گزارش شب سعدی و قرآن مجید/ پریسا احدیان
عصر چهارشنبه، چهاردهم مهر ماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، دویست و شصت و دومین شب از مجموعه شب های مجلۀ بخارا، با همراهی مرکز دایرۀ المعارف بزرگ اسلامی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار، مرکز نشر علوم انسانی، مؤسسۀ انتشارات حکمت، مؤسسۀ فرهنگی سروش مولانا و نشریۀ فرهنگی تحلیل روایت و مجلۀ بخارا، میزبان شب «سعدی و قرآن مجید» بود.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به میهمانان حاضر در جلسه، به شرح مختصری از جلسات گذشتۀ مجموعه شب های قرآنی مجلۀ بخارا، پرداخت و از شب سعدی و قرآن مجید، به عنوان هشتیمن نشست از این سلسله جلسات نام برد و گفت:
“سلسله نشست های شب های قرآنی بخارا، شامل هشت جلسه بود که بدان اشاره می کنم:
شب اول: شب تفاسیر عرفانی قرآن مجید که باسخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر محمدرضا موحدی، دکتر محمد سوری و دکتر اکبر راشدی نیا، در مورخۀ20 مرداد ماه سال 95.
شب دوم: شب تفاسیر قرآن مجید با سخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر نصرالله پورجوادی، دکتر محمد جعفر یا حقی، دکتر محسن معینی، دکتر مهرداد عباسی در روز چهارشنبه، 27 مرداد سال 95.
شب سوم: شب ترجمه های قرآن مجید، با سخنرانی، دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر محمد مهدی جعفری، استاد بهاءالدین خرمشاهی، دکتر رسول جعفریان، دکتر محمد علی مهدوی راد در عصر چهارشنبه، 3 شهریور ماه سال 95.
شب چهارم: شب مثنوی و قرآن مجید با سخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر محمد علی موحد، دکتر مصطفی ملکیان در عصر سه شنبه 9 شهریور ماه سال 95
شب پنجم: شب کتابت وحی با سخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر مرتضی کریمی نیا، دکتر علیرضا هاشمی نژاد، در 17 شهریور ماه سال 95
شب ششم: شب درخشش قرآن مجید در مغرب زمین، با سخنرانی: دکتر سید حسین نصر (حضور مجازی)، دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر نصرالله پورجوادی در چهارشنبه 24 شهریور ماه سال 95
شب هفتم: شب حافظ و قرآن مجید، با سخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر نصرالله پورجوادی، استاد بهاءالدین خرمشاهی و دکتر اصغر دادبه در 31 شهریور سال 95
شب هشتم: شب سعدی و قرآن مجید با سخنرانی: دکتر سید مصطفی محقق داماد، دکتر محمود عابدی و دکتر مریم مشرّف در 14 مهر سال 95″
سردبیر مجلۀ بخارا در ادامۀ سخنانش، به موضوع شب سعدی و قرآن مجید اشاره داشت و بیان کرد:
“سعدی شیرازی به سیر در آفاق مجید و انفس مشهور است. شیوۀ بیان بینش و اندیشه اش قرن هاست که بی همتاست او را افصح المتکلمین و مشرف الدین خوانده اند. به قرآن در مواعظ و اشعار و نوشته هایش اشراف مستقیم و غیرمستقیم داشته اینکه ذهن درخشان او قرآن را چگونه بازتابانده موضوع شب سعدی و قرآن مجید است که در ادامۀ سلسله نشست های شب های قرآن پژوهی مجلۀ بخاراست.”
سپس، نخستین سخنران این جلسه، دکتر محمود عابدی، با سیری در تاریخ و تأثیر قرآن بر اشعار شاعران گذشته تا دوران سعدی، سخنانش را اینچنین آغاز کرد:
“هیچ حافظ نکند در خم محراب فلک / این تنعم که من از دولت قرآن کردم
سخن دربارۀ تأثیر قرآن کریم در آثار شاعران و نویسندگان قرن هفتم همانند: سعدی و مولوی و … همانند جستجوی عناصر عرفانی در اشعار سنائی، عطار و مولوی است. یعنی زمینه ساز شعر و ادبیات این دوره به انواع گوناگون، قرآن کریم است. در توضیح این موضوع باید گفت که شعر فارسی دری از قرن سوم آغاز شد. نمونه هایی از آن دوره باقی است. اولین شنوندگان این اشعار نیز پیروان همین آیین بودند و شاعران به احتمال زیاد با منابع اولیۀ دینی همچون قرآن کریم و حدیث و تاریخ اسلام هم آشنایی داشتند و چه بسا با شعر و ادبیات عرب هم آشنا بودند. اما در آن سال ها تأثیر جدی قرآن و احادیث نبوی در آثارشان چندان منعکس نیست. هر چه از این سال ها به جلو پیش می رویم، نشانه های آشنایی شاعران و نویسندگان با کتاب آسمانی مسلمانان به تدریج در شعر فارسی پدیدار می شود. گاهی برخی از آیات قرآن و احیانا مثل های عربی را در آثار فارسی می بینیم. در شعر رودکی، شهید بلخی، کسایی مروزی و در شعر منوچهری و عنصری این سیر را می توان جست و جو کرد. اما نمی توان گفت که قرآن، فرهنگ دینی و اسلامی در شعر این دوره تأثیر گذاشته است. برعکس گاهی ترک ادب های شرعی هم در آثارشان وجود دارد. منوچهری در آن سال ها با شعر عرب آشنایی داشت و آثاری از تأثیر اشعار عرب در شعر او دیده می شود. ولی به دلیل موقعیت شاعری و مخاطب اشعارش ظاهرا مجالی برای عرضۀ تأثیر قرآن در فرهنگ دینی نداشته است. تأثیر پذیری شعر فارسی قرون سوم و چهارم و رابطۀ آن با کلام الهی و احادیث نبوی در این دوره غالبا اتفاقی و موضوعی است. یعنی اگر آیه یا حدیثی مطرح می شود به دلیل آن موضوع است نه به خاطر الفت دیرین و صمیمی ذهن شاعر با منابع دینی. گاهی این سخنان بر زبان شاعر می گذرد یا به عبارات حکمت آموز و شخصیت های دینی اشاره می شود اما مفهوم سخن، هنوز در ذهن و ضمیر او جایگیر نشده است و با فرهنگ دینی، خو نگرفته و مادۀ اصلی و خمیر مایۀ ذهنی و اندیشه ساز او را فرهنگ دینی و فرهنگ ایرانی آمیخته با فرهنگ دینی نساخته است. گاهی شنوندۀ اولیه او هم از قرآن بیگانه است یا چندان التفاتی به آن ندارد. در شعر مدحی و ستایشی و در خدمت قدرت و عشرت حاکمان با توجه به شخصیت فرهنگی شاعران ظاهرا طرح چنین سخنانی مجالی پیدا نکرده و حتی عبارات و تعابیر و الفاظ قرآنی در آثار آن ها از حد ترجمه عبور نمی کند.”
نویسندۀ کتاب «گوهرهای پراکنده» در ادامۀ سخنانش به دوران کسائی و ناصر خسرو و تحولات مفهومی و ساختاری در نظم و نثر آن زمان، پرداخت و گفت:
“شعر کسائی و ناصر خسرو نقطۀ آغاز تحول است و پس از آن است که شاعر فارسی گو حکمت ایرانی را با معرفت قرآنی در می آمیزد. شخصیت دینی را با بار معنایی تازه ای به کار می برد و سنائی نمایندۀ اصلی این طرح است. حاضران محترم می دانند که سنائی در بخش نخستین شاعری خود، قصایدی داشت. برخی گفته اند که وی در دستگاه و دربار پادشاهان نمی توانست مقصود خویش را تسهیل نماید ولی آثار او نشان می دهد که اینطور نیست چرا که اندوخته های ذهنی او چیزی نبود که در خدمت پادشاهان و در پیش ادیبان درباری قابل عرضه باشد. او چیز دیگری آموخته بود، آثارش نشان می دهد که با قرآن به تمام معنا آشنا بوده است. قصیده ای طولانی دارد که تمام کلمات قافیه ساز این قصیده کلمات قرآنی است. ذهنیت او با تعالیم دینی پیوند دیگری را نشان می دهد. گزاره های اخلاقی اش دینی است. بازیگران ذهنی او عناصر دینی اند.
گذشته از این سنائی است که باب دوم و معروف ترین منظومۀ خود، حدیقه را به قرآن اختصاص داده است. به دلیل شخصیت دینی قدرتی پیدا می کند که بتواند به تمام کسانی که داعی دین و دینداری هستند، بتازد. نقدهای موجود در اشعارش هنوز هم نقدهایی زنده و قابل تأمل هستند و شاید هیچ شاعری همانند او به این اندازه قدرت نقد اولیاء دین روزگار خود را نداشته است. معیارهای سنجش سنائی از باورهای بنیادین دینی او بر می خیزد. جهان و جهانی را نوع دیگری می بیند. او در دعوت شنوندۀ خود به توحید که اصل قرآن است، می گوید:
مکن دو جسم و جان منزل، که این دون است و آن والا / قدم زین هر دو بیرون نِه نه اینجا باش و نه آنجا
پیداست که به جسم خاکی و روح الهی انسان اشاره می کند که موحد به ورای آن های می اندیشد چنانکه که در بیت دیگر:
گواه رهرو آن باشد که سردش یابی از دوزخ / نشان عاشق آن باشد که خشکش بینی از دریا
پیداست شاعر، به دو شخصیت قرآنی ابراهیم و موسی و ماجراهای آن ها اشاره دارد که در قرآن کریم آمده است. در تمام اشعار سنائی که نام شخصیتی، به عنوان نمونه و مثل وار بیان می گردد اما اسمی از آن شخص برده نمی شود، در واقع از شخصیت های دینی گرفته شده است. پس با سنائی است که ز بان اهل معرفت مفاهیم قرآنی دورۀ گسترش را در عرفان اسلامی آغاز می کند و در اینجاست که همه کس طالب یار و همه جا خانۀ عشق است. نمونۀ برتر و برترین این نوع شعر از آن حضرت مولاناست و البته حال و هوای شعر شیخ شیراز، افصح المتکلّمین، پادشاه سخن، با مولوی تفاوت عمده ای دارد. بی تردید عطار در تمام آثار خود و مولوی در غزل ها و مثنوی، پیرو و شاگرد برجستۀ سنائی هستند. آن شعر معروف که به مولوی نسبت می دهند و البته به بیانی دیگر برای او نیست:
عطار روح بود و سنائی دو چشم او / ما از پی سنائی و عطار آمدیم
به درستی عطار و سنائی و مولوی را به هم پیوند می دهد.
استاد دانشگاه خوارزمی در ادامه، اظهار داشت:
” بعد از عطار است که اصولا شعر فارسی از نظر زبان و ساختار آن با حملۀ مغول تغییر می کند، حضور کلمات عربی در شعر فارسی بیشتر می شود و این کلمات ساخت اصلی زبان فارسی را تشکیل می دهند و در آن خانه می کنند. حضور« طبیعت» در شعر فارسی تغییر می کند. طبیعتی که قبل از مغول مادۀ اصلی شعر، طبیعت بود و به غیر از توصیف طبیعت، عناصر طبیعی در تعهد شاعران نبود. این موضوع در خدمت اندیشه و اعتقاد شاعر قرار گرفت و به واقع در قرن هفتم، طبیعت در خدمت توحید در آمد. همانا که سعدی گفت:
گر اهل معرفتی هر چه بنگری خوب است / که هر چه دوست کند همچو دوست محبوبست
کدام برگ درخت است اگر نظر داری / که سر صنع الهی برو نه مکتوبست
یکی دیگر از عناصر اصلی قبل از مغول «عشق» است. عشق در شعر قبل از مغول، عشقِ به اصطلاح مجازی است و آنچه که مطرح می شود، عشق انسان به انسان و به اصطلاح عشق منفی و آلوده است. در حالیکه بعد از مغول مفهوم این واژه به طور کلی تغییر می کند. عشق مولوی و سعدی با هم تفاوت دارد اما با وجود این عشقِ سعدی هم عشق پاکی است. سعدی در عاشقی های خود به سادگی می تواند بگوید:
قادری بر هر چی می خواهی مگر آزار من / زان که گر شمشیر بر فرقم نهی آزار نیست
ظاهرا مخاطب سعدی در این بیت با مخاطب مولوی متفاوت می باشد اما زبان سعدی به گونه ای است که عشق در آن مقدس است.
از جمله چیزهایی متغیر دیگر «معارف دینی» بود. معارف دینی در شعر قبل از مغول تأثیر چندانی نداشت و بعد از آن اصل سخن شد. لازم نیست در گلستان و بوستان سعدی به دنبال آیه بگردیم. در اصل، بوستان و گلستان در سایۀ آیات قرآنی به وجود می آید. آنچنان که مثنوی معنوی با قرآن همسایه است:
من نمی گویم که آن عالی جناب / هست پیغمبر، ولی دارد کتاب
از دیگر تغییرات این دوران، «روحیه و روان شعر» بود. شعر قبل از مغول، شعر فتح و پیروزی و شادی و نشاط و اما شعر بعد از مغول، شعر خلوت و انزوا بود. البته تفاوت دیگر مخاطبان شعر بودند. مخاطب شعر سعدی با مخاطبان شعر قبل از مغول، متفاوتند و عالمانی دینی که پذیرای شعر توحیدی سعدی هستند.
نویسندۀ کتاب «درویش گنج بخش»، در بخشی دیگر از سخنرانی خود به نمونه هایی از اشعار و حکایات سعدی که رابطه ای تنگاتنگ از نظر مفهومی و گاه معنایی و در بخشی اشاره به آیات قرآنی داشت، پرداخت و بیان نمود:
“به چند نمونه نگاه کنید:
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و شکر اندرش مزید نعمت…
این نمونه از هیچ آیه ای تأثیر نپذیرفته است اما قرآنی است.
و یا می گوید:
به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین
یا:
اول دفتر به نام ایزد دانا / صانع پروردگار ، حی توانا
علیم و عالم و حی و …، این ها همه کلمات قرآنی هستند.
الحمدالله رب العالمین علی / ما اوجب الشّکری من تجدید آلائه
مطلع یکی از قصاید عربی سعدی است.
در بیشتر اشعار عربی سعدی، بخش هایی از آیات قرآنی به کار رفته است. در این ز مینه آثار بسیاری است از جمله «دکتر حسین علی محفوظ» در حد فاصل سال های 30 و 40 ، بخشی از کتاب خود را به تأثیر سعدی از قرآن کریم اختصاص داده است و برخی از آیات را در کنار ابیات آورده است.
حال چند نمونه در گلستان سعدی:
پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت، ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن. ملک پرسید که چه می گوید: یکی از .زرای نیک محضر گفت: ای خداوند جهان همی گوید: وَ الکاظِمینَ الغَیظَ و العافِینَ عَنِ النّاسَ. ملک را رحمت در دل آمد و از سر خون او در گذشت. وزیری دیگر که ضد او بود گفت: ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پاشداهان جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و سقط گفت. ملک روی از یانس خن در هم کشید و گفت:
دروغی مصلحت آمیز به از راستی فتنه انگیز
اعتقاد سعدی بر این است که آیۀ قرآن چنان نافذ می باشد که پادشاه خشمگین را از خشم خود بر می اندازد. این حکایتی است که هستۀ مرکزی آن از قرآن گرفته شده است.
یکی دیگر از این نمونه ها:
یکی یهود و مسلمان نزاع می کردند / چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان گرین قبالۀ من / درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت به تورات می خورم سوگند / وگر خلاف کنم همچو تو مسلمانم
گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد / به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم
سعدی در گلستان به آیه ای اشاره ای نکرده است ولی حداقل در یکی از نسخه های خطیِ متعلق به دکتر یوسفی، پیش از این قطعه این آیه آمده است:
… کلُّ حزبٍ بِما لَدَیهِم فَرِحُونَ [مؤمنون: 53]
حال این شعر از گلستان را ببینید:
شنیدم گوسفندی را بزرگی / رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد بر حلقش بمالید / روان گوسفند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی / چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی
به گمانم سعدی در این شعر به این آیه اشاره داشته است:
… لَم تَقُولُونَ، لَا تَفعَلُونَ [صف: 2 ]
گوسفند در داستان های دینی ما یک حیوان مفید و آرام و مظلوم است. حیوانی که با اولیای دین مأنوس است. بزرگ هم کلمۀ بزرگی. در این بیت سه شخصیت وجود دارد: گوسفند و بزرگ و گرگ. می دانیم شب ها مسلمانان گوسفند را نمی کشند پس این بدان معناست که برخلاف عرف و عادت و دور از چشم دیگران کاری را انجام دادن. کارد بر حلق گردن مالیدن جدا از کشتن حیوان است. در جایی دیگر به روان گوسفند اشاره دارد که روان در اندیشه های دینی ما جدا از تن و جسم است. نالۀ روان گوسفند جدا از ناله های جسم اوست.”
مصحح کتاب «نفحات الانس»، با ذکر نمونه ای دیگر از اشعار سعدی و رابطۀ آن با قرآن تصریح کرد:
“نخستین قصیدۀ سعدی، قصیدۀ بسیار معروف در توحید و یک مناجات و راز و نیاز است:
شکر و سپاس و منت و عزت خدای را / پروردگار خلق و خداوند کبریا
و این بیت، اشاره به آیۀ:”الحمدالله رب العالمین [حمد:1]” دارد.
… رَّبُّکُم رَبُّ السَّمَواتَ وَ الاَرضِ الَّذِی فَطَرَهُنَّ … [انبیاء:56]
چند بیت بعد:
سبحان من یمیت و یحی ولا اله / الا هو الذی خلق الارض و السّماء
لَا إِلَهَ إالّا هُوَ یُحِی وَ یُمیتَ … [دّخان : 8]
هُو الَّذی خَلَقَ السَّمواتِ والاَرض [انعام : 73]
و یا :
شعر آورم به حضرت عالیت زینهار / با وحی آسمان چه زند سحر مفتری؟
فَلَمّا جَاءَهُم مُّوسَی بَأیاتِنا بَیِّنتِ قَالُوا مَا هَذَا أِلَّا سِحرٌ مُّفتَرَی … [قصص : 36]
اما در مورد غزل ها که سعدی در آن، به آیه ای از قرآن می پردازد:
شب فراق داند که تا سحر چند است / مگر کسی که به زندان عشق در بند است
پیام من که رساند به یار مهر گسل / که بر شکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست / به خاک پای تو کان هم عظیم سوگند است
… لَقَسَمٌ لَّو تَعلَمُونَ عَظِیمٌ [واقعه : 76]”
دکتر عابدی، در خاتمه، ضمن تقدیر از زحمات علی دهباشی برای معرفی چهره های مطرح فرهنگ و هنر و ادبیات کشور، گفت:
“رابطۀ سعدی و قرآن کریم اصل مسلمی است و شاعران بزرگ ما در زمینۀ این فرهنگ و تاریخ ایرانی بالیده اند.”
در بخشی دیگر، دکتر مریم مشرّف، به آثار سعدی در زمینۀ عرفان و خداشناسی اشاره کرد و سخنانش را با این سئوال آغاز کرد:
“آیا می توان سعدی را عارف نامید؟ می دانیم که سعدی عارف در معنای کلاسیک و اصلی کلمه نبوده است. اشاره به نام چند عارف و علاقه مندی به آنها را نمی توان از مقولۀ مرید و مرادی و تربیت عرفانی خاص دانست. پس و وجود این اندیشه ها و مایه های عارفانه در شعرش برای چیست؟
باید توجه داشت که علوم در قرون وسطی یک کل را به وجود می آورند. تقلیدی از مفهوم کلیت عالم که نظم و نظامی به تمام کمال دارد. همه علوم، ادبیات، الهیات، فلسفه و ریاضیات ، یک کلیت هستند که در خدمت خداشناسی قرار می گیرد. یعنی کلیتی که حول مرکز شناخت خدا پدید آمده است. هدف همۀ علوم در زمان قدیم همین بوده است. اما چرا هدف تمام علوم از جمله ادبیات را خداشناسی قرار داده اند؟ خدا که خودش هست چه نیاز هست به شناخت خدا و فایده اش چه بوده؟ چون می خواسته اند انسان را به صورت کمالش نزدیک کنند که الگوی الهی دارد یعین هدف و وظیفۀ تمام خکمت ، فلسفه و ادبیات و تمام علوم این بوده که انسان را به صورت کمالین خودش برسانند یا اگر نمی رسانند دست کم نزدیک کنند به صورت الهی اش. یعنی آن صفات الهی که آدم را خلیفه خدا در زمین کرده است. همۀ شاعران بزرگ چنین هدفی را در نظر داشته اند که انسان را به این صورت الهی نزدیک کنند. پس طبیعی است که نوشته ها و آثار آنها با الهیات و خداشناسی مربوط باشد. طبیعتا علوم ادبی هم از این امر مستثنی نبوده است. هیچ ادبیات بزرگی در قرون وسطی از تمرکز بر الهیات مستثنی نیست مگر اینکه ریشه در ادوار اسطوره ای داشته باشد که آن هم خداشناسی خودش را داشته. حالا اگر خداشناسی رنگ استدلالی و غیر ذوقی داشت علوم خشک کلامی به وجود می آمد اما شاعران به خداشناسی رنگ احساس و موسیقی را اضافه کردند یعنی الهیات را صبغه و رنگ ذوقی بخشیدند. الهیات ذوقی همان عرفان است . از این رو شاعران و ادیبان هرگاه بخواهند از راه ذوق مطالبی در خداشناسی بیاوردند کلامشان عرفانی می شود . این بدان سبب است که از منظر ذوق احساس و موسیقی شعر به خداشناسی نگاه کرده اند. عرفان امثال سعدی نیز از این نوع است. یعنی خداشناسی است که رنگ هنری به خود گرفته و از چاشنی موسیقی و احساس و شعر و تخیل برخوردار شده باشد.
هرگاه این عناصر زنده و رنگارنگ را از عرفان بگیریم چیزی از آن باقی نمی ماند جز همان علم کلام خشک. سعدی هم موضوعات مهمی که در کمال روحی انسان در نظر داشت از طریق ادبیات با صبغه و رنگ و بوی خداشناسی هنری که همان عرفان باشد مطرح می کرد. هر چند خودش یک عارف به معنی دقیق کلمه مثل عطار و مولوی نبود. اما از مضمونهای عرفانی وسیله ای ساخت برای آن هدف کمال جویانه و چون چنین هدفی را در آثارش دنبال کرده در خیلی موارد رنگ عرفانی به کلام خود بخشیده. ”
استاد ادبیات و زبان فارسی دانشگاه شهید بهشتی، دربارۀ انسان مداری آثار سعدی، اظهار داشت:
سعدی بیش از هر چیز شاعر است . یک شاعر انسان مدار و حکیم.
سعدی در مقام حکیمی انسان مدار بعد انسان سازی عرفان را موافق مشرب فکری خود یافت و در راه پرورش اخلاقی انسان عصر خود از عرفان یاری گرفت. از این رو شماری از مضمونها و مایه های عرفانی اصلی را در آثار خود به کار بست. مهمترین این مضمونها عشق است.
نه تنها عشق الهی بلکه عشق انسانی را نیز به سبب نفی خودپرستی94 و تقویت روحیه از خود گذشتگی و ایثار با هدف انسان مدارانه حکیمان الهی منطبق است. از سوی دیگر خشونت زمان سعدی را بر آن می داشت که به تقویت مبانی اخلاقی و روحانی جامعه کمر همت بندد. زمانه ای که سعدی در آن میزیست خشونت آمیز ترین دورانها بود. ابتدای جوانی او با حمله مغول همراه بود که موجب شد ایران را ترک بگوید و سالها در خاور میانه و سوریه و لبنان به مسافرت بپردازد. در آنجا هم روی خوش ندید و در جنگهای صلیبی گرفتار اروپایی ها شد و به اسارت درآمد تا به مشقت خود را از اسارت به در آورد. در میانسالی سعدی هولاکو به ایران حمله کرد و به شدت به سرکوب اندیشمندان و نابودی اسماعلیلیه کمر بست. اوج این ناآرامیها سقوط بغداد و خلافت عباسی بود که در اواخر عمر سعدی روی داد. بنابر این این اندیشمند آرمان گرا همواره شاهد اثرات شوم خشونت در روح و روان جامعه خود و جامعه انسانی بود. از این رو عشق را به عنوان داروی بیماریهای روحی عصر برگزید.
آدمی تنها در احوال عاشقانه است که حاضر به گذشت و رسیدن به مرتبه ایثار و جوانمردی است . در عشق است که مال و جاه و غمهای دگر از دل برمی خیزد و تنها یک غم در دل می ماند و آن غم معشوق است. از این لحاظ سعدی نیز همچون اوحدالدین کرمانی و روزبهان بقلی و عین القضات از کسانی است که عشق را مبدأ و منشأ کمال روحانی انسان در نظر می گیرد و معلوم است که این اندیشه مخالف رای ظاهر بینان و کوته اندیشان عصر وی بود. آنان اعتراض می کردند که سخن گفتن از عشق تنها لایق انسان است و در رابطه انسان و خدا عشق جایی ندارد.مگر فراموش کرده بودند که فَسَوفَ يَأتِي اللَّهُ بِقَومٍ يُحِبُّهُم وَيُحِبّونَهُ؟ (مائده/54)
بسیاری از قطعه ها و اشعار سعدی به طور ضمنی در پاسخ به این عده است که اعتراض می کردند و به طور کلی ذوق را در دین نمی پذیرفتند. سعدی در پاسخ به اینان می گوید تصدیق می کنید که عشقی که میان دو نفر از آحاد بشر است چگونه انسان را بیتاب می کند و چنان است که گویی در همه احوال معشوق را در ژیش چشم میبیند. زمانی که عشق بشری و عشق به وجود آمده از آب و گل اینگونه آدمی را زیر و رو میسازد و احوال او را دگرگون میکند تا چه رسد به عشق الهیی که به کل آدمی را از اندیشه های متعارف منع می کند و او را به کمالی وصف ناشدنی نزدیک می سازد.
تو را عشق همچون خودی زاب و گل / رباید همی صبر و آرام دل
تو گویی به چشم اندرش منزل است / و گر دیده برهم نهی در دل است
چو عشقی که بنیاد آن بر هواست / چنین فتنهانگیز و فرمانرواست
عجب داری از سالکان طریق / که باشند در بحر معنی غریق؟
گروهی عمل دار عزلت نشین / قدمهای خاکی، دم آتشین
به یک نعره کوهی ز جا برکنند / به یک ناله شهری به هم بر
می صرف وحدت کسی نوش کرد / که دنیا و عقبی فراموش کرد“
وی در ادامه تصریح کرد:
“روشن است که اندیشه توحیدی با عشق پیوند می یابد. و می گوید می صرف وحدت را کسی می تواند بنوشد و کسی به مرتبه توحید محض می تواند برسد که هر چه جز دوست را بتواند فراموش کند . بنابراین عشق طبیعی مقدمه وصول به عشق الهی است و مجاز پلی است به سوی حقیقت.
در همین راستا بسیاری از مفاهیم دقیق و ظریف عرفانی مرتبط با عشق در قطعات سعدی به دل انگیزی بیان شده است. از جمله مفهوم فنای عرفانی که از نکات ظریف عرفانی است چنان ساده و جذاب بیان کرده است که مطلب حتی بدون چشمداشت به نظرگاههای عرفانی همچنان تازه است.
از جمله در گفتگوی خیالین میان دو عاشق به مقایسه انواع عشق می پردازد. با اشرافی که بر زمینه های متنوع ادبی دارد دو مظهر دیرین عشق در ادبیات را به کار می گیرد. شمع و پروانه و در لوای گفتگویی خیالین به شرح احوال عاشقی و مقایسه مدعیان دروغین عشق و دارندگان راستین سرمایه معنویت می پردازد. پروانه عاشق نور است . گرد نور می گردد. و خود را به آتش می زند و پرش میسوزد. پروانه مدعی عشق است که همواره وصل نور را می جوید و خواهان رسیدن به نور است. از سوی دیگر شمع ادعای پروانه را باور ندارد زیرا پروانه همچنان با خود است. از خود دست برنداشته معشوق را برای گرماو نورش می خواهد. در فکر بهره بردن است. پروانه از شمع می پرسد من که می سوزم رواست چون عاشقم . اما تو برای چه می سوزی؟ شمع میگوید تو مدعی عشقی ولی تو خبر نداری عشق راستین چیست. عشق حقیقی را من می شناسم که به خاطر عشق سراپا می سوزم و باز ایستادگی نشان می دهم آنقدر که دیگر از وجود من اثری نماند و همه فنای در عشق شود:
شبی یاد دارم که چشمم نخفت / شنیدم که پروانه با شمع گفت
که من عاشقم گر بسوزم رواست / تو را گریه و سوز باری چراست؟
بگفت ای هوادار مسکین من / برفت انگبین یار شیرین من
چو شیرینی از من بدر میرود / چو فرهادم آتش به سر میرود
همی گفت و هر لحظه سیلاب درد / فرو میدویدش به رخسار زرد
که ای مدعی عشق کار تو نیست / که نه صبر داری نه یارای ایست
تو بگریزی از پیش یک شعله خام / من استادهام تا بسوزم تمام
تو را آتش عشق اگر پر بسوخت / مرا بین که از پای تا سر بسوخت
نرفته ز شب همچنان بهرهای / که ناگه بکشتش پری چهرهای
همی گفت و میرفت دودش به سر / همین بود پایان عشق، ای پسر
ره این است اگر خواهی آموختن / به کشتن فرج یابی از سوختن
نکته دیگر سکوت و خاموشی عاشقان راستین است. آنان که به مرتبه ادراک حقایق معنوی دست یافته اند از بانک و فریاد دست کشیده به ژرفای سکوتی عمیق و ملکوتی دست یافته اند:
آن سیل که در هستی خود جوشان بود / با هر چه که پیش آمدش کوشان بود
چون عاقبت کار به دریا برسی / گویی که همه عمر ز خاموشان بود
باز حکایتی از جنید عارف معروف قرن سوم به یادم میا ید که در مجلس سماع که شعری را می خواندند مبتدیان مجلس و بسیاری از مریدان او بی طاقت شدند و از شوق و شور عرفانی به تلاطم افتادند. جنید سر جای خود ثابت مانده بود و تغییر و تغیری نه در چهره و نه در احوالش دیده نمیشد. مریدان از این آرامش و سکینه او متعجب شدند پرسیدند تو را چه می شود؟ از این موسیقی و از این نغمه های دل انگیز هیچ احساسی به تو دست نمی دهد ؟ در جواب آیه ای خواند وَتَرَى الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً وَهِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ (نمل/88)
شما کوهها را هم که می بینید تصور می کنید بی حرکتند در حالی که از درون می جوشند و می خروشند و همچون ابرها در سیران هستند.
بنابر یک اعتقاد عرفانی دیرین، میان جوش و خروش عاشقانه که مرتبه عاشقان مبتدی است و سکوت عارفانه که مرتبه منتهیان راه عرفان است تفاوت وجود دارد. عاشق مبتدی همچون مرغ سحر در برابر جلوه معشوق بی صبر و طاقت است و ناله و زاری او به آسمان میرود . این احوال عاشقانه که خاص بلبل است در شعر حافظ نمود دارد. بلبل در عین وصل معشوق طاقت جلوه او را ندارد و ناله سر می دهد:
بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت / وندر ان سور و نوا بس ناله های زار داشت
گفتمش در عین وصل این ناله و فریاد چیست / گفت ما را جلوه معشوق بر این کار داشت
نقطه مقابل مرغ سحر که شور عاشقی خود را به آواز می سراید پروانه است که شور عشق را به درون می کشد و بانگی بر نمی آورد. پروانه که در مراتب عشق قبلا سعدی او را در مقایسه با شمع خام و مبتدی دانسته بود، اینجا در برابر بلبل پخته تر است و از این رو سعدی می گوید
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز / کان سوخته را جان شد و آواز نيامد
اين مدعيان در طلبش بيخبرانند / کانرا که خبر شد خبري باز نيامد”
دکتر مشرف، در بخشی دیگر از سخنان خود به مسألۀ سماع عرفانی و اصل موسیقی و مشروعیت آن اشاره داشت و گفت:
“در همین ارتباط مساله سماع عرفانی و اصل موسیقی مطرح می شود.
گروهی در مسأله سماع تشکیک کرده اند که آیا شنیدن موسیقی حلال است یا نه. حتی غزالی با شرایطی و محدودیتهایی حکم به جواز آن داده است. عرفان در مشرب ذوقی موافق سماع است و حتی آن را وسیله نزدیکی روح به ملکوت و تقویت بعد روحانی وجود می شمارد. نه فقط سماع عرفانی بلکه اصلا موسیقی تأثیری روح پرور دارد و آنان که موسیقی را غذای روح دانسته اند به خطا نرفته اند. در بسیاری از حکایتهای سعدی و نیز در غزلیات از تأثیر موسیقی بر روح سخن رفته. از جمله در حکایتی که میاورد که مربوط است به زمانی که سعدی در بیابانهای حجاز همراه کاروانی مسافرت می کرده است و گروهی از جوانان نیز همسفر او بوده اند. جوانان بنا بر طبیعت لطیف و ذوق جوانی آوازی را زمززمه می کرده اند . عابدی ظاهر بین نیز در کاروان بود و مرتب این جوانان را سرزنش می کرد و زخم زبان میزد و عرصه را بر آنان تنگ کرده بود. پسر بچه ای همراه کاروان بود به موسیقی اعراب بیابانگر آشنا بود. شروع کرد نغمه ای را با ساز زدن به روشی که اعراب برای شترهای خود نغمه میزننند تا آنها را به حرکت درآورند. ناگهان با نی لبک این بچه شتر به هیجان آمد و چنان حرکات تندی به خود داد که آن را رقص شتر می گویند، که این عابد از کجاوه پرت شد به زمین. منظور سعدی از این حکایت بی احترامی نبود بلکه قصدش این بود که حتی چارپایان به حکم طبیعت از ضرباهنگ و ریتم لذت می برند و این موسیقی عشق را که مبنای حرکت عالم است در وجود جانوران بیدار می کند: و در ادامه همین حکایت می گوید:
دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری / تو خود چه آدمی کز عشق بی خبری
اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب / گر ذوق نیست تو را کژ طبع جانوری
سعدی در مظاهر وجود نغمه و موسیقی حیات را می شنود که ریتم آفرینش است. ضرباهنگ حیات یادآور تسبیح همه موجودات است. خود سعدی بارها به تأثیر شگفت آور موسیقی در تلطیف روح و عروج روح اشاره دارد. می گوید حتی بانگ مرغان تسبیح خداوند است
وَإِن مِّن شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَـكِن لاَّ تَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُ (اسراء/44)
دوش مرغی بـه صـبـح مینالید / عقل و صبرم برد و طاقت و هوش
یـکـی از دوسـتـان مـخـلـص را / مــگــر آواز مــن رســیـد بــگــوش
گـفـت بــاور نـداشـتـم کـه تـرا / بـانگ مرغـی چـنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست / مرغ تـسبـیح خوان و من خـاموش
در پایان این شب، مونا عبداللهی (همسر عارف خرمشاهی) متن پیام استاد بهاءالدین خرمشاهی که به دلیل کسالت و بیماری در این مجلس حضور نداشت را قرائت کرد:
“نقش و نفوذ قرآن کریم در ذهن و زبان سعدی
سعدی-علیه الرحمة و الرضوان- نه تنها “مصلح الدین” است که مصلح دین است. جای جای در کلیات او که متشکل از 23 کتاب، رساله، مواعظ، غزلیات، قصاید، قطعات و رباعیات و مفردات یعنی تک بیت ها و چندین اثر دیگر است، نقش و نفوذ قرآن کریم ملاحظه می شود. نمی دانم و در تنگنای وقت فرصت مراجعه به چهار مقاله عروضی را که در باب چون و چند و لوازم دبیری و شاعری است، ندارم. اگر قرآن شناسی و قرائت مستمر قرآن را جزو اساسی ترین کوشش های آرزومندان شعر و شاعری و صناعات دبیری و منشی گری نشمرده باشد، بی شک در سهو و نسیان و نقصان کار اوست. وگرنه در ضرورت و فایدۀ انس با قرآن از عهد نزول و مصحف شمردنش تا امروز که بیش از 1400 سال می گذرد هیچ ادیب و ادب پژوه و دانای علوم بلاغت و نویسنده و شاعر شک نکرده است. اشاره و تلمیح و تضمین و اقتباس قرآنی برای فهم علوم اسلامی، اعم از نقلی و عقلی، و شعر و نثر عربی و فارسی و سپس ترکی و اردو و ادبیات اغلب و بلکه تمامی کشورهای اسلامی که 55 کشور از 220 کشور جهان است ضرورت و فایده ای تام دارد. سعدی به هنر حفظ قرآن یعنی سعادت از برداشتن تمامی قرآن شهره نیست، اما استناد و اشارتش به عبارات و جملات و مفردات و ترکیبات و قصص و اعلام قرآنی، به هیچ روی کمتر از حافظ نیست اما از مولانا کمتر است. اینک چند نمونه می آورم:
1-این همان چشمۀ خورشید جهان افروزشت / که همی تافت به ارامگه عاد و ثمود
2- قارون هلاک شد که چهل خانه گنج داشت / نوشین روان نمرد که نام نکو نهاد
3-قرص خورشید در سیاهی شد / یونس اندر دهان ماهی شد
4-قد شابه با لوری حمار / عجلا جسد له خوار
“درزا گوشی به آدمی تشبیه یافت / همچون گوساله پیکری که بانگ گاو داشت” و مصرع دوم تماما عبارت قرآنی است که موزون افتاده است.
و در مورد پنجم که این موارد جمعا کمتر از مشتی از خروار است:
ناخوش آوازی با بانگ بلند، قرآن همی خواند. صاحبدلی بر او بگذشت و گفت:”تو را مشاهره چند است؟ “گفت:”هیچ.” گفت:”پس این زحمت خود چندین چرا همی دهی؟ گفت:”از بهر خدا می خوانم.” گفت:”از بهر خدا مخوان.”
گر تو قرآن بدین نمط خوانی / ببری رونق مسلمانی
با درود و بدرورد
بهاءالدین خرمشاهی
پاییز 1395″
* عکس ها از ؛ ٰژاله ستار و مریم اسلوبی