شب رودکی برگزار شد/ترانه مسکوب
«شب رودکی» عنوان دویست و هفتاد و چهارمین شب از مجموعه شبهای بخارا بود که با همکاری بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، دایرهالعمارف بزرگ اسلامی، گنجینه پژوهشی ایرج افشار و موسسه فرهنگی اکو عصر سه شنبه ۷ دی ماه هزار و سیصد و نود و پنج در کانون زبان فارسی برگزار شد.
علی دهباشی برای آغاز این نشست از استاد منوچهر انور دعوت کرد تا به عنوان اولین سخنران از رودکی و شعرهایش بگوید.
منوچهر انور ابتدا درباره رودکی چنین گفت:
«مِهبانگِ رودکی، آفرینندۀ سپهرِ تابناکِ شعر دری ست. خداوندانِ شعر فارسی از فردوسی و ناصرخسرو و منوچهری گرفته تا مولانا و حافظ و دیگران، هر یک به شکلی وامداری خود را به رودکی نشان داده اند. کسائی مروزی که همدورانِ رودکیست او را استاد شاعرانِ جهان می داند و شاعرِ فرمانروای مغروری چون عنصری به ضعفِ غزلهای خود در برابر غزلهای رودکی اقرار می کند:
غزل رودکیوار نیکو بوَد
غزلهای من رودکی وار نیست
اگرچه بکوشم به باریکوهم
بدین پرده اندر مرا بار نیست
فردوسی، به شعر درآوردنِ رودکی کلیله و دمنه را، سفتنِ “درّ آگنده” می نامد. حافظ عین مصراعِ رودکی را تضمین کرده:
خیز تا خاطر بدان ترکِ سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی
عین القضاتِ عارف در دو نامه از نامه های معروفش، تعریفی از شعر به دست می دهد که از تعریفهای پست مدرنِ امروزی به مراتب پیشتازتر است. شاهد مثال برای اثباتِ نظریه اش غزل بوی جوی مولیان است. خلاصۀ حرفش این است که: “شعر آینه ای ست که هر کس صورت خود را در آن می بیند و حتی پیش از آنکه سروده شود، کسانی سوای شاعر، تماشای صورتشان را در آن آغاز کرده اند، چنانکه ابوبکرِ صدّیق در آن حال که عرق ریزان، در برهوتِ تفتۀ تابستانِ حجاز، پیکرِ رنجورِ رسولِ خدا را بر دوش می کشید، زبانش مترنّم بود به بوی جوی مولیان رودکی و سینه اش سرشار از آبِ جیحون کز نشاطِ روی دوست، خنگِ ما را تا میان آید همی.”
حالا ما هم خواندنِ نمونه هایی از شعر رودکی را با همین غزلِ نابِ تاریخسازَش شروع می کنیم.»
و سپس استاد انور چند قطعه شعر از رودکی را برای حاضران خواند:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا! شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
میر ماه است و بخارا آسمان
ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان
سرو سوی بوستان آید همی
نمونه ای از ابیات پندآمیز و حکیمانۀ رودکی:
زمانه پندی آزادوار داد مرا
زمانه، چون نگری، سر به سر همه پند است
به روز نيـک کسان، گفت: تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
زمانه گفت مرا: خشم خويـش دار نگاه
که را زبان نه به بند است، پای در بند است
حالا دو نمونه از تغزلاتِ رودکی:
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گهِ وصال ببینند روی دوست
تو نیز در میانۀ ایشان ببینیا
مولانا به اقتفای این غزل می گوید:
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با آنکه نیست عاشق یکدم مشو قرین
و الگوی اعلای غزل، سرمشق بی مثال برای شاعران بعدی:
شاد زی با سیاه چشمان، شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعدمویِ غالیه بوی
من و آن ماهرویِ حورنژاد
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد
باد و ابر است این جهانِ افسوس
باده پیش آر، هر چه باداباد
شاد بودهست از این جهان هرگز
هیچ کس تا از او تو باشی شاد؟
داد دیدهست از او به هیچ سبب
هیچ فرزانه، تا تو بینی داد؟
روایتی از داستان زندگانیِ یوسف:
نگارینا، شنیدستم که گاه محنت و راحت
سه پیراهن سلب بودهست یوسف را به عمر اندر
یکی از کید شد پر خون، دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر
رخم مانَد بدان اول، دلم مانَد بدان ثانی
نصیب من شود در وصل، آن پیراهن دیگر؟
نمونه ای از رباعیاتِ رودکی که زبانِ گفتار در آن حاکم است. قاآنی پس از 10 قرن از این رباعی الگو گرفته. شعر قشنگی گفته راجع به واقعۀ کربلا و از این شیوه استفاده کرده:
آمد بر من، که؟ یار، کی؟ وقت سحر
ترسنده، ز که؟ ز خصم، خصمش که؟ پدر
دادمش دو بوسه، بر کجا؟ بر لب تر
لب بُد؟ نه، چه بُد؟ عقیق، چون بُد؟ چو شکر
قصیدۀ بلندی که خلاصه ای از آن درینجا آمده اما همچنان طولانیست. حیفم آمد که از این کوتاهترش کنم:
مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود
نبود دندان، لا بل چراغ تابان بود
سپید سیم رده بود و درّ و مرجان بود
ستارۀ سحری بود و قطره باران بود
یکی نماند کنون زان همه، بسود و بریخت
چه نحس بود! همانا که نحس کیوان بود
نه نحس کیوان بود و نه روزگار دراز
چه بود منت بگویم: قضای یزدان بود
جهان همیشه چو چشمی ست، گِردگَردان است
همیشه تا بوَد آیینش گِردگَردان بود
همان که درمان باشد، به جای درد شود
و باز درد، همان کز نخست درمان بود
کهن کند به زمانی همان کجا نو بود
و نو کند به زمانی همان که خُلقان بود
بسا شکسته بیابان، که باغ خرم بود
و باغ خرم گشت آن کجا بیابان بود
همی چه دانی ای ماهروی مُشکین موی
که حال بنده از این پیش بر چه سامان بود؟
به زلف چوگان نازِش همی کنی تو بدو
ندیدی آن گه او را که زلف چوگان بود
شد آن زمانه که رویش به سانِ دیبا بود
شد آن زمانه که مویش به سانِ قطران بود
دلم خزانۀ پرگنج بود و گنج سخن
نشان نامۀ ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که غم چه بوَد
دلم نشاط و طرب را فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سانِ حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ و سندان بود
همیشه چشمم زی زلفکان چابک بود
همیشه گوشم زی مردم سخندان بود
عیال نه، زن و فرزند نه، معونت نه
از این همه تنم آسوده بود و آسان بود
تو رودکی را -ای ماهرو!- کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که زی چمن رفتی
سرود گویان، گویی هزاردستان بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم
عصا بیار، که وقت عصا و انبان بود
و در آخر، شعری بی مثال که بیهقی در سوگ استادش بونصرِ مُشکان با آن خودش را تسلاّ می دهد:
ای آن که غمگنی و سزاواری
وندر نهان سرشک همی باری
رفت آن که رفت وآمد آنک آمد
بود آن که بود، خیره چه غم داری؟
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتیست، کی پذیرد همواری
مَستی مکن، که ننگرد او مُستی
زاری مکن، که نشنود او زاری
شو، تا قیامت آید، زاری کن
کی رفته را به زاری باز آری؟
آزار بیش بینی زین گردون
گر تو به هر بهانه بیازاری
گویی گماشتهست بلایی او
بر هر که تو دل بر او بگماری
تا بشکنی سپاه غمان بر دل
آن به که می بیاری و بگساری
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگمردی و سالاری
پس از این شعرخوانی، دکتر نصرالله پورجوادی از احیای زبان فارسی سخن گفت:
« ما غالباً این اعتبار را برای فرودسی قائلیم که زبان فارسی را زنده کرد. اما قبل از فردوسی هم بودند کسانی که چنین کردند، به خصوص باید از رودکی نام برد. و زبانی که ما امروز به عنوان زبان فارسی میشناسیم، در واقع حاصل کار رودکی است. من نمیخواهم از لفظ زنده کردن بگویم، چون این زبان نمرده بود که بخواهد زنده شود. و رودکی این کار را هم با هنرش کرد. با هنر شاعری خودش.
زمانی که رودکی آمد و از زبان فارسی استفاده کرد، این زبان، زبان دوران رودکی نبود.به این فکر بودم چه خوب میشد اگر ما اسم زبان فارسی را میگذاشتیم زبان بخارایی، یا زبان رودکی. چون واقعاً آن زمان که رودکی در منطقة فارس شعر میگفت، لهجة درون منطقه با لهجة فارسی یکی نبود و مثلاً اگر در اصفهان به لهجة خود سخن میگفتن ما امروز نمیتوانستیم حرف آنها را بفهمیم. ولی میتوانیم زبان رودکی را بفهمیم. یک قرن قبل از رودکی، زبان تازی یا عربی به عنوان زبان همگانی در سرزمینهای اسلامی رواج داشت که ابتدا در بغداد بود و بعد در سرزمینهای دیگر.و آن نیز به دلیل کتابهایی بود که به این زبان نوشته میشد.بعد از این بیتالحکمت به وجود آمد، حکومت عباسیان درالخلافه را تغییر داد و آمد به بغداد و وصل شد به فرهنگ ایران و کتابهایی از زبان پهلوی، سریانی و یونانی به زبان عربی ترجمه شد. و زبان عربی دارای گنجینهای شد و همین گنجینه به تدریج باعث همگانی شدن زبان عربی شد. در آن زمان هیچ زبانی هنوز زبان همگانی نبود.مثلاً اگر شما آثار مانوی را نگاه کنید، به زبان واحدی نوشته نشده است، بلکه به زبانهای مختلف نوشته شده چون ما هنوز یک زبان واحد به عنوان لینگوافرانکا در تمام این مناطق نداریم. اولین بار زبان عربی به عنوان زبان همگانی درمیآید و همین که این زبان، زبان همگانی میشود یک قرن بعد زبان فارسی، زبان خراسانی به صورت همگانی در این مناطق درمیآید و علت این که میتواند بعد از زبان عربی به زبان همگان بدل بشود،منابع، کتابها و اشعاری است که بدین زبان سروده میشود و اولین اینها رودکی است.بنابراین رودکی نقشی اساسی در همگانی شدن زبان خراسان داشته و بعد از این که زبان خراسانی به صورت زبان همگانی درمیآید، شاید دو سه قرن طول میکشد که جاهای دیگر به استفاده از این زبان روی میآورند.مثلاً اگر شما همدان را در نظر بگیرید،در همدان تا اوایل قرن ششم هنوز هیچ اثری از زبان فارسی نیست. اولین نویسنده فارسی زبان عینالقضات همدانی است، قبل از او همه به عربی مینوشتند و در اصفهان حتی تا اواخر قرن ششم کسی به زبان فارسی چیزی ننوشته است.اما در اواخر قرن پنجم و اوایل قرن ششم یک نفر کتابی به زبان فارسی نوشته است و آن هم اصلیتی خراسانی دارد و آن یک نفر ابن سیناست که دانشنامه علایی را در اصفهان مینویسد در حالی که خود مردم اصفهان زبان عربی را به کار میبردند و همین طور دو سه قرن به طول میانجامد تا زبان فارسی نیز در دیگر نقاط مختلف ایران به صورت زبان همگانی درآید. ولی با این حال کسی که امتیاز همگانی شدن زبان فارسی را به دست میآورد رودکی است.
مثلاً فرض کنید اگر در آن زمان یک همدانی میآمد به لهجة همدانی، برای مثال به لهجة باباطاهر اشعاری میسرود، هزاران هزار بیت میسرود، چه بسا آن زبان میتوانست به صورت جاندار در مناطق وسیعی بماند ولی این اتفاق در خراسان رخ داد و توانست میخ خود را بکوبد.
رودکی به عنوان یک شاعر شناخته میشود با همان تأثیر و برداشتی که ایرانیان از شاعری داشتند. او کسی بود که هم اهل حکمت بود، هم اهل موسیقی و موسیقی را خوب میشناخت. شاعرانی بودند که هم نوازنده بودند و هم شعر خودشان را میخواندند.و اینها کسانی بودند که وقتی شعر میگفتند در شعرشان حکمت بود. و حکمتی هم که در خراسان بود، حکمتی خاص سرزمین ایران، به خصوص در خراسان بود.
ما وقتی در مورد شاعران قضاوت میکنیم یکی از سئوالهایی که میکنیم، به خصوص شاعرانی که جنبه حکمت و عرفان هم در آنها هست، برای مثال وقتی به سنایی میرسیم، میپرسیم سنایی صوفی بود یا صوفی نبود.یا مثلاً وقتی به مولانا میرسیم، یا به حافظ میرسیم و یا به سعدی. یک چنین سئوالی را در مورد رودکی نمیتوانیم بکنیم.چرا؟ چون هنوز اصلاً تصوفی نبود.تصوف تازه داشت شکل میگرفت، در بغداد. مکاتب دیگری بود، مثلاً ملامتیون بودند در نیشابور و بلخ. در بخارا هنوز شاگردان صوفیان بغداد، مثل ابوبکر گنابادی هنوز به بخارا نیامده بودند که با خودشان این سنت صوفیانه را بیاورند. در بخارای زمان رودکی حکمت بود و به این اشخاص دارای حکمت میگفتند حکیم. رودکی دقیقاً معاصر با حکیم ابوبکر ترمذی بوده و آن چه که در مناطق بخارا و سمرقند و بلخ بوده، سنت فطریشان بوده که به آن حکمت میگفتند. و این حکمتی بوده ایرانی.این حکمت ایرانی مقدار زیادی با هنر آمیخته بوده، هنر شاعری، با هنر موسیقی. وقتی حکمت با هنر آمیخته میشود، مسلماً مسئله عشق و عاشقی و درک زیبایی هم به همراهش میآید.همه اینها را ما به نحوی در مجالس خاص ایرانیها در قرن دوم و در قرن سوم مشاهده میکنیم.خیلیها سعی کردند که آن آثار و علائم را از بین ببرند ولی هنوز هست. این از بزرگترین خصلتهایی است که به حکمت ایرانی تعلق دارد.یعنی آمیختگی این حکمت با هنر.در حالی آن که آن حکمت عارفانه و صوفیانهای که برای مثال در بغداد و در شام و جاهای دیگر بوده، تا حدود زیادی آمیخته با زهد بوده. و در واقع آن تصوفی که در بغداد و شام بوده از دل زهد و زاهدی سربرآورده است.در حالی که آن چیزی که در قبل در ایران وجود داشته بیشتر با هنر آمیخته بود. و اصلاً چندان به زهد و زاهدی توجه نداشتند.بنابراین وقتی میگویند رودکی مطربی میکرده، نباید به معنای مطربی امروزی بگیریم.یعنی کسی بوده که حکمت را از راه طرب، از راه خوشی به دست میآورد و شادمانی میکرده تا به آن برسد.ما در آن زمان مجالس موسیقی داریم که به آن میگفتند مجالس سماع و مجالس بسیار خاصی بوده که بعدها به صورتهایی وارد تصوف شده است.. میگوید:
سماع و بادة گلگون و لعبتان چو ماه
اگر فرشته ببیند، دراوفتد در چاه
نظر چگونه بدوزم بحر دیدن دوست
ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه
ببینید این شعری است که در اواسط قرن سوم سروده شده و شما اصلاً نمیتوانید این متافورها را به هیچ وجه نمیشود با متافورهایی که برای مثال در شعر سعدی وجود دارد قیاس کنید.، یا در شعر حافظ. هنوز این اشعار چنان مفاهیمی را به خودشان نگرفتهاند. و معانیشان در واقع نزدیک به معانی اصلی است.»
سپس علی دهباشی درباره سخنرانی دکتر علی اشرف صادقی این چنین توضیح داد:
«قرار بود که امشب دکتر علی اشرف صادقی در جمع ما حضور داشته باشند اما مدتی است که ایشان کسالت دارند. امکانی فراهم شد تا فیلمی از ایشان تهیه شود و به این طریق درباره رودکی سخن بگویند که اکنون این فیلم را با هم میبینیم.»
و از زبان دکتر علی اشرف صادقی درباره رودکی چنین میشنویم:
«بعضی از تذکرهنویسان به رودکی لقب آدمالشعرا را دادهاند. وقتی میگویند آدم یعنی اولین نفر. ولی در حقیقت رودکی اولین شاعر فارسی دری نیست. قبل از رودکی شعرای دیگری بودهاند که اسم تعدادی از آنها نیست و خیلی هم اسمشان نیست.در منابع باید اینها را دید. چون در میان شعرای این دوره رودکی نامآورتر بوده، او را به آدمالشعرا یا پدر شعر فارسی تعبیر کردهاند. اگر بخواهیم رابطة زبان اشعار رودکی را در تاریخ زبان فارسی با گونههای دیگر زبان فارسی معین کنیم، این کار اندکی دشوار هست و حال آن که از مجموع اشعار بسیار زیاد رودکی که طبق گفته اسدی، شاعر قرن پنجم، صد و هشتاد هزار بیت سرودههای رودکی بوده، آنچه ما امروز در دست داریم کمی اندکی بیش از هزار بیت است و کمی از این هزار بیت هم گاهی در منابع به دو یا چند شاعر نسبت داده شده است.بین این مجموعه اشعار پراکنده چند قصیده و قطعه هست که اشعار پیوسته هستند، بقیه ابیاتی هستند که در لغت فْرس اسدی یا در کتابهایی مثل المعجم به عنوان شاهد صنایع شعری آمدهاند.این مقدار شعر کافی نیست که ما درباره زبان این اشعار داوری کنیم.آنچه میتوانیم بگوییم این است که این اشعار حاوی کلمات بسیار کهنهای هستند که در شعر آن عهد و نه تنها رودکی به کار میرفتند که در دورههای بعد مهجور شدند و فرهنگنویسان ناچار شدند این کلمات را شرح بدهند و برایش شاهدی از رودکی و گاه از دیگران بیاورند. این کلمات از کجا آمدند؟ این کلمات بیشتر واژههایی بودند که در منطقه ماوراءالنهر، یعنی آسیای مرکزی امروزی، یا در این سه چهار دهه اخیر به کار میرفتند و در داخل فلات ایران کسی این کلمات را نمیشناخت.
میدانیم که زبان منطقة بخارا و سمرقند و شهرهای اطراف آنها زبان سغدی بوده. و زبان سغدی یکی از زبانهای شرقی ایرانی است و با زبانهای فارسی دری و پهلوی بسیار متفاوت بوده. و خطهایش هم متفاوت بوده، همین طور از نظر آواشناسی هم تفاوت داشته با فارسی دری و فارسی پهلوی.این زبان با فتح اسلام در منطقة ماوراءالنهر به تدریج عقبنشینی کرد و از بین رفت و زبان فارسی دری خراسانی همراه با سپاهیان اسلام به سرداری اعراب به منطقه ماوراءالنهر رفت و رفته رفته جایگزین زبان سغدی شد. اما در فرایند جایگزینی یک جریانی پیش آمد که ما آن جریان را برخورد زبانها مینامیم. یعنی از برخورد زبان فارسی دری خراسانی با زبان سغدی و جایگزین شدن زبان سغدی با زبان فارسی مقداری از لغات و تلفظهای سغدی هم وارد زبان فارسی آن منطقه شد.
اگر در لغت فرس اسدی نگاه کنیم، میبینیم بیشتر شواهد شعریاش از رودکی است و همه این شواهد برای تأیید معانی کلماتی بوده که در شعر شاعران به کار رفته و مخصوص آن منطقه بوده. و شعرای دیگری که در داخل ایران بودند این کلمات را نمیفهمیدند مگر این که در شهرهایی از خراسان زندگی میکردند که به این منطقه آسیای مرکزی نزدیک بودند.و بنابراین با وجود آن که ما از نظر واژگان میتوانیم متکی به شعر رودکی باشیم برای نشان دادن کهنگی زبان در یک برهه از زبان فارسی، یعنی اواخر قرن سوم و سه دهه اول قرن چهارم. اما در اشعار پیوسته رودکی یا ابیات پراکنده، برخی ساختارهای کهن زبان فارسی که از زبان پهلوی به فارسی میانه به ارث برده بود، اینها در زمان رودکی دیده نمیشود.»
در این بخش مدیر مجله بخارا با اشاره به جغرافیای زبان فارسی از عبدالکریم تمنا، شاعر افغانستانی، دعوت کرد تا شعری را که به همین مناسبت سروده بود بخواند.
دکتر محمد دهقانی سخنران بعدی شب رودکی بود که در سخنرانی خود مروری داشت به تاریخ عصر رودکی:
«از دوران پیش از اسلام ابداً گزارشی نداریم که خود ایرانیان آن عصر دربارۀ تاریخشان نوشته باشند. البته شاید گزارش هایی وجود داشته و بعداً از بین رفته است. اما همین فقدان نشان می دهد که ما اصولاً تا پیش از اسلام سنت تاریخ نگاری مشخصی نداشته ایم. مسلمانان بسیار کوشیدند که سنت دینی خود را در بطن تاریخ قرار دهند. در نظر آنان زمان حرکت دوری و تکرارپذیر نداشت. آغاز و انجام و گذشته و حال و آینده داشت و مهمتر از آن غایتمند بود و بنا بر این جریانی مستقیم و رو به جلو محسوب می شد. ریشۀ این نگرش را در وهلۀ اول می توان در قرآن یافت: «قد خلت من قبلکم سننٌ فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبةُ المکذبین» (آل عمران، 3)؛ «و لکل امةٍ اجلٌ فاذا جاء اجلُهم لایستقدمون ساعةً و لایستأخرون» (اعراف، 34)؛ و لو یؤاخذ اللهُ الناسَ بظلمهم ماترکَ علیها من دابَةٍ ولکن یؤخّرُهم الی اجلٍ مسمّیً فاذا جاء اجلُهم لایستأخرون ساعةً ولایستقدمون» (نحل، 61).
مسلم است که مسلمانان نگرشی دینی و معنوی و اخلاقی به تاریخ داشتند. به همین سبب خیلی زود به آن توجه نشان دادند. نخست زندگی وسنت پیامبر را بر حسب توالی خطی زمانی تنظیم و گزارش کردند و سپس به گزارش زندگی اولیا و خلفا و جهانگشایی آنها پرداختند و چون اسلام را حرکتی معنابخش و غایتمند در کل هستی می دانستند به تاریخ ماقبل اسلام و، بنابر سفارش قرآن، به تاریخ امتهای دیگر هم توجه کردند. ما ایرانیها البته امروز افتخار می کنیم که نخستین مدون بزرگ تاریخ در جهان اسلام اصالتاً ایرانی بوده و مدتها در همین شهر ری از محضر عالمان بزرگ روزگارش کسب دانش می کرده است، گرچه خود او از این بابت خیلی احساس افتخاری نمی کرده.
طبری مبدع تاریخ نگاری اسلامی نبود، بلکه گردآورنده و ثبت کنندۀ اقوال پیوسته یا پراکندۀ مورخان دیگر بود. طبیعی است که تاریخ هم مثل بسیاری از علوم دیگر در آن نخستین قرنهای عالم اسلام به زبان عربی بیان می شد. فارسی و زبانهای بومی دیگر هنوز مناسب ثبت تاریخ به شمار نمی آمدند. این است که مهمترین گزارشهایی که از عصر رودکی و زمانه و زندگی او در دست داریم به زبان عربی است. سامانیان توجه زیادی به تاریخ نگاری نداشتند. علت اصلی اش اختلافات درونی سامانیان بود که بخش عمدۀ ایام حکومت آنها را با تزلزل و بیثباتی روبرو کرده بود. حتا دوران نسبتاً طولانی و بظاهر باثبات نصر بن احمد بی حادثه نگذشت و درحقیقت بذر زوال سامانیان را در بطن خود می پرورد. (با استفاده از اصطلاحات پزشکی می توان گفت که حکومتهای خودکامه غالباً دچار سندرم پیری زودرس (progeria)میشوند.)
تصویری که تاریخ نگاری مدرن ایران از دو سلسلۀ سامانی و غزنوی به دست می دهد بسیار مخدوش و سخت متأثر از اغراض سیاسی و ایدئولوژیک مورخان است. مسلم است که سامانیان می کوشیدند که خود را به پادشاهان تاریخی یا افسانهای ایران پیش از اسلام پیوند بزنند. اما این کوشش را غزنویان و آل بویه و آل زیار و دیگران هم داشتند و مختص سامانیان نبود. مسلم است که زبان فارسی و بخصوص شعر فارسی در عصر سامانیان شکوفا شد، اما آنها از زبان و شعر و ادب عربی هم به همان اندازه و بلکه بیشتر حمایت می کردند. حکایتهای فراوانی که ثعالبی در یتیمة الدهر آورده نشان میدهد که زبان و ادب عربی در دربار سامانی از چه اهمیت فوق العاده ای برخوردار بوده است. یکی از آن حکایتها این است: «ابوالحسن علی بن محمد الحاجبی در جرجانیه [(یکی از شهرهای مهم ولایت خوارزم)] برایم حکایت کرد که من در اواخر روزگار سامانیان یکی از نویسندگان دیوان رسائل بخارا بودم و صاحب دیوان در آن زمان ابوعلی محمد بن عیسی دامغانی بود. ابومنصور مهلّبی نیز در میان ما و شاعرتر از همۀ آن گروه بود. کسی هم در جمع ما بود که او را ابوالفوارس نیسابوری می خواندند. بدخط و کژطبع و پرنویس و کمدانش بود. پیوسته شعر می گفت چنان که مایۀ فضاحت بود. باری ابوعلی را چنان ستود که وی و دیگران را به خنده انداخت. دامغانی به مهلبی فرمود که او را هجو گوید. مهلبی ابیاتی در وصف خط و بلاغت او سرود و در ضمن آن چنین آورد:
و کاتبٌ کُتبُه تُذکّرُنی الـ قرآنَ حتی اظلُّ فی عجبٍ
فاللفظُ: قالوا قلوبُنا غُلف والخطّ: تبت یدی ابی لهبِ»
(ثعالبی، 1420ق، ج 5، ص 290)
همین دو بیت نمونۀ گویایی از میزان بلاغت و توانایی کاتبان و ادیبان دربار سامانی در شعر و ادبیات عرب است. این نیز درخور توجه است که ابوعلی دامغانی خودش به گفتۀ ثعالبی، یکی از ادبا و نویسندگان مشهور خراسان در زبان عربی بوده که در جوانی شغل کتابت ابومنصور عبدالرزاق، سپاهسالار مشهور سامانی و جامع شاهنامۀ ابومنصوری، را به عهده داشته و سپس به دربار بخارا راه یافته و پنجاه سال بی وقفه بر دیوان ایشان ریاست رانده و چندین بار هم برای آنان وزارت کرده و ضمناً شاعر هم بوده است (بنگرید به همان، ج 4، ص 163).
می کوشم در این فرصت و فسحت اندک گزارش مختصری از تاریخ عصر رودکی و جامعۀ او به دست دهم. دربارۀ زندگی خود رودکی متأسفانه آنچه می دانیم بیشتر مشتی قصه و افسانه است. این قدر معلوم است که او در فاصلۀ سالهای 250 تا 265ق/ 242 تا 257خ (یعنی حدود 1150 سال پیش) در سمرقند به دنیا آمد که بخش عمدۀ آن امروز جزو کشور ازبکستان است. در سال 287ق، امیر اسماعیل سامانی، مؤسس سلسلۀ سامانیان، سردار خود محمد بن هارون سرخسی را به جنگ داعی علوی طبرستان، یعنی محمد بن زید، فرستاد. داعی در جنگ کشته شد و گرگان و طبرستان به تصرف امیر سامانی درآمد، اما خود ابن هارون کمی بعد سر به شورش برداشت و اسماعیل ناچار شد خود در سال 288ق به طبرستان بیاید و محمد بن هارون را از آن جا براند. ابن هارون به ری رفت و حکمران ترک آن را که از عمال عباسیان بود کشت و خود بر آن جا حاکم شد. اسماعیل، به فرمان خلیفه که ری را هم جزو قلمرو او می دانست ابن هارون را از آن جا بیرون راند و پسر عم خود ابوصالح منصور بن اسحاق را بر ری حاکم کرد که از سال 290 تا 296ق آن شهر را زیر فرمان خود داشت. این ابوصالح همان کسی است که زکریای رازی کتاب معروف خود ــ الکنّاش المنصوری ــ را به نام او تألیف کرده است (پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380، صص119-120).در مجموع معلوم است که رازی عمر خود را در سایۀ لطف و عنایت سامانیان به سر برده و از این رو، با آن که عقاید نامتعارفی داشت، تا زنده بود از تعرض متعصبان در امان ماند و زندگی خود را در ری با عزت و حرمت به پایان رساند.
این آزاداندیشی البته اختصاصی به سامانیان نداشت. جریانی بود که در کل جهان اسلام کم و بیش وجود داشت. برای نمونه به این گزارش ابوحیان توحیدی در آخرین صفحات کتاب الامتاع والمؤانسة توجه کنید. وقتی از ابوسلیمان منطقی پرسیدند که چرا به اسلام معتقد است، پاسخ داد: «چون اسلام از نظر من حرمتی دارد که دین دیگری از آن برخوردار نیست. یعنی من در اسلام زاده شدم، در آن بزرگ شدم، با حلاوت آن پرورش یافتم، و به کردار پیروان آن خو گرفته ام. من حال مردی را دارم که روزی وارد صحن کاروانسرایی شد و در زمانی که ابری در آسمان نبود دنبال سایهای میگشت تا لحظه ای در آن بیاساید. کاروانسرادار، بی آن که از او دربارۀ وضع یا سلامتش پرسشی کند، او را به حجره ای برد. در آن حال، مرد ناگهان دریافت که ابری پدید آمده و باریدن گرفته است. حجرۀ مرد چکه می کرد. او به دیگر حجره های مهمانسرا نگریست و دید که آنها هم چکه می کنند. حیاط ساختمان هم پر از گل و لای بود. مرد تصمیم گرفت همان جا که هست بماند و به حجرۀ دیگری نرود. به این ترتیب، می توانست استراحتی کند و از آلوده شدن پاهایش به لای و لجن بپرهیزد. پس در همان وضعی که بود صبورانه در حجره اش باقی ماند. این مرد مثل من است. در هنگام ولادت قوۀ استدلال نداشتم. آن گاه پدر و مادرم، بی آن که تجربه ای از اسلام داشته باشم مرا به این دین درآوردند. سپس وقتی آن را از نزدیک بررسی کردم، دریافتم که طریق آن هم چون طریق ادیان دیگر است. لیکن فهمیدم صبورانه در آن ماندن برای من سودمندتر از ترک آن است. چون فقط هنگامی می توانستم آن را ترک کنم و به دین دیگری درآیم که دلیلی روشن برای انتخاب این دین دوم و رجحان آن بر دین فعلی خود می داشتم. با این همه، هیچ دلیلی هم به نفع دین خود نیافته ام مگر این که دلیلی مشابه از دین دیگری بر ضد آن یافته ام».
دانشمند و ایرانشناس گرامی، آقای روی متحده که در تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه به این روایت استناد کرده، در ادامه افزوده است: «بیجهت نیست که ابوالعلاء معرّی، بزرگترین شاعر شکاک عرب، و ابوریحان بیرونی، بی طرفترین مشاهده گر جوامع نامسلمان در قلمروهای اسلامی خاور نزدیک تا پیش از عصر مدرن، در چنان دورانی می زیستند» (متحده، 1394، ص 45).
بنیادگذار سلسلۀ سامانی، امیر اسماعیل در سال 295ق درگذشت و پسرش احمد جانشین او شد. احمد شش سال بعد ظاهراً با دسیسه و خیانت وابستگان خودش در شکارگاه به قتل رسید و پسر هشت سالهاش نصر در 301ق جانشین او شد. گویا با آغاز سلطنت نصر است که رودکی به دربار سامانی راه می یابد. یکی از مهمترین اسنادی که از فضای فکری و فرهنگی عصر رودکی در دست داریم کتاب اعلام النبوة از ابوحاتم رازی است. وسعت و تنوع مباحث و موضوعاتی که در اعلام النبوة می بینیم خود بهترین دلیل است بر این که چنین کتابی زادۀ زمانه و جامعه ای است که خردورزی و آزاداندیشی را ارج می نهاده و ترویج میکرده است.نصر بن احمد را میتوان گل سرسبد امیران سامانی و دورۀ نسبتاً طولانی فرمانروایی او را بایدعصر طلایی پادشاهی سامانیان به شمار آورد. عصری که در آن طبیب و فیلسوف بزرگی چون محمد بن زکریای رازی افکار بدیع و گاه ــ از نظر اهل دین ــ بدعتآمیز خود را بیپروا بیان میکرد و با این که به الحاد مشتهر بود در سایۀ امن حکومت نصر معزّز و محترم میزیست و تا پایان عمر ظاهراً بی هیچ دغدغه ای سرگرم نشر و ترویج اندیشه های خود بود. در همان زمان علویان و شیعیان اسماعیلی و داعیان آنها در ری و طبرستان و خراسان آزادانه سرگرم فعالیت بودند، چنان که داعی بزرگ شیعه، ابوحاتم رازی، در منظر و محضر بزرگان ری با محمد بن زکریای رازی به مناظره می پرداخت و روایت خود از این مناظرۀ طولانی را در قالب کتابی مفصل منتشر می کرد.[1] شاعران و متفکران بزرگی چون رودکی و شهید بلخی و جیهانی و ابوطیب مصعبی نیز از زمرۀ پروردگان و پرورش دهندگان همین عصر طلایی بودند. نکتۀ درخور توجه این است که همۀ این بزرگان، با وجود تنوع در آرا و افکارشان، یا خود در حکومت سامانی از مقامی رسمی برخوردار و در حقیقت شریک آن بودند و یا این که مانند محمد بن زکریای رازی با دولتمردان و فرمانروایان سامانی معاشرت و مؤانست داشتند و یاری و مشاورت خود را، هر جا که لازم بود، از آنان دریغ نمی کردند.
افسوس که این عصر طلایی زود به پایان رسید. تعصب بنیادگرایان حنبلی در بغداد و جزم اندیشی برخی از فقیهان حنفی و شافعی در خراسان و ماوراءالنهر و کوششهای بی امان و مسلحانۀ علویان و شیعیان در عراق و طبرستان از یک سو، و قدرت گرفتن عناصر نظامی ترکت بار و جاه طلب دستگاه خلافت از دیگر سو اوضاع سرزمینهای شرقی جهان اسلام و مخصوصاً عراق و خراسان را درهم آشفت وآتش عصبیت و کین توزی عقیدتی را همه جا شعله ور کرد.[2] شرار این آتش ظاهراً به زودی بر دامن حکومت نصرهم افتاد و خرمن کوشش سی سالۀ آن پادشاه بردبار و دولتمردان خردپرورش را به خاکستر بدل کرد. نوح، فرزند جوان و جاه طلب نصر، که به رغم میل پدر و با پشتیبانی فقیهان و نظامیان متعصب سُنّی بر تخت بخارا نشسته بود، از همان آغاز کار نشان داد که با راه و رسم پدر سخت مخالف است و این مخالفت و بلکه خصومت را هم در یک جمله خلاصه کرد و آن این که «من در همه معانی نوحم نه نصرم»؛ و سپس، به گزارش نظام الملک، همۀ دگراندیشان و «بدمذهبان» خراسان را به دم تیغ کشتار و غارت سپرد، چنان که «هفت شبانروز در بخارا و ناحیت می کشتند و غارت می کردند تا چنان شد که در همه ماوراءالنهر و خراسان از ایشان [= قرمطیان] یکی نماند و آن که ماند آشکارا نیارست آمد، و این مذهب در خراسان پوشیده بماند»(نظام الملک، 1364، صص 263-264).
شاعران و فرزانگان آن عصر می کوشیدند که واقعیت و افسانه یا تاریخ و اسطوره را به هم درآمیزند و از گذشته تصویری به هم پیوسته و پرافتخار پدید آورند که سرشار از همدلی و خاطرات مشترک بود. این تصویر منسجم که پیکرۀ اصلی دانش پیشینیان را در خود جای داده بود و حاوی حقایقی جاویدان به شمار می رفت در میان مردم حسی از هویت و یکپارچگی پدید می آورد و احساس غرور و اطمینان عمیقی به آنها می بخشید که مایۀ بقا و بردباری ایشان در برابر حوادث روزگار می شد. بازتاب چنین احساسی را می شود به روشنی در این ابیات رودکی دید:
تا جهان بود از سر مردم فراز کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان راز دانش را به هر گونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است وز همه بد بر تن تو جوشن است
(نفیسی، 1382، ص 567)
آثار بزرگی چون تاریخ بلعمی و ترجمۀ تفسیر طبری و شاهنامه همگی با چنین احساسی پدید آمدند. لیکن این نکته را نباید از نظر دور داشت که حکومت سامانی، بر اثر بیلیاقتی و تعصب دینی نوح و جانشینانش رو به اضمحلال نهاد. به گفتۀ ابن اثیر، نصر فرزند دیگرش اسماعیل را، که با نوح بد بود، به جانشینی خود برگزیده بود، اما اسماعیل پیش از مرگ پدر درگذشت و نصر، که از نوح در هراس بود، به وزیر خود سفارش کرد که پس از مرگ وی در بخارا نماند و بگریزد، اگر نه جانش در خطر است و نوح احتمالاً او را خواهد کشت (ابن اثیر، 1965، ج 8، ص 403). همین اشارۀ مختصر معلوم می دارد که اختلاف میان پدر و پسر تا چه حد عمیق و ریشه دار بوده و چرا وزرای خردمندی چون بلعمی و جیهانی و مصعبی[3] در آخرین سالهای سلطنت نصر معزول یا سربه نیست شده اند و شاعر و پیشکار و مشاور بزرگی چون رودکی هم، به گواهی شعرش، در پایان عمر گرفتار فقر و تنگدستی گشته و در سال 329ق دور از دربار و در سمرقند درگذشته است.
نوح در همان قدم اول فقیهی متعصب را به وزارت برداشت که از سیاست هیچ سررشته ای نداشت و «اکثر اوقات را به عبادت و نماز و نوشتن کتب فقهی صرف می کرد» (پیرنیا و اقبال آشتیانی، 1380، ص 232). از این پس، چنان که از خطوط مبهم تاریخ برمی آید، امرای سامانی بیشتر در این اندیشه بودند که حقانیت دینی خود را به اثبات رسانند و نشان دهند که مسلمانانی راست کیش اند. قدرت گرفتن آل بویه هم که دعوی تشیع داشتند عامل دیگری بود که سامانیان را ترغیب می کرد تا خود را بیش از پیش نماینده و هوادار اسلام سنتی و پاسدار ارزشهای آن در خطۀ وسیع خراسان و سرزمینهای اطراف آن بدانند.
رقابت نوح بن نصر و اخلاف او با آل بویه، از یک سو، و ترس دیرینه شان از نفوذ اندیشه های آخرالزمانی و آشوب آفرین اسماعیلیه، از دیگر سو، ایجاب می کرد که سیاست دینی سختگیرانه ای را در پیش گیرند. آنان می خواستند قدر و منزلت خویش را در چشم فقها و علمای حنفی و شافعی خراسان فراتر برند و عوام مؤمنان را نیز تا آن جا که می توانند با خود همدل و همرای گردانند. پس به جای این که مانند گذشتگان خود بر اساطیر عجم و ارزشهای ایران پیش از اسلام تکیه و تأکید کنند، کوشیدند تا در برابر دیلیمیان شیعه که خلافت عباسی را هم زیر نفوذ گرفته و در واقع بر آن فرمان می راندند خود را پشتیبان اسلام سنّتی و راستین در خراسان و ماوراءالنهر وانمایند و با تقویت غازیان غالباً ترک نژاد، و فرستادن آنها به مرزهای هند و چین و گاه نیز به سوی مرزهای امپراتوری روم شرقی، به امت اسلام ثابت کنند که حامی اصلی دین حق و سد استواری در برابر بدعتگذاران و بدمذهبان اند.
منابع
ابن اثیر جزری (1965)، الکامل فی التاریخ، بیروت: دارالصادر.
ابوحیان توحیدی، علی بن محمد بن عباس (2003)، الامتاع والمؤانسة، حقّقه هیثم خلیفة الطبعمی، بیروت: مکتبة العصریة.
پیرنیا، حسن و عباس اقبال آشتیانی (1390)، تاریخ کامل ایران، تهران: معیار علم.
ثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل (1420ق)، یتیمة الدهر فی محاسن اهل العصر، بتحقیق مفید محمد قمیحة، 6 جلد، بیروت: دارالکتب العلمیة.
متحده، روی (1394)، تاریخ اجتماعی ایران در عصر آل بویه، ترجمۀ محمد دهقانی، تهران: نشر نامک.
نظام الملک طوسی (1364)، سیاستنامه، به کوشش جعفر شعار، تهران: کتابهای جیبی.
نفیسی، سعید (1382)، محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، تهران: اهورا.
سپس نوبت به مسعود قاسمی رسید تا به تحلیل انتقادی اشعار رودکی بپردازد.
تصحیح و توضیح و درک و خوانش دقیق اشعار شعرای دورة اول زبان فارسی مانند رودکی و غیره به دلایل ذیل دشوارتر از اشعار شعرای دورههای دیگر است:
ـ ناقص و پراکنده بودن اشعار
ـ عدم ارتباط معنایی ابیات در خط عمودی شعر
ـ کشیدگی و مشدد شدن کلمات و سکته
ـ نامعلوم بودن تلفظ صحیح لغات و معانی آنها
ـ جایگزین شدن لغات رایج و ساده دورههای بعد به جای لغات کهن
ـ تحریف و تصحیف لغات کهن به سبب مهجور شدن آنها
ـ وجود لغات ایرای شرقی میانه و کلمات گویشی و تعبیرات کهن
ـ منسوب بودن اشعار به شاعران مختلف
در سالهای اخیر در ایران و تاجیکستان چاپهای متعددی از اشعار رودکی عرضه شده که نشاندهنده علاقه زیاد به اشعار این شاعر و حرکت جهت شناخت بیشتر و بهتر او و شعرش است. ولی هیچ کدام از این چاپها خالی از اشتباه و کمبود نیست و اکثر بلکه همگی بر پایة کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی اثر سعید نفیسی است. چاپهای مختلفی هم که اخیراً منتشر شده اعتبار چندانی ندارند. در این چاپها متأسفانه حتی به اشعار تازهیاب رودکی و تصحیح برخی از آنها که در منابع مختلف منتشر شده، توجهی نکردهاند.
مرحوم سعید نفیسی ـ صدرالدین عینی، بنیانگذار ادبیات معاصر تاجیکی ـ براگینسکی، شرقشناس روس، و میرزایف، محقق تاجیک از پیشگامان شناخت رودکی و اشعار او هستند.
سعید نفیسی با وجودی که خدمت بزرگی در شناخت رودکی و اشعار او کرد، ولی طبعاً دچار لغزشهایی نیز شد و محققان و مصححان بعدی اشعار رودکی نیز آنها را تکرار کردند. به چند درصد از این لغزشها اشاره میکنیم:
1 ـ جمعآوری ابیات پراکنده از منابع مختلف و قرار دادن آنها در یک قطعة مستقل به صرف یکسان بودن آنها در وزن و قافیه، و عدم توجه به ارتباط معنایی ابیات در محور عمودی شعر و در نتیجه نامفهوم شدن آنها. به عنوان مثال به این قطعة ششبیتی توجه میکنیم که بهجز دو بیت اول، بقیة ابیات هیچ ارتباط معنایی با یکدیگر ندارند:
کاروان شهید رفت از پیش/ و آنِ ما رفتهگیر و میاندیش
از شمار دو چشم یک تن کم/ وز شمار خرد هزاران بیش
توشة جان خویش از او بربای/ پیش کایدت مرگِ پایآغیش
آنچه با رنج یافتیش و به ذُل/ تو به آسانی از گزافه مدیش
خویش بیگانه گردد از پی سود/ خواهی آن روز کمتر دیش
گرگ را کی رسد صلابت شیر/ باز را کی رسد نهیب شخیش
نظیر این مورد در چاپ نفیسی و دیگران فراوان است.
2ـ ابیاتی که از منابع مختلف جمعآوری شده و نام گویندگان آنها در آن منبع ذکر نشده و سعید نفیسی به صرف تشابه با سبک اشعار رودکی آنها را از وی دانسته و در میان اشعار دیگر وارد کرده است. مثلاً یک قصیده شانزده بیتی با مطلع:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند/ جان گرامی به جانش اندر پیوند
را که در نزهتنامة علائی (466 ق) به نام ابوالمعالی نحّاس ـ شاعر عهد سلجوقی ـ آمده، از رودکی دانسته و حتی دو بیت شعر عربیِ
تصوّر الدّنیا بعین الحجی/ لا بالّتی انت بها تنظر
الدّهر بحر فاتّخذ زورقاً/ من عمل الخیر به تعبر
را که ابوالحسن مؤمّلی ـ شاعر قرن پنجم ـ از رودکی به عربی ترجمه کرده و ثعالبی آن را در یتیمه الدّهر نقل کرده، خود سعید نفیسی این دو بیت عربی را به سبک رودکی به فارسی ترجمه کرده و گفته: «شاید اصل آن دو بیت رودکی، چنان که به خاطرِ مسوّد این اوراق گذشته است، چنین بوده باشد:
این جهان را نگر به چشم خرد/ نی بدان چشم کاندرو نگری
همچو دریاست وز نکوکاری/ کشتیای ساز تا بدان گذری».
و بعداً این دو بیت ترجمة خود را در اشعار رودکی وارد کرده و دیگران نیز در چاپهای اشعار رودکی آن را آورده و از رودکی دانستهاند.
3 ـ ضبط نادرست شماری از لغات و معانی آنها.
4 ـ آشفتگی در ارجاع به منابع و غیر موثق بود بعضی از آنها.
بدون تردید اولین قدم در راه تصحیح علمی ـ انتقادی اشعار رودکی، کنار گذاشتن شعرهای چاپشده و شناسایی و دوبارهنگریِ دستنویسهای منابع این اشعار مانند دستنوشتهای تاریخ سیستان، ترجمان البلاغه، معیار الاشعار، تحفهالملوک، تذکرهها، فرهنگنامههای کهن، بویژه نسخههای خطی لغت فرس اسدی طوسی است، که خوشبختانه جناب آقای دکتر صادقی تاکنون هفده نسخه از این فرهنگ کهن را شناسایی و گردآوری کردهاند.
به هر حال با وجود آنکه اشعار باقی مانده رودکی از هزار و چند بیت تجاوز نمیکند، ولی با همین شمار اندک، بیشترین کتابها و مقالات دربارة او و شعرش تألیف شده است. رودکی به سب بیان قدرتمند و هنرمندانه و در عین حال ساده و روان، مضامین و تشبیهات نو، تبحر در به کار گرفتن قالبهای مختلف شعری، بیان خواستههای طبیعی انسان و توجه به زندگی مادی، و در کنار آن پندها و نظریاتش با طرح نگرانیها و دردهای بشری، و استعداد زیاد در آفرینشهای هنری و تأثیر بر شاعران و نویسندگان و همچنین حجم زیاد اشعارش، در میان شاعران دیگر بیهمتا است و بیجهت نیست که به او لقب آدمالشعرا و عنوان پدر شعر فارسی داده شده است و در تاجیکستان از او به عنوان سردفتر ادبیات فارسی و تاجیکی یعنی بنیانگذار ادبیات فارسی و تاجیکی یاد میکنند.
اصولاً در اشعار رودکی و برخی دیگر از شاعران همروزگار او گونهای از مایههای ناامیدی و بدبینی و گوشهگیری و پندر و اندرزهای ناشی از همین روحیه دیده میشود که شاید یکی از علل آن دریغ از میان رفتن فرهنگ و تمدن و میراث و ارزشهای نیاکان نه چندان دور، و شکست خاندانها و نهضتهای ایرانی در برابر تازیان بوده است.
در اشعار باقیماندة او حدوداً بیش از دویست و شصت تشبیه، هشتاد استعاره، پنجاه مورد تشخیصهای گوناگون به کار رفته، که از این میان بیشترین تصویرها مربوط به انواع تشبیه بویژه تشبیه محسوس به محسوس، یعنی دو عنصر طبیعی و مادی در مشبه و مشبهبه است، و همانطور که میدانیم این نوع تصاویر در حوزه مجاز جزو هنریترین تصویرهای تشبیهی به شمار میروند. از آنجایی که رودکی در اشعارش از می و معشوق بسیار یاد کرده، بنابراین تشبیهات و استعارات متعددی را برای بیان آنها آورده است، مثلاً برای وصف می این تشبیهات گسترده و فشرده را ملاحظه میکنیم:
ابر بهمن ماه، تیغ برکشیده نزد آفتاب، شادی دعای اجابتشده در دل، عقیق گداخته، عقیق یمانی، لعل، نگین بدخشان، یاقوت، یاقوت روان و برای محبوب و روی او این تشبیهات: بت، بت هندو، سرو بلند، سروْ بن، لعبت، مایة جان، مسلسلْ مو، نگار؛ دریایِ حسن، روز، گلِ سرخ، گل صدبرگ، گل نرگس، گل یاسمین، لاله، ماه، ماه تمام، می سرخ و…
در اینجا به معرفی چند بیت جدید و پیشنهاد برای تصحیح این چند بیت و همچنین پیشنهاد برای تصحیح چند بیت شناخته شدة رودکی پرداخته میشود.
ـ در انستیتوی شرقشناسی و آثار خطی جمهوری تاجیکستان دستنویس یک تفسیر ناشناخته کهن که احتمالاً از نیمة دوم سدة ششم هجری و شامل جزء آخر قرآن است، با شمارة 1394 وجود دارد. مؤلف ناشناس تفسیر که جایجای در تأیید مضامین قرآن به احادیث، اخبار، روایات، سخنان بزرگان، حکایات و اشعاری اشاره کرده است، در شرح آیة اَلّذی عَلَّمَ بِالْقَلَم (العَلَق/ 4) در وصف بدیها و خوبیهای قلم گفته است که:
«به قلم کتاب رحمان نبیسند و شرایع بیان کنند، و [به] شمشیر گردن بیگانگان زنند و خونْ به ناحق ریزند، و به قلمْ نقاشان نقش کنند و خلفا و سلاطین اجرا و مُشاهره و عطا و صِله به قلم تفرقه کنند، کَما قالَ الرّودکی؛ به نزد امیر خراسان درآمد به روز نوروز، فی یَدِهِ قَلَمٌ و سَیْفٌ و قالَ:
سخن آوردم و شمشیر [و] قلم نوروزی/ تا به دست [تو] بود مایة هر پیروزی
به سخن بی پزمان باش و [به] شمشیر بریز/ خونِ اعدا [و] به توقیعِ قلم ده روزی
فَاَمَرَهُ بِاَلفِ دینارٍ» (ص 163).
بعضی از محققان تاجیک، این دو بیت را برای اولین بار معرفی و چنین تصحیح کردهاند:
سخن آوردم و شمشیر و قلم نوروزی/ تا به دستت بودا مایة هر پیروزی
به سخن می به زبان باش و به شمشیر بریز/ خون اعدا و به توقیع قلم ده روزی
عبارت «تا به دست [تو] بود» را به «تا به دستت بودا»، همانگونه که محققان تاجیک آوردهاند، میتوان تصحیح کرد، ولی بهتر است آن را به شکل «تا به دست [تو] بود» تصحیح کنیم، زیرا فعلهای دعایی معمولاً در آخر جمله میآیند.
عبارت «به سخن می بزبان باش» در تصحیح محققان تاجیک نامفهوم است. این عبارت در دستنویس تفسیر مذکور «به سخن بی بزمان باش» است.
و بنده آن را به «بی پزمان باش» یعنی «شاد و خرم باش» تصحیح کرده است. پَزْمان به معنی «اندوهگین و دلتنگ» در زبان تاجیکی رایج است.
این دوبیتی و این رسم و ماجرا که رودکی در عید نوروز با سخن، یعنی با شعر، و قلم و شمشیر برای تبریک به نزد امیر خراسان رفته و این شعر را خوانده و شاه هزار دینار به او بخشیده، در جای دیگری گفته نشده، و آمدن آن در تفسیر مذکور درخور توجه است.
رسم هدیه دادن به شاه در عید نوروز، به دوران پیش از اسلام بازمیگردد و همانگونه که رودکی در نوروز، شمشیر و قلم به شاه هدیه داده، پیش از اسلام نیز رسم بوده که در بین هدایایی که در نوروز به شاه میدادند، شمشیر و قلم و دوات نیز باشد.
ظاهراً دادن شمشیر به شاه، نشانه و رمز غلبة شاه بر دشمن، و دادن قلم و دوات، نشانة بخشندگی و سخاوت شاه، در صدور فرمان برای عطای چیزی به کسی بوده است.
در کتاب نوروزنامه منسوب به خیام، دربارة این رسم چنین گفته شده است:
«آمدن موبَدْ موبَدان و نوروزی آوردن ـ آیین ملوک عجم از گاهِ کیخسرو تا به روزگار یزدجردِ شهریار که آخِرِ ملوک عجم بود چنان بوده است که روز نوروز نخست کس از مردمانِ بیگانه موبد موبدان پیش مَلِک آمدی با جامِ زرّینِ پُر می و انگشتری و درمی و دیناری خسروانی و یک دسته خویدِ سبز رُسته و شمشیری و تیر و کمان و دوات و قلم و اسپی و بازی و غلامی خوبروی، و ستایش نمودی و نیایش کردی او را به زبان پارسی به عبارات ایشان و چون موبد موبدان از آفرین بپرداختی پس بزرگان دولت درآمدندی و خدمتها پیش آوردندی.
آفرین موبَدْ موبَدانْ به عبارات ایشان ـ شها به جشن فروردین به ماه فروردین… سروش آورد ترا دانایی و بینایی به کاردانی … سرت سبز باد… و تیغت روشن و کاری به دشمن… پیشت هنری و دانا گرامی و درمخوار و سرایت آباد و زندگانی بسیار.»
چنانکه در نوروزنامه مشاهده میشود، از جمله هدایایی که «مردمان بیگانه» یعنی کسانی که قوم و خویش شاه نبودند، به شاه میدادند، شمشیر و قلم نیز وجود داشته، که رودکی نیز آنها را آورده و به شاه هدیه کرده است. و همچنین در دعای موبد موبدان گفته شده: «سرت سبز باد و زندگانیت بسیار و تیغت کاری به دشمن و درم خوار» که همین مفهومها را رودکی نیز در این دوبیتی آورده و این امر نشان میدهد که این رسم و نیایش برگرفته و دنبالة همان رسم و نیایش گذشتگان بوده است.
ـ در تفسیر ابوالفتح رازی که متعلق به قرن ششم هجری است، ضمن تفسیر آیة 131 سورة طه، سه بیت شعر معروف زمانة رودکی به گونهای ضبط و نقل شده که صورت اصیل و کهن و صحیح این دو قطعه به نظر میرسد و در چاپهای اشعار رودکی به آن توجهای نشده است. این ابیات چنین است:
زمانه پندی آزادهوار داد مرا/ زمانه را چو نکو بنگری همه پند است
زبان ببند مرا گفت و چشم دل بگشای/ که را زبان نه به بند است پای بر بند است.
بدان کسی که فزون از تو آرزو چه کنی/ بدان نگر که به حال تو آرزومند است.
در سال 1390 سه بیت تازه از رودکی را که آقای حسین انصاری در امالی ابوسعد سَمّان ـ متکلم معتزلی زیدی ری در نیمة اول قرن 5 هجری ـ یافته بود، در سایت کتابخانة مجلس شورای اسلامی گذاشت و جناب آقای دکتر صادقی به تصحیح و توضیح آنها را به چاپ رسانید. آن سه بیت تازهیاب این است:
ایا گیتیا فسوس! فسوسی به راستی/ شاهیت بندگی است فزونیت کاستی
بر بچّگانِ خویش همه مرگ خواستی/ خود بَرکنی همان را که خود نشاستی
هر که تو را بخواست مرو را نخواستی/ هر که تو را نخواست بدو دادی آستی
همکار فاضلم دکتر خطیبی نیز یک بیتی از رودکی را (که بسیار وصفالحال به نظر میرسد) در فرهنگنامة فارسی به فارسی ادات الفضلا که قاضی خان بَدر محمد دهلوی تألیف کرده، یافته و در وبلاگ خود نیز گذاشته است. آن بیت چنین است:
در زیرِ فلک نشاط ما چیست؟!/ رقصِ بَره و دکان قصّاب!
در کتاب ارشاد از قَلانِسی نَسَفی که در نیمة اول قرن ششم هجری تألیف شده و دربارة رعایت مسائل اخلاقی و امر دینی است، جایجای شاهدها و مثالهایی از اشعار شاعران مانند رودکی، ابوشکو بلخی، فرّخی و چند شاعر ناشناس، مانند دهقان جوزین، قانع نخشبی و منصور اَبدالان، و همچنین شعرهایی که نام شاعران آنها ذکر نشده، آمده است. از جمله این اشعار سه بیت از رودکی و نه بیت از مثنوی آفریننامة ابوشکور بلخی و دو بیت از فرخی سیستانی است که در مجموعة اشعار آنها دیده نمیشود. سه بیت رودکی، که عبارات از بیتی مفرد و یک دوبیتی است، این است:
- تازی و پارسی همه نزدیک ما یکی است/ نزدیک او گرامیْ پرهیزگارتر
و دو بیتی هم این است:
- سنگ و گوهر یکی است چون نخوری/ چه کنی خان و مان خود پُرسنگ
- به دو تنگی بسندهکار مباش/ تنگی گور و زندگانیِ تنگ
در تذکره الشّعرای دولتشاه سمرقندی و چندین بیت از رودکی نقل شده که یک دوبیتی آن در اشعار چاپنشدة او دیده نمیشود. این دوبیتی چنین است:
دردا و حسرتا که مرا دور روزگار/ بی آلت و سلاح بزد راهِ کاروان
چون دولتی نمود مرا محنتی فزود/ بی گردن ای شگفت نبودست گردران
گِردْران در مصراع آخر به معنی «جایِ پرگوشت ران گاو و گوسفند است که نسبت به گردن گوشت بیشتری دارد»، با این توضیح معنای بیت دوم چنین است:
«چون روزگار مکنت و سعادتی برای من آورد، در عوض درد و غمی به آن اضافه کرد، همان گونه که گردران بدون گردن نمیشود»، یعنی در کنار هر چیز خوب، چیزهای بد هم وجود دارد.
گِردْران با گَردن بودن مثل رایجی بوده که مترادف آن امروزه گوشت با استخوان بودن است. این مثل را شاعران دیگر مانند سوزنی سمرقندی، نظامی گنجوی، مولوی بلخی و دیگران نیز در شعرشان به کار بردهاند. مثلاً نظامی گفته است:
همه ساله نباشد سینه بر دست/ به هر جا گِردْرانی، گردنی هست
(لغتنامة دهخدا، ذیل گردران)
در کتاب لغت فرس اسدی طوسی به شاهد لغت واتگر به معنی «پوستیندوز»، این بیت از روکی، با علامت سؤال بعد از مصراع دوم، نقل شده است:
چو پوست روبه بینی بخوان واتگران/ بدانکه تهمت او دنبة بسرکارست (؟)
بسرکار، در ترکیب دنبة بسرکار، در منابع مختلف به هفت صورت دیگر یعنی بشدیار، درکار، پسندکار، بصدکار، تبهکار، بزهکار، و بهپرگار نیز حدس زده شده که بعضی از این حدسها از مرحوم دهخدا، نفیسی و دیگران است.
به گمان اینجانب هیچکدام از هشت صورت مضبوط و پیشنهادی مذکور در بیت رودکی صحیح نیست و معنای درستی ندارد و همة آنها بیتردید تحریف کلمة بهپروار است. دنبة بهپروار به معنیِ «دنبه و دم فربه» است و معنای بیت نیز چنین میشود:
«اگر پوست روباه را در تیمچة پوستیندوزان ببینی، آگاه باش که گناه و تقصیر او داشتن دم فربه و بزرگ او است».
و همانطوری که میدانیم پوست روباه، بویژه دمش، باارزش است و استفادههای مختلفی از آن میشود. بیت معروف ذیل نیز اشاره به ارزشمندی پوست روباه و پر طاوس دارد که باعث گرفتاری آنها شده است:
وبال من آمد همه دانش من/ چو روباه را موی و طاوس را پر
در خور توجّه آنکه نظامی گنجوی نیز در بیتی از شرافنامه، فربه بودن دنبه (= م) روباه را با فعل پروردن، آورده است:
چو شیران به پرخاش خو کردهام/ نه چون روبهان دنبه پروردهام
(شرفنامه:440)
ـ در کتاب شرح قصیدة فارسی خواجه ابوالهیثم احمد بن حسن جرجانی، از قرن چهارم و پنجم هجری، چند بیتی از شعرای دورة اول نقل شده، از جمله در بخشی از شرح این قصیده، که دربارة سعد و نحس عالم و مبدأ و معاد است، یک مصراع از رودکی و دو بیت از شهید بلخی و ابوطَیّب مُصْعَبی آمده است. شارح با استناد به اشعار این شاعران بر آنها ایراد گرفته و گفته است آنان که در این شعار دعوی آگاهی از راز خلقت را کردهاند، ادعایشان باطل است، زیرا اگر حکیم واقعی بودند، خداپرست و زاهد میشدند و چنین نبودند. گفته شارح دربارة رودکی، با آن یک مصراع، این است: «و رودکی گفت: سرّ حکیمان به خراسان مراست، و نبود، که اگر بودی پارسایی کردی.» این مصراع در هیچ یک از چاپهای رودکی نقل نشده است.
ـ رودکی در قصیده معروف به «مادرِ می» در بیت آخر نالیده است:
کنون زمانه دگر گشت و من دگر گشتم/ عصا بیار، که وقت عصان و انبان بود
مشکل این بیت در مصراع دوم، یعنی عصا بیار که وقت عصا و انبان بود، است. دکتر شعار و انوری در گزیدة اشعار رودکی (ص116) دربارة این مصراع نوشتهاند که: «اشاره به زمان پیری است که به عصا و انبان نیاز هست و انبان گویا نشانة نهایت فقر باشد.» دکتر دانشپژوه در دیوان رودکی (ص116) گفته است: «… عصا به دست من دهید که وقت عصا و انبان گدایی فرارسیده است.» دکتر امامی در کتاب استاد شاعران رودکی (ص121) نوشته است: «عصا و انبان: نمود بینوایی و بیتوانی.» چنانکه خواهیم داد، این شرحها درست نیست.
عصا در بیت مذکور نماد «پیری» است، و عصا و انبان کنایه از «سفر و کوچیدن» است، زیرا عصا و چوبدست و انبان (کیسه و خورجین و مانند اینها) از وسایل مهم سفر در قدیم بوده است و عصا و انبان در شعر رودکی کنایه از «مرگ» است. بنابراین عصا بیار که وقت عصا و انبان بود یعنی «پیر شدهام و زمان کوچیدن و سفر کردنم به آن دنیا فرارسیده است.» مسعود سعد سلمان (493:1364) ترکیب عصا و انبان را به معنی کنایی «کوچیدن از جایی به جایی» در بیتی در کنار سفر آورده است:
من اهل مزاح و ضُحکه و زیچم/ مردِ سفر و عصا و انبانم
یعنی: من اهل شوخی و خنده و بذلهگویی و مسافرت و کوچ هستم.
ـ در اسرارالتوحید قطعه شعری ششبیتی، بدون ذکر نام شاعر، با این مطلع آمده است:
هر باد که از سوی بخارا به من آید/ زو بوی گل و مشک و نیسم سمن آید
نفیسی این قطعه را از رودکی دانسته و در چاپ خود آورده و در چاپهای مختلف دیگر از اشعار رودکی نیز قطعة مذکور وارد شده. در چاپ براگینسکی و بعضی از چاپهایی که در تاجیکستان شده، بیتی در این قطعه آمده که در اسرارالتوحید و چاپ نفیسی و چاپهای دیگر در تهران دیده نمیشود، آن بیت چنین است:
ای ترک کمر بسته چنانم ز فراقت/ گویند قبای تو مرا پیرهن آید
اشکال این بیت در مصراع دوم، یعنی «گویند قبای تو مرا پیرهن آید» است، زیرا بعد از جمله مصراع اول باید کة موصول برای نتیجة آن در مصراع دوم بیاید. همچنین معنی مصراع مبهم است. به نظربندی فعل «گویند» در مصراع دوم، تحریف «کو بند» (= که بند) است و صورت صحیح مصراع نیز چنین میشود.
این ترک کمر بسته چنانم ز فراقت/ کو بندِ قبای تو مرا پیرهن آید
یعنی: ای ترکی که قبای خود را با بند بستهای، از فرط دوری تو چنان لاغر شدهام که بند قبای تو در خور پیراهنی برای من است و میتوانم به سبب نحیفی و نزاری آن را بپوشم.
ـ در تذکرة عرفاتالعاشقین رباعی زیر به نام رودکی آمده است:
چرخ کجه باز تا نهان ساخت کجه/ با نیک و بد دایره در باخت کجه
هنگامة شب گذشت و شد قصّه تمام/ طالع به کفم یکی نینداخت کجه
این رباعی در محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی و چاپهای دیگر اشعار رودکی و لغتنامه به همین صورت آمده است.
کجهبازی، که همان بازی گل یاپوچ است، با تلفّظ کجهبازی و کچهبازی، یکی از انواع بازیهای رایج در سمرقند و بخارا بوده است. صدرالدین عینی ادیب معروف و پایهگذار ادبیات نوین تاجیکی، در لغت نیم تفصیلی تاجیکی کَچَه و کچهبازی را تعریف کرده است:
«کَچَه: 1. انگشتری بینگین و بی نگینخانه؛ 2. سنگچه، شَبَه یا چیزی دیگر که وی را در دست پنهان کرده، بازی کنند.» «کَچَهبازی: بازیی است که سنگچه یا شَبَه را چند کس، دو طرف شده، با نوبت با دستهای خود پنهان کنند و طرف مقابل باید در یک دست زدن یابد. مَرَّه (= تعداد، دور) را پنجاه یا صد قرار میدهند (= قرار میگذارند). هر کدام طرف که در یافتن، خود را به مرّه رسانَد، میبرد و مکافات (= جایزه) شرطشده را میگیرد.»
کلمة «قصّه»، در مصراع اوّل بیت دوم، با توجّه به تمثیل چرخ کجهباز، وجه محملی ندارد. قصّه در نسخههای عرفاتالعاشقین (س، ب، د) مَرَّه آمده است، و مصحّحان، با توجه به کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، ضبط «قصّه» را در متن قرار داده و «مره» را در حاشیه آوردهاند. مره، با تلفّظ مَرَّه، در لغتنامة دهخدا «باره، کرّت، بار، دفعه، نوبت» معنی شده، و در زبان تاجیکی نیز، همانطوری که عینی در تعریف کچهبازی آورده، مَرَّه به معنی «تعداد و دورِ بازی» است، بنابراین ضبط «مَرَّه» در نسخههای عرفاتالعاشقین صحیح و «قصّه» نادرست است.
ـ در لغت فرس و صحاحالفرس این بیت از رودکی، به شاهد لغت «کُریز»، ثبت شده است:
همی برآیم با آن که برنیاید خلق/ و برنیایم با روزگار خوردهکریز
کُریز در لغتنامة دهخدا (با گونههای کریج، کریچ، کریزه) به دو معنی «پر ریختن پرندگان، عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال، تولک کردن» و «فریسه، چشته، مسته، چاشنی»، و کریزخانه، کریزگاه، کریزگه به معنی «خانهای که باز و دیگر مرغان شکاری در آنجا تولک کنند، آنجا که مرغ کریزی را دارند تا دورة پر ریختن او سپری شود»، و کریزی به معنی «کریز کرده، تولک کرده، پر ریخته، در حال تولک» آمده است.
دهخدا بیت مذکور از رودکی را در لغتنامه، ذیل خوردهکریز، به معنی «کریزخورده، چشتهخورده، مستهخوار»، و ذیل کریز، به معنی «چشته، مسته، چاشنی»، آورده و دربارة خوردهکریز، ذیل همین مدخل کریز، دربارة بیت رودکی گفته است: «گمان میکنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و در این بیت خوردهکریز دشنامگونهای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کردهکار و آزموده و مجرّب.»
دکتر شعار و دکتر انوری و دانشپژوه همین گفتة دهخدا را دربارة روزگار خوردهکریز نقل کردهاند و خطیب رهبر روزگار خوردهکریز را «روزگار که جان شکار است» معنی کرده است.
چنانکه توضیح خواهیم داد، معنای دقیق و درست روزگار خوردهکریز «روزگار پیر و سالخورده» است. صفت مرکّب کریزخورده، که در شعر رودکی به ضرورت وزن به صورت خوردهکریز به کار رفته، در کتاب باز نامة نسوی به شکل فعل مرکّب کریز خوردن چندین بار به کار رفته است:
«… و به روزگار مجدالدّوله و دیالمه عمر بازان بسیار بود به واسطه آنکه ایشان را به ناز داشتندی. و مجدالدّوله را بازی جُرّه بود… بیست و چهار کریز بخورد… و شمس الدّوله، مجدالدّوله را از همدان هدیه فرستاد، دو دست باز، یکی… بیست و دو کریز بخورد و دیگری… شانزده کریز خورد. و امیر ابوالعبّاس فیروزان بازی داشت که آن را بوالعبّاسی خواندندی، بیست و چهار کریز بخورد… و من داشتم که سیزده کریز بخورد»؛ «و سلطان طغرل را چرغی بود که به دشت خوارزم تذرو بسیار گرفته بود و چرز و خرگوش گرفتی و سیزده کریز بخورد».
عبارات باز نامه روشن میکند از آنجایی که پر ریختن یا کریز خوردن باز هر سال تکرار میشده، بنابراین تعداد کریز خوردن باز نشانة کوتاهی و درازی عمر او بوده است، چنانکه «شانزده یا بیست و دو کریز بخورد» یعنی شانزده یا بیست دو سال زندگی کرد و عمری طولانی داشت.
رودکی در بیت مورد نظر، با آوردن صفت خوردهکریز، روزگار را تلویحاً به بازی (یا پرندة شکاری دیگری) که بسیار کریز خورده و عمری طولانی داشته، تشبیه کرده است، بنابراین میتوان گفت که خوردهکریز (= کریزخورده، قس. سالخورده) یعنی «پیر، کهنسال» معنای بیت نیز روشن است: «من از عهدة چیزی و کسی که مردم از عهدهاش برنمیآیند، برمیآیم ولی از پسِ این روزگار پیر برنمیآیم.»
ـ بیت زیر، که اشاره به مثل «گاو نُه من شیر» دارد، در محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی و چاپهای دیگر اشعار رودکی آمده و مأخذ آن ظاهراً نسخهای از لغت فرس، به شاهد لغت خنور به معنی «خمره و ظرف سفالین»، بوده است:
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر تو را/ خود باز بشکند به کرانه خنور شیر
اشکال این بیت در کلمة کرانه است، زیرا معنی دقیق و درستی در مصراع دوم ندارد.
صورت صحیح کرانه احتمالاً گزافه، به معنی «بیهوده و عبث» بوده است:
گیتی چو گاو نیک دهد شیر مر تو را/ خود باز بشکند به گزافه خنور شیر
معنی مصراع نیز با این تصحیح روشن میشود. رودکی قید گزافه را در بیت دیگری نیز آورده است:
آنچه با رنج یافتیش و به ذُل/ تو به آسانی از گزافه مدیش
این توضیحات نمونههایی بودند برای نشان دادن لزوم تصحیح انتقادی اشعار باقیماندة استاد رودکی سمرقندی.
شاه منصور شاه میرزا (کارشناس میز تاجیکستان در موسسه فرهنگی اکو) سخنران بعدی این نشست بود که درباره رودکی چنین سخن گفت:
«ز شاعر زنده میماند به گیتی نام شاهان را،
فروغ از رودکی دارد چراغ دودة سامان.
آل سامان که زبان فارسی را بر جایگاه فاخر شایسته و بایستة آن نشاند و یکی از دودمان های نیکنام در خطّة ایران زمین محسوب میشود، چند شخصیت مهم تاریخی را به عالم تقدیم داشت: امیر اسماعیل سامانی در سیاست، که برحق بارة بخارا بود و ابوعبدالله رودکی و بلعمی در ادبیات. رودکی مسیحاوار در کالبد شعر فارسی نفس سرمدی دمید و قالب ها و محتوا و مضمون شعر فارسی را به نهایت کمال رساند. هرچند قبل از رودکی هم سخنوران خوش قریهه بودند، ولی رودکی به عنوان معمار شعر فارسی قد الم کرد و وزن و قالب شعر فارسی را محکم و استوار نمود و حتّی گفته میشود که وزن رباعی را رودکی آفریده است و حکایت کودک خوشحال که دنبال گردو از فرط شادی همیگفت: غلتان غلتان همیرود تا بن گو، به استاد شاعران الهام بخشید، تا وزن رباعی را خلق کند.
نکتة دیگر، که میخواهیم بد آن اشاره نماییم، نقش ناستردنی استاد شاعران در تحکیم و پویای زبان فارسی بود و با همت و درایت او و سخنوران دودة سامان فارسی صاحب جایگاه بالای و والا شد و پدر شعر فارسی با نبوغ بینظیر بهترین و بیشترین چکامه و سروادههای سرمدی فارسی را سرود.
اکثر مؤلفان تذکرهها بر نبوغ بینظیر استاد رودکی اتّفاق نظر دارند، چنانچه محمّد عوفی در تذکرة معروف خویش “لباب الالباب” گوید: “چونان ذکی و تیزفهم بود، که در هشت سالگی قرآن تمامت حفظ کرد و قراعت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و معانی دقیق میگفت چنان که خلق به وی اقبال نمودند و رغبت او زیادت شد و او را آفریدگار تعالی آوازی خوش و صوتی دلکش داده بود، به سبب آواز در مطربی افتاده بود و از ابولبعک بختیار، که در آن صنعت صاحب اخبار بود، بربط بیاموخت و در آن ماهر شد و امیر نصر بن سامانی او را به قربت حضرت خود مخصوص گردانید و کارش بالا گرفت”.
استاد رودکی در 75 سال مفید عمر از 83 سال طبق برخی شواهد 1 میلیون و سیصد هزار بیت گفته و ظاهراً اغراق و غلو به نظر میآید، ولی از نبوغ منحصر به فرد گویندة بانام حکایت دارد. حتّی برخی محقّقان بر این نظرند، که اگر استاد در مدّت 40 سال هر روز 100 بیت گفته باشد، سرودن این تعداد اشعار از احتمال دور نیست. ولی تعداد آثار هر گوینده به هیچ وجه دلیل بر نامآوری و گمنامی او نیست، سخنورانی را میشناسیم، که 5 خمسه سرودهاند، ولی کمتر از آنها نام برده میشود. خیام با تقریباً 40 رباعی، حافظ با یک کتاب غزل و سروانتس با یک “دون کیشوت” شهرة آفاقند و رودکی هم با بیش از 1000 بیت نام خویش را در تاریخ ادب فارسی جاودانه ساخت. همچنین گویند، که استاد رودکی قصیدة “مادر می”- را در چند روز سروده، که از این قصیدة وزین امروز به دست ما تنها 94 بیت باقی مانده است. استاد تلاش میکند در اشعارش از واژگان ناب فارسی استفاده کند و از استفادة کلمات و واژگان عربی اجتناب ورزد:
هر که ن آموخت از گذشت روزگار،
هیچ نآموزد ز هیچ آموزگار.
و یا:
یکی آلودهای باشد، که شهری را بیالاید،
چو از گاوان یکی باشد، که گاوان را کند ریخن.
که در این دو بیت هیچ واژة عربی را به کار نگرفته است.
مضمون و محتوای اشعار رودکی جاودانه و ماندگارند: کسب علم و دانش، دانستن قدر لحظهها، وصف دوست و دوستی، کمآزاری و بیآزاری، مکافات داشتن اعمال انسان، نیکی و نیکوکاری، دل نبستن به دنیای دون و غیره. در این میان خرد موضوع محوریست و از میان دردانههای اشعار استاد شاعران همانند الماس پاره میدرخشد:
این جهان را نگر به چشم خرد،
نی بد آن چشم، ک اندر او نگری.
همچو دریاست وز نکوکاری،
کشتی ای ساز تا بد آن گذری.
به نظر ما پیام اصلی رودکی به بشر پاسداشت خرد است، که ناجی و موجب بقای بشر خواهد بود و بر این است، که تاج گوهر آفرینش را سریری چنین باید و حکیم توس این امانت را از سخنسرای پنجرود گرفت و با خامة سحرافرینش وسعت بخشید و شاهکار شاهوار خویش، شاهنامه را با خرد حسن آغاز بخشید:
خرد رهنمای و خرد دلکُشای،
خرد دست گیرد به هر دو سرای.
پیام دیگر آدمالشّعرا دانستن قدر لحظهها و شاد بودن و شاد زیستن است:
شاد زی با سیاهچشمان شاد،
که جهان نیست جز فسانه و باد.
ز آمده شادمانه باید بود،
وز گذشته نکرد باید یاد.
میتوان گفت اساس و پایة اندیشة خیامی را سلطان شاعران بنا نهاد، که بعدها حکیم نیشابور و دیگر سخنوران زبده طبع فارسی آن را به کاخ بیگزند تبدل دادند.
رودکی در دستی قلم و در دست دیگر ساز دارد و کلام را با آهنگ و نوا پیوند و تلفیق داد. رودکی دست چیرهای بر موسیقی داشت و در اشعارش از سازهای موسیقی همچون نی، چنگ، بربط، رود، شاهرود، دف، دورویه، تبیر، تبیره و تبوراک یاد میکند و با انک خود موسیقی نواز بود، امّا جایگاه سخنور را برتر از هنرمند و نوازنده میداند:
اگرچه چنگ نوازان لطیفدست بوند،
فدای دست قلم باد دست چنگ نواز.
این ساز استاد را بعدها در دست مولانا میبینیم و مولانا – وارث برحقّ آدمالشّعرا، که پویاترین مثنوی پارسی، مثنوی معنوی شریف را با شکوه نی آغاز نمود، انسان کامل را شبیه نی میداند. رودکی نوازندة ماهر بود و صدای فارم و خوش داشت، که تاریخ سرودن شعر معروف “بوی جوی مولیان آید همی” را همگی میدانند، که نیاز به تشریح و توضیح ندارد و این شعر آنچنان شهرت یافت، که سنایی، مولانا، حافظ و چندین شاعر دیگر در استقبال از آن شعرها سرودند. مولانا گوید:
بوی باغ و گلستان آید همی،
بوی یار مهربان آید همی.
و حافظ با استقبال از این شعر معروف گفت:
خیز تا خاطر بد آن ترک سمرقندی زنیم،
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی.
باری، این شعر از معروف ترین اشعار ادبیات فارسی است، که در ردیف “بگشای لب که قند فراوانم آرزوست،
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست” ی مولانا و
“یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور” ی حافظ از مشهورترین اشعار ادبیات فارسی محسوب میشود. و اینجاست، که عنصری، آن ملک الشعرای دربار غزنویان بر لطافت و شهامت شعر رودکی غبطه میخورد:
غزل رودکی وار نیکو بود،
غزل های من رودکی وار نیست.
اینجا به مورد است به رودکی پژوهی و رودکیشناسان سرشناس نظر اجمالی داشته باشیم، که ذکر خیرشان در این محفل واجب است. جدا از انک در تذکره و بیاض و جنگ ها ذکری از استاد شاعران آمده، ولی رودکی پژوهی در سال 1873 در اروپا توسط هرمان اته-خاورشناس دقیقنظر آلمانی آغاز گردید، که با تألیف و چاپ رسالة “رودکی شاعر سامانیان”، که از 24 مأخذ 52 پاره ابیات شاعر را، که در مجموع 238 بیت را تشکیل میداد، گرد آورد و به زبان آلمانی ترجمه نمود. ایتی اشعاری را از رودکی گرد آورده بود، که بیشتر روی مشاهدههای شاعر و روعیت او از جهان پیرامونش تأکید داشت و هدفش این بود ثابت کند این شاعر نابینا نبود. هرچند پیرامون این موضوع دهها مقاله و رساله تألیف شده و میشود، ولی به پندار ما:
هر که کور است، رودکی کور است،
هر که بیناست، رودکی بیناست.
در سالهای 1930-34 استاد شادروان علاّمه سعید نفیسی با استناد از 78 مأخذ کتاب ارزشمند “احوال و اشعار ابوعبدالله جعفر ابن محمّد رودکی سمرقندی” را تألیف نمود، که در کتاب مذکور 832 بیت گویندة بانام جای داده شدند. محقّق دقیقنظر بیش از 25 سال به کاوش و پژوهش مشغول بود و این کتاب را تکمیل کرد و در سال 1961 با نام “محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی” منتشر نمود. استاد نفیسی در این کتاب با استناد از 93 منبع و مأخذ 1048 بیت استاد شاعران را گرد آورد، که در علم رودکی پژوهی نظیر ندارد و هرچند قبل از این و پس از این نیز ده ها کتاب و رساله و مقاله راجع به صاحب قران شاعری با زبان های مختلف تهیه، تدوین و تألیف گردید، ولی بیمحابا کتاب “محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی” کامل ترین و ارزشمندترین اثر در رودکیشناسی محسوب میگردد و هیچ پژوهش دیگر از لحاظ ارزش و محتوا به این کتاب برابری نمیکند و محال است کسی به تحقیق و تدقیق آثار استاد رودکی دست بزند و از این کتاب بهرهای نبرد. زحمات استاد را دولت ما، تاجیکستان قدردانی کرد و کتابخانة دانشگاه ملّی تاجیکستان را، که اینجانب افتخار فارغالتحصیلی آن را دارد، به نام سعید نفیسی نامگذاری نمود و بالاترین جایزة ادبی این کشور، “جایزة رودکی” را به ایشان اهدا نمود. روانش شاد باد استاد را. بعدها در سال 1968 پروفسور عبدالرحمان طاهرجانوف، خاورشناس معروف اهل روسیه کتاب “رودکی. روزگار و آثار”- را تألیف نمود، که کتاب مذکور توسط انتشارات دانشگاه لنین گراد به طبع رسید. اثر مذکور نیز در رودکی پژوهی از ارزش والایی برخوردار است و محقّق به نکاتی اشاره نموده، که از نظر اکثر رودکیشناسان پنهان ماندهاند و یا به هر دلیلی به آنها به طور عمیق پرداخته نشده است.
و بالاخره انک هیچ شاعر دیگری را در ادبیات فارسی، که بیش از 20 هزار شاعر صاحب دیوان دارد، نمیتوان یافت، که با این القاب و عناوین محترمانه همچون آدمالشّعرا، سلطان الشعرا، کاروانسالار شاعران، مقدّم شاعران، صاحب قران شاعری، استاد استادان، که در مجموع 22 عنوان بوند، یاد شود و حق بر جانب بلعمی است، که گفته: رودکی را در عرب و عجم نظیر نیست.
و در پایان جا دارد از زحمات رادمرد نستوه جناب علی دهباشی، شخصیت فرامنطقهای، که افتخار همة فارسیزبانان است و ما، فارسی گویان ورارود به ایشان و “بخارا”-ی وزینش مینازیم، که گویی رودکی را امشب دوباره بر مسند بافرّ و شکوه آل سامان در بخارای شریف نشاند، تشکّر و سپاس نمایم، که بر بزرگان اجر مینهد و بیشک بزرگان را بزرگان زنده میدارند و از زبان گویندة زبده طبع منوچهری دامغانی این بیت را تقدیمشان نمایم:
جز این دعات نگویم، که رودکی گفته ست،
هزار سال بزی، صد هزار سال بزی.»
و آخرین سخنران شب رودکی خورشید احسان بود که به زادگاه رودکی پرداخت:
هر باد، که از سوی بخارا به من آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
بر هر زن و هر مرد، کجا بروزد آن باد
گویی: مگر آن باد همی از ختن آید
نی نی، ز ختن باد چنو خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بد معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا: تو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
کوشم که: بپوشم، صنما، نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هر که سخن گویم، اگر خواهم وگر نی
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
با عرض سلام و ادب و احترام به استادان و حاضرین ارجمند. راستی، برای من دانشجو سخن گفتن در حضور استادان بزرگ خیلی هم آسان نیست. بع هر صورت، از آقای دهباشی گرامی خیلی سپاسگذارم که این فرصت را در اختیار من قرار دادند تا به عنوان یک نفر از سرزمین رودکی و به اصطلاح همشهری رودکی در مورد زادگاه استاد رودکی بگویم.
زادگاه رودکی
قبل از آن که بخواهیم در مورد زادگاه استاد رودکی روستای پنجرود و یا رودک و همچنین در مورد شهرستانی که این روستا در آن قرار دارد، یعنی پنجکنت بگوییم، باید بدانیم که چه طور شد که قبر استاد رودکی در پنجرود پنجکنت پیدا شد، با این حال که در اکثر سرچشمه ها و تذکره ها رودکی را “سمرقندی” گفته اند
بسیار عجیب است که مزار رودکی پدر شعر فارسی نیز چون فردوسی بزرگ قرن ها ناشناخته مانده بود و نخستین باردر قرن بیستم میلادی توسط استاد صدر الدین عینی- “سردفتر ادبیات معاصرتاجیک” و یا پدر شعر امروز تاجیکستان بر اساس نشانه های تذکره ها و داده های تاریخی مکتوب شناسایی شد.
در همه ی سرچشمه ها(آن چیزی که در ایران منابع و معاخذ گفته می شود ) ادبی و تاریخی کهن فارسی زادگاه رودکی را قریه ی بنج یا بنجرودک در نزدیکی شهرهای نخشب و سمرقند ذکر کرده اند و از جمله نخستین خبری که در نسخه خطی ضبط گردیده، همانا معلومات “کتاب الانساب” است، که به قلم تاج الاسلام ابو سعید عبد الکریم بن محمد بن منصور بن ابوبکر محمد تمیمی مروزی ثمعانی تعلق دارد. ثمعانی (1113-1166 میلادی,506-562 هجری قمری) در این اثر خود راجع به رودکی چنین می نویسد : “ار-رودکی به ضم را و سکون واو و فتح زال معجمه که از پی وی کاف آید، این نیسبه ای بود به رودک و آن ناحیه ای ست در سمرقند. و آن را ده ای به نام بنج باشد. و این ده قطب رودک بوده، به دوفرسخی سمرقند واقع است. و از مشهور ترین آن شهر شاعر فارسی گوی که دیوانش در بلاد عجم درگرد است. ابو عبد الله جعفر بن محمد بن حکیم بن عبد الرحمان بن آدم رودکی شاعر سمرقندی بود. او شعر خوب و سخن متینی داشت. گویند او نخستین کسی است که به فارسی شعر نکو گفته باشد. ابوسعید ادریسی حافظ گوید: ابوعبدالله رودکی در شعر فارسی به زبان خود مقدم از شاعران دیگر هم مسلکان خویش بود. از اسماعیل بن محمد بن اسلام قاضی سمرقندی روایت کرده اند که ابوعبدالله بن ابو حمزه سمرقندی آورده است…: ابوالفضل بلعمی وزیر اسماعیل بن احمد فرمانروای خراسان گوید: رودکی را در عرب و عجم مانند نیست… و در رودک در سال 329 وفات کرده است” سال 329 هجری مساوی است به سال 941 میلادی. ابن السیر (555-630 هجری، 1160-1233 میلادی)با کمی تفاوت گفتار ثمعانی را مختصر در کتاب خود “کتاب الباب فی تهذیب الانساب” نقل می کند.
همین طور استاد صدرالدین عینی پس از کند و کاو مفصل و مسافرت به روستاهای اطراف شهر های سمرقند گذارش به روستای پنجرود در ناحیه پنجکنت می افتد و درمی یابد بنجرودک معرب پنجرودک و یا پنجرود است، که مزار بزرگوار گمنامی را در خود دارد و مردم آن را گرامی می دارند. استاد عینی در سال 1939 میلادی با انتشار نتایج پژوهش های خود ادعا می کند که روستای زادگاه استاد رودکی را یافته است. در سال 1956 که جمهوری شوروی تاجیکستان تصمیم جشن گرفتن 1100 سالگی رودکی را گرفت، مخایل گراسیم اف(زندگی بین سال های 1907-1970 میلادی) مردم شناس، باستان شناس و مجسمه ساز شهیر روس همراه گروه تحقیقاتی دانشمندان تاجیک و روس عازم پنجرود می شوند و گور مورد نظر استاد عینی را باز می کنند و با بررسی بازمانده های جسد مدفون تمام نشانه هایی را برای شناسایی پیکر رودکی مشخص کرده بودند، می یابند. بازمانده های جسد را به آزمایشگاه های مسکو بردند و به مدت دو سال آن را مطالعه کردند، تا به نتیجه ی تحقیقات اطمینان تمام و کامل حاصل کنند. روز 16 اکتبر سال 1958 استخوان هارا بازپس به روستای پبجرود برگرداندند و در همان جا دوباره به خاک سپردند. همین طور مخایل گراسیم اف چهره ی استاد رودکی را در دو سال بازسازی کرد. آرامگاه رودکی هم در همان سال یعنی سال 1958 ساخته شد که بعدا دو دفعه ، در سال 1999 میلادی به خاطر تجلیل 1100 مین سالگرد تاسیس دولت سامانیان و در سال 2008 هم به خاطر 1150 سالگی استاد رودکی بازسازی و مرمت شد. که در بازسازی آخرین سهم هنرمندان نیشابوری برجسته است. مقبره استاد رودکی که در 60 کیلومتری شرق شهر پنجکنت قرار دارد، از بنای هشت ضلعی خشتی با حجره ی یک گنبده تشکیل شده است. درست، شبیه آرامگاه عطار نیشابوری.
حالا می خواهم در مورد شهر پنجکنت بگویم که روستای پنجرود در 60 کیلومتری شرق این شهر قرار دارد. پنجکنت یا پنجکند یا پنجیکت که الان به تاثیر زبان و تلفظ روسی نام رسمی این شهر به شکل پنچکینت یا پنجکنت مرسوم است، شهری است در حدود استان سغد تاجیکستان و در قسمت غربی این کشور و همجوار با شهر سمرقند.البته به اندیشه اغلب دانشمندان تاجیک به این دلایل نام درست این شهر پنجیکت یا پنجکت است:
نخست این که این نام از زبان سغدی می آید و در زبان سغدی پنجیکت بوده؛
دوم- در آثار جغرافیایی فارسی قرن های 10-11 میلادی مینجمله حدود العالم و زین الاخبار چنین آمده؛
سوم- مردم بیشتر روستاهای دره زرافشان با وجود نام رسمی آن گونه ی پنجیکت را به کار می برند؛
چهارم-بیشتر ادیبان زاده ی این شهر از جمله استاد لایق شیرعلی ، استاد صفر عبدالله، بهمنیار و دیگران همین گونه را استفاده کرده اند؛
پس نام درست این شهر پنجیکت است.
بنابر اطلاعاتی که از کاوشهای باستانشناسی به دست آمده است سرزمین پنجکت تاریخ بیش از 6000 ساله دارد و بیش از هر جایی در این مکان تاثیر و تاثر فرهنگ و هنر ایرانی را شاهد هستیم.
پنجکت یکی از مهمترین مراکز باستانی آسیای مرکزی است که از نفوذ هنر ایرانی حکایت می کند .این شهر باستانی که اکنون از مراکز طراز اول مطالعات باستان شناسی و هنری آسیای مرکزی به شمار می رود . در 56 کیلومتری شرق سمرقند واقع شده است ودر زمان ساسانیان مرکز مهم بازرگانی و مرکز سرزمین سغدیان به شمار می رفت و در قرون پنجم تا هشتم میلادی این شهر از رونق فراوانی برخوردار بود . نقاشی های دیوار قصر پنجکت که به صورتی کاملا سالم به دست آمده از عالی ترین آثار باستانی است که از دوران باستان باقیمانده است . یکی از نقاشی ها که در تالار چهل ویکم قرار دارد ، تجسم کامل هفت خان رستم است که چند قرن بعد از آن شرح مبسوط آن را در شاهنامه فردوسی می توان دید .
این شهر عظیم در شاهراه جاده ابریشم واقع است. در مسیر تاریخ حوادث روزگار، تاخت و تازهای اجنبیان، بردها و باخت هایی در دفاع از مرزهای خویش، تشکل ملت و تحکیم دولتداری تاجیکان را پشت سر گذاشته است. این شهر عرصه مردانگی و نبردهای دلاورانه سپیتمان، دیوشتیچ یا دیواشتیچ و مقنع و میدان دفاع ایشان از خلق و مرز کهن بنیاد اجدادی از دشمنان غاصب بوده است. اینجا زادگاه سلطان شاعران جهان، نابغه بی نظیر نظم، استاد ابوعبدالله رودکی است که شعر پارسی را به کمال شیوایی و شهامت رسانده است.
پنجکت در سدههای یکم و دوم هجری از نواحی مستقل سغد بود. زمانی اعراب شهر پنجکنت را فتح کردند و گویا در همین دوره، شهر گرفتار آتشسوزی شد و از میان رفت، اما در سالهای ۱۲۰-۱۲۳هجری قمری بازسازی آن آغاز شد و به انجام رسید.
بنای شهر جدید پنجکت در سدههای نهم هجری آغاز شد. این شهر درصده های نهم تا سیزدهم هجری پس از شهرهای سمرقند و بخارا بزرگرین شهر فرارود بود.
پنجیکت در میان سالهای ۱۹۱۸-۱۹۲۴ جزو جمهوری خودمختار ترکستان و از آن پس بخشی از تاجیکستان بوده است. پنجکنت باستانی در زمان اتحادیه شوروی سابق بسیار رشد کرد اما رواج منظم اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آن در سال های استقلال دولتی جمهوری تاجیکستان بوده است.
الکساندر بلنیتسکی در کتاب «هنر تاریخی پنجکنت» به بررسی زیباییشناختی آثار هنری بهدست آمده از شهر تاریخی پنجکنت در تاجیکستان پرداخته و در تحلیل نقاشیهای آن از منابعی چون شاهنامه فردوسی سود میجوید. بر اساس تحلیلهای بلنیتسکی یکی از تصاویر موجود در این نقاشیها، رستم پهلوان اساطیری ایرانی است و در واقع این تصویر کهنترین تصویر یافت شده از رستم است.
جالب است که یکی از نکات مهم در این نقاشیها حضور زنان در بیشتر صحنههای بزم و رزم است. در یک صحنه زن جوانی در نبرد تن به تن دیده میشود که به تنهایی با مردی میجنگد و در صحنهای دیگر زنی با شمشیر آخته تصویر شده است. بلنیتسکی نقش زنان در این صحنهها را با نقش گردآفرید در شاهنامه سنجیده است. همچنین او بر اساس شواهد و قراین و البته اشراف کاملی که به این نقاشیها و متن شاهنامه دارد، یکی از تصویرها را به رستم نسبت میدهد و در واقع کهنترین نقش رستم این پهلوان اساطیری ایرانی در آثار بهدست آمده از شهر پنجکنت مشاهده میشود.
همان طور که پیش از این گفته شد شهر پنجکنت از تمدن غنی تاریخی و فرهنگی برخوردار است. دیار آدم الشعراء ابوعبدالله رودکی در دوران نو شاعران و نویسندگانی نامور و توانا نظیر لایق شیرعلی، استاد صفر عبدالله فیض الله انصاری، عبید رجب، جمعه آدینه، مستان شیرعلی، اورون کوهزاد، ساربان، کمال نصرالله، بهمنیار، بابا نصرالدین اف، عبدالرافع رفیع، مهرالنسا و دانشمندانی نظیر اعلاخان افصح زاد، شراف الدین رستم اف، ادهم بابایف، عبدالرحمان حسین اف، عبدالحق فیضی یف، مجسمه ساز معروف عمرالدین امیناف و بسیاری از فضلا ، علما و هنرمندان برجسته را به کمال رسانده است.
از جمله مراکز دیدنی و تاریخی پنجکنت، مقبره کهن رودکی و محمد بشار، کوه های فان و عرچه میدان، چهلمحراب، آسیا، جنگل لیلی و مجنون؛ دریاچه های کول کلان و هفت کول، قله های بلند و سر سفید چم ترغه و گردنه ی شیر را می توان نام برد.
امروزه پنجکنت ، شهری آباد و زیبا است و باری از ارزش های کهن فرهنگ و ادب فارسی را بر شانه دارد و به آن می بالد.
خیلی ممنونم. امیدوارم که روزی بشود که ما میزبان همه شما در تاجیکستان و در زادگاه رودکی باشیم و این فاصله ها کمتر بشوند و مردمان ایرانی تبار این سو و آن سوی آمو بیشتر به دیدار همدگر برسند ، زیرا استاد رودکی فرموده :
هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر
از فراق دوستان پرهنر
از دیگر بخشهای شب رودکی پخش فیلمی از اجرای موسیقی قطعه «بوی جوی مولیان آید همی» توسط داود پژمان، هنرمند افغانستانی، بود و نیز قسمت کوتاهی از فیلمی پخش شد که در تاجیکستان درباره زندگی رودکی ساخته شده بود و برپایی نمایشگاهی از کتابهایی که درباره رودکی نوشته شده و نیز دیوان رودکی، در چاپهای مختلف، از دیگر بخشهای جانبی «شب رودکی» بود.
- عکس ها از : متین خاکپور
[1]. در این باره بنگرید به همین مجموعۀ تاریخ و ادبیات ایران، کتاب محمد بن زکریای رازی.
[2]. آنچه ابن اثیر در ذیل حوادث سال 323ق از خشم و خروش حنبلیان بغداد آورده نمونهای گویا از همان تعصب ویرانگری است که امروزیان از آن به بنیادگرایی (fundamentalism) یاد میکنند: «در این سال کار حنبلیان بالا گرفت و شوکت آنها فزونی یافت، چنان که به خانۀ سرداران و سایر مردم هجوم میبردند و اگر بادهای مییافتند آن را میریختند و اگر خوانندهای میدیدند او را میزدند و سازش را میشکستند. در کار خرید و فروش مداخله میکردند و چون مردی را با زنان و کودکان میدیدند از او میپرسیدند که چه نسبتی با ایشان دارد. اگر پاسخ مناسب میداد [رهایش میکردند] وگرنه او را میزدند و به نزد شحنه (پلیس) میبردند و گواهی میدادند که فسق و فجور کرده است. به این ترتیب، بغداد را به آشوب کشیدند» (ابن اثیر، 1965، ج 8، ص 307).
[3]. اشارۀ ثعالبی به زندگی و مرگ ابوطیب مصعبی، که از شاعران چیرهدست در فارسی و عربی بوده بسیار کوتاه و مبهم است: «به بسیاری محاسن و فراوانی مناقب خود بر امیر نصر بن احمد چیره شد و برای او وزارت راند و به منادمت او اختصاص یافت تا این که گرفتار چشم زخم کمال شد و آفت وزارت او را دریافت و زمین از خون او رنگین گشت» (ثعالبی، 1420ق، ج 4، ص 90).