معرفی « از شاهنامه تا خداینامه» / سیما سلطانی
(جستارى درباره مآخذ مستقيم و غيرمستقيم شاهنامه)
با يك پيوست: فهرست برخى متون از دست رفته به زبان پهلوى نوشته جلال خالقى مطلق
نويسنده مقاله، دكتر خالقى مطلق، چنانكه در حاشيه آورده است، نخست بر آن بود كه اين نوشته را به صورت كتاب كوچكى به چاپ برساند، اما سپس با پيشنهاد دبير اجرايى مجله نامه ايران باستان كه خواستار چاپ آن در مجله شد، موافقت كرد. پس از آنكه به دلايلى انتشار مجله متوقف گشت، مقاله در زمستان 1378 به صورت چاپ اينترنتى در تارنماى نوف، متعلق به نوشين شاهرخى در دسترس خوانندگان قرار گرفت.
مقاله دكتر خالقى گذشته از اهميتى كه براى شاهنامه پژوهان دارد، مقالهاى است كه براى علاقهمندان تاريخ ايران باستان نيز از اهميت ويژهاى برخوردار است، چه در اين مقاله موضوع پاىبندى ايرانيان به سنت شفاهى و در نتيجه ننوشتن و نداشتن تاريخ مكتوب و كتابهاى ادبى مورد بررسى و نقد وى قرار گرفته است. به اين دليل و همچنين به دليل آنكه متأسفانه مقاله مزبور به صورت كاغذى هنوز در اختيار همگان نيست، در معرفى آن كوشش شده است تا همه گفتارهاى آن مورد بررسى قرار گيرد.
گفتار نخست : در اين گفتار دكتر خالقى دلايلى آورده است كه نشان مىدهد فردوسى براى سرودن شاهنامه «مأخذى مدون» در دست داشته است. اين مأخذ كه با مأخذ دقيقى مشترك بوده همان «نامه خسروان» است كه در شاهنامه 32 بار با نامهاى نامه، نامه باستان، نامه شهريار، نامه راستان، دفتر، دفتر پهلوان، دفتر پهلوى و دفتر راستان از آن نام برده شده است. پس اين سخن كه مأخذ شاعر گفتارى بوده و يا اين گفته سخيف كه شاعر با قلم و كاغذ آشنا نبوده، بلكه به شيوه بديههسرايان شعر مىگفته، گفتهاى نابجاست.
سپس نويسنده با استفاده از شاهنامه و آنچه از شاهنامه ابومنصورى مىدانيم، نشان مىدهد كه اين مأخذ مدون چيزى نيست جز شاهنامه منثور ابومنصورى. از جمله دلايل يكى اين است كه هر دو كتاب حاوى شرح پادشاهى گيومرت تا يزدگرد سوم بودهاند و در هر دو كتاب از مترجمان يا مؤلفان مأخذ و شاهنامه ابومنصورى نام برده شده است كه خالقى نشان مىدهد دست كم سه تن از آنها يكسانند.
همچنين از شمارى آثار منظوم ياد مىشود كه مأخذى به نثر داشتهاند. به عبارت ديگر در قرن چهارم داستانهاى بسيارى از زبان پهلوى به فارسى ترجمه مىشود و پس از آن ترجمههاى مزبور به نظم درمىآيند و شاهنامه فردوسى يكى از اين كتابهاست.
گفتار دوم : شاهنامه ابومنصورى چيست؟
از شاهنامه ابومنصورى تنها مقدمه آن در دست است. گذشته از فردوسى، ابوريحان بيرونى نيز دو بار از اين كتاب نام برده است. پس از او ثعالبى به اشاره از مأخذ مهم خود كه همان كتاب شاهنامه ابومنصورى است، ياد كرده است. دكتر خالقى احتمال مىدهد كه گرديزى نيز به عنوان مأخذى مهم، اما بدون اشاره به نام آن، از آن استفاده برده است و همچنين اينكه اشارات عنصرى و فرخى به روايات شاهنامه بيشتر گرفته شده از شاهنامه منثور است. اسدى و نظامى نيز غيرمستقيم به اين كتاب اشاره كردهاند.
سپس نويسنده شواهد مهم و فراوانى مىآورد كه نشان مىدهد خود شاهنامه ابومنصورى نيز بر اساس كتابهاى ديگرى نوشته شده است و نه از روى سخنان شفاهى. دكتر خالقى از نولدكه نقل مىكند كه چهار تن كسانى كه در كار تهيه شاهنامه منثور بودهاند، بىترديد زردشتى بودهاند و به اين دليل قادر بودهاند كتابهاى پهلوى را كه مىبايست مأخذ قرار گيرد بخوانند. اين بدان معناست كه ايشان متن يا متونى پهلوى را ترجمه كردهاند. به عبارت ديگر آنان از سويى صاحبان كتب بودند و از سوى ديگر پهلوى مىدانستند پس به طوس فراخوانده شدند تا به ترجمه و تدوين شاهنامه بپردازند. همچنين دكتر خالقى با شواهدى نشان مىدهد كه كتابى كه اين چهار تن به فارسى ترجمه كردند يكى از نگارشهاى خداينامه بوده است و به همين دليل وقتى در سال 346 ترجمه آن به پايان رسيد بر آن نام شاهنامه نهادند كه هممعناى خداينامه است.
گفتار سوم : آيا شاهنامه ابومنصورى غير از خداينامه، مآخذ ديگرى نيز داشته است؟
نويسنده با استفاده از آثار مورخان پيش از فردوسى، به اين نتيجه مىرسد كه روايات رستم در خداينامهها نبوده است، چرا كه روايات مزبور در هيچ يك از منابع موجود پيش از فردوسى نيامدهاند. تنها دو روايت يكى ماجراى رستم در جنگ هاماوران و ديگر روايت پرورش سياوش به دست او در آغاز داستان سياوخش، در خداينامهها نيز موجود بوده است. اين دو روايت مطابق گفته دكتر خالقى در بندهشن و تاريخ الرسل نيز نقل شده است.
همچنين شرح پادشاهى اسكندر نيز كه در شاهنامه آمده، در خداينامه نبوده است و نولدكه نشان داده است كه اين شرح از رمان اسكندر اثر كاليستنس دروغين، نخست به پهلوى ترجمه شده و از پهلوى به سريانى، سپس از پهلوى به عربى و از عربى به فارسى برگردانيده شده و از آنجا به شاهنامه ابومنصورى راه يافته است.
برخى رويدادهاى عمده در پادشاهى يزدگرد سوم نيز كه در شاهنامه فردوسى آمده است، پس از شكست ايرانيان از عربها نگاشته شده و سپس در شاهنامه ابومنصورى و شاهنامه فردوسى نقل شده است.
بدين ترتيب دكتر خالقى بر آن است كه روايات شاهنامه ابومنصورى از چهار مأخذ گرفته شده است. مأخذ اصلى يكى از نگارشهاى خداينامه بوده است. سپس روايات رستم و مأخذ سوم ترجمه فارسى رمان اسكندر از يك متن عربى و مأخذ چهارم متنى پهلوى در شرح پادشاهى يزدگرد سوم بوده كه پس از سقوط ساسانيان تأليف شده و به دست مترجمان و مؤلفان شاهنامه ابومنصورى ترجمه شده است.
گفتار چهارم : آزاد سرو كيست؟
با استفاده از متن شاهنامه و پژوهش نولدكه، دكتر خالقى به اين نتيجه مىرسد كه آزادسرو در زمان فرمانروايى احمد سهل در مرو (در عصر سامانيان) در دستگاه احمد سهل بوده است. او كتابى نسبتاً پرحجم درباره رستم نوشته بوده و به نظر نويسنده مقاله همه روايات رستم در شاهنامه ابومنصورى از اين كتاب گرفته شده است. دكتر خالقى اين احتمال را نيز مىدهد كه آزادسرو مؤلف روايات رستم نبوده بلكه او كتابى به نام سگيگسران را از پهلوى به فارسى ترجمه كرده است. مسعودى از چنين كتابى نام برده كه شامل سرگذشت پهلوانان سيستان از جمله و بهويژه رستم بوده است. چنان كه به زعم مسعودى اين كتاب را ابن مقفع نخست از فارسى باستان و نه پهلوى به تازى ترجمه كرده است.
ديگر اينكه انتخاب روايات رستم در شاهنامه ابومنصورى توسط آن چهار تن مترجم خداينامه صورت نگرفته است بلكه اين موضوع به دستور گردآورنده كتاب يعنى ابومنصور معمرى و يا خود ابومنصور عبدالرزاق انجام شده است.
گفتار پنجم : تعدد و اختلاف نگارشهاى خداينامه و كثرت آثارى كه مأخذ تأليف خداينامهها بودند به تفصيل در اين گفتار آمده است.
خداينامه چندين بار به زبان عربى و فارسى ترجمه شده بود و اين ترجمهها تفاوتهايى با يكديگر داشتند. مشهورترين آنها ترجمه ابن مقفع از آن كتاب به عربى بوده است. از پژوهش دكتر خالقى چنين برمىآيد كه خداينامه دو گونه بوده است، خداينامه كوچك و خداينامه بزرگ. خداينامه كوچك شامل شرح بسيار كوتاهى از مدت هر پادشاهى و رويدادهاى آن تنها در چند سطر بوده است، حال آنكه در خداينامه بزرگ رويدادها به شرح و تفصيل آمده بودند و بهويژه داستانهاى رايج در زمان هر پادشاه كه غالباً پيش از آن زمان به نگارش درآمده بودند، در خداينامه بزرگ نقل مىشدند. دكتر خالقى با ياد كردن داستانهايى كه بهويژه در كتب مورخان شرح آنها آمده است، تا 71 داستان از اين دست را نام مىبرد و نشان مىدهد كه خداينامهها مجموعهاى از اين داستانها نيز در خود داشتهاند كه در هنگام روايت آن داستانها در خداينامه و سپس ترجمه خداينامه به عربى و فارسى، هر بار اين داستانها كوتاهتر و كوتاهتر شدهاند. بخشهايى از فهرست اين داستانها در زير آمده است: كارنامه اردشير بابكان، قصه ابرسام وزير اردشير، رساله بزرگى اردشير، اندرز اردشير به ايرانيان، عهد اردشير بابكان با شاپور، روايت عهد هرمزد به پسرش بهرام و غيره. اين موضوع نشان مىدهد كه مجموعه آثار ادبى پهلوى بسيار بسيار بيش از آن بوده است كه هماكنون در دست است، چنان كه دكتر خالقى با استفاده از مراجع معتبر از 71 داستان نام مىبرد.
گفتار ششم : نويسنده برخلاف نظر نولدكه خداينامهنويسى را تنها به دوره ساسانى متعلق نمىداند. وى شمارى از داستانهاى نقل شده در خداينامه را كه مربوط به دوره اشكانيان است نيز نام مىبرد و بدين ترتيب نشان مىدهد كه نگارش خداينامه و داستانهاى آن سنتى ديرين است. گذشته از متون پهلوى چون يادگار زريران و درخت آسوريگ، دكتر خالقى به داستانهاى ويس و رامين و بيژن و منيژه اشاره مىكند كه در اصل متعلق به دوران اشكانى بودهاند. همچنين با استناد به نهايةالارب از كتبى چون كتاب لهراسب، ترجمه كليله و دمنه، كتاب مروك، سندباد، كتاب بوسيفاس و كتاب سيماس نام مىبرد كه نويسنده نهايةالارب آنها را به ادب و اخبار دوران اشكانى منسوب مىداند. همچنين نويسنده از كتاب مجملالتواريخ نقل مىكند كه اشكانيان صاحب 70 كتاب بودهاند، به عبارت ديگر دوران اشكانى نيز چندان در سكوت ادبى و تاريخى نگذشته است و در آن زمان نيز كتاب يا كتابهايى چون خداينامه وجود داشته كه تاريخ شاهان اشكانى و داستانهاى رايج زمان در آن يا آنها روايت شده است. وى با رجوع به ديگر مورخان قديم و اشارات مختصر يا بسيار آنان به كتب، روايات و داستانهاى عهد اشكانيان، بر آن است كه نه تنها برخى از داستانهاى حماسى و عاشقانه ساسانيان ريشه در ادبيات اشكانى داشته، بلكه حتى شيوه نگارش خطبهها و عهدنامهها و اندرزنامههاى آنان نيز، خارج از نفوذ ادبى اين سلسله نبوده است.
گفتار هفتم : نويسنده در اين گفتار بسيار مهم تلاش مىكند تا نشان دهد كه سنت خداينامهنويسى اشكانى نيز ريشه در آرشيوهاى هخامنشى دارد. وى براى اثبات اين ادعا به گفته ابن نديم، دينكرد، ارداويرافنامه و گزارش مؤلفان به زبانهاى عربى و فارسى در سدههاى نخستين اسلامى مىپردازد كه از نوشتن اوستا بر لوحهاى زرين يا بر دوازده هزار پوست گاو و نگهدارى آنها و ديگر كتابها در موضوعات دانشهاى گوناگون ياد كردهاند و آوردهاند كه اين كتابها در محلى به نام دزنبشت (در پهلوى به معناى كتابخانه) نگاهدارى مىشده است و همچنين در كتب مزبور از سوزاندن، بردن و ترجمه كردن آنها به سريانى و رومى پس از حمله اسكندر به فراوانى سخن گفته شده است.
نويسنده همچنين براى اثبات ادعاى خود از كتاب استر در عهد عتيق شاهد آورده است. در آن كتاب از ثبت قوانين و نوشتن نامه و فرمان به زبانهاى اقوام مختلف كشور و ترجمه و ارسال آنها به همه ايالات شاهنشاهى از هند تا مصر سخن رفته است. به گفته دكتر خالقى، در كتاب استر سه بار به سنت ثبت رويدادها اشاره شده است. براى نمونه در كتاب آمده است كه پادشاه يك شب خواست كه اين كتاب را براى او بخوانند.
در كتاب عزرا نيز يهوديانى كه به دستور كوروش به اورشليم رفته بودند تا شهر را بسازند، در پاسخ به نامه اردشير به متن فرمان كوروش در اين مورد استناد مىكنند و از او مىخواهند تا به «كتاب رويدادهاى مهم» رجوع كند تا متن مزبور را بيابد و او نيز چنين مىكند و در دژ اكباتان طومار فرمان كوروش را مىيابند.
از اين جمله اشارت بسيار مهم كه نشان از آن دارند كه در ايران دستكم از هخامنشيان به اين سو شاهد سنت نگارش بودهايم و اينكه در همه اين دورهها كتابخانههاى غنى وجود داشته كه انبوهى از كتب و نامهها و ترجمهها در آنها نگهدارى مىشده است.
پيوست : فهرست برخى متون از دست رفته به زبان پهلوى و ترجمههاى عربى و فارسى آنها و برخى تأليفات ديگر
نويسنده در پيوست مقاله كه نيمى از كل نوشته را به خود اختصاص داده، به آثار از دست رفته پهلوى براساس آنچه در منابع كهن فارسى و عربى آمده، پرداخته است. وى آورده است كه پيش از او وست، تقىزاده، جهانگير تاواديا، گرشويچ، مرى بويس، هانزن، شادروان احمد تفضلى و دكتر ژاله آموزگار در اين زمينه پژوهش كردهاند.
دكتر خالقى نخست سنت ترجمه از پهلوى و ديگر زبانها به عربى را در دو سده دوم و سوم هجرى مورد بررسى قرار مىدهد. در اين دوره بهويژه منصور، هارون و مأمون خلفايى بودند كه به ترجمه آثار اهميت بسيار مىدادند. نويسنده با استناد به آثار بازمانده از اين دوران زبان پهلوى را از عمده زبانهايى مىداند كه ترجمه به عربى از آنها صورت مىگرفت. وى با توجه به نمونه كليله و دمنه و همچنين رمان اسكندر كه در اصل به ترتيب به زبان هندى و يونانى نوشته شده بودند، اما در اين زمان از زبان پهلوى به زبان عربى برگردانيده شدند، استدلال مىكند كه برخى آثار ديگر زبانها نيز از زبان پهلوى به عربى برگردانيده شد. چه غالب آنها در دوران ساسانى به اين زبان ترجمه شده بودند و همين ترجمهها نشان مىدهد كه «گذشته ادبى مكتوب و پربار» ايران انگيزه پذيرش ترجمه اين آثار به زبان عربى بوده است.
دكتر خالقى روايتى از ابومعشر نخست از زبان ابن نديم و سپس حمزه اصفهانى و همچنين بيرونى نقل مىكند. اين روايت كه در مورد ساخت كتابخانه در ايران باستان، مواد مورد استفاده و اهميتى است كه آنها به استحكام گنجينه كتابها مىدادند، نشان مىدهد كه دستكم در زمان ساسانيان صنعت كتاب و كتابخانه وجود داشته است و شرح مسعودى در مورد كتاب بزرگ و مصورى كه در سال 303 هجرى در استخر فارس ديده است، باز تأكيدى است بر آنكه كتابهاى گرانبها و نوشته شده به آب زر و سيم، چنان كه او گفته در دربار ساسانيان وجود داشته است. نويسنده تعداد اين كتابها را در دزنبشتهاى عصر ساسانى كم نمىداند و با نقل از طبرى و مسعودى، شهرت و محبوبيت ادبيات ترجمه شده از پهلوى به عربى را مديون ادبيات نوشتارى غنى ايرانى برمىشمرد. در پايان اين بخش دكتر خالقى با استفاده از منابع كهن نخست 120 عنوان كتاب از آثار به جاى نمانده پهلوى نام مىبرد. اين تعداد كتبى هستند كه در منابع آمده است كه از آنها ترجمهاى به عربى صورت گرفته است. در كنار آنها نام انبوهى از كتب در الفهرست آمده است كه چون تنها نامى عربى از آنها به جا مانده، نويسنده آنها را در زمره كتب پهلوى نياورده است اما وى بر اين باور است كه از موضوع ايرانى آنها و يا نام مترجم مىتوان دريافت كه آن كتب نيز در اصل به زبان پهلوى بودهاند. برخى از آنها نيز كتابهايى بودهاند كه از زبانى ديگر به زبان پهلوى ترجمه شده بودند. چنانكه نويسنده از ابن نديم نقل كرده است كه: «ايرانيان در گذشته كتابهايى را در فلسفه و منطق به پهلوى درآورده بودند.»
دكتر خالقى در تأييد اين ديدگاه كه ايرانيان بىشك از ادبياتى نوشتارى برخوردار بودهاند از ابن نديم نقل مىكند كه آنان هفت خط داشتهاند كه از هر خط جداگانه براى نوشتن اوستا؛ عهدنامه و منشور و نقش نگين و سكه و جامه و فرش؛ كتابهاى پزشكى و فلسفه؛ نامهنويسى شاهان و نوشتههاى همگانى استفاده مىكردهاند. از همه جالبتر خط هفتم بوده كه داراى 365 حرف بوده است و با آن خطوط چهره، فال، شرشر آب، طنين گوش، چشمك زدن و اشاره و كنايه و رمز را مىنوشتهاند. اين موضوع نشان مىدهد كه برخى ايرانشناسان كه ايرانيان را فاقد خط و كتاب معرفى مىكنند و معتقدند كه آنها رواياتشان را سينه به سينه نقل مىكردهاند، تا چه اندازه بر راه خطا مىروند. بدين ترتيب دكتر خالقى آثار را به چهار بخش تقسيم مىكند كه بخش نخست همان متون اصلى پهلوى هستند كه جز اندكى از آنان باقى نمانده است. بخش دوم فهرستى است كه در حال حاضر اصل كتابهاى آن موجود نيست، تنها در متون عربى و فارسى از ترجمه آنها به زبان عربى سخن رفته است (و اين همان فهرستى است كه دكتر خالقى 120 عنوان آن را بدون هيچ شك و شبههاى تهيه ديده است). بخش سوم كتبى است كه براساس كتابهاى از دست رفته پهلوى نگاشته شده و يا خود درباره آن كتابها بودهاند. از كتب اين بخش نيز كتابهاى بسيار اندكى به جا مانده است. براى نمونه از اين دست تاريخ يعقوبى، اخبار الطوال، تاريخ الرسل طبرى، مروج الذهب مسعودى و شاهنامه فردوسى و چند كتابى ديگر است كه به گفته دكتر خالقى بسيار بيش از اين بودهاند. وى در فهرستى كه 46 عنوان دارد كتابهاى شناخته شده اما از دست رفته اين بخش را معرفى مىكند. در بخش چهارم كتابهايى جاى مىگيرند كه خود خلاصه و يا بازنويسى كتب بخش سوم هستند چون الكامل ابن اثير، تاريخ بلعمى و فارسنامهى ابن بلخى و فقط گاهى گزارشى نو از آثار از دست رفته پهلوى در خود دارند
( بخارا 73-72، مهرـ دی 1388)