داریوش شایگان و جهان ایرانی
داریوش شایگان و جهان ایرانی نخسنین نشست از سلسله نشست های جهان ایرانی بود که شنبه پانزدهم اردیهبشت ۱۳۹۷ در خانه وارطان با سخنرانی محمد منصور هاشمی برگزارشد.
علی دهباشی در آعاز این جلسه محمدمنصور هاشمی را چنین معرفی کرد:
محمدمنصور هاشمی، نویسنده و پژوهشگر، در 1354 در تهران (میدان ژاله/شهدا) به دنیا آمد. در مدارس مذهبی تحصیل کرد و در سال دوم دبیرستان با تأسیس مدرسه فرهنگ – نخستین دبیرستان غیرانتفاعی ادبیات و علوم انسانی – تغییر رشته داد و به آنجا رفت. در سال آخر دبیرستان در المپیاد ادبی آن سال مدال طلا گرفت. در 1374 برای ادامه تحصیل گروه فلسفه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران را انتخاب کرد و دورههای کارشناسی و کارشناسی ارشد فلسفه را در آنجا گذاراند. موضوع پایاننامه تحصیلی او “صیرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل” بود که در 1380 از آن دفاع کرد و در 1383 به صورت کتاب منتشر شد. هاشمی از ایام دبیرستان به نوشتن شعر، داستان و مقاله پرداخت و نخستین داستانهایش در سالهای 1374 و 1375 در مجلات مختلف منتشر شد. از 1377 مقالههایش در روزنامهها و نشریات به چاپ رسید. از همین سال او وارد بنیاد دایرهالمعارف اسلامی (دانشنامه جهان اسلام) شد و به تألیف و ترجمه برای این موسسه پرداخت. از 1380 به عضویت هیأت علمی آنجا در آمد و از 1384 تا امروز مدیر گروه کلام بنیاد دایرهالمعارف اسلامی است. علایق پژوهشی هاشمی در حوزههای فلسفه، کلام، ادبیات و هنر است و عمدتا با نگرشی فلسفی به تحلیل تاریخ اندیشهها و مقایسه رویکردهای سنتی و مدرن و نیز وضع تفکر در ایران معاصر میپردازد.

نخستین کتاب محمد منصور هاشمی که تحلیلی از آثار و افکار صادق هدایت بود و در آن بر “بوف کور” به مثابه نقطه عطفی میان سنت شعری و داستاننویسی جدید تأکید میشد در سال 1381 به چاپ رسید. در 1383 هاشمی در کنار “صیرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل”، کتاب “هویتاندیشان و میراث فکری احمد فردید” را منتشر کرد که نخستین اثر پژوهشی در تحلیل اندیشههای سید احمد فردید و سنجش نسبت او با دیگر متفکران معاصر ایران (جلال آلاحمد، احسان نراقی، رضا داوری اردکانی، داریوش آشوری، داریوش شایگان، سید جواد طباطبایی) بود. در 1385 هاشمی در امتداد طرح پژوهشیاش برای ترسیم اطلس اندیشه در ایران معاصر کتاب “دیناندیشان متجدد: روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان” را منتشر کرد که دربردارنده توضیح و تحلیل آراء علی شریعتی، عبدالکریم سروش، محمد مجتهد شبستری و مصطفی ملکیان بود. نقد و نظرهای او در مورد اندیشه معاصر در ایران با مقالات متعدد دیگر (از جمله درباره مهدی بازرگان، مصطفی رحیمی، آرامش دوستدار، سیمین دانشور، مراد فرهادپور و نیز تحلیل موضوعات مختلف در حوزه اندیشه و هنر ایران در روزگار جدید) ادامه یافته است. بخشی از این مقالات در کنار دیگر مقالهها و مصاحبههای او در کتاب “اندیشههایی برای اکنون” (1394) گرد آمده است. همچنانکه بخشی از مقالات او در حوزه تاریخ اندیشه اسلامی در کتاب “خدا و بشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی” (1389) گردآوری و منتشر شده است.
محمدمنصور هاشمی برسازنده تعابیر “هویتاندیشان” و “دیناندیشان” برای تفکیک و طبقهبندی نظریهپردازان ایران در دوره معاصر است. او منتقد نگرش فردید و آل احمد و هویتاندیشی ایدئولوژیک از سویی و منتقد علی شریعتی و میراث روشنفکری دینی ایدئولوژیک از سوی دیگر بوده است. موضعگیریهای او در این زمینه واکنشها، نقدها و مخالفتهای طرفداران آن نگرشها را موجب شده و بحثهای فراوانی را دامن زده است. در حوزه فلسفه او در آثارش مدافع رویکرد تاریخی و نیز پیشنهاددهنده روشی مبتنی بر تأکید بر تفاوتها در حیطه فلسفه مقایسهای بوده است. وی همچنین برسازنده تعبیر “ناهمتاریخی” است که در نوشتهها و گفتههایش تکرار شده و در عنوان کتاب فکری اخیری که در دست تألیف دارد نیز انعکاس یافته است: “ناهمتاریخی: طرحوارهای در پدیدراشناسی روح بازمانده”. دیگر اثر فلسفی او سلسله مقالاتی است درباره متفکران عصر جدید با عنوان “در روشنایی تردید” که هر از چندگاه در مجله بخارا منتشر میشود.
قهقهه در خلأ” نخستین کتاب داستانی محمد منصور هاشمی رمانی کوتاه است که در سال 1386 منتشر و نامزد جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات شد. “زنگ هفتم” مجموعه هفت داستان کوتاه به هم پیوسته هم دومین کتاب داستانی اوست که نقد و نظرهای موافق و مخالف مختلفی را برانگیخت. او که ادبیات و هنر را همچون فلسفه و علوم انسانی با جدیت دنبال میکند و به طور خاص به نوشتن رمان و آثار داستانی علاقهمند است هم اکنون در حال نگارش رمانی بلند به نام “یکی نبود” است. وی همچنین در حال ویرایش و نهایی کردن نمایشنامهای است با نام “بگذارید سارتر حرفش را بزند”از میان نوشتههای محمدمنصور هاشمی برخی به زبانهای ترکی استانبولی، فرانسه و عربی ترجمه شده است
فهرست کتابهای محمد منصور هاشمی:صادق هدایت، نشر روزگار 1381، چاپ سوم 1385. (نایاب)
صیرورت در فلسفه ملاصدرا و هگل، انتشارات کویر 1383، چاپ دوم 1384. (نایاب)
هویت اندیشان و میراث فکری احمد فردید، انتشارات کویر 1383، چاپ چهارم 1393.
دین اندیشان متجدد: روشنفکری دینی از شریعتی تا ملکیان، انتشارات کویر 1385، چاپ پنجم 1396.
قهقهه در خلأ، (رمان؛ نامزد جایزه نویسندگان و منتقدان مطبوعات)، انتشارات کویر 1386.
آمیزش افقها: منتخباتی از آثار داریوش شایگان، نشر فرزان روز 1389، چاپ چهارم 1396.
خدا و بشر: چند مبحث کلامی در تاریخ اندیشه اسلامی، انتشارات کویر 1389.
زنگ هفتم، (مجموعه داستان)، نشر چشمه 1394.اندیشه هایی برای اکنون، نشر علم 1394

سپس محمد منصور هاشمی سخنان خود را آغاز کرد:
روی کره زمین الان کشورهای فراوانی هست، کشورهایی که هر یک هویت سیاسی مستقل دارد. اما واقعیت این است که میان این کشورها سرزمینهایی که قوام آنها مبتنی بر چیزی بیش از یک قرارداد سیاسی باشد زیاد نیست. این سرزمینها دارای تاریخ و فرهنگاند و ریشههای تاریخی و مشترکات فرهنگی مردم آنها در طول سدهها به آنها تداوم و حیات بخشیده است. ایران یکی از آن سرزمینهاست. ایران کشوری نیست که مانند برخی کشورهای استعمارزده مرزهایش روی نقشه جغرافیا تعیین شده باشد (حتما دقت کردهاید که برخی مرزها مثلاً میان برخی کشورهای آفریقایی خط صاف است!)، بلکه سرزمینی است که مرزهای فرهنگی حوزه تمدنیاش فراتر از مرزهای سیاسیاش است. این فرهنگ از شبهقاره هند تا ترکیه اثرگذار بوده است (تنها کافی است برای نمونه نام امثال امیر خسرو دهلوی و اقبال لاهوری را در خاطر داشته باشیم یا رمانی مانند “نام من سرخ” اورهان پاموک را خوانده باشیم تا شواهد این اثرگذاری گسترده در طول زمان و در پهنه وسیعی از جهان در ذهنمان مرور شود). گفتن ندارد که افغانستان و تاجیکستان و بخشهایی از ازبکستان و مانند اینها قلمرو این فرهنگ بوده است و هست. اینها حوزه نفوذ ایران نیست، بلکه بسیاری از شهرهای تاریخی این مناطق به اندازه شهرهای تاریخی ایران فعلی، خودِ ایران و نماینده همان تاریخ و فرهنگ ریشهدار تاریخی است. ایران و جهان ایرانی هویت تاریخی-فرهنگی بزرگ و بااهمیتی است که حتماً باید آن را شناخت.

داریوش شایگان به عنوان یکی از فرزندان این سرزمین کهن و این فرهنگ ریشهدار همواره به ایران اندیشیده است. درست است که او یکی از جهانیترین نویسندگان و اندیشمندان معاصر ایران بود و همیشه میکوشید از وسعت مشرب و دید گسترده بهره بگیرد و در فضاهای بینابین فرهنگها و عوالم مختلف سیر و سلوک داشته باشد، درست است که باور داشت باید زبانها و فرهنگهای گونهگون را شناخت و با آنها ارتباط سازنده برقرار کرد، اما این را نیز به خوبی میدانست که تفکر تاریخ دارد و هر متفکر مسألههای تاریخ و فرهنگ خود را طرح میکند و در گفتگوی با گذشتگان و آیندگان خود میاندیشد. گویی شرط شرکت در ضیافت جهان به همراه داشتن تحفهای از سرزمین خویشتن است. علاوه بر این تفطن، شایگان واقعاً و صمیمانه ایران را دوست داشت و دلبستگی عاطفیاش به ایران، در کنار درک اهمیت آن، او را به اندیشمندی تبدیل کرده بود دغدغهمند و دلسوز ایران.
من برای پرهیز از تکرار آنچه پیشتر درباره استاد زندهیاد داریوش شایگان نوشته و گفتهام، در این گفتار مجمل میکوشم تنها تصویری بدهم از ایران آنگونه که شایگان آن را میشناخت و از آن سخن میگفت و به دیگر جنبههای اندیشهها و آثار او نمیپردازم.
شاید بهترین عبارت برای شروع بحث نقل این سخن داریوش شایگان باشد که ایران امپراطوری است. البته از این تعبیر نباید سودای کشورگشایی و به انقیاد درآوردن دیگر فرهنگها و سرزمینها را دریافت. ایران امپراطوری است یعنی ایران از دیرباز تا امروز کشوری با اقوام و ادیان و مذاهب گوناگون بوده است و هست، یعنی ذیل فرهنگ بزرگ ایران خردهفرهنگهای متفاوت فراوان کنار هم همزیستی مسالمتآمیز داشتهاند، یعنی ایران به اصطلاح رایج تا اواخر دوره قاجار “ممالک محروسه” است. از حیث ساز و کار کشورداری، منطق سیاسی حاکم بر این سرزمین را با تعبیر امپراطوری بهتر میتوان دریافت.
لازمه این منطق سیاسی و همزاد آن در حوزه فرهنگ، پذیرش تکثر بوده است؛ ایران سرزمینی است متعلق به قومیتها و نژادهای گوناگون، ایران سرزمینی است که در آن مردم مناطق مختلف زبانها و لهجهها و گویشهای خود را داشتهاند، ایران سرزمینی است که در آن، در کنار دین غالب و مذهب غالب در دورههای مختلف، همواره دیگر ادیان و مذاهب و فرهنگها نیز حضور داشتهاند و پذیرفته شده بودهاند. اگر نگاهی به تاریخ بیندازیم و بهویژه وضع ایران را در ظرف زمانی پیش از تجدد با اقران مختلفش بسنجیم این رواداری و تکثرپذیری بیشتر به چشممان میآید.
از حیث اخلاق اجتماعی این فرهنگ مبتنی بر مدارا بوده است و از حیث اخلاق فردی مبتنی بر نوعی درویشی و خرسندی و مروت و جوانمردی.
مهمترین خصلت ایرانیان از نظر شایگان شاعرانگی آنها بود. این شاعرانگی پیش و بیش از هر چیز خودش را در حضور مستمر شعر در حافظه و زبان و ضمیر ما آشکار میکند، در اثرگذاری همیشگی شاعرانی که فارغ از زمانهها و تاریخمندی، به مثابه “اقلیمهای حضور”، در خاطره جمعی ایرانیان هستند و محل مراجعه مداماند. اما این شاعرانگی تنها تجلیاش شعر نیست، این ظرافت و بینش زیباییشناسانه و ذوقی به صورتهای مختلف در آینههای گوناگون خودش را هویدا کرده است، در هنر: در قالب نگارگریهای درخشنده چشمنواز، در قالب قالیهای سرشار از ظرافت، در قالب کاشیکاریهای خیرهکننده. اما حتی این هم همه ماجرا نیست. این بینش خودش را در جایی بیرون از هنر نیز نمایان ساخته است.
از نظر شایگان مجموع آن ویژگیها همزاد بینش و نگرشی ژرف در حوزه دین و اعتقادات بوده است. ایرانیان درکی ظریف و زیباییشناسانه از دین داشتهاند، درکی عرفانی و باطنی و معنوی، فراتر از اعتقادنامههای ایدئولوژیک. عرفانی که تنیده در تار و پود ادبیات و هنر ماست، همان جنبه معنوی درک و دریافت دین است که ورای قشریت و تحجر میرود.
اگر این پرسش مطرح شود که عامل وحدت اقوام گوناگون و نگرشهای رنگارنگی که در این سرزمین وجود داشته است و وجود دارد چیست، باید پاسخ داد زبان فارسی که به تعبیر داریوش شایگان زبان این امپراطوری است. زبان تنها وسیله ارتباط نیست، ذخیرهای معنوی است، به تعبیر مارتین هیدگر خانه وجود ماست. زبان فارسی زبان یک قوم نیست خانه مشترک همه کسانی است که ایرانیاند. دقت کنیم که دکتر شایگان آذری است و چنین میگوید. بخشی از بهترین نثرنویسان فارسی در همین روزگار خودمان آذری و کرد و مانند اینها بودهاند و هستند. یعنی اقوام ایران هر یک هم زبان و گویش و فرهنگ خود را دارند و هم زبانی مشترک که تاریخ و غنایی فوقالعاده دارد و ارثیه مشترک همه ایرانیان است و آن فرهنگی را که از عناصر تشکیلدهنده آن به مثابه تجلیهای گونهگون ایرانی بودن سخن گفتیم در بطن خود مستتر دارد و منعکس میسازد.
زبان فارسی فعلی زبانی است که هزار سال زندگی باشکوه را پشت سر گذاشته است. از منظر کسانی اینکه ما امروز زبان رودکی و فردوسی را پس از هزار سال میفهمیم، میتواند نشانه ناپویایی فرهنگی ما باشد، چون مثلاً انگلیسی امروز با انگلیسی شکسپیر و فرانسه امروز با فرانسه مونتنی تفاوتهای بسیار پیدا کرده است؛ اما گویا در این زمینه باید محتاط بود. در طول این پنجاه سال اخیر بسیاری واژهها و اصطلاحات به گنجینه واژگانی ما فارسیزبانان افزوده شده است که اکنون فلسفه غرب و علوم انسانی جدید را که پیشتر نمیشد به فارسی توضیح داد، به واسطه آنها به راحتی به فارسی بیان میکنیم. اما آیا لازمه این گسترش واژگانی تغییرات زبانی بنیادینی است که سبب خواهد شد از زبان گذشتهمان بیگانه شویم؟ به نظر نمیرسد چنین باشد. استاد ارجمند خانم دکتر ژاله آموزگار در یکی از گفتارهایشان توضیحی در اینباره میدادند که بسیار شایان توجه بود. ایشان میگفتند زبان فارسی در همان هزار سال پیش آنقدر به لحاظ آواشناختی و زبانشناختی صیقل خورده بوده و پیراسته شده بوده که در واقع نیازی به تغییر از این جهات نداشته باشد (بر خلاف مثلاً زبانهای اروپایی جدید). زبان فارسی هم گنجینه و ذخیرهای معنوی است و هم پویا و زایا، بنابراین همچنان میتواند و باید زبان مشترک آن امپراطوری اقوام و فرهنگهای مختلف باشد و گذشتهشان را به آیندهشان وصل کند.
افزون بر نکاتی که گفتم به دو نکته دیگر هم باید در مورد ایران اشاره کنم که محل توجه و تأمل استاد دکتر شایگان بود. نخست اینکه ایشان بر نقش ایران به عنوان واسطه میان غرب و شرق(هند) تأکید داشتند (کافی است برای نمونه فقط به یاد بیاوریم که ترجمه لاتینی که آرتور شوپنهاور از اوپانیشادها خوانده بود و تحت تأثیر آن واقع شده بود نه از روی اصل سنسکریت که از روی نسخه فارسیِ پدیدآمده در دربار داراشکوه فراهم شده بود). دوم اینکه آقای شایگان بر سهم عظیم ایرانِ پیش از اسلام در تمدن جهانی و نیز بر سهم انکارناپذیر و بسیار چشمگیر ایرانیان در تمدن اسلامی تأکید داشت. برای تأکید بر همین جنبه بود که ایشان که گاهی حوصله ترجمه نوشتههای خودشان را هم نداشتند در سالهای اخیر مقالهای از لویی ماسینیون را که متخصصی معتبر در حوزه فرهنگ و تمدن عربی محسوب میشود ترجمه کردند درباره سهم عمده ایرانیان در شکلگیری جنبههای مختلف تمدن اسلامی؛ این مقاله خواندنی و آگاهیبخش با ترجمه داریوش شایگان در “بخارا” منتشر شده است.
مقاله پیشگفته لویی ماسینیون در کتابی قدیمی منتشر شده است به نام “روح ایران” (L’Âme de l’Iran) که آقای شایگان نسخه فرانسه آن را هم عملاً احیا کردند و با پیشگفتارهایی جدید از ایشان، در سالهای اخیر در فرانسه چندبار تجدید چاپ شده است. “روح ایران” که خوشبختانه به طور کامل به فارسی هم ترجمه شده، تا حدی نشاندهنده درک و دریافت شایگان از ایران و فرهنگ ایرانی است و مراجعه به آن از این جهت میتواند راهگشا باشد.
اما این ایران کهن و این فرهنگ و تاریخ ریشهدار و استوار در روزگاران اخیر بحرانی جدی را تجربه کرده است. وقتی به قول آقای شایگان ایرانیان آخرین بناهای باشکوه فرهنگیشان را در دوره صفویه ساختند و از آن پس در “تعطیلات تاریخ” مشغول تماشای آنها شدند، در غربِ پس از رنسانس و متجدد، تمدنی نوین در حال رشد و بسط بود و رفتهرفته به فرهنگ غالب تبدیل شد. ایران نیز مانند دیگر کشورهای غیرغربی در برابر تجدد به حاشیه رانده شد. در این وضعیت چه میتوان کرد؟ شایگان بر آن بود که میتوان ایرانی ماند (با حفظ زبان فارسی و ذخایر معنوی) و در عین حال به همزیستی با جهان رسید. باید با دیگر فرهنگها ارتباط داشت و آنها را شناخت و از آنها آموخت. به عبارت دیگر نباید دچار خصومت و کینه نسبت به فرهنگ جدید بود، بلکه ضروری است از آن بهره بگیریم و امکانات خود را مضاعف کنیم. در تعامل و گفتگوی فرهنگهای گوناگون میشود جنبههای مثبت و منفی فرهنگ خود را شناخت و به آنها التفات یافت و در جهت تغییر و تعالی کوشید.
درست است که مشکلات زیاد است اما داریوش شایگان به آینده این سرزمین خوشبین بود. او در یادداشتی درباره نمایشگاهی از آثار عکاسان ایران نوشته است که این نمایشگاه “انعکاس روح ملتی است که هنوز حرف آخرش را نزده است و در آینده همچنان شگفتزدهمان خواهد کرد.”
تصور میکنم حق با استاد ارجمند و عزیزمان آقای شایگان بود. اگر رشد فرهنگی ایران از دوره قاجار تا امروز را پیش چشم داشته باشیم، گمان میکنم حق داریم به رغم همه مشکلاتی که میدانم و میدانید به آینده امیدوار باشیم. ادبیات و هنر و اندیشه ایران را در نظر بگیریم و رشدی را که در چند دهه اخیر داشته است. در نظر بگیریم که وجود خود کسی مثل داریوش شایگان حاکی از این است که فرهنگ ایران زنده است و میتواند چنین فرزندان فرهیخته و دانشور و اندیشمندی تحویل دهد؛ فرهنگِ زنده است که متفکر و فیلسوف و هنرمند و نویسنده میپرورد. وجود ارجمند آقای علی دهباشی را که این جلسه هم مانند بسی جلسات دیگر به همت ایشان برگزار شده است در نظر بگیریم. چرا کسی باید بی هیچ مزد و منت یکتنه به اندازه یک وزارتخانه برای فرهنگ این سرزمین کار کند؟ آیا راز استمرار و سرّ بقای ایران در طول تاریخ با همه فراز و نشیبها همین احساس تعلقکردنها و مسئولیتپذیریهای بیشائبه نبوده است؟ (چون مجلس درباره دکتر شایگان است که آقای دهباشی عزیز را خیلی دوست داشت، بگذارید خاطرهای نقل کنم از شب بودلر که به مناسبت انتشار “جنون هشیاری” برگزار شد. آن شب آقای دهباشی حالشان چندان خوب نبود و به نظر میآمد که درد دارند. دو روز بعد تماس گرفتند که کتابی اینجاست که بناست به دستت برسانم. رفتم از ایشان بگیرم دیدم بستریاند و فهمیدم عمل کرده بودهاند و طبعاً برگزار کردن جلسه مجال استراحت که نداده هیچ، سبب شکافته شدن بخیهها هم شده است. جالب این بود که ایشان در همان حال هم در بستر و به صورت افقی با گوشی مشغول رسیدگی به کارهای “بخارا” بود!) واقعاً این جور علاقهها و تعهدها و انرژیها از کجا میآید؟ سرچشمهاش فرهنگی نیست که هنوز میشود امیدوار بود در آینده باز شگفتزدهمان کند؟ همین جلسهای را که اینک برقرار است در نظر بگیریم و شمایی که به اینجا تشریف آوردهاید تا با هم درباره ایران و یکی از فرزندان برومندش در روزگارمان سخن بگوییم، جز این است که میتوانستید وقتتان را صرف کارهای دیگری بکنید اما آمدهاید تا درباره جهان ایرانی بیندیشیم؟ این آمدنها معنی خاصی دارد. هانا آرنت سه نوع فعالیت انسانی را از هم تفکیک میکند: زحمت (labor) که کاری است که برای معیشت و رفع حوایج روزمره میکنیم، کار (work) که جنبه خلاقتری دارد و صنعتگری و تصرف در دنیاست و عمل (action) که فعالیت ماست در مقام شهروند، در مقام موجود اجتماعی در جامعه انسانی. این گردهمآمدنها و باهماندیشیدنها همان “عمل” به تعبیر آرنت است. وقتی دغدغه ایران را داریم و برایش فعالیت اجتماعی و مدنی میکنیم، چرا علیرغم همه معضلات ریز و درشت به آیندهاش امیدوار نباشیم؟ چرا فکر نکنیم هنوز حرف آخرش را نزده است؟ چرا فکر نکنیم ایران ظرفیتهای فراوانی دارد و در آینده باز در کنار دیگر فرهنگهای بزرگ و پویا و پایا که هر یک به جای خود بخشی از میراث ماندگار همه بشریت است و بسیار گرانقدر، سهم خود را ایفا خواهد کرد و چه بسا شگفتی خواهد آفرید؟