دیدار و گفتگو با پروانه پورشریعتی/ زهرا ناطقیان
پروانه پور شریعتی ضمن تشکر از علی دهباشی و حاضرین جلسه به خصوص دکتر ژاله آموزگار از سرگذشت تحصیلی و دلایل ورودش به زمینه تاریخ اینچنین می گوید :
” من قبل از انقلاب در سال 1977 به نیویورک رفتم و در دانشگاه نیویورک ثبت نام کردم ، در ابتدا هدفم این بود که راه پدرم را دنبال کنم و روزنامه نگار شوم به همین منظور در دانشگاه در کلاس های روزنامه نگاری ثبت نام کردم در آن زمان یک ماشین تایپ جلو ما می گذاشتند و از ما می خواستند در مورد موضوعی بنویسیم، اولین موضوعی که از ما خواستند این بود که در مورد هالووین تحقیق کنیم ، من هم که تازه از ایران رفته بودم اطلاعاتی در این مورد نداشتم و نهایتاً نتوانستم مسیر روزنامه نگاری را دنبال کنم در همین دوره بود که در ایران انقلاب شد و من به این فکر افتادم که به مطالعه جامعه شناسی ایران بپردازم . در آن زمان جامعه شناسی علم نوینی بود و خصوصاً جامعه شناسی خاورمیانه بسیار جدید بود . من لیسانسم را در رشته جامعه شناسی از دانشگاه نیویورک اخذ کردم و وقتی که تحقیق کردم متوجه شدم نمی توانم در رشته جامعه شناسی ایران و خاورمیانه تحصیل کنم چرا که مراکز دانشگاهی تخصصی که مورد نظر من بود نداشتند . به سراغ پروفسور بولت در دانشگاه کلمبیا رفتم و ایشان پیشنهاد کردند که با توجه به علاقه ام در رشته تاریخ ایران در آن دانشگاه ادامه تحصیل دهم و من هم با کمال میل قبول کردم . پروفسور بولت متخصص قرون وسطی بودند و من هم وارد حوزه تحقیق در مورد قرون وسطی ایران شدم . بولت پیشنهاد کرد که برای رساله ام در مورد سیر تطور شهر توس به مشهد بنویسم ، حدود ده سال کار تحقیقاتی من در دانشگاه کلمبیا طول کشید و در نهایت به موضوع رساله ام رسیدم که بعد از ده سال من را به تخصصی که دارم و کتابی که بعداً نوشتم ، رساند .
طرح این کتاب چگونه به ذهن شما رسید و چه منابعی را برای آن بررسی کردید ؟
متون فارسی و عربی را که بررسی می کردم یک موضوع بسیار جالب توجه مرا به خود جلب کرد و آن موضوع این بود که شهر توس فرمانروایی بسیار معتبر و مهم به نام کنارنگ داشت که در متون عربی و فارسی روایات متفاوتی از او آمده بود . یک روایت ، روایت ایرانی آن است در مورد هویت او کنارنگ و نقشی که در مقطع آمدن اعراب به ایران داشت ، همچنین نمایندگی اش از طرف یزدگرد و رابطه اش با او زمانی که یزدگرد از ایران فرار می کرد . در روایات فتوح و اسلامی بخش دیگری از جایگاه و نقش کنارنگ را بازگو می کنند و به نوع رابطه اش از یک طرف با اعرابی که وارد خراسان شده بودند و از طرف دیگر با یزدگرد می پردازند . با توجه به شخصیت محوری کنارنگ تصمیم گرفتم برای رساله ام روی موضوع ورود اعراب به خراسان کار کنم و بولت هم خوشبختانه این اجازه را به من داد .
دیدگاهی که در آن مقطع زمانی رایج شده بود ، این بود که اعراب به ایران حمله کردند و در تمام نقاط ایران به خصوص در خراسان ساکن شدند و جریان تشرف به اسلام در خراسان خیلی سریع پیش رفت ، در آن دوره بود که من با تواریخ محلی ایران مانند تاریخ نیشابور ، بیهق ، قم ، سیستان و … آشنا شدم . همه این منابع را جمع آوری کردم و نظریه جدیدی ارائه دادم که اعراب آنطور که می گویند در تمام مناطق خراسان سکونت نداشتند و اتفاقاً به ماوراء خراسان یعنی ماوراء النهر رفتند و در آنجا سکونت کردند .
بعد از مقطع دکتری یکی دوسال در دانشگاه میشیگان و ماساچوست تدریس کردم و بالاخره بعد از سه سال وارد دانشگاه اوهایو در شهر کلومبوس شدم و در آنجا حدود چهارده سال تدریس کردم . یکی از شرایط رسمی شدن در دانشگاه های آمریکا این است که رساله دکترایتان را به عنوان کتاب منتشر می کنید . من در سال 1995 میلادی رساله دکترایم را گرفتم و سال 2000 مشغول تدریس در دانشگاه کلومبوس اوهایو شدم و قرار بر این شد که برای رسمی شدن ، رساله ام را کتاب کنم . مروری بر رساله کردم و به تحقیقات بیشتری در مورد کنارنگ و ورود اعراب به ایران پرداختم که در نتیجه آن مسائل دیگری برایم مطرح شدند ، برای یافتن پاسخ آنها تاریخ ایران پیش از اسلام را از متون مختلف ایرانی و عربی مطالعه کردم .
بخش اعظم کتاب شما به سیر تحول حکومت ساسانیان از خسرو اول ( انوشیروان ) به بعد پرداخته است و قیام مزدکیان را ناشی از تسلط موبدان زرتشتی در دستگاه اداری و سلطنتی ساسانی و نابرابری ها و ستم بر طبقات پائین تر جامعه می داند ، کمی در مورد این دیدگاه برایمان بگویید .
گفتمانی در جامعه دانشگاهی هست که این گفتمان از نوشته های آرتور کریستن سن نشأت می گیرد و به ورود اعراب ، حمله آنها به ایران ، سقوط ساسانیان و دلایل آن تسلط پیدا کرده است . در این گفتمان نظر بر این است که حکومت ساسانیان مرکزیت داشت و نه تنها حکومت ساسانی بلکه حکومت دینی هم مرکزیت داشت . در دوران ساسانی تفاهمی بین دین و دولت وجود داشت که در نتیجه آن مغان یا موبدان زرتشتی حکمرانی بسیار قوی داشتند و این موجب نارضایتی مردم شده بود و مطرح شدن مسئله تساوی در اسلام مردم را به تشرف یک شبه به اسلام سوق داد .
اما من در تحقیقاتم به این نتیجه رسیدم که این موضوع درست نیست و مغان این تسلط ، فشار و خفقانی که تصور می شود بر مردم ایران نداشتند ، ادیان ایرانی پیش از حمله اعراب بسیار متنوع بودند و جریان ها و شریان های مختلفی داشتند و اینطور نبوده است که طبق گفته کریستن سن دگم مذهبی باعث سقوط ساسانیان شده باشد ، در واقع نظر من ضد نظر کریستن سن است .
استدلال شما در مخالفت با نظر کریستن سن بر اساس چه منابعی است ؟
فقط منابع عربی و ایرانی برای بررسی کافی نبود . من برای این پژوهش شاهنامه و مخصوصاً بخش ساسانی آن و روایات خدای نامه از تاریخ ایران قبل از اسلام را مطالعه کردم . بعد از آمدن اعراب به ایران دو نوع تاریخ برای ما بوجود آمده است ، یکی تواریخ اسلامی ، یکی تواریخ ایرانی مثل شاهنامه و روایات متعدد آن که بعضاً با هم متفاوتند . منابع دیگر منابع ارمنی بودند که چون زبان ارمنی نمی دانم مجبور بودم به ترجمه های این آثار متوسل شوم ، البته از تواریخ ارامنه ترجمه ها و تدوین های بسیار خوبی ارائه شده است که بسیار مفید بودند ؛ همچنین روایات محافل دانشگاهی ، سکه های تاریخی و مقایسه سکه های دوره ساسانی و سکه های بعد از ورود اسلام همگی از منابع مطالعاتی من بودند .
با توجه به پژوهش هایی که در این زمینه داشتید شما اصلی ترین علت سقوط حکومت ساسانیان را در چه می بینید ؟
موضوعی که در پژوهش های من جدید این است که نظر کریستن سن در مورد مرکزیت حکومت ساسانیان در سراسر ایران و همچنین یک شبه مسلمان شدن ایرانیان را رد کردم ، زیرا این با مدارکی که ما داریم همخوانی ندارد . من چون روی موضوع خراسان ، کنارنگ و کنارنگیان کار کرده بودم متوجه شدم که در دوران ساسانی خانواده های پارتی ( اشکانی ) بسیاری بودند که قدرت داشتند که یکی از آنها همین کنارنگیان بودند که یک قرن و نیم بعد از آمدن اعراب همچنان حکومت می کردند و در طول دوران ساسانیان هم اینطور نبوده که ساسانیان مرکزیت داشته باشند بلکه با پارت ها همکاری می کردند و اداره کشور حالت کنفدراسیون داشته است و به اصطلاح قدرت حاکمیت ساسانیان مطلق نبوده و اشکانیان نه تنها از گود خارج نشده بودند بلکه با ساسانیان در طول دوره ساسانی حکمرانی می کردند و به عقیده من یکی از علل سقوط حکومت ساسانیان همین مرکزیت نداشتن حاکمیت آنها و بهم خردن تعادل قوا بین پارت ها و ساسانیان بوده است و در کنار آن عوامل دیگر که در اواخر دوران حکومت آنها بوجود آمد ، مانند جنگ سی ساله ساسانیان با حکومت بیزانس ، در اوج این جنگ که ساسانیان محدوده حکومتی هخامنشیان را بازسازی می کردند ، خانواده های پارتی که قدرت نظامی و اقتصادی داشتند ارتباطشان را با ساسانیان قطع کردند و علاوه بر این با بیزانس همکاری کردند .
بازارگاه ها برای اعراب اصلی ترین موضوع بود و اعرابی که به ایران حمله کردند ، که به عقیده من خود این حمله به ایران هم مورد تردید هست ، هدفشان ارتباطات بازرگانی بود و آنها می خواستند به ماوراء النهر بروند زیرا شاهراه های بازرگانی و منافع آن ها را می شناختند و با خانواده های پارتی که شاهراه خراسان ( شاهراه ابریشم ) را زیر کترل داشتند زد و بند کردند و این نهایتاً منجر به این شد که اعرابی که به ایران آمدند از جنوب غربی ایران وارد شدند و شاهراه بازرگانی جنوبی ایران را گرفتند و شاهراه خراسان تا زمان بابک خرمدین و اوایل دوره عباسیان زیر نظر خانواده های اشکانی باقی ماند .
در ادامه خانم دکتر ژاله آموزگار ضمن تحسین پروانه پور شریعتی که با وجود سالهای بسیار که دور از وطن بودند اما همچنان فارسی را درست و روان صحبت می کنند فرمودند : شاید من به شخصه با نظر ایشان موافق نباشم اما این نکته بسیار مهمی است که در رساله دکتری حرف جدیدی زده شود که متأسفانه ما در ایران این موضوع را اصلاً نمی بینیم ، رساله دکتری باید اینگونه باشد که شما به جنگ مسائل قبلی بروید و از این نظر هم من ایشان را تحسین می کنم که تکرار مکررات نکردند ، اما در مورد نظر ایشان باید بگویم که با همه آن موافق نیستم . در مورد موضوع تمرکز حاکمیت که ایشان فرمودند این شیوه حکومتی همیشه در ایران مرسوم بوده است ، همیشه ما قبایل و خاندان های مختلفی داشتیم ولی یک خانواده در رأس قرار می گرفت و حسن شاهنشاهی ایران بر این بوده است . در دوران ساسانی هم حکومت متمرکز وجود داشت و اگر وجود نمی داشت این حکومت این همه پیشروی نداشت و تنها از حکومت های متمرکز هنر ، فرهنگ ، دانش ، کتاب و … باقی می ماند ، پس در واقع یک خانواده در رأس و مرکزیت حکومت قرار می گرفت . بقیه خانواده های مهم هم خودشان قدرت داشتند ، ولی وقتی کشور در خطر بود همه این ها برای حکومت مرکزی لشکر گسیل می کردند ، در واقع این ها هر کدام در مناطق خودشان حکومت می کردند ، اما حکومت مرکزی همیشه در رأس قرار داشت .
موضوع بعدی هم این است که در تمام متون پهلوی در مورد دوره ساسانی می گویند که دین و دولت دو امر جدانشدنی هستند و در دوره دوم ساسانی یعنی از دوره بهرام به بعد سعی می شود این دیدگاه ابقا شود .
من خودم از دوستداران کریستن سن هستم و فکر می کنم خدمتی که او به فرهنگ و تاریخ ایران کرده ، کمتر ایران شناسی کرده است و فکر نمی کنم که او هیچوقت گفته باشد ایرانیان یک شبه مسلمان شدند ، چون این امری غیر ممکن است و در تمام نوشته هایی که موجود است گفته شده که این روند زمان بر بوده است حتی در نوشته ای از نوه ابوسعید ابوالخیر هست که می گوید ما تا یک ماه مسجد می ساختیم و صبح که بیدار می شدیم می دیدبم که زرتشتی ها این مسجدها را تخریب می کنند و اسلام تا قرن سوم و چهارم هنوز به قدرت آنچنانی در ایران نرسیده بود ، پس مسلمان شدن مردم ایران نمی تواند یک شبه و با یک بخشنامه بوجود آمده باشد .
در ادامه پروانه پورشریعتی در پاسخ به سخنان ژاله آموزگار این چنین می گوید :
من قدرت را با تمرکز قدرت یکی نمی بینم ، و اتفاقاً به عقیده من هر دولتی هر چه بیشتر بتواند با فرهنگ و اقلیم متنوع ایران کار کند و به آن صورت حاکمیت خودش را مرجع قرار دهد ، شم سیاسی بالاتری دارد و دولت ساسانی دقیقاً این شم سیاسی را داشت . در ایران همیشه یک خانواده قدرت را بدست داشت ، ولی به خاطر وسعت ایران و شرایط فرهنگی متفاوت مناطق آن هیچوقت نمی توانستند نه قدرت نظامی و نه قدرت ایدئولوژیک خودشان را بر مناطق دیگر تحمیل کنند و منظور من از تمرکز این است . شما درست می فرمائید کریستن سن این دیدگاه را مطرح نکرده است که اسلام یک شبه وارد ایران شده است ، ولی روایتی که تا بحال به خصوص در جامعه دانشگاهی اروپا معمول بوده این است که وقتی از ورود اسلام به ایران صحبت به میان می آید خیلی کوتاه و با سرعت به این موضوع پرداخته می شود و تصور بر این است که این فرایند به سرعت اتفاق افتاده است .
در ادامه مهندس بوربور نکاتی به سخنان ژاله آموزگار و پروانه پورشریعتی در مورد نحوه اداره حکومت در ایران باستان اضافه می کند :
در خیلی از کتب و طبق اظهارات متخصصین تصور می شد که دولت های باستانی ایران طوایفی بوده اند ، در صورتی که طبق تحقیقات ما ، از دوران مادها گرفته تا دوران رضا شاه سیستم کنفدراسیونی ( اتحادیه ) بر ایران حاکم بوده است ، در این نوع سیستم سیاسی اجتماعی یک مرکزیت وجود دارد ، ولی تمام تصمیمات از طرف مرکزیت اعمال نمی شود ، یکی از بهترین نمونه های سیستم مدرن کنفدراسیون در دنیای امروز کشور سوئیس است که هر کانتون دولت خودش را دارد و دولت کنفدرال هم هست . در ایران قدیم هم با وجود اینکه طوایف بسیاری وجود داشت ، ولی سیستم اداره کشور به سیستم کنفدراسیون بود ، ما ساتراپ ها را که داشتیم پادشاهی می کردند وحتی از سیستم کنفدرالی که در سوئیس هست هم جلوتر بودند ، چون واحد پول سوئیس یکسان است ولی ساتراپ ها های سکه های جدا می زدند و مجالس و دولت مردان خودشان را داشتند . نکته دیگر در مورد این نوع حکومتداری این است که دولت مرکزی هیچوقت قشون خیلی قوی نداشت و در مواقع جنگ این کنفدراسیون ها و ساتراپ ها بودند که به موازات توانایی مالی ، جمعیتی و … به ارتش کمک می کردند و نیرو و تجهیزات می فرستادند ، و تا زمان رضا خان هنوز همین گونه بود.
بخش اصلی کتاب شما به آخرین سالهای حکومت ساسانیان اختصاص دارد ، سالهایی که ده پادشاه در مدت کمتر از شش سال آمدند و رفتند و همچنین به چگونگی تسلط اعراب به ایران در سلطنت آخرین پادشاه ساسانی ، یزدگرد سوم . منابعی که برای بررسی این بخش از تاریخ مورد استفاده شما قرار گرفت چه منابعی بودند ؟ و نظر شما درباره علل نابسامانی ها و همچنین سرنوشت یزدگرد سوم چیست ؟
کتاب دو بخش دارد ، یک بخش مربوط به جریانات سیاسی نه تنها در ده سال آخر حکومت ساسانیان بلکه از میانه حکومت آنها به بعد ، یعنی از دوره یزگرد . یکی از متون اصلی که من برای بررسی این قسمت انتخاب کردم به غیر از متون فتوح ، شاهنامه ، سکه های ساسانی ، تاریخ ارامنه بوده است ؛ همانطور که می دانید تاریخ ایران و ارمنستان در ادوار مختلف تاریخ نزدیکی و اشتراکات بسیار داشته است . البته قدری هم به تاریخ سوریانی برای این پژوهش ها مراجعه کرده ام .
یکی از دلایل اصلی سقوط های اینان به نظر من این بوده است که خانواده های ساسانی و پارتی ، شاهان و ملکه های مختلفی را نماینده کردند و این دو جبهه بزرگ در اوضاع بحرانی کشور یعنی دقیقاً وقتی جنگ ایران و بیزانس در حال اتمام بود نتوانستند به توافق برسند و یک اتحاد ملی ایجاد کنند .
در مورد یزدگرد سوم باید بگویم که به عقیده من او وقتی به سلطنت رسید به دلیل سن و سال کمش شعور سیاسی کافی نداشت و در واقع مترسکی بود به دست دیگران . رستم فرخ هرمز یکی از مهم ترین و شاخص ترین افراد زمان یزدگرد سوم از خانواده اسپهبدان که یکی از خانواده های مهم پارتی بود با اعراب به تفاهم رسید و به خاطر این تفاهم قدرت نظامی خودش را از یزدگرد سوم دریغ کرد . یزدگرد در این وضعیت تنها می ماند و نه قدرت نظامی پارتی ها را دارد و نه پارسیک ها و این بحرانی که برای حداقل نیم قرن گریبان گیر ایران بوده است باعث سقوطش می شود .
بعد از گذشت چند سال اگر بخواهید فصلی به این کتاب اضافه کنید در مورد چه موضوعی خواهد بود ؟
این کتابی که من نوشتم بخش کوچکی از آن از رساله ام الهام گرفته شده است و من وقتی این کتاب را می نوشتم بهترین روزهای زندگیم را می گذراندم و واقعاً از نوشتن آن لذت می بردم ولی چون مسئله رسمی شدن در دانشگاه مطرح بود مجبور بودم این کار را خیلی زود تمام کنم و حدود دویست صفحه را کنار گذاشتم ، از مسائلی که مطرح کردم شامل تفاوت های روایات ایرانی و اسلامی ، رد جریان دو قرن سکوت ، روی کار آمدن حکومت عباسی با ایجاد بغداد ، دلیل انتخاب دمشق توسط امویان به عنوان پایتخت ، فردوسی و شاهنامه ، قیام بابک خرمدین و … .
بخش مهم منابع ایران منابع کلاسیک است و بخش دیگر ، مورخین معاصر هستند که در شصت ، هفتاد سال اخیر آثار بسیاری برجای گذاشته اند ؛ آیا شما با این آثار در ارتباط هستید ؟ داوری شما در این مورد این آثار چیست ؟
در عرض یکی دو دهه اخیر آثار زیادی منتشر شده است و به نظر من این روند امیدوار کننده است مثلاً آقای متیو کنپا که در مورد ارتباط تاریخ هنر ایران و بیزانس کار کرده است و همچنین مسائل مسیحیان سوریانی که این روزها خیلی مطرح است و البته عده ای از دوستان هم هستند که روایات قبلی را تکرار مکررات می کنند .
اخیرا قرار بود کرسی استاد پورداود در دانشگاه پرینستون ایجاد شود و ما اسم شما را هم جز کاندیدا دیدیم ، وضعیت این کرسی به کجا رسید ؟
این کرسی به نام آقای پورداود در دانشگاه پرینستون بود . گفتمانی که در جامعه آکادمیک غرب هست ، گفتمانی مردانه است ؛ من یکی از سه کاندیدا بودم و همه خیلی امید داشتند که بتوانم این کرسی را بدست بیاورم ، دو نفر دیگر یکی آقای کنپا و یکی هم آقای ون بلدر بود که به تازگی به دانشگاه اوهایو آمده بودند و در دپارتمان ما رئیس بخش ما شده بودند. دانشگاه پرینستون مهد شرق شناسی است و در این مورد خیلی محافظه کارانه برخورد می کند و می خواهد یک دید بخصوصی را از جامعه خاورمیانه و ایران ارائه دهد ، من تنها زن کاندید این کرسی بودم و تصمیم گرفتم در مورد تأثیر دین مهر بروی میترائیسم روم حرف بزنم که این به دو دلیل برایشان قابل قبول نبود یک اینکه من از ایران حرف می زدم و قصد داشتم دوباره بحث ایران را به محافل دانشگاهی شرق شناسی باز کنم و این در حالی است که وقتی نامی از خاورمیانه به زبان می آید بیشتر کشورهای عربی برایشان مطرح است و دیگری اینکه من با یک دید زنانه به سراغ این موضوع رفته بودم . این پروسه یک سال و نیم طول کشید و بارخاطر زیادی برای من داشت و همه چیز از نظر خودم به نحو احسنت پیش رفت ولی در آنجا اساتیدی بودند که تصمیم گرفتند من را رد کنند که بخشی از آن می تواند به خاطر کمبود های من بوده باشد و یکی هم مسائل سیاسی پشت پرده . در نهایت در یک خط به من اعلام کردند شما از کاندیداتوری رد شدید و این در حالی بود که به کوین ون بلدر که رئیس من شده بود پیشنهاد ادامه همکاری داده بودند . در این امر دکتر یارشاطر یکی از حامیان من بودند ، با ایشان صحبت کردیم و ایشان بسیار ناراحت و عصبانی بودند و اعتراض نامه ای نوشتند که 4000 امضا برایش جمع شد ؛ این پروسه برای من خیلی سنگین تمام شد و باعث شد به نحوی که دلم نمی خواست زیر ذره بین قرار بگیرم و در نهایت نتیجه کار این شد که نوه آقای پیرداود که این کرسی را گذاشته بودند همه بودجه شان را از دانشگاه پرینستون خارج کرد و متأسفانه در نهایت این کرسی به هیچ کس تعلق نگرفت .
سپس یکی از حضار در مورد تفاوت سیستم کنفدراسیونی در دوران ساسانی با دوره های قبل و بر اساس منابع رومی و روایات دیوکاسیوس صحبت کرد و اینکه اردشیر بعد از اولین جنگ هایش با روم زمانی که احساس ضعف می کند تصمیم می گیرد سیستم دوره اشکانی را تغییر بدهد و شروع به بنیان گذاری یک ارتش مرکزی می کند که تحت نظارت مستقیم خود دربار ساسانی باشد .
اردشیر سعی کرد مرکزیت مسلمی ایجاد کند ولی موفق نبود و نتیجه اش این شد که بعد از خسرو اول ؛ بهرام چوبین و دیگر افراد خانواده های اشکانی قیام کردند و نهایتاً خسرو اول نتوانست تغییری که می خواست ایجاد کند . در واقع در دوره ساسانی دوبار این تلاش صورت گرفت که در دوره اول تا حدودی موفق بود تا زمان شاپور دوم و بار دوم کاملاً شکست خورد .
سپس مهندس بوربور اضافه می کند : در بعضی دوران ها قدرت مرکزی بیشتر بود و قسمت کنفدراسیون کشور کمتر قدرت داشت و بعضی مواقع برعکس بود . ولی تصویر کلی که از دولتداری در ایران قدیم وجود دارد این بوده است که ایران یک مملکت ملوک الطوایفی بود و ایلات بودند که تصمیم گیری می کردند ، ولی سیستم دولتداری از زمان ایلامی ها که ما تاریخ مدون در مورد آنها داریم سیستم کنفدراسیون بوده است ، حتی در زمان قاجار دولت مرکزی قاجار ارتش دوازده هزار نفری داشت که خیلی کوچک است و در جنگ ایران و روس خان ها بودند که نیروی نظامی برای جنگ می فرستادند.
شما چند سال پیش مقاله ای چاپ کردید در مورد دینوری و سنت تاریخ نگاری در آنجا ، در این مقاله شما در یک پاراگراف به یک جامعه مسیحی در غرب ایران اشاره می کنید ، ما چه مدارکی در مورد فعالیت های این گروه داریم و آیا همچنان هم سنت تاریخ نگاری سوریانی را ادامه می دانند و یا نه منابع قدیمی تر را استفاده می کردند که این ها به دست دینوری افتاده است ؟
من جواب این سوال را کلی می توانم بدهم و هنوز جزئیاتش را نمی دانم ، اگر بخواهیم کلی در نظر بگیریم ما دو نوع منبع داریم ، یکی منابع روایتی ، تاریخ نوشتاری و … و یکی منابع فرهنگ مادی . من در این مورد فقط استنادم به خود دینوری و گفته های ابوحنیفه است .
سپس مهندس بوربور اضافه می کند : ما اطلاعات زیادی در مورد بزرگی و کوچکی جامعه مسیحی در زمان ساسانیان نداریم ، ولی حضور آنها را در آن دوران می بینیم و من فکر می کنم که این حضور نسبتاً قوی بوده و اینکه خود دولت وقت هم تمایل داشته این حضور را تقویت کند و این مسیحیت شرقی و غربی درست حالت شیعه گری و سنی گری را در آن دوران داشت .