شب یوزف فون هامر ـ پورگشتال برگزار شد.
سه شنبه اول اسفند 1391 برابر با 19 فوریه 2013 ،شب « یوزف فون هامر پورگشتال» ایرانشناس اتریشی و مترجم دیوان حافظ و قصههای هزار و یک شب با همکاری مجله بخارا و مؤسسه فرهنگی هنری ملت و انجمن فرهنگی اتریش در ایران برگزار شد.
نخستین سخنران این مراسم دکتر توماس بوکسباوم سفیر اتریش در تهران بود و دکتر سعید فیروزآبادی سخنان ایشان را همزمان به فارسی ترجمه کرد. دکتر باکسباوم در آغاز سخنان خود به سنت برپایی چنین بزرگداشتهایی توسط مجله بخارا اشاره کرد و گفت : « من از مجله بخارا صمیمانه سپاسگزارم که بانی چنین شبهایی است و ما تا کنون فرصت داشتهایم که شبهایی را برای بزرگان فرهنگ و ادب اتریش برگزار کنیم: برای راینر ماریا ریلکه، اینگهبورک باخمن و نیز شب مشترک ادبیات اتریش و سوئیس. و به پیشنهاد من به نویسندگان معاصر نیز پرداخته شد که از این میان میتوانم به شب قصهخوانی اتریشی ـ ایرانی و شب نویسندگان اتریشی ـ ایرانی اشاره کرد که خانم آنجلیکا رایتسر و خانم ناهید طباطبائی حضور داشتند.
مجله بخارا یکی از ارزندهترین مجلاتی است که در ایران منتشر میشود و نگاهی به مجله کافی است تا مرا وادارد که بخواهم دست کم عناوین آن را برای من ترجمه کنند و من معتقدم یکی از نشریاتی است که میتوان تمام آن را به انگلیسی ترجمه کرد.
دکتر بوکسباوم در بخشی دیگر از سخنان خود به روابط دیرینه فرهنگی ایران و اتریش اشاره کرد: « روابط بین ایران و اتریش به گذشتهای بسیار دور برمیگردد و بد نیست بدانیم که امشب مصادف است با صد و سیامین سالگرد تأسیس نخستین دفتر نمایندگی اتریش در ایران. و اکنون اگر بخواهم به امشب بپردازم، به شب یوزف فون هامر پورگشتال، این شرقشناس و ایرانشناس و این دوستدار بزرگ و مترجم دیوان حافظ. در واقع به مدد ترجمه او بود که گوته به حافظ علاقهمند شد و دیوان شرقی ـ غربی خود را سرود. او بود که آکادمی علوم را در اتریش بنیان نهاد و سالها ریاست آن را بر عهده داشت. » دکتر باکسباوم سپس از حضور پروفسور برت گ فراگنر در این بزرگداشت سخن گفت: « امشب ما مفتخریم به حضور پروفسور فراگنر که بیشک برجستهترین ایرانشناس معاصر است . وی که کرسی چندین دانشگاه ، از جمله دانشگاه بامبرگ را بر عهده داشته، پا جای هامر پورگشتال گذاشته است و هم اکنون ریاست آکادمی علوم را بر عهده دارد و آثار بسیار ارزشمندی را در زمینهی ایرانشناسی و به ویژه زبان فارسی منتشر کرده است. »
سپس علی دهباشی به معرفی کوتاهی از یوزف فون هامر پورگشتال پرداخت :
« تردیدی نیست که ایرانشناسی در آغاز قرن نوزدهم به شیوهای علمی آغاز شد و پیشگامان این راه استادان دانشگاه نبودند، بلکه شخصیتهایی قدم در عرصۀ معرفی ادبیات فارسی گذاشتند که همچون یوزف فون هامر _ پورگشتال اتریشی بیشتر در حوزۀ دیپلماتیک فعالیت میکردند. هامر در 9 ژوئن 1774 در شهر گراتس اتریش به دنیا آمد. از 15 سالگی به مدرسۀ زبانهای شرقی در آکادمی علوم وین رفت و دورۀ ترجمه شفاهی را گذراند و برای خدمات دیپلماتیک آماده شد. در این دوره زبانهای فارسی، ترکی و عربی را فرا گرفت. پس از این دوره مدتی دستیار یوهانس فون مولر تاریخدان بود.
در سال 1799 او را به استانبول اعزام کردند. 1800 مترجم و منشی آدمیرال انگلیسی سر ویلیام سیدنی در هنگام لشکرکشی علیه فرانسویان در مصر بود. 1802 دوباره به استانبول اعزام شد و در همان جا بود که با غزلیات مولانا آشنا شد و تصمیم گرفت که این غزلیات را به زبان آلمانی ترجمه کند. این ترجمه در سال 1812 منتشر شد و باعث شد که گوته مسحور غزلیات حافظ شود و دیوان غربی – شرقی خود را بنویسد.
هامر 1806 به وین بازگشت و از 1807 مترجم دربار اتریش بود. از 1809 تا 1818 نشریۀ گنیجینههای مشرقزمین را منتشر میکرد. این اثر بهترین نشریۀ زمان خود بود و در آن آثار بسیاری را در اختیار علاقهمندان گذاشت.
هامر آثار فراوانی را به زبان آلمانی منتشر کرده و نوشته است که از آن میان میتوان به ترجمۀ هزارویکشب، تاریخ اسماعیلیه، تاریخ سخنوری ایران، تاریخ امپراتوری عثمانی و بهخصوص تاریخ وصاف اشاره کنیم که در سال 2010 سرانجام در آکادمی علوم وین به چاپ رسید. از یاد نباید برد که هامر بنیانگذار این آکادمی و نخستین رئیس آن بود.
در نشست امروز هر یک از سخنرانان گوشههایی از زندگی و آثار این شخصیت بزرگ در قلمروی ایرانشناسی را بررسی خواهند کرد. »
پس از آن نوبت به پروفسور فراگنر رسید که درباره پورگشتال، تأسیس آکادمی علوم و شروع کار او به عنوان شرقشناس و ایرانشناس سخن گفت:
« من از مجله بخارا بسیار سپاسگزارم که چنین مراسمی را تدارک دیده است و همینطور از دکتر باکسباوم که در حق من بسیار صمیمانه سخن گفتند و اما دوستی من با آقای دهباشی به سالها پیش برمیگردد و از توضیحی که ایشان دربارهی پورگشتال دادند بسیار ممنونم چون به این ترتیب من میتوانم بحث گستردهتری را آغاز کنم. و ما در اینجا بحثی فرهنگی و ادبی را دربارهی خاورشناسی بزرگ آن هم در آن زمان شروع میکنیم و شاید به این طریق نوری میافکنیم بر خاورشناسی خارج از این منطقه و برداشتی که ما امروز از این مقوله به دست میآوریم که شاید هم سطح برداشت خودتان نباشد. گاهی هم این اندیشه مطرح بوده که خاورشناسی از بعضی لحاظ سیاسی بوده و جزو ابزار استثمار. و خواستی که ابرقدرتها به این طریق دنبال میکردن که به آسانی نمیتوان از آن گذشت و من قصد وارد شدن به این مقوله را ندارم و یا درصدد پاسخ گفتن به پرسشی را هم ندارم که به هر حال مسئلهای است بسیار پیچیده. »
پروفسور در بخشی دیگر از سخنان خود به قدمت تفکر دربارهی تمدن ایرانی و اسلامی کرد:« این تفکر روی هم رفته حدود 200 سال پیش شروع شد. و زمان آن تقریباً به 250 سال پیش یعنی حول و حوش1754 میرسد که در آن هنگام تحت فرمان امپراتور اتریش یک آکادمی علوم تأسیس شد. و شاید این پرسش مطرح باشد که اصلاً چرا یک آکادمی شرقی تأسیس کردند. در آن دوران امپراتوری عثمانی بسیار قدرتمند بود و امپراتوری اتریش تصمیم گرفته بود که با این قدرت و نفوذ مقابله کند. و معتقد بود برای مقابله با امپراتوری عثمانی و نفوذ آن باید زبان و فرهنگ شرقی را به خوبی یاد گرفت و بتوان مسائل سیاسی و نظامی را مستقیماً با آنها مطرح کرد. در عین حال کسانی هم بودند که مقاصد تجاری داشتند. در حقیقت عثمانیها کسانی را در خارج از قلمرو خود داشتند ، در بین کشورهای اروپایی که کار اطلاعرسانی را به عهده گرفته بودند و دولت اتریش نیز میخواست به همین ترتیب جاپایی در کشورهای مشرقزمین داشته باشند. در واقع این آکادمی به همین دلیل تأسیس شد. اما بعدها از مقاصد سیاسی فاصله گرفت. چرا که دانشمندان همیشه ورای سیاست حرکت میکنند. و دانشمندانی که در آکادمی بودند به تدریج عاشق موضوعاتی شدند که تدریس میکردند و این نکتهی بسیار مهمی است و دیگر کسی نمیتوانست جلوی آنها را بگیرد. در واقع آنها کارمند دولت اتریش بودند، اما وقتی شروع کردند به یادگیری زبان، آن فرهنگی که در پسِ آن زبان نهفته بود آشنا شدند و از سویی دیگر درصدد برآمدند که فرهنگی را که با آن آشنا شده و یاد گرفته بودند برای همزبانان خود نیز بیان کنند» پروفسور فراگنر در ادامه به نفوذ مذهبی اشاره داشت: « بر اساس چنین اعتقادی دولت اتریش آموختن زبان عربی را لازم دانست تا بتواند به اصل متون مذهبی دسترسی داشته باشد. چون مذهب هم یکی از مسائلی بود که برای اتریشیها در ارتباط با دولت عثمانی اهمیت داشت. در حقیقت اگر بخواهیم زبانهای مورد نظر اتریشیها را مدّ نظر قرار بدهیم باید بگوییم آموختن زبانهای ترکی، عربی و فارسی برایشان مطرح بود. اما هنگام یادگیری زبانهای ترکی و عربی به اشعار فارسی برخوردند که با زبان ترکی و عربی عجین شده بود و به این ترتیب بود که با شاعران نامدار ایران آشنا شدند، با حافظ و مولوی . دیوان حافظ را دیدند که به زبان عثمانی نگاشته شده بود و به این طریق باز درصدد برآمدند تا اصل آثار را بخوانند. و هامر پورگشتال بیش از همه شیفتهی زبان فارسی شد و در صدد ترجمه آثار بزرگ زبان فارسی برآمد. و ناگفته نماند که تاریخ ادبیاتی که پورگشتال نوشت مرجعی شد برای اروپاییان دیگری که خواستند تاریخ ادبیات ایران را بنویسند. پورگشتال با تمام موانعی که در برابرش ایجاد کردند و مخالفتهایی که با تأسیس آکادمی علوم شد، از حرف و اعتقاد خود برنگشت و توانست این کار بزرگ را به نتیجه برساند و اما امروز هنوز شاهد استمرار فعالیت این آکادمی هستیم.»
سپس دکتر طمورث ساجدی صبا به بحث پیرامون وجهی دیگر از یوزف فن هومر پورگشتال پرداخت:
« نام یوزف فون هامر پورگشتال در تاریخ خاورشناسی اروپا و در بین معاصران علمانی او، مثل ویلیام جونز انگلیسی و آنتوان ایساک سیلوستر دوساسی فرانسوی از منزلت خاصی برخوردار است و به جهاتی آیینه تمامی مطالعات شرقی در کشورش و نیز در اروپاست. دستاوردهای او در زمینۀ ایرانشناسی میتواند محور دو مکتب بزرگ خاورشناسی آن عصر ادبی و تاریخی و نیز مکتب نوین عرفانی آن طبقهبندی شود.
هامر در سال 1774 در گراتس اتریش به دنیا آمد و در سال 1856 در وین درگذشت. او تحصیلاتش را در این شهر و در مدرسۀ جوانان زبان که به مثابۀ مدرسه جوانانا پاریس فعالیت میکرد پس از ارائۀ دروس تئوری، برای بخش عملی داوطلب به قسطنطنیه اعزام میشود، این روند را در پیش گرفت و به فراگیری زبانهای شرقی، ترکی، عربی و فارسی پرداخت. او با مراوده و همنشینی با سفیر عثمانی در وین خیلی زود علاقۀ خود را به زبان ترکی نشان داد. مضاف بر این اتریش روابط سابقهداری با امپراتوری عثمانی داشت و حضورش در قسطنطنیه چشمگیر بود و از این رهگذر به خرید نسخ شرقی هم مبادرت میکرد. او در اواخر قرن هجدهم و به عنوان مترجم زبانهای شرقی یک هئیت اتریشی را به هنگام عزیمت به این پایتخت همراهی کرد و سپس مأموریت یافت به وضع کنسولگریهای اتریش در مصر و سوریه رسیدگی کند، مأموریتی که با حمله ناپلئون به این مناطق مصادف شد و او را ناخواسته در مسیری دیگری و همراه با انگلیسیها قرار داد. کینۀ او نسبت به ناپلئون زمانی به اوج رسید که نسخ شرقی متعلق به کتابخانۀ وین توسط وی ضبط و به پاریس منتقل شد و به علاوم اتریش ملزم گردید جزو هیئتی باشد که میبایستی همراه ماری لوئیز ، دختر امپراتور اتریش به پاریس برود تا او را به ازدواج ناپلئون درآورد ( آوریل 1810) . او از این فرصت استفاده کرد و با بزرگان خاورشناس و ایرانشناس فرانسه آشنایی به هم زد، از جمله با سیلوستر دوساسی که آوازۀ تدریس او در زبانهای عربی و فارسی علاقهمندان زیادی را از سراسر اروپا به پاریس میکشاند.
در سال 1816، او مترجم رسمی زبانهای شرقی در دربار وین شد و در این مأموریت بود که میرزا ابوالحسن خان ایلچی ( میرزا ابوالحسن شیرازی) به نزد مترنیخ، صدراعظم و سپس به نزد فرانسوای اول امپراتور رفت که در هر دو دیدار سِری هامر به عنوان مترجم حضور داشت و به نقشآفرینی هم پرداخت. وی که قبلاً با غزلیات حافظ در قسطنطنیه آشنا شده بود، عزم جزم کرد و آن را به کمک شرح سوری بوسینایی به زبان آلمانی و تحت عنوان دیوان شمسالدین محمد حافظ ( تونیگن 1812، سه جلد) ترحمه کرده و توجه گوتته را عمیقاً به آن و نیز به مجلۀ چند زبانی خویش ،« خزاین مشرق زمین» که در سال 1809 در وین تأسیس کرده بود جلب نمود و از دست سفیر ایران نیز هداهایی همچون یک نسخه خطی شهنشاه نامه تألیف فتحعلی خان صبا و به ویژه یک قطعه نشان شیرو خورشید دریافت کرد. چند سال بعد و در پاسخ به این توجه شاه ایران ، او اندیشههای مارک اورِل ( 1831) را ترجمه و نسخهای از آن را برای او ارسال داشت. سپس تاریخ ادب فارسی ( 1818) را بر اساس تذکرهالشعرای دولتشاه سمرقندی تألیف کرد.
او قبل از ازدواج و به تقلید یکی از منظومههای معروف کریستین مارتین ویلانت، اوپرون (1780)، شیرین، منظومهی تقلیدی از زبان فارسی ( 2 جلد، 1809) را منتشر کرده بود و ظاهراً به هنگام بررسی یک اثر دیگر که عنقریب ذکر خواهد شد، متوجه اهمیت آن شده بود. در سال 1839، او سمت مترجمی استعفاء داد و سپس در سال 1847، با حمایت مترنیخ، آکادمی علوم دین را بنیان نهاد و خود نیز به عنوان اولین رئیس آن انتخاب شد و بعدها صرفاً عنوان افتخاری مشاور دولتی را برای خود حفظ کرد. او در رابطه با فرهنگ و تمدن ایران آثار دیگری ارائه میکند، مثل جعفر یا سقوط برمکیان، وزیران خلیفه هارون ( 1813) که قبلاً مضمونی اروپایی شده بود، گلشن راز محمود شبستری ، مثنوی کوتاه عرفانی در بحر هزج و مسدس و وزن شعر خسرو شیرین نظامی گنجوی، متن فارسی و ترجمه آلمانی آن ( 1838) و ایّها الولد ! ( ای فرزند) ، رسالهای اخلاقی از غزالی.
اما گرایش او به تاریخ ایران اسلامی که بُعد دیگر توجه او را به ایرانشناسی نوپای اتریشی را نشان میدهد، نه فقط در تاریخ ایلخانان یا مغولهای ایران ( 2 جلد، 1843-1842) که در تاریخ وصاف ( 1856) هم تجلی یافته است. البته مدتی بود که مورخان و خاورشناسان از وصاف تجلیل به عمل آورده بوده و او را همطراز شخصیت ادبی بوسوئه معرفی کرده بودند و دربارۀ هنر نویسندگی او موضعگیری کرده بودند ولیکن ترجمهای از او ارائه نکرده بودند. این نکته نیز لازم به ذکر است که تاریخ مغولهای او ممکن است ملهم از اقدام بیبدیل دوست فرانسوی او، اتین مارک کاترمر باشد که ترجمۀ مغولهای ایران ( پاریس 1836) خود را بر اساس جامعالتواریخ رشیدالدین فضلالله ارائه کرده بود و مکتب تاریخی ایرانشناسی فرانسه را به اوج رسانده بود. کتاب پرهیاهوی او « تاریخ حشیشیه» ( 18181) که بعداً مورد توجه سیلوستر دوساسی قرار گرفت و وی آن را در شرح مذهب دروزیان ( 1838) بحث و بررسی نمود و واژهی آدمکش را مأخوذ از حشاشین دانست، در عصر ما توسط هانری کربن مورد تقبیح قرار گرفت. وی معتقد بود که این بحث از روی هوی و هوس ناشی از تعصب علیه « یک اقلیت مذهبی یا فلسفی» صورت گرفته است.
در هر حال، دستاوردهای هامر به همین آثار بررسی شدۀ مکتبهای ایرانشناسی محدود نمیشود و او دربارۀ زبان و ادبیات و تاریخ عربی و ترکی و خاورشناسی اتریش هم آثار مهمی را ترجمه و تألیف کرده است. او در تمامی زمینههایی که دست به تألیف زد، راهگشای نه فقط ایرانشناسان اتریشی که ایرانشناسان اروپایی شده است. اما این مطلب هم واقعیت صِرف است که او ظرایف زبان شرقی را چندان درک و تأمل نمیکرد و شتابزدگی را اختیار کرده بود تا هر زودتر در راستای آشنایی با مشرق زمین گام بردارد. ژول مول، دوست نزدیک او، معتقد بود که اقامت طولانی در مشرق زمین و شور و شوق معرفی آثار آن ، کیفیت کار تحقیقی او را تحت تأثیر قرار داد ولیکن با توجه به عصر رنسانس شرقی چنین نکاتی هم قابل اغماض است. »
دکتر سعید فیروزآبادی آخرین سخنران این مراسم بود که موضوع سخنرانی خود را یوزف فون هامر- پورگشتال و نگارش تاریخ سخنوری ایران قرار داده بود:
« چند سال پس از ترجمۀ دیوان حافظ، یوزف فون هامر – پورگشتال، مترجم این اثر، نخستین تاریخ ادبیات فارسی به زبان آلمانی را نگاشت. این تاریخ ادبیات که عنوان Geschichte der schönen Redekünste Persiens یا همان تاریخ سخنوری زیبای ایران را بر خود داشت، حتی تا امروز نیز از مهمترین آثار دربارۀ ادبیات فارسی است. در ادامه ضمن بررسی این اثر سعی خواهم کرد که دلایل این برتری را بیشتر شرح دهم.
کتاب در سال 1818 و در حالی منتشر شد که مصادف با دورۀ فتحعلیشاه قاجار است و به رغم شرایط خاص آن دوره و عهدنامۀ گلستان که تقریبا در همان زمان به ایران تحمیل شد و تقریبا مصادف با شروع افول قلمروی زبان فارسی بود، یوزف فون هامر – پورگشتال که از سالها قبل با حضور در استانبول و دلبستگی به حافظ و ترجمهاش شهرتی فراوان کسب کرده بود، تصمیم گرفت که کتابی جامع دربارۀ تاریخ ادبیات فارسی بنویسد.
هامر در پیشگقتارش بر این کتاب مینویسد: «در حالی که مشغول نگارش تاریخ ادبیات ترکی برای مجموعهی جناب ایشهورن بودم، به این واقعیت تاریخی آشنا برای شرقشناسان رسیدم که ادبیات ترکی (که بیشتر تقلیدی از ادبیات فارسی و عربی است) از گنجینۀ این دو ادبیات پربار شده است و با هر گامی بیشتر به این موضوع پی بردم و این آرزو در دلم قوت گرفت که سرچشمۀ عطر گلهای تمامی ادبیات شرق را تا بهارین فصل آن، یعنی تا مبدأ ادبیات فارسی دنبال و در بوستانها و گلستانها، نخلستانها و کلبههای روستایی و سایهساران آن گشت و گذاری کنم.» این پیشگفتار نشان از عشق و علاقۀ وافر هامر به ادبیات فارسی دارد. او در ادامه شرح میدهد که برای درک بهتر زندگی هر شاعر به مجموعۀ دستنوشتههای آکادمی وین مراجعه کرده است. نباید از یاد برد که این آکادمی مجموعهای بسیار با ارزش از نسخ خطی را دارد که بهتازگی با همکاری استاد ایرج افشار فهرست آنها منتشر شده است. از دیگر منابع او در نگارش این اثر باید به «تحفه سامی» سام میرزا اشاره کرد.
او در این پیشگفتار مینویسد: «برای بوییدن عطر گلهای شرقی باید به سراغ سرزمینی رفت که مهد این گلها، یعنی ایران، است»، زیرا «شعر فارسی گل سرسبد شعر مشرقزمین است.»
این تعریف از زبان فارسی در روزگاری رخ میدهد که بهرغم تلاشهای سیلوستر دو ساسی در پاریس و ترجمههایی جسته و گریخته از ادبیات فارسی، هنوز کسی جرأت نگارش تاریخ ادبیات فارسی را نداشته است. هامر در همین پیشگفتار کاری بزرگتر میکند و برای اثبات بزرگی ادبیات فارسی مثالهای فراوانی میآورد. برای نمونه شاهنامه را بسیار ارزشمند و حتی برتر از مهابهارات و رامایانا میداند و با ذکر نمونههای دیگر میکوشد تأثیری را که خود پذیرفته به خواننده منتقل کند.
به نظر میرسد برای درک اهمیت این اثر و تلاشی که هامر در این راه صرف کرده است، به چند نکته دربارۀ این نوشته توجه کنیم:
نخستین موضوع آن است که تا آن زمان تقریبا تنها منابع مهم هامر، دستنوشتههای خطی بوده است و تازه هامر گاهی به دلیل خست و نامهربانی برخی (همچون آقای روسو که کنسول فرانسه در بغداد بوده) موفق نشده است، برای مثال تک نسخۀ خطی آتشکدۀ آذر را به دست آورد. با این همه، او «بیش از یک میلیون بیت شعر فارسی» خوانده است و برای هر محققی این کار بسیار دشوار بوده است. هامر از همۀ منابع موجود بهره جسته و در این راه روشی کاملاً علمی و دقیق داشته است. برای اثبات این موضوع کافی است نگاهی به بخشهای مختلف این اثر و برای مثال بخش سعدی کنیم. هامر ضمن معرفی سعدی و گلستان و بوستان، همۀ ترجمهها و پژوهشهای انجام شده دربارۀ سعدی به زبانهای اروپایی را شرح میدهد و حتی گاهی نقد میکند. نباید از یاد برد که در آن زمان زبان آلمانی از جمله زبانهای مطرح در شرقشناسی بود و هر اثری به این زبان نگاشته میشد برای اهل فن قابل درک بود. این برتری تا میانههای قرن بیستم و جنگ جهانی دوم هم ادامه داشت.
هامر در دورهای زندگی میکرد که نگاه تطبیقی به پدیدارهای جهان هستی بسیار متداول بود و اصولا ادبیات تطبیقی در فرانسه در حال رشد بود. او با تأثیرپذیری از همین حال و هوا میکوشد که برای شاعران فارسیگو همتایانی در غرب بیابد و با این کار مخاطبانش را با میزان اهمیت این شخصیتها آشناتر کند. برای نمونه سعدی را با ولتر مقایسه میکند. شاید این مقایسه از جنبههایی برای ما پذیرفته نباشد، ولی نباید از یاد برد که از منظر اروپاییان آن دوره ولتر فیلسوف، نویسنده و شاعر بزرگ عصر روشننگری فرانسه و الهامبخش بسیاری از شاعران بزرگ اروپا همچون لسینگ یا گوته در دورهای از زندگی بوده است. مقایسۀ ایلیاد هومر با شاهنامه فردوسی نیز در بخش مربوط به شاهنامه انجام میپذیرد و هامر بر اهمیت این «کاخ بلند زبان فارسی بهنظم» تأکید میکند. بسیاری از این نوشتهها مربوط به هفت مجلد از نشریۀ گنجینههای مشرقزمین است که هامر سالها مدیریت آن را برعهده داشت و بزرگترین شرقشناسان آن روزگار همچون سیلوستر دو ساسی آن را بهترین نشریه در آن دوران میدانستند.
از دیگر نکتههای بسیار ارزشمند در این اثر آن است که هامر سعی میکند تعدادی از شعرهای هر شاعر را به زبان آلمانی ترجمه کند و برای این منظور، روشی کاملا دقیق را برمی گزیند. هامر بهخوبی میداند که حین ترجمه و آن هم ترجمه شعر، بخشی مهم از شعر که بهخصوص موسیقای آن است، ناگزیر منتقل نخواهد شد. به همین دلیل مطلع هر شعری را که ترجمه کرده است، با حروف لاتین نیز آوانویسی میکند و با این کار به خوانندگان اثر خود امکان میدهد که از وزن و قافیۀ اصل شعر به زبان فارسی بهرهمند شوند. جالب آن است که این مهم را کمتر در آثار بعدی میبینیم
حسن بزرگ این کتاب 423 صفحهای که 15 صفحه از آن اعلام است و هفت فصل دارد، اشاره به وقایعی است که در آن زمان برای اروپاییان بسیار تازه بوده است. برای مثال هامر آخرین فصل کتاب خود را «تباهی شعر و تاریخ فارسی در ایران و هند و رونق نامهنگاری و سفرنامهنویسی» مینامد. او مینویسد: «با اتمام پادشاهی اکبر شاه و شاه عباس، این بزرگترین پادشاهان سلسلههای صفوی و بابر که در آغاز قرن یازدهم هجری در هند و ایران بر تخت سلطنت نشستند، از عظمت ادبیات فارسی و بهخصوص شعر کاسته شد. هیچ شاعر بزرگ دیگری به شهرت نرسید. میرزا محمد مهدی خان، تاریخنگار اورنگ زیب و نعمت خان، تاریخنگار نادر شاه، تنها کسانی هستند که از سبک آنان سخنی به میان میآید.» البته به نظر میرسد که هامر در اینجا مرتکب خطا شده است، زیرا نگارندۀ دره نادری میرزا مهدی خان استرآبادی و نویسنده تاریخ اورنگ زیب یا مرآةالعالم بختاورخان است. بروز این گونه خطاها در تاریخ سخنوری ایران هامر بارها رخ میدهد، ولی از ارزش آن نمیکاهد.
هامر دلیل این رکود و افت در ادبیات فارسی را حمایت جانشینان اورنگ زیب از کتابهای تاریخ و یا فرهنگها میداند. در مقابل منشآت و نامهنگاری در ایران و هند بسیار پیشرفت میکند و به اوج زیبایی سبکی میرسد. با این وضعیت دبیران و منشیان در هر دو کشور رشد و ترقی میکنند و اغلب فرستادگان دربار پادشاهان از بین همین افراد هستند. این دوره مصادف با رشد خوشنویسی در ایران است. این منشیان اغلب خطی خوش و کلامی نافذ و نغز دارند و با ذکر حکایت و شرح وقایع به شیوۀ دلنشین میتوانند بر مخاطبان خود، یعنی امیران و وزیران دیگر کشورها، تأثیر بگذارند. نکتۀ جالب در این زمینه آن است که این اثر سالها پیش از حضور قائم مقام فراهانی و نگارش منشآت او نوشته شده است و نشان از اطلاعات دقیق در این زمینه دارد، هرچند ذکر این حقیقت ضروری است که هامر هرگز به ایران سفر نکرد، ولی در سفرهای خویش پیوسته در قلمرو زبان فارسی بود، تفاوتی نمیکرد که در استانبول باشد و یا در مصر. او حتی در واپسین سالهای عمر نیز رسالهای در باب شرح کبیر انقروی بر سرودههای مولانا جلالالدین بلخی مینویسد.
دیگر قالب نگارشی که از دیدگاه هامر تازه و جذاب بوده، سفرنامهنویسی است (همان، 414). این موضوع را بعدها پرفسور فراگنر نیر در کتاب ارزشمند خود خاطراتنویسی ایرانیان بحث و بررسی کرده است که به آن نیز خواهیم پرداخت.
هامر در بخشی از همین فصل به وضعیت دوران قاجار اشاره میکند و مینویسد: «از دورۀ نادرشاه تا امروز که قاجار در ایران بر سر قدرت است، تغییرات سیاسی وسیعی در ایران اتفاق افتاده که نشان میدهد همان آثار کهن ادبیات فارسی در ایران از احترام فراوان برخوردارند. همچنین از سفرنامههای جدید چنین برمیآید که دیگر نسل آن شاعران بزرگ در ایران منقرض شده است. فرانکلین و اسکات وارینگ در سفر خود به ایران دیدار از مقبرههای سعدی و حافظ را شرح دادهاند… هنوز آب رکنآباد گلشگشت مصلی را آبیاری میکند و بلبلان شیراز بر مزار سعدی و حافظ نغمه سر میدهند، ولی دیگر هیچ نوایی از گلوی شاعران بزرگ برنمیآید و چشمۀ شعر، بس کمآب و تیره و تار شده است. ولی نعمت خان، شاعر اورنگ زیب، میرزا ابوطالب، مسافر، سید احمد هاتف، شاعر عارف، و فتحعلی شاه، پادشاه فعلی ایران، هنوز هم از این آب بهرهمند هستند.» این اشارۀ مستقیم هامر به فتحعلی شاه، نشان از اطلاعات گستردۀ او از ایران دارد.
هامر دربارۀ وضعیت شعر در دربار قاجار مینویسد: «در دربار همین پادشاه هنوز هم شاعرانی وجود دارند که مانند بسیاری از شاعران قبلی در دربار پادشاهان دیگر بودهاند و با سرودن شعری گذران زندگی میکردهاند و از محبت پادشاهی شاعر برخوردارند. بیتردید این شاعران همیشه شاه شاعران نبودهاند، بلکه شاعر شاهان بودهاند و شاید عنوان شاعری را داشتهاند، ولی هرگز توان این کار را دارا نبودهاند… شاعر فعلی دربار محمد حسین خان (عندلیب)، مقامی بیش از شاعری دربار دارد و لباسی همانند خانها میپوشد و در مراسم عید نوروز و بارعام و هنگام تقدیم هدایای فرستادگان حضور شاه شعر میخواند. شعرهای فتحعلی شاه ممکن است که به دلیل حضور خود شاعر همچون شعرهای سلطان سلیم سوم و حاکم قبلی عثمانی، مورد توجه قرار گیرد، ولی هیچ برتری دیگری ندارد.»
در ادامه شرایط شعر فارسی در خارج از دربار را شرح میدهد: «روحیۀ حاکم بر شعر ایران امروز صرفاً عرفانی است یا آموزههایی عارفانه است که در اثر حاضر بارها در آن باره توضیح دادهایم. بهترین شاعر در این زمینه هاتف است (سومین شاعر فارسی با این نام) که از شاعران قبلی عارف خود همچون سنایی، عطار و مولانا جلالالدین رومی و قاسم انوار، سیفی و حتی عرفی است.»
با توجه به آنچه از کتاب هامر دربارۀ تاریخ ادبیات ایران و بخشی که مربوط به ادبیات قاجار است، نقل شد، بیتردید باید این اثر را از باارزشترین و مهمترین پژوهشهای آلمانیزبانها در قلمرو ادبیات فارسی و در آغاز قرن نوزدهم دانست. در عین حال نباید این نکته را فراموش کرد که هامر افرادی دیگر همچون فریدریش روکرت را تحت تأثیر قرار داد و افرادی نظیر او شعرهای بسیاری را به زبان آلمانی ترجمه کردند. تردیدی نیست که سنت شرقشناسی در اروپا بسیار وامدار یوزف فون هامر – پورگشتال است. »
عکسها از : سمیه لطفی