تبارشناسی استبداد و مدرنیته ( گفتگو با هوشنگ ماهرویان) / سیروس علی نژاد
هوشنگ ماهرويان در دو كتابش، تبارشناسى استبداد ايرانى ما و مدرنيته و بحران ما از تجدد مىگويد و از سنتى كه بر دست و پاى تجدد ايران پيچيده است و نمىگذارد تا روى پاى خود بايستد و بنيادهاى فلسفى خود را پيدا كند.
پيش از اين در حقانيت سوسياليسم گفته مىشد كه سرمايهدارى، سبب جلوگيرى از رشد تكنولوژى و پيشرفت علوم خواهد شد اما سخن ماهرويان در مدرنيته و بحران ما اين است كه صاحبان ايدئولوژى در مقابل دستاوردهاى جديد دانش مىايستند و حقايق را به نفع ايدئولوژى خود تفسير مىكنند زيرا از دست دادن ايدئولوژى برايشان از دست دادن تشخص است و در حكم نابودى آنها.
«آنها با ايدئولوژى پوشش يافتهاند و از دست دادن ايدئولوژى برايشان در حكم نابودى تشخص است. آنها با ايدئولوژى پوشش يافتهاند و از دست دادن آن مساوى با عريانى آنهاست».
به عقيده ماهرويان ورود ماشين سبب شده است كه دنياى اسطورهاى و عشيرهاى ايرانيان ترَك بردارد اما اين دنياى اسطورهاى و عشيرهاى هنوز چنان ريشهدار و جاندار در بين ما حضور دارد كه مانع پيشرفت مىشود. روشنفكران ما هنوز اسطورهاى مىانديشند و قبيلهاى عمل مىكنند. نمونه اين نحوه انديشه و شيوه عمل را در ادبيات مإ؛كز ظظ و در برخورد مبارزان ما مىتوان يافت. مبارزان ما هنوز «دايه دايه وقت جنگه» و «شير على مردان خان» را كه نشان از مناسبات قبيلهاى دارند با مشتهاى گره كرده مىخوانند يا در ادبيات جديد هنوز روابط روستايى و قبيلهاى بر خرد انتقادى و تفرد مدرنيته مسلط است.
به عقيده او انسان ايرانى براى حفظ هويت خود تكنولوژى غربى را با ساختهاى فرهنگى و اجتماعى خود كه ضد تكنولوژى است جفت و جور مىكند. بخشى از ذهنيت روشنفكر ايرانى به دنبال علم و فلسفه مدرن غرب است و بخشى ديگر از آنِ خاطره قومىاش. ساخت اقتصادى و ساخت ذهنى ما هرچند مانند گذشته نيست ولى گذشته در بين ما حضور زندهاى دارد. در حالى كه «لازمه شكل گرفتن جامعه مدنى شكستن روابط عشيرهاى و گسستن كامل از گذشته است. يعنى گسستن كامل از روابط عشيرهاى و ذهنيت اسطورهاى».
به نظر ماهرويان جريانهاى بازگشت به خويش بر تعارض ميان گذشته و تجدد افزوده است و برهوتى پديد آورده است كه عبور از آن مدتهاى طولانى وقت خواهد گرفت. «ما چه بخواهيم و چه نخواهيم بايد ساخت ترَك برداشته اسطورهاى ذهن را بشكنيم و بروبيم و ذهنى راسيونل بيابيم؛ و بافتهاى شكسته قبيلهاى و خانوادگى و عشيرهاى زميندارى را نابود كنيم و به تاريخ بسپاريم و فرديت و خرد، دستاوردهاى عمده مدرنيته را تجربه كنيم».
و خلاصه آنكه ناگزير از داد و ستد فرهنگى با غرب هستيم هرچند «داد» آن به مثقال باشد و «ستد» آن به خروار.
آنچه مىخوانيد حاصل گفتگو با نويسنده مدرنيته و بحران ما و تبارشناسى استبداد ايرانى ماست كه در…. متولد شده، و از دانشكده حقوق دانشگاه تهران در رشته اقتصاد فارغالتحصيل شده است. وى در دوران پهلوى سالهايى را در زندان به سر برده و در سالهاى پس از انقلاب به كار فكرى پرداخته است. به غير از مدرنيته و بحران ما و تبارشناسى استبداد ايرانى ما، دو كتاب ديگر دارد با نامهاى آيا ماركس فيلسوف هم بود و شعاعيان يگانه متفكر تنها. او سالهايى نيز در انگلستان به سر برده است.
«نبض روشنفكرى ما با سنت مىزند»
– از نكات جالب كتاب شما براى من بهويژه اين بود كه رگ و ريشه واپسگرايى را در آثار برخى روشنفكران يا در حركات مبارزان ايرانى دنبال كرده بوديد. مثلاً ترانههايى كه به دهن مبارزان ايرانىِ دوره پيش از انقلاب خيلى مزه مىكرد به قول شما همانهايى است كه در مدح كسانى ساخته شدهاند كه «نشان كاملى از روابط قبيلهاى در مقابل حكومت» داشتند و صرفاً به خاطر اينكه عليه رضاشاه بودند، مورد ستايش مبارزان قرار مىگرفتند؛ يا «عبدوى جط» آتشى كه «يك ياغى قلدر» بود كه به قول خود آتشى «همه از او حساب مىبردند»؛ يا مهمتر از همه، آنچه در رمان معروف كليدر اتفاق مىافتد. «گل محمد» و «خان عمو» كه به قول شما «حاملان و مدافعان روابط باديهنشينى» هستند، توسط يك مبارز كمونيست (ستار) الگو قرار مىگيرند. مىخواهم بدانم اين شيوه نگاه و نگرش را در ادبيات فارسى دنبال كردهايد؟ چون اگر چيزى بتواند ما را به مقصود نزديك كند احتمالاً همين نگاه از دريچه تجدد به ادبيات و به افكار و اعمالى است كه چه در زندگى واقعى و چه در عرصه ادبى از ما سرمىزند؟
ماهرويان : در تمام زمينههاى اجتماعى، چه ادبيات و چه شعر مىتوانيم بگرديم و رگههاى واكنش به مدرنيته را پيدا كنيم. مدرنيته وقتى به ايران مىآيد در جنبههاى مختلف به آن واكنش نشان داده مىشود. بنيادگرايى به نظر من يكى از اين واكنشهاست، استالينيسم يك واكنش ديگر است. حتى در مركزش، شوروى، به نوعى سنن روسىِ ضدمدرن خودش را در پوشش ماركسيسم – لنينيسم نشان مىدهد. در ايران هم بعداً همين كار را مىكند.
يكى ديگر از واكنشها، هويت خواهى ناسيوناليستى است كه به شما اجازه نمىدهد سراغ گنجينه معارف برويد و آنها را به نقد بكشيد. مىگويند هر كارى در رمان و شعر مىخواهى بكن، چه كار دارى به خاقانى! در صورتى كه شما با خاقانى كار داريد. نيما با نوع خاقانى كار داشت. رفت هفت هشت ده سال تجزيه تحليل كرد، نقد كرد، گفت اين طرز نگاه، نگاه ابژكتيو به جهان نيست. نگاهى است كه به دنياى مُثُل و كهن الگو (آركه تايپ)هاى ما وصل است و نمىتواند نگاه عينى مشخص بكند. گفت از اين نگاه نمىتوانيد شعر نو و رمان در بياوريد. به اين دليل توانست به تحول شعر برسد. اگر بخواهيد به نگاه نو برسيد بايد پيشينه فرهنگى خودتان را نقد كنيد.
به هر حال واكنش در عرصههاى مختلف وجود دارد، چه در روشنفكران چپ، چه در روشنفكران ناسيوناليست و چه در روشنفكران دينى از مرحوم بازرگان گرفته تا شريعتى كه هر چيزى را كه مدرنيته وارد حوزه خصوصى كرده با حوزه عمومى خلط مىكند. جامعهشناسى را با حوزه خصوصى قاطى مىكند و حركتى مىكند كه هنوز كه هنوز است درگير آن هستيم. در صورتى كه اين مباحث خيلى روشن است. اگوست كنت وقتى كار جامعهشناسى مىكند، كليسايش را از كار جامعهشناسى جدا مىكند. گاليله مىخواهد كار تحقيقى كند، كليسا و ايمانش را از كار تحقيقاتىاش جدا مىكند. اينها چيزهاى خيلى سادهاى است. ولى نزد ما هنوز كه هنوز است اين مباحث دارد خلط مىشود.
– مقصودم اين بود كه به غير از مواردى كه در كتابتان اشاره كردهايد كه خيلى موارد روشنى هم هست، آيا موارد ديگرى را هم در آوردهايد؟
ماهرويان : نه. با آنكه مقاله من نزديك ده سال پيش چاپ شده، هيچ همدلى نديدهام. انتظار داشتم اين بحث گسترش پيدا كند و ديگران بيايند دنباله كار را بگيرند اما نگرفتهاند. فقط مرحوم اميرحسين آريانپور را ديدم كه واكنش نشان مىداد نسبت به نايب حسين كاشى[1]. خانه هوشنگ گلشيرى بوديم، آريانپور تعريف مىكرد كه نايب حسين چنين بود و چنان بود و فلان بود و بهمان بود. اصلاً متوجه نشده بود كه قضيه چيست. آقاجان! اگر نايب حسين كاشى زنده شود بايد به تو احترام بگذارد با اينهمه كار تحقيقى كه تو كردهاى، نه اينكه تو به او احترام بگذارى. آخر تو به كى دارى احترام مىگذارى؟ به آدم گردنه بگير؟ خب اينها ريشههاى عميقى است كه ما در سنت داريم. ديگر روشنفكرى كه خودش را بكند، ببُرد و به سنت انتقادى نگاه كند نداريم. در آن نسل كه نداشتيم. اين نسل را نمىدانم.
– نوشتهها و ترجمههاى مربوط به مدرنيته در دو سه دهه اخير با گذشته قابل مقايسه نيست. دليل آنكه بحث مدرنيته در جامعه ايرانى تا اين اندازه بالا گرفته چيست؟ چرا ما تا اين اندازه درگير اين بحث شدهايم؟
ماهرويان : براى اينكه از شهريور بيست به بعد، اگر مىخواستى بروى سراغ منتسكيو، جان لاك، يا كانت، پيشاپيش، برخورد آمادهاى براى اين جور قضايا وجود داشت. هنوز دهنت را باز نكرده بودى كه طرف مقابل مىگفت اينها مال بورژوازى است. يعنى اصلاً اين اجازه وجود نداشت كه شما مفاهيم را باز كنى و بگويى تفكيك قوا چيست، حوزه خصوصى چيست، حوزه خصوصى چرا بايد از حوزه عمومى جدا باشد، حوزه حكومتى چرا تا جايى حق دارد وارد حوزه عمومى شود و حق ندارد حوزه عمومى را در اختيار خودش بگيرد.
در حالى كه اينها بحثهايى است كه در غرب، كسانى مثل جان لاك و منتسكيو، دويست سيصد سال پيش كردهاند. قضيه باز شده و جاافتاده است. براى همين است كه وقتى امروز در غرب سخن از حوزه خصوصى مىرود اين حوزه محدوده مشخصى دارد كه كسى نمىتواند به آن تجاوز كند. ولى اينجا به راحتى هر اتفاقى مىافتد و هيچ كس صدايش درنمىآيد. براى اينكه روشنفكرى ما نتوانسته اين بحثها را جا بيندازد.
– به نظر مىرسد در ايران همواره يك تمايل معكوس نسبت به تمايلات حكومت وجود دارد. وقتى حكومت به سوى مدرنيزاسيون حركت مىكند بحث سنت بالا مىگيرد و كتابهايى از نوع آنچه خود داشت و غربزدگى و امثال آنها نوشته مىشود و برعكس هنگامى كه حكومت به سوى سنت خيز برمىدارد، روشنفكرى ايران به سوى مدرنيته پيش مىتازد. اينطور نيست؟
ماهرويان : خب، ما خيلى پيشرفت كرديم. اگر روشنفكرى ما نتوانست سنت را نقد بكند، در عوض با به حكومت رساندن سنت، خودش را در معرض نقد قرار داد. ديگر كسى نيست بيايد از سنت بگويد. بيايد از سنت چه بگويد؟ طبيعى است كه بنشينيم ولتر بخوانيم، روسو بخوانيم، جان استوارت ميل بخوانيم. آن وقتها جان استوارت ميل كى مىخواند؟ اگر كسى دست من جان استوارت ميل مىديد، مىگرفت پرت مىكرد كه اين را ماركس گفته «اقتصاددان عامى»! به اين صورت با قضيه برخورد مىشد. دورانى نبود كه انديشههاى مختلف به چالش كشيده شود. من فكر مىكنم اگر از اين دوران – دورانى كه در آن زندگى مىكنيم – خوب استفاده بشود خيلى اتفاقات خواهد افتاد. اما تاكنون ما خوب ازش استفاده نكردهايم.
شايد روشنفكرى ما به جايى نرسيده است كه بطور مستقل و بىتوجه به آنچه حكومت و قدرت و سياست انجام مىدهد، به مسائل جامعه بينديشد. همواره درگير اعمال حكومت است و عمل سياسى را با كار روشنفكرى اشتباه مىگيرد. بدين ترتيب كار و عملش واكنشى است. واكنش در برابر اعمال حكومت. خيال مىكنم تا زمانى كه روشنفكرى ايران واكنشى مىانديشد كار به جايى نخواهد رسيد. بخصوص اينكه اين روشنفكرى، خودش، به لحاظ نگاه مدرن، كميتش لنگ است.
من معتقدم كه تفكر انتقادى هنوز در ايران شكل نگرفته، ما داريم دستوپا مىزنيم كه اين تفكر شكل بگيرد. مسئله ما بيشتر مسئله معرفتى – فرهنگى است. نگاه روشنفكرى ما به جهان هنوز يك نگاه اسطورهاى پيشمدرن است. اين نگاه پيشمدرن را به اين راحتىها نمىشود تغيير داد. لازمه تغييرش آن است كه بنيادهاى فرهنگىمان را به نقد و چالش بگيريم. اگر به نقد و چالش بگيريم برخوردهاى واكنشى نمىكنيم. ولى وقتى كل زندگى مىشود سياسى، حتى فوتبال هم مىشود سياسى، نگاه روشنفكرى ما هم صرفاً سياسى مىشود. حكومت مىگويد سنت، اين طرف مىگويد مدرنيسم. با وجود اين به نظر من در اين بيست و چند سال، يك كارهايى كردهايم كه در صد و پنجاه شصت سال گذشته نكرده بوديم.
با آنكه در درون حكومت دينى زندگى مىكرديم، مقدارى نقد سنت كردهايم. يعنى خود روشنفكرى دينى اين نقد را انجام داده است. سروش و علوىتبار اين كار را كردهاند.
در بخش روشنفكرى عرفى ما هم وقتى مثلاً آقاى [محمد رضا] نيكفر مىآيد مىگويد ما حافظشناسى نداريم يعنى اينكه انتقادى نگاهش نكردهايم، اين بحثها را پيش از اينها اصلاً نداشتيم. تازگىها مقدارى دارد طرح مىشود. اينكه ره به جايى مىبرد يا نه، نمىدانم. روشنفكرى ايران وظيفه داشت كه براى دمكراسى نظريهپردازى كند. مقصودم اين نيست كه ما يك دمكراسى انگليسى و ايرانى و آمريكايى داريم.
دمكراسى، دمكراسى است، ولى وقتى مىخواهيد در يك جامعه سنتى يك حكومت مدرن ايجاد كنيد، خب نظريهپردازىاش را هم لازم داريد. ما اصلاً نظريهپردازى در اين زمينهها نداشتهايم، حالا حداقل بحثش را شروع كردهايم. در همين دوره خاتمى بالاخره بحثهاى مربوط به آن مطرح شد. اينور و آنور، در مطبوعات، در جاهاى ديگر. من نمىگويم به سرانجام خواهد رسيد يا نه، ولى بحثش مطرح شده است.
– درست. ولى اجازه بدهيد به صحنه نگاه دقيقترى بيندازيم. ببينيم واقعاً چه بحثهايى صورت گرفته است. يعنى به دارايى خود نظرى بيندازيم. درست است كه آدم در اين فضا احساس مىكند كه دارد اتفاقاتى مىافتد اما من هنوز روى كاغذ چيز دندانگيرى نمىبينم.
ماهرويان : ترديدى ندارم كه اگر ما روشنفكران خوش فكرى داشتيم مىتوانستند زير همين سقفى كه حكومت تعيين كرده، كار بيشترى بكنند ولى به هر حال نمونههايى هم داريم؛ جرقههايى هم زده شده است. البته همانطور كه شما مىخواهيد روشن كنيد بايد اين چيزها به موارد مشخص كشيده مىشد، بحثهاى مشخصى صورت مىگرفت تا بتوانيم بگوييم اين قضيه را ما ديگر مشخصاً روشن كرديم. چنين كارى نشده است. با وجود اين بحثهايى كه امروز در كتابهاى جواد طباطبايى مىبينيد، سى سال پيش صورت نگرفته بود. يا نگاه شكسته شايگان، يا انقلاب دينى چيست او كه به هر حال بحثهايى دارد كه پيش از اين مطرح نبوده است.
– يكى از حرفهاى شما در مدرنيته و بحران ما اين است كه سنت در رگ و پى تجدد پيچيد و در آن ريشه دواند و آن را از كار انداخت. شما اين حرف را عنوان كردهايد ولى آن را باز نكردهايد. مقصود چيست؟ آيا مىتوانيد نشان دهيد كه سنت چگونه در رگ و پى تجدد پيچيد و از كارش انداخت؟
ماهرويان : براى باز كردن آن بايد ببينيم كه چه گذشته است. مثلاً ملكم خان را بررسى كنيم يا ديگران را. كارى كه آجودانى در مشروطه ايرانى مىكند كار قشنگى است. يا مثلاً بياييم پسيكولوژى ارانى را بررسى كنيم. يا همينطور جلو بياييم ببينيم ما چطور مدرن را مىگيريم و در اينجا سنتى مىكنيم. مثل احسان طبرى كه هگل را در مولوى مىبيند. جورى عمل مىكنيم كه نمىتوانيم از سنت خود فاصله بگيريم. نوشتههاى طبرى را نگاه كنيد ببينيد چه جورى است. نمىخواهد تلنگرى به جايى بزند. از همه ستايش مىكند. يا روزنامه قانون ميرزا ملكم خان كه مىگويد همه چيز در سينه علما وجود دارد يا تنبيه الامه ميرزاى نايينى كه از هر چه صحبت مىشود مىگويد اين در شريعت ما هست. نمىتواند قضايا را تفكيك كند.
مقصود من از گسستى كه در مدرنيته و بحران ما بدان اشاره مىكنم، همين است كه شما گذشته را به زير سؤال ببريد و از آن فاصله بگيريد و از دورتر به آن نگاه كنيد. من اين را تجربه كردهام و ديدهام كه نبض روشنفكرى ما چطور براى سنت مىزند و در عين حال خودش را ماركسيست هم مىداند. تغيير آن هم به اين آسانىها نيست. در واقع مسئله معرفت شناسى است كه خيلى اهميت دارد. اينكه نگاه اسطورهاى به جهان نداشته باشيم، خرد انتقادى داشته باشيم.
آن نگاه چپى هم كه بعد از شهريور بيست وارد مىشود نگاه خردگرا به جهان ندارد. نگاهش اسطورهاى است. هر چه را كه نگاه مىكند اسطوره مىكند. به نوعى كه مىتوانيد آن را با تفكر سنتى ما كاملاً پيوند بزنيد. وقتى به شهر گم شده مىرسد ديگر همه قضايايش حل شده است. فكر مىكند همين كه به شهر گم شده رسيد همه چيزش حل مىشود. حقوق زنان، مسئله كودكان ولگرد، مسائل كارتن خوابها همه حل مىشود. در حالى كه روشنفكرى مىتواند پروژههاى ريز و كوچك داشته باشد و مدام در پى شهر گم شده نباشد كه قضيهاش تمام شده است. اگر يك «ان. جى. او» راه بيندازيد يا انديشههاى توتاليتر مىخواهد آن را وابسته به خود بكند يا حكومت استبدادى. نمىگذارند مستقل بمانيد. از شهريور بيست به بعد هم شما همه اينها را داشتهايد. سازمان جوانان، وابسته به حزب؛ سازمان صلح، وابسته به حزب؛ سازمان زنان وابسته به حزب. در حالى كه اگر واقعاً بخواهيد از حقوق زنان دفاع كنيد، اين ربطى به تفكر سوسياليستى و غيرسوسياليستى ندارد. حقوق زنان مىتواند و بايد آرام آرام در جامعه رشد بكند.
– يك نكته ديگر كه در كتاب شما مطرح است، اين است كه ما به مدرنيته نرسيديم چون بدون نقد سنت خواستهايم از روى آن بپريم. شايد حرف درستى است اما براى من سوالهايى پيش مىآورد. مهمتر از همه اينكه آيا ما مجبوريم همان راه تاريخى را طى كنيم كه مدرنيته در اروپا از قرن شانزدهم به بعد طى كرد؟ يا اينطور نيست كه تاريخ تكرار شود و ما بايد راه يا راههاى ديگرى را طى كنيم؟
ماهرويان : البته استفاده ما از دستاوردهاى غربى سرعت كار ما را زياد مىكند. اما يك چيز را نمىتوان ناديده گرفت. ماكياولى شهريار را در قرن پانزدهم مىنويسد. مىگويد خوبىهاى كليسا مال خود كليسا. سياستمدار اين خوبىها را بايد بگذارد كنار. بعد مىآيد جلو مىرسد به تامس هابز، جان لاك، و منتسكيو. پنج قرن اين قضايا بحث شده است.
در اينجا بعد از اينكه چنين بحثهايى را آخوندزاده و ديگران مىكنند، يكباره شريعتى مىآيد همه چيز را به هم مىريزد. يا مرحوم بازرگان. بعد وقتى شما مىگوييد آقاجان چرا جواب غربزدگى را نمىدهيد مىگويند براى اينكه ساواك بهرهبردارى مىكند. آقا ساواك بهرهبردارى مىكند يعنى چه؟ من يك بحث فكرى دارم با شما درباره يك موضوع. چه كار دارم ساواك بهرهبردارى مىكند يا نمىكند. همه ما اين چيزها را ديدهايم ديگر. آلاحمد مىرود در دانشگاه تبريز مىگويد بعد از قضاياى پانزده خرداد ديدم كارى نمىشود كرد بجز آنكه من از وسيلهاى استفاده كنم كه ديگر حكومت نتواند جلوش را بگيرد. به اين دليل رفتم مكه و خسى در ميقات را نوشتم. در واقع وسيلهاى را مىآورد جلو و ستيزهجويش مىكند كه نسلها بايد بكوشيم كه روشن كنيم اين وسيله نبايد ستيزهجو بشود. اين وسيله مال حوزه خصوصى من است. در عالم خصوصى من، مرا تلطيف مىكند و به عالم بالا مىبرد. اين نبايد هلمنمبارز بطلبد در حوزه عمومى. اين يك روشنفكرى مىخواهد كه بنشيند كار آرام بكند، كارى با سياست نداشته باشد و بگويد اينها مال حوزه خصوصى آدم است، نبايد ستيزهجو بشود آقاى مهندس بازرگان، آقاى شريعتى، آقاى آلاحمد. چه جورى مىشود اين را تفهيم كرد وقتى همه چيز قاطى شده است. حوزهها همه درهم ريخته است. نمىتوانى تفكيكش كنى.
– شما به لحاظ تاريخى، سه رويكرد با مدرنيته در ايران قائل هستيد. شايد هم چهار رويكرد. رويكرد به قول شما تقىزادهاى، رويكرد ميرزا ملكمخانى، رويكرد شيخ فضلاللهى و سرانجام رويكرد نيمايى. به نظر مىرسد رويكرد شيخ فضلاللهى رويكرد به مدرنيته نيست بلكه واكنش در برابر مدرنيته است.
ماهرويان : ببينيد من يك بحثى كه دارم در كتاب تبارشناسى استبداد ايرانى ما و خواستهام آن را جا بيندازم و آن اين است كه ردهبندىها و طبقهبندىها و پارادايمسازىها و مفهومسازىهايى كه ما مىكنيم كار سوژه انديشنده است. چيزى نيست كه بيرون و در واقعيت وجود داشته باشد. اين طبقهبندى را مىشود زير سؤال برد، تغييرش داد و متحولش كرد. اساساً علوم كارش همين است.
در تبارشناسى استبداد ايرانى ما تمام تلاش من اين بوده است كه روشن كنم اينها پارادايمهايى است كه ما مىسازيم. مثلاً وقتى مىآييم تاريخ را تقسيمبندى مىكنيم مىگوييم كمون اوليه، بردهداري، فئوداليسم، سرمايهدارى، اينها پارادايمهايى است كه ما مىسازيم. وقتى مىگوييم فئوداليسم و اشاره نمىكنيم به دوره و زمان مشخصى، يعنى روابطى را كه در ذهن خود ساختهايم، مىخواهيم عموميت بدهيم به جهان. وقتى در تاريخ ما مثلاً جا نمىافتد مىگوييم اين نيمه فئودالى است يا فلان است. يعنى جهان بىكرانه در تقسيمبندىهاى ما هميشه جا نمىگيرد. هگل مىگويد جهان ما بىكرانه است و سلولهاى مغزى ما كم و محدود. ما هر نوع تقسيمبندى كه بكنيم باز هم چيزهايى هست كه توى تقسيمبندى ما جا نمىگيرد. يعنى تقسيمبندى ما را به قول «هايك» مورد سؤال قرار مىدهد. اين ردهبندىها مورد ترديد قرار مىگيرد كه اين رويكرد را من در كجا قرار بدهم.
زمانى كه من مشروطه را مطالعه مىكردم ديدم اين سه چهار رويكرد هست و فكر كردم كه هر تفكرى كه مىبينم سعى كنم توى اينها جا بدهم. ولى خب واقعيت اين تقسيمبندى را زير سؤال مىبرد. تعصبى هم ندارم. اما به هر حال شيخ فضلالله يك رويكرد از خودش نشان مىدهد ديگر. همچنان كه طالبان يك رويكرد از خودش نشان مىدهد. وقتى مدرنيته در شكل سرمايهدارىاش مىآيد و نمىتواند مسائل را حل كند؛ سوسياليسم با حزب پرچم و خلق مىآيد و نمىتواند مسائل را حل كند، يك رويكرد ديگر مىآيد مىگويد ما بايد برگرديم به گذشتهها. گذشته مسئله ما را حل مىكند. به هر حال اين برگشت به گذشته در داخل افغانستان اوج گرفت كه شد جريان طالبان. در ايران هم از دهه چهل به بعد نگاه برگشت به گذشته را در تمام جريانها مىبينيد. حتى در جريانات چپ مىتوان اين نگاه برگشت به گذشته را ديد.
– سؤال من در اصطلاح «رويكرد» بود. منظورم اين است كه رويكرد شيخ فضلالله كه بعدها تبديل به رويكرد آلاحمد و شريعتى شد، در واقع رويكرد نيست، پسگرد است. رويكرد خيال مىكنم واجد بار معنايى مثبت است كه با مواجهه اين گروه با مدرنيته نمىخواند.
ماهرويان : البته به نظر من آلاحمد يك ناسازه (پارادوكس) حيرتانگيرى است. سنگى بر گورى آلاحمد به نظر من يكى از آثار مدرن ادبيات ايران است. اين مرد چنان خودش را گذاشته روى ميز و تحليل كرده كه فقط از يك ذهن مدرن برمىآيد. آنقدر زيبا اجاق كورى خودش را تحليل كرده و به خودش با فاصله نگاه كرده كه از يك آدم سنتى اين كار ساخته نيست.
او پارادوكسى است كه نمىگذارد او را در كنار شريعتى قرار دهيم. به هر حال آدم سرد و گرم چشيدهاى است. منتها سرانجام به اين نتيجه رسيده است – و اشتباه بزرگش هم در همين است – كه مذهب را دستاويز كند. روشنفكرى غرب، دين را حوزهبندى كرده بود و گفته بود اين مال حوزه خصوصى است. ماركسيستها نتوانستند اين كار را بكنند و اين از خود ماركس هم شروع شد. ماركس وقتى آمد گفت دين افيون تودههاست، دين را از حوزه خصوصى به حوزه عمومى آورد و جنگ خود را با آن شروع كرد.
بعدها لنين اين جنگ را شدت بخشيد. ماركس مىگويد سكولاريسم مىخواهد حوزه عمومى را از دست دين رها كند، اما قصد ما اين است كه انسان را از دست دين رها كنيم. معنى اين حرف اين است كه مىخواهيم جنگ دينى راه بيندازيم. جنگى كه در آن صليب كليسا سرانجام بر داس و چكش كمونيسم پيروز شد. در اين جنگ عملاً مسيحيت پيروز شد ولى سكولاريسم مدرنيته خيلى زيباتر عمل كرده بود. گفته بود اين حوزه خصوصى آدمهاست و در حوزه عمومى در حد داشتن كليسا و تبليغ دين حضور دارد اما حوزه عمومى را به اشغال خودش درنمىآورد.
اين چيزى بود كه روشنفكرى غرب در تجربه پانصد ششصد سالهاش جا انداخته بود و ماركسيسم نتوانست با آن كنار بيايد. ايمرهناگى رهبر مجارستان را وقتى محاكمه مىكردند يكى از اتهاماتش اين بود كه دخترش در كليسا ازدواج كرده و او – ايمرهناگى – هم در مراسم شركت جسته است. حالا كه ما با فاصله به موضوع نگاه مىكنيم مىبينيم چقدر وحشتناك است كه به آدم بگويند چرا رفتهاى كليسا. يك آدمى حق ندارد در مراسم ازدواج دخترش در كليسا حضور پيدا كند چون كه رهبر حزب كمونيست است! در واقع ليبراليسم حركت زيباتر و بهترى براى آزادى آدمى دارد.
[1] اشاره به كتاب طغيان نائبيان كه استنادات آن عمدتاً به دستنوشتهاى از دكتر اميرحسين آريانپور است