یادی از دکتر خسرو فرشیدورد
دکتر خسرو فرشیدورد در ملاير به سال 1308 ديده به دنيا گشود. تحصيلات ابتدايي و متوسطه را تا كلاس دهم در زادگاه خود گذراند و از دبيرستان البرز تهران ديپلم گرفت. در سالهاي 1329 و 1338، ليسانس و فوقليسانس ادبيات فارسي را از دانشگاه تهران دريافت كرد و سپس در سال 1340 از همانجا فوقليسانس علوم اجتماعي گرفت. سرانجام در سال 1342 به دريافت درجة دكتري زبان و ادبيات فارسي نايل آمد.
تخصص اصلي وي پژوهش در عرصة دستور زبان فارسي بود و در اين رهگذر از چندين زبان بيگانه مانند فرانسوي، انگليسي و عربي كه به دستور آنها نيز تسلط داشت بهره ميجست. با زبان اسپانيايي و برخي زبانهاي كهن مانند زبانهاي فارسي باستان نيز آشنايي داشت.
او از 1340 تا 1345 عضو سازمان لغتنامة دهخدا بود و در تنظيم حرف «واو» با آن سازمان همكاري داشت. از سال 1343 تا 1347 نيز استاديار دانشكدة ادبيات دانشگاه اصفهان شد. سپس خود را به تهران منتقل كرد و از 1347 تا 1348 استاديار، و از آن پس تا ارديبهشت 1354 دانشيار، و از آن تاريخ به بعد استاد دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران گرديد. بعد از بازنشستگي نيز تا چند ماه پيش از مرگ به تدريس دستورزبان در دانشگاه تهران پرداخت.
دکتر فرشیدورد جمعه 8 ديماه 1388 خورشيدي، غريبانه و در تنهايي و عزلتي غمانگيز در سراي سالمندان نيكان تهران جان به آفرينندة جانها داد.*
و مروری داریم بر شعر « این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست» سروده زنده یاد فرشیدورود
این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
آن دختـــــــــرِ چشمآبیِ گیسویطلایی
طناز و سیهچشــم، چو معشوقۀ من نیست
آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دلانگیـــــزیِ ایران کهن نیست
در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست
در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست
در پیکر گلهای دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست
آوارهام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست
آوارگی و خانهبهدوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست
من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست
هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بیشبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست
پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست
هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست
این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست
این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست
*( برگرفته از دریغا دریغ / محمد افشین وفایی ـ بخارا 74 )