دیدار و گفتگو با محمدحسین محمدی برگزار شد/ آیدین پورخامنه

 

*عکس ها از: ایمان منجزی و مجتبی سالک

یکصد و سی و هفمین جلسه دیدار و گفتگو به برسی آثا رو زندگی محمدحسین محمدی اختصاص داشت که پنجشنبه سیزدهم دی‌ماه در خانه گفتمان شهر (وارطان) برگزار شد.

 

علی دهباشی، مدیر مجله بخار با تشکر از محمد حسین محمدی برای اینکه در فاصله کوتاهی که به ایران سفر کرده بودند دعوت بخارا را پذیرفتند، مروری کوتاه بر زندگینامه او داشت:

 

محمد‌حسین محمدی (نویسنده، منتقد و کارگردان تلویزیون) در سال 1354 خورشیدی در شهر مزار‌شریف به دنیا آمد. او در کودکی به همراه خانواده‌اش به ایران مهاجرت کرد و در آن‌جا به تحصیل پرداخت و از رشته‌ کارگردانی تلویوزیون ‌‌‌‌دانشکده‌ صدا و سیمای ایران فارغ‌التحصیل شد. محمدی هم‌چنین یک سال مدیریت تولید شبکه‌ی تلویزیونی نگاه را نیز بر عهده داشت. او سال 1389 تا بهار 1392 در مؤسسه‌ی تحصیلات عالی ابن سینا ‌تدریس می‌کرد و همچنان به عنوان مدیر گروه دانشکده ژورنالیزم نیز کار می‌کرد.

محمدی از نوجوانی به نوشتن داستان روی آورد و بعدها به نقد و پژوهش ادبی نیز پرداخت. حسین محمدی تا کنون به خاطر داستان‌های کوتاه  و مجموعه داستان و رمانش جوایز ادبی بسیاری را به دست آورده و برخی از داستان‌هایش به زبان‌‌های آلمانی، ترکی، فرانسوی و ایتالیایی نیز ترجمه و منتشر شده است. محمدی یکی از نویسنده‌گانی بود که به دهمین دوره‌ی فستیوال بین‌المللی ادبیات برلین ‌در سال 2010 میلادی در آلمان ‌دعوت شد‌ و داستان‌خوانی داشت. همچنان در سال 2013 به فستیوال ادبیات ونیز در ایتالیا دعوت شد و ضمن رونمایی ترجمه ایتالیایی «انجیرهای سرخ مزار» داستان‌خوانی نیز داشت. و در همان سال شهرداری شهر فلورانس ایتالیا  نشان «جیلیو»، نشان خاندان پادشاهی شهر فلورانس، را به محمدی اعطا کرد. محمدی چند سالی است که در کشور سوئد زنده‌گی و به عنوان معلم زبان مادری کار می‌کند.

کتاب‌های منتشر شده از محمدحسین محمدی در زمینه‌ی ادبیات بزرگ‌سالان:

  • پروانه‌ها و چادرهای سفید (مجموعه داستان) 1378
  • انجیرهای سرخ مزار (مجموعه داستان) نشر چشمه، تهران، 1383 ، چاپ ششم 139۶
  • فرهنگ داستان‌نویسی افغانستان (پژوهش) نشر شهاب، تهران،1385،
  • از یادرفتن (رمان کوتاه) نشر چشمه، تهران، 1386، چاپ سوم 1388
  • تاریخ تحلیلی داستان نویسی افغانستان، جلد اول، نشر چشمه، بهار 1388
  • تو هیچ گپ نزن (مجموعه داستان) نشر چشمه، خز‌ان 1388
  • ناشاد (رمان)، انتشارات تاک، کابل: 1389/ چاپ چهارم 139۶
  • داستان زنان افغانستان، انتشارات تاک، کابل: 1391، چاپ دوم، ۱۳۹۶
  • امضاها (گزینه‌ی داستان‌های کوتاه افغانستان) در دو جلد/ انتشارات تاک، کابل: 1391
  • پایان روز (رمان کوتاه) چاپ اول، استلکهلم: بهار ۱۳۹۷، چاپ در تهران: نشر چشمه، پاییز ۱۳۹

کتاب‌های منتشر شده در زمینه‌ی ادبیات کودک و نوجوان:

  • یک آسمان گنجشک (شعر نوجوان) کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ایران،1381، (این کتاب به زبان جاپانی نیز ترجمه و منتشر شده است).
  • بابا غورغوری و مادر‌کلان خیلی‌خیلی پیر(داستان کودک) موسسه طراوت، 1383
  • لی‌لی لی‌لی حوضک (شعر کودک) موسسه طراوت، 1384
  • بزک چینی (بازنویسی افسانه) موسسه طراوت، 1384
  • دختر آفتاب و دیو سیاه (داستان نوجوان) کانون پرورشی فکری کودکان و نوجوانان ایران، 1384، چاپ دوم 1386
  • خوشه‌ها و ملخ (داستان نوجوان) لیسه خصوصی توحید هرات، 1386. / چاپ دوم، 1394، سویدن
  • غچی غچی بهار شد (ترانه‌های فولکلور برای کودکان) لیسه خصوصی توحید هرات، 1387.
  • بود نبود بودگار بود (4 جلد) افسانه‌های افغانستان برای کودکان و نوجوانان. لیسه خصوصی توحید هرات، 1387. چاپ دوم در یک جلد، 1394 در سویدن
  • ماه و ماهی/ 1394/ نشر فردوسی. سویدن
  • بابا تاریکی (2016) دوزبانه‌ی فارسی و سویدنی. انتشارات کافه 60 مدیا. استکهلم

جایزه‌های ادبی که محمدی به دست آورده است:

  • نامزد بهترین پژوهش ادبی سال از طرف انجمن قلم ایران برای کتاب تاریخ تحلیلی داستان‌نویسی افغانستان در تایستان 1389
  • برنده‌ی جایزه‌ی بهترین رمان سال از طرف انجمن منتقدین و نویسنده‌گان مطبوعات ایران برای رمان (از یاد رفتن) در سال 1387 خورشیدی به عنوان بهترین رمان سال ایران.
  • برنده‌ی جایزه‌ی صلح افغانستان از طرف شبکه‌ی نهادهای اجتماعی برای صلح برای مجموعه‌داستان انجیرهای سرخ مزار در تابستان 1387
  • برنده‌ی جایزه نخست جایزه‌ی ادبی هوشنگ گلشیری برای کتاب «انجیر‌های سرخ مزار» به عنوان بهترین مجموعه داستان اول در ایران (1384).
  • برنده‌‌ی بهترین مجموعه داستان سال1383در جایزه ادبی اصفهان برای کتاب (انجیرهای سرخ مزار(1384).
  • تقدیر شده در جایزه ادبی مهرگان به عنوان یکی از بهترین مجموعه داستان های سال 1383برای کتاب انجیرهای سرخ مزار (1384).
  • برنده جایزه نخست ششمین دوره مسابقات ادبی جوانان زیر 30 سال ایران با داستان (دشت لیلی).
  • برنده‌ی جایزه نخست نخستین دوره جایزه ادبی بهرام صادقی اصفهان(دربخش داستان کوتاه) با داستان (مرده‌گان).
  • برنده جایزه نخست نخستین دوره جایزه ادبی اصفهان (در بخش داستان کوتاه) با داستان «مرده‌گان» (1382).
  • برنده جایزه نخست پنجمین دوزه مسابقات ادبی جوانان زیر 30 سال ایران با داستان «مرده‌گان» (1381).
  • برنده جایزه نخست پنجمین دوره مسابقات داستان نویسی دانشجویان سراسر ایران برای داستان «عبد‌ل‌بیتل آمده بود این‌جا بمیرد» (1381).
  • برنده جایزه نخست داستان‌نویسی مسابقات دانش‌آموزی سراسر ایران برای داستان «کو‌کو‌گل» (1374).

 

دیدار و گفتگو با محمد حسین محمدی
دیدار و گفتگو با محمد حسین محمدی

کارهای مطبوعاتی، رسانه‌یی و مدیریتی:

  • مدیر خانه‌ی ادبیات افغانستان (از آغاز سال 1387به این‌طرف )
  • مدیر تولید شبکه تلویزیونی نگاه (زمستان 1386تا بهار1388).
  • مدیرمسؤول و سردبیر فصلنامه‌ی تخصصی ‌»‌روایت» تا کنون 4 شماره از سوی خانه ادبیات افغانستان منتشر شده است. (1387 ـ 1388) در حال انتشار
  • مدیرمسؤول فصلنامه تخصصی شعر «فرخار» تا کنون 4 شماره از سوی خانه ادبیات افغانستان منتشر شده است. (1382 ـ 1388) در حال انتشار
  • ویراستار و سردبیر ماهنامه «طراوت» (نشریه کودک)- 1384-1385.
  • مسوول بخش داستان دو‌هفته‌نامه «گلبانگ» در سال 1377- 1379
  • سردبیر ماهنامه «غُچی» برای کودکان،1377- 1379
  • سردبیر ماهنامه «گلستانه» برای نوجوانان، 1379- 1380
  • روزنامه‌نگار و منتقد ادبی در روزنامه‌ی «جام جم» (پرتیرازترین روزنامه‌ی ایران) به مدت دو سال/ 1384 و 1385

 

ترجمه‌ی آثار به دیگر زبان‌ها:

  • ترجمه فرانسوی انجیرهای سرخ مزار (‌ انتشارات act sud : پاریس 2012)
  • ترجمه ایتالیایی انجیرهای سرخ مزار (روم، POINT33، 2012)
  • یک آسمان گنجشک (شعر نوجوانان) که در سال 2006 به ژاپنی ترجمه و ‌در ژاپن منتشر شد.
  • رمان کوتاه ناشاد نیز به زبان‌‌های عربی و ایتالیایی ترجمه شده‌ و در دست انتشار است.                                                            

کارنامه او نشان از عشق او به نوشتن و خوب نوشتن دارد. از آخرین کتابشان «پایان روز» شروع می‌کنیم که در ایران بعد از یک ماه به چاپ دوم رسید. از طرح این رمان بفرمایید.

 

 

محمدحسین محمدی با بیان اینکه نمی‌توان به تهران آمد و دهباشی را ندید. علی دهباشی را پادشاه دل‌ها خواند و سخنان خود را آغاز کرد:

آقای دهباشی از قدیم در فرهنگ و ادب پارسی پر تلاش بودند که هنوز هم ادامه می‌دهند و نقطه وصلی برای فارسی‌زبانان است. همواره گفته‌ام که وطن من زبان پارسی است. این مرزهای سیاسی را به رسمیت نمی‌شناسم. ایران بزرگانی مانند علی دهباشی و محمود دولت‌آبادی‌ دارد که فرهنگ و ادب ‌زبان فارسی عشق‌شان است. خوشحالم بعد از دوری چند ساله‌ای که از تهران داشتم، امروز با رمان کوتاه «پایان روز»، رمانی که در نشر چشمه منتشر شد، دوباره می‌توانم با خوانندگان ایرانی ارتباط برقرار کنم. «پایان روز» پس از هشت سال ننوشتن به نگارش درآمده است. در این هشت سال در کابل و سوئد مشغول نشر بودم. این فاصله و ننوشتن برایم نگران کننده بود، اما چون درگیر کار نشر در افغانستان بودم و تلاشم فراهم کردن زمینه‌های انتشار آثار نویسندگان و شاعران جوان‌ در افغانستان بود، همواره برایم جذاب بوده و با ادبیات و نوشتن و انتشار درگیر بودم. انتشارات تاک در افغانستان تا حدی توانست نویسندگان جوان را به جامعه ادبی بشناساند. رمان پایان روز پس از این وقفه نوشته شده است، و کتاب سوم از سه‌گانه‌ی ‌»از یاد رفتن» است. رمان کوتاه «از یاد رفتن» در سال ۱۳۸۶ در تهران و رمان «ناشاد» در کابل منتشر شد و در ایران نتوانستیم آن‌ را منتشر کنم. و اینک کتاب سوم این سه‌گانه: پایان روز در نشر چشمه منتشر شده است. تفاوتش با کارهای گذشته‌ام این است که بخشی از رمان در تهران اتفاق می‌افتد. رمان دو شخصیت اصلی دارد، شخصیتی در مزارشریف که زادگاه من است و شخصیتی در تهران. مادر در مزار‌شریف است و فرزند در تهران کار می‌کند و قصد دارد به افغانستان باز‌گردد که رمان ‌یک روز از زندگی آنها را به نمایش می‌گذارد.

من خود تا کنون چنین سه‌گانه‌ای ندیده‌ام. مکان از یادرفتن، ناشاد و پایان روز هر سه در یک خانه است و شخصیت‌ها همان شخصیت‌ها هستند و ساختار روایی‌‌شان در یک روز است. این سه کتاب با این‌‌که یک سه‌گانه‌اند، اما همچنان ‌استقلال خود را دارند و خواننده می‌تواند هر کدام را به صورت جداگانه بخواند. بی آن‌که دو کتاب دیگر را بخواند.

محمدحسین محمدی از قلمرو زبان فارسی سخن گفت.
محمدحسین محمدی از قلمرو زبان فارسی سخن گفت.

دهباشی پرسید: تجربه مهاجرت برای نویسندگان تجربه متفاوتی است. استعداد برخی خشک می‌شود. چون در جایی نمی‌توانند بنویسند. برای مثال میلان کوندرا زمانی که به فرانسه رفت به زبان فرانسه نوشت و مانند یک فرانسوی رمان نوشت در صورتی که غلامحسین ساعدی یک کلمه هم فرانسوی یاد نگرفت. تجربه دیگر نویسندگان هم‌زبان و هم‌وطنی که از افغانستان به ایران آمدند، این است که به حوزه زبانی فارسی وارد شدند که از جهتی زمینه  فعالیت را بیشتر می‌کرد اما از طرفی  مسأله مهاجرت گرفتاری‌های خود را دارد که در شعر شاعران افغانستان به علت زبان شعر تاریخ چند هزار ساله وجود دارد. این تجربه مهاجرت شما به ایران و اروپا با فهرستی از آثار شما نشان‌دهنده این است که به استعداد شما زمینه‌هایی داده است. آیا در ایران با مضامین قبلی که داشتید امکان نوشتن پیدا کردید یا خود مضامینی را هم دریافت کردید؟

محمدی پاسخ داد: زمینه‌های مهاجرت برای هر فردی متفاوت است. من نخست به ایران مهاجر شدم و سپس اکنون در اروپا مهاجر هستم و البته در این میان زمانی هم به افغانستان بازگشتم، به‌گونه‌ای دیگر مهاجر شدم و می‌توان گفت که سه مهاجرت را تجربه کرده‌ام. در کودکی زمانی که همراه خانواده به ایران مهاجر شدم، همواره گفته‌ام اگر به ایران نمی‌آمدم، شاید نویسنده نمی‌شدم. مهاجرت به ایران زمینه‌‌ تحصیل و آشنایی با زبان و فرهنگ را برایم مهیا کرد و زندگی من مانند برخی دیگر دگرگون شد. از دوران مکتب داستان می‌نوشتم اما ذهنم‌ در مزارشریف بود که هفت سال آنجا زندگی کرده بودم پیش از این‌که‌به ایران مهاجر شوم و همچنان از دوران کودکی می‌نوشتم. در آغاز جوانی و پایان نوجوانی به مزارشریف برگشتم و دو سال وقتی هنوز‌ شهرم به دست گروه طالبان سقوط نکرده بود، آنجا زندگی کردم و این تجربه برای من بسیار ارزشمند بود که بتوانم در کشور و شهرم‌ زندگی کنم و جامعه‌ام ‌را بشناسم. این دو سال زندگی در مزار شریف در کتاب «انجیرهای سرخ مزار» ‌نشان داده شده است. اما بیشتر داستان‌های من در مشهد و تهران نوشته شده‌ا‌ند و تنها رمانی که در سوئد نوشته‌ام «پایان روز» است. وقتی ‌به ایران آمدم، هنوز هم به ایران می‌آیم، ذهنم‌ با دیدن بازار کتاب ایران و جلسات فعال می‌شود. اما وقتی از ایران خارج می‌شوم فعالیت ذهنم کاهش می‌یابد. چون دغدغه‌های دیگری به خود مشغولم می‌کنند. در ایران و افغانستان من با زبان فارسی زندگی می‌کنم. کشور سوئد را هم با زبان فارسی می‌شناسم و زبان سوئدی زبانی ابزاری . کاربردی است برای من‌، و نه زبان خلاقیت. مهاجرانی هستند که به زبان دوم تا حدی مسلط می‌شوند که بتوانند به آن زبان بنویسند. عتیق رحیمی از این دسته نویسندگان‌ است که از نوجوانی به فرانسه مهاجر شد و تعدادی از کتاب‌هایش را به فرانسوی نوشت و در ادبیات فرانسه مطرح شد و جوایزی به او تعلق گرفت اما نویسندگانی هم هستند که زبان دوم را در حد ارائه کار ادبی نمی‌توانند فراگیرند. به دلیل شرایط زندگی در غرب، فردی که باید زبان دوم را یاد بگیرد نخست معیشت، زندگی و کارکردن برای او مطرح می‌شود. وقتی ‌به سوئد مهاجر شدم، ‌یک سال . چند ماهی زبان سوئدی خواندم و پس از آن بلافاصله وارد بازار کار شدم. من در آن‌جا به عنوان معلم زبان مادری کار می‌کنم و زبان مادری‌ام را در مدارس رسمی سوئد به هم‌وطنانم آموزش می‌دهم. سوئد کشوری است که مهاجران می‌توانند به صورت رسمی زبان مادری خود را بخوانند. این آموزش در دبستان اجباری و در دبیرستان اختیاری است. در استان اوپسالا بیش از130 معلم مشغول به کاریم و ‌زبان مادری تدریس می‌کنیم. البته به زبان‌های مختلف‌ و تا جایی که می‌دانم این امکان در دیگر کشورهای اروپایی وجود ندارد. در نروژ چنین آموزشی خیلی محدود است. این برای کودکان نعمتی است. چون سیاستمداران فرهنگی سوئد معتقد‌ند که کودکان باید زبان مادری خود را حفظ کنند. در سوئد نوشتن برایم دشوار است. چون باید به زبانی زندگی کنم و به زبانی دیگر کار خلاقه کنم و بنویسم.‌ یکی از دلایل کم‌کاری‌م‌ام در این سال‌ها نیز همین است. اگر چه من در کل نویسنده‌ی پرکار و پرنویسی نیستم. روزنامه‌ ‌چهار ساعت را صرف رفت و آمد بین خانه و محل کار می‌کنم. خوشبختی من این است که کارم به زبان فارسی است و البته برخی مهاجران کارشان هم به زبان فارسی نیست.

دهباشی پرسید: چه شد که کشور سوئد را انتخاب کردید؟

محمدی گفت: سوئد برای من تا حدی انتخابی بود و نبود. در کابل به دلیل کتاب‌هایی که در انتشارات تاک منتشر کردیم، مشکلاتی داشتم. چرا که در افغانستان ممیزی پیش از نشر نداریم. این هم خوب است و هم بد. ناشر کتابی را منتشر می‌کند، بدون اینکه کنترل شود و از نظر ناشر کتاب مشکلی ندارد. اما وقتی کتاب منتشر شد، می‌بیند که از نظر برخی گروه‌های جامعه کتاب مشکل دارد و از این جهت دشوار است. چون ارزش‌های فرد با فرد متفاوت است و با مشکلاتی مواجه شدم و زمانی که برای رونمایی ترجمه‌ی انجیرهای سرخ مزار به فستیوال بین‌المللی ادبیان ونیز در ایتالیا‌ دعوت شدم و مدتی را در ایتالیا بودم، این مشکلات بیشتر شده بود و زمانی که قرار شد دوباره آواره بشوم، به دلیل دوستان فرهنگی زیادی که در سوئد داشتم، آنجا را انتخاب کردم. گرچه جامعه و جغرافیای سردی دارد که با خوی ما مردم متناسب نیست.

 

دهباشی پرسید: به داستان‌های کوتاه شما بر‌می‌گردیم که بسیاری ترجمه شده‌ا‌ند. زمانیکه یک مجموعه را شروع می‌کنید، می‌دانید که به صورت داستان کوتاه نوشته خواهد شد یا بعد آن را تنظیم می‌کنید؟ سوژه‌ها برای شما چطور تبدیل به طرح می‌شود؟

محمدی توضیح داد: در جامعه ایران و افغانستان نویسندگان معمولا با داستان کوتاه کار خود را شروع می‌کردند، گرچه امروز نویسندگانی داریم که با رمان کار‌شان را آغاز ‌کرده‌اند. من نیز با توجه به این‌ سنت قدیمی با داستان کوتاه آغاز کردم. من معمولاً زیاد نمی‌نویسم، اما کار ذهنی‌‌ام بر سوژه‌ها‌ زیاد‌ است و وقتی که سوژه‌ای برای داستان کوتاه به ذهنم خطور می‌کند، مدت‌ها در ذهنم‌ است و رویش کار ذهنی انجام می‌دهم؛ تا زمانی که بتوانم فرصتی برای نوشتنش بیابم. در آغاز نویسندگی‌‌ام کحه به دهه‌ی هفتاد خورشیدی برمی‌گردد و در جلساتی که در حوزه‌ی هنری در مشهد داشتیم، لاجرم من هم مثل دیگران داستان کوتاه می‌نوشتم. ‌‌اشاره‌ کردم بخش مهمی از روند نوشتن من ذهنی است. یعنی بیشتر کار ذهنی است و داستان‌ها در نهایت در مدت کوتاهی ‌یکی دو بار روی کاغذ نوشته می‌شوند. با داستان کوتاه را شروع کردم و نزدیک به 30 داستان کوتاه دارم تا اینکه رمان کوتاه «از یاد رفتن» را نوشتم که به قول بعضی داستان بلند است و پس از آن نوشتن داستان کوتاه برایم اندکی دشوار شد. پس از رمان‌های کوتاه «از یاد رفتن» و «ناشاد» دیگر نتوانستنم چندان داستان کوتاه بنویسم. اما نوشتن رمان برایم ساده‌تر شد. ‌‌هنگامی که از یاد رفتن را نوشتم، شخصیت رمان ناشاد همیشه خودش را می‌نمایاند و ذهنم را به خود درگیر می‌کرد که به او هم بپردازم. مانده بودم این داستان این شخصیت را نیز وارد رمان از یاد رفتن کنم یا نه. در نهایت ‌انتخاب کردم ناشاد رمان مستقلی باشد که نوشتنش با از یاد رفتن سه سال فاصله دارد. پس از آن این خانواده‌ی سید‌میرک‌شاه آغا رهایم نکرده‌اند و در «پایان روز» با این خانواده درگیر بودم. ‌سال‌ها درگیر موضوع و شخصیت‌هایش بودم تا اینکه در تعطیلات عید پاک فرصت کردم این رمان را که بیش از 32 هزار کلمه است، در ۹ روز نوشتم و پس از یک‌بار بازنویسی به دست ناشر سپردم. البته پشت این 9 روز نوشتن پیوسته چند سال‌ کار ذهنی بود.

محمد حسین محمدی به پرسشهای علی دهباشی پاسخ می دهد
محمد حسین محمدی به پرسشهای علی دهباشی پاسخ می دهد

دهباشی پرسید: معمولاً طرح‌های بزرگ در کار ذهنی برا‌ی شما کم می‌شود یا گسترش می‌یابند؟ این روند کار ذهنی چطور است؟

محمدی گفت: کار ذهنی‌ام به این شکل است که خیلی جزئیات را نمی‌دانم، اما طرح روایی و شخصیت‌ها در ذهنم شکل می‌گیرد که چه می‌کنند و چه نمی‌کنند. جزئیات در زمان نوشتن شکل می‌گیرد. تجربه‌ای که در «پایان روز» داشتم، کار ذهنی من در پایان رمان به‌‌گونه‌ای دیگری بود، اما وقتی می‌نوشتمش با اینکه رمان در ذهنم ادامه داشت، به پایان کنونی رمان که رسیدم، احساس کردن رمان تمام شده است و دو فصل دیگر را که در ذهن داشتم، ننوشتم.

 

دهباشی پرسید: از تجربه‌ای یاد کردید در ایران که مهاجرت برای شما موفقیت‌آمیز بوده است. آیا جز عتیق رحیمی و خالد حسینی نمونه‌های دیگری هم داریم که در مهاجرت به نوشتن روی آورده باشند، به‌وپژه به زبان‌های دیگر؟

محمدی پاسخ داد: خالد حسینی میان این گروه نویسندگان به نظرم استثنا است چرا که او  از نخست به زبان انگلیسی نوشت و به شخصه من بارها گفته‌ام که او را نویسنده‌ای امریکایی ـ افغانستانی می‌دانم. چرا که برای من ادبیات زبان است و حادثه در زبان رخ می‌دهد. وقتی زبان یک اثر انگلیسی است، آن اثر به جهان و ادبیات‌ انگلیسی تعلق دارد. عتیق رحیمی متفاوت‌تر است، او هم به فارسی می‌نویسد و هم به فرانسوی‌. دو رمان کوتاه و مهم «خاکستر و خاک» و «هزارخانه‌ی خواب و اختناق» عتیق رحیمی به فارسی نوشته شده‌اند و سپس به دیگر زبان‌ها ترجمه شده‌اند و مورد توجه هم قرار گرفته‌اند و از بد حادثه این دو رمان که اصل‌شان به فارسی است، در ایران دوباره توسط مترجم مطرحی از انگیلسی به فارسی ترجمه و توسط ناشر مهمی در تهران منتشر شده است. و متأسفانه با وجود اعتراض عتیق رحیمی و من که امتیاز نشر این دو رمان را به فارسی دارم، مترجم و ناشر ایرانی هم‌چنان اصرار بر چاپ و فروش آن‌ها دارند و از بازار جمع‌شان نکرده‌اند که جای تأسف دارد. عتیق رحیمی پس از این دو کار به زبان فرانسوی می‌نویسد. نخستین رمانش به زبان فرانسوی که سنگ صبور است برنده‌ی جایزه‌ی ادبی گنگور نیز شده است. عتیق رحیمی هم در عرصه‌ی رمان‌ فارسی و هم در عرصه‌ی رمان فرانسوی موفق بوده است.

‌این دو نویسنده که صحبتش رفت، در جهان‌ شناخته شده‌اند. اما نویسندگان مهاجر دیگری هم از افغانستان هستند که به زبان دوم می‌نویسند. شبنم زریاب دختر رهنور زریاب به فرانسوی رمان نوشته است‌‌ و آخرین نویسنده‌ای که با نامش آشنا شده‌ام،‌ نه از راه آثارش. چون او به آلمانی می‌نویسید و من از زبان آلمانی چیزی نمی‌دانم، مریم حسینی است. او اهل افعانستان است و چهار رمان به آلمانی نوشته است و زمینه‌ی آشنایی من با نام او نیز  پدرش‌ رفعت حسینی بود که از شاعران نوسرای افغانستان است. متأسفانه رمان‌های مریم حسینی به فارسی ترجمه نشده‌اند.  

دهباشی پرسید: آیا مریم حسینی هم مانند خالد حسینی با ذهنیت آلمانی می‌نویسد یا ذهنیت افغانستانی دارد؟

محمدی گفت: متأسفانه چون کارهایشان را نخوانده‌ام و تا به حال به فارسی ترجمه نشده‌اند، نمی‌توانم چیزی بگویم. اما تفاوت خالد حسینی‌ با دیگر نویسندگان اهل افغانستان مانند عتیق رحیمی یا محمد‌‌آصف سلطان‌زاده این است که از ما برای دیگری می‌نویسد، اما عتیق رحیمی و آصف سلطان‌زاده از ما برای ما می‌نویسند.

 

دهباشی پرسید: حساسیت شما و تأکیدتان بر زبان به حق درست است. چیزی که امروز غفلت می‌شود. نثر شما خوشخوان است و می‌دانیم نویسنده با مجموعه کلماتی سر و کار دارد که با خواندن روزنامه به‌ وجود نیامده است، بلکه با غوطه خوردن در متونی که سرچشمه‌های زبان و آشنایی با آنهاست که گنجینه زبانی را گسترش می‌دهد و توانایی اینکه نویسنده بتواند مکنونات ذهنی خود را بیان کند. رابطه شما با ادبیات کلاسیک فارسی چطور است و چه کتاب‌هایی را خوانده‌اید؟

محمدی گفت: متأسفانه رابطه من با متون کلاسیک بسیار ابتدایی است. همان‌هایی که در دوران مدرسه خوانده‌ا‌م نمی‌گویم که مطالعه نداشته‌ام، اما مطالعاتم در ادبیات کلاسیک‌ اندک بوده است. تاریخ بیهقی و گلستان و بوستان سعدی را به طور کامل نخواند‌ه‌ام، اما من از کودکی و نزدیک‌تر از این متون کهن با با زبان ‌ارتباط داشته‌ام. من از کودکی در خانه با زبان بیهقی و مولوی و سعدی زندگی کرده‌ام. ‌من این زبان فارسی را از مادرم که او را بوبو و مادرکلانم‌ که ‌بوبوکلان صدایش می‌کنم، دارم. من زبان فارسی را از این دو نفر آموختم که ‌خواندن و نوشتن نمی‌دانند اما واژه‌های متون کهن و ساختار زبان را از آنها آموخته‌ام. پس از چند سال دوری، هفته گذشته به مشهد برای دیدن آنها رفتم و هنوز هم زمانی که ‌مادر‌کلانم صحبت می‌کرد و من دوست داشتم فقط گوش کنم. زمانی که در کودکی به ایران مهاجرت کردیم. پس از ما مادرکلانم به همراه خواهرش آمدند. وقتی آن‌ها با مادرم دور هم می‌نشستند‌ و با هم صحبت می‌کردند، من ‌عی می‌کردم نزدیک آنها بنشینم و به کلام‌شان گوش کنم.‌ این علاقه آگاهانه نبود، اما چیزی در کلام‌شان بود که مرا به خود جذب می‌کرد. دایره‌المعارف واژگانی من مادر و مادر‌کلانم هستند که سواد خواندن و نوشتن ندارند، اما زبانشان خود متون کهن است.

دهباشی پرسید: در گذشته زبان فارسی در افغانستان در معرض تخریب کمتری قرار داشت، وضعیت امروز زبان در افغانستان به چه صورت است؟

محمدی پاسخ داد: فکر می‌کنم امروز زبان ما مردم در وضعیت نگران‌کننده‌ای است. ‌در چند سال زندگی در کابل و درگیری با رسانه، دیدم گه تخریب زبان بسیار زیاد است. در کابل و افغانستان هم و غم بسیاری‌ها تضیف زبان فارسی ‌است که خوشبختانه تا به امروز موفق نشده‌اند. افغانستان کشوری دوزبانه است و زبان‌های رسمی‌اش فارسی دری و پشتو است که در قانون اساسی افغانستان قید شده‌ا‌ند. زبان علمی و زندگی و کار فارسی است اما زبان اداری و قدرت‌مندان و سیاسیون ‌ زبان پشتو ‌است. جامعه افغانستان ‌‌با جان و مال در حفظ زبان فارسی کوشیده است. ما در افغانستان در مزار‌شریف برای حفظ واژه‌ی «دانشگاه» کشته هم داده‌ایم. ‌‌در کابل و جاهای دیگر نیز گفته‌ام که ما با زبان پشتو باید داد و گرفت داشته باشیم. زبان پشتو از فارسی واژگانی وام گرفته و فارسی هم واژگانی را از پشتو وام گرفته است. و این داد و گرفت خوب است و باید گسترش یابد. اما وقتی زبان مادری من فارسی است، حق دارم از واژه دانشگاه استفاده کنم. من حق دارم واژه‌های دانشکده و دانشجو را به کار ببرم. اما بسیاری‌ها و دولت افغانستان به من می‌گویند که آن‌‌ها را به کار نبرم، و برچسپ ایرانی بودن را به آن‌ها می‌زنند. جدای از این مبارزه‌ی منفی با زبان فارسی، این زبان مورد هجوم زبان‌های دیگر نیز قرار گرفته است. البته که زبان باید واژگانی را بگیرد و واژگانی را وام دهد وگرنه می‌میرد. در افغانستان برای واژه‌های بیگانه برابرسازی نشده است. و مردم همان واژه را به کار می‌بر‌ند که از زبانی دیگر وارد زبان فارسی می‌شود. ما اگر نهادی نداریم که برای واژه‌ها برابرسازی کند،  خوشبختانه اگر ‌گاه خود مردم برابرهای مناسب را در برابر واژه‌های بیگانه به کار می‌برند. اگر 10 سال قبل به راننده، درایور می‌گفتند، امروز از واژه راننده استفاده می‌کنند، به جای «سرک» از «جاده» و «خیابان» استفاده می‌کنند. این کاری است که خود مردم انجام داده‌اند و این مهم است.

دهباشی پرسید: سیاست‌های استعماری نقش زیادی در زبان دارد. مانند هند که 800 سال زبان فارسی داشت و انگلیس‌ها با قدرتی که داشتند انگلیسی را با آن جایگزین کردند. به نظرم این غفلت دولت است. رسانه‌هایی که حمایت‌های دولت‌های غربی را دارند سیاستشان در ارتباط با زبان فارسی چیست؟

محمدی پاسخ داد: ممکن است پاسخ من دقیق نباشد. چون پنج سال است که در افغانستان نیستم. اما پیش از آن در رسانه‌های کابل کار می‌کردم. رسانه‌های خصوصی افغانستان سیاستی را که باید داشته باشند، ندارند. تنها تلویزیونی که تلاش کرد اندکی روی زبان کار کند تلویزیون خصوصی طلوع بود که البته مطرح‌ترین تلویزیون خصوصی در افغانستان است و این توجه نیز با حضور رهنورد زریاب در این تلویزیون ایجاد شد. البته پشت پرده این تلویزیون را نمی‌دانم چگونه است و چیست. متأسفانه در دیگر رسانه‌های دیداری و شنیداری سیاست خاصی ندیدم و آن‌ها نتوانستند موفق باشند. خوبی رسانه‌های رادیو و تلویزیون در افغانستان این است که زمینه‌ عرضه دیدگاه‌ها را مهیا کرد و مهم این است که ببینیم کدام از طرف جامعه مورد پذیرش قرار می‌گیرد. امروز در افغانستان خود مردم انتخاب می‌کنند که به کدام رسانه را مراجعه کنند. اگر چه اصل این رسانه‌ها بر سرگرمی نهاده شده‌اند. البته این رسانه‌ها با کاربرد نادرست زبان فارسی گاه تأثیر منفی هم گذاشته‌اند. اما در کل فرصتی شده تا گویش‌های گوناگون مجالی یابند و معرفی شوند.

دهباشی پرسید: آنچه که ما امروز به عنوان ادبیات معاصر افغانستان در عرصه رمان، داستان کوتاه و شعر به دنیا معرفی می‌کنیم به زبان فارسی است یا پشتو؟

محمدی توضیح داد: به جرأت می‌توانم بگویم که به زبان فارسی است. به یک نمونه اشاره می‌کنم‌ و اینکه کسی گمان نکند من ضد زبان پشتو هستم. ‌‌در انتشارات تاک هدف ما نزدیکی این دو زبان است. برای همین کتاب نویسنده‌ای را که به پشتو نوشته بود، با همکاری خودش به فارسی ترجمه و چاپ کردیم. اما وقتی که شما این کتاب را که عنوانش «برادرم بن لادن» است، بخوانید که به انگلیسی هم ترجمه شده است، می‌بینید که داستان‌ها ‌‌در حد داستانهای متوسط زبان فارسی نیز نیست، در حالی که از‌ بهترین کارهای ادبی زبان پشتو است. اگر به کتاب‌هایی هم که از ادبیات افغانستان به دیگر زبان‌ها ترجمه و منتشر شده‌اند نیز بنگریم، خواهیم دید بیشتر این کتاب‌ها به زبان فارسی بوده‌اند. می‌توانم به کارهای عتیق رحیمی، آصف سلطان‌زاده و سپوژمی زریاب اشاره کنم که به زبان فارسی هستند و به دیگر زبان‌ها ترجمه شده‌اند و از کتاب‌های مطرح ادبیات فارسی نیز هستند.‌

دهباشی پرسید: یکی از اقدامات شما کار کردن روی ‌فولکلور است، که کار تخصصی است و شما در این‌باره ‌نیز کتاب منتشر کرده‌اید آیا امکان تجدید چاپ آن در ایران نیست؟

محمدی گفت: من روی فولکلور به طور تخصصی کار نکرد‌ه‌ام و از سویی نیز می‌توانم گفت که تخصصی کار کرده‌ام. ‌‌دید من گردآوری و حفظ ادبیات فولکلور نبود و نیست. بله بازنوسی ‌افسانه‌های کهن برای کودکان بود. چون زبان من بومی است و این افسانه‌هایی را که برای کودکان بازنویسی و منتشر کرده‌ام، برای کودک ایرانی مناسب نیست و مخاطب هدفم کودک و نوجوان افغانستانی بود. از آن‌جایی که ادبیات کودک در افغانستان بسیار فقیر است من افسانه‌های همراه با تکرار را گردآوری و با توجه به ویژگی‌های ادبیات کودک بازنویسی و منتشر کرده‌ام تا ‌کودک و نوجوان را جذب کند و زمینه‌یی باشد برای توجه به ادبیات کودک.

صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با محمدحسین محمدی
صحنه ای دیگر از دیدار و گفتگو با محمدحسین محمدی

دهباشی پرسید: تصور من این بود که در افغانستان فولکلور باید خیلی قوی باشد. این به دلیل سنت شفاهی بود که درباره آن صحبت کردید که با واسطه مادر و مادربزرگ به شما منتقل شد. آیا افرادی هستند که روی این مساله کار کنند؟

محمدی پاسخ داد:  در دهه 50 و 60 دو‌ماهنامه «فولکلور» که بعدها به «فرهنگ مردم» تغییر نام داد، منتشر می‌شد که افسانه‌های زیادی در شماره‌های مختلف آن منتشر می‌شد. فولکور به زبان‌های مختلف افغانستان مقاله و متن منتشر کرده است. اما خیلی وقت است که دیگر کاری نمی‌شود. کار دیگر،  «افسانه سی‌سانه» است، که ترانه‌یی مردمی است و در هم‌‌چنان در آغاز افسانه‌های خوانده می‌شود گاهی. مانند متل ‌ایرانی‌ «دویدم و دویدم» است. کتاب «اوسانه سی‌سانه» ‌توسط عبدالحسین توفیق در ضمیمه همین مجله در سال 61 منتشر شد. ما توانستیم این کتاب را در انتشارات تاک بازنشر کنیم. امروز اگر به قندهار بروید، بیشتر ‌باید به زبان پشتو صحبت کنید‌. ولی در این کتاب افسانه‌هایی از مردم فارسی‌زبان قندهار گردآوری شده که یکی از کارهای مهم این عرصه است. هم‌چنان افسانه‌های «تشکی و سکه‌های طلا» به کوشش یحیی خوشبین نیز در ضمیمه‌ی این مجله منتشر شده است که به زودی در انتشارات تاک بازنشر خواهد شد. البته جای دارد از جواد خاوری، داستان‌نویس و پژوهشگر، نام ببرم که در زمینه‌ی افسانه‌ها و فرهنگ مردم هزاره افغانستان کارهای خوبی منتشر کرده است.

در ادامه حضار سوالات خود را پرسیدند.

وضعیت کلاس‌های داستان نویسی در کابل به چه صورت است؟

محمدی گفت: شنیده‌ام که دوره‌هایی برگزار شده است و حتی در هرات ‌نویسنده‌ای می‌گفت که در دوره طالبان هم به صورت مخفیانه نشست‌ها و کلاس‌های داستان داشته‌اند. در مزارشریف مرکز استان بلخ که زادگاه من است، نیز در سال‌های گذشته چند دوره‌ی آموزشی از سوی خانه داستان بلخ برگزار شده است.‌ در کابل وقتی در دانشگاه ابن سینا تدریس می‌کردم، کارگاه داستانی نیز داشتم. البته آن کارگاه نیز فقط چند ماهی برگزار شد و بس. ‌شنیده‌ام کارگاه‌های دیگری نیز در کابل برگزار شده است. اما این کارگاه‌‌های آموزشی مانند ایران مطرح نیستند. شاید به این دلیل باشد که نویسنده‌ی مطرحی از آن‌ها بیرون نیامده است.

هارون یشایایی پرسید: افرادی که در سوئد زبان مادری می‌آموزند چه کسانی هستند. کمتر دیده شده نخبگانی که از ایران و افغانستان مهاجرت می‌کنند، به زبان فارسی ادامه دهند و آنها جدا از زبان فارسی می‌شوند. آیا بهتر نیست آنها در شرایط سخت‌تری در قلمرو زبان فارسی بمانند؟

محمدی توضیح داد: کودکان و نوجوانانی که باید‌ زبان مادری‌شان را بخوانند، در این چند سال بسیار زیاد شده‌اند. در هر دبستان و مکتب که سه یا چهار دانش آموز به یک زبان صحبت کنند، مسئولان مدرسه ناچار به استخدام ساعتی معلم زبان مادری و کمک‌معلم هستند. پسرم در کلاس پنجم درس می‌خواند، در مدرسه‌اش چهار یا پنج افغانستانی دیگر نیز حضور دارند و در هفته یک ساعت زبان مادری خود را می‌آموزند. ‌در سوئد گاه زبان‌های بسیار مهجوری هم هستند که به عنوان زبان مادری به گویش‌وران آن آموزش داده می‌شود. آموزش و خواندن زبان مادری در مکتب‌های دبستان و پایه اجباری است و در دبیرستان اختیاری می‌شود.

ما و تمام نویسندگانی که به کشوری غیر فارسی‌زبان مهاجرت می‌کنیم با این چالش‌ روبه‌رو می‌شویم. کار نویسنده نوشتن است و باید بنویسد.‌ اگر مشکلات سیاسی‌ و امنیتی نبود خیلی‌ها مهاجرت نمی‌کردند. مثلاً من اگر بتوانم در ایران زندگی کنیم، به سوئد باز‌نخواهم گشت. اما آیا می‌توانم بدون مشکل در ایران زندگی کنم؟ وقتی من در ‌ سوئد بودم و همسر و پسر‌م در کابل بودند، بارها همسرم می‌گفت یک دقیقه دور‌تر از جایی که بودم، حمله‌ی انتحاری ‌شد. در فاصله‌ی چند‌صد متری و گاه نزدیک‌تر بمب منفجر شد و… با آن شرایط چطور باید زندگی کرد و‌ سرنوشت پسرم چه می‌شد اگر می‌ماندم.‌ چون یک دلیل مهاجرتم‌ به اروپا پسرم بود. خیلی دوست دارم که در ایران زندگی کنم. اگر چنین کنم باید‌ باید‌ قانون ایران را بشکنم. چون ماندنم غیر‌قانونی است. و آیا دولت ایران به من اهل افغانستان اجازه می‌دهد به طور رسمی در ایران زندگی و کار کنم؟ آیا فرزندم بدون مشکلی می‌تواند درس بخواند؟ و….  این‌ها برای من مهم است. زمانی به ایران باز‌خواهم گشت که قانونش را زیرپا نگذارم و بتوانم به طور قانونی اجازه‌ی زندگی و کار داشته باشم. نمی‌دانم چنان چیزی برایم ممکن خواهد شد یا نه.

موقعیت شعر و شاعران افغانستانی در افغانستان و در مهاجرت چگونه است؟

محمدی پاسخ داد: آثار ما به زبان فارسی عرضه می‌شود. حمایت‌هایی وجود دارد. اما برای ادامه کارمان وابسته به جهان فارسی هستیم و بسیاری از نویسندگان در تلاش‌اند که ارتباط خود را با زبان فارسی حفظ کنند. گاه این سفرها فقط برای دیده شدن است. شاعران هم چون شعر کوتاه‌تر است، فضای مجازی به آنها بیشتر کمک کرده است و هنوز هم ‌فصای ‌ادبی افغانستان ‌در سلطه‌ی شعر است و ادبیات داستانی نتوانسته‌‌ جای خود را آن‌طور که باید باز کند. شعر مدرن و سنتی داریم. نو‌سرایان بسیار خوبی هم داریم و شاعرانی نیز که در هر دو عرصه کار می‌کنند. البته شاعرانی داریم که فقط شعر سپید می‌گویند که بیشتر شاعران جوان‌ به شعر نو می‌پردازند. البته شعر و نو کلاسیک در کنار هم طرف‌دار دارد و نمی‌توانم گفت فضای ادبی شعر در اختیار یکی از آن‌ها است.

 

ـ تعدادی از کتاب‌های شما را خوانده‌ام. احساس می‌کنم برای لذت بردن خیلی خوب است. در عین حال که اگر کسی بخواهد با تراژدی افغانستان آشنا شود باید کتاب‌های شما را بخواند. شما به نوعی فرهنگ افغانستان را به ما نشان دادید و در این فاصله که ننوشتید و ناشر بودید، فرصت کردم کتابهای انتشارات شما را بخوانم، اما آنها پازل‌های جدایی هستند که تصوری از افغانستان نمی‌دهند. آیا این نقصی نیست در برابر نویسندگانی مانند پاموک که با فرهنگ ایران ارتباط برقرار می‌کند. بعد از یک دوره خواننده‌ای که کتاب‌های شما بعد از یک دوران را بخواند با فرهنگ افغانستان آشنا نمی‌شود.

محمدی پاسخ داد: ‌بین نویسندگان فارسی‌زبان افغانستان که آثارشان در ایران منتشر می‌شود با نویسندگانی که آثارشان ترجمه می‌شود، تفاوتی وجود دارد. عتیق رحیمی کتابش را به فارسی نوشته، کتابش به فرانسوی‌ و بعد به انگلیسی و از انگلیسی به فارسی ترجمه و در ایران چاپ شده است. اگر ترجمه این کتاب را در کنار متن اصلی بگذارید با متن فارسی متفاوتی خواهد بود‌. در زمان ترجمه اثر از ذهن مترجم می‌گذرد، همچنین شناخت جامعه ایران از ترکیه بسیار زیاد است. رفت و آمد مردم و حتا بخشی از مردم ایران به زبان ترکی صحبت می‌کنند. در افغانستان با اینکه به زبان فارسی صحبت می‌کنیم، این رفت و آمد دوطرفه محدود انجام شده است چه در گذشته‌ها که تعدادی از دانشجویان از افغانستان می‌آمدند که معرف افغانستان بودند. اما از قشر خاص و خاندان دولتی بودند و از طبقه متوسط جامعه نبودند. شناختی که من به عنوان فردی اهل افغانستان از ایران دارم، بسیار متفاوت از شنخات یک ایرانی از افغانستان است. بنابر‌این کتاب هر نویسنده‌ ‌ایرانی را بخوانم برایم شناخته شده است. چه نویسنده جنوبی باشد، چه شمالی و‌…‌ اما این اتفاق برای جامعه ادبی و مردم ایران نیافتاده است. این ضعف از جامعه ادبی ایران نیست، از ما مردم‌ است که نتوانسته‌ایم جامعه و مردم خود را به ایران معرفی کنین.‌ ایران صادر‌کننده کالای تجاری و فرهنگی به افغانستان است. سینما و تلویزیون و رادیوی ایران در افغانستان مخاطب دارد اما چند فیلم سینمایی افغانستان در ایران دیده شده است؟ چند کتاب از نویسنده‌هی افغانستان در ایران چاپ شده است‌؟ بنابر‌این با اینکه زبانمان مشترک است، ممکن است جامعه ایرانی نتواند با فرهنگ افغانستانی‌ ارتباط برقرا کند. چون جامعه‌ی افغانستان را نمی‌شناسد.

مثال بسیار روشن دیگری می‌زنم. به عنوان فردی که در ایران زندگی کرده‌ام. می‌بینم وقتی رمانی امریکایی می‌خوانید به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کنید. چرا؟ چون جامعه امریکا را می‌شناسید. ‌این شناخت به واسطه ترجمه‌های ادبی و رسانه‌های تصویری و سینمای امریکا اتفاق افتاده است گه ما با آن‌‌ جامعه از طریق سینما و هنرش آشنا شده‌ایم. در حالی‌که این شناخت از جامعه‌ی افغانستان وجود ندارد. اگر شناختی بوده بیشتر از زبان سیاستمداران بوده و بیشتر سیاسی شناخته شده‌ا‌یم. اگر ما بتوانیم اهل فرهنگ افغانستان را به ایران بشناسانیم، شاید بتوانیم این نقیصه را تا حدی برطرف کنیم. چون این ضعف به هنرمندان باز نمی‌گردد. از تهران داستانم را برای نویسنده‌ای افغانستانی فرستادم. او گفت‌، چرا تو مثل خود ما نمی‌نویسی؟ همان نوشته‌ای که دوست شاعرم ایرانی‌ام می‌گفت با ما تفاوت دارد. متن‌های من برای ایرانی‌ها هم تفاوت دارد و با خواندن دیگر نویسندگان افغانستان خود من نیز‌ به همین نتیجه رسیدم. رهنورد زریاب به زبان معیار می‌نویسد و همه آن را می‌فهمند. اما کتاب‌های من به زبانی فارسی‌ای است که در بلخ رایج است، جایی که کودکی مولانا در آن گذشته است. و فارسی‌ مولانا هنوز در آن‌جا نفس می‌کشد.

پرسشهای حاضران از محمدحسین محمدی
پرسشهای حاضران از محمدحسین محمدی

 

رسالت شما در نویسندگی چه بود؟ به عنوان افغانستانی مهاجر چرا نویسنده شدید؟ تأثیر ادبیات شهر تهران و نه فارسی در داد و گرفت ادبی شما چه بود؟ شما در فرصتی به افغانستان بازگشتید و طب خواندید این گسست چه بود؟

محمدی پاسخ داد: از پرسش آخر شروع می‌کنم. به خواست‌ پدر وارد دانشکده‌ی پزشکی مزار‌شریف شدم. ابتدا هم به گفته ی پدر وارد رشته علوم تجربی شده بودم، اما موفق نبودم. پس از سقوط مزار‌شریف به دست طالبان وقتی خواستم وارد دانشکده صدا و سیما شوم، پدرم گفت: اگر داکتری می‌خواندی یا مهندسی می‌خواندی، یک چیزی! تلویزیون در افغانستان ممنوع است، برای چه می‌خواهی در این رشته درس بخوانی؟ به پدرم آقا می‌گویم، گفتم آقا! اگر پزشکی و مهندسی قبول می‌شدم، پول هم می‌دادند، نمی‌رفتم. چون دوست ندارم. من کارگردانی تلویزیون می‌خوانم، اگرچه نتوانم فیلم بسازم. چون هنر است و….

رسالت من نوشتن است و می‌نویسم. من قصه‌هایی برای گفتن دارم.‌ قصه‌هایی که با من زندگی کرده‌اند و حرف‌هایی برای گفتن دارند من با حرف سراغ نوشتن نمی‌روم، بلکه با تصویر سراغ نوشتن می‌روم. نویسندگانی را می‌شناسم که می‌گویند باید چنین حرفی را بگویم و با توجه به حرف می‌خواهند رمان بنویسند. ‌‌اما قصه به شکل تصویر است. به نظرم‌اگر جمله‌ای در داستان باشد که حرفی باشد و قصه را به پیش نبرد و تصویری ‌‌باید حذف شود.

فضای ذهنی من افغانستان بود و فقط در کتاب «پایان روز» از فضایی که در تهران داشتم، برای نشان دادن حضور مهاجران افغانستانی در تهران استفاده کردم. فکر نمی‌کنم تهران در ظاهر نویسندگی من تأثیری داشته باشد.‌ می‌توانم بگویم شخصیت نویسندگی من در مشهد، شکل گرفت و در تهران دیده شد. فضای تهران به عنوان کلان‌شهر تأثیری بر من نداشت، اما فضای ادبی‌اش تأثیر زیادی داشته است. چه بسا اگر در تهران نبودم و در دانشکده صدا و سیما تحصیل نمی‌کردم، «پایان روز» به صورت دیگری نوشته می‌شد.

دهباشی با اشاره به حضور محمود آموزگار در این نشست گفت:

بخشی از مسائل فرهنگی ما در ارتباط با نشر کتاب است. درباره کار نشر کتاب توضیح دهید.

دکتر محمود آموزگار با بیان خاطراتی سخنان خود را آغاز کرد و گفت:

در سال 1392 وقتی به کابل رفتیم هیاتی نمایندگان نشر کشور بودیم و معاون فرهنگی وزیر ارشاد هم با ما بودند. تفاهم نامه ای برای همکاری دو کشور امضا کردیم که عملی نشد. در هیات ناشران افغانستان همسر محمدی به عنوان تنها ناشر زن افغانستان حضور داشت. این ماجرا درس بزرگی برای من داشت. این موضوع بحث زیادی در ایران دارد که کتاب قبل از انتشار باید مجوز کسب کند. در افغانستان دیدم ممیزی لزوما چیزی نیست که از بالا بر آثار گذاشته شود، ممیزی در بدنه جامعه جریان دارد که قدرت آن بسیار بیشتر است و فکر می‌کنم سرنوشت محمدی و دوستانش به شدت با آن گره خورده بود. در یک هفته ای که آنجا بودیم به یاددارم روزی بمبی در منطقه‌ای در کابل منفجر شد که محل تردد همسر و پسر محمدی بودو من در فضای مجازی برایشان پیغام فرستادم و حالشان را پرسیدم که سریع پاسخ دادند.

آنچه که برای من در این سفر اهمیت داشت این بود که درافغانستان احساس بیگانگی نکردم فرهنگ غنی و عمیقی وجود دارد. در کابل محلی دو طبقه وجود دارد که حجره حجره تمام کتابفروشی‌ها حضور دارند.  درست زمانی که ما بودیم اعتصاب کتابفروشی‌های کابل بود که برای مالیات مغازه‌های خود را بسته بودند. این بحثی بود که در ایران هم درگیرش بودیم.

در هرات گویی خراسان است. ارتباطات خیلی امیدوار کننده است و فکر می‌کردیم امکانی برای تسهیل در حوزه نشر برقرار کنیم پیش از این کتابهای ایرانی در افغانستان فروش می‌رفت.

نکته دیگری که در تسهیلات مشاهده و وضعیت فرهنگی افغانستان داشتم آداب ورود به کتاب‌فروشی‌ها بود می‌گفتند در کابل 350 کتاب فروشی وجود دارد. تقریبا ندیدم جایی وارد شویم که ناگذیر نباشیم برای ورود به کتابفروشی کفش‌های خود را دربیاوریم. آیه ای هم برای ورود به مکان مقدس در همین زمینه است. البته صحنه غم‌انگیزی در کتابخانه ملی بود که مولوی‌شناسان برای نگهداری کتاب‌ها سختی‌های زیادی کشیده بودند. عجیب بود که علیرغم نا امنی و مشکل روحیه زندگی کردن موج می‌زد.

 

دهباشی پرسید: شما به عنوان رئیس اتحادیه ناشران بگویید آیا امکان فعالیت ناشران افغانستان در ایران وجود دارد؟

آموزگار  پاسخ داد: الان هم ناشری داریم که از دوستان افغانستانی ما در تهران انتشارات دارد و البته موقعیت مهاجرتی دارد که توانست. خود او نقطه وصلی است او در اداره دارایی پرونده داشت و مسائلی برای تبادلات دارند.

دکتر محمود آموزگار از امکان فعالیت ناشران افغانستان در ایران سخن گفت
دکتر محمود آموزگار از امکان فعالیت ناشران افغانستان در ایران سخن گفت

دهباشی پرسید: آیا نمایندگان افغانستانی می‌توانند مانند نمایندگان از آکسفورد در ایران کار کنند؟

آموزگار پاسخ داد: به نظر من مانعی برای این وجود ندارد. در واقع بحث قانون حقوق مولفان مطرح می‌شود که از کتاب‌هایی حمایت می‌کند که برای نخستین بار در ایران منتشر شده باشد و مساله اقامت افغانستانی‌ها مطرح است که باید حل شود. خانواده ای افغانستانی هستند که کتاب‌های پزشکی منتشر می‌کنند و چند سالی است که در نمایشگاه کتاب فرانکفورت کتاب‌هایشان را معرفی می‌کند. بعدها متوجه شدم او رئیس اتحادیه ناشران افغانستان بود و با او تفاهم نامه ای امضا کردیم اما بعد از انتخابات افغانستان نظم از دست ما در رفت.

دهباشی پرسید: از جهت قانونی اگر ناشر افغانستانی بخواهد در ایران فعالیت کند باید از چه راهی اقدام کند؟

آموزگار گفت: الان موارد زیادی داریم که به دلایلی به ایرانی‌ها هم اجازه نشر نمی‌دهند. یک ناشر افغانستانی اگر مقررات را در نظر بگیریم باید با یک ایرانی شریک شود و بتواند نشر کند. البته باید بحث اقامتی حل شود.

محمدی افزود: هر کشوری قوانین خاص خود را دارد و چاپ و نشر از آن مستثنی نیست. تا جایی که من می‌دانم افغانستانی‌ها نمی‌توانند در ایران مجوز نشر بگیرند. اما همانطور که آقای آموزگار مطرح کردند، با همکاری فردی ایرانی این مشکل حل می‌شود و کار انجام می‌شود و مهم این است که قانون در نشر رعایت شود. در دوسال گذشته زمینه حضور ناشران افغانستانی در نمایشگاه کتاب تهران میسر شد و با کمک دکتر سرور مولایی و همکاری با فرهنگستان زبان و ادب فارسی ایران کتاب‌هایی که به نمایشگاه آورده شده بود، باقی ماندند و امروز در فروشگاه کتاب فرهنگستان قابل عرضه است. امیدوارم همان‌طور که ورود کتاب‌های ایرانی به افغانستان آزاد است و زیاد ‌زمینه‌ای مهیا شود که عکس آن نیز انجام شود.

دهباشی توضیح داد: نوروزی رایزن فرهنگی و دوستدار واقعی نویسندگان و شاعران است و واقعا خلاقیت او در امور فرهنگی ایران فراتر از کارهای فرهنگی است. بنابر این گرایشات عمومی افغانسان نشان دهنده این است.

نوروزی توضیح داد: چیزهایی که گفتید را در خود نمی‌بینم و سعی کردم حامل پیام عشق و محبت از هر دو سو باشم ورود کتاب‌های ناشرین افغانستان به ایران مشکلاتی داشت و ما اقداماتی را برای ورود کتاب‌های افغانستانی و توزیع در بازار ایران انجام دادیم و مکانیسیمی جدید طراحی شد و در مرحله نهایی است امیدوارم این اتفاق بیافتد و بتوانیم بخش عمده کتاب‌ها را وارد بازار ایرانی کنیم.

آموزگار  افزود: در قالب تفاهم نامه ای که داشتیم تفاوتی بین کتابی که از افغانستان می آید یا کتابی که از انگلیس و امریکا می‌اید نیست. بعد از تحریم‌ها مشکلاتی پیش آمد و گفته شد که کلیه کالایی که وارد ایران می‌شود باید ثبت سفارش شود. ما با مسئولان جلسات داشتیم که نمی‌توانیم کتاب را ثبت سفارش کنیم آنها تاکید دارند تا جایی که می‌توانند منافذ پولشویی را ببندند. کتاب‌های ایرانی در افغانستان بسیار فروش می‌رود. بحث گمرک را با تغییر تبادلات کتاب می‌توان تغییر داد و اگر فایل‌ها مبادله شود و زمینه انتشار در کشور مقصد انتشار یابد همه مسائل حل خواهد شد. باید اشاره کنم افغانستان نخستین مهمان ویژه ایران در نمایشگاه کتاب بود که با همکاری دو کشور مهیا شد. بحث امنیت و ثباتی که برای انجام کار لازم است به عنوان مانع بزرگ همواره با ما بود. الان مقدار زیادی کتاب‌های درسی ایرانی به افغانستان فرستاده می‌شود و شنیده ام یک نسخه از ایران برده و در پاکستان تکثیر می‌شود.