پدرم، علی اکبر ناظم‎الاطباء نفیسی

دکتر علی اکبرخان نفیسی)ناظم‎الاطباء(
دکتر علی اکبرخان نفیسی)ناظم‎الاطباء(

روزی که در محضر استاد علامة دانشمند نامی آقای محمّد قزوینی بودم، چه ایشان و چه دوست دانشمند بزرگوارم آقای عباس اقبال به قید تأکید و اصرار خواستار شدند ترجمه‌ای از مرحوم پدرم دکتر علی‌اکبرخان نفیسی (ناظم‌الاطباء) قدّس‌الله روحه‌العزیز به خوانندگان مجلة یادگار تقدیم کنم. من از آن جهت که بحث دربارة عزیزان و خویشاوندان قهراً آن بی‌طرفی و وارستگی را که لازمة تاریخ‌پرداز است از میان می‌برد و دوستی و تعصّب شاید راه را بر حقیقت‌جویی ببندد بیشتر مایل بودم که این سروان گرامی مرا از این کار معذور دارند. سرانجام تأکیدهای پیاپی این دو دانشمند شهیر که از دیر‌باز پیروی از فرمان‌شان مرا سنّتی استوار شده است سبب شده که برای اطلاع کسانی که خواستار احوال و آثار دانشمندان زمانهای اخیر ایران‌اند این مطالب را یادداشت کنم و جز آنچه در برابر من محض حقیقت و حقیقت محض است چیزی بدین اوراق نسپارم، زیرا در تاریخ اظهار دوستی و دوستداری و پدر و فرزندی نیست.

اجداد مرحوم ناظم‌الاطباء

مرحوم دکتر علی‌اکبر‌خان نفیسی از خاندان کهنی بود که بیش از پانصد سال خاندان دانش بوده است و نسبت وی تا هفت پشت بدین گونه است: علی‌اکبر بن‌ محمّدحسن بن علی‌اکبر بن‌ محمّدعلی ‌بن‌محمّد‌کاظم ‌بن ‌ابوالقاسم بن‌محمّدکاظم ‌بن‌سعید شریف. نیای هفتم وی میرزا سعید شریف طبیب کرمانی از پزشکان نامی قرن یازدهم بود و مدتی در اصفهان می‌زیست و به اصطلاح آن روز «حکیم‌باشی» دربار‌ شاه‌عباس بزرگ بود. نسب وی به سه پشت به حکیم برهان‌الدّین نفیس‌بن عوض‌ بن ‌حکیم طبیب کرمانی می‌رسد که معروف‌ترین پزشک اواسط قرن نهم بود و در کرمان می‌زیست و چون شهرت وی به‌ الغ‌بیک‌ بن شاهرخ‌ بن‌ تیمور گورکان پادشاه دانش‌‌پرور معروف (850-853) رسید او را از کرمان به سمرقند به دربار خود خواند و تا پایان عمر وی در سلک دانشمندان بسیاری که در سمرقند گرد‌ آمده بودند می‌زیست و پس از مرگ او در 853 دوباره به کرمان بازگشت.

حکیم برهان‌الدّین نه تنها یکی از معروف‌ترین پزشک زمان خود بود بلکه یکی از نامورترین پزشکان ایران به شمار می‌رود و برخی از مؤلفات او در طب بیش از چهار‌صد سال مرجع همة پزشکان اسلام و از کتابهایی بوده که طبیبان هر دیاری آنها را فرا می‌گرفته‌اند. معروف‌ترین آنها کتاب‌ شرح‌الاسباب است که برای امتیاز از شروح دیگر به شرح‌‌الاسباب نفیسی معروف است. این کتاب شرحی است بر کتاب ‌الاسباب و العلامات تألیف محمّد بن ‌علی بن عمر سمرقندی که از مهم‌ترین کتابهای پزشکی قدیم بوده و وی به شرح آن پرداخته و آن شرح را در سمرقند در اواخر 827 به پایان رسانیده است. دومین کتاب که او از حیث شهرت شرح موجز قانون است. ابي الحزم علاءالدّين قرشي معروف به ابن النفيس پزشك معروف مختصري از قانون معروف‌ترين كتابهاي ابن‌سينا در طب ترتيب داده كه آن را مجزالقانون ناميده و حكيم‌ برهان‌الدّين شرحي بر موجزالقانون نوشته که برای امتیاز از شرح دیگر آن را شرح نفیسی می‌نامند.

این شرح را در غرة‌ ذی‌الحجة 841 در سمرقند به پایان رسانیده سپس در کرمان حواشی بر آن نوشته و خود در پایان نسخة اصل چنین تصریح کرده است:

«…الفه الحکیم المحقّق ابن الحزم علاء‌الدولة والدّین القریشي المعروف بابن النفیس تمّ التألیف فی‌غرهًْ شهر ذی‌الحجهًْ لسنهًْ احدی و اربعین و ثمانمائه بحمداللّه و فضله ببلدة سمرقند حماها ‌اللّه تعالی مع سائر بلاد المسلمین من الآفات و البلیات و قد کتبت الحواشی علی‌ کثیر من مواضع الکتاب ببلدة کرمان صیّنت عن الحدثان…»

حکیم‌ برهان‌الدین به جز این دو کتاب معروف کتابهای دیگر هم در طب تألیف کرده از آن جمله است کلیات شرح نفیسی و بحارین و رساله‌ای در سمومات.

از زمان حکیم برهان‌الدّین تا آغاز قرن چهاردهم هجری همة افراد این خاندان در کرمان زیسته‌اند و به مناسبت نام جدّ خود نفیس ‌بن عوض بن‌ حکیم نام خانوادگی خود را «نفیسی» اختیار کرده‌اند.

از مردان دیگری که در زمانهای اخیر از این خاندان برخاسته‌اند میرزا محمّد‌تقی بن محمّد کاظم‌ بن ‌ابوالقاسم‌ را باید شمرد که پسر جدّ سوم مرحوم دکتر نفیسی و یکی از مشاهیر عرفای پایان قرن دوازدهم و آغاز قرن سیزدهم بود و در طریقت مظفر‌علیشاه نام داشت و مرید خاص و جانشین میرزا محمّد تربتی ملقب به مشتا‌قعلی‌ شاه بود، در 1215 وی را زهر دادند و هلاک کردند و او را به نظم و نثر در تصوف آثار بسیار است از آن جمله دیوان غزلیاتی که به سبک مولانا‌ جلال‌الدّین بلخی که در پایان آنها به نام مرشد خود مشتاقعلی تخلص کرده و به همین جهت به نام دیوان مشتاقیه معروف است و نیز مثنوی بحرالاسرار و مجمع‌البحار و جامع ‌البحار و کبریت احمر از آثار اوست.

دیگر از معاریف این خاندان میرزا عبدالحسین‌ بن میرزا عبدالرحیم ‌بن ‌عبدالحسین بردسیری معروف به میرزا آقاخان کرمانی است که مادرش دختر میرزا محمّد‌کاظم‌ بن ‌میرزا محمّد‌تقی مظفر علیشاه بود و در 1270 در کرمان ولادت یافت و در 1314 قمری در تبریز در راه عقاید سیاسی خود کشته شد و به همین جهت از معاریف ایران به شمار می‌رود.

وی یکی از معروف‌ترین و بی‌باک‌ترین نویسندگان سیاسی و آزادیخواهان اواخر قرن گذشته و آغاز قرن حاضر به شمار می‌رفته است که گذشته از مبالغه در عقاید وطنی و سیاسی خود و تعصّب در افکاری که در آن زمان پسندیده بوده است آزادی‌خواهی پرشور و مؤلفی پرکار بوده و مؤلّفات بسیار در نظم و نثر از او مانده است که معروف‌ترین آنها مثنوی‌ نامة باستان است که به نام سالار نامه چاپ شده و نیز آینة اسکندری در تاریخ قدیم ایران و کتاب رضوان تقلید از گلستان و رسالة ماشاءاللّه و قهوه‌خانة سورت و سه مکتوب و چهار مقاله و چند رسالة دیگر.

حاج میرزا حسن‌خان طبیب پدر مرحوم دکتر نفیسی مانند نیاکان و پدران خود در کرمان پزشک معروفی بود و در 1300 قمری در گذشت و وی نیز چند رساله در فن خود پرداخته است و یکی از نخستین کسانی بود که در کرمان از جنبش شیخ احمد احسایی به راهنمایی حاج محمّدکریم خان کرمانی پیروی کرد و از سران محتشم این سلسله در کرمان به شمار می‌رفت و فرزندان او مخصوصاًّ پسر مهترش حاج میرزا ابوتراب از مشاهیر این طریقه بودند.

ناظم الاطباء )پدر سعید نفیسی(، اعلم الدوله ثقفی، آصف السلطنه دولو، سیف الدوله، ناصرالسلطان خدیوی
ناظم الاطباء )پدر سعید نفیسی(، اعلم الدوله ثقفی، آصف السلطنه دولو، سیف‎الدوله، ناصرالسلطان خدیوی

بدایت حال ‌ناظم‌الاطباء

مرحوم دکتر نفیسی در کرمان در ماه ربیع‌الاول 1263 قمری ولادت یافت و از میان هفت پسر و دختر که برادران و خواهران وی از دو مادر بودند فرزند دوم بود.

مادرش دختر ملّا محمّد کوهبنانی معروف به هدایت علی‌ از پیشوایان مشهور طریقة نعمت‌اللهی در نیمة اول قرن سیزدهم بوده که از مریدان مولانا عبدالصمد همدانی بود و در کرمان معتقدان بسیار داشت و چون حاج ابراهیم خان ‌ظهیر‌الدّوله حکمران کرمان با او اختلاف داشت وی را واداشت که از کرمان بیرون رود و او به عزم مشهد از کرمان هجرت کرد و در راه از میان بیابان لوت در منزلی که به چهل پایه یا چهل زینه معروف است همة قافله گرفتار راهزنان بلوچ شدند و جز سه تن کسی جان بدر نبرد و وی در آن میان به سال 1239 کشته شد و جنازة او را به کرمان بردند و در کوه بنان که مولد او بود به خاک سپردند و در میان صوفیه به شهید رابع یا شهید چهارم معروف شد و اینک مرقد او در کوه بنان از زیارتگاه‌های معروف کرمان است.

مرحوم دکتر نفیسی تا 19 سالگی در کرمان می‌زیست تا تحصیلات مقدماتی خود را در آن شهر به پایان رساند و به ذوق طبیعی و تمایل فطری و ذاتی بیشتر مایل به فراگرفتن فلسفه و حکومت الهی بود و در نزد مدرسان معروف آن شهر به خواندن متون معروف حکمت آغاز کرده بود اما اقتضای روزگار می‌بایست باز وی را به فن پدرشان که علم طب بود بازگرداند.

محمّداسمعیل خان وکیل‌الملک‌ نوری جدّ خاندان اسفند‌یاری کرمان که از شعبان 1275 تا 1283 قمری نایب الحکومة کرمان بود و از آن پس تا 16 جمادی‌الاخرة 1268 که در گذشت حکمرانی آن سرزمین را داشت مرد کاردان و کارگشایی بود و در‌ آبادی و امنیت کرمان یادگارهای بسیاری از خود گذاشته است.

وی با خانوادة مرحوم دکتر نفیسی روابطی بهم زده بود و چون این جوان را مستعد و کوشا می‌دید بیشتر اصرار داشت که به همان فن نیاکان خود یعنی طب مشغول شود و در این میان از طهران دستوری رسیده بود که چند تن از جوانان را که از بهترین خاندانهای هر شهری باشند برای تحصیل در مدرسة دارالفنون که در 1268 به همّت میرزا‌تقی ‌خان امیر ‌اساس آن گذاشته شده بود به طهران روانه کنند و از کرمان در پایان سال 1282 به اصرار وکیل‌الملک او را برای تحصیل طب به طهران فرستادند و به محض اینکه وارد طهران شد در آن مدرسه زیر‌دست استادان معروف‌ پزشکی آن زمان مانند میرزا‌رضا دکتر و میرزا کاظم محلاتی به تحصیل طب پرداخت و از همان آغاز استعداد و قریحة خاص آشکار ساخت چنانکه پس از اندک مدتی به معمول آن زمان به معاونت و یا به اصطلاح آن روزگار به خلافت استادان خود برقرار گردید و در طهران ساکن شد و خانوادة او از آن پس در طهران زیسته‌اند.

در سال 1285 که هنوز دورة طب‌ دارالفنون را به پایان نرسانده بود طبابت فوج مهندس را به او رجوع کردند و در 1288 که آن قحطی معروف‌ و بیماریهای گوناگون که عواقب وخیم آن بود در طهران روی داد در خدمات پزشکی که به او رجوع شده بود جان‌فشانیهای بسیار کرده است و کسانی که آن وقایع را به یاد داشتند از آن سخن می‌راندند.

سرانجام در 1289 پس از شش سال که دورة تحصیل طب را مطابق برنامة آن زمان پیموده‌ بود از دارالفنون فارغ‌التحصیل شد و اندکی پس از آن در سال 1290 که ناصرالدّین شاه از نخستین سفر اروپا بازگشته بود به پیشنهاد مرحوم حاج میرزا حسین‌خان مشیرالدّوله خواست بیمارستانی در طهران مانند آنچه در اروپا دیده بود تأسیس کند، وی را به این کار گماشت و بدین ترتیب وی نخستین بیمارستان جدید را در ایران تأسیس کرد که همان مریضخانة دولتی باشد که امروز به نام «بیمارستان سینا»[1] خوانده می‌شود و وی که مؤسس و نخستین رئیس آن بوده قسمتی از ساختمانهای کنونی آن را فراهم کرده است.

تا 1298 ریاست این بیمارستان را داشت و در این زمان با علیقلی میرزا اعتضادالسلطنه وزیر علوم و معادن و تلگراف متوفی در 1298 که از دانشمندان و دانش‌پروران معروف زمان خود بود روابط بسیار نزدیک داشت و در 1293 که نخستین بار «مجلس‌حفظ‌الصحه» در طهران تشکیل شد و در همة پزشکان نامی شهر را به عضویت آن دعوت کردند وی نیز جزو ایشان بود و این خود پیشرفت سریع وی را در فن طب می‌رساند چه جوان سی‌ساله‌ای را که تازه چهار سال بود دورة مدرسه را به پایان رسانیده بود بدین گونه با مردان نامی و آزمودة فنی خود برابر قرار می‌دهد.

پس از آنکه در 1298 از ریاست بیمارستان دولتی کناره گرفت با مرحوم حاج میرزا حسین‌خان مشیرالدّوله که مأمور تولیت آستان رضوی شده بود به مشهد رفت و در آنجا بیمارستان رضوی را از موقوفات آستانه تأسیس کرد و آن هم دومین بیمارستانی بود که به روش اروپایی در ایران تأسیس شد.

طبابت دربار

در 1299 که از این سفر به طهران بازگشت چندی از پزشکان دربار بود و این زمان مخصوصاً مورد توجه میرزا یوسف مستوفی‌الممالک آشتیانی صدراعظم که مردی عارف مشرب بود قرار گرفت و به واسطة سمت ارشادی که جدّ مادریش داشت وی به او احترام می‌کرد و پس از درگذشت وی در 1303 به دعوت مسعودمیرزا ظل‌السلطان حکمران اصفهان و اطراف به آن شهر رفت و تا دو سال در اصفهان می‌زیست و در این میان برای معالجات سفری به قمشه و سفری هم به خاک بختیاری کرده است.

در بازگشت از این سفر چندی در طهران به طبابت عمومی و خدمت به مردم این شهر مشغول بود و مخصوصاً در اواخر 1309 و اوایل 1310 که وبای سخت بر طهران غالب شد و بیشتر از پزشکان که پناهگاه مردم شهر بودند از طهران گریخته بودند وی در طهران ماند و جانفشانی و پایداری شگفتی کرده است که در آن زمان معروف شده و شاید هنوز بسیاری از مردم طهران آن را به یاد داشته باشند زیرا که کراراً معاصرین وی از آن یاد کرده‌اند.

به همین جهت مورد توجه خاص ناصرا‌لدّین شاه واقع شد و او وی را جزو اطبای حضور خود قرار داد و اندکی بعد که از هر حیث امانت و صداقت و عفت وی را آزمود به طبابت مخصوص اندرون شاهیش برگزید و تا 1328 پی‌در‌پی این سمت را در دربار ایران داشت و از سوی دیگر یکی از مشهورترین و حاذق‌ترین پزشکان شهر به شمار می‌رفت.

در این مدت تا ناصرالدّین شاه زنده بود در همة سفرهایی که می‌کرد با او همراه بود چنانکه در 1312 که در بهار با وی به گردش رفته در درة جاجرود چادر زده بودند باران سختی بارید و سیلاب جان‌‌اوباری به راه افتاد و چادری را که به زیر آن پناه برده بود درگرفت و سیل نزدیک یک فرسنگ او را برد و شاه با شور ودلسوزی خاص عدة کثیری را مأمور نجات اوکرد بدین گونه به زحمتی از دهان سیلش رهانیدند و زندگی دوباره یافت. در 1317 که مظفرالدّین شاه نخستین بار به اروپا می‌رفت و حرمخانة خویش را با خود می‌برد وی نیز در آن سفر همراه شد چون حرمخانه در تبریز ماند وی نیز تا بازگشت مظفرالدّین شاه در تبریز مأمور پاسبانی از اندرون شاه بود.

در 1324 که مقدمات مشروطیت فراهم شد و مظفرالدّین شاه از دو سال پیش بستری و رنجور بود وی بیش از همة پزشکان دیگر بیشتر طرف اعتماد شاه و دربار بود چنانکه شب نیز بر بالین شاه می‌خفت و با وجود عدة کثیر اطبای ایرانی که گرد او را فراگرفته بودند او طبیب معالج هر روز و هر شب بود.

در این میان واقعة بسیار شگفتی روی داد که یکی از عجایب حوادث تاریخ آن زمان است. شبی که اتفاقاً حال بیمار را اطمینان‌بخش دیده و به خانه بازگشته بود در نیمه شب ناگهان او را بیدار کردند و به بالین شاه خواندند. همین که به آنجا رسید دید در پشت خوابگاه شاه جمعی از درباریان جوانی را که از آن زمان جزو پشخدمتان دربار بود و پس از آن در سیاست ایران تا سال گذشته همواره بیش و کم وارد بوده است و پیش از این مقدمات طب را در فرانسه فراگرفته و به آنجا نرسیده بود که فارغ‌التحصیل شود، در میان گرفته و می‌خواهند با کارد و چاقو کارش را بسازند و می‌گویند شاه را زهر داده است. به زحمتی وی را از دست ایشان نجات داد و به خوابگاه شاه رفت و دید وی نیز خود را باخته و در دم مرگ است و چون نسخة دارویی را که آن جوان تازه‌کار نوشته و به شاه خورانده بود نگریست متوجه شد که دوای سمی را به جای آنکه چند قطره بنویسد چند گرم نوشته و بدین گونه او را مسموم کرده است. چاره جز این ندید که شاه را دل دهد و آن بدبخت را از کشته شدن رهایی بخشد و بهترین تدبیری که می‌توانست این بود که گفت دارو سمیتی ندارد و برای آنکه شاه و اطرافیان را قانع کند بازماندة دارو را که در بالین بیمار بود خود سر کشید و وفوراً پازهری تهیه دید و در ضمن اینکه به شاه می‌خورانید، خود نیز خورد و غائله‌ای که آن جوان هنگامی که میدان را از پزشکان تهی دیده فراهم کرده بود بدین گونه خوابید و شگفت‌تر اینکه این واقعه در حساس‌ترین موقع یعنی در زمانی روی داد که مظفر‌الدّین شاه فرمان مشروطیت را امضا کرده اما هنوز اجرا نشده بود و پیداست که اگر وی شاه را از آن خطر نرهانیده بود فرمان مشروطیت به کجا می‌رسید.

پاداشی که وی از این خدمت از دورة اول مجلس شورای ملّی گرفت این بود که چون مجلس خواست بودجة دربار را تعدیل کند و از مخارج بکاهد و حقوق کسانی را که بیهوده چیزی از خزانة کشور می‌گرفتند قطع کند، حقوق وی را نیز که در برابر خدمات ملّی در حضر و سفر و کار شبانه‌روزی برقرار کرده بودند برید و این واقعه مدتهای مدید روح او را در پایان زندگی رنجور و نفور کرده بود و چندین سال زندگی وی در تنگنا بود تا اینکه توانست دوباره مرجعیتی به دست آورد.

با این همه باز وی از خدمات به مشروطیت ایران خودداری نداشت چنانکه چون محمّد‌علی ‌میرزا به پادشاهی نشست و با مشروطه‌خواهان از در عناد در آمد خواست چنین وانمود کند که فرمان مشروطیتی که پدرش امضا‌ کرده است اعتبار ندارد و در پایان زندگی در دورة بیماری و در موقعی آن را امضا کرده است که مشاعرش درست نبوده و از وی بیش از پزشکان دیگر در این کار امیدوار بود به همین جهت یکی از برادران خود را نزد او فرستاد و وعدة مبالغ خطیر کرد که وی گواهی دهد که شاه در زمانی که این فرمان را امضا کرده مشاعرش درست نبوده است چون وی طبیب معالج و شب ‌و روز پرستار او بوده است از روی گواهی کامل این شهادت را می‌دهد ولی وی تن به این گواهی در نداد و هر چه کردند راضی نشد که چنین سندی را امضا کند و بدین جهت پزشکان دیگری هم که دست‌اندرکار بودند و شاید آماده شده بودند جرأت نکردند در این کار‌ گواهی دهند.

در هر صورت از سال 1328 به بعد تا آخرین روزی‌ که زنده بود همة اوقات شبانه‌روزی خود را صرف معالجة بیماران و تألیف کتابهای سودمند و خدمتهای فرهنگی می‌کرد و از مشاهیر پزشکان زمان خود به شمار می‌رفت چنانکه در همان اوان شرح‌ حالهایی دربارة او نوشته و چاپ کرده‌اند از آن جمله است شرحی که مرحوم حاج میرزا معصوم نایب‌الصدر شیرازی معصومعلی شاه در مجلد سوم کتاب ‌طرایق‌الحقایق چاپ طهران در صفحة 106 دربارة وی و خاندان مادریش انتشار داده و نیز ترجمة حالی که مرحوم میرزا محمّد‌ ناظم‌الاسلام کرمانی در مجلد اول تاریخ‌ بیداری ایرانیان در صفحات 101 تا 123 منتشر کرده است. سرانجام در روز دوشنبة 26 ذی‌القعدة 1342 مطابق با 9 خرداد ماه 1303 شمسی چهار ساعت بعدازظهر پس از چند روز بستری بودن در سن 79 سالگی به بیماری ذوسنطاریا درگذشت و تا دم واپسین هوش و حواسش کاملاً بجا بود و با فرزندان خود سخن می‌گفت. از وی پنج‌ پسر و دو دختر ماند، پسر مهترش برادر دانشمند من جناب آقای دکتر علی‌اصغر مؤدب نفیسی است که از مادر دیگری به جز مادر ماست و پس از رحلت مادر وی از مادر ما چهار پسر و دو دختر به جهان آمده‌اند که نخست محرّر این سطور سپس به ترتیب دکتر حسن مشرف نفیسی و حسین و توران‌دخت و همدم و فتح‌اللّه باشند.

انجمن معارف و کتابخانة ملّی

مرحوم دکتر علی‌اکبر نفیسی از پزشکان پرکار محیط زمان خود بود و نه تنها در فن خود تألیف کرده بلکه در رشته‌های دیگر نیز آثاری گذاشته است یکی از جنبه‌های مهم زندگی علمی او توجهی است که در انتشار معارف جدید داشته چنانکه در 1316 قمری که مرحوم حاج‌میرزا علی‌خان امین‌الدّوله وزیر اعظم شده و جنبشی در طهران برای ترویج معارف جدید پیش آمده و جمعی از دانش‌پژوهان و معارف‌پروران در این کار شرکت کرده و انجمن معارف و کتابخانة ملّی را تأسیس نموده‌اند وی از دستیاران بسیار پرکار و مؤثر این جمعیت بوده و با هم‌اندیشگان دیگر که معروف‌ترین آنها حاج‌میرزا حسن رشدیه و حاج مهدی قلی‌خان هدایت مخبر‌السلطنه و میرزا سید ‌محمّد طباطبایی معروف به سنگلجی و میرزا سید‌حسین خان نظام‌الحکماء و میرزا‌کریم خان منتظم‌الدّوله فیروزکوهی سردار مکرم و سردار فیروز رئیس قورخانه و حاج حسین آقا مهدوی امین‌الضرب و میرزا السمعیل خان آجودان باشی توپخانه و دکتر عطاءاللّه بخشایش و حاج‌میرزا یحیی دولت‌آبادی و میرزا محمودخان مفتاح‌الملک و شیخ مهدی کاشانی معروف به مظفری و دکتر محمّد‌خان کرمانشاهی معروف به کفری و حاج‌میرزا محمود‌خان علامیر احتشام‌السلطنه و میرزا ابراهیم شمسی سعید‌العماء بودند، اساس معارف جدید را در طهران ریخته‌اند. چنانکه در شعبان 1316 چند‌تن از ایشان از آن جمله مرحوم دکتر نفیسی جمعیّتی به نام «انجمن تأسیس مکاتب ملّیة ایران» به ریاست جعفر‌قلی‌خان نیر‌الملک وزیر علوم تشکیل داده‌اند که بعدها به نام انجمن معارف معروف شده و چند تن از اعضای این انجمن به عهده گرفته‌اند هر یک مدرسه‌ای تأسیس کنند و وی مدرسة شرف‌ را که یکی از نخستین مدارس جدید طهران بوده است در همان زمان تأسیس کرده و مدتی خود مدیری آن را به عهده داشته سپس آن را به مرحوم میرزا ابراهیم‌خان آجودان باشی توپخانه سردار نظام واگذاشت.

دیگر از کارهایی که این گروه از دانش‌پروران در آن زمان کرده‌اند این است که چند تن از ایشان از جمله مرحوم دکتر نفیسی در 7 جمادی‌الاخرة 1316 کتابخانة عمومی به نام «کتابخانة ملّی‌ مرکزی ایران» تأسیس کرده و هر یک مقداری کتاب از خود داده‌اند.

تألیفات مرحوم ناظم‌الاطباء

تا 1324 بيشتر اوقات شبانه‌روزي او صرف اين‌گونه كارها مي‌شد و در ضمن از 1317 كتابي به نام تعليمات ابتدايي انتشار داد كه نخستين كتاب روش جديد براي نوآموزان بود و سالها شاگردان سال اول و دوم مدارس جديد آن را مي‌خواندند و چاپ دوم و سوم آن در 1320 و 1327 منتشر شده است.

ديگر از مؤلفات وي كه در اين زمان انتشار يافته كتابي است در دستور زبان فارسي به نام نامة زبان‌آموز كه يكي از نخستين كتابهايي است كه در اين زمينه چاپ شده و در 1316 انتشار يافته است.

پس از آن در 1317 كتاب بزرگي به نام پزشكي نامه انتشار داده كه معروف‌ترين و رايج‌ترين كتاب در علم تراپوتيك «داروشناسی» و ماتیر مدیکال «مواد پزشکی» است در 957 صفحه خیلی بزرگ و در ماه رمضان 1314 از تألیف آن فارغ شده است. این کتاب از بدو انتشار مورد قبول و توجه شگفتی از جانب اهل فن قرار گرفته و به سرعتی که نظیر نداشته است نسخه‌های آن را خریداری کرده‌اند هنوز یگانه کتابی است که در این زمینه در زبان فارسی به دست است.

گذشته از این سه کتاب که در زندگی مؤلف منتشر شده یک سلسله کتابهایی در فنون مختلف پزشکی تألیف یا ترجمه کرده که نسخه‌های آنها به خط وی باقی مانده است و نخستین آنها کتابی است در تشریح که ترجمة آن را در شب 24 ربیع‌الاول 1305 در قریة شاهرضا از قرای قمشه در سفر اصفهان به پایان رسانده است و آثار دیگر او در این زمینه بدین گونه است:

کتابی در پاتولوژی و کلینیک جراحی، کتابی در فیزیک، کتابی در جراحی، کتابی در تراپوتیک، کتابی در تشریح، دو رساله در سوء هضم، کتابی به نام مذاکرات بنابر روش (Aide-mémoire) تألیف دکتر کورلیو طبیب فرانسوی که در 1307 به پایان رسیده است.

دیگر از آثار او رساله‌ای است که در آخرین دورة روز وبا در سال 1323 قمری نوشته و در همان زمان چاپ شده منتهی برای ترویج از یک تن از شاگردان خود عنوان آن را چنین نوشته است:

«مختصر رساله‌ای است در شرایط حفظ صحت و احتراز از سرایت امراض مسریه و مداوای وبا برحسب دستورالعمل این بندة درگاه علی‌اکبر طبیب جناب آقا میرزا اسداللّه جلیل‌الاطباء نوشته‌اند.»

سنگین‌ترین کار او که شریک سالهای آخر زندگی وی بوده و سی ‌سال او را مشغول کرده است کتاب بزرگی است که 3317 صفحه دارد به قطع رحلی شامل 99552 لغت تازی و 58879 لغت فارسی یعنی روی هم رفته 158431 لغت که تاکنون به دستیاری مسوّد این اوراق 3000 صفحة آن به قطع وزیری بزرگ که به آخر حرف لام منتهی می‌شود در چهار مجلد سه ستونی انتشار یافته است و اینک به نام فرهنگ نفیسی معروف است.

این کتاب مجموعة کاملی است از هر چه در فرهنگهای زبان تازی مخصوصاً در صراح‌اللغه و منتهی‌الارب بوده و آنچه در فرهنگهای رایج‌ فارسی مخصوصاً در برهان قاطع می‌توان یافت سپس کلماتی که چه از ریشة فارسی و چه از ریشه‌های بیگانه مانند ترکی و زبانهای اروپایی و جز آن در فارسی امروز معمول است و لغت‌نویسان آنها را از بدیهیات پنداشته‌ و ضبط نکرده‌اند و در این ضمن کلماتی که از الفاظ تازی به معنی خاصی متداول است و نیز همة مشتقات آن ضبط شده سپس آنچه در فرهنگهای مفصّل فارسی به زبانهای اروپایی مخصوصاً فرهنگهای فارسی به انگلیسی آمده است بر آن افزوده شده و بدین گونه کتاب جامعی فراهم آمده است که ایرانیان را از این گونه کتابهای معقّد بی‌نیاز می‌کند و در ضبط لغات کاملاً ترتیب حروف‌ هجا رعایت شده مانند لغت‌نویسان اروپایی نوع کلمه را تعیین کرده و انواع معانی حقیقی و مجازی معانی حقیقی و مجازی را نیز بیان کرده و به ساده‌ترین زبانی وصف کرده مخصوصاً لغات تازی همواره از آیات و احادیث و کلام فصحا شواهدی با خود دارد.

شعر از سعید نفیسی (خط علی مرزی)
شعر از سعید نفیسی )خط علی مرزی(

یگانه نسخة این کتاب که نمونة یک صفحه از آن در آغاز مجلد اول چاپ شده به جز 183 صفحة آغاز آن تمامی نوشته سراسر به خط مؤلف آن در 3317 صفحه موجود است و همین پشتکار و ممارست و دقّت او را می‌رساند. البته این کتاب در زمانی تألیف می‌شده است که در فرهنگهای فارسی نقادی به عمل نیامده و هنوز زبان‌شناسان خطاهای فرهنگ‌نویسان را معلوم نکرده و مجعول بودن کلمات دساتیر و بیگانه بودن الفاظ هوزوارش را که همة آنها از فرهنگها آمده است معلوم نکرده بودند و مؤلف این کتاب را درست دانسته و در کتاب خود آورده است چنانچه کلمة «فرنودسار» را که از همان الفاظ مجعول دساتیر است و فرهنگ‌نویسان «هر کتابی که در آن از همة فنون حکمت بحث کنند و جامع همة آنها باشد» معنی کرده‌اند مؤلف در تسمیة کتاب خود به کار برده آن را «فرنودساراکبری» نام گذاشته است اما من در چاپ عنوان سادة فرهنگ نفیسی را ترجیح دادم و اینک به این نام انتشار دارد.

مرحوم دکتر نفیسی از سال 1310 قمری تا آخرین روزهای زندگی همة ساعات فراغتی را که در شب و روز به پرستاری معالجه از بیماران اشتغال نداشت صرف تألیف و تکمیل این کتاب می‌کرد و سی‌سال تمام به این کار بزرگ سرگرم بود.

پشتکار و دلسوزی که دربارة این کتاب به کار برده راستی شگفت‌ بوده است چنانکه برای بهره‌جویی از فرهنگ فارسی به انگلیسی تألیف ریچارد سن واشتابنگاس در پنجاه و پنج‌سالگی به آموختن زبان انگلیسی پرداخت و نیز وقتی از بس در پی این کار نشسته بود در رانهای او حالت غانقاریایی روی داد و مدتی گرفتار این درد و معالجة آن بود.

پس از آنکه تألیف کتاب به پایان رسیده بود باز هر کتاب تازه‌ای که به دستش می‌افتاد با تألیف خویش مقابله می‌کرد و نادرستیها را با چاقو می‌تراشید و درست می‌کرد و نواقص را در حاشیه می‌افزود.

تنها در پایان مجلد سوم نسخة خط خود که به پایان حرف گاف می‌رسد چنین تاریخ گذاشته است: «به تاریخ عصر جمعة 22 شهر جمادی‌الاخره 1325 هجری علی‌هاجرها آلاف التحیهًْ والسلام» اما من به یاد دارم که تا آخرین روزهای زندگی هم در تکمیل آن می‌کوشید. از این کتاب بزرگ هفتصد صفحة دیگر از آغاز حرف میم تا پایان کتاب مانده که در زیر چاپ است و امیدواریم به زودی این کار به انجام رسد.

 

[1]) چقدر بجا بود اگر اولیای وزارت بهداری اسم «سینا» را از روی این بیمارستان برمی‌داشتند یا آنکه لااقل آن را به «ابن‌سینا» مبدل می‌ساختند زیرا که ما همه می‌دانیم که نام آن حکیم و طبیب بزرگ که از مفاخر بزرگ ایران است ابن‌سیناست نه سینا و سینا نام جدّ اوست که معلوم نیست که و چه‌کاره بوده و واقعاً از علم و معرفت بهره‌ای داشته است یا نه. لغت سینا را کلیمیان از راه تقلب بر سر زبانها انداخته‌ و پاره‌ای از مؤسسات خود را به آن نام نامید‌ه‌اند تا یادگاری از کوه سینا داشته باشند و مسلمین هم پیش خود چنین تصور کنند که غرض از این کلمه ابن سینا یا جدّ اوست، به هر حال استعمال سینا به جای ابن سینا هم رکیک است و هم غلط.