گزارش دیدار و گفتگو با ابوالفضل خطیبی/پریسا احدیان
صبح روز پنجشنبه، چهارم خردادماه سال یکهزار و سیصد و نود و شش، کتابفروشی آینده در هشتاد و نهمین نشست خود با همراهی مجلۀ بخارا میزبان «دکتر ابوالفضل خطیبی» بود. این نشست به مناسبت انتشار کتاب «شبرنگنامه»، تصحیحِ دکتر خطیبی و دکتر گابریله وان دن برگ برگزار شد.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشآمدگویی به میهمانان حاضر در این مجلس به بخش هایی از زندگینامۀ دکتر خطیبی اشاره کرد و گفت:
“ایشان در سال 1358 در رشتۀ تاریخ وارد دانشگاه شیراز شدند و در سال 1365 مدرک کارشناسی گرفتند. در سال های 1378-1375 دورۀ کارشناسی ارشد را در رشتۀ فرهنگ و زبان های باستانی ایران در پژوهشگاه علوم انسانی گذراندند و در سال های 1394 تا 1390 در همین پژوهشگاه در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی دورۀ دکتری را سپری کردند و در 25 آذر 1394 از رسالۀ دکتری خود با عنوان «بررسی انتقادی مهمترین قطعات و بیت های الحاقی شاهنامه» دفاع کردند. از سال 1368 در چند مرکز پژوهشی به فعالیت اشتغال داشتند؛ ازجمله: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی از سال 68 تا 75، مرکز نشر دانشگاهی و فرهنگستان زبان و ادب فارسی.”
وی در ادامه از آثار منتشر شدۀ دکتر خطیبی سخن گفت و بیان داشت:
“از این نویسنده و پژوهشگر تاکنون در حوزه های تاریخ ایران، زبان و ادبیات فارسی و ایران شناسی، نُه کتاب و شصت مقاله در مجلهها و مجموعهها و صد و پنجاه و شش مقاله در دانشنامهها و بیست و سه نقد کتاب منتشر شده است. حوزۀ تخصصی ایشان شاهنامه و ادبیات حماسی است و برخی از کابهای نامبرده در این حوزه عبارت اند از:
– همکاری با دکتر جلال خالقی مطلق در تصحیح جلد هفتم شاهنامه و نگارش یادداشتهای آن (مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 1386 و 1389)
– برگزیدۀ مقالههای نشر دانش دربارۀ شاهنامه (شمارۀ یازده، مرکز نشر دانشگاهی، 1386)
– تقدیرباوری در حماسههای فارسی (ترجمۀ کتابی از هلمر رینگرِن، انتشارات هرمس، 1387)
– تصحیح انتقادی فرامرزنامۀ بزرگ، از سراینده ای ناشناس در اواخر قرن پنجم هجری با همکاری ماریولین فان زوتفن، انتشارات سخن، 1394.
– شبرنگنامه: داستان شبرنگ پسر دیو سپید با رستم، از سراینده ای ناشناس احتمالا در قرن ششم هجری با همکاری گابریله وان دِن بِرگ در سال 1395. این اثر با همکاری انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و انتشارات سخن منتشر شد. این منظومه مشتمل بر 2877 بیت است و در آن ماجراهای شبرنگ پسر دیو سپید به نظم درآمده است. شبرنگ به کینخواهی پدرش، دیو سپید که به دست رستم کشته شده بود، برمیخیزد و بین او و دیوان مازندران از یک سو و پهلوانان ایرانی بهویژه رستم و فرامرز و بیژن از دیگر سو جنگهای بسیاری درمیگیرد.
– آیا فردوسی محمود غزنوی را هجو گفت؟ هجونامۀ منسوب به فردوسی، بررسی تحلیلی، تصحیح انتقادی و شرح بیتها، انتشارات پردیس دانش در سال 1395.
سردبیر مجلۀ بخارا در بخش دیگر از سخنان خود با معرفی پریسا سیمینمهر از بانوان نقال و شاهنامهخوان ایران گفت:
خانم پریسا سیمینمهر دانشآموختۀ تاریخ و دانشجوی ترم هفتم زبان ادبیات فارسی هستند. ایشان هنر نقالی را نزد استاد بزرگ مرشد سعیدی در شهر بروجرد آموخته و از سال 80 فعالیت در این عرصه را آغاز کردهاند. در طی این پانزده سال فعالیت، بیش از چهارصد اجرا در داخل و خارج از کشور از جمله: تاجیکستان، ایتالیا، آلمان و هند و لهستان و … داشتهاند. ایشان نقلهایی به جز شاهنامه از هفت پیکر، گلستان سعدی، عطار و برخی داستانهای تاریخی اجرا کردهاند. همچنین در مناطق محروم تدریس شاهنامه دارند و آموزش نقاشی به کودکان در روستاهای دورافتاده را در فعالیتهای فرهنگی خود داشتهاند. امروز به لطف خانم پروانه اسماعیلزاده در خدمت ایشان هستیم.
سپس علی دهباشی از پریسا سیمینمهر دعوت کرد تا با هنر نقالی خویش، بخش هایی از داستان خان هفتم را برای حاضرین اجرا کند.
در بخشی دیگر از این مجلس، تازهترین آثار منتشر شدۀ انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار از سوی دکتر ژاله آموزگار به این بانوی هنرمند اهدا شد.
در ادامه، مدیر مجلۀ بخارا از دکتر ابوالفضل خطیبی و دکتر ژاله آموزگار -که استاد مشاور رسالۀ دکتری ایشان بودند- دعوت کرد تا در نشستی به گفتگو بپردازند:
علی دهباشی: لطفا از خودتان بگویید و اینکه چگونه به شاهنامهپژوهشی علاقه مند شدید؟
دکتر خطیبی: این جلسه را با یاد و خاطرۀ استاد عزیزی آغاز میکنم که ناگهان از میان ما پرکشید و رفت و برای همیشه ما را داغدار کرد، زنده یاد دکتر احمد تفضلی که یاد و خاطره اش همیشه در ذهن ماست. با سپاس از خواهر بزرگتر خودم، بانو دکتر ژاله آموزگار که از سرِ لطف در این مجلس حضور یافتند. هر زمان که ایشان را می بینم، بیاختیار به یاد دکتر احمد تفضلی میافتم و آن شاهکارهای ماندگاری که همراه با خانم دکتر به سرانجام رساندند.
سخت است که در مورد زندگانی شخصی خودم بگویم. من متولد سال 1339 و زادۀ گرمسار هستم. همین اندازه بگویم که حدود 25 سال پیش، در اوج جوانی پس از نوشتن برخی مدخلهای مربوط به شاهنامه در مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی به راهنمایی استاد بزرگ دکتر فتحالله مجتبائی، با خود پیمان بستم تا پایان عمر دربارۀ شاهنامه تحقیق کنم و تا این زمان به پیمان خود وفادار ماندهام.
اما دوست میدارم در همین ابتدای جلسه در مورد شاهنامه و فردوسی سخن خود را با خاطرهای نزدیک آغاز کنم. همین امسال در روز بزرگداشت فردوسی برای سخنرانی به چند شهر رفتم. در کرمان از تندیس فردوسی هم پردهبرداری شد. بخشی از سخنرانی من در همین شهر به موضوع تساهل دینی و مذهبی در شاهنامه اختصاص داشت. در اثنای سخن، بیتی از شاهنامه خواندم که به نظرم چه از نظر زبانی و چه محتوایی شاهکاری است:
ز گفتار ویران نگردد جهان
بگوی آنچ رایت بود در نهان
ببینید در این بیت فردوسی چه محتوایی را با زبان شیوا منتقل میکند. میگوید: از حرف زدن و گفتن که جهان خراب نمیشود؛ پس هر چه دل تنگت میخواهد و آن چیزی که در ذهنت هست، بگو و این یعنی تساهل دینی و مذهبی و در واقع احترام به عقاید دیگران تا زمانی که دست به اسلحه نبرده باشند. گرچه هر کدام از ما ممکن است در ذهن خود به جنایتی بیندیشیم، اما کسی ذهن ما را تا زمانی که به عمل تبدیل نشود، محاکمه نخواهد کرد.
بعد از سخنرانی دانشجویی آمد و خود را معرفی کرد و گفت که ژنتیک میخواند و علاقهمند است به شاهنامه و همین بخش از سخن شما برای من جالب بود. سپس گفت: من یک سؤال دارم؟ گفتم: بفرمایید. گفت: در داستان کاموس کشانی در این بیت:
بدینسان فرستش به نزدیک شاه
مگر بخته گردد بدان بارگاه
فکر نمیکنید «بُخته گردد» به معنی «رهایی یابد» و «بخشیده شود» است؟ گفتم: باید بیشتر فکر کنم.
این بیت به آن بخش از داستان کاموس کشانی مربوط میشود که بعد از پیروزی ایرانیان بر سپاه متحدی که به هواداری از افراسیاب وارد جنگ شده بودند، طلایهدار سپاه ایران به گردآوری غنائم مشغول میشود و پیران و سایر تورانیان از این فرصت استفاده میکنند و میگریزند. رستم طلایهدار را فرامیخواند و دستور میدهد که او را با چوب بکوبند و با طناب ببندند و او را سوار بر پیلی به نزد بارگاه کیخسرو روانه کنند. بیت به ما چه میگوید؟ دکتر کزّازی میگویند: «مگر پُخته گردد بدان بارگاه»، یعنی دست از خامی و سبکساری بردارد که این خوانش چندان مناسب نیست. «بَخته » به معنی گوسفند نر هم در این بیت معنی درستی ندارد. باری چند روز بعد به او زنگ زدم و گفتم نظر شما میتواند درستتر باشد. در پهلوی «بُختَگ» داریم به معنی رستگار با ستاگ حال «بوز»، ولی این صورت با این معنی در متون فارسی به کار نرفته است. دکتر خالقی مطلق در یادداشتها این بیت معنی نکردهاند، ولی در چاپ دوم شاهنامه (انتشارات سخن 1392)، این واژه را به صورت «بُخته» ضبط کردهاند و همین ضبط نشان میدهد که ظاهراً همین معنی بُختَگ در ذهن استاد نیز بوده است. باری به این دانشجوی دقیق ژنتیک پیشنهاد کردم با استناد به همین منابع و منابع دیگری که برای او معرفی کردم، یادداشتی دربارۀ این بیت بنویسد.. من چند دوست پزشک دارم که شاهنامه را گاه بهتر از دانشآموختههای ادبیات میفهمند و اساساً با شاهنامه زندگی میکنند و یکی از آنها در همین مجلس حضور دارد.
علی دهباشی: بخشی از فعالیتهای شما به دوران همکاری با دکتر جلال خالقی مطلق بازمیگردد. از آن دوران بگویید:
دکتر خطیبی: من کلاً از کار گروهی لذّت میبرم و بیشتر کتابهایم دو نام دارند و با همکاری استادان دیگر به چاپ رسیدهاند و دو پژوهشی که اینک در دست دارم هم کارهایی هستند مشترک با استادان دیگر. اما همکاری با استاد خالقی گرانقدر از لونی دیگر بود و در زمینۀ شاهنامهشناسی هر چه دارم از ایشان دارم و تا پایان عمر به این همکاری افتخار خواهم کرد. اعتقادم بر این است که اگر ما شاهنامهشناسی را به دو بخش تصحیح متن و پژوهشهای شاهنامهشناختی تقسیم کنیم، شامل دو دوره خواهد بود: یکی از آغاز تا دکتر جلال خالقی مطلق و دیگری از زمان ایشان تا به امروز. با ورود استاد خالقی به پژوهشهای شاهنامهشناختی و تصحیح متن آن، به لحاظ کیفی و کمّی تحولی چشمگیر اتفاق افتاد. در نظر بگیرید که ژول موهل عمدتاً بر اساس نسخۀ 844 پاریس، دانشمندان شوروی بر اساس چهار و برخی جلدها پنج نسخه و ترنر ماکان که قدیمیتر است و زود هم از رده خارج شد، بر اساس نسخههای متأخر، شاهنامه را منتشر کردند، اما دکتر خالقی برای نخستین بار پنجاه نسخۀ شاهنامه را بررسی و از آن میان شانزده نسخه از کهنترین و معتبرترین آنها از جمله نسخۀ فلورانس 614 را برای تصحیح انتقادی برگزید. گذشته از این، تصحیح انتقادی استاد خالقی به لحاظ روششناختی منحصر به فرد بود و پیش از آن سابقه نداشت. واقعیت این است که من و دکتر امیدسالار در میانۀ راه به کمک ایشان آمدیم و اساساً کار ما در مقایسه با کار ایشان وزنی ندارد.
علی دهباشی: از کتاب شبرنگنامه برایمان بگویید:
دکتر خطیبی: شبرنگنامه یکی از منظومههای پهلوانی مهم بعد از شاهنامه است که تا پیش از انتشار آن هیچکس از این متن آگاه نبود و جز مقالۀ مشترک من و دکتر گابریله وان دن برگ در دانشنامۀ زبان و ادب فارسی حتی مقالهای هم در این زمینه وجود نداشته است. بر خلاف منظومههایی چون فرامرزنامه، سامنامه و امثال آن حتی چاپ سنگی قدیمی هم ندارد. دکتر وان دن برگ برای نخستین بار چهار نسخه از این متن را شناسایی کرد و بعد یک نسخه هم ما شناسایی کردیم. در واقع این کتاب بر اساس همین پنج نسخۀ خطی تصحیح انتقادی شده است و گمان کنم جز این پنج نسخه، نسخۀ دیگری نباشد و اگر کسی نسخۀ دیگری را پیدا کند و به من خبر دهد بسیار خوشحال خواهم شد.
دربارۀ ارزش شعری شبرنگنامه باید این نکته را به یاد داشت که فردوسی قلّهای را فتح کرده است که دیگران بعد از او حتی به پای آن قله هم نرسیدند. از جمله همین سرایندۀ شبرنگنامه و …. همانطور که حافظ غزل را چنان به اوج رساند که غزلسرایان بعدی هرچه کوشیدند به گرد پای او هم نرسیدند. با این همه امروزه همۀ منظومههای پیرو فردوسی، آثار ارزشمندی برای ما هستند که هم روایات مهمی از داستانهای پهلوانی ایرانی را از گذشتههای دور منتقل میکنند و هم زبان شعری آنها برای بررسی دگرگونیهای زبانی زبان فارسی اهمیت بهسزایی دارد. افزون بر این، از آنجا که همۀ سرایندگان این منظومههای پهلوانی، زبان و بیان شاهنامه را الگوی کار خود قرار دادهاند، امروزه ما را در فهم پارهای از مشکلات شاهنامه چه در تصحیح بیتها و چه در تفسیر آنها یاری میرسانند. بیشتر منظومههای پهلوانی پس از فردوسی در قرنهای پنجم و ششم هجری سروده شدهاند که مهمترین آن ها به ترتیب سرایش عبارتاند از: گرشاسبنامه از اسدی طوسی، فرامرزنامۀ بزرگ از سرایندهای ناشناس، بهمننامه، کوشنامه، هر دو از ایرانشان (ایرانشاه) بن ابیالخیر، فرامرزنامۀ کوچک از رفیعالدین مرزبان فارسی، برزونامه از شمس الدین محمد کوسج و …. یکی از این منظومههای پهلوانی شبرنگنامه است که نه نام سرایندۀ آن دانسته است و نه زمان سرایش آن، ولی بر اساس ویژگیهای زبانی متن آن، این احتمال را مطرح کردهام که در قرن ششم هجری سروده شده است. در پیشگفتار شبرنگنامه به تفصیل دربارۀ این متن از زوایای گوناگون سخن رفته است.
علی دهباشی: خانم دکتر آموزگار! مرتب میشنویم که شاهنامه سند هویت ماست و اگر مصریان فرهنگ و زبان قبطی را با هزاران کتاب از دست دادند و زبانشان عربی شد دلیلش این بود که آنها شاهنامه نداشتند و ما داشتیم. این یک مسئلۀ کلی است. از اهمیت وجود شاهنامه در عرصۀ زندگی ما ایرانیان بگویید:
دکتر ژاله آموزگار: فردوسی شخص نیست بلکه به نظر من یک فرهنگ است و باید از آن به عنوان فرهنگ فردوسی یاد کرد. شاهنامۀ ابومنصوری و … همگی یک فرهنگ است و ما همه را به نام فردوسی می شناسیم. البته این نظر شخصی من است. فردوسی قهرمانها را چرخانده است؛ یعنی هیچگاه نخواسته که دین و باور خاصی را ترویج دهد. مثلا به جای آنکه مشی و مشیانه را مطرح کند این دو واژه را حذف کرده است. در حالی که در تاریخ طبری و … این موضوعات وجود دارد. وی سعی داشته که بدین شکل این اثر را نگاه دارد که با هیچ یک از اعتقادات روز آن قرن تلاقی پیدا نکند.
من فکر می کنم کاری که فردوسی کرده باعث شده است که شاهنامه را خلاف دین فرض نکنند و ما بتوانیم به راحتی نام فرزندانمان را اسفندیار بگذاریم. این هنر فردوسی است. برای اینکه هیچگاه به جنگ با عقاید و به سراغ داستان نخستین انسان نرفته و گفته است که وقتی آفتاب وارد برج حمل شد کیومرث کدخدا شد:
چو آمد به برج حمل آفتاب
جهان گشت با فرّ و آیین و آب
کیومرث شد بر جهان کدخدای
نخستین به کوه اندرون ساخت جای
حال ما که تخصصیتر با متن روبرو هستیم، میدانیم که کیومرث پروتوتایپ است، ولی اینها را مطرح نمیکند چرا که قصد فردوسی نوشتن اوستا نیست و تنها میخواهد فرهنگ ایرانی را بنویسد و این هنر اوست. کاری دیگری که او انجام داده این است که مسائل را از آسمانی بودن به زمین کشانده است. هنر دیگر فردوسی این است که ایشان در کل شاهنامه جز ایران چیزی نمیبیند. یعنی هرگز به جنگ دین نرفته است. من عقیده دارم هدف رستم تنها حفظ ایران بود و او برای ایران جنگید. ما نمیگوییم که فردوسی بیدین است چرا که او بر مذهب شیعه است، اما هرگز شاهنامه برای دین خاصی نجنگیده و یا از زرتشتی و مهرپرستی سخنی نگفته است. و اینگونه است که امروز این اثر هویت ما محسوب میشود. اصل سخن فردوسی این است که فکر و اندیشه و دین میتواند برای همه باشد و این موضوع و دیدگاه، شاهنامه را ماندگار کرده است. این متن، خودی شد و در آسمان نماند. در گذر از حوادث، مددرسان بود و هیچگاه جنگ طلب نبود و یا به مبارزه نپرداخت و خلاف اسلام و زرتشت هیچ نگفت و شما را آرام نگاه داشت و این است که همیشه به داد ما رسیده است و بهخصوص به یاری زبان ما شتافته است. ما اگر شاهنامه را نداشتیم، نمی دانم امروز باید به چه زبانی سخن می گفتیم.
دکتر خطیبی: با سخنان خانم دکتر آموزگار در کل موافقم، اما میخواهم توضیحاتی به عرض برسانم. اگر من در مورد مذهب سخن میگویم منظورم مذهب خود فردوسی در دیباچه است. پس ما باید دیباچه را در بخشی که فردوسی از خود و مذهبش سخن میگوید، از متن اصلی شاهنامه جدا کنیم. خانم دکتر درست میگویند اما این بخش ها مربوط به بدنۀ شاهنامه است که ترجمۀ خداینامه است و ما می دانیم که با یک واسطه شاهنامه به خداینامۀ پهلوی میرسد. یعنی چهار زرتشتی در قرن چهارم، خداینامه را از زبان پهلوی به نثر فارسی دری برای شاهنامۀ ابومنصوری ترجمه میکنند و فردوسی همین شاهنامۀ ابومنصوری را به نظم درمیآورد. بنابراین در خود متن شاهنامه به آن شکل طرفداری از مذهب خاصّی را نمیبینیم، به جز مقدمه که فردوسی از مذهب خویش سخن می گوید و این بخش به پیکرۀ شاهنامه مربوط نمیشود.
من اعتقاد دارم که فردوسی شیعۀ بسیار معتدلی بوده است و در این باره در جستاری با عنوان «گرایش مذهبی فردوسی: تعصّب یا تساهل» به تفصیل بحث کرده و دلایل خود را شرح دادهام. شاعرِ شاهنامه اگر متعصّب شیعی بود، قاعدتاً نباید عمر خود را صرف سرودن کتابی میکرد که شخصیتهای آن همگی بر دین و مذهب دیگری بودند.
نکتۀ دیگر اینکه زبان فارسی در طی این سالها تغییرات چندانی نداشته است. به عنوان نمونه در زبان انگلیسی مردم نمایشنامههای شکسپیر را در حدود چهار قرن پیش مشکل درک میکنند و باید این اثر به زبان سادهای تبدیل شود تا قابل فهم باشد اما ایرانیان متون کهن در هزار سال پیش را میخوانند و تا حدود زیادی درک میکنند. شاید برخی فکر کنند این حسن زبان فارسی است اما من گمان میکنم حسن زبان فارسی نباشد. یعنی اینکه نشان میدهد جامعۀ ما برخلاف جامعۀ غرب چندان تحول چشمگیری نداشته است. جوامع غربی مراحل صنعتی شدن را گذرانده و بدیهی است که زبان نیز متناسب با این تحولات تغییر کرده است. اما مناسبات اجتماعی امروز جامعۀ ما در مقایسه با جوامع غربی دگرگونیهای مهمی نداشته است. اگر جامعۀ ما نیز مراحل صنعتی شدن را طی میکرد، زبان متناسب با تحولات اجتماعی تغییر میکرد.
بر آنم که باید به دور از احساسات و در مقام پژوهشگری واقعبین به فردوسی و شاهنامه بنگریم. درست است که شاهنامه شناسنامۀ ما ایرانیان و رمز هویت ملی ماست. اما در کنار این، نباید تلاش نخبگان فرهنگی ایران در زمان ساسانیان که خداینامه را برای ایجاد پشتوانهای فرهنگی در مقابل دشمنان ایران بهویژه هیاطله و امپراتوری روم مدوّن کردند، نادیده گرفته شود. میخواهم بگویم ساختار متن شاهنامه میراث گذشتگان است نه ساخته و پرداختۀ فردوسی و بعد از اسلام هم درست در زمان فردوسی، به جای هیاطله، هجوم ترکها در شمال شرق ایران اتفاق میافتد و دستگاه خلافت عباسی در غرب ایران جای بیزانس را میگیرد و بدتر از اینها فقدان یک حکومت مرکزی است. در همین زمان است که فردوسی با سرودن شاهنامه ایرانی یکپارچه را فرایاد ایرانیان می آورد و نه در واقعیت که در رؤیای ایرانیان شکوه ایرانشهر همچنان پا بر جا باقی میماند.
دکتر ژاله آموزگار: من با یکی از صحبت های شما موافق نیستم. و آن موضوع زبان است. اگر زبان فارسی تغییر نکرده به دلیل این است که تمام لایهها را در گذشته های تاریخ ما گذرانده است. اگر لازم بود سوده شود. از دورۀ فارسی باستان به دوران اوستا و از اوستا به دورۀ میانی سوده شده است. هشت حالت و هفت حالت تبدیل شده است به دو حالت و بعد دو حالت هم از بین رفته است. این ها همگی انجام شده است برای اینکه زبان فارسی بدنه داشته و همانند زبان انگلیسی زیربنای کمی نداشته است. و هنگامی که این زبان به دست فردوسی میرسد یک زبان آمادهای بوده که قرار نیست دوباره تغییر کند. گرچه تغییراتی میکند، چرا که از نظر فونتیک و … شاهد تغییراتی هستیم. به عنوان مثال ما «ها» و «ان» را به «ا» تبدیل کردهایم و به جای «دخترها» می گوییم «دخترا» و … ، ولی اگر زبان ما در طول این مدت تغییر نکرده است، عیب از زبان نیست بلکه این تغییرناپذیری حسن زبان ماست. برای اینکه تمام این دورانی که زبان ما گذرانده، فرانسه و انگلیس نداشته است. ما با یک ادبیات غنی وارد دورۀ اسلامی میشویم.
علی دهباشی: به هر صورت این نظریهای است که برخی از بزرگان ما دارند، بهخصوص در مسائل ترجمۀ متون فلسفه و منطق میگویند که زبان فارسی این توانایی را ندارد. ولی از «سیر حکمت در اروپای» محمدعلی فروغی تا آخرین متونی که از فلاسفۀ معاصر امروز جهان از ژیل دلوز تا بقیه، شما می بینید که ترجمۀ خوب یک متن به زبان فارسی بسته به این است که مترجمان تا چه حد با سرچشمههای این زبان آشنا باشند. مترجمان بزرگی همانند دکتر فولادوند و … با وجود اطلاعاتشان در این زمینه، می توانند پیچیده ترین متون فلسفی غرب را با زبان شیرین فارسی ترجمه کنند. گاهی یک متن ترجمه شدۀ فلسفی را میبینید که مترجم به دلیل عدم آشناییاش با زبان فارسی در دام پیچیدهگویی میافتد. و دلیل این آثار خوب چیزی نیست جز خود مترجم که جز با غوطه خوردن در متون کلاسیک ادبیات فارسی به آن دست نمییابد. بنابراین در این زمینه هم میتوان این استدلال را داشت که این تغییر در زبان وجود داشته است. حال در بخشی همانند فرهنگستان گاهی در جامعه کلماتی می آیند و بر جامعه نمینشیند و باز هم به فرهنگستان بازمیگردند و یا بالعکس ماندگار می شوند. بنابراین جای نگرانی نیست چون وقتی واژهها توسط فرهنگستان برگزیده میشود اما در اصل مردم هستند که آن ها را محک می زنند و برمیگزینند.
علی دهباشی: جناب دکتر شما کتابی با عنوان «آیا فردوسی محمود غزنوی را هجو کرد؟» تألیف کردهاید. در مورد این کتاب و تحقیقاتتان برایمان بگویید؟
دکتر خطیبی: هجونامه قطعهای است منسوب به فردوسی که میگویند در هجو سلطان محمود غزنوی سروده است. این بیتها در مقدمۀ شاهنامه در شرح زندگانی فردوسی در بخش روابط شاعر با سلطان محمود غزنوی و یا در پایان شاهنامه درج شده است. عنوان «هجونامه» نسبتا جدید است و این بیت ها در منابع کهن عنوان «هجو» داشته است. و در مقدمۀ کهنترین نسخۀ شاهنامه که هجونامه را در خود دارد عنوانی دیده نمی شود. تنها پیش از بیت ها چنین آمده است: “فردوسی دو سه بیت بگفت متقارب در وزن شاهنامه». در مقدمۀ برخی دیگر از نسخههای شاهنامه، پیش از آغاز بیتها چنین عنوانهایی می بینیم: «ابیاتی که فردوسی در شکایت سلطان گفته» و ….
کمترین بیت های هجونامه شش بیت در چهار مقالۀ نظامی عروضی و بیشترین آن 140 بیت در نسخۀ کتابخانۀ مرکزی دانشگاه تهران، دیده میشود. البته نظامی عروضی خاطرنشان می کند که هجونامه صد بیت داشته که جز شش بیت «مندرس گشت». اما ژول موهل به نسخهای از شاهنامه استناد میکند که در آن هجونامه 160 بیت داشته است. ولی ترجمۀ فرانسوی هجونامهای که او در دیباچۀ خود بر تصحیح شاهنامه آورده است، 91 بیت دارد. در مقدمۀ کهن ترین نسخۀ شاهنامه که هجونامه را نیز در خود دارد، یعنی استانبول731، هجونامه مشتمل است بر 25 بیت. در پایان همین نسخه تحریر دیگری نیز از بیتهای هجوآمیز منسوب به فردوسی شامل 32 بیت درج شده است. اما عبدالرحمن بخارایی مشفقی آنجا که می خواهد هجوهای خود را توجیه کند، می نویسد:”فردوسی که مقدم احجاب سخن است در مذمت بخل سلطان محمود غزنوی سیصد بیت مثنوی دارد”. بر اساس تحقیق ما شمار بیتهای هجونامه که در تحریرهای مختلف و در نسخههای گوناگون شاهنامه آمده، 250 بیت است. محمد قزوینی در حاشیۀ چهار مقاله، سخن نظامی را که از هجونامه فقط شش بیت باقی است، مردود شمرد و نوشت که «طرز و اسلوب این اشعار به همان سبک و شیوۀ سایر اشعار فردوسی است و در جزالت و متانت الفاظ و قوت و استحکام معانی». تئودور نولدکه این نظر قزوینی را در ردّ سخن عروضی به حق میداند و خود با تفصیل بیشتری به بررسی هجونامه میپردازد. نولدکه اصل هجونامه را میپذیرد ولی این سخن نظامی را قبول ندارد که هجونامه به گوش سلطان رسیده است. زیرا شاعری که سلطان را پرستارزاده و سفلۀ بیکیش و بیدین و بداندیش بخواند، نمی تواند به موطن خود بازگردد. صفا با تأیید سخن ایرانشناس آلمانی بر آن است که وجود بیت های الحاقی و مجعول در هجونامه از چند بیت معدود تجاوز نمی نماید و باقی همه اصلی و آثار اصالت در آنها پیداست.
محمدتقی بهار تردید خود را در باب این موضوع بیان میکند. دقیق ترین بحث دربارۀ هجونامه جستاری است از حافظ محمود خان شیرانی که آن را در سال 1921 م، به زبان اردو منتشر کرد و پرتو تازهای بر بخشهای تاریک این موضوع افکند. مهمترین دستآورد شیرانی این بود که بر اساس چاپهای سنگی دو تحریر از هجونامه را از یکدیگر بازشناخت . با احاطۀ وسیعی که به متون کهن زبان فارسی داشت نشان داد که بیتهای هجونامه از چه بخشهایی از شاهنامه و گاه متونی چون گرشاسبنامه و بهمننامه و …گرفته شده است و ارزش شعری بیتهای باقی مانده چه اندازه است. به نظر شیرانی هجونامۀ کنونی جعلی است. و هجونامۀ اصلی از بین رفته است. سپس سعید نفیسی در مقالهای با بررسی بیتهایی از آن به این نتیجه رسید که روایت هجو محمود مانند دیگر روایات افسانهای بیش نیست. پس از او بسیاری دیگر نیز حرف ایشان را تأیید کردند. مینوی نیز سراسر گزارش چهارمقاله و منابع دیگر دربارۀ زندگانی فردوسی از جمله داستان هجوسرایی فردوسی را قصهای بیش ندانست. احمد آتش هم این هجوسرایی فردوسی را رد کرد و عقیده داشت که حتی خاقانی و مسعود سعد سلمان که به فرمان پادشاه خود زندانی بودند هجونامهای نساختند.
حال این سؤال مطرح است که آیا واقعا این ابیات سرودۀ فردوسی است؟
برای پاسخ بدین پرسش، نخستین کار ما عرضۀ یک تصحیح انتقادی از این قطعه بود که پیشتر کسی بدان نپرداخته بود. در طول تحقیق و مقابلۀ حدود 25 نسخۀ شاهنامه که هجونامه را در خود داشتند و آنها را از میان نسخههای متعدد شاهنامه برگزیده بودیم، نسخهها، هم در محور عرضی و هم در محور طولی به حدی با هم اختلاف داشتتند که چند بار ناامید شدم و فراهم آوردن یک متن انتقادی را محال انگاشتم. ما برای تصحیح هر شعری، می خواهیم به سخن شاعر نزدیک شویم، اما در مورد این قطعه ما با یک اصل مجعول سر و کار داشتیم و نسخهبدلهای مجعول. با اینهمه، با هر سختیای که بود، سه تحریر از این قطعه را شناسایی و تصحیح کردیم و برای بیشتر بیتها یادداشت نوشتیم در شرح آنها و اینکه از چه بخشهایی از شاهنامه یا متون دیگر گرفته شدهاند. در پایان کتاب بخشی است با عنوان بیتیاب که هرکس بیتی از هجونامه را در خاطر داشته باشد، بهسادگی میتواند دریابد که آن بیت به کدام تحریر تعلّق دارد و در چه نسخههایی با چه تاریخهایی درج شدهاند.
در بخشی دیگر از کتاب، نظر دیگران را نقد و بررسی کردیم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که هجونامه سرودۀ فردوسی نیست. برخی کسان بهویژه شیعیان، بیتهایی را که فردوسی در شِکوِه از سلطان محمود سروده و در بخش اصلی شاهنامه جای دارد، به هجونامهای غرّا بدل ساختند.
در این کتاب تمام مدارکی که به رابطۀ سلطان محمود و فردوسی می شود، به سه بخش تقسیم شده است: یکی منابع قابل اعتماد در مورد زندگینامۀ او خصوصاً گفتههای خود فردوسی در شاهنامه. دوم روایاتی که افسانهآمیز و رازآمیز هستند. و سوم روایاتی که دروغ محضاند و باید کاملاً کنار گذاشته شوند. روایات مربوط به رابطۀ سلطان محمود با فردوسی به بخش دوم تعلّق دارد که چه بسا هیچگاه ابهامات این رابطه بر ما روشن نشود. مثلا در بسیاری از مقدمهها ذکر شده است که فردوسی به غزنین میرود و شاهنامه را به سلطان محمود تقدیم میکند. ما هیچ مدرکی در مورد این سفر نداریم و پژوهنده میداند که از این پس گام در سرزمین مهآلود و رازآمیری مینهد که ممکن است چند و چون آن هیچگاه بر او روشن نشود. از دیدگاه من شاید چنین اتفاقی نیفتاده باشد. اما نمیتوانم با قطعیت این موضوع را بگویم. شیفتگی ایرانیان به شاهنامه و فردوسی و دلشکستگی شاعر از دربار محمود سبب شد تا افسانههایی پیرامون زندگانی فردوسی شکل بگیرد؛ تا آنجا که امروزه دیگر در بسیاری موارد شاید جدا کردن حقایق زندگی شاعر از میان این افسانهها ممکن نباشد. اما دست کم این را قطعی می دانیم که این بیت:
حسد کرد بدگوی در کار من
تبه شد بر شاه بازار من
گلایه است نه هجو سلطان محمود.
نکتۀ دیگر اینکه در طول تاریخ قرون وسطای ایران هیچگاه شاعری سلطانی را هجو نکرده و این موضوع معمول نبوده است. حال فرض کنید فردوسی چنین کرده، پس چطور توانسته تا آخر عمر – یازده یا شانزده سالِ بعد- به راحتی زندگی کند و گماشتگان محمود با او کاری نداشته باشند!
علی دهباشی: شما علت اصلی این خصومت را در چه چیزی میبینید؟
دکتر خطیبی: در بارۀ اختلاف میان فردوسی و سلطان محمود چندین دلیل میتوان عرضه کرد: اینکه فردوسی شیعه بود و سلطان بر مذهب سنی، ولی در همان زمان شیعیان در خراسان در کنار معتقدان فرقههای دیگر زندگی میکردند و برای خود نقیب داشتند. دلیل دیگر اینکه میگویند: فردوسی در شاهنامه ترکان را تحقیر کرده و محمودِ ترک این تحقیر را تاب نیاورده است. در این مورد هم باید گفت که محمود در فرهنگ ایرانی پرورش یافت و مادرش از اشراف ایرانی بود و خود با ترکانی که در سرزمین تورانیان و ترکان در شاهنامه یعنی در شمال شرق ایران بودند، در ستیز بود و بعدها دیدیم که طایفهای از همین ترکان یعنی سلجوقیان دودمان غزنویان را بر باد دادند. دلیل دیگر اینکه شاهنامه کتابی بود دربارۀ شکوه ایران باستان و افتخارات شاهان باستانی ایران و از این رو محمود متعصب سنی نمیتوانست به چنین کتابی علاقهای داشته باشد. اما گذشته از فردوسی شاعران دیگر دربار محمود نیز او را با همین شاهان ایرانی مقایسه کرده و مدحش کردهاند. دربارۀ ستایش فردوسی از محمود، این نکته را باید گوشزد کرد که درست است که شاعر در حدود صد بیت محمود را مدح میگوید، ولی برخلاف مدایح عنصری و فرخی و شاعران درباری دیگر پادشاه را پند میدهد که چه بسا خوشایند محمود نبوده باشد. دیگر اینکه اگر فردوسی به غزنین نرفته باشد که شاهنامه را به سلطان تقدیم کند، پس لابد از طریق شخص دیگری فرستاده است. شاید محمود از این کار فردوسی نیز دلگیر شده باشد.
تصور من این است که علت اصلی اختلاف میان محمود و فردوسی، حسادت شاعران و کسان دیگر در دربار سلطان به فردوسی بوده است و خود فردوسی نیز به حسادت بدگویان خود در دربار تصریح دارد. بدگویان فردوسی در راه رسیدن به هدف خود چه بسا اتهام قرمطی بودن فردوسی را نیز علم کرده باشند، اتهامی که در منابع قدیمی دربارۀ شرح حال فردوسی به چشم میخورد.
علی دهباشی: خانم دکتر شما از چه زاویهای به این قضیه نگاه می کنید؟
دکتر ژاله آموزگار: داستانی هم هست که شاه می گوید که تمام شاهنامه چیزی نیست جز رستم و چون رستم میان لشکریان من فراوان است. روایت معروفی است که نمیتوانیم بگوییم محمود ایراندوست بود. برای او ایران و وطن معنایی نداشت. بیشتر خلیفهدوست بود و منصوب خلیفه. خب پس نباید هم خیلی از این موضوع خوشش بیاید.
علی دهباشی: با توجه به جدیدترین شیوههای بیانی و نقد ادبی از جهت اسطوره شناسی و تراژدی که آقای شاهرخ مسکوب در رستم و سهراب و سوگ سیاوش سراغ این متون رفتهاند میتوان گفت که فردوسی به تمام ادبیات زمانۀ خود مسلط بوده است. چرا که تسلط بالایی میخواهد تا بتوانی یک متن ادبی خلق کنی و این موضوع تنها با خواندن روزنامه و مجله و … محقق نمیشود و همین میشود که شما میبینید شعری که سروده شده تا جوهرش خشک نشده است، زمان مرگش فرامیرسد. فردوسی باید یک دورۀ زمانی از مطالعات عمیق روی فرهنگ و تاریخ و اسطورۀ ایرانی و حتی جهان داشته باشد تا بتواند چنین جایگاهی درست کند. مفهوم تراژدی، مفهوم عمیقی در نقد ادبی است و با این پیشینه اگر سراغ متن شاهنامه بروید، خواهید دید که یکی از شاهکارهای تراژیک جهان «رستم و سهراب» است. این بخش از زندگی فردوسی که چه میخوانده و با چه کسانی معاشرت داشته است، مشخص است؟
دکتر خطیبی: من قصد کوچک کردن فردوسی را ندارم و در این حد هم نیستم. فقط بر این نظر هستم که باید واقعبینانه تر و علمیتر به شاهنامۀ فردوسی نگاه کنیم. نکتۀ مهم این است که خودِ ساختار داستانها ساخته و پرداختۀ فردوسی نیست. این داستانها از گذشتههای دور سینه به سینه نقل شده، تکامل یافته و در نهایت سالها پیش از فردوسی شکل نهایی یافته و مکتوب شده است و فردوسی با امانت این داستانها را به نظم درآورده است. البته منظورم این نیست که فردوسی به تعبیری فقط ناظم بوده است. آنچه در شاهنامه برجسته است، شکوهِ سخنِ منظومِ فردوسی است نه شکوه محتوای شاهنامه که از فردوسی نیست و از طریق شاهنامۀ منثور ابومنصوری به او رسیده است. برای نمونه در داستان رستم و سهراب، درونمایۀ تراژدی بازهم ساخته و پرداختۀ فردوسی نیست و در متن منثور داستان بوده است، اما از سوی دیگر نبوغ فردوسی را در شکلدهی و بازگویی دوبارۀ داستان و تأثیرگذاری بیچون و چرای آن را نمیتوانیم نادیده انگاریم.
علی دهباشی: رستم وجود نداشته است و هیچ یک از پهلوانها را به شکلی که فردوسی نقل میکند در متون دیگر نمیبینیم. تحریفی که او در واقعیت قبل از خود داشته چگونه است؟
دکتر خطیبی: بیت معروفی منسوب به فردوسی وجود دارد که حتما شنیدهاید:
که رستم یلی بود در سیستان
منش کردمی رستم داستان
این بیت به کلی الحاقی است. پس من به کلّی با این نظر مخالفم که فردوسی در داستانها دخالت کرده باشد. شاعر داستانها را با امانت به نظم درآورده است، چنانکه در بخشی از داستان کاموس کشانی میگوید:
گر از داستان یک سخن کم بدی
روان مرا جای ماتم بدی
یعنی روایاتی را که از دنیای باستان و خداینامه به دست من رسیده است، با حفظ امانت و بیکم و کاست به نظم کشیدهام. منابع دیگر هم همین نظر را تأیید میکنند. شما داستان رستم و اسفندیار را با غرر اخبار ملوک الفرس و سیرهم مقایسه کنید. در بسیاری موارد تفاوتی اساسی بین آنها نیست و اگر اختلافاتی هم میبینید در برخی موارد ثعالبی روایات شاهنامۀ ابومنصوری را خلاصه کرده و یا برخی روایات را از منابع دیگر گرفته است، ولی فردوسی روایت شاهنامۀ ابومنصوری را با وسواس تمام به نظم درآورده است. اگر رستم در شاهنامه پهلوان برجستهای است، در شاهنامۀ ابومنصوری و تحریری از خداینامه که به این شاهنامه رسیده، پهلوان برجستهای بوده است.
علی دهباشی: خانم دکتر گازرانی در رسالۀ دکتری خود دربارۀ قهرمانان شاهنامه این بحث را پیش کشیده که آیا این رستم فردوسی با آن رستم عالم واقعیت چیز دیگری بوده است یا خیر و این ذهن فردوسی و خلاقیتش بوده است که چنین سهرابی ساخته است یا خیر؟ از نظر ایشان اینها همه خلاقیت فردوسی است. نظر شما چیست؟
دکتر خطیبی: من چنین عقیدهای ندارم و مخالف آن هستم. بازهم تأکید میکنم فردوسی در اصل روایتها و داستانها دخل و تصرّف نکرده است. اگر شاهنامه سند جاودان ما شده است فقط به خاطر محتوای شاهنامه نبوده است، بلکه رمز جاودانگی شاهنامه، زبان شاهنامه است. بخش بزرگی از محتوای شاهنامه و داستانهای آن در منابع دیگر موجود است. اهمیت زبان شاهنامه را نظامی عروضی در چهار مقاله نشان داده است. نظامی میگوید که سخن فردوسی در عجم و در بسیاری از سخن عرب بی همتاست. و برای این سخن خود، بیتهایی از توصیف زال از پدرش سام را می آورد:
چمانندۀ چرمه هنگام گرد
چراندۀ کرگس اندر نبرد
فزایندۀ باد آوردگاه
فشانندۀ خون ز ابر سیاه
شما در اینجا چه محتوایی می بینید؟
اینجا دیگر بحث محتوی نیست بلکه زبان شعر است. زبان حماسی در اوج خودش نمایان میشود. نظامی انگشت بر زبان شاهنامه گذاشته است.
دکتر ژاله آموزگار: خب، شاهنامه مانده است چون نظم بود، ولی باقی آثار نثر بود و نماند. نثر نمیماند ولی نظم میماند. تاریخ طبری و … را کسی از حفظ نیست ولی همه شاهنامه میخوانند. در آن دوره نظم بر نثر برتری داشت. به همین دلیل وقتی شاهنامه آمد باقی مخاطب اندکی یافت. خب، البته حیف که باقی از بین رفت.
دکتر خطیبی: نظم برتر از نثر بوده است، ولی چرا شاهنامههای منظومی چون شاهنامۀ مسعودی مروزی و شاهنامۀ ابوعلی بلخی باقی نماندند؟
دکتر ژاله آموزگار: چون این آنی دارد. و تنها زبان نیست. فردوسی روحش را به شخصیتها داده است و تنها ناسخ و ناظم نیست. جز زبان، محتوا و چرخاندن کاراکترها و انتخاب داستانها هم هست. خب، او میداند که باید در هر مرحله چه کند، مثلا داستان سهراب را نقل کند. این شخص، اینها را جمع کرده است و بی انصافی است که تنها از زبان اشعارش سخن بگوییم.
در ادامۀ این نشست دکتر خطیبی به سؤالات حاضرین پاسخ گفت:
-دکتر خالقی مطلق در مورد هجونامه چه نظری دارند؟
دکتر خطیبی: من با استاد نازنینم اختلاف دارم. البته این اختلاف خیلی هم خوب است. مگر همه باید به یک گونه نظر بدهیم؟! در مورد هجونامه در مجلۀ بخارا، استاد عزیز ما نظرات مرا دربارۀ هجونامه نقد کرده و جابهجا پاسخ من را هم دادهاند. البته خودِ پژوهش و طبقهبندی تحریرهای آن و تصحیح متن هجونامه را تأیید کردهاند. ایشان معتقدند که هجونامه وجود داشته است و فردوسی انسانی است همانند همۀ انسانهای دیگر و وقتی می بینید محرومیت و ناامیدی بر او چیرگی یافته، خشمگین میشود و سلطان را هجو میگوید. استاد خالقی چهل و شش بیت از این هجونامه ر ا انتخاب کردند و آن ها را ابیات اصلی دانستند. ولی چنانکه استاد خالقی خود یادآور شدند، قطعۀ مختار ایشان در محور طولی به هیچ روی انسجام ندارد. یکی از همین بیتها (که سفله خداوند هستی مباد / جوانمرد را تنگدستی مباد) بیتردید از بوستان سعدی است که البته به سهو در میان این قطعه جای گرفته است. به گمان بنده اگر از این قطعه که حدود 250 بیت از آن در نسخههای مختلف شاهنامه پراکندهاند، بیتهای اصیل شاهنامه و بیتهای شاعران دیگر را جدا کنیم، حدود شش هفت بیت استوار باقی میماند که معلوم نیست همین بیتهای استوار اندکشمار را هم خود فردوسی سروده باشد. به گمانم فردوسی اساساً حق نداشته است سلطان محمود را هجو بگوید. زیرا بین شاعر و سلطان قرار و مداری نبوده است و اینکه گفتهاند قرار بود سلطان شصت هزار سکۀ زر در ازای شصت هزار بیت شاهنامه، به فردوسی صله بدهد، افسانۀ محض است و هجو سلطان و هجونامه هم بر پایۀ همین افسانۀ محض ساخته شده و ادامۀ همان است. شاید هجو محمود و هجونامه را شاعران درباری بعدی بیشتر تبلیغ کرده باشند تا به زبان بی زبانی به ممدوحان خود بگویند اگر صله ندهید مانند سلطان محمود هجو خواهید شد.
- دربارۀ تحول زبان جملهای از استاد نجفی یادآوری میکنم که هر وقت بحث به اینجا میرسید که قبل از اینکه قضاوت کنیم خوب یا بد است، میگفتند: اگر به فرض سعدی و سنایی و همه سر از خاک بلند کنند و زبان مردم روزگار ما را بشنوند و حتی نوشتههای رسمی را بخوانند چیز زیادی نمیفهمند و ماییم که داریم اینها را می فهمیم. اینکه قدما چیزی از زبان امروز ما نمیفهمند دلیلی بر تحول زبان است.
در واپسین لحظات این نشست علی دهباشی ضمن تشکر از دکتر خطیبی در جمعبندی این بحث بیان داشت: آقای دکتر خطیبی عمری را با جدیت بر روی شاهنامه کار کردهاند و همکار دکتر خالقی بودهاند و این چیز کمی نیست؛ چرا که ایشان به حدی رسیدهاند که استاد خالقی پیشنهاد همکاری به آقای دکتر بدهند. بحث درستِ علمی هم یعنی همین. یعنی اینکه یک صدای دیگری را بشنویم که این صدا متکی به کارهای بسیاری است که در گذشته، آقای دکتر خطیبی انجام دادهاند و مجموعۀ این صحبتهاست که به کمک ما میآید تا به شناختی بیشتر از شاهنامه برسیم. همانطور در جلسههای گذشته اشخاصی همچون خانم دکتر گازرانی آمدند و بحثی در نقطۀ مقابل سخنان آقای دکتر داشتند.
سپس دکتر زند، از پزشکان شاهنامهدوست، لوح یادبودی به میهمان این نشست هدیه کرد. دکتر خطیبی در توضیح این لوح گفت:
آقای دکتر زاگرس زند دندانپزشک هستند که انجمنی در کرج با عنوان انجمن دوستداران شاهنامۀ البرز راه انداختهاند. بسیار فعال هستند و همایشهای بسیاری برگزار کردهاند و به طور هفتگی جلسههای شاهنامهخوانی دارند و خود ایشان هم در این جلسات شاهنامه تدریس میکنند. گویا انجمن مبلغی را برای مدرسهسازی در سیستان و بلوچستان هزینه کرده بود که آنها هم به رسم یادبود تمبری برای انجمن فرستادهاند.
پایان بخش این نشست به جلسۀ امضای کتاب «شبرنگ نامه» با حضور دکتر ابوالفضل خطیبی و دوستدارن ایشان اختصاص یافت.
- عکس هاس از مجتبی سالک