گوهر نفیسی رفت/ جلالالدین همایی
استاد سعيد نفسي كه بموجب شرح حالي كه از قلم خود او در دست است در هجدهم خرداد ماه 1274 شمسي هجري در طهران متولد شده بود معالاسف در هجده روز قبل روز دوشنبه 23 آبانماه 1345 شمسي و غرّة شعبان 1386 قمري هجري در 72 سالگي برحمت ايزدي پيوست؛ چراغي كه روشني بخش فرهنگ و ادب فارسي بود از تندباد اجل ناگهان بمرد؛ يك دنيا عشق و علاقه و شور و گرمي و ذوق و پشت كار كه شخصيّت او را تشكيل ميداد يكباره خاموش شد؛ تن خاكي بخاك سپرد و جان علوي بمقام عليّين برد همه در مرگ او متأسف و متحسّر شدند؛ ما نيز دير يا زود خواه و ناخواه دنبال او خواهيم رفت.
حُكْمُ الْمَنيَةِ فيالْبَريَّة جارٍ | ما هذِهِ الدُّنْيا بِدار قَرار |
طُبِعَت عَلي كَدَر وانت تُريدها | صُفْوًا مِنَالْأَقْذار وَ الْأَكْدر |
* * *
اين خطّ جادهها كه بصحرا نوشتهاند | ياران رفته با قلم پا نوشتهاند |
سعيد نفيسي قدر مسلّم حدود پنجاه سال متوالي همه عمر وي در خدمت فرهنگ و ادب اين كشور گذشت؛ معلّم بود، نويسنده بود، مؤلّف بود، اهل تحقيق بود؛ از آثار قلمي و تأليفات او عليالتحقيق بيش از صد كتاب و رسالة كوچك و بزرگ در مواضيع و مسائل متنوّع ادبي و تاريخي طبعشده و بدسترس طالبان اين فنون افتاده است؛ غير از مقالات بسيار كه در جرايد و مجلّات داخلي و خارجي نوشته بود[1] و تا اين آثار زنده و باقي است سعيد نفيسي نيز زنده و باقي خواهد بود؛ البتّه اصطلاح فلسفي وجود عيني يا خارجي، و وجود ذهني، و وجود كتبي، و وجود لفظي را شنيدهايد؛ با نظر ادبي و عرفاني بايد گفت كه بقاء نام و اثر تأليفي اشخاص وجود لفظي و كتبي آنهاست. «مُرده آنست كه نامش بنكويي نبرند»؛ بل كه اگر بچشم حقيقت بين بنگريم مؤلّفات و مقالات باقيماندة مرحوم «سعيد نفيسي» همان خود شخص «سعيد نفيسي» و وجود عيني خارجي اوست كه بصورت كتاب و مقاله متجلّي شده و حيات ثانوي پيدا كرده است.
در سخن پنهان شدم چون بوي گُل در برگ گل
هركه ميخواهد مرا گو در سخن بيند مرا
خصايص اخلاقي و ادبي سعيد نفيسي
سعيد نفيسي داراي چند خصيصة اخلاق و ادبي بود كه كمتر در اشخاص اتّفاق ميافتد:
1- يكي اينكه بيآزار بود؛ من از خود ميگويم؛ حوالي چهل سال با اين مرد آشنا بودم؛ مذاكرات ادبي مابين من و ايشان چه در منزل من و او و چه در خارج منزل بسيار اتّفاق افتاد؛ در پارهيي از مسائل ادبي و تاريخي اختلاف عقيده هم داشتيم؛ بحقيقت ميگويم كه من در سراسر اين مدّت چهل سال يك سر مو قلما و قدما، قولا و فعلا از اين مرد آزار نديدم.
اين امر را كوچك مشماريد؛ نه مردمآزاري را، نه اينقدر بيآزاري را.
خواه مصحف گير در كف خواه جامزرفشان
هرچه خواهي كن وليكن مردمآزاري مكن
«الْمُسْلِمُ مَنْ سَلِمَ المُسْلِمونَ مِنْ يَدِهِ وَلِسانه»؛ كساني كه بد ميكنند و انتظار دارند كه حيات و مماتشان مانند نيكمردان باشد بدداوري ميكنند «أَم حَسِبَالَّذِينَ اجتَرَ حوا السَّيَّئاتِ أَنْ نَجْعَلَهُم كَالَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَواءً مَحْياهُم و َ مَماتُهم ساءَ مايَحْكُمُون».
2- خصيصة دوم مرحوم سعيد نفيسي علاقه و پشت كار عجيب بود كه در كار خود داشت؛ در اين امر هم واقعا از نوادر بود.
3- ديگر از خصايص او سعة صدر و علوّ همّت بود در امانت دادن كتاب به اشخاص، اعمّ از كتب خطّي يا چاپي؛ حتي نوادر و نفايس كتب خود را چون كسي احتياج پيدا ميكرد و از او ميخواست بدون دريغ و مضايقه و ضنّت كتاب را به او ميداد يا براي او ميفرستاد عجبتر اينكه زود هم مطالبه نميكرد.
4- هم در كتابت سريعالقلم بود؛ و هم در انشاء قلمي قادر و دستي توانا داشت؛ در شيوة نويسندگي هم مابين سبك قديم و جديد اسلوبي مخصوص مبتني بر تغليب عنصر فارسي بر عربي اختيار كرده بود كه مابين شيوههاي معمول كاملا مشخّص و ممتاز است.
5- نفيسي عمر پر بركتي داشت كه آثار متنوّع تاريخي و ادبي بسيار از وي بظهور رسيد و طبع و نشر شد؛ ممكن است او را از همين جهت كثرت و تنوّع تأليفات مابين مؤلّفان عرب در محلة ادبي به جلالالدّين سيوطي متوفي 910 تشبيه كنيم شايد شمارة مؤلّفات نفيسي نيز بر روي هم كمتر از «سيوطي» نباشد.
خاندان نفيسي
خاندان نفيسي يكي از خانوادههاي بزرگ علمي و ادبي ايران است. سر سلسلة اين خاندان كه نامخانوادگي نفيسي بدو منسوبشده برهانالدّين نفيسبن عوض بن حكيم طبيب كرماني از اطبّاي بزرگ قرن 9 هجري صاحب كتاب شرحموجز [يعني موجزالقانون علاءالدّين ابوالحسن علّي بن ابيالحزم قرشي متوفي 687] و شرح اسباب [يعني اسباب و علامات امراض خاصّه و عامّه تأليف نجيبالدّين محمّد بن علي طبيب سمرقندي متوفقي618] كه هر دو از مؤلّفات مشهور طبّي و از كتب درسي طّلاب قديم است؛ حقير هم در دوران طلبگي آنرا پيش استاد كه روانش در جنّت عدن شادباد خواندهام.
نفيس بن عوض چنانكه خود در مقدّمة شرح اسباب ميگويد از خانداني بود كه به صناعت طبّ و طبابت مشهور بودند؛ خود او هم از جواني در كرمان بكار پزشكي و معالجة بيماران اشتغال ورزيده بود امّا روح او به علم تقليدي قانع نميشد و پيوسته درصدد تحقيق و تكميل معلومات خود بود «انّي قَدْ كُنْتَ مِنْ أَهْلِ بَيْتٍ مَشْهُورين بِهذِهِ الصِّناعَهًْ [يَعْني صِناعَهًْ الطِّب] وَ ابْتُليتُ في عُنْفَوانِ الِِّصبا وَرَيَعانِ الشَّباب بِمُزاوَلََهًِْ الْعِلاج وَ إِصْلاح الْمزاج وَ لَمْ يَقْنَع نَفَسي بتعلُّم رُؤُوس الْمَسائِلِ عَلَي التَّقْلّيد كَما قَنِعَتْ بِهِ نفسُ كُلِّ غبيٍّ وَبَليدٍ».ـ تا چنان اتفاق افتاد كه نوبت سلطنت تيموريان در ماوراءالنهر به پادشاه فاضل فاضل نواز ميرزا الغبيك [812-853] نوادة امير تيمور گوركان رسيد كه زيج الغبيك بدومنسوبست ميرزا الغبيك او را از كرمان به سمرقند برد همانطور كه نابغة رياضي غياثالدين جمشيد كاشاني را از كاشان به سمرقند برده بود؛ دنبالة همان فكر كه تيموريان ميخواستند سمرقند را عاصمة دارالعلم اسلامي كنند؛ در زمان خود اميرتيمور [متوفي 817ق] نيز گروهي از علما و فضلاي ايران را براي تدريس و تأليف بسمرقند برده بودند؛ از آن جمله بود مّلاسعد تفتازاني از خراسان، و ميرسيد شريف جرجاني از شيراز.
باري نفيس بن عوض در اثر تشويق «الغبيگ» كتاب شرح اسباب را در ماه صفر 827 در سمرقند بنام همان «الغبيگ» پرداخت؛ كتاب شرح موجز را نيز به نام الغبيگ و در همان سمرقند غرّة ذيالحجّة 841 تمام كرد.
نفيسي ظاهرا تا سنة 853 كه آخر عهد «ميرزا الغبيگ» است در سمرقند بوده و باز به كرمان مراجعت كرده است.
نسبنامة سعيد نفيسي
يكي از القاب «نفيسبنعوض» به فاصلة چند پشت كه اسامي آنها بر بنده معلوم نيست سعيد شريف كرماني است از طبيبان بزرگ قرن 11 هجري زمان «شاه عبّاس كبير» كه رشتة نسب مرحوم نفيسي با هفت واسطه بدو ميپيوندد؛ بدين قرار كه سعيد نفيسي فرزند مرحوم ميرزا علياكبر خان ناظمالطبّاء است؛ و او فرزند حاج محمّد حسن طبيب كرماني ـ ابنعلياكبرـ بنمحمّدعلي ـ بنمحمّدكاظم ـ بنابوالقاسم ـ بنمحمّدكاظم ـ بن سعيد شريف كرماني.
زوجة حاج محمّد حسن متوفي 1300ق كه جدّ مرحوم سعيد نفيسي است حاجيه فاطمه بيگم يكي از دختران عالم عارف معروف كرمان ملّامحمّد كوه بُناني ملقّب به هدايت علي بود كه در سلسلة تصوف نعمهًْاللهيّه تربيتشدة شيخ عبدالصّمد همداني صاحب بحرالمعارف (متوفي 18 ذيالحجة 1216ق) و حسينعليشاه اصفهاني متوفي 1234ق است؛ و از طرف حسينعليشاه كه از اقطاب بزرگ ابنسلسله بعد از نورعلي شاه اصفهاني متوفي 1212ق و قبل از مجذوبعليشاه همداني (حاج محمّدجعفر كبودرآهنگي متوفي 1238) محسوب ميشود در كرمان سمت شيخي و دستگيري داشت؛ در سفري كه از راه كوير لوت به مشهد مقدّس ميرفت در سنة 1238 يا 1239 بدست قاطعان طريق بقتل رسيد و جنازة او را به «كوه بنان» نقل كردند كه هماكنون آنجا مدفونست؛ مادّه تاريخ وفات او را گفتهاند «در ره حق شد شهيد آه محمّد».
خانوادة نفيسيهاي اصفهان
حاج محمّدحسن هفتپسر و دو دختر پيدا كرد. پدر سعيد فقيد يعني مرحوم ميرزا علياكبرخان ناظمالاطباء پسر دوم او بود از بطن همان دختر مّلامحمّد هدايت علي؛ يكي از برادران او كه هم از بطن آن دختر بوده ميرزا ابوتراب نفيسي است كه متوطن قرية فُوده [= پُوده] اصفهان بود؛ فرزند او آقاي دكتر ابوالقاسم نفيسي است طبيب نامدار و رئيس دانشكدة طبّ اصفهان كه اصلا در آن شهر متوطن شده و وجود او براي مردم آن شهر بسيار مغتنم و گرانبهاست.
آقاي دكتر ابوالقاسم نفيسي كه بايد او را «اصفهاني» گفت هم از جهت رعايت و التزام مقرّرات و معتقدات مذهبي، و هم از حيث حذاقت و تمحّض در كار طبّ و طبابت مابين اقران و امثالش عزيزالوجود و كمنظير است سلّمهاللـه تعالي.
نام و نسب مظفّر عليشاه و ميرزا آقاخان كرماني
يكي از منسوبان خاندان بزرگ نفيسي عالم عارف مشهور ميرزا محمّدتقي مظفر عليشاه كرماني است متوفي 1215ق صاحب ديوان مشتاقيّه كه به نام شيخ مرشدش ميرزا محمّد مشتاقعلي شاه مقتول 1207ق ساخته است و نسبت او را با مشتاقعلي شاه به نسبت مابين مولوي و شمس تبريزي تشبيه ميكنند.
مظفرعليشاه فرزند ميرزا محمّد كاظم جَدّ چهارم مرحوم سعيد نفيسي بود؛ پسري هم بنام ميرزا كاظم داشت؛ كه دختر اين «ميرزا كاظم» مادر ميرزا آقاخان كرماني معروف [متولّد 1270 متوفي 1314ق] بوده و به اين مناسبت «ميرزا آقاخان» نيز از منسوبان خاندان نفيسي محسوب ميشود؛ توضيحا نام اصلي ميرزا آقاخان ميرزا عبدالحسين است پسر ميرزا عبدالرحيم پسر عبدالحسين بردسيري كرماني.
خاندان ميزرا كاظم بروجردي وزير كرمان پسر ميرزامحمّد بروجردي كه از وزراي عهد فتحعليشاه قاجار بوده و مرحوم قائممقام در ضمن قصيدهيي او را ستوده است.
گوهر كان بروجرد محمّد كه بنام | از همه عالم امكانش برتر گيرم |
و همچنين خانوادة ميرزا عيسي وزير طهران هم از جهت وصلت با دختران همان مّلامحمّد هدايتعلي كوه بُناني با خاندان بزرگ «نفيسي» ارتباط دارند؛ كسي كه طالب تفصيل اين جزئيات باشد رجوع كند بكتاب «طرايقالحقايق» مرحوم نايبالصدر (وصل ششم ص 106).
ناظمالطبّاء (1263-1342ق)
سر سلسلة خانوادة محترم نفيسيهاي طهران همان ميرزا علياكبر خان ناظمالاطباء است (ولادتش در كرمان ماه ربيعالاول 1263 ق و وفاتش در طهران روز دوشنبه 26 ذيالقعده 1342 ق موافق 9 خرداد 1303 شمسي در 80 سالگي اتفّاق افتاد) پدر مرحوم مؤدّبالدّوله و سعيد نفيسي كه پدر و پسر همه اهل فضل و ادب و خدمتگزاران فرهنگ اين كشور بودند؛ بازماندگان و اعقاب ايشان نيز بحمداللـه وارث مفاخر پدران و نياكان خويشند؛ اين خانواده متجاوز از صد سال است كه متوطن طهران شدهاند.
مرحوم ناظمالاطباء يكي از رجال فاضل ارجمند ايران در قرن معاصر و از جمله پيشوايان و پايهگذاران معارف جديد اين كشور بوده و مخصوصا در ترويج فنّ پزشكي جديد در ايران قدمهاي مؤثّر برداشته است؛ مدرسة شرف را او بنياد كرد؛ در فنون طبّي و ادبي مؤلّفات سودمند داشت؛ مهمترين تأليفات طبّي او كتاب پزشكينامه است كه در زمان حيات او به طبع رسيده و سر لوحة مؤلّفات ادبي او فرهنگ پنج جلدي معروفست كه بعد از او به سعي و اهتمام فرزندش مرحوم «سعيد نفيسي» طبع و نشر يافت.
مرحوم ميرزا علياكبر خان تا حدود بيستسالگي يعني تا سنة 1272 قمري در همان كرمان مشغول تحصيل بود. در آن سال به همّت و عنايت و پايمردي حكمران كرمان مرحوم وكيلالملك (میرزا اسماعيل خان نوري)[2] از رجال لايق و كاردان عهد ناصرالدين شاه كه حسن اتّفاق را از حسن نيّت و حسن تشخيص هر دو برخوردار بوده است؛ براي تحصيل در مدرسة دارالفنون كه در سال 1268 بهمّت ميرزا تقيخان اميركبير تأسيس شده بود روانة طهران گرديد و از همان تاريخ اينجا اقامت و توطّّن گزيد.
ملاحظه كنيد كه يك توجّه و عنايت بمورد كه از طرف اولياء امور و بزرگان وقت در حق اشخاص لايق مستعدّ ميشود چه اندازه اثر نيك در فرهنگ كشور ميبخشد و چه قدر نتايج سودمند در شؤون عالي مملكت از آن بروز ميكند.
يك نفر «علياكبر» نام كه در كرمان گمنام و خاملالذكر ميزيست در اثر حسن نيّت و حسنتشخيص «وكيلالملك» كه براي او هيچزحمت و خرجي هم نداشت؛ دكتر ناظمالاطباء بعد شد كه آن همه آثار علمي و فرهنگي از وجود او و اعقابتش تراوش كرد؛ آري همين است كه در آية شريفة قرآن مجيد فرمود: «وَمَنْ أَحْياها (يعني مَنْ أَحيا نفساً) فكأَنَّما أَحيا النّاسَ جَميعاً».
اتّفاقا مرحوم ميرزا محمّد حسينخان فروغي ذكاءالملك سر سلسلة خاندان محترم فروغي نيز در اوايل زندگاني مدّتي در كرمان ملازم همان «وكيلالملك» بود و عاقبت هم به عنايت و پايمردي و راهنمايي او از كرمان به طهران آمد و در دربار «ناصرالدّين شاه» و نزد رجال عاليمقام آن عهد تقرّب يافت و همينجا مقيم شد و آن همه آثار برجستة فرهنگي از وي و اولاد و اعقابش بظهور پيوست؛ رحمهًْاللـه عليهم اجمعين.
پسران ناظمالطبّاء
ناظمالطبّاء زن از خاندان ميرزا آقاخان اعتمادالدّوله صدراعظم نوري گرفت؛ اكبر و ارشد پسرانش مرحوم مؤدّبالدّوله نفيسي است كه از رجال فاضل خدمتگزار بود؛ اولاد و اعقاب وي نيز ذكورا و اناثا اهل فضل و ادب و مصدر خدمات عاليهاند؛ پارهيي از ايشان در همين دانشكدة ادبيات سمت استادي دارند و به فضايل علمي و اخلاق شناخته ميشوند.
مرحوم سعيد نفيسي كه مجلس امروز براي يادبود او تشكيل شده است برادر كوچكتر مرحوم مؤدّبالدّوله بود؛ سرگذشت احوال و فهرست آثار تأليفي او را بايد در سخنرانيهاي ديگر گفت و در مقالات جداگانه نوشت؛ عجالتاً وقت ما بيش از اين گنجايش ندارد.
پايان گفتار
خدا رحمت كند ايرج ميرزا جلالالممالك را خوب گفته است:
عاقبت جمع شود در دو سه خط از بد و نيك
آنچه يك عمر به دارا و سكندر گذرد
سعيد نفيسي رفت؛ كينهها، حقدها، حسدها، رقابتها و همچشميها، دوستيها و دشمنيها، خوب و بد، زشت و زيبا، حق و ناحق، هر چه مردمان دربارة وي و او در حقّ مردمان داشتند همه با مرگ او به خاك رفت.
جهان، همين جهان كه گاهي زود و گاهي دير به مسند قضاوت مينشيند، امّا هر وقت كه به اين مسند نشست بحق و حقيقت داوري ميكند و اقضيالقضاهًْ و احكمالحاكمين است پروندة زندگاني هفتاد و دو سالة او را با دقّت هرچه تمامتر رسيدگي كرد جزئيّات احوال او را از نيك و بد هر چه بود وارسي نمود چنانكه دقيقهيي از نظر او محو نشد «لايُغادِرُ صَغيرهًًْ وَ لاكَبيرهًًْ الَّا أَحْصاها» دست آخر كه همة خصال و صفات او را دُرد و صافي از هم جدا كرد به اين نتيجه رسيد كه «سعيد نفيسي نيكمردي بود؛ اهل ادب بود؛ زحمتكش بود؛ پركار بود؛ آثار بسيار از خود بيادگار گذاشت».
خلاصه اينكه: «عاش سعيدا و مات سعيدا رحمةاللـهًْ عليه رحمهًْ واسعه.
مادة تاريخ وفات سعيد نفيسي
در خاتمه قطعة دو بيتي مادّه تاريخي را كه اين حقير در وفات سعيد نفيسي ساختهام و تاكنون در هيچ كجا طبع نشده است. براي حضّار محترم ميخوانم؛ اميد است كه بازماندگانش سنگ لوح آبرومندي براي او تهيّه كنند و اين دو بيت را به يادگار اين حقير بر آن بنويسند:
چوشد سعيد نفيسي برون ز دار حيات | ز جمع اهل ادب سرور و رئيسي رفت |
سنا بسال وفاتش نوشت: «اي بيداد | ز گنج علم و ادب گوهر نفيسي رفت» |
1386
سخنراني در مراسم يادبود سعيد نفيسي دهم آذرماه 1345
دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران. (با اندكي تلخيص)
[1]) در يكي از شرح حالهاي او ديدم كه عدة مؤلفات طبع شدة او را در حدود 220 كتاب و مقالات او را كه بزبانهاي مختلف نوشته است متجاوز از هزار مقاله نوشتهاند وليكن بنده احصاء نكرده و درصدد احصاء هم برنيامدهام واللـه العالم!
[2]) وكيلالملك از شعبان 1275 تاسنة 1283 ق نايبالحكومه و وزير كرمان بود؛ از آن پس حاكم مستقل كرمان گرديد تا در 16 جماديالاخره سنة 1286 قن وفات يافت: در ايام وزارت و نيابت حكومتش نيز به سبب لياقتوشايستگي كه داشت در واقع كار حاكم مستقل را انجام ميداد.