شب مارگریت دوراس برگزار شد/ آیدین پورخامنه

  • عکس ها از: ژاله ستار و مریم اسلوبی

سیصد و سی وششمین شب از شبهای بخارا که به مارگریت دوراس اختصاص داشت، یکشنبه بیستم اسفندماه در گالری آ برگزار شد.

علی دهباشی، مدیر مجله بخارا در آغاز از گالری آ و نشست‌های آگاهی که فرصتی برای برگزاری چنین شب‌هایی می‌دهد، تشکر کرد وگفت:

این دومین شبی است که با همکاری گالری«1» برگزار می‎کنیم و امیدواریم ادامه پیدا کند، بهانه این شب انتشار شماره ویژه‌نامه کاروان با عنوان مارگریت دوراس است. کاروان را دوستان اهل قلم و کسانی که با ادبیات خارجی آشنا هستند می‌شناسند و دراین مرحله از انتشار نویسنده‌ای فرانسوی را معرفی کرده که طی جلسه با اهداف و انگیزه‌های او آشنا می‌شویم. موظفم یاد کنم از استاد قاسم روبین اگر چه پیش از اینها زنده‎یاد رضا سیدحسینی با ترجمه مدارتو کانتابیله این نویسنده را به فارسی‎زبانان معرفی کرد و نیز  دکتر علی‌اصغر خبره‌زاده با ترجمه «بعد از ظهر آقای اندرما» معرف مارگریت دوراس به زبان فارسی بود. کار اصلی و مهم را استاد قاسم روبین انجام دادند که مجموعه آثار دوراس را به فارسی برگرداندند. مدیر مجله کاروان این شماره مجله رابه پاس تلاش‌های ایشان در ترجمه مجموعه‌ای که در اختیار همه است به ایشان اهدا کردند.

علی دهباشی از نقش قاسم روبین در ترجمه و شناساندن مارگریت دوراس در ایران سخن گفت
علی دهباشی از نقش قاسم روبین در ترجمه و شناساندن مارگریت دوراس در ایران سخن گفت

در ادامه فرزانه قوجلو مدیر مجله کاروان، درباره چگونگی تدوین و تالیف این شماره توضیح داد:

سمت و سوی مجله کاروان بیشتر برای معرفی ادبیات جهان است گرچه که شماره‌ای به فروغ فرخزاد اختصاص دادیم و درباره سپهری نوشتیم. هدف ما این است برای نسلی که به سمت کتابخوانی می‌رود، تصویر روشنتری از چهره‌های شاخص فرهنگ و ادب جهان بسازیم. برای همین بود که نخستین شماره ما با یکی از نویسندگان جهانی به نام سوزان سانتاگ شروع شد و شماره ای بود که تماما به این نویسنده و منتقد و نظریه پرداز امریکایی اختصاص دادیم. و سپس به مارگارت آتوود، آنا آخماتووا، مارینا تسه تایوا و… پرداختیم و امروز به مارگریت دوراس رسیدیم . دوراس را در سینما و نمایشنامه نویسی به خوبی می‌شناسند. کارهایش را کارگردانان شهیر فرانسوی به فیلم تبدیل کردند و خود نیز به فیلمنامه نویس و فیلمساز مطرح جهان تبدیل شد.

فرزانه قوجلو به مجله کاروان و معرفی هنر و ادبیات جهان اشاره کرد
فرزانه قوجلو به مجله کاروان و معرفی هنر و ادبیات جهان اشاره کرد

این شماره به دوراس اختصاص داده شده و سعی کردیم تصویری ارائه دهیم از این زن معترض و نو جو که بسیار در زندگی رنج کشیده و با تنگدستی فراوان بزرگ شده و تولدش با جنگ همزمان شده و در 25 سالگی جنگ جهانی دوم را دیده است. نویسنده ای که وقتی «عشق من هیروشیما» را کار کرد، بخشی از تجربیات عظیم خود را به فیلم تبدیل کرد

در ادامه فیلمی از مصاحبه دوراس درباره نمایشنامه لاموزیکا پخش شد.

سپس اسدالله امرایی سخنان خود را با جملاتی درباره دهباشی شروع کرد و گفت:

دهباشی در هر جا که کا کرده، در کلک و بخارا،  مثمر ثمر و منشا خیر برای فرهنگ بود و نه برای خودش. اگر امروز دارایی دهباشی را منهای کتاب‌هایی که دارد جمع کنید پشت یک موتورسیکلت جای می‌گیردو  من شاهدم که سال‌ها چقدر برای فرهنگ کشور تلاش می‌کنند.

مارگریت دوراس می‌گوید نوشتن کتاب مانند بچه زادن است، چیزی است که از درون شما متولد می‌شود در آرزوی بچه دار شدن که می‌تواند زنی را به مرز جنون بکشاند نیازی مبرم به فراتر از زندگی رفتن دارد. داشتن بچه ای از خود و از مردی که دوست می‌داریم ولی در نوشتن کتاب تنها هستیم، تنهای تنها. سرنوشت کتاب هم مانند کودک متفاوت است.(شایان ذکر است نقل قولی که آقای امرایی در آغاز سخن می‎آورند، برگرفته از کتاب «امیلی ال» مارگریت دوراس با ترچمۀ خانم شیرین بنی احمد است که انتشارات نیلوفر در 1394 روانه بازار کتاب ایران کرده است)

راجر کوشنر از منتقدین معروف مجله نیویورکر مقاله مفصلی درباره دوراس در این مجله دارد که در سال 2017 چاپ شده است. او در شروع مقاله اش می‌گوید مارگریت از اول دوراس نبود، مارگاریت ژرمن ماری دونادیو بود و پس از انتشار نخستین رمانش نام دوراس را برگزید. دوراس نام منطقه‌ای بود که پدرش در آنجا مرد. همین اسم تا به آخر روی او ماند.

اسدالله امرایی دوراس را نویسنده‎ای خودآموخته دانست
اسدالله امرایی دوراس را نویسنده‎ای خودآموخته دانست

دوراس نویسنده خود ساخته و خودآموخته است یعنی نویسنده ای که کلاس داستان نویسی و ادبیات نرفته و در بطن زندگی نویسنده شده است. کافی است نگاهی به زندگی او کنید و تاریخ جهان را در زندگی او بینید . از استعمار فرانسه در هند و چین، کامبوج، ویتنام و برمه همه در داستان‌هایش است. آثار او داستان است و تاریخ نیست. روایتی که همیشه نقل کرده که داستان زندگی است ولی زندگی داستان نیست. کاملا مشخص است.

امرایی در ادامه سخنانش از ویژگی‌های آثار دوراس سخن گفت و بیان کرد:

دوراس بعد از اینکه از هند و چین به پاریس می‌آید در آنجا حقوق می‌خواند و به دنیای ادبیات کاری ندارد ولی آثار او دیده می‌شود و در ارتباط بینا متنی که بین نوشتن او و سینما پیش می‌آید شاید بهترین مثالش هیروشیما عشق من باشد، او با این اثر به خوبی دیده می‌شود و داستان خود را شروع می‌کند. به هر حال در اروپا و فرانسه که تقریبا وزنه سنگین ادبیات جهان را به دوش می‌کشند و نیمه دوم قرن بیستم که دوراس، سارتر، سیمون دوبوار را داریم. از نویسندگان رمان نو که بین آنها به طور مشخص می‌توانیم از دوراس نام ببریم شاخه‌ای جدا می‌شود و نه رمان نو کامل است و نه رمان سنتی فرانسه، نه رئالیسم سوسیالیستی است و نه داستان هنر برای هنر اما از همه اینها رگ و ریشه دارد که برخی منتقدین سبک او را دوراسی اعلام کرده اند. شاید به جرات بگویم بیشتر از آثار او نقد درباره آثار او هست و شناخت نویسنده ای مثل دوراس برای محققی که در زمینه ادبیات جهان کار می‌کند، به دلیل وجود منابع فراوان و حضور خود در متن آسان است. در تمام دورانی که می‌نویسد خود حاضر است درباره آثار بحث می‌کند و نظر می‌دهد و سخنرانی می‌کند. دانشگاه‌ها آثارش را تدریس می‌کنند.  

در مصاحبه ای که با او انجام شده هم می‌بیند که می‌گوید من کارهای خودم را خود کارگردانی می‌کنم چون اگر فرد دیگری کارگردانی کند ممکن است هدفی که من دارم راتغییر دهد ما در نمونه‌های ادبیات فرانسه، چند چهره شاخص داریم که در زبان فارسی هم خیلی مطرح شده اند. دوراس به طور مشخص با ترجمه سید حسینی و خبره‌زاده و مترجمان دیگر و به طور مشخص آقای روبین که به او قاسم دوراس می‌گفتند، شناخته شده است.

دوراس یک وجه دیگری هم دارد که وجه سیاسی نویسندگان هم زمان خودش است و این نویسنده در واقع آرمان‌هایی دارد که تا به آخر به آنها وفادار می‌ماند. در ماجرای جنگ‌های استقلال طلبانه الجزایر کنار آنها می‌ماند علیه ژنرال دوگول فعالیت می‌کند. در زمان جنگ و اشغال کشورش به نهضت مقاومت و حزب کمونیست فرانسه می‌رود و از حزب اخراج می‌شود و دست از آرمان‌هایش برنمی‌دارد.

شب مارگریت دوراس در گالری «آ»
شب مارگریت دوراس در گالری «آ»

همه این ویژگی‌ها را در تک تک آثارش می‌بینیم و اینکه داستان‌های دوراس آیینه و بازتاب زمان خودش است. رمان عاشق او زندگی خودش است که عاشق جوان ثروتمند چینی می‌شود و مانند عشق‌های جوان دیگر به شکست می‌انجامد.اگر بخواهیم به این نگاه بپردازیم از این جنبه که زندگی چه تاثیری می‌تواند بر آثار نویسنده داشته باشد، با مطالعه یک دوره از آثار دوراس می‌توانیم  به نتیجه برسیم و تصویر واضحی خواهیم داشت.

نکته‌ای که شاید به درد داستان‌نویس‌های ما بخورد این است که چقدر می‌توانیم از نوشته‌ها و روایت‌ها در داستان‌نویسی خود استفاده کنیم. داستان نویسی که امروز به زندگی آپارتمانی محدود شده که هیچ نمای درشتی از جامعه نشان نمی‌دهد و ارتباط‌ها بسیار تصنعی است. با خواندن و مقایسه این آثار می‌بینیم برخی از نویسندگان در نوشتن زندگی چقدر به تصنع روی می‌آورند. او آنقدر داستان را قشنگ تمام می‌کند که می‌توان از روی داستان فهمید که چه کسی آن را درباره چه فردی نوشته است. داستان را باید زندگی کرد و روایت زندگی را ارائه کنید نمونه‌های آن داستان‌هایی است که از مارگریت دوراس می‌خوانیم.

رسول نظرزاده سخنران بعدی این شب بود. او درباره بحث خود و دیگری در نمایشنامه هیروشیما عشق من میخواست صحبت کند ولی تصویر روشنتری از آثار دوراس را ارائه داد و گفت:

در زمینه فعالیت‌های سینمایی دوراس می‌دانید که قبل از اینکه از او بخواهند هیروشیما عشق من را بنویسد، مدراتو را نوشت. مدراتو خیلی شبیه فیلم‌های فرانسه با روابط سرد است ولی در هیروشیما عشق من ترکیبی از موج نو و رمان نو دیده شده است. البته گرایش‌های اگزیستانسیالیستی هم در آن زمان بود.

دوراس 10 سال بعد فعالیت خود را روی سینما می‌گذارد و تا 12 فیلم کوتاه و یک فیلم بلند دارد به نام کامیون که در دهه 70 ساخته است. اگر بخواهیم فیلم‌های کوتاه او را مرور کنیم پر از فضاهای آخر الزمانی سرد است. کوچه‌های خلوت، مجسمه‌ها و موزه‌ها انگار با دنیایی فاقد انسان روبه رو هستیم. فضای سرد که به سکوت دوراسی مشهور شده برمی‌گردد به زندگی دوراس که در نمایشنامه‌های او نیز دیده می‌شود. فیلم‌ها در مکان‌های سرد تدوین شده است.

رسول نظرزاده به تحلیل فیلم هیروشیما، عشق من پرداخت
رسول نظرزاده به تحلیل فیلم هیروشیما، عشق من پرداخت

نظرزاده در ادامه سخنانش درباره نظریه خود و دیگری توضیح داد:

این نظریه بحثی سیاسی جامعه شناسی دارد که در نظریه پردازان پسا مدرن می‌آید و بخش دومی دارد که در بین رابطه دو انسان است که می‌تواند عاشقانه باشد. هر دو این گرایش‌ها در دوراس دیده می‌شود در زندگی و هیروشیما عشق من. خود دوراس در زندگی وقتی از هندو چین می‌آید با اینکه آنجا پر از مسائل حاد بود در آثارش چنین فضایی نمی‌بینیم که بحران‌های شرق را به نمایش بگذارد. عبور از خود در ابتدا در کارهای او دیده می‌شود او خود را نمی‌بیند.

نظریه خود و دیگری سه مرحله دارد، یکی اینکه محو دیگری می‌شوید و خود را نمی‌بینید. دیگری اینکه خود را نمی‌بینید و برای خودیابی مقاومت می‌کنید و دیگری را حذف می‌کنید و دیگر اینکه هم خود هست و هم دیگری. در تمام نظریه پردازان این خود و دیگری بحرانی است که به رقابت وجودی می‌رسد و می‌بینیم که دوراس در این مراحل اول فقط فرانسه را می‌بیند و کم کم در آنجا خود را کشف می‌کند ولی بلافاصله در هیروشیما عشق من، در رابطه زن فرانسوی و مرد ژاپنی هیچ رابطه از بالا به پایینی نیست و زن هم اندازه مرد عاشق است. بعد متوجه می‌شویم که وقتی زن فرانسوی این را می‌فهمد که نمونه ای در فرانسه داشته باشد تا عاشق ژاپنی را مانند او کند. این صحنه در سینمای ضد جنگ بسیار مشهور است که زن و مردی که هر دو از جنگ صدمه دیده اند، در آغوش هم ولی فضای رابطه آنها خیلی سرد است. رابطه ای که بین جسم اینها است، تصاویری از جسد جنگ می‌گذارد. مرد ژاپنی هم برای زن تبدیل به جسد می‌شود و زن بارها به او می‌گوید تو برای من مرده ای و زن شور و حالی که در هیروشیما می‌بیند و در نهایت خود جلوی آینه می‌گوید که من هم یک جسد هستم.

نظرزاده به یکی دیگر از ویژگی‌های نوشته‌های دوراس یعنی تک‌گویی اشاره کرد و گفت:

تک گویی‌های مارگریت دوراس دراین فیلم از اهمیت زیادی برخوردار است چون نمی‌خواهد اعتراف کند زندگی نامه خود را بگوید، تک گویی‌ها در فضای خالی رها می‌شود انگار جسدهایی هستند که در جنگ جهانی دوم رها می‌‍شود. در کتاب‌ها و فیلم‌های دوراس هیچ وقت رابطه گرم نمی‌شود و سردی باقی می‌ماند. در مرحله سوم او می‌تواند بین زندگی خود و فرانسه زبان خاص خود را خلق کند، از بحران‌های اگزیستانسیالیستی خارج می‌شود و رمان نو به زندگی درونی او تبدیل می‌شود. بنابر این اینجا است که سکوت شرقی و نگاه انتقادی که دارد را به نمادی تبدیل می‌کند که در فیلم کامیون به اوج می‌رسد. فیلم کامیون اوج زندگی اوست که خود هم بازی کرده است.  رابطه زن و مرد راننده هیچ وقت کاملا شکل نمی‌گیرد، ما مرد راننده و زن را در فیلم نمی‌بینیم. دوراس نمایشنامه را می‌خواند و خود او با دیگری در فیلم یکی می‌شود. به نظر می‌آید گاهی ممکن است رابطه عاشقانه شود ولی هیچ وقت کامل نمی‌شود. صحبت درباره بیوگرافی زن به میان نمی‌آید و در تمام فیلم درباره مناظر صحبت می‌شود و زن وسط راه پیاده می‌شود و کامیون به راه خود ادامه می‌دهد به نظرم این استعاره ای از زندگی دوراس است که در زمانی وارد دنیای قلم می‌شود وآن را پیاده می‌کند.

فرزانه قوجلو در پایان این شب قسمتی از رمان درد دوراس را  با ترجمه قاسم روبین برای آشنایی حضار با نثر او خواند:

دوراس داستان بلندی به نام درد دارد، در این داستان، همانطو رکه خود در یادداشتی که اول این داستان نوشته سال‌ها  از زندگی او می‌گذرد و او یادداشت‌هایی را در کشو پیدا می‌کند و می‌فهمد این یادداشت‌ها درست همزمان است با زمانی که شوهرش در جنگ گم شده و او نمی‌داند که زنده است یا مرده و این داستان را دوراس ناخود آگاه همان زمان نوشته است او بخشی از داستان را با ترجمه قاسم روبین انتخاب کرد و خواند:

اوریل، به حوزه ار.سی.ام می‌روم برای اینکه بخش تحقیقات نشریه لسر را که در سال 1944دایر کردم، مستقر کنم. با موانع عدیده‌ای مواجه می‌شوم. به من اعتراض کردند که همچو بخشی رسمیت ندارد. دفتر مرکزی اعزام اسرا از آلمان به میهن حالا دیگر استقرار یافته و کسی نمی‌تواند چیزی را جایگزین آن کند. همان اوایل به طور مخفی با اوراق جعلی و حکم ساختگی توانستم به آنها راه پیدا کنم. در مورد نقل و انتقال مهمات و جابجایی اردوگاه‌ها، اطلاعات وسیعی کسب کردیم. نیز اطلاعات خصوصی قابل توجهی که جملگی در لیور منتشر شد. به فلان خانواده بگویید پسرش زنده است همین دیروز او را دیدم. مرا به اتفاق چهار تن از رفقا اخراج کردند به این دلیل که همه می‌خواهند اینجا باشند و این غیر ممکن است. فقط نمایندگان اردوگاه‌های غیرنظامی اینجا پذیرفته می‌شوند.

به آشپزخانه می‌روم، سرم را با پختن سیب زمینی گرم می‌کنم. همانجا می‌مانم پیشانی ام را به لبه میز تکیه می‌دهم و چشمانم را می‌بندم. د توی سرسراست. نه صدایی و نه زمزمه ای تنها صدای شعله گاز شنیده می‌شود. شب باید به نیمه رسیده باشد، اخبار ناگهان تا اعماق وجودم رخنه می‌کند. پانزده روز پیش میرده است. پانزده شب و پانزده روز است که در آن گودال به دست فراموشی سپرده شده است. کف  پاها رو به آسمان در زیر آفتاب و باران گرد و غبار قشون ظفرمند. دست‌هایش گشوده مانده اند. هر دستش غنی‌تر از حیات من است. دست‌هایی آشنا برای من به طریقی تنها برای من آشنا ناله سر می‌دهم. صدای گام‌های آرام در سرسرا. د می‌آید. دست‌هایی را بر شانه‌هایم حس می‌کنم. دست‌هایی مهربان و استوار که سرم را  خفته بر میز در میان می‌گیرد. د را پس می‌زنم و می‌گویم وحشتناکه. می‌گوید می‌دانم. نه شما نمی‌توانی بفهمی . می‌دونم ولی سعی کنیم هر کاری از آدم ساخته است. من دیگه هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. بازوهای بر هم نهاده ام تسکینم می‌دهد البته گاهی حالم بهتر می‌شود. دمی هوای قابل استنشاق. می‌نشینم به غذا خوردن ولی حالت استفراغ بلافاصله غالب می‌شود. نان همان چیزی است که او از خوردنش محروم مانده. همان چیزی که نبودش باعث مرگ او شده است. دلم می‌خواهد که د تنهایم بگذارد. همچنان برای عقوبت کشیدن به تنهایی نیاز دارم. د می‌رود. صدای خشک گام‌هایم در آپارتمان می‌پیچد. چراغ‌ها را خاموش می‌کنم. به اتاقم می‌روم. کند قدم بر می‌دارم تا دفع وقت کرده باشم. یا اینکه چیزهایی که در سر دارم به هم ریخته شود. مواظب خودم اگر نباشم دچار بی‌خوابی می‌شوم. وقتی بی‌خوابی به سرم بزند، فردایش حالم بسیار بد می‌شود. هر شب در کنار او به خواب می‌روم در گودالی تاریک. در کنار او که مرده است.

نمایی دیگر از شب مارگریت دوراس
نمایی دیگر از شب مارگریت دوراس

در پایان شب چند دقیقه از فیلم هیروشیما عشق من به نمایش درآمد.