شب نجف دریابندری با حضور تقوایی، موحد، شایگان ، باطنی و مصطفی ملکیان برگزار شد

نجف دریابندری از میان ما رفت. مجله بخارا عصر چهارشنبه سوم اردیبهشت 1393 شب دریابندری را برگزار کرد و پس از آن نیز ویژه‏‎نامۀ او را به چاپ رساند. با دریغ و حسرت مروری می کنیم بر آنچه در این شب گذشت:

شب نجف دریابندری صد و پنجاه و ششمین شب از شبهای مجله بخارا بود که با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت، مرکز دایره‎العمارف بزرگ اسلامی و بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار عصر چهارشنبه سوم اردیبهشت 1393 برگزار شد.

دراین شب علاوه بر ناصر تقوایی، محمدعلی موحد، داریوش شایگان و مصطفی ملکیان شخصیت‎هایی همچون جلال خالقی مطلق، سیروس ابراهیم‎زاده، حسین محجوبی، جمشید ارجمند، پرویز کلانتری، محبوبه مهاجر، محمود امیدسالار، رضا جعفری و … شرکت داشتند و نمایشگاهی از کتاب‎های دریابندری نیز برقرار بود.

علی دهباشی با خوش‎آمد گویی به استاد دریابندری و سخنرانان و همه حاضران این نشست را آغاز کرد و سپس از دکتر محمدعلی موحد به عنوان نخستین سخنران دعوت کرد تا از نجف دریابندری سخن بگوید و دکتر موحد چنین گفت:

« تصور می‌کنم آقای دهباشی به دو ملاحظه خواستند که من این همایش را افتتاح کنم: یکی ملاحظۀ سنّ وسال من، و دیگری ملاحظۀ سابقۀ ارادت من به نجف دریابندری که درست شصت‌وسه سالی از آن تاریخ می‌گذرد. خوب، من از ایشان باید یک تشکر ویژه بکنم برای فرصتی که در اختیار من گذاشتند تا بیایم اینجا و در عرض احترام به نجف عزیز بر دوستان سبقت بجویم. و نیز باید تشکر دیگری بکنم که جنبۀ عام دارد، یعنی تشکری از جانبِ عمومِ اهلِ قلم؛ و آن تشکری است از بابت اهتمامی که برای بزرگداشت و تجلیل نامداران عرصۀ ادب و فرهنگ مبذول می‌دارند. شب نجف دریابندری حلقه‌ای است از زنجیرۀ شب‌هایی که به این منظور برگزار می‌شود و به نام و افتخارِ عزیزانی مانند دکتر شایگان، ایرج افشار، زریاب، منوچهر ستوده و دیگران مزیّن می‌گردد.

            حدیثی هست از پیغمبر اکرم که اصحاب خود را به ستارگان تشبیه می‌کنند: «اصحابی کالنجوم». این عزیزان هم که بخارا شب‌هایی را برای تجلیل ایشان تخصیص می‌دهد، ستارگانِ آسمانِ فرهنگِ معاصرِ ایران‌اند. به روان رفتگان‌شان درود می‌فرستیم و برای آنان که هنوز از فیض انفاس‌شان برخورداریم، دوام عمر توأم با سلامت و شادمانی آرزو می‌کنیم.

دکتر محمدعلی موحد ـ عکس از ژاله ستار
دکتر محمدعلی موحد ـ عکس از ژاله ستار

خانم‌ها و آقایان عزیزی که در مجلس حضور دارند لابد به همین دوکلمه عرضِ احترام و اظهار تشکر از من رضایت نمی‌دهند و منتظرند که اگر کسی پشت این بلندگو می‌آید، چند کلمه‌ای هم به قول قدما از حالات و مقالات نجف بگوید؛ اما دوستان دیگری هستند که دراین باب از من اولی‌ترند. دوستانی که سال‌های سال در محضر شیرین و دلپذیر نجف لذت برده و از نکته‌سنجی‌ها و بذله‌گویی‌های او خاطره‌ها اندوخته‌اند. و نیز گروه بسیارِ دیگری که با قلمِ سبک‌خیز، چابک‌رو، شاد و خوش‌خُرامِ او انس و الفت دیرینه دارند و حق مطلب را خیلی بهتر از من ادا می‌کنند؛ و من که بنا را بر اختصار دارم، تنها دو نکته از ویژگی‌های اورا یاد می‌کنم. اول آن‌که نجف آدمی است خودآموز به معنی خود آموخته، خود استادِ خود بوده، خود کِشته و خود دروده؛ و به تعبیر نظامی «کباب از ران خود خورده».

                        اگر به ز خود گلبنی دیدمی

                        گل سرخ یا زرد از او چیدمی

                        چو از ران خود خورد باید کباب

                        چه گردم به دریوزه چون آفتاب؟

شب نچف دریابندری ـ عکس از ژاله ستار
شب نجف دریابندری ـ عکس از ژاله ستار

از آن‌ها نیست که  متاع‌شان درتفاخر به حضورِ چندصباحی درسرِ کلاس فلان و بهمان  و احیاناً گذراندن رساله‌ای با یکی از آنان خلاصه شود؛ و از همین رو سخنش از باد وبُروتِ فضل‌فروشی و علاّمه‌نمایی خالی است. فرآورده‌های نظام رسمی تعلیماتی معمولاً با مقدار زیادی خودنمایی و اظهار معلومات توأم‌اند. اگر موضوعی را عنوان می‌کنند، نه برای آن است که در ایضاح آن بکوشند، بلکه اطلاعات و معلومات خود را به رخِ خواننده بکشند. چنین چیزی در نجف نیست؛ او در نوشته‌هایش مثل یک دوست با شما حرف می‌زند، مدعی هیچ کشفی نیست. در مصاحبتِ او احساس ثقل و سنگینی نمی‌کنید.

            نکتۀ دیگر آن که در این دور و زمانی که ما هستیم، سرعت بی‌سابقه و حیرت‌انگیز و هولناکِ تحولات چنان است که پیوند میان نسل‌ها در کم‌ترین مسافت و کوتاه‌ترین زمان فرو می‌گسلد. پدر و پسر چندان بیگانه می‌شوند که زبان یکدیگر را نمی‌فهمند. درچنین قیامتی که برپا شده، نویسنده‌ای که امروز چیز می‌نویسد و مورد توجه عامه قرار می‌گیرد، هر دم در خطرِ آن است که مخاطبان خود را از دست بدهد و رابطه‌اش با نسل‌های بعدی قطع شود. نجف از معدود نویسندگانی است که من فکر می‌کنم تا حدود زیادی دراین میدان موفق عمل کرده است.

            نجف همواره مورد توجه و علاقۀ جوانان بوده و به همین جهت من فکر می‌کنم که من و امثال من  دراین همایش از سخن گفتن به حداقل قناعت کنیم و عرصه را برای جوانان باز بگذاریم تا بیایند و دربارۀ شناختی که از نجف دارند و از جایگاهی که او درمیان جوانان دارد، سخن بگویند. پس من اگر بخواهم واعظِ غیرمتعظ نباشم، باید همین‌جا توقف کنم و زبان بربندم، جز این‌که ندایی از درونم آواز می‌دهد که یک چیز دیگر مانده است که سزاوار نیست پیش از گفتنِ آن سکوت کنی. باید بگویی که در این همایش جای محمد زهرایی خالی است. محمد زهرایی در سال‌هایی که نجف به لحاظ جسمی و روحی دچار بحران شدید بود، با نهایتِ رفق و شفقت مواظب حال او بود. و اگر مراقبت‌ها و مهربانی‌های او نبود شاید ما امشب سعادت آن را نداشتیم که نجف را درمیان خود ببینیم. پس درود به روان محمد زهرایی می‌فرستیم و یاد اورا گرامی می‌داریم که شرط رفاقت و ارادت به‌جای آورد. ای کاش که اجل مهلتش می‌داد و امشب در بزرگداشتِ نجف با ما بود. بهار است! پس بیایید با حافظ شیراز هماواز شویم و بخوانیم:

                        به یادِ رفتگان و دوستداران

                        موافق گرد با ابرِ بهاران

                        رفیقان قدر یکدیگر بدانید

                        چو معلوم است شرح، از بر بخوانید

                        مقالاتِ نصیحت‌گو همین است

                        که سنگ‌اندازِ هجران در کمین است

سپس نوبت به محمود دولت آبادی رسید و او نیز از دریابندری و کتاب‎هایش سخن گفت:

« سلام بر دوستان. من اول قصد داشتم در اینجا داستان یک گل سرخ برای امیلی را برای اولین بار بخوانم، این حکایت زیبا را که یکی از آثار بی‎نظیر ادبیات مدرن است، تراز آثارِ کافکا و نویسندۀ فرانسوی، رومن گاری است که « پرندگان پرواز می‎کنند» را نوشته است. تصمیم گرفته بودم این داستان را بخوانم و همه را غافلگیر کنم که مگر ممکن است در یک جلسه‎ای کسی بایستد و داستانی برای عام بخواند؟ اما به نظرم رسید که ممکن است باب طبع نباشد.

محمود دولت آبادی عکس از مجتبی سالک
محمود دولت آبادی عکس از مجتبی سالک

فکر کردم من از نجف دریابندری چی یاد گرفتم؟ یادگیری آدمی مثل من یادگیری مَدرسی نیست. یادگیری آدمی مثل من، تا آنجا که متوجه شدم مثل تنفس هواست. اخیراً کسی از من پرسید شما از کدام نویسنده متأثر هستید یا یاد گرفته‎اید. گفتم من از همه یاد گرفته‎ام. الان شما به من بگو من چه گونه هوایی را تنفس می‎کنم .یادگیری من هم از همین مایه بوده است. وقتی برمی‎گردی و نگاه می‎کنی به آثار واقعاً دوستانۀ نجف دریابندری ـ چه اصطلاح واقعاً زیبایی آقای دکتر موحد به کار بردید ـ وقتی به ذهنت مراجعه می‎کنی، متوجه می‎شوی علاوه بر آن تنفس هوا نکات مهمی را از آقای نجف دریابندری یادگرفته‎ای. یکی از آن نکات را می‎خواهم اینجا با اسنادش برای شما بگویم. نجف دریابندری به من یاد داده است که می‎شود همۀ ارزش‎ها را دید، شناخت و درباره‎شان داوری واقع‎بینانه کرد. نجف به من یاد داده است که هیچ پدیده‎ای مهم‎تر از خود آن پدیده نیست. وقتی نجف یک مبحثی را مطرح کرده بود، دربارۀ بوف کور، برای نخستین بار متوجه شدم که یک نگاه دیگری به بوف کور باز شد و البته زود هم بسته شد. نگاهی که آدم‎هایی مثل من را، جوانتر را، از آن احوالات مجذوبیتِ صرف نسبت به یک نویسنده و نسبت به یک اثر واداشت که دور بشویم، فاصله بگیریم و واقع‎بینانه‎تر نگاه بکنیم. این کار را با نویسندگان خارجی که آثارشان را ترجمه کرده است هم کرده. با فلاسفه هم کرده، در ترجمۀ فلسفی‎اش هم همین کار را کرده. شما اگر می‎خواهید که همینگوی نویسنده مهم قرن بیستم آمریکا را بشناسید باز هم می‎بایستی به پیشنهاد من، به ترجمه‎ها و نقطه‎نظرهای انتقادی نجف توجه کنید. اگر می‎خواهید که ویلیام فاکنر را بشناسیم باز هم می‎بایستی به نگاه نجف دریابندری دقیق بشویم. و حتی اگر می‎خواهیم دکتروف را بشناسیم به طریق اولی.یادم هست زمانی نزد قوم و خویش‎هایم ، دخترم، در فرنگستان بودم، همین کتاب بیلی باتگیت اثر دکتروف را می‎خواندم، یک مقدمه‏ای را نجف دریابندری در این کتاب ترجمه کرده از قول همین نویسنده که در آنجا من را به یاد بیتی از سعدی انداخت. در آنجا ، آن نویسنده می‎گوید در دانشگاه‎های ما نویسنده زاده نشده است. بلکه معلم نویسندگی بوده که از این دانشگاه‎ها بیرون آمده است و نه نویسنده و من چطور یاد حرف سعدی نیفتم که می‎گوید: از مدرسه برنخاست هیچ اهل دلی. یا درباره خود همینگوی، وقتی نجف درباره یکی از کارهای همینگوی صحبت می‎کند، کتاب پیرمرد و دریا، این کتاب فقط پیرمرد و دریا نیست، این کتاب شناسنامۀ همینگوی هم هست. برای عقب‎گرد کردن همینگوی بعد از جنگ دوم و تجربه‎های سخت جامعۀ بشری. نجف می‎گوید:
« این واپس رفتن قابل فهم است. باید به یاد داشته باشیم که پس از پایان جنگ جهانی دوم کمابیش بی‎درنگ دوران جنگ سرد و تعرض امپریالیسم آمریکا آغاز می‎شود که در جبهۀ مقابل با اوج سکتاریسم و فردپرستی استالینی همراه است. این دوران حتی نویسندگانی مانند دوس پاسوس و اشتاین بک که دارای وجدان اجتماعی بسیار تندی هستند هم نمی‎توانند در جبهۀ چپ باقی بمانند و سرانجام از مواضع راست سردرمی‎آورند. همینگوی که در آخرین رمان خود به دشواری درجه‎ای از آگاهی به دست آورده بود، در این دوران نه تنها نمی‎تواند این آگاهی را پرورش دهد یا نگه دارد بلکه آن را رها می‎کند زیرا که از همه چیز گذشته، در این زمانه آگاهی اجتماعی دارایی خطرناکی است.» همان ثروتِ نجف دریابندری است.
نکتۀ دیگر که بی‎ربط به آنچه قبلاً گفتم نیست این است که ما مردم ترس‎زده‎ای هستیم و ترس‎زدگی ما خیلی تاریخی است. همه ما می‎دانیم که چرا ترس زده‎ایم. اما نویسندگانی مثل نجف به ما می‎گویند که می‎شود به اسامی که برای ما خیلی مهم و بزرگ هستند و در واقعیتشان هم بسیار بزرگ هستند ـ همینگوی صاحب سبک است ـ می‎توان نگاه واقع‎بینانه و انتقادی داشت بی‎ آن که از حرمت آن شخصیت‎ها کاسته شود. شما فکر کنید هر وقت که می‎خواهند ما را منکوب کنند، به جِدّ یا به طنز، به ما می‎گویند آقا افلاطون که نیستی ، ارسطو که نیستی . حالا من می‎خواهم بگویم همه این پدیده‎ها از دید نجف دریابندری و امثال او قابل شناخت و قابل فهم هستند. من فلسفه را از جوانی بسیار دوست داشتم،منتها نتوانستم آن را بخوانم. ولی به همین مناسبت من یک تکه از ترجمه نجف انتخاب کرده‎ام بخوانم در باب این که ما را چقدر می‎ترسانند از پدیده‎هایی که در واقعیت‎شان ترسناک نیستند.در واقعیت‎شان پدیده‎های با ارزشی هستند.
من یک پارگراف از این کتاب( تاریخ فلسفه غرب) می‎خوانم و وقت عزیزان را نمی‎گیرم . از اینجا به بعد را می‎خوانم ، بعد از دموکریتوس، که قبلاٌ به ما می‎گفتند ذی مقراتیس، بعد از این دوره ماقبل سقراطی می‎گوید که چه پیش آمده در فلسفه. واقعاً زبان نجف دریابندری، همانطور که استاد موحد گفتند، زبان دوستانه‎ای است. یعنی با شما رفیقانه صحبت می‎کند. و من باید خیلی ابراز بکنم که مدیونم. از اینجا به بعد را می‎خوانم :
« با وجود پیشرفت‎های شگرف در فلسفه،جرثومه‎های فساد پدید می‎آید. سپس انحطاط تدریجی آغاز می‎شود. عیبی که حتی در بهترین مکاتب فلسفی پس از دموکریتوس دیده می‎شود اهمیت غیرلازمی است که در قیاس انسان و جهان، برای انسان قائل هستند. نخست همپای سوفسطائیان، شکاکیت پیش می‎آید که منجر می‎شود به این که به جای کسب دانش تازه، می‎پردازند به مطالعۀ این مسئله که ما چگونه می‎دانیم. سپس همراه سقراط ، اهمیت دادن به اخلاق پیش می‎آید. و همراه افلاطون طرد عالم محسوس به نفع عالم ساختۀ اندیشۀ محض و همراه ارسطو اعتقاد به غایت و غرض به عنوان تصور اساسی علم . همۀ نبوغی که افلاطون و ارسطو داشتند. افکارشان بدی‎هایی داشت» ننوشته زشتی‎هایی داشت،« افکارشان بدی‎هایی داشت» یا به قول بیهقی” ناخوبی‎هایی” داشت « که بی‎اندازه زیان‎بخش از کار درآمد. پس از زمان آنها قوّت و قدرت در فلسفه رو به انحطاط نهاد و خرافات عادی بار دیگر بازگشت.پس از پیروزی مذهب کاتولیک جهان‎بینی دیگری که تا حدی تازگی داشت پدید آمد و تا زمان رنسانس طول کشید تا فلسفه توانست آن قدرت و استقلالی را که از مشخصات مکاتب پیش از سقراط است بار دیگر به دست آورد.»
بنابراین هیچ اتفاق عجیبی نمی‎افتد اگر ما فکر کنیم که سقراط و افلاطون و ارسطو هم قابل انتقاد هستند و از جایی ما را به خاطر این سئوال محاکمه نخواهند کرد.»

نجف دریابندری به همراه دکتر جلال خالقی مطلق ـ عکس از ژاله ستار
نجف دریابندری به همراه دکتر جلال خالقی مطلق ـ عکس از ژاله ستار

منوچهر انور سخنران بعدی بود که از نخستین آشنایی‎اش با انتشارات فرانکلین، همایون صنعتی‎زاده و پس از آن ورود دریابندری به این انتشارات حکایت کرد: «آنچه که در اینجا توسط آقای دولت‌آبادی مطرح شد شاید برای تعریف نجف دریابندری کافی باشد، اگر بخواهیم این توضیحات را ادامه بدهیم و دنبالة مطلب را بگیریم، وصف حالات و مقامات نجف دریابندری مثنوی هفتاد من که هیچ، هفتصد من می‌شود. این است که به جای ادامة شرح صفات و فضایل او، بگمانم بهتر باشد که بپردازم به تعریف ریشة این درخت برومند، که برگ و بارش یکی دو تا ده تا نیست، و بروم سراغ چشمه‌ای که زلال احوال دریابندری از آن جاریست. برای به دست دادن ریشة مطلب، شاید بجا باشد اگر شرح آمدنش را به مؤسسة انتشارات فرانکلین در اینجا بیاورم.

همایون صنعتی مدیری بود بی‌بدیل، که در تشخیص خواص به‌درد‌خور آدم‌ها استاد بود، و چنین خاصیتی اگر در کسی سراغ می‌کرد، دیگر ول‌کن نبود. اصلاً سراغ بعضی کارها را در صورتی می‌گرفت که صلاحیت پرداختن به آن را در کسی سراغ کرده باشد. خیلی‌ها را به کارهایی می‌گذاشت که خودِ آن‌ها هرگز به فکرشان هم نمی‌رسید، و چه‌بسا در خود صلاحیتی برای آن نمی‌دیدند. از آن زمره یکی من بودم که، در سال 1331، بعد از پایان تحصیلم در آکادمی هنرهای دراماتیک لندن، با او، در یکی از مهمانی‌های دوره‌ایش در تهران، آشنا شده بودم.

سال بعد که به لندن برگشتم و در بی ‌بی‌ سی استخدام شدم، روزی تلفن دفتری که در آن بودم زنگ زد و صنعتی پشت خط بود و مرا به ناهاری در یک هتل پنج شش ستاره دعوت کرد و بیش از صد لی‌لی به لالای من گذاشت.

سال بعد، دوباره همین‌طور! ضمناً کتابی انداخت جلوی من که «بله، ما در تهران داریم ازین‌ کارها می‌کنیم.» کتاب،‌ کتاب یک‌جلدی «هنر ایران» تألیف آرتور اپهام پوپ بود که مرزبان آن را به فارسی ترجمه کرده بود. من دیدم عجب کتاب قشنگی است، با آن جلد براق سفید و مینیاتور زیبایی که، برخلاف مرسوم همیشگی، روی آن چاپ شده بود. حقیقتاً‌ حظ کردم. نگاهی به صفحات داخل کتاب انداختم و نثر مرزبان را متناسب با پشت جلد کتاب یافتم و به صنعتی تبریک گفتم.

منوچهر انور ـ عکس از مجتبی سالک
منوچهر انور ـ عکس از مجتبی سالک

یک سال بعد باز همایون صنعتی آمد و ما را برد به همان هتل کذائی و باز یک ناهار خیلی اعلایی به ما داد. و همایون صنعتی بیخودی به کسی ناهار مجانی نمی‌داد. این نکته البته بعدها دستگیرم شد.

آن روزها من حوصله‌ام دیگر از بی بی سی و انگلیس سر رفته بود و هوای بازگشت به وطن در سر داشتم. مطلب را وقتی با او در میان گذاشتم، گفت: «بیا پیش ما. می‌دهم یک میز بلند بسازند مخصوص تو! روی آن هم تا طاق کتاب می‌چینیم و تو بگیر بشین کتاب بخوان و به ما بگو چه کتاب‌هایی چاپ کنیم. گزارش بنویس، تحلیل بکن. من به عنوان رئیس این مؤسسه امکان و توان این را ندارم که بنشینم و کتاب‌ها را تمام و کمال بخوانم؛ کسی را لازم دارم که بنشیند و روزانه این کار را بکند» به خودم گفتم: «چه چیزی ازین بهتر و چه راحت پیش آمد!» به استعفایم سرعت دادم و یک ماهی بعد به ایران برگشتم. هیچ به ذهنم نمی‌رسید که روزی من هم بنشینم کتاب ترجمه کنم.

هفت هشت ماهی از کار من در بنگاه فرانکلین گذشته بود و من، هم‌اتاق با علی‌اصغر مهاجر، گزارش‌های مفصل و دقیق دربارة ده‌ها کتاب نوشته بودم. یک روز جوان خوشرویی وارد اتاق شد و مرحوم مهاجر او را معرفی کرد: امیرحسین آریانپور، که دستنوشته‌ای را به مرحوم مهاجر داد و بعد از کمی خوش‌وبش خداحافظی کرد و رفت. مهاجر به صنعتی اطلاع داد که آریانپور ترجمه را تمام کرده و آورده. بلافاصله صنعتی آمد به اتاق ما و دستنوشته را گذاشت جلوی من و از من خواست که به ترجمه نگاهی بیندازم. ده دوازده سطر آن را خواندم و گفتم: «عجب فارسی قشنگی است!» خیلی از فارسی‌اش خوشم آمده بود. شیرین بود. صنعتی به من گفت «خوب، حالا این ترجمه را با انگلیسی‌اش مقایسه کن.» گفتم: «این کار وقت می‌گیرد و من گزارش امروزم را تمام نکرده‌ام.» گفت: «نکرده‌ای که نکرده‌ای. بنشین این کار را بکن!» و من مشغولِ مقایسة ترجمه با متن انگلیسی آن شدم. این دستنوشته، ترجمة جلد دوم تاریخ تمدن ویل دورانت بود. دیدم که تفصیلات و ریزه‌کاری‌های شاعرانة ویل تبدیل به توضیحاتی کلی شده، و مثلاً یک پاراگراف 40 سطری ویل دورانت در ترجمة آریانپور شده 10 سطر. فارسی بسیار قشنگی بود، اما نتیجه درست نقطة مقابل کار ذبیح‌الله منصوری بود که وقتی کتابی را برای ترجمه به دستش می‌دادند، مطلب را به میل خودش بسط می‌داد و مثلاً ‌30 سطر را تبدیل می‌کرد به 300 سطر. قضیه را به صنعتی گفتم. گفت: «بشین درستش کن!» چنین کاری اصلاً هرگز به فکر من نرسیده بود. به صنعتی گفتم: «من کارم کتاب‌خوانی است.» و او در جوابم گفت: «رئیس که منم، ‌و به تو می‌گویم درستش کن.» و به این ترتیب بود که ما شروع کردیم به ویرایش که در آن روزها اسمش editing بود. کاری که چند ماهی طول کشید تا مطلب به آخر رسید و حجم ترجمه یک چیزی شاید نزدیک به دو برابر شد، و به این ترتیب پایة ویرایشگری ما به معنای حرفه‌ایش، در مؤسسة فرانکلین گذاشته شد. این بود که از کتاب‌خوان تبدیل شدیم به ادیتور، چون کلمة «ویراستار» هنوز سکه نخورده بود. بعدها فهمیدم که همایون صنعتی گزارش‌هایی را که نوشته بودم نخوانده بود. اما چند سال پیش، در همان برخورد اول، خاصیت به‌دردخور ویرایشگری را در من تشخیص داده بود.

سه چهار هفته گذشت و من دیدم یک‌نفره از عهدة این‌همه کتاب برنمی‌آیم. به صنعتی گفتم: «درد این کار با منِ‌ تنها علاج نمی‌شود.» جواب داد: «خب، برو خودت آدم بیار.» گفتم: «کسی به نظرم نمی‌رسد،‌ سراغ کی بروم؟» گفت: «من نمی‌دانم، تو خودت مسئولی و خودت باید کار را چاره کنی.» داشت کار یادم می‌داد. رفتم سراغ کسی که در اصل مرا به صنعتی معرفی کرده بود: نادر نادرپور. ماجرا را گفتم و پرسیدم: «کسی را می‌شناسی که بشود به عنون ادیتور به سراغش رفت؟» نادرپور فتح‌الله مجتبایی را پیشنهاد کرد که در آن روزها شغل دبیری داشت و خود نادرپور ما را با هم آشنا کرده بود. حالا هم ترتیب ملاقات را داد و ما شدیم دو تا. نقطة ویرایشگری به این ترتیب تبدیل شد به خط.

چندی بعد، دیدیم که خط هم جواب حجم کار را نمی‌دهد و دو نفری هم نمی‌شود از عهدة‌ آن‌همه کتاب برآمد، باز به صنعتی گفتم: «ما آدم لازم داریم.» و او هم دوباره گفت: «خب، آدم بگیرید!» در این میان دکتر عبدالرحیم احمدی داشت در فرانکلین روی پروژة ‌دانشگاه آزاد، که همایون صنعتی طرحش را ریخته بود، کار می‌کرد. یک روز آمد به من گفت: «شنیده‌ام دنبال ادیتور می‌گردی.» گفتم: «کسی را می‌شناسی؟» گفت: «یک آدم حسابی را که هفت هشت ماهی است که از زندان آزاد شده.» گفتم: «کی؟» گفت: «نجف دریابندری.» من اسم نجف دریابندری را برای اولین بار از دهان دکتر عبدالرحیم احمدی شنیدم. گفتم: «بگو بیاید و حتماً یک نمونه از کارش را هم بیاورد.» چون کار بعضی‌ها را که امروز آدم‌های نام‌آوری هستند، به حق یا ناحق، درست یا نادرست، ما رد کرده بودیم.

یک روز در دفتر نشسته بودیم، دیدیم یک کسی وارد شد که در این عکس‌هایی که امشب اینجا دیدیم پیدایش نبود، آن روزها خیلی جوان‌تر بود. گمان می‌کنم بیست و هشت سالی داشت، و شیشه‌های عینکش ته‌استکانی بود، حال غریبی داشت، انگار سرگردان بود و در عین حال به خودش سخت اطمینان داشت، از این حالش معصومیتی می‌تراوید که نظیر آن را من هرگز ندیده بودم، همراهش ترجمه‌ای بود از مارک تواین، با عنوان «بیگانه‌ای در دهکده». دستنوشته را کنار گذاشتم که بعد آن را بخوانم. مسحور آن حالت معصومیت او شده بودم. ضمن حرف‌هایی که با هم می‌زدیم، من چیزی در او دیدم که، به نظر من، اصل و ریشة گفته‌هایی بود که امشب در اینجا در میان آمد ـ سرچشمة تمام فضایلی که اگر بخواهیم حق همة آن‌ها را ادا کنیم، مثنوی هفتاد من کاغذ شود، اما می‌شود تمامی آن‌ها را در یک کلمه خلاصه کرد: صداقت، صفتی که حاصل آن یکی بودن با خود است، و آزادی ـ از درون، نه از بیرون ـ چنان که دریابندری از آن برخوردار است. من در عمرم قلمی به صمیمیت قلم دریابندری ندیده‌ام، و تراوش هیچ قلمی را به زلالی آن نیافته‌ام،‌ و هیچ شهامتی را افتاده‌تر و صادق‌تر. صداقت ـ که البته از مقولة ‌اخلاق است ـ سرچشمة هنرها و مناقب نجف دریابندری است.

دریابندری که از دفتر رفت، من نشستم متن «بیگانه‌ای در دهکده» را به دقت خواندم، که اگر آن‌قدر هم از آن لذت نمی‌بردم، باز هم می‌گفتم این آدمی‌ست که ما دنبالش می‌گردیم. مطلب را به صنعتی انتقال دادم و پرسیدم: «بگویم بیاید؟» گفت: «نه، دست نگه دار!» گفتم: «چرا؟» گفت: «ساواک بایستی اجازه بدهد. خودم می‌روم از پاکروان می‌پرسم. ممکن است که یکی دو هفته طول بکشد.» بعد از یک هفته آمد و گفت: «پاکروان گفته اشکالی ندارد. بگو بیاید!» نجف آمد و صنعتی را دید. حالا این که تلقی صنعتی دقیقاً ‌چه بود، نمی‌دانم. چون هیچ‌وقت نمی‌شد از او حرف مستقیم شنید. حرف‌هایش همیشه غیرمستقیم و دُوردار بود. یک وقتی به او گفتم: «تا آنجا که به من مربوط است، وقتت را خیلی تلف کرده‌ای. اگر تشخیص داده بودی که من به درد این کار ادیتوری می‌خورم، چرا این‌قدر مطلب را کش دادی؟» گفت: «من همان روزی که آمدی خانه‌ام برای مهمانی،‌ مطلب را فهمیدم.» گفتم: «پس چرا سه سال هم خودت را معطل کردی هم مرا؟ چه لزومی داشت که آن ناهارهای پنج ستاره را در لندن به من بدهی؟» گفت: «روش من روش ایندایرکت آپروچ indirect approoch است.» یعنی برخورد یا به قول امروزی‌ها رویکرد غیرمستقیم. گفتم: «آقا این‌طور وقت هردومان را سه چار سال بیخود تلف کردی.»‌ گفت: «من به خاطر تو یکی که نمی‌آیم قانون خودم را عوض کنم.» حرفی زد صادقانه و ما پذیرفتیم. صنعتی مدیری بود مصمم و چابک‌ذهن که در فکرش جرقه‌های نبوغ بود. بعدها،‌ وقتی سال‌ها گذشت و من محمد زهرایی را پیدا کردم و شیفته‌اش شدم، روزی به او گفتم: «تو صنعتی‌یی هستی دارای قلب.» آخر ما وقتی می‌نشستیم و با نجف دریابندری و مجتبایی راجع به صنعتی حرف می‌زدیم، همیشه تحسینش می‌کردیم برای آن‌چه که بود، و خیلی متأثر می‌شدیم از این که فکر می‌کردیم که قلب ندارد. من البته بعد از رفتنش، با نامه‌هایی که به ایرج افشار نوشته بود و آن‌ها را در بخارا خواندم، فهمیدم که از قضا قلب تپنده‌ای هم داشته و من نمی‌دانستم.

به هر حال این نقطه‌ای که با آمدن مجتبایی تبدیل به خط شده بود، با آمدن دریابندری شد یک مثلث متساوی‌الاضلاع. صنعتی می‌آمد و خیلی از وقت ما نه به نویسندگی که به صحبت و تبادل افکار می‌گذشت. صنعتی به ما راه داده بود که هیچ‌وقت کارت نزنیم. به ما این آزادی را داده بود که هر وقت بخواهیم بیاییم و هر وقت بخواهیم برویم. وقت‌هایی می‌شد که من تا 2 بعد از نصفه‌شب هم آنجا بودم. اشکالی نداشت.

صنعتی می‌آمد و به عنوان مدیر وقت می‌گذاشت که به حرف‌های ما گوش بدهد. ماحصل آنکه، از توی این مثلث تعداد زیادی مربع و مخمس و دایره استخراج کرد.

پس از آن دکتر ایرج پارسی نژاد « در فضائل استاد نجف دریابندری » سخن راند:

من در این پنجاه سالی که با استاد نجف دریابندی انیس و مونس بوده ام و پدران ما هم با هم رفاقتی خالصانه مخلصانه داشته اند  به علت حشر و نشر خانوادگی و همکاری در موسسۀ انتشارات فرانکلین و ارادت و اعتقاد به او، به سوادش، به شعور و شرفش، به قدرت فکر و حدّت ذهنش حرف های زیادی دارم که در این فرصت کوتاه نمی گنجد.

آن قدر هست که می توانم بگویم که « نجف دریابندری » مثل اسمش یگانه است . خلقیاتش، حرف هایش، روایتش، طنز و ترجمه اش همه خاصِ خود اوست. اما من در این جا ترجیح می دهم  به آثار مکتوب او اشاراتی بکنم. این اشارات را می توان در چند موضوع زیر خلاصه و طبقه بندی کرد :

فلسفه : دریابندی در موضوع فلسفه و ترجمۀ آثار فیلسوفان جهان کتاب های متعددی دارد که معروف ترین آنها تاریخ فلسفۀ غرب اثر برتراند راسل در سه جلد است . به گمان من روایت دریابندری از تاریخ فلسفۀ غرب به زبان فارسی پس از « سیر حکمت در اروپا »ی محمدعلی  فروغی مهم ترین و معتبرترین کتابی است که در این حوزه به فارسی منتشر شده است.

 
دکتر ایرج پارسی نژاد ـ عکس از متین خاکپور
دکتر ایرج پارسی نژاد ـ عکس از متین خاکپور

در نظر داشته باشید پنجاه سالی پیش که دریابندری این کتاب را ترجمه کرد هنوز زبان فارسی اصطلاحات لازم را در زبان فلسفۀ جدید پیدا نکرده بود. او با روایت روشن و در خور فهم راسل از فلسفۀ غرب به روشنی و رسایی زبان فارسی در بیان مفاهیم فلسفی  کمک کرد . به یاد  بیاوریم که جامعۀ ایرانی در چند سدۀ گذشته چیز تازه ای در زمینه های علوم و فنون و فکر فلسفۀ جدید پدید نیاورده بود تا توانسته باشد زبان فارسی را برای بیان آنها توانا کند. از این روست که کوشش دریابندری در رسا کردن و توانایی زبان فارسی نه تنها در فلسفه که در نقد هنر و ادبیات نیز درخور توجه است.

و اما ناگفته نماند که دریابندری در فلسفه تنها « مترجم » نبوده، که اومولف « درد بی خویشتنی » در بررسی مفهوم الیناسیون در فلسفۀ غرب بوده که طی سال ها کار پژوهشی در آثار فلسفی و با بهره گرفتن از کتاب های تخصصی بسیار تالیف کرده است. به گمان من اگر مولف ترجمۀ خود را از آن به انگلیسی تمام می کرد این کتاب در صورت انتشار شهرت و اعتبار فراوانی در ردیف کتاب هایی از نوع خود در جامعۀ انگلیسی زبان پیدا می کرد. ناگفته نماند که او در کتاب « افسانه اسطوره» به شرح چند نظریه در میتولوژی پرداخته است.

داستان : ترجمۀ رمان و داستان حوزۀ دیگری از کارهای دریابندری است. او در گزینش زبان در  هر اثر داستانی هنری دارد که خاص خود اوست. هنر او در ترجمۀ « انحطاط و سقوط غالب اشخاص » از ویل کاپی نویسندۀ آمریکایی با روایت فارسی « چنین کنند بزرگان » و همچنین « بازماندۀ روز » اثر ایشی گورو نویسندۀ ژاپنی تبار در حدی است که باید آن نه « ترجمه » که « بازآفرینی هنرمندانه » نامید. در « چنین کنند بزرگان » با کاربرد زبان زندۀ گفتار زبانی شیرین و در « بازناندۀ روز » با گزینش نثر مصنوع و ساختگی عصر قاجار لحن آشنا و مناسبی به این آثار داده که خوانندگان باور نمی کنند که آنچه خوانده اند ترجمه ای استادانه از زبانی بیگانه بوده نه نوشته ای به قلم مترجم. همچنان که ترجمۀ میرزا حبیب اصفهانی از « حاجی بابای اصفهانی » رمان معروف جیمز موریه آن چنان هنرمندانه بازآفرینی شده که خواننده را در اصالت آن به عنوان یک ترجمه دچار تردید می کند.

ناصر تقوایی، منوچهر انور و صفدر تقی زاده ـ عکس از ژاله ستار
ناصر تقوایی، منوچهر انور و صفدر تقی زاده ـ عکس از ژاله ستار

 

در بیان ارزش و اعتبار ترجمه های دریابندری از ادبیات داستانی همین بس که یادآوری شود داستانهای «پیر مرد و دریا » ارنست همینگوی و « هکلبری فین » مارک تواین پیش از او به ترجمه های دیگران منتشر شده بود، اما دلپذیری روایت دریابندری از این داستان ها تا به آن جا بود که ترجمۀ دیگران را از یاد برد. معروف تر از این همه ترجمۀ دریابندری از کتاب « پیامبر » جبران خلیل جبران است که پنجاه ترجمه پیش از او از این متن شده بود، با این همه ترجمۀ نجف دریابندری از آن تاکنون به رز صدمین چاپ رسید که در تاریخ نشر کتاب در ایرانم بی سابقه است.

ناگفته نماند مقدمه هایی که دریابندری بر بعضی از کتاب هایش مانند « پیر مرد و دریا » از همینگوی، « بیلی باتگیت » از دکتروف، « سرگذشت هکلبرفین » از مارک تواین، « متفکران روس » از آیزایا برلین و دیگران نوشته هر کدام رسالۀ روشنگری است از احوال و آثار نویسندگان این کتاب ها که در معرفی سبک فکر و اثرشان به خوانند ایرانی سودمند بوده است. خوشبختانه این مقدمه ها به تازگی در مجموعه ای با عنوان « از این لحاظ » منتشر شده است.

حرف آخر در گزارش احوال و آثار استاد نجف شم تیز و هوشمندانۀ اوست در نقد ادبیات و هنر که بخشی از آن را می توانیم در مجموعۀ مقالات « در عین حال » و « به عبارت دیگر » بیابیم. به یاد بیاوریم او بود که نخستین بار نویسندۀ گمنامی موسوم به علی محمد افغانی و رمان خواندنی اش « شوهر آهوخانم » را به خوانندگان فارسی زبان شناساند. و همچنین داستان نویسان، نقاشان ، شاعران و نمایشنامه نویسان دیگری که نقد و معرفی باریک بینانۀ دریابندری هنرشان را آشکار کرد.

این همه را گفتم اما ذکر « کتاب مستطاب آشپزی » ناگفته ماند. این کتاب را استادنجف با همکاری همسر هنرمندش فهمیه راستکار فراهم آورده است. گذشته از متن کتاب مقدمۀ آن دربارۀ تاریخ آشپزی در ایران و جهان رسالۀ عالمانۀ معتبری است که ترجمۀ آن به زبان های دیگر می تواند سهم ایرانیان را در تهیۀ غذا به عنوان یکی از عناصر مهم فرهنگ و هنر ایرانی نشان دهد.

نجف دریابندری بدون شک یکی از خدمتگزاران زبان و ادبیات و فرهنگ معاصر ایرانی ماست. او با آثار ارجمندش به روشن شدن ذهن و زبان مردم ما خدمت بسیار کرده است. نام و یادش ماندگار خواهد بود.

و اما نمی توانم حرفم را تمام کنم بدون آن که چند کلمه ای در باب سلوک و رفتار و خلقیات استاد نجف نگویم.

من که سعادت صحبت و همراهی با او را جز در ایران، در آفاق عالم، بخصوص در شهرهای انگلیس و امریکا داشته ام از دقت و باریک بینی­اش در همه جا و همه چیز به راستی غرق حیرت شده ام. به یاد می آورم روزی در لندن جلو دکۀ پارچه فروشی ایستاد و پارچه های آن جا را ورانداز کرد. پرسیدم چه می خواهی؟ گفت: می خواهم کمی از این پارچه بخرم ببرم ایران ازش چنته و خورجین درست کنم. برای کوه پیمایی های ما خوب است. یا در شهر پاسادنا در امریکا، که چند روزی مهمان ما بود و ما در خدمتش بودیم، روزی که در کوچه و خیابان های اطراف پیاده روی می کردیم چند خانه نظرش را جلب کرد و از من خواست از آن خانه­ها عکس بگیرم . پرسیدم برای چه می خواهی؟ گفت: به نظرم طرح معماری این ساختمان ها برای خانۀ ویلایی که می خواهم در کرج بسازم جالب می آید. ناگفته نماند که استاد نجف طرح معماری ساختمان های خانه هاش را خودش ریخته. البته مهندس معمار داشته (مهندس ایرج کلانتری که از بهترین معماران ایران است)، اما طراح ساختمان خانه های خودش، خودش بوده. شاید بدانید که استاد نجف طراح و نقاش زبردستی هم هست. پرتره هایی که از دکتر مصدق و دکتر خانلری کشیده یا آثار نقاشی دیگری مثل تابلو نقاشی رنگ و روغن از اتاقش در زندان همه و همه گواهی است بر استعداد او در این زمینه.

سپس علی دهباشی از حسین معصومی همدانی دعوت کرد تا سخنران بعدی باشد و او نیز از « اصالت نجف دریابندری» حکایت کرد:

«  دریابندری حدود شصت سال است که فعاليت مستمر در زمينه ادبي از ترجمه تا دست نوشته داشنه است اما آن چه اهمیت دارد آن است که  در برخورد با آثار اشخاصي چون نجف دريابندي و بسياري از هم نسلان او اصالت باقيست چرا كه ايشان اشخاصي خودآموختهاند و كار و زندگيشان در پي هماند كه البته اين كيفيت در آدم مَدرسي دانشگاهي وجود ندارد .همداني اين كيفيت قريحي فرهنگي را فهم اصالت ناميد و بيان كرد كه نجف دريابندي در تمامي وجوه كاري خود از اين اصالت بهره برده است چنانچه همه ميدانيم كه او دانشگاه نرفته و خود آموخته است.

حسین معصومی همدانی ـ عکس از مجتبی سالک
حسین معصومی همدانی ـ عکس از مجتبی سالک

نثري مثل نثر دريابندري ، نثري نيست كه صرفا در اثر خواندن كتابها حاصل شود . اگر اين تجربه زيستن در قالب نثر او وجود نداشت  شايد مي توانست مثلا تبديل شود به نويسنده اي مقلد نثر قاجاري در دوران معاصر. نثر آن دوران يك ظاهري به بعضي اصطلاحات و نامه ها و اشيا مي چسباند و نيز سعي بر تكرار آنها داشت ، در صورتي كه نثر دريابندي تكرار هيچيك از متون كلاسيك فارسي نيست و نثري تقليدناپذير است و اگر كسي بخواهد به سبك دريابندي بنويسد نمونه موفقي بيرون نخواهد داد و تنها كه  كاري كه با نثر او ميتوان انجام داد ، همان كاريست كه وي با نثرهاي ديگر انجام داده است كه همانا غوطهايست عميق در عمق نثر  و استفاده از بهرۀ ماحصل اين تجربه در اثر خود.

نثر نجف دريابندي نه تنها از  جاهاي مختلف سنت ادبي فراهم آمده بلكه از تجربه زندگي مؤلف به درجه  خلوصي رسيده كه روان و ساده منظور را به مخاطب منتقل مي كند.

طنز او نيز در نثر خاص است و نه از آن دسته طنزهاي نثر علمي  كه صرفاً تكراري تقليدي است و از درونمايه نويسنده نميجوشد.» معصومی همدانی در ادامه افزود « كتاب مستطاب آشپزي دريابندي يك اثر كلاسيك از نثر فارسي خواهد بود چرا كه بسياري از موارد كه در حال از بين رفتن بوده در اين كتاب جمع آوري شده است و شيوۀ بيان كتاب از نوع فارسي گويا و سالمي است كه قادر است بسادگي منظورش را بيان كند و به غير از نحوه و دستورالعمل طبخ ، بهره ادبي نوعي نگارش فارسي نيز به مخاطب منتقل مي شود.

در زمينه نقد هم نقدي كه نجف دريابندي بر شوهر آهو خانم نوشته است در واقع دو مسيري را كه نويسنده مي توانست در آينده پيش بگيرد نشان مي دهد و حتي نويسنده را از نقاط ضعفش بر حذر مي دارد و يا نقد هاي ديگر او كه در واقع نوعي كشف است كه از طريق نجف دريابندي حق نويسنده بجا آورده شده است.

امروزه نقد و نوشته بر تمام آثار  منتشر شده اعم از رمان تا داستان كوتاه ، هيچيك  قادر به معرفي وجه يگانه اثر به مخاطب نيست و آنچه بيشتر بدان پرداخته مي شود در خصوص تعلق اثر به  كدام دسته از آثار و غيره است ، در صورتي كه دريابندي در مواجه و كشف شخصي خود از اثر آنرا با  ديگران به اشتراك مي گذارد همانطور كه در مستطاب آشپزي نيز مخاطب را با لذتي كه خود برده شريك مي كند.

در ترجمه هاي او كه تماماً ترجمه آثار برجسته ای‎ست باز با او كه ما را سهيم كرده همراه ميشويم و از او ميآموزيم چرا كه نجف دريابندي هيچگاه خود را پشت  الفاظ و القاب پنهان نكرده است.

صفدر تقی‎زاده سخنران بعدی بود که از « شخصیتی شاخص و دوست داشتنی» سخن گفت:

« سلام بر دوستان عزیز و قدرشناس.آن طور که از قراین برمی‎آید، در جوامع مختلف بشری در هر دهه یا چند دهه‎ای کسانی ظهور می‎کنند با نوعی ادراک غریزی یا قریحه ذاتی که اگر در مسیری درست بیفتد ، آثاری عالیقدر و ماندگار به جای می‎گذارند و مایه افتخار سرزمین خود می‎شوند. عده‎ای هم البته هستند که با تمرین و کار مستمر و زیاد چیزهایی فرامی‎گیرند و با نوعی فوت و فن اکتسابی آثاری می‎آفرینند. دریابندری بی‎شک از دستۀ نخست است» تقی‎زاده در ادامه از روزهای زندگی در آبادان و حشر و نشر با دریابندری و کار در نشریه دبیرستان رازی آبادان حکایت کرد.

صفدر تقی زاده ـ عکس از ژاله ستار
صفدر تقی زاده ـ عکس از ژاله ستار

پس از آن نوبت به ناصر تقوایی رسید تا خاطراتی را از سال‎های زندگی در آبادان روایت کند:

« آقای تقی‎زاده از مدرسه رازی حرف ‎زدند، من هم با تفاوت ده سال در همین مدرسه درس خواندم. عاشق خلاصه داستان فیلم‎هایی بودیم که قرار بود در سینمای شرکت نفت آبادان به نمایش دربیاید . این فیلم‎ها دوبله به فارسی نبود. این فیلم‎ها به زبان اصلی نمایش داده می‎شد و اکثر ما زبان انگلیسی نمی‎دانستیم و در خبرهای روز همیشه خلاصه‎ای بود از این فیلم‏ها تا بقیه با این فیلم‎ها آشنا بشوند که خودش برای ما راهنمایی بود تا فیلم‎ها را بفهمیم. من فکر می‎کنم گاهی دست تقدیر جوری عمل می‎کند که تمام چیزهایی که عیب و ایراد آدم هستند در زندگی‏اش کارگشا می‏شوند. یکی از همین مسائل همین زبان انگلیسی و تماشای فیلم و همین خلاصه داستان‎هاست برای من. فیلم‎ها در دو سانس در سینما تاج آبادان نمایش داده می‎شد و نمایشش تقریباً همزمان بود با تولیدشان در آمریکا یا اروپا با فاصلۀ چند ماه. به نوعی خلاصه داستان‎هایی که نجف دریابندری آنها را می‎نوشت ندانستن زبان انگلیسی را برای ما جبران می‎کرد. و من غیاباً یک آشنایی خیلی نزدیکی با نجف پیدا کرده بودم بدون آن که خودش را دیده باشم. همان طور که آقای تقی زاده در آن روزنامه کار می‎کرد، یک دوره آقای گلستان آنجا بود، یک دوره هم آقای صفریان.

ناصر تقوایی ـ عکس از مجتبی سالک
ناصر تقوایی ـ عکس از مجتبی سالک

خلاصه داستان‎ فیلم‎ها که برگرفته از نگاه نجف بود، به من تربیتی در تماشای فیلم داد. من فیلم را از دیالوگ‎هایی که رد و بدل می‎شد نمی‎فهمیدم . من فیلم را از ساختارش می‎فهمیدم و این مثل یک میراث از همان دوران برای من باقی ماند. » تقوایی در ادامه افزود : « مهم‎ترین ویژگی نجف آن است که مترجمی را به عنوان کسب و کار انتخاب نمی‏کند.ترجمه عشق زندگی‎اش بود. کتابی را که خوانده بود ، مال خود می‎کرد و یک بار تحریرش می‎کرد. و این میراث نجف دریابندری است در ادبیات ما و نه تنها در ادبیات ما بلکه در بقیۀ هنرها. »

پخش قسمتی از فیلم مستند « باز هم زندگی» کار بیژن بیرنگ با تدوین محمد حمزه‎ای یکی دیگر از بخش‎های این مراسم بود و کلیپی از دریابندری و آثارش ساخته مجید عاشقی نیز به نمایش درآمد.

و سپس پرتره نحف دریابندری کار فخرالدین فخرالدینی توسط ایرج پارسی نژاد و ناصر تقوایی به وی اهدا شد. و پس از آن نجف دریابندری از مجله بخارا و سخنرانان و تمام حاضران برای برپایی این مراسم تشکر کرد.

نجف دریابندری در کنار علی دهباشی و فخرالدین فخرالدینی ـ عکس از مجتبی سالک
نجف دریابندری در کنار علی دهباشی و فخرالدین فخرالدینی ـ عکس از مجتبی سالک
نجف دریابندری از مجله بخارا و سخنرانان و حاضران تشکر می کند ـ عکس از مجتبی سالک
نجف دریابندری از مجله بخارا و سخنرانان و حاضران تشکر می کند ـ عکس از مجتبی سالک

 

پایان بخش شب نجف دریابندری اجرای موسیقی جنوب ایران توسط گروه لیان به سرپرستی محسن شریفیان بود.

گروه لیان به سرپرستی محسن شریفیان ـ عکس از مجتبی سالک
گروه لیان به سرپرستی محسن شریفیان ـ عکس از مجتبی سالک

گروه ليان (بوشهر) در سال 1372 به سرپرستي محسن شريفيان فعاليت خود را آغاز نموده و در حال حاضر به عنوان یکی از مطرح ترین و باسابقه ترین گروه های موسیقی بومی ایران کارنامه قابل توجه ای دارد.

كتاب‌هاي منتشر شده:

«اهل زمين؛ موسيقي و اوهام در جزيره خارگ». (انتشارات قلم آشنا 1381 و 1384)، كتاب و CD صوتی «اهل ماتم؛ آواها و آيين سوگواري در بوشهر» (انتشارات ديرين 1385 و 1383)، كتاب و مولتي مدياي تصويری «اهل ساز؛ سازشناسي موسيقي بوشهر» (انتشارات سازمان ميراث فرهنگي 1384 و 1393)، کتاب های «دليران خاموش» (انتشارات آئينه جنوب1388)، «موسیقی بوشهر در عصر باستان»  و «موسیقی بوشهر پس از اسلام» / مشترک با سید قاسم یا حسینی (دانشنامه استان بوشهر – حوزه هنری بوشهر1389)

آلبوم های موسيقی:

«ليانا» (پيام كاست1376) ، «شَپ» (پيام كاست1379)، «بندري» (خانه هنر پرواز1381)، «موج» (سروش1383)، «سيراف» (سروش1387)، «خيامی» (ماهور1388)، «محله خمونی» (پخش آونگ 1389)، «پار و پيرار» (حوزه هنری1389)، « شروه خوانی در بوشهر» (ماهور1389) و «اهل ماتم» (ماهور 1391) دینگو مارو (ایران گام 1393)

كنسرت‌هاي برون مرزي:

جام جهاني آلمان 2006، المپيک پکن 2008، اکسپوی شانگهای 2010،  اردن 2009، روسيه 2009و2008، امارات متحده‌ عربي2002 و 2003، 2007 عمان 2001 و 2004، كويت2002، قطر2002 و 2008، 2010 تركمنستان 2008و2001و2002، تركيه2003، بحرين2003، سنگاپور 2005، مالزی 2010 و 2013، یونان 2010، 2011 و 2012، بلاروس 2011، الجزایر 2012 ،  سوئد 2011، 2012 و 2013 و نروژ 2013