقاز، ترکی استامبولی و فرانسه را در ترکیه.

جای تردید نیست که حاج سیاح در فراگیری زبان استعداد ذاتی داشت و مردی تیزبین و دقیق بود. جمعیت هر شر و شهرستانی را که زیر پا می‌گذاشت همراه با تعداد مدارس و دانشگاه‌هایشان یادداشت می‌کرد: دغدغة اصلی‌اش باسواد شدن هموطنانش بود، همانگونه که بی‌شک دغدغة خاطر بسیاری از ایرانیان هم‌نسل خودش بود که در مقایسه با کشورهای اروپایی متوجه کمبود و کاستی آن در مملکت خودشان بودند. قابل ذکر است که حاج سیاح با حروفچینی سربی در تبریز آشنا شد، تبریز اولین شهر ایران بود که نخستین کتاب غیر لیتوگراف شده در آن به چاپ رسید. او نه فقط از مدارس خارجی و نظامی بازدید کرد ـ و همواره به آراستگی سربازان آن مدارس نظامی اشاره دارد ـ بلکه به چاپخانه‌ها می‌رود و به تولید انبوه روزنامه‌ها توجه نشان می‌دهد.

سفر «زیارتی» حاج سیاح در جستجوی «بذرهای ترقی و پیشرفت» نفی ویژگی‌های تصوف او نیست. درک غلط ماهیت عرفان است اگر جنبه‌های بارز عملی عرفان اسلامی را نادیده بگیریم، به‌ویژه عرفانی را که آموزگاران بزرگ قرون وسطای ایران تدریس می‌کردند. علاوه بر این،‌ لازم به تأکید است که در طی سفرهایی که حاج سیاح را دو بار به فرانسه و انگلستان روانه کرد، و در انگلستان ادینبورگ را شهری بسیار زیبا توصیف کرد، با ترکیه،‌ ایتالیا و اودسا که در آن به حضور تزار شرفیاب شد، و یا وقتی سواحل دریای سیاه و مدیترانه و آدریاتیک را زیر پا می‌گذارد هرگز ویژگی خاص ایرانی بودنش را از دست نمی‌دهد و هر کجا که می‌رود، قسمتی از ایران را با خود همراه دارد. وقار خاص ایرانیان در حاج سیاح تجلی کامل پیدا می‌کند.

در نتیجه هر کس توفیق خواندن این سفرنامة‌ زیبا و شعرگونه را پیدا می‌کند، اثری از دل برخاسته، با دید یک ایرانی از شهرهای اروپا در دهه‌های پایانی سدة نوزدهم آشنا می‌شود،‌ دیدی عاری از تعصب و یا اعمال سلایق شخصی، و همچنین با نمونه‌ای بارز از ظرافت و فرهیختگی شخصیت ایرانی الفت می‌گیرد. در ابتدا به نظر می‌رسد که کتاب به کندی پیش می‌رود، اما این اثر ضرب‌آهنگ ویژه‌ای دارد که به آن چست و چالاکی می‌بخشد. کتاب از کیفیتی برخوردار است که خوانندة نکته‌سنج به ارزش آن پی می‌برد و ضمناً، برای متخصص اهل فن، علاوه بر لذتی که خواندن آن نصیبش می‌کند، این امکان را می‌دهد که این سفرنامه را در کنار کتابهای دیگر ذیربط به تاریخ بیداری ایرانیان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم جا دهد.

(نقل از بخارا ـ شمارة ششم ـ خرداد و تیر 1378)

امروز داوری آسان است!/ سرور دانایی

  • ·         خاطرات اردشیر آوانسیان
  • ·         به کوشش علی دهباشی
  • ·         نشر شهاب با همکاری سخن
  • ·         چاپ اول: 1378
  • ·         508 صفحه، 2900 تومان

 روی جلد خاطرات اردشیر آوانسیان

خاطرات اردشیر آوانسیان از اعضای گروه 53 نفر و از مؤسسان حزب تودة ایران، دوره‌ای از تاریخ این حزب را در میانة سالهای 1320 تا 1326 بازمی‌گوید. این خاطرات اگرچه سالها پس از آن دورة توفانی به نگارش درآمده، و اگرچه آن‌گونه که مؤلف یادآور شده «با گذشت زمان بسیاری از مطالب از خاطره‌ها محو شده»، با این همه «این یادمانده‌ها به همین اندازه هم می‌توانند برخی از مسائل… را روشن کنند.»

می‌گمان خاطره‌نویسی هیچ‌گاه پیراسته از حُب و بغض شخصی و یک‌سویه‌نگری نبوده است. اما به رغم همة کاستی‌ها باز می‌تواند گوشه‌های ناگفته‌ای را بازگوید و مورخ و خوانندة آگاه را به بازسازی کامل‌تر حقیقت تاریخی رهنمون شود. قدر این خاطرات از آن رو است که آوانسیان از سال 1326 که ناگزیر به ترک ایران شد، 25 سال در بطن بسیاری از رخدادهای جنبش کمونیستی ایران، که خود بخشی از تاریخ معاصر ماست، جای داشته و اگرچه یازده سال از این ربع قرن را در زندان‌های رضاشاهی به سر آورده، اما در آن سالها در بیرون از زندان هم جنبش از نفس افتاده بود و هرچه بود و نبود در زندان بود.

آرداشس آوانسیان که او را اردشیر می‌خواندند، به سال 1284 در دهی نزدیک تبریز زاده شد. پدرش ارابه‌رانی اهل سلماس بود. هنوز کودکی بیش نبود که خانواده به رشت کوچید و آرداشس در این شهر به مدرسه رفت و دورة دبیرستان را به پایان برد و در داروخانه‌ای مشغول به کار شد. در سال 1301 با واسطة آخوندزاده به عضویت حزب کمونیست درآمد. دو سال بعد به شوروی رفت و در «کوتو»ی مسکو (آموزشگاه کمونیستی برای مردم خاور) مارکسیسم لنینیسم آموخت. پس از بازگشت به ایران در کنگرة حزب کمونیست به عضویت کمیتة مرکزی گزیده شد. آرداشس در سال 1309 برای دومین بار دستگیر شد. (یک بار در 1308 دستگیر شده و چند ماهی در زندان گذرانده بود) و با تحمل 11 سال حبس در زندان‌های رضاشاهی در سال 1320 با اعلام عفو عمومی آزاد شد و با تأسیس حزب تودة ایران در شمار یکی از سرشناس‌ترین و پرنفوذترین رهبران آن جای گرفت.

در انتخابات مجلس سیزدهم به نمایندگی از سوی ارامنة ‌شمال گزیده شد و به مجلس راه یافت. پس از شکست فرقة دموکرات پای او را به ماجرای قتل حاج احتشام از خوانین آذربایجان کشاندند که در سال 1324 در درگیری مسلحانه میان اعضاء حزب توده و عوامل خان کشته شده بود. او به ناگزیر در سال 1326 به شوروی گریخت و تا پایان عمر (1369) در مهاجرت به سر برد. در آغاز دهة چهل به نمایندگی حزب در هیأت تحریریة مجلة‌ «صلح و سوسیالیسم» منصوب شد و به پراگ رفت. پس از 9 سال کار در این مجله به تقاضای خود در ایروان اقامت گزید و تا پایان عمر در همان‌جا زیست.

خاطرات اردشیر آوانسیان که به کوشش علی دهباشی انتشار یافته، همان کتابی است که نخستین بار در پائیز 1369 با ویرایش بابک امیرخسروی به صورت محدود در آلمان انتشار یافته بود. کاری که دهباشی کرده، زدودن متن از غلطهای چاپی بسیار، ‌یک‌دست کردن رسم‌الخط و افزودن توضیحاتی به صورت پانویس بر آن بوده است. کار دیگر او افزودن فهرست اعلام و بخش ضمیمه‌ای به پایان کتاب است که در آن چند مقاله و خاطره به قلم خود آوانسیان به نقل از مجلة دنیا و چند خاطره که دیگران از آرداشس نقل کرده‌اند آمده است.

حُسن چند خاطره‌ای که دهباشی به کتاب افزوده در این است که خواننده با نگاه و برداشت‌های دیگری هم از آرداشس آشنا می‌شود. این بخش گزیده‌هایی است از خاطرات سیاسی خلیل ملکی، گفتگوی بابک امیرخسروی و ایرج اسکندی (از خاطرات سیاسی ایرج اسکندی)، خاطرات انور خامه‌ای از کتاب «فرصت بزرگ از دست رفته» و گفته‌های احسان طبری برگرفته از «کژراهه».

دهباشی مقدمه‌ای هم بر کتاب نگاشته که تاریخچة مختصری است از جنبش کمونیستی و حزب تودة ایران و زندگی سیاسی آوانسیان، جالب آنکه سرآغاز این مقدمه که دو جمله بیش نیست، تمامی سرنوشت پر ادبار جنبش کمونیستی ایران را بازنمایانده است:‌ «کمونیسم در ایران همپای بلشویسم در روسیه اوج گرفت و با فروپاشی شوروی مضمحل شد».

بابک امیرخسروی در پانویس صفحاتی که آوانسیان از دکتر محمد مصدق،‌ بزرگ‌مرد تاریخ معاصر ایران،‌ یاد می‌کند و ساده‌نگری را توأم با جزم‌اندیشی به نهایت می‌رساند،‌ می‌نویسد: «خواندن این سطور که جا به جا در این خاطرات تکرار می‌شود،‌ بیانگر سیستم فکری و باورهای صادقانه و عمیق بازیگران طراز اول و متنفذ و در عین حال شخصیت‌های مستقل و منزّه و عاری از هرگونه آلودگی حزب تودة‌ ایران نسبت به اتحاد شوروی و مسائل اجتماعی ـ سیاسی آن روز است. توجه به این واقعیت برای فهم سرنوشت غم‌انگیز و فاجعه‌بار حزب توده و جنبش کارگری و چپ ایران، بسیار آموزنده است. افرادی نظیر رفیق اردشیر در رهبری آن روزی حزبت توده کم نبودند. کسانی که این واقعیت را در نظر نمی‌گیرند یا اصلاً درک نمی‌کنند،‌ حزب توده را صرفاً به صورت «شعبة ایرانی وزارت امور خارجة شوروی» به تصور درمی‌آوردند. خلاصه رفیق اردشیرهای نوعی، صادقانه فکر می‌کردند که اتحاد شوروی عاشق بی‌ریای مردم ایران و نهضت انقلابی ایران است،‌ تصور نمی‌کردند که ممکن است شوروی کاری بکند که مغایر با منافع ملت ایران باشد! زیرا مهد سوسیالیسم و مهد لنین است! همین شعور کاذب، چون ایدئولوژی مسلط در جنبش جهانی کمونیست‌ها موجب می‌شود که ما منافع پرولتاریا و انقلاب جهانی (بخوان منافع شوروی) را بر منافع ملی ترجیح دهیم و تا سرحد خیانت پیش برویم. هنوز هم در 1990 بخشی از جنبش چپ ایران از این نظریه دفاع می‌کند.»

آوانسیان خاطراتش را در سال‌های 1967 تا 1972، در پراگ و ایران در اوج دوران برژنفی نگاشته است. امیرخسروی در مقدمه‌ای که در سال 1369 بر کتاب نوشته به درستی یادآور شده که «ارزش واقعی و اهمیت این خاطرات ـ به‌ویژه بخش‌هایی که به دخالت خارجی‌ها در امور حزب توده و ایران اشاره می‌کند، که خود دلیل صراحت و رک‌گویی شخصیت مستقل وی است ـ وقتی به‌درستی سنجیده می‌شود که زمان نگارش و موقعیت حزبی نویسندة‌ آن در نظر گرفته شود.»

باید بر این گفته افزود، در این سی سالی که از نگارش خاطرات آوانسیان گذشته است، جهان رویدادهای شگفتی را از سر گذرانده است! آن‌گونه که با هیچ یک از ادوار پیشین تاریخ قابل مقایسه نیست. امروز ماهواره و اینترنت قفل و بست‌ها را شکسته و اسناد انبوهی از تاریک‌خانه‌های اختناق و سانسور به در آمده است. مهم‌تر از همه جهانیان در طول زندگی یک نسل تجربة ‌دردناک زایش و مرگ انقلابی را که به ادبیات مارکسیستی از آن به عنوان «انقلاب کبیر اکتبر» نام برده می‌شد، از سر گذرانده، و هر روز در معرض تجربه‌های تازه‌تری قرار می‌گیرند و بر سرشت پیچیدة رویدادها مسلط می‌شوند. اینها همه ابزارهای ضروری برای یک داوری صحیح را در دسترس اذهان متعارف بشری قرار داده است.

امروز دیگر داوری چندان دشوار نیست. از این رو باید بر اشتباهات پیشینیان با دقتی وسواس‌آمیز اما با بخشایش انگشت گذارد. تنها بدین گونه است که می‌توان آموخت و آن را چراغ راه آینده ساخت. آرداشس با همة ‌تعصب و جزم‌اندیشی، یک میهن‌پرست و یک کمونیست مستقل بود که تا پایان عمر به آرمانش وفادار ماند.

(نقل از بخارا ـ شمارة‌ ششم ـ خرداد و تیر 1378)

تحفه‌های آن جهانی/ داریوش شاهرخی

  • ·         تحفه‌های آن جهانی
  • ·         (سیری در زندگی و آثار مولانا جلال‌الدین رومی)
  • ·         به کوشش: علی دهباشی
  • ·         چاپ اول 1382 ـ 854 صفحه
  • ·         انتشارات سخن

 روی جلد تحفه های آن جهانی

یکی از چهره‌های درخشان در عالم عرفان، مولانا جلال‌الدین محمد است. وی که از خراسان بزرگ و از خانوادة بنام و سرشناس بود پس از مهاجرت به روم و اقامت در قونیه به «رومی» نیز شهرت یافت. هرچه باشد او نشانگر یک فرهنگ خاص و یک جهان‌بینی ویژه از سرزمین دیرپای ایران است. سالیان دراز است که دربارة زندگی و آثار این عارف بزرگ تحقیقات درخور انجام می‌شود ولی با این همه هیچ یک مدعی سخن آخر نیست. چرا که هر یک از شارحان از نظرگاه ویژه‌ای به آثار او می‌نگرند. و خود یادآور «فیل در خانة تاریک» است.

به تازگی کتاب تحفه‌های آن جهانی به همت علی دهباشی به بازار کتاب روانه شده است. این کتاب شامل مجموعه مقالات از صاحب‌نظران در خصوص مولانا جلال‌الدین و دنیای عالی او که در آینة آثارش منعکس است می‌باشد. تحفه‌های آن جهانی شامل چهار بخش است، از این قرار: بخش اول: زندگی و آثار مولانا جلال‌الدین با مقالاتی از: هلموت ریتر ترجمة بهاءالدین خرمشاهی، بدیع‌الزمان فروزانفر (پژوهشگران نستوه آثار مولانا) استاد فقید دکتر عبدالحسین زرین‌کوب، عبدالباقی گولپینارلی (ترجمة دکتر توفیق هـ. سبحانی)، دکتر غلامرضا سلیم، آن ماری شیمل (ترجمة دکتر بدره‌ای) دکتر حسین الهی قمشه‌ای، دکتر ابوالقاسم رادفر، حسن لاهوتی. بخش دوم ـ جهان‌بینی و تفکر مولانا.

مقالات اين بخش از نويسندگان و صاحب‌نظران بدين قرار است: دكتر محمود درگاهی، استاد جلال‌الدین همایی، دکتر شیرین بیانی، دکتر محمد خوانساری، دکتر محمد علی اسلامی ندوشن، دکتر عبدالکریم سروش، دکتر سید حسین نصر، دکتر خلیفه عبدالحکیم، ترجمة احمد محمدی و احمد میرعلایی، دکتر سید محمد اکرم و استاد فقیر دکتر عبدالحسین زرین‌کوب.

بخش سوم اختصاص به مولانا و مثنوی دارد. مثنوی که به عقیدة عده‌ای از پژوهشگران بزرگترین اثر عرفانی همة تاریخ بشریت است در این بخش مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. از نویسندگان این بخش عبارتند از: دکتر محمد جعفر محجوب، افضل اقبال (ترجمة حسن افشار)، سید محمدعلی جمالزاده، محمد پروین گنابادی، مهدی آذر یزدی، کریم زمانی، حکیم عالیقدر استاد سید جلال‌الدین آشتیانی، دکتر سیروس شمیسا، دکتر تقی پور نامداریان.

بخش چهارم مولانا و غزلیات شمس نام دارد. این بخش نیز اندیشه و روش مولانا را در غزلیات ناب و پرشور او جستجو می‌کند. نویسندگان این بخش از این قراراند: دکتر حسن انوری، دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی، دکتر محمدعلی موحد، دکتر قمر آریان، دکتر محمدجعفر محجوب، زنده‌یاد دکتر غلامحسین یوسفی.

آخرین بخش شامل فهرست کامل از کتاب‌ها و مقالات که دربارة مولانا به زبان‌های مختلف نوشته شده است می‌باشد.

در این مجموعه سعی شده دیدگاه‌های گوناگون دربارة مولانا و آثار او از سال‌های گذشته توسط مولوی‌پژوهان آن دوره تا به امروز نشان داده شود. شک نیست که هر پژوهشگر و دانشجوی علاقه‌مند به مولانا در جستجوهای خود بی‌نیاز از تحفه‌های آن جهانی نیست.

(نقل از مجلة بخارا،‌ شمارة 33 و 34 ـ‌ آذر ـ اسفند 1382)

سخن‌های دیرینه/ محمد رسول دریاگشت

  • ·         سخن‌های دیرینه
  • ·         (سی گفتار دربارة فردوسی و شاهنامه)
  • ·         نوشتة دکتر جلال خالقی مطلق
  • ·         به کوشش علی دهباشی
  • ·         488 صفحه ـ قطع وزیری
  • ·         نشر افکار ـ‌ چاپ اول 1381

 روی جلد سخن های دیرینه

مجموعه‌ای شامل سی مقاله یا خطابه دربارة فردوسی و شاهنامه در مباحث مختلف، بخشی از مطالبی است که استاد محترم دکتر جلال خالقی مطلق، محقق و ایران‌شناس و شاهنامه‌پژوه برجسته و پرکار طی 30 سال گذشته نوشته، دوست عزیز و کوشا و فرهنگ‌دوست ما آقای علی دهباشی آن را عرضه نموده و نشر افکار این اثر را بصورت پسندیده، البته با حروفچینی ریز بویژه در مورد پانویس‌ها منتشر کرده است. صورت کامل 92 فقره نوشته دربارة شاهنامه و مباحث دیگر ادبی به زبان فارسی و حدود 10 فقره به زبان‌های مختلف اروپائی و 64 فقره مقالات که برای انسکلوپدیای ایرانیکا مرقوم فرموده‌اند در ابتدای مجموعه چاپ شده است، و بسیار زیاد مصاحبه‌ها، داستانها، نمایشنامه‌ها و فیلمنامه که فهرست آن‌ها هم در لیست آمده. از همین سری مقالات مجموعة دیگری با عنوان «گل رنجهای کهن» در سال 1372 به کوشش علی دهباشی منتشر شده که باید صمیمانه به این فرد فرهنگی فعال و هنرور تبریک گفت که پاسدار فرهنگ پربار ایرانی است و اغلب وقت خود را به کارهای مفید فرهنگی مصروف می‌دارد.

ارادت من به استاد دکتر جلال خالقی از شهریور سال 1354 شروع می‌شود که بعنوان مهمان در ششمین کنگرة تحقیقات ایرانی در تبریز شرکت فرموده بودند و بنده در خدمتشان بودم، در آن سال ایشان در یکی از روزهای برپائی کنگره خطابه‌ای ایراد فرمودند با عنوان «بازمانده‌های پراکندة یک عقیدة کهن ایرانی دربارة اسب و گوشه‌ای از روایات کهن ملی راجع به «رخش» در شاهنامه» که در فهرست مقالات جناب استاد دیده نشد[1]، اما ایشان در حاشیة 2، صفحة 46 همین مجموعه به آن اشاره کرده‌اند. اخلاص نگارنده خدمت استاد ارجمند طولانی است. در طول سالهائی که اینجانب همکار مجلة آینده بودم حدود 6 ـ 5 مقاله از ایشان دربارة شاهنامه در مجله چاپ کرده بودیم، و تعدادی از نوشته‌های استاد را که در مجلة «کلک» (دورة سردبیری دهباشی) چاپ شده بود خوانده‌ام. همواره نوشته‌های جناب ایشان را مشتاقانه پی می‌گرفتم. دکتر خالقی از سالهای بسیار دور در آلمان هستند و در بخش ایران‌شناسی دانشگاه هامبورگ تدریس می‌فرمایند. همچنین سالهای مدیدی است که با جدیت بسیار و پشتکار و علاقه‌مندی و وسواس بی‌نظیر مشغول گردآوری و چاپ و انتشار صورت انتقادی و صحیح از ابیات اصیل شاهنامه هستند که تاکنون مجلداتی از این اثر معتبر و مطمئن به کوشش ایشان به شرح زیر منتشر شده است:

دفتر اول در سال 1366/ دفتر دوم در سال 1369/ دفتر سوم در سال 1371/ دفتر چهارم در سال 1374/ دفتر پنجم در سال 1375/ یادداشتهای شاهنامه در سال 1380 (همة دفترها در نیویورک چاپ شده است). کاری را که ایشان شروع کرده‌اند قرار است دنبالة آن را استاد شاهنامه‌شناس مقیم آمریکا جناب دکتر محمود امید سالار پی بگیرند. علی‌الظاهر یک دفتر دیگر و دو جلد یادداشت به دنبال خواهد داشت. از دکتر امید سالار اخیراً مجموعه مقالاتی دربارة شاهنامة فردوسی در تهران منتشر شده است.[2]

اساس کار استاد محترم جناب دکتر خالقی حدود 15 نسخه شاهنامه یا دستنویس اصلی معتبر بوده که صد البته به کار ایشان اعتبار بخشیده و آن را بی‌همتا ساخته است. نظر یکی از استادان شاهنامه‌شناس خبره دربارة استاد خالقی را با هم بخوانیم. استاد دانشمند جناب دکتر محمدامین ریاحی طی مقدمه‌ای بر شاهنامة‌ تحصیح ژول مول در سال 1368 چنین می‌نویسند: «اینک جای شکر و شادمانی است که شاهنامه‌شناس ارجمند ایرانی دکتر جلال خالقی مطلق استاد دانشگاه هامبورگ با همت بلند خود بدون کمک هیچ مؤسسه‌ای شاهنامه را با مقابلة 12 دستنویس اصلی و 3 دستنویس فرعی آمادة چاپ کرده که در شش جلد متن و 2 جلد یادداشتها منتشر خواهد شد…»[3]

با تقدیم درود فراوان حضور استاد گرامی جناب دکتر خالقی مطلق که به چنین توفیقی دست یافته‌اند به همت آقای علی دهباشی هم باید احسنت گفت که نوشته‌های تخصصی استاد را عرضه می‌کنند،‌ و افسوس از اینکه مجلدات تصحیح جناب استاد خالقی به آسانی در دسترس علاقه‌مندان ایرانی نیست.

(نقل از بخارا، شمارة 31 ـ‌ مرداد ـ شهریور 1382)


[1] . در جلد دوم مجموعه سخنرانی‌های ششمین کنگرة تحقیقات ایرانی، تبریز، 1356، دانشگاه تبریز چاپ شده است.

[2] . با نام جستارهای شاهنامه‌شناسی، دکتر محمود امید سالار، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار،‌تهران، 1381 ـ که اینجانب معرفی‌نامة‌ آن را نوشته‌ام و در مجلة جهان کتاب چاپ خواهد شد.

[3] . شاهنامة‌ فردوسی به تصحیح ژول مول، هفت جلد (در 3 مجلد)، انتشارات سخن، تهران، 1369.