آویزهها(12) میلاد عظیمی
– چشمها را باید شست!
مقاله آقای عباس عدالت را (فرضیه فاجعهزدگی: تأثیر پایدار فاجعه مغول در تاریخ سیاسی، اجتماعی و علمی ایران بخارای شمارة 78-77 صص 262-227) که خواندم، به یاد یادداشتی از دكتر احسان یارشاطر افتادم که سالها پیش در مجله ارجمند ایرانشناسی (سال هفتم، صص 255-260) مرقوم فرموده بودند.
استاد یارشاطر در مجله ایران نامه و سپس در ایرانشناسی سلسله مطالبی تحت عنوان «یادداشت» مینوشتند که یکی از لذات زندگی من خواندن و باز خواندن این یاددشتهای جذاب، مفید و نکتهآموز بوده است. به هر کدام از این «یادداشتها» که دسترسی یافتم بیاغراق بارها آن را خواندم و از نثر هوشربا و نکتهسنجیهای تابناک و اسلوب استوار و پیراسته و دانشژرف و چشماندازهای رنگارنگ آن نکتهها آموختم و لذتها بردم.
اگر کسی استاد را نشناسد و از مقام و موقعیت علمی و آثار ماندگار و طراز اول ايشان آگاهی نداشته باشد، صرفاً با تأمل در «یادداشتهای» یارشاطر خود را با محققی بسیاردان، خردمند، معتدل، جامعالاطراف و در یک کلمه «حکیم» رو به رو میبیند که ربالنوع فصاحت و بلاغت نثر فارسی معاصر است و نوشتههای پخته و سنجیدهاش چون ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد، دل و جان مخاطب را مینوازد و دریچههای تازهای به رویش میگشاید.
بگذریم. قصد من معرفی و ارزیابی «یادداشتهای» یارشاطر نیست که آن سخن را در مقامی دیگر به میان خواهم آورد.
یادداشت تکاندهنده و تأملبرانگیز استاد یارشاطر دربارة ارزیابی عواقب حملة مغول به ایران را به دقت بخوانید، و از یاد نبرید که نویسندة آن دانشمندی است که شأنش بکلی اجل از آن است که خواسته باشد به مفاد «خالِف، تُعرَف» (مخالفت کن تا مشهور شوی) عمل کند. کمترین نتیجه یادداشت یارشاطر این است که بدون پیشداوری و با اتخاذ روشهای دقیق علمی، در گزارههای مسلم پنداشته شدة تاریخی و ادبی تأمل و تردید کنیم و داوریهای خود را بر پایههای دقیق و استوار علمی مبتنی سازیم.
«گاه تصور خطایی رواج مییابد. مردم آن را میپذیرند و تکرار میکنند و به نسل بعد از خود میسپارند، بهطوری که حتی دانشمندان و اهل پژوهش نیز اینگونه اشتباهات را مسلّم میگیرند و بر آن بنا میکنند. بدینگونه اندیشهای که از آغاز نادرست بوده و یا جز اندک حقیقتی نداشته جزء لوازم ذهنی ما میشود.
یکی از این غلطهای مشهور تأثیر حملة مغول و نتایجیست که گمان میرود از آن برخاسته است. هر کتاب تاریخی را باز کنید که موضوعش به بعد از مغول بکشد، میبینید جملهای از این قبیل در آن مندرج است: «پس از حملة خانمانسوز مغول که شهرهای ایران در طی آن ویران شدند… ایران دیگر نتوانست قد راست کند و رونق پیشین خود را باز یابد». هر کتاب تاریخ ادبیاتی را بگشایید، میبینید که انحطاط ادبی ایران در قرنهای اخیر نتیجة حملة مغول شمرده شده، منتهی گاهی تعصّب و خشونت مذهبی صفویه نیز بر آن افزوده میشود. هر اثری که به وضع اجتماعی ایران در دوران کنونی و بهانحطاط سیاسی و فرهنگی ایران در عصر اخیر بپردازد باز حملة مغول را بهعنوان علتالعلل تنزّل و سقوط ایران به کار میگیرد. در حقیقت حملة مغول ترجیعبند سرود ناکامیهای ما شده است و همه گمان داریم که اگر سپاهیان مغول به ایران نتاخته و شهرها را نسوخته بودند ما امروز حیات مرفه و خوشرنگوبویی داشتیم و در راه پیشرفت قدم میزدیم.
البته یک حسن بزرگ چنین تصوری این است که ما را از رنج تفکر میرهاند و علت ساخته و پرداختهای شبیه «توطئة دول استعماری» و یا «تقدیر» و… در اختیار ما میگذارد و ما را از زحمت تردید و تأمل معاف میدارد و چهرة حق بهجانبی که مخصوص دانندگان رموز تاریخ و تحوّل جامعههاست به ما میبخشد.
نخست باید گفت فرض انحطاط عمومی که پس از حملة مغول روی داده باشد بههیچرو درست نیست. هنر ایران پس از حملة مغول، و تا مدتی در نتیجة آن، که به آشنایی با نگارگری چینی منجر شد در راه پیشرفت افتاد و پس از ویرانگریهای تیمور در اواخر قرن نهم و اوائل قرن دهم (سدههای پانزدهم و شانزدهم میلادی) یعنی دوران حکومت سلطان حسین بایقرا تا اواخر حکومت شاه طهماسب، با ظهور بهزاد و آقامیرک و معاصران آنها به اوج رسید.
هنر ساختمان و معماری نیز پس از مغول به توسعه و ترقی روی آورد. بنای کمنظیر گنبد سلطانیه که در دورة اولجاتیوی مغول به پایان رسید از مهمترین آثار معماری ایران است. مسجد کبود در تبریز از دورة قراقوینلو و پس از آن قصرها و مساجد و مدارس دورة اول صفوی اوج هنر معماری ایران به شمار میرود.
هنر خط نستعلیق که هنر مخصوص ایران است، اصولاً پس از دورة مغول شروع به پیشرفت و تکامل کرد، و خط شکسته پس از قرن هیجدهم رونق گرفت. حتی خط ثلث و نسخ نیز با توجه به خطوط امثال بایسنقر و کتیبههای تیموری و صفوی هیچ دچار تنزّل نشد. فن کتابسازی و تجلید و صحافی نیز پس از مغول جان گرفت. آن تذهیبهای دیدهفریب و زیبا که شاهکار دقت و ظرافت در ترسیم و رنگآمیزیست محصول دوران پس از مغول و دوران حکومت ترکمانان است. هر کس جام شاهاسماعیل و کلاهخودهای صفوی را در موزة معروف اسلامبول دیده باشد که عثمانیها در جنگ چالدوران به غنیمت گرفتند و هر کس در ظروف مینایی عهد مغول و صراحیهای صفوی دقت کرده باشد میداند که هنرهای سفالینه و هنرهای فلزی و ترصیع زر و سیم نیز پس از مغول رو به پیشرفت داشته است.
در مورد شعر دلیل روشن بر بطلان فرضِ انحطاط، وجود حافظ و همعصران او چون خواجو و عبید زاکانی و سلمان ساوجی و عماد فقیه است که حدود صد سال یعنی چهار نسل پس از هجوم مغول میزیستند. این هم که برخی گفتهاند که حافظ دلیل نمیشود، چون اثر فاجعههای تاریخی مدتها بعد از حدوث آنها ظاهر میگردد در این مورد درست نیست. سیر شعر و ادب ایران از قرن چهارم به بعد سیری کاملاً طبیعیست و بهنظر نمیرسد که حملة مغول و تیمور در آن تأثیری کرده باشد. هیچ هنری و هیچ تمدنی و هیچ سلسلهای بر یک روال نمیماند و آخر نیروی خود را از دست میدهد و در سراشیب انحطاط میافتد. در فرهنگ یک کشوری نیز همة هنرها سیر موازی ندارند. شعر در ایران زودتر آغاز بهرشد کرد، زودتر هم نیرویش سستی گرفت پس از حافظ از اواسط دورة تیموری به تکرار و تصنّع و انحطاط گرایید. نقاشی دیرتر شروع به نمو کرد و دیرتر هم به اوج خود رسید و فقط از اواسط دورة صفوی ضعف آن آشکار شد.
در مورد جمود فکری و رکود علمی پس از هجوم مغول در مقایسه با پیشرفتهایی که پس از رنسانس بهتدریج نصیب اروپاییان گردید نیز باید گفت که آثار این رکود پیش از حملة مغول و از اواخر دورة سلجوقی و دوران سلطنت خوارزمشاهیان در ایران آشکار شده بود و استیلای کلام اشعری بهدست غزالی و نظائر او آغاز گشته بود، و هر چند آزاداندیشی و تحمل رأیِ مخالف هیچگاه در ایران و یا در خاورمیانه ریشه نداشته وبومی نبوده است، بعضی دورهها مثل دورة ساسانی و دورة غزنوی و سلجوقی و بهخصوص دورة صفوی در برنتافتن آراء مخالف از دورههای دیگر پیشی گرفتند و این ارتباطی با هجوم مغول ندارد. در حقیقت مغولها چون دین شَمَنی داشتند و بهاصطلاح موّحد نبودند در آغاز در مسائل دینی سختگیر هم نبودند و شیعه و سنی و زردشتی و مسیحی و یهودی را به یک چشم میدیدند و اگر اجحافی میشد بیشتر از تعصب خود مردم و جور آنها بر یکدیگر بود. فقط غازان بود که چون به اسلام گروید زندگی را بر مسیحیان و کلیمیان و مغولان بودایی و شمنی تلخ کرد و امر به کوفتن پرستشگاههای آنها داد. اما از این سختگیری مذهبی و نیز کشتار بیدریغ وی از مخالفان حقیقی یا خیالی که بگذریم، غازان خان را باید بهحق از عادلترین و مقتدرترین شاهانی که ایران به خود دیده است شمرد و این نباید موجب شگفتی بشود. پادشاهان نیز مثل غالب مردمان، آمیزهای از خوب و بدند. برخی غازان را مطلقاً دادگرترین و رعیتپرورترین پادشاه ایران پس از اسلام شمردهاند (زندهیاد حسن تقیزاده از آن جمله بود). بسیاری از بیدادگریهای مغولان را جبران کرد و برای حراست مردم از تعدیات سپاهیان و دیوانیان قاعدههای درست بنا گذاشت و فرمانهای اکید صادر کرد که شرح آنها به تفصیل در جامعالتواریخ رشیدی و تاریخ وصاف و حبیبالسیر و تاریخ مغول عباس اقبال آمده است.
از این گذشته در تاریخهای ما به بعضی از جهاتِ مثبت حکومت ایلخانان مغول که مورخان ترک و مجار به علت قرابت نژادی پُر بزرگ جلوه میدهند توجه نمیشود. در دورة مغول به علت سهولت ارتباط در متصرفات وسیع آنها و بهخصوص با چین و آسیای مرکزی، تجارت رونق گرفت و ارتباطات هنری و فرهنگی میان اقوام گوناگون توسعه یافت. هنر چینی روح تازهای در هنر ایران دمید و وضع اقتصادی رو به بهتری رفت تا طعمهای برای غارت خونخوار دیگری چون تیمور که به خلاف چنگیز مسلمان هم بود و پس از قتل عام مردمان به زیارت شیخهای خانقاهی میرفت و «همت» میخواست فراهم شود.
…
و باز نباید گمان برد که سکاها که مکرر بر ایران حمله آوردند و چندین سلسلة از جمله سلسلة اشکانی را در ایران و سلسلة کُشانی را در افغانستان و هندوستان و سلسلة هندوسکایی را در هندوستان پی افکندند در حملات خود نان و حلوا پخش میکردند و دست نوازش بهسر کودکان شیرخوار میکشیدند. کشتارهای بیامان آنها و سوختنها و غارتهایشان را فقط گذشت زمان در پرده ابهام کشیده است. چپاول و ویرانی را که ازبکها قبل از قدرت یافتن صفویان در شهرهای خراسان موجب میشدند، باید نمونة خفیفی از آنها شمرد. منارههای جمجمه و سطلهای پر از چشمهای برکنده را که نادرشاه و آغامحمدخان از راه شفقت به مغولیان دستور میدادند کم از مردمنوازیهای مغولان نمیتوان دانست، و مسلّم نیست که مغولها جز در بعضی شهرها بدتر از آن کرده باشند که برادران افغانی ما امروز با یکدیگر میکنند و یا صربها بر سر هم میآورند.
از اینها گذشته، اصولاً معلوم نیست که کشت و کشتار بهخودی خود مانع پیشرفت و موجب رکود شود. اقوام یونانی پیش از آن که متحد شوند و سرانجام خاورمیانه و مصر را در تصرّف خود درآورند، شب و روز، چنان که از «تاریخ هرودوت» پیداست، در کار ستیز و کشتن یکدیگر بودند، و بهطوری که زندهیاد مهدی بدیع در کتاب ایرانیان و بربرها بهدرستی نشان داده است نسبت بههم سخت بیترحم بودند. اعراب نیز پیش از اسلام مشغلة عمدهشان، جز جنگ و خونخواهی نبود و اینها، هیچکدام مانع فتوحات یونانیان و تازیان نشد.
برعکس بهنظر میرسد که گاه وجود دشمن و حملة وی، چنان که در عالم حیوانات نیز دیده میشود، محرک جنبش و نیرو و چارهجوییست چنان که در دورههای جدید ویرانساختن آلمان و شکستن ژاپون در جنگ دوم جهانی نهتنها موجب رکوردی در همت و تحرّک آنان نشد بلکه آنان را در راه تدابیر و ترقیّات مفیدتر اقتصادی انداخت.
از این گذشته مبالغات شاعرانهای را که مرسوم ماست نباید از نظر دور داشت. در این تردید نیست که مغولها با مغلویان در نهایت بیرحمی رفتار میکردند و این نیز درست است که ساکنان برخی شهرها مثل هرات و نیشابور را قتل عام کردند. اما این که در هرات به گفتة حبیبالسیر 000/600/1 نفر را کشتند و یا در نیشابور 000/748/1 نفر را از دم شمشیر گذراندند (تاریخ مغول، عباس اقبال آشتیانی، ص 54 و 57) و سایر ارقامی که بهدست دادهاند فقط حکایت از عدد نشناسی ما میکند. چگونه در شهری مثل شادیاخ (نیشابور نو) که شاید بیش از سی چهل هزار تن جمعیت نداشته بیش از یک میلیون و هفتصد هزار نفر را به قتل آوردهاند؟ این از نوع پریشانگوییهاییست که در کتب «عجایبالمخلوقات» میتوان یافت. وانگهی باید پرسید که شمرده است؟ که فرصت شمردن داشته؟ کدام آمار به چنین اعدادی راهبر شده؟
…
البته اینگونه حملات وقتی میتواند موجب خیزش و پیشرفت شود که قومی در نتیجة فرسودگی و سالخوردگیِ فرهنگی در سراشیب تنزل نیفتاده باشند. پیشوایی خراسان را در تجدید حیات سیاسی و فرهنگی ایران پس از اسلام بیگمان باید تا حدّی به حملات متواتر اقوام آسیای مرکزی از سکایی و تُخاری و هیتالی و کیدری و ترک و عرب، و ادغام آنان در ساکنان آن سامان و تزریق خون تازه در آنان شمرد.
غرض من از این همه، البته تحسین مغولان و غارت و کشتاری که در ایران سردادند نیست. وحشیگری و خونخواری و نابود کردن آثار فرهنگی و هنری را چگونه میتوان ستود؟ غرضم این است که ما در این مورد علت را جای معلول نشاندهایم. شکست ایران نتیجة ضعف و فتوری بود که بهتدریج در جامعة ایران راه یافته بود. یکی از مهمترین علائم ضعف اجتماعی پرداختن از مصالح عمومی به مصالح فردی و مهمل گذاشتن وظایفیست که برای استواری جامعه ضروریست. وضعی که در دهههای پایانی دولت ساسانی و مقارن هجوم تازیان نیز مصداق یافت.[1] هجوم تازیان از جهاتی شکنندهتر از هجوم مغول بود اما مانع برخاستن ابومسلم و یعقوب لیث و تشکیل دولت فرهنگپرور سامانی و نهضت ادبی خراسان و ظهور فردوسی نشد. حملة مغول که گروه فراوانی از مردمان تازهنفس آسیای مرکزی (عموماً قبایل ترک که مغولان در سیر به طرف مغرب تابع خود کرده بودند)[2] را به سرزمین ایران کوچ داد و در گوشه و کنار کشور ساکن کرد بسا که از این راه بر عمر فرهنگی ایران افزود، وگرنه شاید اوضاعی که در اواخر دورة قاجاری بر ایران مسلط شد زودتر پیش میآمد. البته این نوع فرضها همه مبتنی بر حدس است، چنان که حملة مغول را مسؤول انحطاط فرهنگی ایران شمردن نیز فرضی بیش نیست، جز آن که قرائن بسیار خلاف آن را نشان میدهد. باید امیدوار بود که مورخان و جامعهشناسان و نقادان ادبی ما از این راهحلی که ما طوطیوار به تکرار آن خو کردهایم درگذرند و بهجستجوی علل و اسباب واقعیتری روی بیاورند و مسؤولیت مردم سرزمین خود ما و یا علل دقیقتر تاریخی را از یاد نبرند.»
142- نظر تقیزاده دربارة تولستوی
«در همان زمان آن بزرگترین منادی عدل و انصاف در روسیه و بلکه بزرگترین انسان دوران اخیر یعنی تولستوی ندای ولولهانگیز خداپسندانه خود را بلند کرده وصد میلیون نفوس آن مملکت را در راه عدالت اجتماعی و بزرگترین عدالت و دفع بزرگترین ظلمهای جامعه بشری به هیجان میآورد و اثر قلم آن انسان بزرگ به زودی در آن مملکت و بلکه در همة دنیا ظاهر شد.»
(مقالات تقیزاده، به کوشش استاد افشار، ج 2، ص 165)
143- شکستن وزن نزد شاعران بعد از نیما
– این درست بریدنِ وزن را گلچین گیلانی بدون ادعای تئوری شعر در سالهایی که نیما هم این کار را شروع کرد، شروع کرده بود. شما حتماً کتاب کوچکی را که به اسم «مهر و کین» پیش از شهریور 20 منتشر کرده است ندیدهاند. این کتاب یک بار دیگر هم بعد از شهریور تجدید چاپ شد. در «مهر و کین» مجدالدین میرفخرایی داستان رستم و سهراب را به گونهای تازه با «فرم» شعری تازه بیان کرده است و وزن شعر را آنطور که باید به اختیار گرفته. شعرهای بعدی او از کمال بیشتری برخوردار است. ما خیلی از آنها در «سخن» چاپ کردیم و چون هم وزن و هم کلام درست در اندازة یکدیگر بود، خیلی گُل کرد. شعر «نام» یا «باز باران» را اگر دوباره بخوانید به این نتیجه میرسید که شکستن وزن اگر از روی قاعده باشد امری قابل قبول است. در این شکستنِ وزن، توللی از همه هوشیارتر بوده است. شعر «مریم» یا «ناآشنا پرست» دو نمونة درخشان از اولین تلاشها در این راه است. بعد از آن نادرپور و سایه هر دو در این کار با نهایت دقت و هوشیاری عمل کردهاند. نادرپور از باب به کار گرفتن تکلمات شسته و رفته و تراشخوردهای که به الماس میماند، و سایه، که مایة غزل و ادب کهن فارسی را خیلی خوب دارد، در اوزان شکسته با کلامی روشن مقصودش را میرساند. یکی از شعرهایش را که من خیلی میپسندم و شما هم لابد به خاطر دارید شعریست به نام به نظرم «شبگیر». یادتان هست؟ اگر حفظ هستید بخوانید تا با هم به آن فکر کنیم.
– چند خطی به یاد دارم:
دیگر این پنجره بگشای که من
به ستوه آمدم از این شب تنگ
دیر گاهیست که در خانة همسایة من خوانده خروس
و این شب تلخ عبوس
میفشارد به دلم پای درنگ
باقی را به یاد نمیآورم. دکتر خانلری میگوید:
ببینید سایه در آن شعر حساب بریدن را درست اجرا کرده و هر بریدهای را با مُهر قافیه محکم ساخته به نحوی که شعر به یاد شما میماند. شعری که نتوان از بر کرد و دوباره خواند پای شعریش کوتاه است و شکسته. شعر نیما را نمیتوان یا اگر بتوان به زحمت میتوان به خاطر سپرد. مگر جایی که مثل همین شعر سایه توانسته باشد شعر را به چفت و بستی برساند که در خاطر بماند. فکر میکنم که نیما شعری ساخت به نام «پادشاه فتح» این شعر را باز اگر اشتباه نکنم احساس طبری با مقدمهای نقدواره در ماهنامة مردم چاپ کرد. شعر بلندی بود که به طرز فکر آن روز طبری و شاید مریدانش خیلی نزدیک بود. با این همه طبری هم تقریباً همین حرف را زد که: «شعر به نحوی باید در یاد بماند.» (نقد بیغش؛ مجموعه گفتگوهای دکتر پرویز ناتل خانلری با صدرالدین الهی، چاپ آمریکا، 1385، صص 231-230)
144- عرقریزان روح
یکی از ویژگیها و ابتلائات نقد ادبی در روزگار ما، از تهی سرشار بودن آن است. این نکته بخصوص در حوزة ادبیات معاصر چشمگیرتر است. فراوان است «نقد»هایی که وقتی آن را میخوانی چیزی جز لفاظی و انشاءپردازی و قلنبهگویی و کلینویسی و تعابیر بیربط دهنپر کن نصیبت نمیشود. بگذریم از غرضورزیها و باندبازیهای خیلی از «نقد»ها که آنها را میدانی برای نان قرض دادنها و عقدهگشاییها کرده است. البته در این شهره بازار پرمشتری گاه آثاری اصیل عرضه میشود که هر چند کمشمارند اما سود و تأثیرشان ژرف و ماندگار است.
«عرقریزان روح» (نیلوفر، 1388) در زمرة این دسته کتابهای سودمند است که نویسنده شهیر و کاربلد روزگار ما جمال میرصادقی در آن به زبانی ساده و سلیس و مفهوم، توصیههایی مهم و کارآمد به نویسندگان جوان کرده است.
پیشاپیش عرض کنم که من داستاننویس نیستم و خیلی قصهخوان قبراق و پیگیری هم محسوب نمیشوم اما به میرصادقی (که هرگز او را ندیدهام) ارادت دارم و او را مردی شریف و معلمی دلسوز و مسئول میدانم.
میرصادقی هنرمندی با دانش است که با تألیف کتابهایی سودمند و عالمانه، سطح سواد و دانش داستاننویسان و داستانخوانان و اصولاً طبقه کتابخوان را در مملکت ارتقاء داده است و من به عنوان یک خواننده عادی و کسی که اغلب آثار پژوهشی او را در زمینه داستان و داستاننویسان و ادبیات داستانی خواندهام نحوة نگاه به داستان و شیوة لذت بردن از آن و نیز ارزیابی کار نویسنده را در حدوسعم از میرصادقی آموختم. همیشه برایم جالب بوده که میرصادقی بهرغم مذهب مختار خیلی از همصنفاتش ادا در نمیآورد و میکوشد صاف و پوستکنده، اطلاعات مفید و کاربردیاش را که غالباً پشتوانه علمی و تجربی دارد؛ در اختیار متعلّم قرار دهد.
«عرقریزان روح» را وقتی خواندم دیدم این کتاب «کاربردی»ترین کتاب پژوهشی میرصادقی است که مشتمل است بر توصیههای متنوعی به نویسندگان جوان. «بسیاری از آنها توصیههای نویسندههای بزرگ است و بعضی هم حاصل تجربههای من [= میرصادقی] در نویسندگی است؛ توصیههایی است که اغلب بزرگان و نخبگان داستاننویس جهان به جوانها کردهاند. من برای دو تن از آنها بیشتر اعتبار قائل شدهام و از نقلقولها و توصیههای آنها زیادتر مثال آوردهام:
آنتوان چخوف و ارنست همینگوی که به نظر من راهگشای داستانهای نوین «مدرن» شدهاند و کمتر نویسندهای در جهان است که از تأثیر و رهنمودهای آنها برخوردار نشده باشد… این توصیهها بیشتر بر محور ضابطههای پیشمدرن و مدرن گرد آمده است و ممکن است بعضی از آنها از نظر پسامدرنیستها رد شده باشد اما باز هم بر آنها تأکید و اصرار دارم. چون پسامدرنیسم هنوز در مرحله تجربه است حال آنکه جنبشهای پیشمدرن و مدرن امتحان خود را پس دادهاند و شاهکارهای ادبی با اصول و ضابطههای آنها آفریده شدهاند. پشتپا به ویژگیهای تثبیت شدة پیشمدرن و مدرنزدن و ضابطههای آنها را مردود شمردن، نقض غرض است، به خصوص اگر در آغاز کار باشیم…» (ص 11-10).
مرور بر عنوان فصلهای کتاب نشان میدهد که چه موضوعات مهم و جذابی در آن مطرح شده است:
«شناخت داستان، حادثه در داستان، باورپذیری، نوشتن از دانستهها، حادثههای جالب، موضوعگرایی، لذتبخشی، اطلاعاتدهی، طبیعت سرد داستاننویسی، نقل موضوع داستان، انواع داستان، داستان واقعگرا (رئالیستی)، داستانهای خیال و وهم (تمثیلی، نمادین، امپرسیونیستی، اکسپرسیونیستی…)، پیرنگ و انواع آن، جهان داستان، جهان واقع، ماندگاری آثار، انتخاب موضوع، صداقت، ساخت و پرداخت، بیات شدن موضوع، خونسرد ماندن، نشان دادن یا گفتن، عینیگرایی، شخصیتهای مطلوب و نامطلوب، ویژگیهای روانشناختی، اهمیت جزئیات، صدا یا هویت داستان، پرهیز از لفاظی و انشاءپردازی، کاربرد کلمهها و جملهها، تنوع شیوة نگارش یا سبک، املای شکسته یا نشکسته، خوانندهوار، نویسندهوارـ بازنویسی توصیفها، بنمایهها، سفیدخوانی ویراستاری کلیشهها، زوایه دید مناسب، عادت به نوشتنـ رهنمودهای راهگشاـ تأثیرپذیری، ثبات عاطفی، ذهن خلاق، ذهن منتقد، الهام، ادبیات اندوه، داستاننویس و مخاطبهایش، نویسندگان و منتقدان، ارتباط داستان با نویسنده، ضرورت یادگیری، شهرت، رؤیای نوشتن، داستان موجودی زنده».
در پایان هم «واژهنامه اصطلاحات ادبیات داستانی» آمده است. دربارة «عرقریزان روح» چند نکته گفتنی است:
پنجاه و یک فصل کتاب در حجمی حدود 200 صفحه سامان داده شده است و این یعنی روش مؤلف بر ایجاز و عرضة فشردة اهم اطلاعات مفید کاربردی بنا نهاده شده است.
ساختار کتاب طوری است که هر فصل و مدخل تا حدودی مقدمه فصل و مدخل بعدی است. هر چند میتوان هر فصل را جدا جدا مطالعه کرد.
خواننده دقیق متوجه میشود که کتاب پشتوانه پژوهشی قابل توجهی دارد اما ایجاز مؤلف اجازة فضلفروشی و مرعوبکردن خواننده به وسیلة ارجاع به مآخذ غیرلازم و تزئینی نداده است و ارجاعات به مقتضای هدف کتاب، در موارد لازم انجام میشود.
میرصادقی کوشیده که مثالهایش را از داستانهای مشهور ایرانی و خارجی (که احتمال آشنایی خواننده با آنها بیشتر است) انتخاب کند.
در مطاوی کتاب جابهجا به آسیبشناسی داستاننویسی امروز ایران پرداخته شده است و این مزیت بارز کتاب است. به عنوان مثال میرصادقی در نکتهای صحیح و عمیق و راهگشا به جوانان پیشنهاد میکند که قصههای واقعگرایی که مبتنی بر تجربههای نویسنده از زندگی و تعامل او با محیط است، بنویسند و از داستانهای تمثیلی و نمادین بپرهیزند.
به هر روی، «عرقریزان روح» طوری نوشته شده که هم به کار داستاننویسان بیاید و هم عامه داستانخوانان و نیز منتقدان ادبیات داستانی بتوانند از آن بیاموزند. قدما «بلاغت» را در خلق آثاری میدانستند که خاص بپسندد و عام بفهمد و از آن بهره برگیرد؛ از این منظر «عرقریزان روح» کتابی بلیغ است.
145- تنهایی
دربارة تنهایی فراوان نوشتهاند این هم اندیشهای از طراز تبریزی:
مسافر شهر غریب!
وقتی از قطار پیاده شدم «تنهایی» به استقبالم آمده بود!
هر دو، از دیدار هم خوشحال شدیم
چون چند روزی تنها نخواهیم بود!
146- بازتاب
در شمارة 76 بخارا، در آویزهها، یادداشتی نوشتم با عنوان «نظر دکتر ارانی دربارة فردوسی» (ص 177) در گشتوگذار اینترنتی به مطلبی برخوردم در «سایت شخصی رضا ستاری» (که بنده افتخار آشنایی با ایشان را ندارم). ایشان توضیحی بر یادداشت بنده نوشتهاند که با سپاس نقل میشود:
«1. ارانی هیچوقت تودهای نبوده چون حزب توده در سال 1320 تشکیل شده و ارانی در سال 1317 در زندان درگذشت.»
- آقای میلاد عظیمی را به کتاب حماسه داد اثر فرجالله میزانی از اعضای مرکزی حزب توده جهت اطلاع رهنمون میشوم.»
147- استوانه کوروش بزرگ
در ایامی که استوانه کوروش بزرگ به ایران آورده شده و در معرض دید علاقهمندان به تاریخ و فرهنگ ایران قرار گرفته است، انتشارات فرزان روز کتابی سودمند و خوشخوان و خوشچاپ عرضه کرده است به نام «استوانه کوروش بزرگ؛ تاریخچه و ترجمة کامل متن.»
دکتر شاهرخ رزمجو، پژوهشگر در زمینة باستانشناسی و تاریخ تمدن ایران در دورة هخامنشی، مؤلف این کتاب کمحجم (متن فارسی 95 صفحه) و بسیار فایده است. دکتر رزمجو بهطوری که در مقدمة کتاب نوشتهاند «از شش سال پیش… به همراه آقای پارسا دانشمند و دکتر اروینگ فینکل، مشغول گردآوری اسناد و آماده کردن کتابی مفصل درباره کوروش بزرگ و متن استوانه او» بوده است و بدین ترتیب بر مجموعة تحقیقات دانشمندان در این موضوع اشراف دارد. رزمجو چندین بار استوانة کوروش را از نزدیک مورد بررسی و مطالعه قرار داده و ترجمه کتیبه را هم از روی متن اصلی خود کتیبه کوروش و به طور مستقیم و واژه به واژه انجام داده است. هدف ایشان این بود «که این ترجمه، نزدیکترین ترجمه به متن اصلی و کاملترین ترجمة مستقیم از بابلی به فارسی باشد و اشکالات و نقصهای ترجمههای پیشین نیز در آن وجود نداشته باشد. با اینکه نگارندگان [یعنی دکتر رزمجو و دکتر فینکل] همه ترجمههای پیشین (انگلیسی، فارسی، آلمانی یا زبانهای دیگر) را مورد بازبینی قرار دادهاند اما در این ترجمه از هیچیک از ترجمههای پیشین استفاده نشده و متن به صورت مستقیم از روی متن میخی استوانه اصلی، خوانده و ترجمه شده است.» (ص 14-13)
لذا این کتاب هم ترجمهای دقیقتر و کاملتر از استوانه کوروش عرضه میکند و هم تاریخچهای دربارة استوانه، کاشف و محل کشف آن، تملک استوانه، تاریخچه ترجمة متن، مشخصات استوانه، زبان و خط کتیبه و توضیحاتی دربارة محتوای متن استوانه در اختیار خواننده قرار میدهد. یکی از مباحث دلانگیز کتاب فصل «کشف قطعات تازه» است. از آنجا که بخشهایی از استوانه کوروش شکسته شده و نشانی از آنها در دست نیست بنابراین متن استوانه نیز به طور کامل خوانده نشده است و همواره این امیدواری وجود داشته است که بخشهای شکسته آن درجایی یافت شود. (قطعهای از استوانه در دانشگاه ییل پیدا شد.)
در روزهای پایانی سال 2009 و آغاز سال 2010 کشفی غیرمنتظره روی داد و دو قطعه از یک گل نوشته در موزة بریتانیا شناسایی شده که بر روی آنها بخشهایی از متن استوانه کوروش نوشته شده بود. این قطعات نه مربوط به استوانه اصلی معروف کوروش بلکه مرتبط با یک لوح گلی شکسته بودند. کشف این دو قطعه سندی است بر این ادعا که نسخههای دیگری نیز از متن استوانه کوروش وجود داشته است. به هر روی آقای رزمجو از این دو قطعه برای ترجمة متن استوانه استفاده کرده است و از آنجا که در این دو قطعه، بخشهایی از متن استوانه کوروش که در متن اصلی آسیبدیده یا شکسته شده است، وجود دارد، طبعاً ترجمه رزمجو مزیت و کمال و اهمیت خاصی يافته است.
رزمجو بحث موجز و استواری درباره اهمیت تاریخی استوانه (ص 74-69) دارد که در پایان این مبحث «آنچه میتوان از متن این استوانه به طور خلاصه برداشت کرد» را چنین برشمرده است:
«1. کوروش صلح را در منطقه برقرار کرده است.
- مردمان را آزاد کرده و کوچدادهشدگان را به سرزمین مادریشان بازگردانده است.
- برای دینها و مراسم مذهبی مردم احترام قائل شده است.
- باروی بابل را مستحکم کرده است.
- کارهای ساخت و ساز ناتمام را در بابل به پایان برده و دروازههای شهر را درست کرده است.
- به عنوان یک پادشاه بیگانه، برای خدای بزرگ بابلیان و مراسم آیینی آنان مقرر کرده است.» (صص 74-73)
از آنجا که برخی استوانه کوروش را دارای جنبه تبلیغاتی دانستهاند دکتر رزمجو اسناد و «مدارک» معتبری را عرضه میکند که نشان میدهد متن استوانه کوروش با حقایق تاریخی مطابقت دارد و دروغپردازی گزافهآمیز نیست.
باید این فصل را خواند و از استواری منطق رزمجو لذت برد.
به هر روی «با اینکه متن استوانه، نشاندهندة ادامه سنت نوشتاری بابلی است، اما هم پیام استوانه با محتوای کتیبههای دیگر به کلی متفاوت است و هم تاریخ، کوروش را شخصیتی متفاوت با فرمانروایان دیگر به یاد میآورد. این استوانه به عنوان یک بیانیه، نشاندهنده احترام یک فرمانروای در اوج قدرت، نسبت به مردم، به ویژه مردمان دیگری است که با او هموطن، همدین و همزبان نیستند اما با فرهنگ، زبان و دین آنان با احترام برخورد میشود. در کنار این موارد، غرور یک ملت شکستخورده نیز حفظ شده است. نادیده گرفتن کوروش و دستاوردهای او و نقشی که در تاریخ داشته، نادیده گرفتن بخشی مهم از تاریخ بشر است که هیچ کمکی به شناخت انسان از دستاوردهای فرهنگی و تاریخی خود نمیکند و باعث تشویق احترام به حقوق انسانی نمیشود.» (ص 90)
استوانه کوروش کتابی است کمبرگ و پربارکه اطلاعات درست و استواری دربارة استوانه کوروش به عنوان بخش مهمی از میراث تاریخ و فرهنگ ایران و از مؤلفههای هویت ملی ایرانیان در اختیار خواننده قرار میدهد. کتاب دوزبانه است (فارسی و انگلیسی) و این نکته طبعاً دایره مخاطبان را گسترش میدهد. هر چند برای سطر سطر این کتاب تحقیق علمی شده، اما خواننده عادی هم میتواند از آن بهره وافی ببرد.
حیفم میآید که از تصاویر با کیفیت از استوانه کوروش که زیور این کتاب است، یاد نکنم و البته باید بگویم که کتاب میتوانست ارزانتر از این هم دربیاید.
148- تعریض خانلری به کسروی
استاد خانلری در تیرماه 1336 مقالهای عمیق و بلیغ نوشت و در سخن منتشر کرد با نام «پاکباخته». در بخشی از مقاله به نقد کسانی میپردازد که در پی اصلاح ایران و جبران عقبماندگیهای تاریخی کشور ما بودهاند و «… به جای آنکه با تأمل و اندیشه راه را بشناسند و با قدم استوار پیش بروند، مانند مستان و پریزدگان دست و پا زدند و به چپ و راست تاختند…» یکی از این مستان و پریزدگان مورد انتقاد خانلری سید احمد کسروی است:
«… اندکی گذشت و کاری از پیش نرفت. باز گرد خود نگریستیم تا ببینیم دیگر چه داریم که ما را چنین در رنج و بدبختی نگه میدارد. یکی که خود را سخت خردمند میدید و وظیفة رهبری قوم را بر گردن خود میپنداشت، کشفی کرد. قلم برداشت و نوشت که اگر ما هواپیما نساختهایم سببی جز این ندارد که پدران ما شعر خوب میسرودهاند پس باید دفتر و دیوان ایشان را بسوزانیم تا آسوده شویم. جشنی گرفت و کتابهای بسیار را در آتش انداخت. شراری جست؛ اما باز هم خانة بخت ما از آن روشن نشد…
… چون پیشوایان قوم چنین فرمودند، مردم هم به آرزوی ترقی و تمدن، در فرنگی مآبی و بر هم پیشی گرفتند. هر عادتی که خود داشتند نشانة وحشیگری و مایه شرمساری پنداشتند و هر رسمی را که به فرنگیان منسوب بود، اگر چه بر آئین ایرانی هیچ رجحانی نداشت یا گاهی سراسر ناپسند بود، آن را علامت تمدن فرض کردند…» (هفتاد سخن، ج 2، صص 20-18).
149- نکتهای دربارة دکتر محمدامین ریاحی
به مناسبتی نسخهای از شمارة 5 کیهان فرهنگی (مورخ 14 فروردین 1335) را تورق میکردم. در شناسنامه آن جریده دیدم که استاد فقید محمدامین ریاحی در آن ایام سردبیری کیهان فرهنگی را بر عهده داشته است. اکنون به یاد نمیآورم که کسی به این نکته اشاره کرده باشد. شاید برای کسانی که در آینده در باب کارنامة آن استاد دانشمند ایران دوست به تحقیق خواهند پرداخت، سرنخی برای پژوهشهای بیشتر باشد. خاک بر آن بزرگ خوشباد.
150- تصحیح تازهای از فیهمافیه
دکتر توفیق سبحانی تصحیح تازهای از فیهمافیه مولانا جلالالدین عرضه کرده است (کتاب پارسه، 1388). پیش از تصحیح ایشان، تصحیح استاد بدیعالزمان فروزانفر مورد استفاده و مراجعه خاص و عام بوده است. این سؤال مطرح است که مزیت تصحیح دکتر سبحانی چیست و ایشان چرا باوجود تحقیق بلند استاد فروزانفر، مجدداً فیهمافیه را تصحیح کردهاند.
باید گفت که نسخه اساس تصحیح استاد فروزانفر، دستنویس شمارة 2760 کتابخانه فاتح استانبول بوده که این نسخه در سال 716 هجری کتابت شده است. این نسخه «با نسخه اصلی که ظاهراً به خط یکی از کتاب معاصر و حاضر در مجلس مولانا بوده، مقابله شده» و با وجود اینکه خالی از برخی اغلاط نیست و فصول عربی فیهمافیه را هم ندارد، استاد فروزانفر آن را به علت قدمت و احتمال مقابله با نسخه اصلی اساس طبع خود قرار داده است (مقدمه فروزانفر، صفحه هـ) و آن را با چند نسخه دیگر مقابله کرده است و در موارد بسیار نسخه بدلهای قابل اعتنا را ذکر کرده و با تعلیقات بسیار مهم و راهگشا، منتشر ساخته است.
دکتر سبحانی اساس کار خود را بر دستنویس شمارة 2111 کتابخانه موزه مولانا در قونیه گذاشته است. این نسخه تاریخ کتابت ندارد و حدس آقای سبحانی این است که «در نیمه دوم یا نهایتاً اواخر قرن هشتم استنساخ شده است». (مقدمه سبحانی، صفحه هفده) خوب! امتیاز این نسخه در چیست؟ دستکم نیمقرن متأخرتر از نسخه اساس طبع فروزانفر است و حضرت دکتر سبحانی هم توضیحی نمیدهند که چرا و بر مبنای کدام مرجحاتی نسخة متأخرتر را اساس قرار دادهاند و این بنده نمیداند که این نقیصه را به چه حمل کند؟!
نسخة دیگری که در تصحیح دکتر سبحانی مورد عنایت زیادی بوده است، نسخه شمارة 79 موزة مولانا در قونیه است که مورخ 753 است. مزیت مهم این دستنویس این است که کاتب بعضی از سخنان مولانا را، نقل کرده است که این بخش در طبع فروزانفر نبوده است. و این به نظر من مهمترین فایدة تصحیح دکتر سبحانی است.
تعلیقات دکتر سبحانی هم به نوشته خودشان بیشتر مآخوذ از تعلیقات فروزانفر است (مقدمه، بیست). در عرضه نسخه بدلها هم دکتر سبحانی امساک کلی فرمودهاند و….
به هر روی، اگر بعد از تصحیح فروزانفر، «فیهمافیه» دوباره باید تصحیح بشود که حتما باید بشود. و هنوز جای تحقیق و تصحیح انتقادی دیگری با استفاده از جمیع نسخههای معتبر و ضبط نسخه بدلها و تطبیق متن فیهمافیه بر مجموعة میراث معنوی مولانا و… خالی است.
هر کسی از ظن خود شد یار من
|
از درون من نجست اسرار من
|
151- بر هر که بنگری به همین درد مبتلاست!
شمارة 77 و 78 بخارا هم مثل شمارههای قبل با «تقاضا و خواهش مجدد» دهباشی از «مشترکین گرامی» شروع شده بود که از آنها میخواست «وجه اشتراک عقبافتاده خود را بپردازند.» چون «این مجله به پشتیبانی مشترکین ارجمند و دوستدارانش منتشر میشود.» دهباشی چند بار از مشترکین ارجمند مجلة بخارا» خواسته تا «بهای اشتراک سال 1389 را هرچه زودتر مرحمت کنند».
جراید جدّی و مستقل در ایران همیشه بر لب بحر فنا منتظر سرنوشت محتوم خود بودهاند و دغدغه دخل و خرج همواره وقت مدیران مَجلّات را بشولیده میداشته است. بیمناسبت ندیدم گزارشی گذرا از دغدغههای مالی «روزنامه کاوه» که یکی از نقاط عطف تاریخ مطبوعات و از قدیمترین جرايد جدی و اصیل و مؤثر ایران بوده است و به مدیریت سیدحسن تقیزاده و همکاری برجستگانی چون محمد قزویني، محمدعلی جمالزاده، ابراهیم پورداوود و… در حدود نودوپنج سال قبل شروع به انتشار کرده بود، خدمت خوانندگان محترم عرضه بدارم. به دهباشی هم بگویم که تا بوده چنین بوده و زبان حال مجلات و نهادهای اصیل و مستقل فرهنگی و نیز دانشمندان و فرهنگ مردان برجستة این ملک همواره این بیت محتشم کاشانی بوده است:
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا
***
شمارة اول کاوه در 24 ژانویه 1916 در «مطبعه کاویانی برلین» چاپ شد. قیمت اشتراک سالیانه در ایران یک تومان و در سایر ممالک پنج فرانک بوده است. کاوه معمولاً در 8 صفحه و «هر دو هفته یکبار» منتشر میشد. در 35 شمارة اول مطلبی دیده نمیشود که حاکی از دغدغه مالی ادارهکنندگان کاوه باشد. اگر هم مشکلات مالی نداشتند به مشترکان و خوانندگان خود اعلان نکردند. در شمارة 36 (مورخ 22 ژانویه 1920) تقیزاده سرمقالهای با عنوان «دورة جدید» نوشته است. او منظور از «دوره جدید» را تغییر اساسی روزنامة کاوه از یک روزنامه «سیاسی» (که مندرجاتش بیشتر معطوف به مسائل ایران در دورة جنگ جهانی اول بوده) به روزنامهای که «مندرجات آن بیشتر مقالات علمی و ادبی و تاریخی خواهد بود و مسلک و مقالاتش بیشتر از هر چیز ترویج تمدن اروپایی در ایران، جهاد بر ضد تعصب، خدمت به حفظ ملیت و وحدت ملی ایران، مجاهدت در پاکیزگی و حفظ زبان و ادبیات فارسی از امراض و خطرهای مستولیه بر آن و به قدر مقدور تقویت به آزادی داخلی و خارجی آن» است. (کاوة، شمارة 36، ص 2-1)
در دورة جدید، کاوه، «هر یک ماه یکبار در 16 صفحه منتشر میشود.» ضمناً تقیزاده، از این شماره به بعد «مسئولیت اداره و همچنین مندرجات روزنامه جدید کاوه از جزء و کل» را «منحصراً» برعهده میگیرد.
در شمارة 37 (مورخ 21 فوریه 1920، ص 12) تقیزاده مطلبِ ملایمی با عنوان اخطار مینویسد و از خوانندگان روزنامه کاوه میخواهد «برای استحکام اساس روزنامة، او را «در ترتیب اروپایی توزیع کاوه… تأیید و تشویق» کنند؛ یعنی «وجه اشترک را نقداً پیشکی بدهند.» تا روزنامه مستقیماً و بیواسطه وکیل و موزع و محصل وصول پول اشتراک در آخر سال، به دست خواننده برسد.
همچنین برای اولینبار در شماره 38 (مورخ 21 مارس 1920، ص 12) «اعلان» تجاری چاپ میکند و آگهی مغازه «پرسپولیس» را چاپ میکند که «به تازگی در برلن باز شده و همه نوع امتعه خرازی از قبیل پیراهن و زیرپیراهن و یقه و دستمال گردن و جوراب و دگمه و عصا و چتر از هر قبیل… به قیمت مناسب به فروش میرساند».
(این اعلان چند بار دیگر هم در کاوه چاپ شده است.)
به نظر من امروز هم مجلات تحقیقی و فرهنگی وزین نباید در چاپ آگهیهای بازرگانی درنگ کنند و هر آگهی را که توانستند به دست بیاورند، برای تحکیم بنیه مالی مجله، چاپ کنند.
تقیزاده که در شمارة 37 نوشته بود میخواهد روزنامه را به ترتیب اروپایی در ایران توزیع کند و «وکیل و محصل پول اشتراک» را واسطه ارتباط مالی میان روزنامه و خواننده قرار ندهد، پس از حدود چهار ماه متوجه میشود که کار به این سادگیها نیست و «وکلای کاوه» را معرفی میکند. (شمارة 41، مورخ 18 ژوئن 1920، ص 8) همچنین در این شماره است که اعلام میکند «بواسطه بالا رفتن اجرت پستی به مقدار زیاد در آلمان و گرانی فوقالعاده قیمت چاپ و غیره از یک طرف و تنزل قیمت فرانک فرانسوی و تغییر دائمی مظنة آن از طرف دیگر، ادارة کاوه مجبور شده است که میزان قیمت اشتراک روزنامه را در خارجه از روی لیره انگلیسی قرار داده و وجه اشترک سالیانه را یک لیره انگلیسی قرار بدهد. در ایران و آلمان همان قیمت سابق برقرار خواهد بود.»
در شمارة 42 (مورخ 17 ژوئیه 1920) تقیزاده سرمقالهای نوشت با عنوان «استمداد». در این یادداشت نوشت که دورة جدید کاوه مورد اقبال خوانندگان قرار گرفت و منتقد و طرفدار فراوان یافت.
«حالا ما با این جمع یعنی با آنان که کموبیش مشتری متاع ما و طالب خیالات ما هستند کاری داریم و میخواهیم به این دسته از طالبین معرفت که شاید بعضی از آنها علاوه بر آن که از کاوه خوششان میآید، شور و هوس مخصوصی هم به انتشار آن داشته باشند، اظهار کنیم که بدبختانه به واسطه گرانی طبع و کاغذ و همهچیز و ترقی فوقالعاده و روز به روز قیمت وسایل زندگی فعلاً بیم آن است که کاوه نتواند به وسیله عایدات وجوه اشتراک که هنوز محدود است خود را نگاه بدارد چه دخلش مطابق خرج او نیست و شاید تا مدتی هم نشود مگر آنکه عده مشتری نقدی و پیشکی بده خیلی زیاد شود و مثلا به سه الی چهار هزار نفر برسد و لهذا فعلاً راهی برای امداد کاوه به نظر نمیرسد جز پیشنهاد ذیل:
ما نویسندگان کاوه که همه اوقات خودمان را صرف نشر علوم و حقایق (به عقیدة خودمان) و جهاد با جهل و تعصب میکنیم و هوس زیادی هم به این خدمت داشته و حاضریم همه پشتکار و وقت خود را برای تتبّع و تحریر مقالات کاوه و تألیف کتب مفید: علمی و سایر زحماتی که برای نشر مرتب و منظم یک روزنامه لازم است، مصروف بداریم و در مقابل آن زندگی با وسعتی هم فعلاً نمیخواهیم به اهل فضل و دوستان معرفت خطاب کرده و متمنی هستیم که ده نفر صاحبان همت پیدا شود که هر کدام دویست تومان نقد و فوری برای استحکام اساس کاوه بدهند و به این ترتیب دو هزار تومان پول نقد برای سرمایة دوره ابتدایی کاوه در بانک جمع نشود. بدین طریق روزنامه کاوه مستقل و مستقر میشود و در آینده به واسطه وجوه اشتراک دخل و خرج هم تواند کرد.
علاوه بر این امیدواریم، طالبین علم و معرفت به قدر مقدور روزنامه کاوه را ترویج نموده و به تزیید عدة مشترکین سعی بفرمایند که این فقره ضامن دوام و استحکام مستمرّ روزنامه تواند شد.»
در شمارة 43 (مورخ 16 اوت 1920) تقیزاده در مطلبی تحتعنوان «مطالب راجع به اداره» (صص 16-15) اعلام میکند که به علت «گرانی همهچیز» قیمت اشتراک سالیانه در ایران از 2 تومان به 3 تومان ترقی میيابد. همچنین تقاضا میکند که کسانی امور مالی کاوه را که عبارت از اخذ وجوه اشتراک و دادن قبض و ایصال وجوه به کاوه» است را قبول کنند. ضمناً میگوید که کاوه هیچ علاقهای به تکفروشی ندارد و از وکلای کاوه میخواهد اگر از شمارة سابق روزنامه، تعداد زیادی دارید، آنها را به صورت تکفروشی به فروش برسانند.
در شمارة 45 (اکتبر 1920، ص 16) آمده که در «اجابت استمداد کاوه» دو نفر حاضر شدند کمک مالی کنند:
آقا محمدتقی افشار از تجار بمبئی که 100 لیره انگلیسی کمک کرد.
حاجاکبر شیرازی و پسران؛ رئیس تجارتخانه از منچستر که 50 لیره انگلیسی کمک کرد. در این شماره هم در «مطالب راجع به اداره» دربارة پرداخت هر چه زودتر حق اشتراک توسط مشترکین و وکلای کاوه در بوشهر و فارس و… مطالبی آمده است. (همینجا بگویم که دیگر «مطالب راجع به اداره» جزء ثابت کاوه شده است و به عنوان «ضمیمه» در آخر روزنامه چاپ میشود).
در شمارة 46 (13 نوامبر 1920) در «مطالب راجع به اداره» دوباره دربارة وکلای کاوه در ولایات و شهرهای مختلف و درخواست از مشترکین برای پرداخت حق اشتراک سخن رفته است.
نکتة جالب این است که تقیزاده که دو شمارة قبل گفته بود هیچ تمایلی به تکفروشی کاوه ندارد (جز در مورد شمارههای قبلی)، «مصمم شد که مقداری [روزنامه] پیش وکلای کاوه برای تکفروشی بفرستد.»
مشکلات مالی روز به روز بیشتر بر کاوه فشار وارد میکند بنا بر این در شمارة 47 (مورخ 13 دسامبر 1920) اعلام میشود که حق اشتراک سالیانه در ایران از 3 تومان به 5/3 تومان میرسد و در آلمان از 60 فرانک (برای یک سال) به 100 فرانک ميرسد. فعلاً در کمتر از یک سال 75 درصد به قیمت کاوه در ایران افزوده شده است.
در صفحه ابتدایی شماره 48 (سال دوم دورة جدید، شماره 1 مورخ 11 ژانویه 1921) تقیزاده مینویسد که «روزنامه کاوه اعلانات قبول میکند.» و از ایرانیان داخله و خارجه میخواهد که «در باب امور تجارتی و غیره در کاوه اعلان بکنند.»
در همین شماره توضیحات مبسوطی درباره «ترتیبات اشتراک» داده شده است.
از شمارة بعد (دورة جدید سال 2، شمارة 2، مورخ 10 فوریه 1921) در ابتدای روزنامه «اسامی وکلای کاوه» میآید و از «اغتشاش پستخانههای ولایات در ایران» گلایه میشود.
تقیزاده نوشته در کرمانشاه مأمورین ادارة پستخانه «مقدار کلی روزنامه کاوه را که به کرمانشاه و سایر ولایات فرستاده شده بود (و از کرمانشاه رد میشد) برداشته و به عطاران و سقطفروشان فروختهاند و پس از تفتیش و کوشش زیاد که وکیل محترم کاوه در کرمانشاه نموده بالأخره 33 نسخه از شماره 9 را که برای اصفهان و رشت و تبریز فرستاده شده بود در دکان یکی از سقطفروشان به دست آوردهاند. این 33 نسخه استرداد شده ولی مینویسند که دیر خبردار شدهاند و تا آن وقت «در بسیاری از شمارههای کاوه برای ریش مقدسین حنا پیچیده شده بود.»
حاجت به مبالغه نیست که این فقره چقدر بر اشخاصی که به زحمت زیاد این روزنامه فارسی را در مرکز اروپا به طبع میرسانند. ناگوار بوده و قلوب آنها را مجروح میکند. («و نیزرش: سال 2، شماره 8، مورخ 6 اوت 1921، صفحة آخر: «بینظمی به پستخانهها»)
در شماره 2 از سال 2 تقیزاده از سه نفر که به «استمداد» کاوه جواب دادهاند (10 نفر صاحبان همت هر کدام 200 تومان برای استحکام اساس کاوه بدهند):
یک تاجر ایرانی مقیم بمبئی که نخواست نامش فاش شود = (50 لیره انگلیس)
امینالتجار اصفهانی (200 تومان= 56 لیره)
شاهزاده نصرةالدوله از بمبئی (70 لیره)
در این شماره یک اعلان تجاری هم در کاوه چاپ شده است.
در شمارةبعدی (سال 2، شمارة 3، مارس 1921) 4 آگهی یا به قول تقیزاده «اعلان» در کاوه چاپ شده است.
مطلبی هم با عنوان «راجع به وکلای کاوه» نوشته که شرافت و سلامت طبع او را میرساند:
«اداره کاوه از وکلای محترم خود مستدعی است که محض اینکه اشخاصی که قبول اشتراک روزنامه را میکنند، فوراً شمارههای روزنامه بدانها داده شود.
و منتظر رفت و آمد قبض وصول و غیره که مدتها طول میکشد نشوند، وکلای مزبور از شمارههایی که پیش آنها فرستاده شده و میشود، شمارههای پیش را به شخص تازه مشترک داده و پس از آن هم باز دو سه شماره را خودشان به او بدهند تا وقتی که خبر اشتراک به اداره میرسد و از اینجا روزنامه فرستاده میشود، مشترکین تازه بیروزنامه نمانده باشند.»
در ابتدای شمارة 4 (سال دوم، مورخ 10 آوریل 1921) تقیزاده از آقای حاجمحمد حسن نمازی مقیم هونککونگ (چین) تشکر میکند که مبلغ 50 لیره انگلیسی در جواب «استمداد» کاوه به آن اداره فرستاده است.
در شمارة بعد کاوه (سال 2، شمارة 5، مورخ 9 مه 1921) تقیزاده «اخطار» میدهد که «به واسطه ترقی فاحش مظنة لیره انگلیسی نسبت به پول ایران و در واقع تنزل زیاد پول ایران، اداره کاوه، خود را مجبور میبیند که از این تاریخ میزان معاملات خود را در ایران چه از بابت وجوه اشتراک روزنامه و چه برای فروش کتب «سلسله انتشارات کاوه» و چه برای قیمت دورة قدیم کاوه… با لیرة انگلیسی که فعلاً واسطه معاملات با خارجه است، قرار بدهد چه سه تومان و نیم وجه اشتراک کاوه که یکسال قبل قریب دو لیرة انگلیسی و معادل اقلاً پانصد مارک آلمانی میشد حالا بواسطة تنزل پول ایران نسبت به لیره از یک طرف و ترقی پول آلمانی باز نسبت به لیره از طرف دیگر تقریباً صد و پنجاه مارک میشود که در واقع کمتر از آن چیزی است که به خود اداره تمام میشود. مخارج طبع و کاغذ وپست از وقتی که دورة جدید کاوه شروع شده یعنی در شانزده ماه گذشته در آلمان قریب هشت برابر ترقی کرده. لهذا بعد از این وکلای کاوه برای مشترکین جدید که بعد از وصول این روزنامه پول میدهند، باید برای وجه اشتراک سالیانه معادل یک لیرة انگلیسی به مظنة روز پول ایران بگیرند ولی در قبض که میدهند نه تنها یک لیره بلکه پول ایرانی را هم که دریافت داشتهاند قید فرمایند.»
در شمارة بعدی (دوره جدید، سال 2، شمارة 6) تقیزاده در مطلبی مهم که نشاندهندة اخلاق و روحیات اوست با عنوان «توضیح» نوشته است:
«راجع به کمک مالی خواستن روزنامه کاوه برای اطمینان از پایداری آن که ما در شمارة 7 کاوه از سال گذشته در زیر عنوان «استمداد» شرحی نوشته بودیم. لازم است توضیح شود که مقصود از آن توسل به مساعدت اشخاصی از اهل فضل و یا محبین علم و ادب بود که خود به خود به مندرجات کاوه تعلق خاطری داشته و دوام آن را راغب باشند و منظور آن بود که دفعةً ده نفر از این قبیل اشخاص که در گوشه و کنار به مطالب کاوه میل پیدا کردهاند، هر کدام مبلغی بدهند تا در بانک گذاشته شده و سرمایه استحکام کار کاوه بشود یعنی در واقع مقصود از آن استمداد درست معنی فرنگی آن بود چنانکه گاهی بعضی ناشرین کتب و مجلات به آن طبقه از مردم که به همان فنّ و رشته شوق و ذوق مخصوص دارند، رو میآورند و ابداً مقصود اعانه خواستن از اعیان و اشراف و وزراء و حکام و سیاسیون و مأمورین دولت نبود که بدون ادنی علاقة خاطر به مقالات راجع به تاریخ و ادبیات از قبیل شرححال مزدک و آتیلا محض جلب خاطر یک «روزنامه» یا خصوصیت شخصی به مدیر آن اظهار «لطف» بکنند. مقصود اصلی کاوه در موقع خود حاصل نشد؛ یعنی دفعةً ده نفر پیدا نشد که مبلغ کافی برای سرمایه دائمی روزنامه بدهند ولی بعضی اشخاص علم دوست از تجار ایرانی مقیم خارجه به این مقصود کمکی نمودند و ما با کمال میل آن را پذیرفتیم. حالا لازمست بگوییم که بعد از این هیچ مدد مالی پذیرفته نخواهد شد و اشخاصی که مایل به دوام و استحکام این روزنامهاند ممکن است سعی فرمایند عده مشترکین روزنامه زیاد شود.»
در همین شماره تقیزاده از «وکالت کاوه در آذربایجان» نوشته که مدتهاست خبری از او به اداره نرسیده است و در مدت یکسال و نیم گذشته «یک دینار» از وجوه اشتراک به اداره کاوه نفرستاده است و از مشترکین خواسته که پول خود را پس بگیرند. (در صفحة ابتدایی شمارة بعد هم اخطار میدهد که وکلای کاوه در عراق و اصفهان هم چیزی از وجوه اشتراک را به ادارة کاوه نفرستادند.) و در صفحه پایانی همان شماره از آشفتگی کار وکلای کاوه اظهار تعجب میکند.)
در شمارة بعد (سال 2، شمارة 8، مورخ 6 اوت 1921) نامهای سرگشاده به وکیل کاوه مینویسد و از او انتقاد میکند. صراحت تقیزاده در این نامه جالب است و میتواند مورد توجه مدیر مجله بخارا هم قرار بگیرد!
به یاد دارم استاد ایرج افشار هم در مجلة آینده تهدید کرده بود که اسامی بدحسابان را افشاء میکند.
در همین شماره تقیزاده «برای قبول هرگونه اعلان به هر زبانی که باشد و از هر نقطهای که برسد» اعلام آمادگی میکند و برای مزید اطلاع قیمت اعلانات را نیز درج میکند. مثلاً برای یکبار چاپ اعلاناتی که تمام یک ستون را بگیرد، 18 لیره و سه بار چاپ اعلان 40 لیره و… قیمت تعیین کرده است.
در شماره 9 سال 2 (مورخ 4 سپتامبر 1921) مجدداً از «بینظمی مرسولات پستی» اظهار تعجب شکایت میکند و در پایان روزنامه یادداشتی با عنوان «اخطار مهم» چاپ میکند که نظر به اهمیت آن عیناً چاپ میشود:
این «اخطار مهم» در دو شمارة بعدی هم چاپ میشود ولی البته پاسخی که به کار آید، نمیيابد.
در شماره 11، سال دوم (مورخ 2 نوامبر 1921)، «نامهای سرگشادهای به سه وکیل غیرامین کاوه چاپ میشّود این نامهها خواندنی، صریح و آموزنده است.
و در نهایت در تاریخ 30 مارس 1922 در «ورقة فوقالعاده کاوه» اعلام شد که کاوه به علت مشکلات مالی تعطیل شد.
152- ارزیابی علامة قزوینی دربارة اهمیت کاوه
الف- «واقعاً از اول ظهور جراید و مجلات در زبان فارسی مطلقاً و اصلاً این نوع جریده یا مجله در عمرم نخوانده بودم. هیچ چیز این قدر مؤثر و مفید برای زبان فارسی نخواهد بود.
به عقیده من یکی دو سه سال اگر انشاءالله کاوه دوام بکند، انقلاب عمیقی در افکار و عبارات ایرانیان (از حیث نقطة ادب و ضد خرافت، نه سیاست) ایجاد خواهد کرد. روح فردوسی و سعدی و حافظ و خیام و هزار شاعر و ناشر دیگر از شما شاد باد. واقعاً به نظر من شما یا روزنامه کاوه مجدِّد رأسالالف (چون مجدِّد رأسالمائة در هر قرن فارسی سراغ نداریم).
باز به عقیدة من کفر محض است کسی که این طور خدمت به ملت خودش بتواند بکند، این را بگذارد باز بچسبد به سیاست که فلانالدوله چه کرد و فلانالسلطنه چه خواهد کرد ولوید جرج چه فکر دارد و انجمن ملل چه نقشه تهیه میبیند. تمام اینها مثل برف تابستان گذرنده و فانی است. فقط علم و ادب است که باقی و لایفنی است.
والله و بالله (اقلاً به عقیدة من) یک نمرة کاوه، فقط و فقط یک نمرة آن، بیش از تمام آن مدت چند سال که در ایران سنگ مشروطه و استبداد را به سینه میزدید، خدمت به ایران و هم ادباً و هم برای خراب کردن بنیان خرافات و موهومات مردم ایران از هر قسم خرافت و موهومی که باشد، والله علی ما اقول شهید.(نامة مورخ 11 ژوئیه 1920- نقل از نامههای پاریس، به کوشش استاد ایرج افشار، نشر قطره، صص 42-41).
ب- «اینکه مرقوم فرمودید که انشاءالله در خیال نشر کاوه هستید، فوقالعاده باعث خوشوقتی گردید ولی در همین کاغذ مرقوم داشتهاید که «رفتن به ایران خیلی بعید نیست». این فقرة اخیر در ظاهر امر تناقض با آن خیال دارد. اگر چه هر کس در اختیار وجههای برای امور شخصی خود، فقط خود او حَکَم است ولی از دور که مشاهده بشود تجدید نشر کاوه هزار بل صد هزار درجه بر رفتن به ایران از هر حیث ترجیح دارد. در این فضای غیرقابل تنفس ایران خیال میکنم روح پاکی و فطرت سلیمی و مزاج معتدلی مثل سرکار مغلوب و غیرمبسوط الید، بلکه خدای نخواسته خفه (خفگی معنوی مقصودم است) خواهد شد و آن خدمتی که از نقطةنظر سیاسی و ادبی و علمی به توسط نشر یک روزنامه مهم جدی مثل کاوه به اهالی ایران از حاضر و غایب و حال و استقبال میتوان کرد، هزار یک آن را به دخول در جرگة وکلا و جزء جمعی شدن که نمونههای اکمل آن را در برلین دیدیم که تا چه درجه از همه حیث تهیدست و بیبضاعتند و القاء خطب در محافل و غیره نمیتوان انجام داد. (نامه مورخ 28 نوامبر 1923، نامههای پاریس، ص 100)
ج- «در آنجا [=تهران] اگر سرکار همت جدی بفرمایید من قریب به یقین دارم که احیای کاوه حتماً سر خواهد گرفت… عجله کنید که عمر مثل برق خاطف میگذرد و روز به روز عدة اشخاص علاقهمند به معنویات در ایران کمتر میشود و دایره آنها تنگتر و صفوف آنها باریکتر و نازکتر.
تا سرکار (که خداوند انشاءالله عمر اقلاً صد و بیست ساله به شما عطا کند) و بنده و یکی دو نفر دیگر هنوز زنده هستیم یک تخمی بکارید و آبیاری بکنید و بکنیم که بعد از مرگ ما عقبة همان درخت و شاخ و برگ را بگیرند و نمو دهنده، والا میترسم که بعد از ماها اینجور مسائل بکلی مانند عنقا معدومالاثر و مفقودالخبر گردد.» (نامة مورخ 3 مارس 1927، نامههای پاریس، صص 207-206)
153- آشپزی نامه از عصر قاجار
«جامعالصنایع» آشپزی نامة از عصر قاجار از مؤلفی ناشناخته که به کوشش استاد ایرج افشار تصحیح شده و میراث مکتوب آن را منتشر کرده است. (تهران، 1389)
«چون در زمینه آشپزی و خوراکیها نوشتههای زیادی نداریم، پس هر آنچه به دست میآید بیگمان میباید به چاپ برسد و آرام آرام از میان آنها واژگان خوراکها و ابزارهای کاربردی در پختن آنها در فرهنگ الفبایی فراهم شود و گسترة مدنیت ایرانی درین موضوع بیشتر شناسانده شود»(مقدمة استاد افشار، صفحه پانزده)
185 دستور برای تهیه انواع شیرینیها، حلواها، خورشتها، کبابها، پلوها، بورانیها، دلمهها، شربتها، ترشیها، مرباها و… دیگر در این دفتر دلپذیر گرد آمده است.
نمایهای جامع و ارجمند از نام خوردنیها و واژههای اصطلاحی و ابزارها بر کتاب افزوده شده که بسیار سودمند است.
نثر کتاب بسیار ساده و روان است و همين استفاده از بخش بزرگی از کتاب را برای خوانندة امروزی میسّر کرده است. (البته برخی اصطلاحات و لغات باید توضیح داده شود).
براي مثال مؤلف در «طریقة کباب حسیني» (ص 22) نوشته است:
«گوشت را ورق کند. یک ورق گوشت را، یک ورق دنبه را به سیخ بکشد. سیخ چوبی باشد. دو دانه پیاز سرخ کند. گوشت را کمی تاب بدهد. بعد آب بریزد بجوشد. به روغن بنشیند پخته است»
ملاحظه فرمایید که چه نثر سلیس و مفهومی دارد.
در مطالعه اين كتاب نكاتي به نظرم رسيد كه عرض ميشود:
* یکی از نکات جالب این است که قدما ظاهراً دو نوع فسنجان داشتهاند: یکی من حیثالمجموع شبیه فسنجان معروف است (ص 23)ولی نوعی «فسنجان ماهی» و «فسنجان مرغ» داشتهاند که دیگر در آن گردو نمیریختند، در «فسنجان ماهی» روی ماهی بیاستخوان کرده که در روغن سرخ شده، آب انار میریزد و میگذارد بپزد تا به روغن بیفتد و در «فسنجان مرغ» «مرغ را نمک سوز کند. پخته کند. با پیاز بسیار سرخ کند. نیم کاسه آب بریزد. آلو بخارا با سرکه شیره بریزد. بجوشد [تا] به روغن بنشیند.»[ص 37]
«نمک سوزکردن» هم ظاهراً یعنی بگذاریم نمک خوب به خورد گوشت برود. این را هم بگویم که قدما ماهی را با «منقاش» «فیله میکردند» (ص 37).
* نکتة دیگری که برای بنده جالب بود این که قدما در آشپزیشان خیلی از کشمش سبز استفاده میکردند. و آن را در انواع غذاها به کار میبردند. نکته دیگر اینکه ظاهراً قدما به «کباب کوبیده» ما «کباب لوله» میگفتند (ص 23) که برای تهیة آن «یک چهارک گوشت و سه سیر دنبه با هم بکوبند تا خوب کوبیده شود. یک دانه پیاز را هم عليحده قیمه بکنند و خوب بکوبند و آن را با نمک در میان گوشت بریزند. بزنند (= ظاهراً ورز دهند) و به سیخ کشیده کباب کنند. سماق به روی او بپاشند.»
* چقدر قدما دلمه داشتند؛ دلمه نارنج، دلمه خیار، دلمة کمبزه، دلمة بادنجان، دلمة به، دلمة کلم، دلمة برگ مو، دلمة برگ فندق، دلمة سیب و دلمة پیاز.
* خورش ساگ (ص 43) در مازندران ما کاملاً ترکیب دیگری دارد.
غذای «سرگنجشک» (ص 54) که مطلب راجع به آن نوشته نشده است، ظاهراً همان «خورشت کلّه گنجشکی» یا «آبگوشت کلّه گنجشکی» باشد.
*«ماهی نارنج آب» هم نوعی قلیهماهی است (ص 55). به دستور آشپزباشی طبخ کردم؛ خوشمزه و نفیس از آب درآمد.
جامعالصنایع دستورنامه طبخ غذاهایی است که واقعاً مورد استفاده قرار میگرفته است. برخلاف بسیاری از کتابهای آشپزی روزگار ما که برای نیل به صفت «جامعیت» بسیاری از خوردنیها و نوشیدنیها را که با ذائقه ایرانی سازگاری ندارد در کتاب خود گنجاندهاند.
شاید یکی از دلایل کمبرگ بودن این کتاب و نیز ایجاز و سادگی نثر مؤلف همین کاربردی بودن و عام بودن آن بوده است.
سخن دیگر اینکه جز در موارد اندک، مؤلف اندازه و وزن مواد لازم را نمیگوید. حالا نمیدانم که اشاره نکردن به وزن مواد لازم، رسمی و سنتی بوده است یا فقط روش مؤلف این کتاب است.
154- جدال با جهل
گفتگوی کمبرگ و پرنکتهای است با بهرام بیضایی (نشر ثالث، چاپ دوم، 1388) «جدال جهل» مروری گذراست بر زندگی و کارنامة فرهنگی بیضایی و نگاهی است به مؤلفههای دیدگاه این فیلمساز برجسته نسبت به انسان و اجتماع و البته بازتاب این نگرش در فیلمهای بیضایی.
به گمان من با خواندن این کتاب میتوان به شناخت اجمالی و منسجمی از بیضایی و کارنامه و عقاید و دغدغههایش دست یافت.
نام کتاب هم با دقت انتخاب شده زیرا به اعتقاد بیضایی ریشة همة نابسامانیها و مشکلات جامعة ما جهل است و بیضایی خواسته در فیلمهایش با این جهل دستوپنجه نرم کند.
در این کتاب سخن پخته و ژرف کم نیست: به عنوان مثال تحلیل بیضایی از منظومة «آرش» کسرایی بدیع و تأملبرانگیز است (ص 30-26) و یا ارزیابی او دربارة فیلم «قیصر» ساخته مسعود کیمیایی خواندنی است (ص 64-61).
به عقیدة من تلقی و نگاه بیضایی به مقوله «مردم» معتدل و سنجیده است آنجا که میگوید:
«مردم یکدست نیستند. مردم بسته به سودشان میتوانند خیلی خوب باشند و میتوانند خیلی بد. نه کاملاً خوبند و نه کاملاً بد. این وسط درجاتی وجود دارد. اگر من یک آدم خوب به شما نشان بدهم منظور این نیست که همه مردم خوبند و اگر یک آدم بد هم نشان بدهم منظورم این نیست که همه مردم بد هستند.» «البته من نمیتوانم چاقوکشی را دوست داشته باشم ولی حتی در آن چاقوکش هم به امکان تغییرش علاقهمند هستم. اگر او چاقوکش است به خاطر این است که چیزهایی را نیاموخته یا به او آموزانده نشده، یا در شرایطی غیرقابل اجتناب قرار گرفته که ممکن است عوض شدن شرایط او را هم عوض کند… آدمها میتوانند نادان نگه داشته شده باشند و نشان دادن آن دلیل دشمنی با مردم نیست نشان دادن موقعیت است.» (صص 49)
«من جهالت را تأیید نمیکنم. عاشق این مردمم ولی نه عاشق جهالتشان. عاشق آن استعدادی که درونشان هست و میتواند به جهش بینجامد.» (ص 39)
«چرا به تکثیر کسانی که میتوانند شرایط را تغییر دهند دل نبندم… چرا فکر میکنید جامعه تغییر نمیکند؟» (ص 53)
«[از شکست دردناک قهرمانان فیلمهایم] غمگین نشوید، علیه این چیزها باشید… ارزش پیروزی و شکست در آن است که چقدر در روند شکلگیری آنها شخصیتهای فیلم و با دیدن آنها تماشاگران به بلوغ فکری، آگاهی یا پختگی برسند.» (ص 54)
همچنین از بخشهای جذاب کتاب «زن در آثار بیضایی» است (صص 89-75). جالب این است که بیضایی یکی از سدهایی را که مانع از پرداختن عمیقتر به مسائل زن میشود، «پسزمینههای اخلاق روشنفکری» میداند و معتقد است که «تا در مورد زن و مرد به روشنی و راحتی گفتگو نشود، هیچ گفتگویی در این مملکت جدی نخواهد شد.» (ص 75)
«بحث در مورد زن بحثی اساسی است و بحث همیشگی من است.» (ص 84)
156- جدال با موبایل!
در شمارة 3 مجلة نافه (آبان 1389) آقای احمد طالبینژاد گفتگویی کرده است با استاد مسعود کیمیایی که وقتها را خوش میکند. (اگر این مصاحبه را نخواندید حتماً بخوانید).
در ابتدای مصاحبه کیمیایی میگوید بازی جدیدی شروع شده که او دیگر در آن شرکت ندارد و نمیتواند هم برای همرنگ با جماعت شدن دائماً خود را عوض کند. «نه جدولی که بیست سال پیش حرفمان را تویش میگذاشتیم و جمله میساختیم، دیگر آن جدول است و نه کلمات همان معنی را دارند، هنوز سردمداران سیاسی جهان یا ژورنالیستها سردرگماند. از وقتی که همین موبایلی که دست من و تست وارد زندگی ما شد، فروپاشی ما هم شروع شد.»
– منظور از ما کیست؟یک نسل یا یک جامعه؟
هر دو، به ویژه نسل ما، نسل من و تو. ما نسلی داریم که با شیوة رومانتییسم تاریخی، زندگی میکردیم. یک نگاه زیبا و شریف که مثلاً از پیچ اقاقیا، عاشقانه میساختیم. از ظهر گرم مرداد ماه و پوست هندوانه، زیبایی میساختیم از شناکردن تو جوی کوچه، عشق و زیبایی میساختیم و همینها شد نمایش، سینما، شعر، داستان، روزنامه، مجله، زن، بچهها، عشق و همهچیز.
یکباره چیزی به اندازه کف دست میآید و در همه چیزت دخالت میکند.
– منظور موبایل تنها که نیست؟
نه منظور کل رسانههای مدرن است که چقدر توش تقلب است. با همین ابزار بانک خالی میکنند، سر یکی را میگذارند روی بدن دیگری و عکس تقلبی میسازند. پرتقلب است. شاهراه این تقلب، تو بچه من و تو است که باز میشود. بنابراین ارتباط ما با این نسل قطع میشود.»
با این دیدگاهی که داری، عدهای معتقدند که کیمیایی و آثارش به روز نیستند. طی سه دهه گذشته، این پرسش دربارة شما همیشه مطرح بوده که چرا به روز نميشوید؟
این چه به روزشدنی است که مثلاً یک دکمه را میزنند و فحش و بد و بیراه مینویسند؟
هیچکس رو در رو توان فحش، ناسزاگویی را ندارد ولی با همین دستگاه کوچولو، هر چه از ذهنشان درمیآید را برای هم میفرستند، تو این دستگاه به تو توهین میکنند و تهمت میزنند و بعد هم اصلاً آمادگی نداری با کسی حرف بزنی ولی پشت فرمانی، باید حرف بزنی. توی مستراحی باید حرف بزنی. به محض اینکه زنگ میزند وسوسه میشوی که کی سراغت آمده، کنجکاوی ذاتی بشر است دیگر. بنابراین آدمی مثل من که بلد هم نیست با این دستگاهها خوب کار کند، ناچار به گوشهای میخزند.»
خب، این باعث انزوا نمیشود؟
نه نه نه، توی آن گوشه خلوت پاکیزگی است… یکی برای من پیغام داده بود که اگر بلد نیستی با این دستگاه کار کنی، سرت را بگذار و بمیر. این آنها هستند که فکر میکنند با فشردن یک دکمه همهچیز را میدانند، تو همین دکمه را بلدی. برو بنشین کنار یک آدم استخوان خرد کرده دانا، ببین او چه چیزهایی بلد هست که تو بلد نیستی…
157- نمط عالی!
از سجایا و صفات ثبوتیه استاد ابراهیم گلستان یکی این است که سخنان ایشان نیز چون کلام مولانا شمس تبریزی «همه بروجه کبریا میآید.»
این اواخر در اینترنت مصاحبهای از او خواندم درباره محمد بهمن بیگی. گلستان در این گفتگو فراوان حرف حساب زده است. اما بخشی از سخنان ایشان که به علت علوّ لفظ و شکوه معنا، در ذهنم مانده است. عبارات ذیل است:
سوال- یک سری اتهامات یا انتقاداتی به بهمن بیگی میزنند نظیر همکاری با اصل چهار ترومن و حمایت از وی یا اینکه کارهای بهمن بیگی در راستای سیاستها و اهداف دولت شاه بوده است…
جواب- گُه میخورند… بنویس از گلستان پرسیدم و گلستان جواب داد «گُه» میخورند. شکر میخورند هم نه. بنویس گلستان گفت «گُه»؛ «گاف» با ضمه رویش و «ه» گرد؛ «ه» هوز؛ بگویند خودش خورده؛ بگویند بیتربیت است؛ بگویند هر چه دلشان میخواهد. «اتهامات یا انتقادها»! آنچه بر کرسی قبول خواهد نشست در آخر فقط واقعیت است و حقیقت. در این مملکت یک عده بدبخت و خاک بر سرند که دستشان از زور بیعرضه بودن خودشان، به جایی نمیرسد و کاری از دستشان برنمیآید و برنیامده؛ حسودی کسانی را میکنند که بلدند کار کنند و در درجههای توفیق کاری هم کردهاند، بعضیشان کارهای بسیار مهمی هم کردهاند.
درباره حرفهای این حسودها شما پرتی و زشتی و ضرر دادنشان را نشان دهید. فقط سؤال نکنید، جواب را به طور روشن بدهید. به طور قاطع و نه به صورت کمک گرفتن از مهملات و خرافات از سکه افتاده؛ آی بنازم به کار محمد که در حد معارف عشایری کار قاطع و محکم کرد…»
(نقل از سایت اینترنتی فراسو؛ فصلنامه فرهنگی اجتماعی فارس (ممسنی) با آدرس:
www.farasoomag.blogfa.com
158- نظر علامة قزوینی دربارة فردوسی
«هر ایرانی در هر طبقه و درجهای که باشد، نسبت به کار خود مقدار عظیمی از ملیت خود را مدیون فردوسی است و این از بدیهیات اولیه است و تکلیف وجدانی هر ایرانی است که از هر راهی و به هر وسیلهای که میتواند لساناً یا قلماً یا مالاً یا مجاهدةً یا بِأیِّ نحو از انحاءِ دیگر، کمی برای ساختن مقبرة فردوسی و اعلاء ذکر او و نشر مناقب و محامد او و تخلید نام متبرک او بنماید.» (نامههای پاریس، ص 192)
[1]) از مصداقهای سستی در ارکان همبستگی اجتماعی در ایران مقارن حملة مغول یکی موارد متعددیست که برخی از صاحبان منصب یا اهالی شهرها به قصد سودی و یا به سابقة اختلافی، خیر به مغولان میبردند و یا از آنها بر ضد همکیشان خود مدد میخواستند و آنان را بر جان و مال مسلمانان مستولی میکردند و شرح آنها را در همة تواریخ مغول ميتوان دید.
[2]) سپاهیان مقول اکثر اقوام و قبایل ترک بودند که مغولان در سر راه خود بر آنها غلبه یافته و در سپاه خود مندرج ساخته بودند.