غزیبه های آشنا/ تقی پورنامداریان
براي دكتر ابراهيم خدايار
همراه سير دريا
با قرن و سال و ماه
و روز و لحظهها
همواره راه ميسپرد تاريخ
تاريخ را
اين رفتنِ مدام
آبادي و سرور و جوانيست
ما را
پژمردگي و پيري و ويراني.
در شهر مثلِ قندِ سمرقند
و شهر گرم و سبز بخارا
و تاشكند و خيوه و خوارزم
از پا نشسته است،
تاريخ در سنين كهولت.
ديروز پير چهرة تاريخ مانده است
در كوچه باغهاي قديمي
در طاق و غرفههاي مدارس
در گنبد و منار مساجد
در دخمههاي تار مقابر
روي كتيبهها
نقش و نگار كاشي و آجرها…
ذوق كدام مرد هنرمند چيرهدست
تنها ز خط و سطح و زواياي آجري
اين طرح و نقشهاي شگفتآور
اينسان بديع و طرفه برآوردهست!؟
در زير آفتاب
آرامگاه مير بخارا
با آن همه وقار
عاري ز باب و مدخل و درگاه
خالي ز زاير است
گور امير لنگ سمرقند
ـ تيمور گوركان ـ
با بارگاه و مدخل كوتاه
در انتهاي دخمة تاريك داير است :
از مرد و زن
جمعي نشستهاند
قرآن و ورد و فاتحه ميخوانند
وز روح او اجابت حاجات خويش ميخواهند
و آن چنان كه با تواضع و تعظيم آمدهاند
با قامت خميدة تعظيم ميروند…
مردان و كودكان و زنان امروز
از شيشة دريچة تركيِ اُزبكي
تصوير تار و مبهم تاريخ خويش را
ديدار ميكنند
و لحن فارسي دري را
دور از نگاهِ گوشِ جواسيس دولتي
حاشا نميكنند
مردان و كودكان و زنان گاهي
با لهجة قديمي اشعار رودكي
از تازهواردان مسافر
دريوزه ميكنند.
سمرقند 1379