حدیث دوست/کامران فانی

 به‌ ياد نخستين‌ باري‌ كه‌ با نام‌ داريوش‌ شايگان‌ آشنا شدم‌ مي‌افتم‌. هنوز او را از نزديك‌ نمي‌شناختم‌. نام‌ها همواره‌ برايم‌ نوعي‌ جاذبه‌ و جذابيت‌ داشته‌ و ناخودآگاه‌ مرا به‌ خود كشيده‌ است‌. اوايل‌ سال‌هاي‌ دهة‌ چهل‌ بود و من‌ دانشجوي‌ رشته‌ پزشكي‌ در دانشگاه‌ تهران‌ بودم‌. ولي‌ هر بار كه‌ از دانشكدة‌ پزشكي‌ پايين‌ مي‌آمدم‌ و به‌ كنار دانشكده‌ ادبيات‌ مي‌رسيدم‌، بي‌اختيار وارد آنجا مي‌شدم‌. در جعبه‌ اعلانات‌ چشمم‌ به‌ نام‌ استادان‌ ادبيات‌ فارسي‌ مي‌خورد: جلال‌الدين‌ همايي‌، بديع‌الزمان‌ فروزانفر، پرويز خانلري‌، ذبيح‌الله‌ صفا. مسحور و مجذوب‌ اين‌ نام‌ها مي‌شدم‌. سرانجام‌ هم‌ تغيير رشته‌ دادم‌ و وارد دانشكدة‌ ادبيات‌ شدم‌. درسي‌ داشتيم‌ به‌ نام‌ «تاريخ‌ اديان‌» كه‌ دكتر مشكور تدريس‌ مي‌كرد. اديان‌ هندي‌ بيشتر توجهم‌ را جلب‌ مي‌كرد و كنجكاوي‌ام‌ را برمي‌انگيخت‌، شايد چون‌ رمز و راز بيشتري‌ داشت‌. كم‌ كم‌ به‌ بوديسم‌ علاقه‌مند شدم‌. اولين‌ اثري‌ كه‌ دربارة‌ بودا و آيين‌ بودايي‌ خواندم‌ كتابي‌ بود به‌ قلم‌ هرمان‌ اولدنبرگ‌، هندشناس‌ مشهور آلماني‌ كه‌ مرحوم‌ بدرالدين‌ كتابي‌ آن‌ را تحت‌ عنوان‌  فروغ‌ خاور  به‌ فارسي‌ ترجمه‌ كرده‌ بود. انديشه‌ بودا و نگاه‌ و نگرش‌ او به‌ سرنوشت‌ انسان‌ و رنجي‌ كه‌ مي‌برد، جذابيتي‌ دلنشين‌ دارد و نوعي‌ آرامش‌ و وارستگي‌ پديد مي‌آورد. پس‌ از خواندن‌ اين‌ كتاب‌ به‌ دنبال‌ كتاب‌هاي‌ ديگري‌ بودم‌ تا اينكه‌ در كتابخانة‌ دانشكده‌ به‌ كتابي‌ برخوردم‌ در دو جلد مفصل‌ به‌ نام‌  اديان‌ و مكتب‌هاي‌ فلسفي‌ هند  تأليف‌ داريوش‌ شايگان‌: معلم‌ دانشكدة‌ ادبيات‌ تهران‌. طبعاً اول‌ از همه‌ فصول‌ مربوط‌ به‌ بودا و مكاتب‌ فلسفي‌ بودايي‌ را خواندم‌. اين‌ كتاب‌ بي‌ترديد هنوز هم‌ پس‌ از گذشت‌ بيش‌ از چهل‌ سال‌ مهم‌ترين‌ و جدي‌ترين‌ اثري‌ است‌ كه‌ دربارة‌ انديشه‌ هندي‌ به‌ فارسي‌ نوشته‌ شده‌ است‌. مقدمة‌ بي‌نظير آن‌ در يك‌ نگاه‌ كلي‌ روح‌ اين‌ انديشه‌ را به‌ روشني‌ باز مي‌نمايد و بهترين‌ مدخل‌ براي‌ آشنايي‌ با گوهر فلسفه‌ و دين‌ در هند است‌. با خواندن‌ اين‌ كتاب‌ نام‌ داريوش‌ شايگان‌ براي‌ هميشه‌ در ذهنم‌ حك‌ شد. سال‌ 1346 بود.

 من‌ و دوست‌ عزيزم‌ بهاءالدين‌ خرمشاهي‌ پس‌ از فارغ‌التحصيل‌ شدن‌ با هم‌ قرار گذاشتيم‌ براي‌ ادامه‌ تحصيل‌ مطلقاً گرد دانشكده‌ ادبيات‌ نگرديم‌. هيچكدام‌ تدريس‌ را دوست‌ نداشتيم‌ و آخر و عاقبت‌ مدرك‌ گرفتن‌ در رشته‌ ادبيات‌ فارسي‌ هم‌ جز معلمي‌ نبود. تصميم‌ گرفتيم‌ رشته‌ كتابداري‌ را انتخاب‌ كنيم‌ و رشتة‌ الفت‌ با كتاب‌ را از دست‌ ندهيم‌. در مركز خدمات‌ كتابداري‌ استخدام‌ شديم‌ و بعدازظهرها هم‌ به‌ سمت‌ مشاور و ويراستار در انتشارات‌ اميركبير در خدمت‌ كتاب‌ بوديم‌. در همان‌ زمان‌ بود كه‌ مجلة‌  الفبا تأسيس‌ شد. اين‌ مجلة‌ ادبي‌، فلسفي‌ و فرهنگي‌ كه‌ متأسفانه‌ تنها 6 شمارة‌ آن‌ درآمد، توسط‌ انتشارات‌ اميركبير و به‌ سرپرستي‌ و همت‌ دكتر غلامحسين‌ ساعدي‌ منتشر مي‌شد و در آن‌ سال‌ها رويدادي‌ مهم‌ در عالم‌ مطبوعات‌ بود. ما از دوستان‌ ساعدي‌ و در واقع‌ در حلقة‌ ياران‌ نزديك‌ او بوديم‌ و با مجله‌  الفبا  همكاري‌ داشتيم‌. داريوش‌ شايگان‌ هم‌ از دوستان‌ نزديك‌ ساعدي‌ و از همكاران‌  الفبا  بود. در همين‌ دفتر  الفبا  بود كه‌ من‌ نخستين‌ بار دكتر شايگان‌ را ديدم‌ و از نزديك‌ با او آشنا شدم‌. آشنايي‌ كه‌ بدل‌ به‌ دوستي‌ شد، دوستي‌ و مهري‌ كه‌ گذشت‌ زمان‌ جز بر ژرفاي‌ آن‌ نيفزوده‌ است‌. تصوري‌ كه‌ من‌ از شايگان‌ در ذهن‌ داشتم‌، تصوري‌ كه‌ ظاهراً از روي‌ كتاب‌ معضل‌ و مفصل‌  اديان‌ و مكتب‌هاي‌ فلسفي‌ هند  نشأت‌ گرفته‌ بود، علاّمه‌اي‌ بود جدي‌ و تا حدي‌ عبوس‌ كه‌ پس‌ از سال‌ها تحقيق‌ و تتبع‌ در هندشناسي‌، اينك‌ پا در آستانة‌ پيري‌ نهاده‌ است‌. در عوض‌ او را بسيار جوان‌تر يافتم‌. اصلاً فكر نمي‌كردم‌ محققي‌ كه‌ آن‌ كتاب‌ را نوشته‌ اينقدر جوان‌ باشد. بسيار راحت‌ و صميمي‌ بود. حضوري‌ دلنشين‌ و مهرآميز داشت‌. محبتش‌ طبيعي‌ و غريزي‌ بود، سرشار از لطف‌ و ملاحت‌. دوستي‌ با او غنيمتي‌ بود كه‌ رايگان‌ به‌ دست‌ آمده‌ بود.

 در سال‌ 1355 «مركز گفتگوي‌ فرهنگ‌ها» به‌ رياست‌ داريوش‌ شايگان‌ تأسيس‌ شد. در واقع‌ ايدة‌ اصلي‌ ايجاد چنين‌ مركزي‌ را هم‌ خود او داده‌ بود. شايگان‌ اصولاً منشي‌ «جهاني‌» دارد، محيط‌ خانوادگي‌ و دوران‌ كودكي‌ و جواني‌ او، تحصيلات‌ و تخصصش‌ همه‌ و همه‌ چنين‌ منشي‌ را در او پديد آورده‌ است‌ و طبيعت‌ ثانوي‌ او شده‌ است‌. لازمة‌ گفتگو ارتباط‌ همدلانه‌ است‌، آنجا كه‌ از همدلي‌ سخن‌ مي‌رود، سخن‌ از پذيرش‌ ديگري‌ است‌: ديگري‌ از هر قوم‌ و مذهب‌ و فرهنگ‌. در خانه‌ دوران‌ كودكي‌ او چند زبان‌ مختلف‌ گفته‌ و شنيده‌ مي‌شد. مادر و خاله‌اش‌ با هم‌ گرجي‌ حرف‌ مي‌زدند، دايه‌اش‌ روسي‌ حرف‌ مي‌زد، مادرش‌ با تركي‌ عثماني‌ با پدرش‌ حرف‌ مي‌زد و پدرش‌ با تركي‌ آذري‌ به‌ او جواب‌ مي‌داد، و پدرش‌ با او به‌ فارسي‌ سخن‌ مي‌گفت‌. در مدرسه‌ سن‌لويي‌ كه‌ فرانسه‌ مي‌خواند، معلمانش‌ كشيشان‌ لازاي‌ مسيحي‌ بودند و بعضي‌ هم‌ ارمني‌. مادرش‌ سني‌ بود و پدرش‌ شيعه‌. تحصيلاتش‌ را در انگلستان‌ و سوئيس‌ گذراند و تخصصش‌ را هم‌ در زبان‌ سانسكريت‌ و هندشناسي‌ گرفت‌. كمتر كسي‌ در چنين‌ آميزه‌ و آموزة‌ درهم‌ جوشي‌ زيسته‌ و ياد گرفته‌ كه‌ با همگان‌ با همدلي‌ ارتباط‌ ايجاد كند. اين‌ ارتباط‌ همدلانه‌ با ديگران‌ هم‌ در آثارش‌ و هم‌ در رابطة‌ شخصي‌ و خصوصي‌اش‌ به‌ روشني‌ جلوه‌گر است‌. مركز گفتگوي‌ فرهنگ‌ها با همين‌ سابقه‌ و زمينه‌ بود كه‌ تأسيس‌ شد. شايگان‌ از من‌ و خرمشاهي‌ و نازي‌ عظيما، دوست‌ و همكارمان‌ در مركز خدمات‌ كتابداري‌، دعوت‌ به‌ همكاري‌ كرد. خانم‌ عظيما دل‌ به‌ دريا زد و رفت‌، ولي‌ دكتر نراقي‌، رئيس‌ مؤسسه‌، با رفتن‌ من‌ و خرمشاهي‌ موافقت‌ نكرد و ما هم‌ ناچار به‌ همكاري‌ گاه‌ به‌ گاه‌ با مركز فرهنگ‌ها قناعت‌ كرديم‌. با فرارسيدن‌ انقلاب‌ جمع‌ دوستان‌ كم‌ كم‌ از هم‌ پاشيده‌ شد و هر كس‌ از گوشه‌اي‌ فرا رفت‌. دكتر شايگان‌ هم‌ همراه‌ خانواده‌اش‌ به‌ فرانسه‌ رفت‌ و دوستدارانش‌ را از فيض‌ مصاحبتش‌ محروم‌ ساخت‌، محروميتي‌ كه‌ يك‌ دهه‌ به‌ طول‌ انجاميد.

 در 1371 بود كه‌ شنيدم‌ دكتر شايگان‌ به‌ وطن‌ بازگشته‌ است‌. ايران‌ «خانة‌ وجود» او بود. قرار ملاقاتي‌ با او گذاشتم‌، نخست‌ در رستوران‌ سورن‌ كه‌ هنوز هم‌ همان‌ حال‌ و هواي‌ گذشته‌هاي‌ دور را دارد و بعداً در خانه‌ مهندس‌ ترقي‌ كه‌ موقتاً در آنجا زندگي‌ مي‌كرد. خوشحال‌ بودم‌ كه‌ مي‌خواهد در ايران‌ بماند. وقتي‌ گفت‌ كه‌ تصميم‌ دارد يك‌ مؤسسه‌ انتشاراتي‌ تأسيس‌ كند خوشحال‌تر شدم‌. قرار شد يك‌ امكان‌ سنجي‌ يا به‌ اصطلاح‌  feasibility study  اوليه‌ انجام‌ دهيم‌. سرانجام‌ با همكاري‌ بهاءالدين‌ خرمشاهي‌، هرمز همايون‌پور و بنده‌ «مؤسسة‌ نشر فرزان‌ روز» به‌ جمع‌ ناشران‌ ايران‌ پيوست‌. شايگان‌ بسيار دلبسته‌ اين‌ نشر بود و از هيچ‌ كمكي‌ به‌ آن‌ فروگذار نمي‌كرد. آغاز درخشاني‌ هم‌ داشت‌ كه‌ «خوش‌ درخشيد ولي‌ دولت‌ مستعجل‌ بود.» كم‌ كم‌ مشكلاتي‌ پيش‌ آمد و از دامنة‌ فعاليت‌هاي‌ آن‌ كاسته‌ شد. به‌ نظرم‌ تجربة‌ موفقي‌ نبود و شايگان‌ را هم‌ دلسرد كرد.

 سال‌هاي‌ دوستي‌ و دوستداري‌ مرا با ابعادي‌ از شخصيت‌ شايگان‌ آشنا كرده‌ كه‌ شايد از نظر كساني‌ كه‌ فقط‌ او را از طريق‌ آثارش‌ مي‌شناسند و قدر مي‌نهند، پنهان‌ است‌. در واقع‌ اين‌ جنبه‌هاي‌ شخصيت‌ مهرآميز انساني‌ اوست‌ كه‌ به‌ اين‌ آثار شكل‌ داده‌ و آنها را پديد آورده‌ است‌. آثار او جلوه‌گر دغدغه‌ وجودي‌ خود اوست‌ از سرنوشت‌ انسان‌: دغدغه‌اي‌ همچون‌ دغدغة‌ بودا، شايد هم‌ تحت‌ تأثير او، از رنجي‌ كه‌ انسان‌ مي‌برد، انساني‌ كه‌ همدلي‌ و همدردي‌ و هم‌سخني‌ را فراموش‌ كرده‌، انسان‌ درماندة‌ مدرن‌، انسان‌ درماندة‌ سنتي‌ و انسان‌ درمانده‌ ميان‌ سنت‌ و مدرنيته‌، همه‌ انسان‌ها كه‌ همچون‌ آونگي‌ ميان‌ آسمان‌ و زمين‌، ميان‌ جسم‌ و روح‌ و ميان‌ ماديت‌ و معنويت‌ در نوسان‌اند، جز رد و نفي‌ يكديگر چيزي‌ نمي‌شناسند و نمي‌بينند، چون‌ رابطة‌ همدلانه‌ با هم‌ ندارند و همديگر را نمي‌فهمند. شايگان‌ در آثارش‌ با طرح‌ اين‌ معارضات‌ با نگاه‌ و نگرشي‌ نو به‌ چاره‌جويي‌ مي‌انديشد تا شايد راهي‌ به‌ رهايي‌ بيابد. مهر همدلانه‌ او به‌ وضعيت‌ كنوني‌ بشر از او انساني‌ ساخته‌ است‌ براستي‌ دوست‌داشتني‌.