شب « مرتضی احمدی» برگزار شد.
مرتضی احمدی، استاد مسلم تئاتر و سینمای ایران ، امروز یکشنبه 30 آذر 1393، درگذشت. یادش گرامی باد.
آنچه در شب بزرگداشت او گذشت.
« شب مرتضی احمدی» صد و سی و چهارمین شب از شبهای مجله بخارا بود که عصر روز شنبه 20 مهر ماه 1392 با همکاری مؤسسه فرهنگی هنری ملت، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران ـ فرهنگسرای ملل و مرکز موسیقی بتهوون برگزار شد.
علی دهباشی در آغاز این نکوداشت از مرتضی احمدی به عنوان حافظ فرهنگ تهران یاد کرد« مرتضی احمدی که در بحرانیترین تاریخ ایران حضور داشته و با هنر خود هویتی برای فرهنگ ایران ، به خصوص شهر تهران و در واقع فرهنگ مردم تهران باقی گذاشته است، به گونهای که تا زمانی که بحث دربارۀ فرهنگ ملی ایران جریان دارد، درباره هویت فرهنگی شهر ما هست، آثار و زندگی ایشان یکی از منابع و مأخذ معتبر خواهد بود»
سپس از بهزاد فراهانی، دوست دیرین مرتضی احمدی ، برای سخنرانی دعوت کرد. بهزاد فراهانی از مرتضی احمدی و سالهای کارگری او سخن گفت:
« تصور میکنم آنچه که باید دربارۀ زندگی هنری و آثار این بزرگ بدانید در کتابهای ایشان خوانده باشید و یا در فیلمها و کارهای هنری ایشان دیده باشید. آنچه من میخواهم در اینجا به آن اشاره کنم، چیزی است که شاید کمتر کسی از آن مطلع باشد.
مرتضی احمدی همشهری من است، دست کم از سوی مادر، ما هر دو تفرشی فراهانی هستیم. مرتضی احمدی از مبارزین جنبش کارگری ایران است. به عنوان مردی که در راستای تفکر و اندیشۀ مساوات و برابری زحمات فراوان کشیده است. شاید ما از زندگی بعضی از عزیزان فرزانه در ارتباط با مسائل سیاسی کمتر آگاه هستیم، شاید کمتر مجال بوده تا به بخش از زندگی هنرمندانی بپردازیم که در ارتباط با این مسائل گذشته است.
استاد احمدی از 1320 به جامعۀ ورزشی ایران پیوست ، به ویژه به آن بخش از جامعۀ ورزشی که دیدگاههای دادگرانه داشت. پرسپولیس یا شاهین سابق تیمی بود که بستر رشد نسل زحمتکش و تلخکام تهران یا کشورمان بود. و مرتضی احمدی از همان آغاز چه زمانی که در تیم شاهین توپ میزد و چه زمانی که به عنوان شاعر تمام ترانههای زیبای مردمیاش به دل هزاران هزار هوادار شاهین مینشست، همیشه همراه و پشتیبان مردم زحمتکش بود.
سپس نوبت به سخنران بعدی، سعید پورصمیمی رسید:
« سخن گفتن از مرتضی احمدی کار آسانی نیست. مرتضی احمدی بیش از هفتاد سال است که در عرصه هنر ایران کار کرده، در رادیو، در دوبلاژ، تئاتر، سینما، پیش پردهخوانی، تلویزیون و در این اواخر هم قلم ایشان. و همۀ اینها توأم بوده با سربلندی و آبرومندی. ایشان دوران بسیار سختی را گذرانده که پر از فراز و نشیب بوده است. دورانی بود که آدمها میتوانستند در دام بیفتند. مرتضی همه این دوران را با سربلندی گذرانده، چه در محیط کار، چه در محیط خانواده، و چه در شغلی که در راهآهن داشت. به خصوص کسی که کار هنری میکند، اگر یک قدم اشتباه بردارد ، همه چیز بر باد میرود. سخت است، بیش از هفتاد سال کار کردن و حفظ ارزشها و آبرو. ما در گذشته دربارۀ همه چیز فرهنگ داشتیم. پهلوانهای ما در زورخانهها فرهنگی برای خود داشتند، اصولی داشتند که حاصلش همین فتوتنامههاست. من جزوهای میخواندم که مرحوم محمد حسین محجوب تصحیح میکرده با عنوان « کسبنامۀ نعلیندوزان» . این جزوه راجع به فوت و فن نعلیندوزی نیست، راجع به مرام و فرهنگ نعلیندوزان است. در آنجا میخوانیم که چطور نعلیندوز باید مراعات حال مردم را بکند، چه طوری جنس خوب کار بکند و غیره. و در همین جا میخوانیم که قبل از آن که شروع به کار بکند باید وضو بگیرد. ما این ماجرا را دربارۀ درویش خان هم شنیدهایم و دربارۀ میرزا عبدالله هم شنیدهایم. در اینجا شاهد احترامی هستیم که این افراد به کار خود میگذاشتند و برای کار خود حرمت قائل بودند. چون با این کار قلبشان را از حسادت و آسیب زدن به دیگران خالی میکردند.
آقا مرتضی احمدی بیش از هفتاد سال در عرصۀ هنر با سربلندی زندگی کرده است. من افتخار داشتم که با او کار کنم و او برای من فقط یک همکار نبود، پدر بود و استاد بود و مراقب بچههایش بود که کارمان بهتر بشود و حالا هم که بازنشسته شده دست به قلم برده است. این نوشتهها یادگاری است که باید منتقل میشد به نسلهای بعد و همت این کار را کسی جز مرتضی احمدی نداشت. و من آرزو میکنم که قلمش همچنان محکم باشد و رابطهاش را با کار نمایش قطع نکند.»
پس از آن دو نوجوان به نامهای حسین و امیرهمایون ابراهیمی که به پیروی از استاد احمدی کار میکنند، قطعهای از کار استاد احمدی را اجرا کردند.
و بعد نوبت علیرضا میرعلی نقی شد که از « یک صدا و چهل چهره » سخن گفت:
« با سلام و درود و آرزوی سلامتی پایدار برای صدای جاویدان تهران : جناب مرتضی احمدی.
هر شهری را صدایی است. هر شهر بزرگی صدایی دارد که روح یک دورهای، دورۀ مشخصی از زندگی و رفتار مردم آن شهر، در آن صدا، تجلی دارد. از حدود یک صد سال پیش که بشر به تکنولوژی ضبط صدا دست پیدا کرده، این موهبت را هم پیدا کرده که آن صداهای ماندگار را همچون نوشتهها و نقاشیهای ماندگار، ثبت و تکثیر کند و حافظۀ تاریخی ملل را قویتر کند. بیشتر مردم این صداهای ماندگار را در خوانندگان تصنیفها و آوازها جستوجو میکنند، حق هم همین است چرا که جادوی موسیقی وقتی همراه با جاذبۀ کلام میشود، تأثیری بیچون و چرا دارد. اما ما امشب در این جمع صمیمی و عزیز با بزرگ مردی سر و کار داریم که نه تنها تصنیفخوان و ضربیخوان برجسته در فضای موسیقیایی معروف به بیات تهران است، بلکه از این حد عالی نیز فراتر است و غیر از صدای موسیقیایی او، صدای گفتاری او هم طی هفتاد سال متمادی ـ اگر چه چند سال آن در فاصله 1332 تا 1337 با وقفهای ناخواسته همراه بوده ـ انیس روح مردم بوده، همراه با آنها غم و شادی و مبارزه و آرامش را، و در هر حالت، امید و طرب زیبای ایرانی را بیان کرده است. متأسفانه فقر تکنولوژی ضبط و ثبت در سالهای دهۀ 1320 باعث شده است که ما جز چند صفحه سنگی، از صدای آن روزگار جناب احمدی، مطلب زیادی در دست نداشته باشیم. همانها هم بسیار ارزشمندند از جمله تصنیف بیات ترکِ گل پری جون که با ارکستر موسی معروفی و همراه با بزرگترین نوازندگان آن دوره ضبط شده است. ای کاش نسخهای از آن را داشتیم که در این مجلس عزیر پخش میشد. در هر صورت، ما اولین ضبطهای پر و پیمان از صدای جناب مرتضی احمدی را از اوایل دهۀ 1340 داریم. ما با این صدای زنگدار که پُر است از حس مردانگی و صبوری و دردآشنایی و طربانگیزی، بیش از نیم قرن، نفس کشیدهایم. استاد مرتضی احمدی، بزرگترین صدا پیشهای است که من میشناسم، چه در مقام تصنیفخوان وضربیخوان، چه در در مقام حافظ یک فرهنگ قدیمی و اصیل، چه در مقام دوبلور و چه در مقام بازیگر تئاتر و سینما. استاد مرتضی احمدی از نسلی است که مردان بزرگی را به جامعه تحویل داده است. خود من که کوچکترین ارادتمند ایشان هستم، در چهارسالگی، در سینما گلدیس تهران، هنگام پخش فیلم موزیکال حسن کچل ( ساختۀ زندهیاد علی حاتمی) ، گرفتار جادوی این صدا شدم و هنوز هم گرفتار هستم ، خوشبختانه. گذشتِ زمانه، تصویرهای درخشان فیلم را که در زمان خود اولین فیلم موزیکا و رنگی بود از خاطره برد ولی آن طنین و آن ضربیخوانی شیرین هیچوقت از یادم نرفت. حتی حالا که 42 سال گذشته و هنوز توفیق تماشای یک نسخۀ تمیز از آن فیلم را پیدا نکردهام.
استاد مرتضی احمدی، صدایش، وجود گرانقدرش، تألیفاتش و صداهای ضبط شدهاش برای من گنجی است باقی مانده از تهرانی که یک زمانی « بود»، وجود داشت، معماری اصیل و موسیقی اصیل و روابط اصیل و مردم اصیل خود را داشت. من غم غربت فعلی خود در تهران امروز را با صدای جناب آقای احمدی تسلی میدهم. لحظه لحظه بقای شریفش را برای خود و دوستانم مغتنم میدانم. به قول شاعر :
صبا تو نکهت آن زلف مشکبو داری به یادگار بمانی که بوی او داری »
و در ادامه فیلمی مستند با عنوان « صدای تهران» ساختۀ جواد آتشباری به نمایش درآمد و پس از آن ابوالفضل نجاری از « صدای ماندگار » مرتضی احمدی حکایت کرد:
خوشترين خاطرات كودكيام به دوره اي بر ميگردد كه پدربزرگم هنوز پايي براي ايستادن و دستي براي ضرب گرفتن و نفسي براي خواندن داشت. خانۀ پدربزرگ بهشت كودكي ام بود. باغي با درختان انبوه كه هميشه نهري در آن جاري بود و ترنم پرندگانش، زينت بخش بزمهاي خانوادگي و ترانه خواني پدربزرگ بود . ترانه هايي كه از روي هيچ كتابي نخوانده بود چرا كه سوادش را نداشت؛ از جواني آنها را شنيده بود و در صندوقچۀ سينه اش حفظ کرده بود. يكي از آن ترانه ها كه هنوزد رخاطرم مانده است و خودم بارها در محفل دوستان و آشنايان با ضرب خوانده ام ترانۀ « گل پري جون» است. ترانهاي كه هر وقت بزم و شب نشيني بود برای پدر بزرگ سخت بود که از اجرايش طفره برود. البته به نظر میرسد که محبوبيت آن ترانه به این خاطر بود كه جماعت بايد با خواننده همنوايي ميكردند و پاسخ بندهایی را که پدربزرگ با ریتم مشخص میپرسید، میدادند. به نوعي اجراي يك نمايش موزيكال خانوادگي تلقی میشد و همبستگي و محبت بين اعضاي خانواده را قوام مي بخشيد. هرچند هيچ معنايي از شعرش استنباط نميشد. ما هيچوقت از پدربزرگ نپرسيديم كه ريشۀ اين ترانه كجاست. اساساً آدميزاد به دنبال علت و ريشۀ شادي هايش نميگردد. این دنبال شادی نگشتن ها ادامه داشت تا اينكه به پيشنهاد علي دهباشي عزیز قرار شد بزرگداشتي براي مرتضي احمدي برگزار كنيم و من هم استقبال كردم. به همین بهانه كتاب زندگينامۀ خودنوشت استاد احمدي با عنوان «من و زندگي» را ورق ميزدم و هر ورقش برای من مایه شگفتي بود. تورق کتاب خاطرات کودکی را زنده کرد و ریشه شادیهای آن دوران آشکار شد. در عین حال تصویر یکی از مردان کشور در ذهنم بازسازی شد. تصویر مرتضی احمدی نه به عنوان هنرپیشه بلکه به عنوان نسخه اصل پدربزرگهای ایرانی. و شگفت آنكه مرتضي احمدي هم سن و سال پدربزرگم و شبيه ترين چهره به اوست. شگفت تر آنكه چطور يك انسان ميتواند اين همه فعاليت مؤثر و مفيد داشته باشد.
مرتضي احمدي كارمند راه آهن، پيش پرده خوان، ورزشكار باستاني، يكي از بنيانگذاران و بازيكنان و مربيانِ فوتبالِ باشگاهِ راهآهن، بازيگر سينما، تئاتر و تلويزيون، گوينده، دوبلور، خواننده، باسابقهترين كارمند صدا و سيما، نويسنده و مهمتر از همه پدري فداكار كه براي فرزندانش نقش مادر را هم بازي كرد. اما آنچه بيش از همه براي من شگفت آور است عشق بي حدوحصر مرتضي احمدي به زادگاهش تهران است. چيزي كه براي انسان شهري امروز پديده اي نادر به نظر ميرسد.
اجازه بدهيد شمه اي از عشقِ مرتضي احمدي به زادگاهش ( تهرون) را از ميان آثار او پيدا كنيم. همۀ ما انگارۀ يك گذشتۀ بي گزند را كه خيلي بهتر از امروزها بوده است در خيالمان مي پرورانيم اما عشقِ مرتضي احمدي به شهرش، عشقِ امروز و پيري نيست، عشقي ديرينه است چرا كه به گفتۀ خودش از گذشته و جواني عادت داشته كه هر چه را مي ديده يادداشت كند و نگه دارد. مرتضي احمدي ميگويد: «من دنبال گذرهاي تهران ميگشتم و ميرفتم، بخشهاي قديم تهران را پيدا ميكردم و ميپرسيدم و دربارۀ آنها يادداشت برميداشتم. از همه بچه هاي محل و تهران و هر كس را كه پيدا كردم كمك گرفتم».
مرتضي احمدي با پيش پرده خواني پا به عرصۀ هنر ميگذارد و با همین کار به شهرت ميرسد. پيش پرده خواني باعث شناخت بيشتر و عميقتر او از فرهنگ فولكلور مردم تهران ميشود و همانطور كه خودش ميگويد: «اغلب ترانه هاي آن زمان را به دليل حافظۀ خوبي كه داشتم با يكي دوبار شنيدن حفظ ميكردم » همين تجربه، امروز باعث احياي ترانه هاي قديم تهران توسط مرتضي احمدي در قالب دو آلبوم صوتي به نام « صداي تهرون قديم 1و2» شده است.
او همچنين خواننده و زنده كنندۀ «بيات تهران» است. آواز بیات تهران زاییده دورانی است که تهران از کوچکترین محله امروزی این ابرشهر، کوچکتر بود. اغلب جمعیت اندک تهران شبانگاهان گرد کانون خانواده جمع میشدند و در بسیای زمانها این جمعیت قلیل شب زنده دارانی هم داشت که «باباشمل»شان میگفتند. بیات تهران نغمه و ترنمی بود که به طور خودجوش در میان همین آدمها و همین کوچه ها شکل گرفته بود. «بیات تهران» نوعی آواز بود که چون خاستگاهش کوچه باغهای پردار و درخت تهران بود آن را با صدایی بلند میخواندند و هر چند آوازی غیرردیفی بود، ولی هواخواهانی فراوان داشت و در دوران مختلف نامهای متفاوتی به آن اطلاق میکردند؛ کوچه باغی، لشی، باباشملی، جاهلی، خراباتی، بیات تهران، بیات ری. اینکه چه وقت بیات تهران تولد یافت روشن نیست، اما باید اظهار داشت که قطع یقین دوره ی ناصری این شیوه و سبک آواز در میان تهرانیها گسترش یافت. این آواز ادامه حیات یافت، تا اینکه بعدها با رواج گرامافون نسل جدیدی از خوانندگان چون بدیع زاده آن را اجرا کردند و موقعیت این شیوه خواندن را تثبیت کردند. بدین ترتیب بعد از بديع زاده، سعادتمند قمى، مرتضى احمدى، دلكش، پروین، عبدالعلى همايون، پرويز خطيبى، ايرج و تنى چند از خوانندگان اين نوع ترانه خوانى را رواج دادند. مرتضي احمدي ميگويد: «سال ۱۳۲۴ به این فکر افتادم که آواز کوچه باغی را احیا کنم. البته عوام بهش میگفتند «کوچه باغی» وگرنه این آواز یکی از دستگاههای موسیقی ما بود با نام بیات تهرون، و فراموش هم شده بود. یعنی از سال ۱۶- ۱۳۱۵ دیگه کسی آواز کوچه باغی نمیخوند و حالا من میخواستم که دوباره اونرو زنده کنم. به هر کی گفتم یا مسخره ام کرد یا متلک بارون. همه میگفتند تو نمیتونی اما من این کار را کردم اون هم با اجرایی که در تئاتر فرهنگ داشتم. این اجرا مورد استقبال خیلی شدید مردم قرار گرفت و خواه ناخواه دوباره آواز «کوچه باغی» افتاد توی دهن مردم کوچه و بازار. تا جایی که خواننده های بزرگی مثل خانم دلکش و آقای ایرج و خانم پروین، کوچه باغی خواندند».
آيا بعد از مرتضي احمدي کسی دغدغه حفظ ترانه هاي سنتي تهران را خواهد داشت؟ و آيا نهادي متولي حفظ و اشاعۀ اين ميراث فرهنگي تهران خواهد شد. خودش معتقد است: «ترانه هاي سنتي تهران را شخص يا اشخاصي ميتوانند به زيبايي اجرا كنند و زنده نگه دارند كه حداقل شصت هفتاد سال پيش در محله هاي قديمي و معروف تهران، كنار دروازه هايش، توي خيابانهاي خاكي اش، در خانه هاي خشت و گلي اش، روي پشت بامهاي گلي اش و بالاخره توي خاك و خَلهايش و در بين همان مردم، با فرهنگ حاكم خاص خودشان متولد شده، لوليده و رشد كرده باشند اما تهران ديگر آن تهران نيست، فقط اسمي از آن مانده است. با مرگ من اين هنر اصيل، خدا ميداند با چه سرنوشتي مواجه خواهد شد.»
حاصل پژوهشها و تجربۀ مرتضي احمدي در فرهنگ عاميانۀ تهران چندين عنوان كتابِ چاپ شده و در دست چاپ است كه همۀ آنها به نوعي تاريخ شفاهي تهران محسوب ميشوند. و بدین ترتیب او از حيث تاريخ نويسي براي تهران هم جزء سرآمدان است و نامش در كنار نامهاي بزرگي همچون جعفر شهري، ناصر نجمي، ناصر تكميل همايون و ايرج افشار قرار میگیرد. از جمله كتابهاي مرتضي احمدي «فرهنگ بروبچه هاي تهرون» است كه فرهنگ لغات عاميانه تهرانيهاست. مهمترين آثاري كه پيشتر در اين موضوع تدوین شده است «فرهنگ لغات عاميانه» نوشتۀ محمدعلي جمالزاده، «فرهنگ فارسي عاميانه» نوشتۀ ابوالحسن نجفي و نزديكترين آنها «زبان مردم تهران» نوشتۀ دكتر منوچهر ستوده است.
كتاب «من و زندگي» هم تاريخ شفاهي تهران محسوب ميشود. كتابِ «كهنه هاي هميشه نو» ترانه هاي تخت حوضي است كه آن هم شامل ضربي ها و ترانه هاي شادي بخشِ سنتي تهران است. در اين كتاب ترانه اي آمده است با عنوان «هيچ كجا تهرون نميشه» كه بيت آخر اين ترانه ميگويد :« گرز رستم گروِ دروازه تهرون ماهاست گوش كن من چي ميگم هيچ كجا تهرون نميشه». كتاب «پرسه در احوالات تهرون و تهرونيا» هم همانطور كه از نامش پيداست جستاري در فرهنگ عاميانۀ مردم تهران است. در مقدمه اين كتاب نوشته است: «اگه من از زادگاهم و بروبچههاش میگم، بهم ایراد نگیرین. آخه من دلبستهی این سرزمینم. تو پایین پاییناش چش به دنیا وا كردم. خب ریشهم تو این خاك گیره. تو خاك و خلهاش پا به زیمین زدم و قد راس كردم و جون گرفتم. تو مكتبخونهش حرف زدن و زندگی كردنو آموختم. قاطی مشتیهاش و جوونمرداش لولیدم و سرد و گرم روزگار و مزه مزه كردم. بلت شدم كه واس چی باد گریه كنم و برا كی خنده كنم. پس اگه دس به قلم بردم و از اونا گفتم و رو كاغذ ریختم، به خاطر خودشون بود. فقط ادای دین كردم».
او ميگويد: «من عاشق تهران هستم» و نوشته ها و آثارش هم چيزي به جز اين را نميگويد، حتي آثار در دست چاپاش. كتاب «واژه ها، اصطلاحات و ضرب المثلهاي تهران» يكي از آنهاست. كتاب «پيش پرده خواني و تاريخچۀ آن» هم مي خواهد به نوعي تاريخ اين هنر در تهران را بازگو كند. کتاب ديگر که به احتمال فراوان بيش از ديگر آثار مرتضي احمدي مورد اقبال خوانندگان قرار خواهد گرفت «فاطمه اره و علي بونه گير» است كه با عنوان فرعي قصه هاي فولكلوريك تهران به بازار خواهد آمد. به تمام اينها بايد «ضربي خواني» كه هنري متعلق به تهران و تهرانيها بوده است را هم اضافه كرد. گويا مرتضي احمدي به چيزي به جز تهران نمي انديشد كه هر چه از ذهنش به روي كاغذ ميآيد آيينه تمام نماي تهران و دميدن در پيكره نيمه جان تهران قديم است. قطعاً آثار مكتوب با محوريت تهران، ضربي خواني در راديو تهران، پيش پرده خواني در تماشاخانۀ تهران و زنده كردن بيات تهران تصادفي نبوده است.
اما از مردي كه به ياد تهران گريه ميكند و پدربزرگ تهرونيها لقب گرفته است چه نشانه اي در شهر تهران ديده مي شود؟ و بهتر است اينطور بيان كنيم شهر چه استفاده اي از اين گنجينۀ فرهنگي تهران برده است؟ و آيا اين عشق يكطرفه به تهران روزي پاسخ مثبت و قابل رؤيتي خواهد گرفت؟ اميدواريم كه اين بزرگداشت از طرف سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران با همكاري بخارا مقدمه اي باشد براي پاسداشت هميشگي ميراث فرهنگي و معنوي شهر تهران و جلوگيري از تخريب هويت فرهنگي آن .
گذشته چراغ راه آينده است و با اين چراغ است كه مرتضي احمدي ادعا دارد آيندۀ تهران مثل روز برایش روشن است؛ آينده اي كه هيچ پرنده اي در آن زندگي نميكند. هشداري كه مرتضي احمدي اينگونه به آن اشاره ميكند: «باز هم من هستم و كاغذ پاره هايم. بدجوري بوي كهنگي ميدهند. اگر اين طور ادامه پيدا كند چيزي از آنها باقي نمي ماند. اين تكه كاغذهاي رنگ و رو رفته و فرسوده خيلي چيزها را زنده نگه داشته اند، پس نبايد بميرند». جدي بگيريم و اميدوار باشيم .
اما آنچه بیش از همه به چشم میآید آن است که این مردِ عاشقِ شهرِ تهران، پس از گذشت قريب به يك قرن از اين رابطۀ عاشقانه حتي يك متر از خاك شهر به نامش نيست و امروز در خانۀ فرزندش زندگي ميكند. به عنوان عضو كوچكي از خانوادۀ شهرداري تهران آرزو ميكنم که اي كاش شهرداري اگر موزهاي، بنيادي، سالني يا مركزي به نامش نميكند انتظار مي رود مركز تهرانشناسي را كه سالهاست از تعطيل شدن آن مي گذرد احيا كند . مركز تهرانشناسي در سال 1375 در ساختماني قديمي واقع در خيابان كميل امروزي و باغ اناري نزدیکِ سه راه اناري سابق توسط شهرداري تهران راه اندازي گرديد ، در اين مركز يك موزۀ تهرانشناسي ، مركز پژوهشهاي تهرانشناسي و كتابخانۀ تخصصي تهرانشناسي داير شد كه اسناد و اطلاعات ارزنده اي از هويت و تاريخ تهران در آن گردآوري شده بود . اين مركز مي رفت نويد بخش فعاليت هاي مفيدي در حوزۀ تهرانشناسي باشد كه متأسفانه در سال 1384 توسط سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران تعطيل شد . فرهنگسراي تهران هم هيچ فعاليتي در حوزۀ تهرانشناسي ندارد و كتابخانۀ آن هم يك كتابخانۀ عمومي است . اميد است با راه اندازي مجدد اين مركز تهرانشناسي توسط سازمان فرهنگي هنري شهرداري تهران جايزهاي هم به نام مرتضي احمدي براي تقدير از یک عمر فعاليتهاي فرهنگي- هنري در حوزۀ «فرهنگ شهری» تعیین کند. بدیهی است تقدير از مرتضي احمدي، تنها تقدير از فرهنگ تهران نیست. چه نیاز به نام کوچه و خیابان حقیری یا تندیسی از او در گوشهای از این کلاف سردرگم؛ او خود سرزمینی است تهران نام، که هر یک از ما میتواند ریشه شادیها، غمها و آرزوهای گم شده اش را در آن جستجو کند. پایان سخنم نقلی است از كتاب «فرهنگ برو بچه هاي تهرون»: «پهلوون زنده رو عشق است».
بابک چمن آرا ، مدیر مرکز موسیقی بتهوون آخرین سخنران بود که با عنوان « مرتضی خان احمدی؛ پدربزرگ شهر طهرون» سخن گفت:
یه کارمند بازنشستهی حسابداری راهآهن، ورزشکار، بازیگر تئاتر و سینما، دوبلور، صداپیشه و کارگردان رادیویی، محقق و مولف اصطلاحات طهرون، محقق موسیقی و بحرطویل خوان و ضربی خوان، خوشتیپ، تو دلبرو که همه دوسش دارند و برامون از گذشتهها با آب و تاب خاطره تعریف میکنه و صداش همیشه توی گوشمونه و….هِی؛ یاد پدر بزرگامون نمیاُفتید؟؟ مرتضی خان احمدی پدربزرگ همه ما ساکنین طهرونه..
سرانجام نوبت به مرتضی احمدی رسید که برای علاقمندان خود سخن بگوید. مرتضی احمدی از برگزارکنندگان و سخنرانان و حاضران سپاسگزاری کرد و از بابک چمن آرا تشکر کرد، به عنوان اولین کسی که نامی برای او انتخاب کرد،« صدای تهران » و گلایهاش از وزارت ارشاد بود که اجازه چاپ مجدد کتابی را که پیش از این نه بار تجدید چاپ شده نمیدهد. و در حقیقت نه پاسخ مثبت به انتشار مجدد کتاب « کهنههای همیشه نو» میدهد و نه پاسخ منفی. و انتشار کتاب همچنان معلق مانده است. و از مسئولین خواست تا تکلیف این کتاب را تعیین کنند.
و در پایان « صدای طهرون قدیم» سی دی ضربیخوانی مرتضی احمدی گه مرکز موسیقی بتهوون آماده کرده بود از طرف مؤسسه فرهنگی هنری ملت به حاضران اهدا شد.