چهار شعر منتشر نشده از ه.ا.سایه
با حافظ
هر نباید هست و باید نیست
آنچه انسان را بشاید نیست
نیمهامّیدی که میگفتی
تا ببینم شب چه زاید نیست
آنکه گفتم ماهِ من شو رفت
آنکه گفتا گر برآید نیست
آن امیدِ بیدقی راندن
تا چه بازی رخ نماید نیست
هرچه هست اسبابِ دلتنگیست
آنکه با وی دل گشاید نیست.
تهران، اردیبهشت 1395
————-
منطقالطیر
سر فرود آورده، بال آویخته، ویران
در غروبِ قاف سیمرغ است با اندوهِ تنهایی
چشمِ غمگینش به سوی درّة دلتنگ
مانده با جانش
دردِ یارانِ ز ره مانده
زهرخندی بر لبش:
سیمرغ!
کلن، تیر 1396
———
ارغوانم
آفتابا چه خبر؟
اینهمه راه آمدهای
که به این خاکِ غریبی برسی؟
ارغوانم را دیدی سرِ راه؟
مثلِ من پیر شدهست؟
چه به او گفتی؟ او با تو چه گفت؟
نه، چرا میپرسم
ارغوان خاموش است
دیرگاهیست که او خاموش است
آشنایانِ زبانش رفتهند
ارغوان ویران است
هردومان ویرانیم.
کلن، خرداد 1396
——–
واگویه
جامیست آفرینزدة عقل
جانمایة امید هنرمند
ای روزگار کوزهگر پیر
آن بوسه بر جبین زدنش چیست
آنگاه بر زمین زدنش چیست!
تهران، شهریور ۱۳۴۰