تجلیل از نیم قرن حضور پری صابری در تئاتر ایران در سالروز تولدش
صد و پنجاهمین شب از شبهای مجله بخارا اختصاص داشت به پری صابری که غروب پنجشنبه 17 بهمن ماه 1392 با همکاری بنیاد فرهنگی هنری ملت در کانون زبان فارسی ـ موقوفات دکتر محمود افشار برگزار شد. با حضور فرزندان پری صابری، مریم و تیمور شیرین لو، خسرو سینایی، دکتر توفیق سبحانی، ماندانا صدیق بهزادی، پوران صلح کل، گلی امامی، فریده زندیه، تورج اتحادیه، فرهاد مشار، آناهیتا قبائیان، دکتر حسن حاج سید جوادی، دکتر حمیده مروج، صدیق تعریف، دکتر خوشنویس، مهندس کورش زعیم، هایده مشایخ، فروزنده اربابی، فروغ بهمن پور، ترانه شایگان و همچنین احمد مسجد جامعی، ریاست شورای شهر تهران، و علی مرادخانی معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.
در آغاز این مراسم که همزمان با هشتادمین زادروز پری صابری، علی دهباشی از او چنین یاد کرد:
” امشب مفتخریم به حضور خانم پری صابری و استادان و هنرمندان ارجمند.
بدون تردید سی و پنج سال احیر نقطه عطفی در زندگی زنان ایران بوده است. حضور گسترده زنان ایران در عرصههای گوناگون، و در اینجا روی سخنم عرصه هنر و ادبیات است، با آنچه که گذشته است قابل مقایسه نیست. در اینجا مجال آن نیست به حضور زنان در عرصه هنرهای تجسمی، ادبیات، سینما و دانشگاه بپردازیم. اما در عرصه تئاتر نیز کارنامه درخشان زنان قابل تأمل است.
خانم پری صابری یکی از چهرههای درخشان و مؤثر در عرصه تئاتر ایران هستند که در چندین دهه از سالهای دهه چهل تا کنون همواره با آثار ارجمندی که خلق کردند وجهی دیگر از توانایی زنان ایران را در عرصه هنر به ویژه هنر تئاتر به ما نمایاندند.
کارنامه پر برگ و درخشان خانم صابری گویای تلاش پی گیر و مستدام ایشان در حوزهای است که عاشقانه کار کردند.
خانم صابری این امکان و شانس و شرایط را داشتند که با هنرمندان مهمی همکای و همفکری و نشست و برخاست داشته باشند.
دوستی و همکاری نزدیک با فروغ فرخزاد که در نمایش « شش شخصیت در جستجوی نویسنده» پیراندللو متبلور شد. همچنین آشنایی با اوژن یونسکو که نخست در فرانسه بود و سپس در سفر یونسکو به ایران. همچنین با دیگر شخصیتها همچون سهراب سپهری و بسیاری دیگر.
مجموعه این مناسبات و همکاریها و بعد آشنایی و مطالعه جدی در تئاتر جهان این امکان را به ایشان داد که بتوانند با تواناییهای بیشتر در حوزۀ اقتباس از آثار کلاسیک ادبیات فارسی همچون شاهنامه و مولانا و دیگر متون کلاسیک همچون عطار آثار مدرن و خلاقی را ارائه کنند که بسیاری از حاضران این نمایشنامهها را دیدهاند که از جمله موفقترین آثار نمایشی تئاتر ایران است.
وجه دیگر خانم صابری ترجمههای ایشان است از آثار نمایشنامهنویسان مهم فرانسه زبان همچون کامو، یونسکو، ژان پل سارتر و … خانم صابری آثار دیگری نیز در کارنامه خود دارد، از جمله: « هفت شهر عشق»، « شمس پرنده»، « 2 قصه برای فیلم لیلا در نصف جهان» و….
این همه را گفتم و کوتاه میکنم که مجموعه این کارنامه زرین و درخشان خانم پری صابری به راحتی به دست نیامده است و تنها شاید عدۀ معدودی بدانند که چه مایه رنج و رنج را متحمل شدهاند و با سینۀ پردرد اما با لبی خندان به کار خود همچنان ادامه میدهند.”
دکتر ژاله آموزگار سخنرانی بعدی این نکوداشت بود که از « بانوی نستوه» حکایت کرد:
” به همت آقای دهباشی عزیز گرد هم آمدهایم تا سالروز تولد بانویی را شادباش بگوییم که کارنامه کاری و اخلاقی درخشانش او را در جرگۀ زُبدگان جامعه ما قرار میدهد که علی رغم تنگناها در این زمینه کم نمیآورند.
کیست که از سابقۀ پر بار تحصیلی و علمی پری صابری آگاه نباش. زمانی که خانوادۀ روشنفکرش این مجال را برای او فراهم میکنند که تحصیلات دانشگاهیاش را در پاریس در رشتۀ تئاتر و سینما ادامه دهد، دری از پیشرفت به سوی او گشوده میشود که برای بسیار کسان آرزویی دست نیافتنی است. او قدر این موقعیت را میداند ، فرصت را هدر نمیدهد. خوب میآموزد و خوش میدرخشد / اولین فیلم کوتاهش دربارۀ خیام در 1954 در پاریس بهترین فیلم دانشجویی شناخته میشود.
مانند بیشتر دانشآموختگان آن زمان، با بار اندوختههایش به ایران بازمیگردد تا صفحات کارنامهاش را با کارهای برجستهاش در سرزمین خودش زرین کند.
من تخصصی در دانش هنر و تئاتر و سینما ندارم اما خداوند را سپاسگزارم که چشم زیبابین، عشق به هنر، دوست داشتن هنرمندان و ارج نهادن بر این نازنینانی که ما را با خود به مهمانی شادیها و زیباییهای نهان در پرده میبرند و گاه با شکافتن عمق ناگواریها اشک به چشمانمان میآورند، دریغ نکرده است.
من هم مانند شما بارها در صندلی سالنهای تئاتر جای گرفتهام و با اشتیاق و تحسین به دستاوردهای این بانوی نستوه نگریستهام و آفرین گفتهام.
بحث در ریزهکاریهای هنری او کار من نیست، دست اندرکاران هنر به خوبی این تواناییها را به قلم میکشند و مقامِ برجسته هنری او را معرفی میکنند. و پری صابری مسلماً با دلایل فراوان در اوج این کرسی افتخار جای دارد. اما من با دیدی دیگر به این دستاوردها مینگرم.
به نظر من آنچه بیش از همه در کارهای پری صابری تحسین برانگیز است ، همت، جرأت و تحمل اوست. او میتوانست در شرایط نامطلوب ، با امکاناتی که داشت و دارد، به دور از هر قیل و قالی به کناری بنشیند، کتاب بخواند، موسیقی گوش کند، دور جهان بگردد و کاری به کاری نداشته باشد، چنان که بسیار کسان چنین راهی را برگزیدند.
اما او چنین نکرد. فراموش نکنیم آن زمان پرتنشی را که او با عزمی زنانه پا به میدان گذاشت و در شرایط سختی که همه به یاد داریم هنرمندانِ زن و مرد را با همه دلزدگیها و زودرنجیهایشان به کار گرفت ، با ظرایف و حساسیتهای شغلی آنها مدارا کرد و شرایط ناگواری را گردن نهاد که از تحمل بسیار کسان خارج است و نتیجه
اش آثار هنری ارزندهای شد که در آن سالها همه را با اشتیاق به سالنهای نمایشش کشاند.
هنرمند اثر هنری میآفریند. ولی کار هنرمندی کارستان است که در شرایط نامناسب و در زیر فشارهای گوناگون، به خلق اثری بپردازد. شاهکارها معمولاً در شرایط نامناسب خلق میشوند.
پری صابری هم در زمینی پر سنگلاخ قدم گذاشت. جرأت، همت و جسارت خود را به کار گرفت. با مهارتی خاص دوباره رنگ و حریر و زیبایی و حرکات موزون را آرام آرام به روی صحنه آورد و صدای لطیف زن را کنار آوای مردان به گوش تماشاچیان رساند. صحنۀ تئاتر به دست او پس از مدتها رنگین شد و آهنگین.
هنر ارزندۀ دیگر او این بود که با موضوعات اصیلی که برای آثار نمایشیاش برگزید پلی شد میان شاهکارهای ادبی وگنجینههای کم نظیر سرزمین ما. با نسل جوانی که در آن اوضاع و احوال کمتر این سخنان به گوششان میخورد و همچنین با گروهی که یا از این مقولات بسیار دور بودند و یا در گیرودار گرفتاریهایشان دغدغۀ این مطالب را نداشتند و کم کم آنها را به دست فراموشی میسپردند.
به همت او برای نسل جوان و همچنین نسل فراموشکار و غرق در ظواهر و گرفتاریها، از ورای رنگ و حریر و آهنگ، دری به دنیای دیگر گشوده شد. با کارهای او اسطورۀ سیاوش نه تنها در ایران که در تالار یونسکو نیز دلها را لرزاند، تا تماشاگران با « من از کجا و عشق از کجا» به فروغ سلامی دوباره کنند، در « باغ عرفان» با سهراب قدم زدند، « هفت شهر عشق»را با عطار درنوردیدند. با زلیخا عاشق یوسف شدند. یا شاخ نبات حافظ دمخور گشتند. از هفت خان رستم گذشتند، برای سهراب نوحه سر دادند، با رستم همدردی کردند و بر مرگ اسفندیار اشک ریختند و به همت او سرود « دریغ است ایران که ویران شود» را به عرش رساندند و بخشی از این کارها مرزها را نیز درنوریدند و به همت پری صابری این آثار نمایندهای شد از فرهنگ اصیل ما در کشورهای غربی.
اما اگر از اینها بگذریم، پری صابری با وجود همه این لیاقتها و تواناییهای شغلی ر زندگی روزانه ، تا آن جا که من دیدهام، بانویی است آرام، مهربان، متواضع، خوش قلب و بردبار که هرگز موفقیتهای بیشمارش پردهای از غرور بر او نکشیده است و او با معنویتی سرشار از صمیمت همیشه برای دوستان قدیم و جدیدش همچنان دلسوز، مهربان و مهماننواز باقی مانده است.
من افتخار میکنم که در جرگۀ دوستانش جای دارم و هر از گاهی مورد مشورتش قرار میگیرم.
و به عوان یک دوست به نمایندگی از سوی دوستان مشترک و به عنوان یک ایرانی علاقمند به فرهنگ این سرزمین، از برپایی این مجلس خشنود ، سرمست و سپاسگزارم و برای این موجود دوست داشتنی روزهایی خوش با تندرستی آرزومندم.”
و سپس نوبت به خسرو خورشیدی رسید تا از پری صابری و تالار مولوی سخن بگوید:
” خانم پری صابری دوران درخشانی را در کارنامۀ هنری خود دارند و من متوجه شدم ایشان دو دوره پُر کار و با انرژی داشتند که شاید امروز کسی از دوران گذشته ایشان به خصوص نسل جوان اطلاعی نداشته باشند.
و من باید با این عنوان شروع کنم که تئاتر دانشگاهی ما مرهون زحمات بیدریغ و جسارت هنرمندانۀ ایشان بوده و امروز اگر نامی از تالار مولوی برده میشود این نام در زمان مدیریت خانم پری صابری آن چنان درخشید که در کنار تئاتر شهر که هم زمان در زمستان 1351 با هم فعالیت خود را آغاز کردند قرار گرفت . تئاتر شهر با یک ساختمان بسیار مجهز و سرمایه آن چنانی که از طرف تلویزیون ایران در اختیار داشتند. در آن زمان پِیس باغ آلبالوی آنتوان چخوف را بر صحنه داشت و هم زمان ما هم در تالار مولوی پِیس ملاقات بانوی سالخورده را به کارگردانی زنده یاد حمید سمندریان برروی صحنه آوردیم . اما چگونه؟ ماجرا بدین قرار بود. وقتی من تازه از ایتالیا برگشته بودم، زمستان 50 ، دوست دیرینهام زنده یاد حمید سمندریان پِیس کرگدن را در تالار فارابی دانشگاه تهران بر روی صحنه برد و من هم چون همکار این دوست عزیز در دانشکده هنرهای دراماتیک بودم شبی به دیدن تئاتر رفتم. البته تئاتر و بازیگران هنرمند ایتالیایی را که در نمایشها دیده بودم در ذهن من جای گرفته بود در حالی که این مقایسه بسیار نادرست بود. و شروع کردم به انتقاد کردن . اما با تمام انتقادهای من باعث نشد که در دوستی من و حمید سمندریان کوچکترین خللی وارد آید. اما حمید بعد از مدتی یک روز به من گفت که تو استاد انتقاد هستی اما استاد کار نیستی چون من در این مدت هیچ نوع فعالیت هنری در تئاتر نداشتم. در نتیجه حمید گفت من میخواهم ملاقات با بانوی سالخورده را اجرا کنم . هستی یا نه؟ گفتم صد در صد. چون کلام با نفوذ او و نوع بیانش که استاد این کار بود مرا مجذوب نمود و راه دیگری نداشتم. بالاخره گفتم در کجا؟ گفت در تالاری که در دانشکده هنرهای زیبا هست و تالاری هم در دانشکده ادبیات . هر دو به اتفاق به دیدن سالنها رفتیم . آنقدر این سالنها بیروح بود که من موافقت نکردم . البته سالن دانشکده هنرهای زیبا بهتر بود. و حمید به یک باره گفت راستی یک سالن دیگر هم در حال ساخت است و خانم صابری مدیریت آن را بر عهده دارد . برویم ببینیم میپسندی یا نه.
دکتر علی رفیعی هم آنتیگون را که اولین کارشان بود در همین سالن به بهترین نحو اجرا کردند. از دیگر هنرمندان و کارگردانانی که در تالار مولوی کار کردند باید از زنده یاد هوشنگ حصامی و دکتر محمد کوثر یاد کنم. در این تالار بود که علاقمندانِ تئاتر در فضای دوست داشتیاش چند اثر از گارسیا لورکا، از برتولت برشت ، تنسی ویلیامز ، آرتور میلر ، لوئیجی پیراندللو، آلفرد دوموسه، دورنمات و دیگر بزرگان عالم نمایش دیدند. و همانطور که اشاره شد تالار مولوی جای بسیار ویژهای در تئاتر ایران پیدا کرد.
زمان گذشت و اما امروز شاهد جشنی بزرگ برای بانوی تئاتر ایران هستیم و من در مدتی که آمریکا بودم ، تمام مدت یکی از خاطراتی که در ذهنم میگذشت خاطرۀ خوب تالار مولوی بود. تالار مولوی با سالنی مدرن که تماشاچی در تمام اطراف میتواند بنشیند. و ما توانستیم در این سالن ، با وجودی که فاقد تمام امکانات تئاتر ایتالیایی بود، آثار نمایشی بزرگی را به روی صحنه ببریم و این چیزی نبود جز مدیریت خانم پری صابری . به هر حال همیشه در تمام دوران زندگیم ، چه هنگامی که در اپراهای بزرگ بودم ، چه در تمام تئاترها، هنوز تالار مولوی برای من یک خاطره نمایشی فراموش نشدنی است.
بعد از مراجعت از آمریکا دوباره افتخار همکاری با خانم صابری را در نمایشهای رند خلوت نشین، یوسف و زلیخا و لیلی و مجنون را داشتم و این بار شاهد این بودم که در تالار وحدت مردم تا آخرین طبقات آن به دیدن تئاتر آمده بودند و این چیزی نبود جز پیوند درست خانم پری صابری با مردم مملکت خود. امیدوارم همیشه سلامت و خلاق باشند و من نیز به ایشان، همانند تمام دوستانشان، افتخار میکنم.”
دکتر امید روحانی در بخشی دیگر از این مراسم از « دوران پنجاه ساله هنری» خانم صابری سخن گفت: ” این دوره را میتوان به دو دوره مشخص تقسیم کرد. این دورهبندی در آثار بسیاری از هنرمندان میسر است ولی فکر نمیکنم این دو دوره در هیچ هنرمندی به اندازه خانم صابری مشخص باشد.
دورۀ اول دورهای که از بازگشت ایشان از فرانسه آغاز میشود و عملاً تا زمان انقلاب به طول میانجامد. خانم صابری به ایران برمیگردند، به همراه بسیاری از هنرمندان که در آن سالها پس از فارغالتحصیل شدن به ایران برمیگشتند و هنر ایران بسیار مدیون این هنرمندان است. عملا آنچه ما در سینمای ایران داریم، بخش عمدهای از آن را حاصل فعالیت هنرمندانی است که در این سالها که مصادف است با دهۀ شصت میلادی به ایران برمیگردند. در زمینۀ تئاتر به خصوص خانم پری صابری و زنده یاد حمید سمندریان شاخصاند. این دو نفر همان کاری را میکنند که زمانه از آنها انتظار دارد. ما صاحب یک سنت تئاتری بودیم در سالهای دهۀ 20 ، سالهای طلایی تئاتر لالهزار. »
امید روحانی در ادامه سخنانش اشاره کرد؛« آن پدیدۀ جدیدی که خانم صابری و زنده یاد حمید سمندریان به تئاتر ایران میآورند، دراماتورژی است، یعنی خوانش جدید از آثار قدیمی. کشف امکانات نمایشی در آثار قدیمی، کشف امکانات جدید.» و سپس دکتر امید روحانی به کارهای خانم صابری پس از انقلاب اشاره دارد،« و به نظر من خانم صابری در دوران پس از جنگ چیزی را بنا میکند که بسیار مهمتر از دوران اول است. یعنی خلق اُپرت ایرانی. کوشش برای پیدا کردن اپرت که خودش باز ریشۀ قدیمی دارد. و بیست سال گذشته و خانم صابری همچنان خستگی ناپذیر کار میکند.»
و سپس علی دهباشی از رامین آزادآور دعوت کرد تا چند کلمهای از همکاریاش با پری صابری بگوید و او نیز از نقش موسیقی در آثار خانم صابری و تفکیکناپذیری آن از اثر نمایشی ایشان شد، به گونهای که کار موسیقی و تمرین نمایش توأمان پیش میرود و به هیچ روی نمیتوان این دو را از هم جدا کرد.
آخرین سخنران این مراسم تجلیل محمد حاتمی بود که سالهاست در نمایشهای پری صابری کار میکند و وی از ورودش به باغ عرفان روایت کرد:
نمایش به فتح نون و کسر یا، اسم مصدر از نمایاندن یا نمودن است، نشان دادن، به معنی جلوه و منظره و بازی در جایگاهی ( یعنی تماشاخانه) . جایی که سالها با آن آشنا بوده و هستم . جایی که گفته بودند ناممکنها آغاز میشود و شد.
بازیگر آفریننده است، آفرینندهای که خود الگوی آفرینش است و تئاتر وسیلهای برای تأثیرگذاری بر جهان و زایاندن انسانی نو، مسیحا نفس و شفابخش و وجود شناخت.، برای بازسازی انسان و جهان و تلاش و کنکاش و مقولۀ معرفت الوجود. تئاتر یک وحدت است، جایی که همه عناصر باید در هم بیامزیند و یکی شوند تا مروری کنند بر بیداری وجدان در دنیای زیبایی و « حق» .
این جمله را سالها پیش از تو آموختم و این اولین بار نیست که بعد از 26 سال شما را تو خطاب میکنم ، که اگر در مقام قیاس قرار ندهم، در راز و نیازهایم به خدا هم تو میگویم و او اصلاً از این نوع خطاب نمیرنجد.
پس بگذار با کلام تو آغاز کنم.
تو این گونه گفتی که اَعمال هنرمند آثار اوست.
ما وارد گود میشویم، « گود بازی» و میدانیم که اگر در نبرد خطرناک مبادلۀ قدرتهای عریان حسی، نابلد باشیم و موذی پاره میشویم و سرکوفته و ناتمام، که هنر وادی عاشقان تیزبین گستاخ است و باید سفر کنید از بیرون به درون. و من سفر کردم ، سفر حچمی در خط زمان.
از یک روز پاییزی در 26 سال پیش که پا به باغ عرفان گذاشتم. به عرفا برنخورد، منظورم نمایش من در باغ عرفان است.نمایشی که شاید به جرأت بگویم دری تازه بر من گشود. از همان آغاز یعنی روز اول تمرین که نمایشنامه را ورق زدم، با تعجب که توضیح صحنه را که قبلاً این گونه میخواندم:
دو درب ( یعنی همان در معروف) در سمت چپ و راست، پنجرهای رو به نور در طبقۀ بالا ـ چند پله که به آشپزخانه میرسد و یک کاناپۀ رنگ و رو رفتۀ قدیمی با پارچه مخمل قرمز که نشان از اشرافزدگی پوسیده میدهد. در گوشهای دو چراغ پایه بلند روسی در کنار شومینۀ خاموش. و یک جار آویخته از سقف و این بار این گونه خواندم، توضیح شروع صحنه :
عشق ، زیبایی، مرگ را دور میزنیم و همراه کلام مولانا و حافظ و فروغ با بازی صوت، حرکت ، نور به سوی دروازههای باز حق و زیبایی میرویم. تقریباً همان نخست زیرزیرکی بیش از هفت بار خواندم تا متوجه بشوم. باید از کدام در وارد این عشق بشوم و از کدام پله بالا بروم تا بتوانم همکلام حافظ و مولانا و … دیگران بشوم و کدام پردۀ پنجره را کنار بزنم تا نور حق را ببینم ( هنوز هم نفهیدهام).
و تمرینات به مرور گذشت و فقط شعر بود و موسیقی و آواز و حرکت. ما فعل حرکت را به جا آوردیم، نور خوردیم، موسیقی نوشیدیم و کلاممان ( دیالوگ) تبدیل به نوشداروی اشعار حافظ وفردوسی بزرگ و مولانا و عطار شد. در کودکی از ایرانی بودن این را به خاطر داشتم که فعلاً بچۀ طهرانم و معلم جغرافیا که میگفت نقشۀ ایران به شکل گربه است و موی گربه زیانآور.
و فردا و فرداهای تمرین تو این گونه آموختی که انسان جان جهان است و بییاورمندی او جهان مرده بود و اهریمن پیروز. در این دوران دلگزای آمیختگی و نامرادی گنبد دوار ، در این تاراج ضحاکها و افراسیابها، هر انسانی به فراخور توانایی روح خود در گیر و دار پیکار است.
شیر حقم نیستم شیر هوا
فعل من بر دین من باشد گوا
با تو آمدم و آمدیم، پله پله تا ملاقات . و پوست انداختم و انداختیم و شکل گرفتیم. از شهری به شهری و از دیاری به دیاری دیگر. و من و ما آمیزهای شدیم از زندگانی آدمهای پراکنده که گاه سهراب بودم و گاه مولانا و گاه حافظ و سیاوش و عطار و تا به اینجا که رسیدم و رسیدیم. باز به ملاقات عشق و شفقت و وحدت که پدر میگفت عشق کلید تربیت انسان است و تصفیه کننده و کیمیاگر ، و عشق اخگری است برافروخته از تجلی حسن معشوق ازلی که آدمی و پری طفیلی هستی اویند.
و این شعر به ظاهر کودکانه و پُر رمز و راز در گوشم زمزمه کرد که :
کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد.
و پس از آن صدیق تعریف غزلی از حافظ را خواند و پیش از آن چنین عنوان کرد: با عرض سلام و شادباش تولد استاد پری صابری. من خودم دانشآموختۀ رشته تئاتر هستم از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران. و بسیاری از این نمایشهایی که استادان به آن اشاره کردند ، بنده این افتخار را در دوران دانشجویی داشتم که بروم و ببینم، از جمله نمایش آنیتگون که اولین کار استاد علی رفیعی است و چند تا از کارهای استاد صابری، از جمله ” جزیره بزها”را دیدهام. و به این ترتیب در واقع توانستم یاد بگیرم از این بزرگانی که همیشه جزو گردن فرازان هنر ، نمایش و تئاتر و جزو مخافر ملی به حساب میآیند. این را گفتم تا بدانید آنچه اینجا مطرح شد برای من بسیار بسیار جذاب بود ؛ به خصوصی بحثی که دوستمان آقای دکتر روحانی مطرح کردند راجع به آبشخور تئاتر ایران، برای تئاتر ملی که میتواند با تلاشی که استاد صابری کردند به یک تئاتری برسیم که آرزوی همیشگی تئاتر ایران بوده و شاید با تجربۀ آزمون و خطا بتوانیم به تئاتری به معنای درست کلمه تئاتر ملی دست پیدا کنیم و به نمایشهای موزیکال که اشاره کردند نوعی اُپرت به حساب بیاید.
پخش بخشهایی از فیلم مستندی که به زندگی و آثار نمایشی پری صابری میپرداخت یکی دیگر از قسمتهای این برنامه بود.
و در خاتمه نوبت به پری صابری رسید تا با دوستدارانش سخن بگوید:
سلام عرض می کنم و از تشریف فرمایی تمام سرورانی که به مجلس ما رونق بخشیدهاند تشکر میکنم.
پری صابری هستم ،زاده آب و خاک ایران.حرفهام تئاتر،نویسندگی و گردش در باغ هنر است. تئاتر دلبستگی من است. جایگاه شناخت آدمی است. خودشناسی است. نمایش بزک نشدۀ تقواها و شرارتهاست. ادراک حس بلوغ و آزادی است. غوغای زندگی است! کجا میتوان دلپذیرتر از تئاتر به آگاهی رسید ،به پناهگاهی علیه دلمردگی ! کجا انسانها میتوانند در لحظهای که تنها به لبان یک نفر چشم دوختهاند و با حسی مشترک به تصّرف درآمدهاند و ربوده شدهاند ،این چنین به برادری یکدیگر واقف شوند. آن دیگری که خود من است و رنج می برد و لذّت می برد و تار پودم را با همدردی به ارتعاش در می آورد. بازیگری که تقوا و شرارت را هم قدرت سیم های لخت فشار قوی ، هرروز تجربه و زندگی می کند و زیبایی و زشتی را دراقتدارکاملشان با قدرتی همطراز ، به تماشاگران منتقل می کند. کجا می توان پنداشت تقوائی والاترموجود است؟ درکجا،”یگانگی” معنی بیشتری پیدا می کند؟
ما کارگزاران تئاتر، به تعّهد عشقی رو در رو و کارساز، گردن نهاده ایم و باور داریم هنر مولّد بروز استعدادهای غیره منتظره ی آدمهاست! به انسان امکان زیستن می دهد. امکان شاعر شدن .امکان معرفت!هر انسانی میتواند به خلاقیت دست پیدا کند وبه آگاهی برسد و استعداد های نهفته اش را باور کند و از سرچشمه ی خرد توشه بردارد که :
خرد سرچشمه خوشبختی است.
ملّت ایران پرچم افتخاراتش را از دست فلاسفه ، علما ،حکما،شعرا،عرفا،معماران و نقاشان بدست آورده است.آثار هنرمندان بازتاب صادقانه ی کابوسها ، دلهره ها ، امید ها و رویا هایی است که از بدو به خود آمدن ،ما را در تصرّف داشته اند! شکست یک یک ما :شکست میلیارد ها انسان است! بی خردی و جبر یک یک ما : بی خردی و جبر میلیارد ها انسان است ! هنر وادی عاشقان تیز بین بی رحم بدون لاپوشی هاست . حکیم” ابوالقاسم فردوسی ” شاهنامه را به نام خداوند جان و خرد آغاز می کند. جان و خرد را ارج می گذارد و والاترین می پندارد و بقا و سلامت وسربلندی وهویّت ، اخلاق ،درستی ، وطن دوستی قوم ایرانی را پی ریزی می کند. ضمانت بقای ما دردست فردوسی ،سعدی،عطار،حافظ، مولوی ،فلاسفه و عرفای ماست.چنانچه در تمام بحران هائی که بر ما گذشته و خواهد گذشت، صدای سلطان اخلاق و سخن “سعدی” از سر در سازمان ملل، بی گزند از تنگی ها می گذرد و به گوش ما و جهانیان می رسد
بنی آدم اعضاء یکدیگرند که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار
تنها صداست که می ماند .
صدای عشق، مدارا،مردم دوستی،اخلاق ، مهربانی،هم زیستی وجد، زیبائی، موسیقی: آدمیت
من صداها را شنیدم و سرمستی و بشارت زندگی را در جهان تئاتر بدست آوردم! با حس افتادگی به گذشته ها نگریستم و دیدم نو آورانی جایگزین نوآورانی دیگر شده اند و هیچ باید و نبایدی پایدار نمانده است! چنانچه سهراب سپهری عارف گفته است:
کارما نیست شناسایی راز گل سرخ
کارما شاید این است
که در افسون “گل سرخ” شناور باشیم
به هیچ باید و نبایدی دل نبستم. پناهگاهم را علیه روزمرگی و دلمردگی در گرمای سیّال هزار چهره ی تئاتر جستجو کردم و جان گرفتم. در گلزار تئاتر پرسه زدم و از هر گلی بهره ای بردم . گاه گریستم ، گاه خندیدم، گاه تعجّب کردم، گاه رنجیدم و هر بار از دیدن گونه گونه های نمایش به فکر فرو رفتم. هر گز دو نقاب قدرتمند “خنده و گریه” حاکم بر تئاتر را از یاد نبردم .دو نقابی که به امر الهی بر چهره ی هر انسانی نقش بسته است. با چشمانمان گریه می کنیم با دهانمان می خندیم؛ با رعایت کامل حفظ اعتدال و نزاکت که نه افسرده شویم و نه لوده!
خیر الامور اوسطها!
هرچه گشتم از تئاتر مصر قدیم و ایران قدیم – 1300 سال پیش ازمیلاد مسیح- چیزی نیافتم.
هنرمندان بزرگ دورانهای قدیم ، توضیحی راجع به فوت و فن و چگونگی و باید و نباید های حرفهاشان نمی دادند. شکسپیر زبدهترین کیمیاگر دنیای تئاتر، محرم اسرار باقی مانده است ؛ندا داده است:
بودن یا نبودن؟ مسئله اینجاست؟
سوفوکل در بعد زمان مهر سکوت بر لب زده است.بانگ برداشته است:
خرد سرچشمه ی خوشبختی است!
به زندگی خیره شدم!
آئین زندگی است که پدران جای خود را به فرزندان بسپارند.
نوبت کهنه فروشان در گذشت نو فروشانیم و این بازار ماست
موضوع تئاتر موضوع غامض و گسترده ایست که با هیچ ترفند و حتی بی ملاحظگی نمی توان در چند سطر یا چند صفحه افقهای گسترده اش را که در افقهای گسترده ی هنر های دیگر ریشه دوانده است؛بررسی و محدود کرد. چگونه می توان تک تعریفی قابل قبول از تراژدی ،تعزیه،کمدی،درام، ملودرام، تئاتر سایه ،تئاتر کابوکی،
تئاترهای ترکیبی:تئاتر و شعر ،تئاتر و موسیقی، تئاتر و رقص، پانتومیم، خیمه شب بازی، سیاه بازی، مضحکه، اپرت،اپرا، سیرک، ارائه داد.
دلقک های سیرک، چه درسهایی به من آموختند!
در طول تاریخ بشر، همواره ، “خلاقیت” زندانی قانون بشر بوده است. چرا؟
چرا حوصله نکرده ایم با مرور عصبانیّت ها و تجربیّات ، مبتکران پاک باخته ی اسلاف خویش ، که از قرنی به قرنی،مکتبی به مکتبی،صلیب مصائب تکامل آفرینش را به دوش کشیده اند، همگام آئین زندگی نو به نو شویم؟چرا هنوز بر سر قبول، یا رد شعر کهن وشعر نو دعوا داریم؟
راستی تئاتر چیست و هدفش چیست؟ که گاه آنچنان لعنت و نفرین و تکفیر شده است و گاه آنچنان تعریف و تمجید؟حرفه بحث انگیز اسرار آمیزی که حتّی سایه ی پر طمطراق حمایت لوئی چهاردهم، سلطان قدر قدرت فرانسه ، ملقّب به خورشید شاه، در قرن 17 ، نتوانست از قهر کلیسا علیه “مولیر”جلوگیری کند.“مولیر”سلطان کمدی جهان، ترد شده ؛ تکفیر شده با بی آبرویی تمام به خاک سپرده شد.
آری!هرکس به ظنّ وسلیقه و پیش داوری خویش تئاتر را تمجید وتقبیح و تعریف می کند.
هر کسی از ظنّ خود شد یار من وز درون من نجست اسرار من
سّر من از ناله ی من دور نیست لیک چشم و گوش را آن نور نیست
مگر می شود خورشید را از آسمان پائین کشید و تکه تکه اش کرد؟ تنها می توان از گرمای خورشید گرم شد و خرّم! خرّمی که معنای زندگی است: حضور در جشنواره ی رحمت الهی : زندگی . زمانی که کاهنان در ادامۀ مراسم مذهبی،مصائب مسیح را به نمایش میگذاشتند، همدلی سحر آمیزی بین مردم و کاهنان وجود داشت. زمانی که مردم یونان یکپارچه گرد هم می آمدند و از فرط اشتیاق شرکت درمراسم با شکوه تئاتر ، در آمفی تئاتر های عظیم خواب و خوراک نداشتند. زمانی که به همّت مقامهای روحانی، غیر روحانی، شهر داریها،مشارکت عموم مردم؛ مصائب حضرت مسیح، طی چندین شبانه روز برگزار میشد ،زمانی که مردم ایران، تکیهها و میادین شهر و روستا را برای دیدن تعزیه ها و مصائب کربلا پر میکردند و با تمام وجود سینه میزدند ؛کسی از خود نمیپرسید تئاتر چیست؟
تئاتر مشارکتی بود خودجوش، بی ریا،مسلّم و آشکار!تعهدی بود که بر ریشه های آئین، ایمان وصداقت وخلوص صحّه می گذاشت.تعّهدی بود که به مرورسست شد وبی اعتبار. تئاتر بند ناف خود را از گهواره ی تقدّس پاره کرد؛ تکفیر شد و رانده شد و بدنام. کلیسا به مردم پشت کرد و مردم به کلیسا!همه ازهم گسستند .هرکی به سوئی و سودایی. در زمان شکوفایی تئاتر، هم تعزیه داشتیم هم روحوضی ،هم سیاه بازی هم تراژدی، هم کمدی هم ملودرام، هم درام هم سیرک و هم مضحکه . انواع تئاتر پهلو به پهلو حرکت می کرد. کسی از خندیدن نمی ترسید! کسی از اشک ریختن و فغان کردن خجالت نمی کشید.کسی از تخلیه ی بار سنگین احساسات سرکوب شده اش عار نداشت. امروز تکلیف ما چیست ؟ آیا تئاتر باید تراژدی باشد یا کمدی؟
آیا باید به نقش اجتماعیش متعهّد و تسلیم باشد؟زیر پرچم سیاسی خاصی سینه بزند و یا نزند؟ خود را در اختیار ابزار تبلیغاتی و سفارشی حکومت ها قرار بدهد یا ندهد؟ جواب چیست؟ راه چاره چیست؟چگونه میشود دوباره خیل تماشاگرانی را که از میادین آمفی تئاترهای یونانی پا به میادین ورزشی فوتبال گذاشتهاند به تالارهای نمایش برگرداند؟ ذهنیتی باز و خلاق و کارآمد و هوای تازه می خواهد؛ با راه و روش امروزی.
گسترده در ابعاد مختلف نمایشی. آیا قادریم نیاز و سلیقه و مسائل بشری امروزی را مطرح سازیم و در نبض تحوّل جهان قدم برداریم .
آیا برای رفع مسئولیّت خودمان بی رغبتی تماشاگران را به تئاتر، به محافظه کاری و کند ذهنی آنان نسبت نمی دهیم؟ آیا توّجه نداریم که سردمداران امر نمایش جهان چگونه با تردستی برنامه ریزی می کنند و چندیدن ماه و چندین سال نمایش های منتخب زبده خود را به دور جهان می چرخانند و مردم برای بدست آوردن بلیط و دیدن کارشان سرودست می شکنند ؟
فی المثال:
بینوایان – آمریکا، گربه ها- آمریکا، تله موش – انگلستان، سیرک خورشید- کانادا، زینگارو- فرانسه، آشپزی – کره، که در سی و دومیّن جشنواره بین المللی تئاتر فجر در تالار وحدت برروی صحنه رفت . تا کنون دربیش از 52 کشور با موفقیّت”آشپزی” را اجرا شده و چندین میلیون تماشاچی را به خود جلب کرده است .از آمریکا گرفته تا شرق دور، استرالیا ،عربستان صعودی ،تایوان، مالزی،کویت، دوبی، ابوذبی ،بحرین، عمان، اردن ،برزیل ،بانکوک، تایلند ،فنلاند، لهستان، مجارستان، ژاپن،چین ووو.
با موفقیت نمایش “آشپزی” را بر روی صحنه رفته و برای حداقل ده سال آینده آن را به تمام دنیا خواهند رفت.غول های خفته ی تمدّن ها ی بزرگ نژاد زرد: بیدار شده اند و در هر زمینه ای تکنولوژی ، صنعت و هنر؛ز دنیا را به تصرّف خود در آورده اند.تکلیف ما چیست؟ این گربه ی کز کرده ، کی بیدار خواهد شد؟ آیا قادر خواهیم بود با در دست داشتن ثروت کم نظیری که از اجدادمان به رایگان در اختیارمان قرار گرفته ، در میدان رقابت جهانی قرار بگیریم. با طنز فاخر سعدی،عبید زاکانی،ملانصرالدّین، مردم سراسرجهان را بخندانیم؟ با تراژدی های بی همتای رستم وسهراب،رستم واسفندیار…،گیل کمش ،کاوه آهنگر… و عاشقانه های لیلی و مجنون ، خسرو و شیرین، یوسف و زلیخا؛ در امر نمایش جهان جایگاه معتبری را بدست آوریم؟.معرف خود و فرهنگ خود باشیم؟آیا نیاز مبرمی به خلق ایمانی نوین و پیروزمند در خود احساس نمی کنیم؟ آیا به یاد می آوریم چگونه با نمایش های چارلی چاپلین ،لورل هاردی، برادران ماک سنت، مولیر؛ خنده بر لبان میلیون ها نفر نقش بست. سرگذشت تئاتر، داستان غریبی است، با افت و خیزهای بسیار!هنرمندان سرسپرده اش طی قرون افتان و خیزان رفتند و مشقت ها را تحمّل کردند تا توانستند حق و حقوق مدنی خود را بدست آورند و مورد احترام و ستایش قرار بگیرند.از ملکه انگلیس لقب “سر” بگیرند. نشان های افتخار سروسینه ی بازیگران بیشماری را مزیّن می کند و گاه جلب دوستی ستارگان بر محبوبیّت روئسای جمهور می افزاید .”هاول” کارگردان، درام نویس بنام چکسلواکی ، در جایگاه ریاست جمهوری می نشیند. براستی ماهیّت این حرفه چیست؟ تئاتر محل وقوف به احوال خود و دیگری است. با شناخت و بررسی افکار،امیال،اعمال دیگران؛کارشناس کارکشته ی خود می شویم. تئاتر محل آشکار شدن پنهان شده های آدمی است . که همگان را از امیر و وصی ووکیل و ظالم و مظلوم ،سخّی و شریف،باسواد و بی سواد و قدّیس و ملحد را به دایره ی عریان بازی می کشاند نقابها را پس می زند و دُمل ها را می شکافد؛ چرک ها را بیرون می ریزد.انسان را به والائی دعوت می کند. میل به والائی که تماشاگران خاموش ،هرشب با حضورشان اعلام می دارند. بر ما دست اندرکاران حرفه است که با سلاح گونه گونۀ تئاتر به سجایای با لقوّل هر انسانی پاسخ بدهیم . به تنگی ها تن در ندهیم. زیرا که نمایش هر شب در یک ملاقات عاشقانه همگان را بطور مساوی و صادقانه، در برابر وجد، والائی، درد، شعف، اجحاف،حماقت، شرافت،خباثت، تنگی ها ، گره های کور بودن یا نبودن- شریک می سازد و وسوسه کشف راه حل را تا سر منزل مقصود ، در تارپودشان می دواند.
بهارتا، فیلسوف بزرگ هندی، تئاتر را موّلد و معلّم شور و حالی می دانست که از رحمت کامل الهی برخورداراست. به بازیگران هندی توصیه می کرد نمایش را با تقدیم قربانی و خیرات آغاز نمایند.
من نیز شور و حال مقدّسی که ما را به سرشاریها، وجد و معرفت دعوت کند: انتظار دارم. با مراعات کامل حسّ صداقت و نزاکت و زیبایی.
در خاتمه کیک تولد خانم صابری بریده شد و پرتره پری صابری کار فخرالدین فخرالدینی به وی اهدا شد. بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار نیز کتابهایی به ایشان اهدا کرد و نیز دکتر توفیق سبحانی پژوهشی از مولوی را به خانم صابری اهدا نمود و هدیهای نیز از سوی شبکه بین المللی میراث فرهنگی ناملموس در کره جنوبی ICCN وابسته به یونسکو، توسط نماینده این سازمان ،خانم صدری شریفی ، با امید به حضور خانم پری صابری در اجلاس زنان و میراث فرهنگی در اکتبر 2014 / مهر ماه 1393 در اصفهان، به خانم صابری داده شد.