نوروز/ ادوارد یاکوب پولاک / ترجمه کیکاووس جهانداری
همه میدانند که معیار تقویم مسلمانان از هر مذهبی که باشند سال قمری است، یعنی آنکه برای تعیین اعیاد مذهبی و روزهای تعطیل ماههای قمری را به کار میبرند، اما چون در سال قمری کبیسه وجود ندارد لاجرم اعیاد در فصول مختلف سال قرار میگیرد و تقریباً پس از گذشتن یک دورة سیساله باز به همان فصل قبلی برمیگردد. بهخصوص این تغییر در ماه رمضان چشمگیرتر است، زیرا این دگرگونی باعث میشود که با در نظر گرفتن عرض جغرافیایی ایران مدت روزهداری بین نه تا شانزده ساعت در نوسان باشد. در دورة قبل از اسلام از قدیمیترین ایام، سال خورشیدی مبنای تقویم بود که مؤسس و واضع آن را جمشید پادشاه افسانهای میدانند. به هر حال این نیز جالبتوجه است که اختراع یا اصلاح کار شخم را هم به همین شاه نسبت میدهند، زیرا اشتغال و استمرار در کار کشاورزی بدون فصولی که با فاصلهای منظم سر برسند غیرممکن است. در نتیجه نوروز تنها جشنی است که شیعیان و گبرها (پارسیها)ی ساکن ایران آن را مشترکاً برگزار میکنند.
در دوران حکومت ملکشاه سلجوقی منجم و دانشمند بزرگ خواجه نصیر دست به تحقیقیات و مطالعاتی زد که نتیجة آن بازگشت به تقویم بر طبق سالهای خورشیدی بود؛ معهذا سال شمسی ایرانی روز کبیسه ندارد؛ از لحظهای و ثانیهای که خورشید وارد برج حمل میشود آغاز میگردد؛ پس ابتدای آن، به ساعات مختلف شب و روز اعتدال ربیعی میافتد.

جشن سال نو در زندگی عمومی و خصوصی ایرانیان امری است بسیار مهم و از بعضی جهات میتوان آن را با جشن میلاد مسیح در چند کشور اروپایی قیاس کرد. از دو تا سه ماه پیش از عید تهیة مقدمات آن شروع میشود. مقادیر معتنابهی شیرینی در شهرهای اصفهان و یزد ساخته میشود که آن را با کاروانها به سراسر مملکت میفرستند. مصرف شیرینی از حدود تصور و خیال آدمی هم فراتر میرود. اصولاً ایرانیها در هر سن و سالی که باشند به شیرینی سخت علاقهمندند؛ اما در نوروز حتی فقیرترین افراد نیز باید انباری از شیرینی داشته باشند و همچنین برای دوستان و خویشاوندانشان از آن بفرستند. در هیچ خانهای نیست که کلوچه، البته با تفاوت جنس بهتر یا بدتر، دیده نشود؛ بعد از کلوچه نبات، زبان بره، بسیاری از میوههای شکرسود (نقل) و خمیرهایی که در دنبه و کره سرخ شده باشد همهجا محبوبیت عمومی دارد. فقیرترین طبقات مردم به جای قند و شکر برای تهیة شیرینی از شیره استفاده میکنند. اما هر مزهای این شیرینیها داشته باشد چندان مهم نیست، مهم این است که سال را با شیرینی آغاز کنند.
غیر از شیرینیها، باید از میوههایی که آنها را با تردستی تا نوروز تر و تازه نگاه میدارند یاد کرد. مثلاً خربزة اصفهان و قم، انگور، انار ساوه، گلابی نطنز، سیب دماوند را در بارهای بسیار بزرگ صادر میکنند. بر حسب یک رسم قدیمی بر بشقابی جو، گندم، عدس و شاهی سبز میکنند به طوری که چمن کوچکی به وجود میآید و آن را مطابق با همان رسم در روز سیزده یعنی آخرین روز عید به کوچه میاندازند.
هرکس از دستش برآید و بخصوص هر زنی در نوروز لباس نو به بر میکند. به همین دلیل کار تهیه و فروش پارچه در این ایام به حداکثر قوت میرسد و بعضی از رؤسای خانوادههای پرجمعیت باید همة امکانات خود را تجهیز کنند و حتی وامدار هم بشوند تا این احتیاج غیر قابل اجتناب خانوادة خود را تأمین کنند. بهخصوص شلوار پفکردة ابریشمی چیزی است که چشم همة زنها به دنبال آن است و باعث خانهخرابی شوهرها میشود.
شاه از اطراف و اکناف کشور پیشکش دریافت میکند که پارچههایی است از شال، ابریشم، پشم و کرک، در عوض وی به تمام اهل حرم به علاوه خدمة بی حد و حصر خود و همچنین به کلیة حکام و دولتمردان باید «خلعت» ببخشد. تا حدود ده سال پیش بر حسب همان رسم و آیین کهن تقریباً کلیة خدمه و هر یک از افسران قشون قطعه شالی به قیمت هشت تا صد تومان، و حکام و صاحبمنصبان عالیرتبه «جبه»های شال دوخته که قیمت آن حتی به چهارصد تومان میرسید و دارای منگولههای مروارید و زردوزی نیز بود از شاه دریافت میکردند و مفتخر میشدند. این هدایا به همان اندازه که برای خزانة دولت مخارجی سنگین و خردکننده داشت از نظر گیرنده هم دارای فایده وحاصلی نبود؛ زیرا به هنگام خرید، نیمی از پولی که برای آنها پرداخت میشد به جیب مأمور خرید میرفت؛ بعد هم حامل شال مقداری از آن را میبرید تا خود بفروشد؛ سرانجام گیرندة هدیه ناگزیر بود برای جبران این انعام سلطنتی تمام قیمت خلعتی را که دریافت داشته بود نقداً بپردازد. از سال 1854[1] این هدایای رسمی به وزرا، عالیمقامان درجة اول، حکام و سفرای حاضر در دربار محدود شد. سفیر انگلیس را باید از این مقوله مستثنی کرد چون وی از قدیم از گرفتن این هدیه خودداری ورزیده است.
در مورد حکام ولایات باید گفت که دریافت این خلعت شاهانه به معنی انتصاب و تأیید مقام آنهاست چه هرگاه خلعتی دریافت نکنند به معنای آن است که قریباً از شغل خود عزل میشوند. زیرا در هر نوروز یا باید مقام و منصب حاکم تأیید شود یا جانشینی برای او بفرستند. هفت سال پیش امریهای صادر شد که بر طبق آن همة حکام باید برای عید نوروز به پایتخت بیایند. طبیعی است که از «هدیه»ای که آنها میبایست برای شاه و وزرا همراه آورند، صرفنظر شده بود. منتها، این فرمان هرگز اجرا نشد و کار خلعت مانند گذشته بر همان منوال انجام گردید. در این ایام دیگر شاهد آنیم که پیشخدمتهای سلطنتی به عنوان حاملین خلعت به شش گوشة کشور رهسپارند و به مقتضای اهمیت این مأموریت پرشکوه با خدمه و عقبة فراوان حرکت میکنند آن هم با حیوانات بارکش و اسبهای یدک. حاکم در معیت منشیان و نوکران خود تا چند فرسخ به استقبال فرستادة شاه میرود؛ در برابر چادری که پر از شیرینی و میوه است از اسب خود پیاده میشود و با همان خضوع و خشوع که گویی در برابر شخص پادشاه است خلعت را که پیشخدمت بر دوش او میاندازد میپذیرد. به تمام این تشریفات میگویند «خلعتپوشان». پس از آن که در چادرها شیرینی، چای، قهوه خوردند و قلیان کشیدند حاکم که در شغل خود تأیید شده زیر بارانی از مبارکبادها به خانة خود بازمیگردد. از اکنون دیگر وی باید به فکر هدیة قابلی برای شاه و هدیههایی که کمارزشتر از آن هم نیست برای صدراعظم و دیگر کسانی که به تخت سلطنت نزدیکاند باشد تا آنها به هنگام صحبت با شاه ذکر خیر او را بکنند یا اقلاً بد او را نگویند. اغلب مبلغی را که وی باید در ازای دریافت خلعت بپردازد از پیش معین میکنند. مسلم است که باید به نحو کاملاً شایستهای وی از پیشخدمت و همراهان او پذیرایی کند؛ باید به او پول نقدی بین هشتصد تا دو هزار تومان بدهد تا وی هنگام بازگشت به دربار از عدل و داد و فضایل او صحبت بسیار کند و یادآور شود که مردم آن ولایت چگونه غرق سعادت و رضایتند. شاه هرگز فراموش نمیکند که از فرستادههای خود بپرسد چقدر در این مأموریت مداخل داشتهاند؛ سوگلیهای خود را به مأموریتهای نان و آب دار میفرستد و وای بر حاکمی که در این مورد خست و لئامت به خرج داده باشد. چون معمولاً به حامل خلعت اسبها، فرشها، خواجهها و غلامان دیگری هم هدیه میشود. پس اعزام به ولایتی خوب و ثروتمند میتواند کیسة خالی را پر و وضع مغشوش مالی هر کس را سر و سامان بخشد.

همانطور که شاه نسبت به همة مملکت عمل میکند هر کس دیگری نیز در شعاع محدود خود باید به نوکران و ابواب جمعی خود عیدی بدهد که اغلب عبارت است از لباس و قوارة پارچة تابستانی.
چند روزی پیش از عید به پاکیزه کردن خانهها و «فرشتکانی» میپردازند. تکاندن فرش فقط یک بار در سال انجام میگیرد، چه در طول سال گرد و غبار گردآمدة روزانه از طرف خدمه زیر همان فرش مخفی شده است. به هنگام فرشتکانی منزل شاه، وی به یکی از قصور تفریحی خود میرود و تا پایان کار همانجا میماند.
دو سه هفته قبل از نوروز درویشها از اطراف و اکناف مملکت به شهرها سرازیر میشوند و خود را به رئیسشان موسوم به درویشباشی معرفی میکنند تا از طرف وی به خانههای مردم ثروتمند فرستاده شوند. وقتی درویش به خانة مقصد خود رسید عصای خودش را که نوکی آهنین دارد به زمین میکوبد و با صدایی گوشخراش فریاد برمیآورد: «یا حق.» دیگر، بار و بندیل خود را به کنار در تکیه میدهد، زمین را دور تا دور خود میکند، تخم مقداری جو و گلهای بهاری میافشاند و درست و حسابی مثل خانة خود در آنجا مستقر میشود؛ صاحبخانه وظیفه دارد که سیروسات او را تأمین کند و پس از عید مقداری قابل ملاحظه پول به وی بدهد. هرگاه از چنین کاری فرو گذارد درویش چندین ماه در کنار خانهاش لنگر میاندازد که در آن مدت باید نان و آب او را تأمین کرد و از آن گذشته به هنگام خروج و ورود علیالدوام فریاد یاحق میکشد و با بوقی که از شاخ بز تهیه شده و صدایی گوشخراش دارد مزاحم میشود. هیچکس جرأت ندارد درویشی را با خشونت ازخود براند؛ از سرزنش مردم و همچنین نفرین انتقام درویش و همة همپالگیهایش مردم احتراز دارند.
روز قبل از عید همه به حمام میروند و سر را حنا میکنند و ناخنها را رنگ میکنند. پارسیها حتی تمام بدن خود را ـ به استثنای صورتشان ـ حنا میگذارند تا پوستشان به رنگ زرد درآید. در دربار حلول سال نو را چه در نیمهشب باشد و چه دیرتر با «سلام» جشن میگیرند که فقط علما، سادات و مأمورین عالیمقام و مقربالخاقان، و چند نفر از افسران ارکان حرب در آن مراسم دعوت دارند. در کوشکی در داخل «دیوانخانه» که یک تالار هشتضلعی را تشکیل میدهد و در آن حوضی و فوارهای است که حضور به هم میرسانند، قسمت زیرین دیوارها، از مرمر سفید ساخته شده است که بر آن نقوش برجسته و خطوط زیبایی به رنگ طلایی و آبی به سلیقة تمام، دیده میشود؛ قسمت بالا و تمام سقف هم آینهکاری است. در کف تالار، یک فرش گرانبهای ایرانی با نقوش ظریف و رنگهای جاندار روشن، گستردهاند. در یک شاهنشین عمیق که حدود یک وجب ارتفاع دارد فرشی ابریشمین و مرواریددوزی شده پهن کردهاند و روی آن بالشی است زردوزی و آراسته به منگولههایی از مروارید؛ اینجا مقر مخصوص شاه است.
اندکاندک مقربالخاقانها تالار را پر میکنند؛ در رأس آنان صدراعظم است که خلعت بر تن دارد و در دست راست خود عصایی مرصع به الماس نگاه داشته در حالی که در خارج، برابر پنجرهها افسران قشون، شق و رق ایستادهاند و در انتظار آن لحظة حساس به سر میبرند.
بیست دقیقه قبل از تحویل سال شاه وارد میشود. و چنان لباس سنگین رسمی مرصعی از مروارید، زمرد و یاقوت بر تن دارد که با زحمت و مرارت زیاد میتواند از جا بجنبد. شبکلاه سیاه پوستبرهای بر سر دارد که باز الماسها بر آن تلألو دارد و جقهای بزرگ بر کلاهش به چشم میخورد که به رشتههای رنگارنگی از بلور ختم میشود. در پیش و پشت گوش او بر حسب مد رایج روز طرهای قرار دارد. به هر بازویش بازوبندی از طلاست؛ بر یکی از بازوبندها الماس بزرگ تاج سلطنتی، دریای نور نصب شده که صفحهای است بزرگ و تخت به پاکیزگی و درخشندگی تمام و بر دیگری درشتترین یاقوت جهان که از هند غیمت گرفته شده است دیده میشود. که بر مقطع آن نام تمام سلاطین مغول نقر گردیده است. کمربندی زرین که در جلو با قلابی پر از جواهر گرانبها بسته میشود و سرشانههایی با ملیلههای الماس و شمشیری هندی که دستهاش باز با سنگهای گرانبها ترصیع شده لباس پرشکوه و جلال شاه را تکمیل میکند.
به هنگام ورود به تالار یک خواجه و چند پیشخدمت به دنبال شاه هستند. او به رف شاهنشین که مخصوص او تهیه شده میرود، چهارزانو به روی فرش ابریشمین مینشیند و راحت و آسوده به پشتی تکیه میدهد. بلافاصله پس از او چند تن از سادات مجتهد وارد میشوند و طبق امتیازی خاص که از قدیم از آن برخوردار بودهاند، بدون کسب رخصت از شاه، پهلوی وی مینشینند. شاه چند کلمهای به آنان میگوید که غالباً دربارة فراگیر شدن قدرت اسلام و حفظ تقدس آن است. که آنان در جواب تقریباً چنین پاسخ میدهند: «در زیر سایة اعلیحضرت اسلامپناه شجر اسلام هر دم بیشتر ریشه میدواند و از تعداد کافران روزبهروز کاسته می گردد.» اینجاست که دیگر شاه خطابة رسمی خود را ایراد میکند و از صدراعظم که طرف خطاب است از آخرین اخبار ولایات جویا میشود. صدراعظم در یک نطق طولانی فصیح چنین پاسخ میدهد: «باران رحمت الهی بر مزارع و دشتها نازل میشود و نعمت خدا و فراوانی سراسر مملکت را فرا گرفته است.» ـ هرچند شایعاتی هست که در ولایات دوردست مردم در اثر کمی محصول در حال هلاکند ـ ؛ از آن گذشته وی از ترقی کسب و کار و فنون و تمدن شرح کشافی میدهد ـ البته کلمات فرنگیای را به زبان میآورد بیآنکه از حدود مفاهیم آنها مطلع باشد ـ ، از فتوحات قشون ظفرنمون، از بناها و پلها، کاروانسراها و جادهها ـ که اغلب وجود خارجی ندارد ـ چیزهایی به عرض میرساند و با این جمله به گفتههای خود خاتمه میبخشد که با چنین برکت و نعمتی، آن هم این همه، روزبهروز همهچیز الزاماً رو به افزایش خواهد بود.

حالاست که کمکم لحظة حساس فرا میرسد. فقط چند دقیقهای باقی است. نظامالعلما با محلول طلا بر کاسهای چینی رقم سال نو و زیر آن آرزوی برکت را مینویسد. اکنون دیگر منجمین علامت میدهند و توپ شلیک میشود و منجمباشی رسماً به اطلاع شاه میرساند که سال نو آغاز شده است. بلافاصله روحانیون حاضر و صاحبمنصبان بانگ «مبارک باد» برمیدارند. از طرف مستوفیالممالک کیسههای متعدد از سکههای جدیدالضرب طلا و نقره تقدیم شاه میشود؛ شاه محتوی آنها را روی یک سینی بزرگ نقره میریزد، آنها را با هم مخلوط میکند و به هر یک از حاضران چند تایی از آنها میدهد، زیرا گرفتن سکة نو به هنگام تحویل سال «میمنت» دارد. بر حسب ترتیب، اول روحانیون، وزرا، و آنگاه بقیة حاضران در تالار تکتک به حضور میروند و هر یک در حالی که دو کف دست را گود کرده به هم چسبانده است عیدی میگیرد و بعد دستها را به نشان سپاس به قلب و پیشانی میفشارد. گاه شاه چند کلمهای محبتآمیز خطاب به گیرنده میگوید. گیرندگان عیدی به همان ترتیب که آمدهاند از تالار خارج میشوند. اما شاه که درباریان احاطهاش کردهاند بر جای خود باقی میماند و باز به همان ترتیب از پنجرهای که باز است به کسانی که در خارج ایستادهاند عیدی میدهد. تشریفات «عید تحویل» دو ساعت طول میکشد. پس از پایان مراسم شاه خسته به اتاقهای حرم بازمیگردد.
آداب و رسوم حلول سال نو و نوروز را آنطور که در روزگار دیرین صورت میگرفته ریچاردسون به این صورت شرح میدهد: «کمی قبل از تحویل سال جوانی خوش بر و بالا که کنایه از سال نو است بر کنار در اتاق خواب شاه پاس میداد. در لحظهای که خورشید بر فراز افق ظاهر میشود وی بدون اینکه خبر بدهد وارد میشد. شاه از وی میپرسید: «کیستی؟ از کجا میآیی؟ به کجا میروی؟ نامت چیست؟ چه آوردهای؟» جوان در پاسخ میگفت: «خوشبختم و خجسته؛ فرستادةخدایم به سوی تو؛ آورندة سال نوام.» دیگری کاسهای میآورد پر از گندم، لوبیا، عدس، کنجد و برنج و از آنها گذشته کلوخة قند و سکههای نو. آنگاه وزیران و بزرگان کشور قرص نانی تقدیم میداشتند. شاه قدری از آن میچشید و بقیه را بین حاضران تقسیم میکرد و در آن حالت میگفت: «این روز نویی است از سال نو از روزگار نو که در آن همة موجودات زندگی نویی از سر میگیرند.» سرانجام وی بزرگان مملکت را جامهای نو و هدایای دیگر میداد.» از این توصیف به خوبی برمیآید که رسوم و سنن هرچند نه به کمال، اما به مقدار زیاد تا به امروز به همان صورت باقی مانده است.
جشن که با نوروز آغاز میگردد سیزده روز دوام دارد. در طول این روزها تقریباً همة کسب و کارها تعطیل است؛ در این مدت همه منحصراً به تفریح میپردازند، از لذایذ خانوادگی برخوردار میشوند یا به دید و بازدید یکدیگر میروند و به هم تبریک میگویند. اما هرگاه نوروز با ماه رمضان مصادف گردد دیگر شبها را به خوشگذارنی صرف میکنند و روز را روزه نگاه میدارند؛ زیرا هرچه در طی این جشنها به تسامح و تساهل گرایش دارند باز روزه داشتن را که از اصول اساسی اسلام است حرمت میگذارند و رعایت میکنند.
فقط روز اول سال دارای جنبة مذهبی است. روز دوم دیگر جشن بزرگ و عموی همة ملت به شمار میرود. از صبح خیلی زود جمعیت در تمام کوچهها و میدانهای عمومی در جنبوجوش است، هر کس جامة نو در بر دارد و از آنجا که رنگهای روشن بیش از همه طرف توجه است گروههایی را میبینید که لباسهای سبز، زرد، آبی و سرخ بر تن دارند و در هم میلولند؛ بدیهی است که زنان ناگزیرند جامههای نو خود را زیر چادرهای تیرهرنگشان پنهان دارند. آشنایانی که با روبهرو میشوند دست یکدیگر را میفشارند و با فریاد «عید مبارک» یکدیگر را در آغوش میکشند. کسی که زیردست است در حالی که با دو دست خود یک دست ارباب یا حامیاش را در دست میگیرد تبریک میگوید و جواب تبریک خود را میگیرد.
در تالارهای مجلل، صدراعظم و وزیر جنگ در حالی که خلعت پوشیدهاند و دورتادور آنها را شاهزادگان و صاحبمنصبان ملبس به لباسهای دولتی گرفتهاند، جلوس کردهاند. به هنگام نشستن به دقت سلسلة مراتب، حق تقدم و سابقه رعایت میشود؛ در ناراحتترین وضع خود را جا میدهند تنها برای اینکه از حق خود دفاع کرده باشند. هر تازهواردی وزیر را سلام میکند و میگوید «عید مبارک» و به همین ترتیب هم پاسخ میشنود؛ در ابتدا شیرینی و شربت دور میگردانند؛ بعد بانگ «قلیان بیار» طنینافکن میشود و بلافاصه پنجاه تن از نوکران وارد میشوند که هر یک قلیانی مرصع از طلا، نقره، جواهر و مینا در دست دارند. این نوکرها در خدمت به اربابشان به یکدیگر پیشدستی میکنند تا از این رهگذر مزیت و منزلت آنان را تصریح کرده باشند. دیگر صدای غلغل قلیان است که همهجا را فرا میگیرد؛ تالار پر از دود غلیظ میشود که از پنجرههای باز به خارج تنوره میکشد؛ وابستگان سایر اصناف و حرف نیز برای عرض تبریک به حضور صدراعظم میشتابند ولی فقط در خارج از تالار از مقابل پنجرهای که او مقابل آن نشسته است، میگذرند. آخرین نوبت مختص شاعران است که وزیر را در قالب غزلهایی[2] مدح میکنند. او را با آصف، وزیر افسانهای حضرت سلیمان و سایر علما و اعاظم دیوانی میسنجند، ایل و تبارش را میستایند و خردمندی وی را در کار ادارة ملک و برکتی را که از آن طریق شامل حال مردم میشود ثنا میگویند و از این قبیل. هر شاعری به صدای بلند و رسا محصول ذوق و فکر و فراغت خود را میخواند و واقعاً گوش فرا دادن به این همه حرف مفت که فقط به خاطر رعایت زیبایی قافیه و طمع دریافت صله ابداع شده است، صبر ایوب میخواهد. با وجود این اغلب با «بارکالله » و «آفرین» سخن شاعر را قطع میکنند. پس از گوش دادن به یک قطعه شعر بهخصوص بد، وزیر رو به من کرد و پرسید که آیا از شعر فارسی درست سر درمیآورم یا نه. من هم از گفتن این کنایه خودداری نتوانستم: «وقتی شما خودتان چیزی از آن دستگیرتان نمیشود من از کجا سر دربیاورم.»

در این حیص و بیص شاه حمام رفته، صبحانه خورده و آرایش مخصوص عید را کرده است. وی از جواهر سلطنتی گرانبهاترین آنها را برگزیده تا خود را بیاراید و حالا دیگر در تالار آینة وسط، که به تالار طاووس شهرت دارد، سفرای اروپایی مختلف را رسماً به حضور میپذیرد تا بتوانند تبریکات خود را به عرض برسانند. علت وجه تسمیة تالار طاووس آن است که تختطاووس در آن قرار دارد. سفرا با لباسهای رسمی مجلل در معیت همة کارمندان و زیردستان خود شرفیاب میشوند. پس از انجام تشریفات و اعلام حضور به صورت رسمی توسط رئیس تشریفات (ایشیک آقاسیباشی) به تالار هدایت میشوند. در ایام قدیم اینها ناگزیر بودهاند که در آستانة در پاپوش خود را از پای دربیاورند و ایستاده شرفیابی حاصل کنند. اما در سال 1829[3] در قرارداد صلح ترکمنچای روسها حذف این اجبار و الزام خفتآور را به صراحت خواستار شدند؛ حال دیگر برای آنکه به روسها امتیاز خاصی نداده باشند تصمیم گرفته شد که در ورود همة سفرا این رسم رایج را لغو کنند. حتی امروز نیز شاه از این کار که شده به تلخی یاد میکند؛ زیرا اولاً در اثر ورود با کفش که ممکن است چرم آن نجس باشد و خاک و غبار کوچه نیز به آن چسبیده است، فرشها از نظر شرعی آلوده میشود و میبایست بلافاصه آنها را شست و آب کشید؛ دوم اینکه با نشستن در برابر شاه که حتی شاهزادگان و فرزندان خود شاه نیز بدان مأذون نیستند و تنها امتیاز روحانیون و سادات است از شأن و شوکت شاه کاسته میشود. حال وی برای رهایی از این مخمصه حیلهای اندیشیده و آن اینکه وی در حین بیرون آمدن از پشت پرده ایستاده سفرا را مخاطب قرار میدهد یا برای اینکه از اهمیت این موافقت ناخواسته بکاهد به صدراعظم نیز اذن جلوس میدهد. در جریان شرفیابیهای نوروز چند دقیقه قبل از ورود سفرا صندلی راحتی برای آنها وارد تالار میکنند. در حین شرفیابی هیچکس حق ندارد نزدیک تالار درنگ کند، اول برای اینکه بیگانگان در حال نشستن در حضور شاه رؤیت نشوند و دیگر از آن جهت که مذاکرات به خارج درز نکند. منتها ظاهراً دیوارها گوش دارند زیرا به ندرت ممکن است کلمهای از دهان شاه بیرون بیاید، و مکتوم بماند. به محض اینکه هیأت سفارت مملکتی خداحافظی کند به اشارهای افراد سفارتخانة دیگر وارد میشوند. پس از ملاقات شاه، سفرا به همان ترتیب پیش صدراعظم میروند و در آنجا با شیرینی، شربت و قلیان از آنان پذیرایی میشود.
مقارن ظهر صلای «سلام عام» درمیدهند که در این روز بهخصوص در «تالار تخت سلیمان» برگزار ميشود. حیاط جادار و وسیع نخستین مملو از نظامیان و کارمندان میشود. کارمندان بر حسب درجه و مقام خود توسط رئیس تشریفات به دو صف تقسیم میشوند. پیشاپیش و بین آنها فیلهایی ایستادهاند که با قالی و شال زینت شدهاند و خرطومهای رنگارنگ شده خود را بالا گرفتهاند. این فیلها و همچنین زرافه از لوازم جلال و شکوه سلام به شمار میروند. شترمرغی که سالها به مراسم سلام ابهت خاص میبخشید متأسفانه به بیماری سوءهاضمه میمیرد. نزدیک در خروجی صحن حیاط چند پله است که به صفهای بلندتر منتهی میشود و قطعات مختلف آن مملو است از گل و میوه و شیرینی. در قسمت قدامی حوضی است با فواره؛ اما در آخر صفه تالار بزرگ و با شکوه و آینهکاری شدهای واقع است که تخت سلیمان در آن جای دارد. دو ستون زیبای مرمر بدنة پالا را نگاه داشتهاند؛ این ستونها را در دورة سلطنت اولین شاه قاجار آغا محمدخان با رنج و مرارتی ناگفتنی از راههای ناهموار، از کوه و رود و دره عبور دادهاند و بیشتر به کمک دست از شیراز به تهران آوردهاند. در برابر حوض صدراعظم در انتظار نشسته است و شاهزادگان و چند خان از طایفة قاجار و تعدادی میرغضب قرمزپوش با چوب و تبر او را احاطه کردهاند. محافظین شاه که چوبدستهای بلندی دارند حفظ نظم را به عهده گرفتهاند؛ از این گذشته یک دسته ترکه در آن نزدیکی است تا به محض اشارهای بتوان کیفر به چوب بستن را انجام داد.
شلیک گلولة توپی ورود شاه را اعلام میدارد. شاه از تخت سلیمان بالا میرود و با طمأنینه، چهارزانو روی آن مینشیند. لباس او چنان با جواهر آراسته است که انعکاس پرتو آفتاب در آنها چشم را خیره میکند. در کنار تخت، «سپردار»و «تپزدار» ایستادهاند. .بلافاصه هیاهو و سروصدایی کرکننده همهجا را فرا میگیرد؛ ناگهان یکصد و بیست و یک گلولة توپ با هم شلیک میشود و در همان حال در مدخل میدان بزرگ از نقارهخانه که مرکب از چهل نوازنده است از بوقها، سنجها، طبلها، شاخنفیرها، سرناها چیزی مانند موسیقی وحشیان به گوش میرسد. آنطور که میگویند نقارهخانه از ابداعات جمشید است و جزو امتیازات خاصة سلطنت به شمار میرود. هر روز به هنگام طلوع و غرب آفتاب نقاره میزنند و از آن گذشته در تعطیلات، اعیاد بزرگ و پیروزیها نقارهخانه برنامه دارد. نقارهخانه در تمام مسافرتها، شاه را همراهی میکند. فقط ولیعهد حق دارد برای خود نقارهخانة خاصی داشته باشد و از همین راه هم هست که او ولیعهدی خود را به رخ مردم میکشد. در حقیقت نمیتوان فهمید که از این صداهای گوشخراش چه منظوری حاصل است؛ معهذا مردم به آن عادت میکنند، فقط اسبها هنگامی که نزدیک این سروصداها قرار میگیرند رم میکنند و با سوار خود از آنجا میگریزند. صرفنظر از اینها گروههای مختلف موسیقی نظام که یکی از آنها آهنگهای اروپایی و دیگری قطعات ایرانی را مینوازد میکوشند بر سر و صدای توپها، نقارهخانه و شرشر فوارهها فایق آیند.
به محض جلوس شاه بر تخت، تمام کسانی که اطرافش ایستادهاند تا کمر خم میشوند و در این امر فیلها نیز مشارکت دارند. تعدادی از این فیلها برای این کار تربیت شدهاند و بقیه را نیز فیلبانان با توسل به سیخ ناگزیر از تواضع میکنند. پیشخدمتباشی سلامة با کلاه مخصوص و قبای قاقم، فنجانی قهوه به او تقدیم میدارد و پسپس از تالار خارج میشود تا قلیان مرصع را بیاورد. شاه قهوه را در حضور همه «هرت» میکشد و چند پکی به قلیان میزند. حال دیگر مکالمهای را با صدراعظم آغاز میکند که در حقیقت خطابهای است به صورت سؤال و جواب، هرچند که با وجود غوغای مداوم و فاصلهای در حدود بیست متر غیرممکن است که یکی از آنها حرف دیگری را بفهمد. مثلاً هرگاه شاه بپرسد که آیا جادهها امن است و کاروانها بدون خطر به مقصد میرسند وزیر جواب میدهد: «هوا بسیار مساعد است تا اعلیحضرت به شکار تشریففرما شوند.» شاه در این ضمن از طرحهای خود برای تابستان آینده، از سفرها و جنگهایی که در پیش است صحبت میکند. اما به عزم شاه چندان اهمیتی نباید دارد، چه نفوذ اطرافیان وی معمولاً باعث میشود که تغییرات عمدهای در همهچیز رخ دهد.
در ضمن این گفتگو شاه سه فنجان دیگر قهوه میخورد و سه قلیان دیگر میکشد. پس از اتمام این کارها معمرترین عموی شاه به تخت نزدیک میشود، تبریکات خود را به عرض میرساند و شاه نیز با کلماتی محبتآمیز بدان پاسخ میگوید. آنگاه «خطیبباشی» با صدای گوشخراش خطبه میخواند. هنگامی که به جملة «سلطان بن سطان بن سلطان، خاقان بن خاقان بن خاقان، ناصرالدینشاه قاجار» میرسد باز همة حاضران به همراه فیلها تا به روی زمین خم میشوند و فقط زرافه است که همچنان با سر برافراشته ایستاده است.
وقتی خطبة خطیب تمام شد «شمسالشعرا» کاغذی را از پر شال خلعتی خود بیرون میکشد و غزلی[4] را که خود در مدح سلطان قدرقدرت، شاه شاهان سروده به صدای بلند میخواند. وی که کار را از طراوت بهار، هوای ملایم و گل و بلبل (که همهجا باید حی و حضار باشد) شروع میکند با گریزی ماهرانه به زیبایی اندام، قدرت و شجاعت شاه و جنگهایی که با شیر و پلنگ کرده میرسد. هیچ عضوی از اعضای وی، حتی پنهانترین آنها، از خیالپردازیهای وی مصون و برکنار نمیماند. آنوقت وی رشتة سخن را به نبردهای شاه میکشد و به او که جهانگشاست یادآوری میکند حال که روم را گرفته به یک وجب خاک چین نیز به دیدة تحقیر ننگرد. بخصوص قوافی را به سبک و سنت ایرانیان با چنان طمأنینه و تأکیدی بر زبان میآورد که طنین آن تا مدتی بعد در گوش میماند.
در برخی از سالها پیکی را به حضور میآورند در جامة سواری آغشته به گرد و غبار که گویی هماکنون از راه رسیده است. وی از فتوحات تازه در جنگ با ترکمنان گزارشی به عرض میرساند؛ یا بعضی از نمایندگان مناطق باجگزار چون افغانستان، سیستان، بلوچستان که تصادفاً در مراسم حضور دارند مراتب احترام خود را عرض میکنند. من خود به نمایندگان طوایف هزاره از افغانستان در این مراسم برخوردهام. سرانجام مستوفیالممالک بین حاضران سکة نو نقره تقسیم میکند. شاه برمیخیزد و با گامهای شمرده به حرم بازمیگردد. سلام عام در این لحظه پایان یافته است.
نیم ساعت بعد در میدان توپخانه نمایش آغاز میگردد. شاه از پنجرة ایوانی به نمایش مینگرد؛ کارمندان سفارتخانههای اروپایی را در دو لژ جنبی جای دادهاند. بر بامهای مسطح خانههایی که بر میدان محیطاند سرهای زنان مستوره و باحجاب و بچههایی با لباسهای رنگارنگ در کنار هم به چشم میخورد. پایین، در میدان پهلوانانی که سراسر سال را در زورخانه تمرین کردهاند با اندامهای برهنه و نیرومند به کشتی گرفتن مشغولند؛ فقط شلوار سفت و محکمی بر پای دارند؛ صورت و سر را از ته تراشیدهاند. سبیلی دارند و رشته گیسویی که از فرق آنها آویخته است. آنها در کمین حرکات حریف خود هستند و همین که لحظة مساعد فرا رسد به بدن او میچسبند و با به کار بردن فنی سریع و غیر قابل پیشبینی وی را به زمین میزنند و پای خود را بر مغلوب مینهند و برای اینکه تماشاگران را خوشحال سازند او را به داخل حوض نزدیک آنجا میافکنند. شیرینکاران و تردستان بر چوبپاها، بندبازان، دلقکها و لودههایی که در پوست شیر و خرس رفتهاند در هم میلولند. گاه و بیگاه شاه سکههای کوچک طلا و نقره به میان این جمع میاندازد، و در نتیجه همه برای قاپیدن آنها دیگران را میرانند. شیرها و ببرهای مازنداران، پلنگهای عربستان (خوزستان) که به ریسمانهای سستی بسته شدهاند، در این میان برای خود در گردش و رفت و آمدند. عنتریهای شیرازی برنامههای مضحکی با حیوانات دستآموز خود اجرا میکند. فیلها و زرافهها همچون تماشاچیان ساکت و خاموش در صف مقدم قرار دارند. در اینجا دو قچ را به جان هم میاندازند؛ حیوانات خشمگین به جان یکدیگر میافتند و سرانجام برای آنکه یکدیگر را نکشند به ناچار با به کار بردن زور آنها را جدا میکنند. افغانیها با سپر و شمشیر نمایش جالبتوجهی از جنگ میدهند. افغانیها را «شمشیری»های زبردستی میشناسند و شمشیر آنها در سراسر مشرقزمین رعب در دلها میافکند. قدیمها نمایشهای وقیحی نیز به موقع اجرا گذارده میشد؛ اما در دورة حکومت فعلی دیگر این رسواییها را منع کردهاند. برای تکمیل این هیاهو نقارهخانه نیز بلاوقفه در کار ایجاد سروصداست.
در یکی از روزهای آینده ملکة مادر که «والده» نامیده میشود مراسم سلام زنانهای در محدودة خود برپا میکند که شاهزادهخانمها و اطرافیانشان در آن شرکت میکنند و ضمناً از خانمهای سفرای اروپایی نیز در این مراسم دعوت به عمل میآید؛ به این سلام از سر استهزا «جمعهبازار» میگویند. شاه این امتیاز را برای خود قائل است که حق داشته باشد در این مراسم حاضر شود و همة حاضران را بدون مسأله تماشا کند. حتی وی کاریکاتورهایی از صحنههایی که در چنین مراسمی اتفاق میافتد ترسیم میکند و این تصویرها تا مدتها اسباب تفریح خاطر درباریان میشود. در اینجا نیز نهتنها بین خانمها سکههای نو تقسیم میشود، بلکه مقداری هم از این سکهها بین آنها میاندازد تا هر که میتواند بگیرد و لابد که در این ماجرا جنگ بین آنها درگیر میشود و معلوم است که در این حیص و بیص خانمها چندان پروای سر و وضع و لباسهای قیمتی یکدیگر را نمیکنند. «والده» به مهمانان خوشآمد میگوید و حال خانمهای اروپایی را نیز میپرسد. این خانمهای اروپایی خود مورد توجه و کنجکاوی دیگران هستنند. از شکل و شمایل آنان همه در حیرتند و لباسهای زیبای آنان را به دیدة اعجاب مینگرند.
باقی این جشن سیزده روز وقف دید و بازدیدها وتبریک گفتنهاست. ترتیب دید و بازدیدها خود مبتنی بر رعایت قواعدی سخت است. در همهجا شیرینی تعارف میکنند و میخورند. شاه خود با جلال و جبروت به دیدن مهمترین روحانیون شهر میرود و آنان از وی با سادگی تمام پذیرایی میکنند تا خود به شهرت فقر و زهد دست یابند. وزیران به بازدید سفرای فرنگی میآیند و از این فرصت برای مذاکره در باب امور دولتی و خصوصی و برطرف کردن ناراحتیهای شخصی و همچنین استعلام همگانی و همرأیی آنها با کابینة حاضر، سود میجویند.
در خانهها تردستان و دلقکها با هنرنماییهای خود مردم را شاد و مسرور میکنند؛ عنتریهای شیرازی هنرنماییهای حیوانات خود را به منصة ظهور میرسانند یا به همراهی ساز و ضرب آواز میخوانند زیرا شیرازیها مشهورترین لوطیهای سراسر مملکت هستند. بزرگانی که مورد بیمهری قرار گرفتهاند از طرف لوطیها به باد مسخره گرفته میشوند. لوطیها لباسی شبیه لباس آنان را به عنترهای خود میپوشانند و به بازی و نمایش خود ادامه میدهند؛ مثلاً من خود دیدم که پسر صدراعظم تبعیدی را به کمک عنتری نشان میدادند و آن عنطر خود قبایی از شال پوشیده و قمهای در کمرگاه خود فرو کرده بود. شیرها، فیلها، ببرها و پلنگهای اهلی را به خانهها میبرند و بچهها بدون ترس به اینها نزدیک میشوند و تا به حال از حادثهای بد چیزی در این مورد شنیده نشده است. فقط این را باید یادآور شد که اسب طاقت دیدن این درندهها را ندارد، سردست بلند میشود و از جای خود نمیجنبد. دلقکهای درباری هم که به آنها «لوطیباشی» میگویند وجود دارند که اغلب مردمی بیمزه و بیاستعدادند؛ اما از روزگارهای گذشته حکایت میکنند که این دلقکها بدون ترس از بریده شدن سر خود بعضی از حقایق را به عرض شاه میرساندهاند.
در روزهای نهم یا دهم، «اسبدوانی» انجام میگیرد. اسبهایی از اصطبل سلطنتی برای این کار انتخاب میشوند؛ بقیة اسبها را باید شاهزادگان، صاحبمنصبان و حکام وارد میدان کنند. اما چون خیلی از اسبهای اصیل در این مراسم از بین میروند بسیاری از آنان مایلند که از انجام این وظیفه معاف باشند. یک ماه تمام اسبهای مسابقه را آماده (سوغان) میکنند، هر روز در میدان مسابقه میدوانند و حتی برای آنکه آنها را لاغر کنند از مدت خواب آنها شبها میکاهند.
طول مسافت اسبدوانی نیمفرسنگ است؛ این خود دایرهای است وسیع که با سنگها آن را به چهار ایستگاه تقسیم کردهاند. در شمال شرق خانة کوچکی هست که جلبنظر نمیکند و آن را «عمارت اسبدوانی» مینامند و شاه و صاحبمنصبان در آن به تماشا مینشینند؛ در هر دو طرف این عمارت چادرهایی برای سفرای اروپای زدهاند. بر صفهای مقابل آن نوازندگان و رقاصان درباری جای گرفتهاند. صدای کرکنندة توپ نشان آن است که شاه از قصر خود خارج شده است؛ وی سوار بر ارابهای بزرگ و تشریفاتی وارد میشود. پیشاپیش، فیل بزرگی که پارچهای سرخ بر روی ان انداختهاند و مطابق رسم هندوستان چادر کوچکی بر پشت خود دارد، قدم برمیدارد. تعداد زیادی شتر حامل توپ، درباریان که نشانهای خود را بر سینه زدهاند، و خزانهدار کل با علامت سلطنتی به این قافله جلال و جبروتی میبخشند. گروههای فشردهای از اهالی شهر پیاده، سوار بر اسب یا الاغ فضای خارجی را پر میکنند. به محض پیاده شدن شاه، که با شلیک توپ اعلام میگردد، و نشستن وی بر قالی گرانبها، اسبها را از برابر وی میگذرانند و رئیس تشریفات علائم، نژاد و صاحب هر یک را با صدای بلند اعلام میدارد. مسابقات در سه قسمت برگزار میگردد: در اولین مسابقه باید دور میدان مسابقه شش بار، و در دومی چهار بار، و در سومی فقط دو بار پیموده شود. در مسابقة ششدوری اغلب اسبها قبل از رسیدن به مقصد خسته و کوفته میشوند؛ از طرف رقبا، شن در چشم بقیة اسبها پاشیده میشود و بدین ترتیب مانع از ادامة مسابقات آنان میشوند. هنگامی که اسب اولی به مقصد نزدکی میشود سوار آن نیز در حالی که به سرعت افسار را میگیرد به زمین میجهد تا جایزهای را که در کیسهای است بگیرد و آن را بر سر خود بگذارد و از میدان خارج کند. البته همیشه کوشش میکنند که فرد نامطلوبی به جایزه دست نیابد و اسبهای شاه قبل از سایر اسبها برندة مسابقات شوند.
درست است که اسب ترکمنی در دشتهای موطن خود و در غارتگریها به عنوان سرکشترین دوندهها شناخته شده است، اما از نظر استقامت و هوش سخت از اسبهای عربی عقبتر است و این اسب عربی است که تقریباً همیشه در مسابقات برنده میشود.
در خلال تنفسها، نوازندگان با موسیقی، و رقاصان با جهشها و شکلکهای خود کاری میکنند که وقت جماعت راحتتر سپری شود.
شاطران سلطنتی نیز باید یک دور در میدان مسابقه بدوند. این مسابقه که در نیم میل مسافت انجام میشود، سختتر از آن جلوه میکند که در واقع هست؛ زیرا پس از آنکه گروه اول قسمتی از مسافت تعیینشده را دوید بیآنکه تماشاگران ملتفت شوند جای به گروه دیگری میدهد. و آنها نیز به همین ترتیب به دستة بعدی جای میپردازند تا آنکه آخرین دسته در حالی که ظاهراً از نفس افتادهاند به مقصد میرسند؛ اما جایزة مسابقه را طبق توافقی که قبلاً شده است برندگان با بقیة همکاران خود تقسیم میکنند. شاه در این حیص و بیص صبحانه صرف میکند و آنگاه خوشحال و مسرور از کارآرایی اسبهای ایرانی به خانة خود بازمیگردد.
سرانجام روز سیزدهم یعنی آخرین روز عید فرا میرسد. مطابق با یک رسم کهن گویا تمام خانهها در چنین روزی معروض خطر ویرانی هستند. به همین دلیل همه از دروازة شهر خارج میشوند و به باغها روی میآورند. بهخصوص زنان که علاوه بر هراس از خطری که ظاهراً آنها را تهدید میکند به انگیزههای دیگری نیز به دشت و صحرا میروند. برای اینکه تا حدودی از هجوم زنان به خارج شهر جلوگیری شود به دستور کلانتر از هر زنی عوارض ناچیزی وصول میشود.
با این روز دیگر شادیهای نوروز پایان میپذیرد. از نظر کشاورز عید مبدأ زمانی است که بر محور آن کار آمادهسازی زمین، بذر پاشیدن و محصول برداشتن را تعیین میکند؛ وی میداند که این تخم یا آن تخم را بیست روز پیش یا پس از عید باید افشاند؛ این یا آن درخت را چند روز پیش یا پس از عید باید پیوند زد؛ روی هم رفته نوروز در زیر آسمان شاد و زیبای ایران جشنی است برای شادی و شادکامی؛ معهذا به علت اسراف و تبذیری که در کار برگزاری این جشنها میشود آثار نامساعد آن تا مدتی در زندگی خانوادهها بر جای میماند.