طلوع/ احمد وثوق احمدی
در افق سردِ بيترانهي پائيز
سوسوي چشمِ چراغِ پنجرهاي نيست
در شبِ خاموشِ باغكوچهي اندوه
زمزمهاي يا صداي زنجرهاي نيست
ميرسد از پشتِ ابر گيرِ نگاهت
بوي نسيمي ز خيسي باران
در شب پائيز عمر چه ميبينم؟
شبنم گلبرگهها، طلوع بهاران!