شبی با حبیب یغمایی/ پریسا احدیان

 

yaghma1

عصر چهارشنبه، بیست و دوم اردیبهشت ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج،  بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی، گنجینۀ پژوهشی ایرج افشار، نشریۀ فرهنگی تحلیلی روایت و مجلۀ بخارا، در دویست و چهل و چهارمین نشست از مجموعه شب های بخارا، میزبان شب «حبیب یغمایی» شاعر و روزنامه نگار ایران و سردبیر مجلۀ «یغما»، در کانون زبان فارسی بودند که به مناسبت سی و دومین سال درگذشت وی ( ۲۴ اردیبهشت ۱۳۶۳) و شصت و هشتمین سالگرد انتشار اولین شماره مجله یغما(فروردین ۱۳۳۷) برگزار شد.

در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان این نشست، از سابقۀ آشنایی خود با مجلۀ یغما گفت:

“خوشحالیم که سرانجام بعد از چندین ماه موفق شدیم شبی را به یاد استاد زنده یاد، حبیب یغمایی برگزار کنیم. شاید بسیاری از دوستانی که در سالن حضور دارند مثل من ایشان را ندیده باشند و از طریق مجلۀ یغما و دیگر آثار ایشان در تصحیح شعر و متون آشنا باشند. به خصوص برای نسل خود ما که کار مطبوعات ادبی را در سال های اخیر شروع کردیم همیشه مجلۀ یغما در کنار مجلۀ راهنمای کتاب و نگین و سخن و چندین نشریۀ دیگر، یک الگو بود و برای اینکه کار خود را در مجلۀ کلک آغاز کنیم یکی از نشریاتی که چندین بار از شمارۀ اول تا آخر ورق می زدم و نگاه می کردم و الهام می گرفتم مجلۀ یغما بود و آنچه که در نهایت در یغما، در بخارا و کلک آموختیم توجه به مسألۀ فرهنگ ملی ایران و زبان فارسی و حفظ و توسعه و گسترش آن بود که یکی از اهداف ما شد، هدفی که از حبیب یغمایی آموختیم. خودشان می گویند:”محرک بنده در انتشار مجلۀ یغما صرفا عشق و علاقه به زبان فارسی بود. من در خانواده ای بزرگ شده بودم که تمام افراد آن از شعر و ادب بهره مندی داشتند. پدرم نویسنده و شاعر و مادرم دخترزادۀ صفایی بود.”

علی دهباشی : یعما الگویی برای نشریات ادبی
علی دهباشی : یعما الگویی برای نشریات ادبی

نخستین سخنران این جلسه، افسانه یغمایی، به خاطرات خود با پدرش، پرداخت:

“با دورد به روان پدر سخنورم و با سلام به حضار گرامی. از آقای دهباشی سپاسگزارم که به اهل سخن و ادب احترام می گذارند و بزرگان فرهنگ را تکریم می نمایند. این وظیفه را پدرم به عهدۀ من گذاشته اند که دربارۀ ایشان سخن بگویم. زمانی که پدرم بیمار بود و من از شیراز برای دیدار ایشان به تهران می آمدم و شب ها در بیمارستان مهر نزد ایشان می ماندم و با هم صحبت می کردیم. در یکی از آن شب ها به من فرمود که دو دفتر خصوصی دست نوشته هایم را به تو می سپارم تا آن ها را کامل کنی. فعلا دفتر قطوری فراهم آورده ام. پدر از مرگ می ترسید بخصوص در دوران بیماری اش. یکبار از من پرسید که آن دنیا به چه صورت است و آیا آنچه شنیده ایم واقعیت دارد؟ تنها چیزی که گفتم این بود که نمی دانم! تنها بیتی از حافظ خواندم:

فرصت شمار صحبت، کز این دو راهه منزل / چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن