قلم رنجه (6)/ بهاءالدین خرمشاهی
خوشرفتاری با همسر و با دوستان
اکنون که نوشتن ششمین مقاله از سلسله مقالات ساده و (امیدوارم) مردمپسند «قلمرنجه» را همچون همیشه با تشویق برادرم استاد علی دهباشی مدیر و سردبیر نستوه «بخارا» ــ که هم سرپرست، هم ویراستار، هم حسابدار، هم کتابدار، هم گردآورندة شتابدار این نشریة ملی ــ آغاز میکنم، روز دوشنبه 15 آذرماه 1389 است. اول شب همراه با عزیزان و سرورانم مهندس اکبر طاهایی، دکتر سیدعلی موسوی گرمارودی، استاد کامران فانی، محمداسماعیل مجیدی و چند تن دیگر از بزرگان علم و ادب در دفتر «دانشنامة زبان و ادب فارسی» ــ به سرپرستی استاد حسن انوشه و به میزبانی ایشان، به قول امروزیها گعده، و به قول دیروزیها انجمن کرده بودیم. به هنگام نوشتن اهدانامه کتابی از آثار خود که به عزیزی تقدیم میداشتم پس از امضا تاریخ گذاشتم:
15 آذر 1389. بعد با این حافظة نخنمای بیحفاظ تأمل کردم و دیدم که گویی این تاریخ من آشناست. باریکتر شدم و از پهنای اندیشه وارد ژرفای آن شدم و دیدم ای دل غافل باز هم مثل بارها پیش از این از یادم رفته است که امروز سالگشت ازدواجم با همسرم خانم مهناز حاجیزاده است. البته ایراد نگیرید که هیچکس نمیتواند با «همسرش»، «ازدواج» کند.
مهمانی تمام شد، و یکی از دوستان من و نانی را به منزلمان ــ یا درستتر به منزلهایمان ــ رساند. باز شیطانه گولم زد و داستان سالگشت را از یادم برد.
همسرم که مخالفتها و کژتابیهای بیاختیارش، بهترین مشوق من در پرکاری بوده است (زیرا به حق گفتهاند: آدمی عاشق چیزی است کز آن منع شود. این هم عربیاش: الانسان حریصٌ علی ما مُنِع)تازه از قزوین برگشته بود. تا یادم نرفته بگویم که یکی از بهترین راهها برای دوام ازدواج و کاستی از اصطکاک این است که زن و شوهر از همان اول بسمالله سنگهایشان را وا کنند، و هر کس زی خود، استقلال در اغلب کارها، به ویژه کارهای خیر، و اتفاق در بعضی امور داشته باشند. و پا در کفش همدیگر نکنند که کلاهشان توی هم خواهد رفت.
آری بانوی محتشمی که از نیکان فامیل بود درگذشته بود. و همسرم به من گیر نداد و خودش با همراهی یکی از زنان مهربان و آدابدان فامیل، بدون اینکه غره به خودروی سمند خودش شود، عاقلانه با اتوبوس به قزوین رفته، در مراسم شکوهمند بزرگداشت و عزاداری شرکت کرده، با یک بغل سوغاتی از جمله باقلوای اعلای قزوینی و نون زنجفیلی و شیرینی بادامی، بدون اینکه خسته یا فرسوده باشد، و به من یا گربهمان ــ کوشا ــ بداخمی کند، مثل بچة آدم یک گوشه نشسته بود و داشت قضای تلفنهای بیشمار عقبافتاده را به جای میآورد، که یک لحظه شیطان از حافظة من غافل شد و جنتلمنانه صدا باز کردم که فلانی راستی سالگشت ازدواجمان مبارک! او هم یکدفعه به خود آمد و گفت راست میگویی، به کلی از یادم رفته بود. تو از کجا یادت بود؟
گفتم مگر من تا حالا هر ساله به شما تبریک نگفتهام؟ خیلی وقتها گل و شیرینی و بستنی و حتی زیورآلات نخریدهام؟ گفت تند نرو، لازم نیست بروی توی جلد شیر. همین که یادت هست خودش یک دنیا ارزش دارد.
حالا چه کادویی در کار باشد، چه نباشد.

از سوی دیگر فرزند وسطیام عارف متولد 1358 معروف به درویشخان، یا با اقتباس از فیلم هالوی استاد داریوش مهرجویی، معروف به میرزا فتحالله یا عارف قزوینی، یا عارف عامی و چند لقب فرهنگی و سرهنگی دیگر، اخیراً پشت به یک سر سوزن عقلش کرده و رو به ازدواج آورده است. و ماهعسل را به هفتة عسل کاهش داده و با همسر صبور مهربانش، با تور گردشگری عازم سفری چهار روزه به قونیه است.
به عارف و همسرش مونا قول دادهام که علاوه بر هدیههای عارفپسند و عاقل فریب، یک «ده فرمان» که عصارة تجربیات عمر 65 ساله و ازدواج 37 سالهام است به ایشان با عنوان فروتنانة ده درخواست بنویسم که به آنها حسن سلوک یا خوشرفتاری بیاموزد و به قول سهراب سپهری: مهربانی را به سمت آنها هُل بدهد (چاپ اول هشت کتاب) یا: بکوچاند (چاپهای بعدی).
ژان پل سارتر که در کمال بیادبی، از زور زیادتطلبی جایزة ادبی نوبل را پسزده بود، فرمایش فرموده است که: «جهنم، دیگران است». و حتی از حلیله (= همان گرل فرند) باسواد و با صفای خودش «سیمین» دو بوار هم برای این فرمایش انساندوستانه و فروتنانة خود خجالت نکشیده است.
اما حرف حسابی را باید از سعدی خودمان بشنویم:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی
دوست ما را و همه نعمت فردوس شما را
واقعاً جهنم واقعی، یا واقعیتر از جهنم معروف، آنجاست که دیگران نباشند. اما از حق نباید گذشت که گاه دیگران میتوانند بهشت ما را از دستمان، و در واقع از دست خودشان هم، بگیرند.
بیاختیار به یاد این دو بیت ژرف از سعدی میافتم:
ای مسیر تو را نان جوین خوش ننماید
معشوق منست آنکه به نزدیک تو زشت است
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف
از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است
حاصا آنکه قرار شد برای درویش خان/همان عارف معروف که بزرگترین «محاسن» او همان ریش اوست، و همسرش که اصطلاحاً عروس ما میشود یک «ده درخواست» درست و درمان بنویسم که حاصل 28 سال تجرّد و 37 سال تأهل من باشد.
1) ده پانزده سال پیش در یکی از فرهنگهای انگلیسی به جملة تکاندهندهای برخوردم که معنایش این بود:
«انس تحقیر به بار میآورد».
بعدها ردپای این جمله را گم کردم و هر گاه خواستم منبع آن را باز یابم یا به دوستان اهل معنا نشان دهم موفق نمیشدم. تا امشب که به فکرم رسید/ آن را در فرهنگ اقوال/ نقلقولهای آکسفورد جستوجو کنم. جستم و به آسانی شکل کامل آن و حتی گویندهاش را که مارک تواین است پیدا کردم:
Familiarity breeds Contempt – and Children.
انس تحقیر به بار میآورد ـ همچنین فرزند.
در شرح این جمله ـ که شاید خوانندگان گرامی بتوانند ترجمه (های) بهتری از آن به دست دهند ـ میتوان گفت انس و مهر و محرمیت و خودمانی شدن زن و شوهر، یا دو دوست با هم، ابتدا طبعاً شیرینی خود را در دوران کوتاهی فیالمثل ماهعسل پدید میآورد. اما باید توجه داشته باشیم که از ماه عسل توقع سال عسل نداشته باشیم. پس از طی دوران شور و شوق اولیه، رفته رفته، این انس و مهر و محرمیت، رنگ میبازد. پس از مدتی اگر مراقبت نداشته باشیم به لاابالیگری بدل میشود. رفته رفته عشق و الفت سوزان، سرد میشود و جایش را ــ اگر هوایش را نداشته باشیم ــ سرد مهری میگیرد. فیالمثل خطاب «تو» که ابتدا عاشقانه یا بس مهرآمیز بود. به «توی» بیادبانه تبدیل میشود. و ممکن است طرفین یا یکی از آنها «تو» را که ابتدا بسی خوشایند بود، دوست نداشته باشد. و بیاختیار بگوید: «تو، تُوی کلاهت است.»
آری مهر و محرمیت و انس اولیه یک زن و شوهر ممکن است به فرزندآوری آنها هم بینجامد. و فرزند داشتن، آمد- نیامد دارد. چنین نیست که همواره فرزند داشتن، خوشبختیآور باشد. گاه حتی بدبختیآور است. فیالمثل در آنجا که «فرزندان طلاق» داریم. آیا برای آنکه انس، تحقیر نیاورد. میتوان کاری کرد؟ پاسخ مثبت است، که در بند بعدی میآوریم.
2) احترام و نگهداشتن حریم و حرمت (یا حریمِ حرمت) تضمین کنندة این توفیق است که انس به تحقیر نیالاید یا نینجامد. احترام حافظ و حفاظ عشق است. احترام ولرم، از عشق سوزان بهتر و برترست. بیعشق میتوان زیست و همزیستی دلخواه داشت، اما بیاحترام نمیتوان.
خداوند مهربان، زن و مرد را مکمل و مایة آرامش همدیگر آفریده است.
همچنین تعبیر زیبایی در قرآن آمده که زن و مرد همچون «لباس» یا به ترجمة بهتر: «پیراهن تن» همدیگرند. این تعبیر اوج نزدیکی روحی (و نه فقط جسمانی) زن و شوی را میرساند.
اما همین زوج که روح و ریحان همدیگر است اگر از حریم (و) حرمت عشق خود ــ که سپس به مهرماندگار بدل میشود ــ پاسداری نکنند «سوهان روح» همدیگر میشوند.
با این اشارات قرآنی، حتماً بسیاری از خوانندگان خواهند گفت پس چرا در قرآن جواز «زدن زن» به مرد داده شده است. این سؤال ساده، پاسخ یا پاسخهایی دارد اما همهاش به ذهن بندة مترجم قرآن نمیرسد. اما پاسخهای تقریبی و شاید غیرنهایی بتوان داد. اوّلاً بعضی آیات قرآن کریم با فرهنگ زمانه/ به ویژه زمانه و زمینة عهد نزول وفق دارد. ثانیاً این جواز بدون شرط، و بدون طی مراحل نیست. بهتر است ترجمة خود را از کل آیة 34 سورة نساء نقل کنم:
«مردان باید بر زبان مسلط باشند. چرا که خداوند بعضی از انسانها را بر بعضی دیگر برتری بخشیده است، و نیز از آن روی که مردان از اموال خویش [برای زنان] خرج میکنند؛ زنان شایسته آنانند که مطبع و به حفظ الهی در نهان خویشتندار هستند [یعنی در غیاب شوهرانشان، حفظالغیب میکنند]؛ و زنانی که نافرمانیشان نگرانید باید نصیحتشان کنید، و [سپس] در خوابگاهها از آنان دوری کنید [و سپس اگر لازم افتاد] آنان را [به آهستگی و به قصد تأدیب] بزنید: آنگاه اگر از شما اطاعت کردند، دیگر بهانهجویی [و زیادهروی] نکنید؛ خداوند بلند مرتبة بزگوار است.»
چنانکه ملاحظه میشود واکنش شوهر به نافرمانی و پرخاش و نشوز زن چند مرحلهای است. 1) نصیحت 2) جدا کردن خوابگاه 3) اقدام به تأدیب.
در شرح مرحلة سوم (ضرب) دو معنای مهم هم در عصر جدید از سوی مفسران و فقها عرضه شده است: 1) مراد از ضرب، زدن نیست، بلکه جدا شدن موقت مرد از زن است. یعنی اینکه مرد، ترک سر و همسر کند 2) مراد تعزیر است. یعنی رجوع به حاکم شرع که ممکن است بین زن و شوهر التیام و آشتی برقرار سازد یا مجازات سادهای معین کند.
قبل از نقل تفسیر خود از این آیه، باید بگویم در عین آنکه حقوق زن و مرد در قرآن یکسان نیست. اما در قرآن کریم احکام بسیاری به نفع زنان / مادران تشریع شده است، که به بعضی از آنها اشاره خواهد شد. شکل خانوادة قرآنی به این محور استوار است که زنان باید مطیع شوهران باشند. اگر روح اطاعت از شوهر در زنان باشد. کار به جاهای باریک نخواهد کشید. به قول سعدی «دو پادشاه در اقلیمی نگنجد». یعنی همهاش نباید در جستوجوی حقوق زنان باشیم، بلکه در قبال آن باید از تکالیف و مسئولیتهای زن نیز جویا شویم. در شکل خانوادة قرآنی، مرد باید رئیس خانواده باشد. به عهدة اوست که نیازهای مادی و معنوی زن/ مادر را برآورده سازد. (شامل نفقه و مهر ورزیدن).
این امر قابل قبول نیست «زن» نشوز و نافرمانی پیشه کند و در برابر آن از شوی خود فقط انتظار مروت و مدارا داشته باشد. ناشزگی در حکم اعلان جنگی است که زن به مرد میدهد و چنانکه از قرآن کریم نقل شد مرد محکوم به این است که نصیحت و مدارا کند. و اگر معلوم شد که نشوز زن بیش از حد متعارف است. در آن صورت مرد بستر خود را از زن ناشزة نصحیت نشنو جدا میکند. و اگر باز هم مؤثر نیفتاد، طبعاً سختگیری بیشتر مرد طبیعی به به نظر میرسد اما آن سختگیری لزوماً نباید ضرب و شتم باشد. و چنانکه گفته شد برای «ضرب» دو معنای دیگر هم قائل شدهاند.
اینک بخش عمدة تفسیر خود از این آیه را از ترجمهام قطع رحلی نقل میکنم:
«الرجال قوّامون علی النّساء (مردان باید بر زنان مسلط باشند). مفسران (از جمله پلیدی، طبرسی، صاحب تفسیر مجمعالبیان ـ و ابوالفتوح رازی) گفتهاند سبب نزول این آیه آن بود که حبیبه دختر زید که همسر سعد بن ربیع بود (زنان دیگر را هم یاد کردهاند) نشوز و نافرمانی کرد و شوهرش به قصد تأدیب سیلیای به او زد. کار بالا گرفت و پدر دختر شکایت به نزد پیامبر (ص) برد و ایشان داشتند حکم به قصاص (قصاص یعنی مقابله به مثل)، شوهر میداند که جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد. حضرت (ص) فرمودند ما چیزی خواستیم و خداوند چیز دیگری خواست، و آنچه خدا خواسته بهتر است و دیگر قصاص را لازم ندانستند.
«در عصر جدید که مقام اجتماعی و نیز خانوادگی زن بهبود یافته است و همهجا سخن از برابری قانونی و اجتماعی زن و مرد است، بعضی از تجدّدگرایان تصور میکنند قرآن نیز به مساوات زن و مرد قائل است. به نظر ما چنین برداشتی از این آیه و آیات دیگر نمیتوان کرد. البته قرآن به حقوق زنان به عنوان مادر و همسر [و دختر] توجه شایانی مبذول داشته است. چنانکه طبق صریح قرآن به مادر «اوف» [کلمهای حاکی از نارضایتی یا اعتراض] نیز نمیتوان گفت (اسراء، آیة 23). زن «پیراهن تن مرد» یعنی نزدیکترین همدل و همدرد او شمرده شده است (بقره، 187)، همچنین مایة آرام و آرامش او (روم، 21). و آیات بسیاری هست که حق و حقوق زنان را از مراعات در آبستنی و شیردهی گرفته تا ضرورت تعیین مهر در شرایط مختلف یا نگاهداشت و اکرام شایستة زن یا طلاق شایسته او یا مانع ازدواج مجدد او نشدن، بیان داشته است. باید توجه داشت در عصر جاهلیت زن جزو اشیاء شمرده میشده، و در ایام حیض، او را طرد میکردهاند؛ یا طلاقهای مکرر و بیسرانجام میدادهاند. یا با «ایلاء» و «ظهار» [و «لعان»] او را میآزردهاند. یا با گرایش به زن جدید، همسر پیشین را بلاتکلیف میگذاردهاند. یا هیچ سهمالارثی به او نمیدادهاند. یا از همه غریبتر اینکه گاه زنان [زن پدر] را نیز به ارث میبردهاند (نساء، 19). که قرآن از همة این بیدادها نهی کرده و قوانین مفید به حال زن تشریع فرموده است. توحش جامعه و بیاهمیتی به زن در عصر جاهلیت و اوان ظهور اسلام تا به حدی بوده که دختر را غالباً زنده به گور میکردهاند [در همان هنگام تولد] که قرآن نهی و تقبیح کرده است (تکویر، 8).
یکی از مهمترین آیاتی که مقام شایستهای به زن میدهد، آیة 228 سورة بقره است که میفرماید: «زنان را به مردان حقی است همچنانکه مردان را بر زنان». اما تفاوت و تفضیل بعضی اقوام یا انسانها بر دیگری یا برتری بعضی زنان (از جمله مریم) بر زنان دیگر، یا تفاوت مردان با هم، یا حتی تفاوت و اختلاف مرتبة پیامبران با یکدیگر در منطق قرآن هست…» [قرآن کریم. ترجمه، توضیحات و واژهنامه از بهاءالدین خرّمشاهی، ذیل آیة 34 سورة نساء، ص 84 قطع رحلی].
3) عشق و مهر. عشق در حکم تب تند است که به قول معروف زود به عرق مینشیند. کتابی به نام «کوتاهه» دارم که شاید آخرین تألیفی من باشد. در آن جملههای کوتاه ــ و اگر بتوانم معنیدار یعنی خوش مضمون ــ مینویسم. تاکنون بیش از دویست جمله نوشتهام. اولین جملهای که مرا به نگارش چنین اثری برانگیخت این جمله بود که «ما وقت زیاد داریم، اما فرصتْ کم». تنها، خلوت دوست صاحبدلم جناب سیامک عاقلی وقتی آن را شنید پسندید و گفت چه خوب است اگر اینگونه جملات را ثبت در دفتر کنید و کتابی از آن فراهم آورید. نامش را هم با تأیید ایشان «کوتاهه»گذاشتم. یک جمله از آن کتاب که بحث ما مربوط میشود این است:
«کسانی که نتوانند مهر بورزند، عاشق میشوند.» آری اصل در روابط و رفتارهای انسانی مهر ورزیدن است. «عشق» یک حالت استثنایی است. عاشق فقط به معشوق خود میاندیشد. و از خود بیخود است. ولی این بیت سعدی شایان توجه است:
به جهان خُرّم از آنم که جهان خرّم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
فطرت پاک اولیة انسان، مهربانی و مهرورزیدن است. آن هم نه به یک نفر بلکه به همه یا اکثر انسانها. عشق تنش و تملک و اعتصاب است.
سعدی که کمتر شاعری عاشقانهتر از او سروده است میگوید:
به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار
که برّ و بحر وسیع است و آدمی بسیار
مراد او این نیست که عاشق هیچکس مباش، بلکه این است که با همه مهربان باش.
اغلب ازدواجها، با عشق آغاز میشود، ولی اغلب آنها تغییر ماهیت میدهد یا به سرد مهری و بیتفاوتی و بیحرمتی میکشد و حتی گاه خشونت و حتی در مواردی به عکس خودش که نفرت باشد بدل میگردد.
خوشبختانه یک راه برای دوام عشق وجود دارد و آن تبدیل شدن یا تبدیل کردنش به «مهربانی» است. عشقی که نتواند یا نشود که به «مهر» بدل شود. بیسرانجام است یا خدای نخواسته بدفرجام. اساس اغلب عشقهای انسانی، جاذبه و میل جنسی است. اما این میل و جاذبه پس از گذشتن سالهای جوانی، کاهش و متأسفانه انحطاط میيابد. و زن و شوهر در میانسالی یا آغاز خزان عمر حیران و حسرتزده میشوند که آن بهار و سرمستی چه شد و کجا رفت و چرا رفت؟
و به قول شاعر: شراب هر چه قویتر خمار بالاتر.
چاره چیست؟ در اغلب انسانهای رشدیافتة اخلاقی و فرهیخته این تبدّل حال رخ میدهد که عشق سوزان به مهر فروزان بدل میگردد.
عشق، توسن افسارگسیخته است، اما مهر راهواری خوشرکاب است.
عشق یکّه شناس است. همین است که از قدیمالایام حدیث تعارض و تضاد عشق و عقل مطرح بوده است. اما عقل با مهر و مهرورزی کوچکترین تعارضی ندارد، سهل است عقل و مهر شیر و شکر به هم آمیختهاند. به برآورد من هیچ عاطفه و عنصری به اندازة مهربانی و مهرورزی در رشد و کمالیابی شخصیت انسان اثر ندارد.
اگر بگویند در قرآن کریم دربارة خداوند و انسان حکم و حدیث «یحبّهم و یحبّونه» («خداوند انسانها را دوست دارد، و انسانها او را دوست دارند») آمده است، باید گفت یادآوری خوبی و نکتة مهمی است.
در تفسیرش باید گفت خداوند عاشق نیست. بلکه مهربان است و سزاوار است که انسانها هم نسبت به ذات اقدس او مهربان باشند. همین است که کلمة «عشق» در قرآن به کار نرفته است. در احادیث نبوی و چهارده معصوم یا منقول از طریق صحابه هم، حداکثر چند مرتبه «عشق» به صورت و صیغة فعلی ـ نه اسمیـ به کار رفته است. این نکته محرز و مسلم است که حُبّ در قرآن و در احادیث و ادب عربی و فارسی مترادف عشق است، اما آن را به «دوست داشتن، و مهر باختن» هم میتوان ترجمه کرد.
در شعر حافظ به پژوهش نگارندة این سطور سهگونه عشق وجود دارد که شق چهارم برای آن متصور نیست:
عشق الهی/ آسمانی/ عرفانی/ حقیقی 2)عشق انسانی/ مَجازی 3) عشق ادبی که مراد ازآن عشقي است که به دو وجه اول نیست، و برای گذشتن کاروبار شعر است مانند این بیت: عشق میورزم و امید که این فن شریف/ چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود. مثالهای فراوان برای این سه گونه عشق میتوان در اینجا از شعر حافظ عرضه داشت. ولی قصد بنده در این مقاله، قرآن پژوهشی یا حافظ پژوهی نیست.
یک مشکل در کاروبار عشق سوزان مجنونوار این است که چنین عاشقی، زندگی و ذهن و زبان و همة وجودش از اعتدال خارج میشود. چنین عاشقی که پاکباخته است و بالای جان میزند، همین انتظار را از معشوق خود دارد که او هم پاکباخته باشد و دم به دم او بدهد و در خرابآباد چنین عشقی بدود. و به سرچشمة آب حیات نرسد. اینگونه عاشقان اغلب خودکامه و زورگو هستند. حتی از معشوق خود انتظار دارند که او هم علاقة بیحد و حساب و جنونآمیزی به او (عاشق) داشته باشد. آن چه من دیده و خوانده و شنیدهام، اینگونه عشقها، شکستگرایانه، و غالباً تراژیک است؛ و مثل هر رفتار افراطی، آخر و عاقبت ندارد. و کمتر کسی با آن خوشبخت میشود.
حاصل کلام آنکه این عشق به جای آنکه آدمساز و عالمساز باشد، آدم/ عالمسوز است. و بیشتر برای هنرها خوب است. و در ادبیات، تئاتر و سینمای جهان روایتها و پرداختهای دلپذیر، و بیشتر جانگدازی از اینگونه عشق افراطی وجود دارد و به گمانم همواره هم وجود خواهد داشت. این از آن است که برجستهسازی و مبالغه از دستمایههای هنرمندان است.
ما نمیتوانیم عاشق ده نفر باشیم، اما میتوانیم به صدها نفر مهر بورزیم و زندگی خود و آنان را زیستنیتر سازیم.
4) اخلاق مهمانی. مراد از این تعبیر این است که ما یک اخلاق نهانی و فردی داریم، و یک چهره و رفتار اجتماعی. همة ما در مهمانیها یا میزبانیهایمان میکوشیم که گشادهرو و خندانلب و مبادی آداب باشیم. یونگ روانشناس مشهور قرن بیستم میگوید که همة ما «نقاب اجتماعی» داریم که او از آن به Persona تعبیر میکند. با یک مثال این بحث بهتر پیش میرود. در حدود سه دهه پیش که 6-7 سال از ازدواجم میگذشت. در اداره یا مرکز خدمات کتابداری کار میکردم. در این سازمان تعداد کارمندان دوشیزه یا بانو بیشتر از مردها بود. یک روز بین من و یکی از خانمهای همکار بر سر یک مسئله فرهنگی یا روشنفکرانه بحثی درگرفت که به زودی تبدیل به مناقشه شد. من با نرمش و ادب بحث و مناقشه را به نحوی اداره کردم، و چند «حرف زور» را تحمل کردم تا غائله نسبتاً به خیر و خوشی، خاتمه یافت. وقتی ساعت کار تمام شد و عازم بازگشت به منزل بودم، این ماجرا و حرفهای مبادله شده را در ذهنم مرور میکردم. در انتقاد از خود، متوجه شدم که من بیش از حد تحمل، نرمش به خرج دادهام و به اصطلاح، حسابی کوتاه آمدهام. بعد به ذهنم آمد که در این گونه بحثها و مناقشهها با همسرم تا این اندازه کوتاه نمیآیم. دیدم که داستانم، همان داستان «اخلاق مهمانی» است. در دل به خود گفتم درویش تو که دوستدار مهر و مروت و مدارا هستی، چرا با عیال خودت این قدر نرمش و ادب و زبان خوش نداری؟ چرا به قول همشهریان قزوینی: ناودان دورپاش هستی؟ یا چرا مثل چراغی هستی که پایهاش تاریک است؟
باری همانطور که سلانه سلانه راه کمتر از ده دقیقهای اداره تا منزل را طی میکردم، مدام به بازاندیشی و بازکاوی آن جر و بحث مؤدبانه مشغول بودم و به این نتیجه رسیدم اگر چراغی را که به خانه رواست، به مسجد میبردم. بسیار خوب، اما میتوانم با یک چراغ دیگر خانه را هم روشن کنم.
دردسرتان ندهم، از آن روز و آن تأملات و انتقاد از خود، رفتارم با همسرم، بسیار آدمانهتر و مؤدبانهتر شد. تا به آنجا که همسرم متوجه این تغییر حال و رفتار شد. دوستان را با شرح و بسط لازم و کافی برایش تعریف کردم، و گفتم به قول صائب «بسا شکست کزو کارها درست شود» و به همسرم توصیه کردم که فلانی خوشرفتاری یک تجمّل نیست یک وظیفه یا فرضیة انسانی و اخلاقی است. و از آن سر بند تا این لحظه که این مقاله را مینویسم آن نقطة عطف به یادم مانده است.
علت عمدة اینکه هنگام حرف زدن حضوری یا تلفنی با خانمی، ناخواسته حسادت همسرمان را برمیانگیزیم همین است که با او، با اخلاق مهمانیمان رفتار میکنیم. و طبعاً همسرمان آن را با رفتار ما با خودش که گاهی سردمهرانه و بدون القاب و آداب است مقایسه میکند و خیال برش میدارد که نکند ما ریگی در کفش خود داریم. حال آنکه ریگی نیست و اگر هست همان «نقاب اجتماعی»است.
از همان رویداد ساده اما معنیدار رفتار خانگیام با همسر و فرزندان از آن چه بوده، نرمتر و مهربانتر شده است.
5) زبانخوش و 3 ثانیه فکر. از روزگاران گذشته حکما و علمای اخلاق و اهل ادب و ادبیات از آسیبها و فتنهسازیهای زبان به نظم و نثر سخن گفتهاند.
خواستة ما دو چیز است که البته پشت و روی یک سکّه است: 1) زبان تلخ و گزنده و نیشدار نداشتن که کافی نیست و 2) که مکمل آن است زبان مؤدبانه و مهرآمیز داشتن.
بعضی از زبانآوران فرق بین طنز و طعن، یا کنایه و تعبیرات شیرین از یک سو، و متلک را از سوی دیگر به جای نیاوردهاند. همة ما بارها در مجالس و مهمانیهای دوستانه دیدهایم که فردی تر زبان و حتی سخنور در موقعیتی به یکی از حاضران متلک میاندازد. و غیر از کسی که آماج این طعن واقع شده، بقیه به قهقهه میخندند. و من در این مواقع که شاهد صحنه هستم، اوّلاً چه بسیار همدلی با فرد آماج طعن (به اسم طنز) دارم ثانیاً در تلطیف فضا کوشش میکنم.
در این موارد غالباً و به حق رنجش و سوءتفاهم پیش میآید. البته فرد متلکپرداز به خیال خودش منظوری نداشته، و لابد مدعی است که طنز از موارد عفو است و مقصود جدی ندارد.
امتحان فرق طنز و طعن در همین است که اگر طنزپرداز از شخصیت و آبروی کسی مایه نگذاشت و خاطر او را جریحهدار نکرد، حتی او را هم با بقیة جمع به نحوی واقعي، نه از سر رودربایستی و خجالت ــ به خنده انداخت، معلوم است که نکتهگویی کرده ست و قصد طعن و تمسخر در کار نبوده است. و فقط این مباح است و کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم.
حافظ در همین غزل که مصرعی از آن نقل شد، ابیات درخشانی هم دارد؛ آنچه به بحث ما مربوط میشود این بیت است:
گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم.
یکی از دوستان شوخطبع من که پیر شده و به تعبیر امروزیها یائسگی مردانه هم پیدا کرده است، با حرفهای ظاهراً طنز و باطناً طعن خود عدهای را، در طول دو سه سال و در چند مجلس رنجانده است، و دستاویزش در رفع و رجوع مسئله و بیگناهشماری خود این است که مدام میگوید: شوخی کردم. در پاسخش در خلوت و بسیار مهرآمیز گفتهام چطور ممکن است شما فرق شوخی و متلک را ندانی. شما که در چنتهات هزارگونه حرف و حدیث بگو و بخند است، چرا به حاضران بند میکنی؟
او ابتدا زیربار نمیرفت، و دیوار حاشا را بالا میبرد. ولی تا ثریّا میرود دیوار کج. گفتم جان جانان عرف را که یک نفر، آن هم به صرف ادعا، تعیین نمیکند. وقتی هه یا اکثریت مهمانان یک مجلس یک حرف را رنجاننده یا حداقل نابجا و سوءتفاهمانگیز تشخیص دادهاند، شما نمیتوانی! با زور زدن و زبانآوری، عقیده آنها را تغییر دهی. گفت علتالعلل این گرفتاری رفتارهای (رفتار زبانی) شما این است که همواره عدهای خندیدهاند و شما آن را به حساب طنّاز بودن خود گذاشتهای، و از این واقعیت غافلماندهای که لااقل یک نفر (همان آماج متلک) از حرف تو رنجیدهخاطر شده است.
در دفعات اخیر تقصیر را به گردن گرفت؛ و گفت نمیدانم چرا زبانم تلخ شده است. حتی اقرار کرد که از بعضی حرفهای جد ــ البته دراین مورد یعنی «غیبت»ــ او هم باز کسانی رنجیدهاند.
خلاصه از من چارهجویی کرد. گفتم جانم این مشکل، یعنی دچار گفتار نادرست یا ناخواسته، یا ناروا و نابجا شدن فقط اختصاص به شما ندارد. از قدیم بسیاری از انسانها دچار این ندانمکاری میشدهاند.
چارهاش خیلی آسان و به کلی رایگان است: آن است که قبل از زدن هر حرف، به هر کس یا در هر جمع و هر جا به اندازه 3 ثانیه دربارهاش فکر کن. به تعبیر بعضیها حرف را اول مزه مزه کن. بعداً بزن.
این از مقولة بدگویی یا نابجاگویی بود. یک آفت دیگر زبان، گفتن کلمات زشت (فحش) است. در این مورد هم باید تمرین و سپس عادت کرد که کلمات زشت را با کلمات مقبول و معقول جانشین ساخت.
خود این بنده در عهد خشم و خروش جوانی، هر جا که «لازم» میافتاد. کمابیش بد و بیراه خانگی میگفتم. بعد خودم را نصیحت و راهنمایی کردم و همان قاعدة 3 ثانیه فکر قبل از حرف را پیدا کردم. دیگر آنکه وقتی مثلاً میخواستم بگویم: «خدا ذلیلت/ نابودت کند» به جاش میگفتم خدا هدایتت کند. تا هم برای من و هم برای عیالم این نحوه جانشینسازی کلمات و تعبیرات شایسته، به جای کلمات ناشاسته، ملکه شد.
دربارة «غیبت» که رسالهای باید نوشت. اولاً باید کوشید که غیبت منصفانهتر و با همدلی باشد. باید تصور کرد که ممکن است صاحب علّه هماکنون دارد حرفهای مرا میشنود. همین تصور باعث ویرایش اصلی و اساسی غیبت میشود. یک راه چاره هم این است که وقتی دچار حالت و «حملة» غیبت کردن شدیم. باید یک نهیب به خود بزنیم که اگر ممکن است خود را مهار کنیم و اصلاً آن غیبت را عجالتاً تأخیر بیندازیم.
در یکی از احادیث خواندم که 1) شنوندة غیبت یکی از غیبتکنندگان است. و نمیتواند مدعی شود که من فقط گوش میدادم. زیرا اگر او شنوندة خوب و فعالی نباشد چه بسا گوینده هم «ذوقش» را از دست بدهد. 2) اگر از عهدة خود برنیامدید و غیبتی از کسی کردید، بکوشید چند جملة مثبت در مزایا و محاسن فرد مورد غیبت به حرف خود اضافه کنید. چه بهتر که این را هم در خاطر داشته باشیم که در اسلام به تصریح قرآن کریم، غیبت از گناهان (کبیره) است. بنده در هر لحظه از تحویل سال/آغازنوروز، به خودم یا خانوادهام قول میدهم که در سال نو هیچ غیبت نکنم یا هر چه کمتر و هر چه منصفانهتر.
6) عادتزدگی و شلختگی. زن و شوهر چون همواره، یا معمولاً دست کم 12-16 ساعت با همدیگر به سر میبرند. برای همدیگر عادی، یا بدتر از آن بیجاذبه میشوند. و از سوی دیگر دچار لاابالیگری و شلختگی میشوند. مثلاً در منزل که هستند به سر و وضع خود نمیرسند. یعنی لباس خوب نمیپوشند. اگر فیالمثل از یک بلوز 3 دکمهای، یک دکمهاش افتاده باشد، یا کسی لباس بیاتو (که اصطلاحاً به آن میگویند: از دهن گاو درآمده) یا جوراب سوراخ بپوشد، واقعاً در چشم همسر یا مهمان، «خوار» میشود. اگر زنی (چه جوان، چه میانسال، چه پیر) فکر کند که لازم نیست برای شوهرش آرایش کند، سخت اشتباه میکند. مردانی که ریششان را میزنند، بهتر است در ایام تعطیل و در خانه بودن هم این کار را انجام دهند. اگر شوهری میخواهد ریش بگذارد، خوب است حتماً با همسرش مشورت کند. همیشه بوی خوش داشتن، و بوی «سیر» در دهان نداشتن را هم باید از یاد نبرد.
7) پرخاش به نوبت. از آنجا که در اوایل این مقاله آوردیم که «انس تحقیر میآورد» بسیار بعید است که بین زن و شوهر پرخاش پیش نیاید. اگر در مهار احساسات منفی خود موفق شویم که شعبهای از بهشت را به خانة خود آوردهایم. 1) به عنوان مثال اگر مردی از اداره و/ یا خرید و غیره بازمیگردد، و هوا یا بسیار سرد یا بسیار گرم است، و او از فشار ترافیک و ناملایات دیگر (از جمله تعداد مفصّل پلههای منزلشان)، نتوانست خودش را مهار کند و کلپتره (حرف زشت/ نامربوط) به همسرش میگوید، حتماً بر عهدة همسر اوست که به شکرانة اینکه خودش حالش خوب است و هیچ تنشی ندارد، حرف درشت شوهر را تحمل کند و نگذارد یک امر جزئی به یک دعوای حاشیهدار مبدل شود. البته شوهرم که آدابدان است، پس از 5-6 دقیقه که آبی/چایی/شربتی خورد و تحول حال پیدا کرد، از همسرش برای همان کلپتره عذرخواهی خواهد کرد. و حتی از اینکه همسرش خویشتنداری کرده، و دهن به دهن نداده، احساس و ابراز شرمندگی خواهد کرد.
نتیجه میگیریم که زن و شوهر باید با هم قول و قرار بگذارند که هر کس ــ از فشار ناراحتیهای گوناگون ــ حرفی پراند، آن یکی که طاقت تحمل دارد، صبوری کند. تا طبعاً نوبت او برسد آری به اصطلاح آسیاب به نوبت.
اگر از دست طرفین مهار در رفت و کار به دعوا کشید. نباید خیلی ترسید و خیال کرد کار به قهر و متارکه و طلاق و طلاقکشی میکشد. باید خیلی سنجیده و «مؤدبانه» دعوا کرد. باید «بهداشتی» دعوا کرد. تا دعوا از مدار خود خارج نشود. قبلاً هم که «قاعدة 3 ثانیه فکر» را گفتهایم. همچنین یادمان هست که باید کلمات مؤدبانه و مهرآمیز را جانشین کلمات زشت و دلشکن کرد. «قهر» هم پیش میآید. اما دوره دارد. یعنی نباید بخواهیم که یک قهر را قبل از طی یک زمان معقول به آشتی برسانیم. منّت کشیدن طرف دیگر هم برای پایان دادن به قهر، امری عرفپسند و خداپسنداست. زبان شکر و تشکر داشتن هم مهم است، که در مدخل بعدی از آن بحث میکنیم.
8) شکر و تشکر. شکر برای کوچکترین نعمت هم جزو نیکوکاریها (حسنات) است. به نظر من و با توجه به بعضی آیات قرآنی «شکر» از واجبات است.
از بعضی از دوستانم این سؤال را کردهام: آیا شما بینایی خودتان را دیدهاید؟
و همه در مقابل غرابت این سؤال جا میخورند. میگویم هم ندیدهاید و هم نمیتوانید ببینید. زیرا اگر به صرافت این مسئله بیفتید و جلوی آینه بروید فقط چشم خود را که به خود زُل زده میبینید. نه نگاه یا بینایی خود را. البته مقصود من از این سؤال این است که انسان قدر بزرگترین نعمتها را هم نمیداند. اگر کسی در قبال خداوند زبان شکر داشته باشد، در قبال بزرگان هم زبان تشکر خواهد داشت. از همسرتان یا دوستتان حتی برای انجام وظیفهاش هم تشکر کنید.
یک نوع شکر و تشکر هم همانا تعریف کردن از سر و وضع، یا کارها و کاردانی همسر است. ولو آنکه موضوع تعریف، تعریف از درست کردن/ دم کردن گلگاوزبان با سنبلالطیب و لیموعمانی باشد.
از لباس از جمله روپوش و روسری و مقنعه، تا بلوز و کت و شلوار و کراوات، نیز از سلمانی رفتن همسر، یا رنگ کردن مویش و از این چیزهای ساده هم باید غافل نبود، و تعریف باندازه ــ نه مبالغهآمیز ــ به هر انسانی اعتماد به نفس میدهد و حالش را خوب میکند.
از هدیه دادن هم باید مفصّل حرف زد. زن و شوهر چند مناسبت بری هدیه دادن دارند. عید نوروز، سالگشت میلاد هر یک یا فرزندان، روز زن/مادر و سالگشت روز ازدواج.
همه با من هماواز هستند که اندازه و قیمت/ گرانی هدیه آن قدر مهم نیست که بجا و بموقع و صمیمانه بودن آن. حتی اگر هدیه فراهم نشود. تبریک و شادباش گفتن به مناسبتهای یاد شده یا بیش از آن بسیار اهمیت دارد. تبریک تولد، خاص کودکان یا نوجوانان نیست. به تجربه دریافتهام که حتی پیرهای 80-90 ساله هم از تبریک میلاد خود شاد میشوند. به همه پیشنهاد میدهم که در جایی از تقویم، یا دفتر تلفن خود، روز تولد همسر و دوستان و بستگان خود را، به ترتیب ماه (از فروردین تا اسفند) بنویسید و سر هر ماه به آن مراجعه کنید تا متولدین آن ماه را به یاد آورید. جشن تولد گرفتن برای کوچکترها خوب، برای بزرگترها مطلوب است.
9) تبدیل اعتراض سخت به انتقاد نرم. بخشی از حرفهای این بخش را در بخش 5- زبان خوش و 3 ثانیه فکر در همین مقاله آوردهایم. بخشی را هم در 7- پرخاش به نوبت. لذا در اینجا با ایجاز سخن میگوییم.
در زندگی مشترک بین همسران یا دوستان لاجرم برخورد سلیقه و برخورد لفظی پیش میآید، به جای آنکه خیالبافانه درصدد ریشهکن کردن آن باشیم بهتر است واقعبینانه در جهت هدایت آن و کشیدن نیش زهرآگین برخوردها پیش برویم. کمتر حقی در جدل، یا با جدل به دست میآید. از تجربة خودم بگویم. در عمل دریافته بودم که انتقاد و اعتراض اگر بیمحابا باشد، و درست و بهداشتی و مؤدبانه و با نرمش نباشد، نه فقط حاصلی ندارد، بلکه به بدتر از آن یعنی جدال و سپس قهر و سپس ناکجاآباد میرسد. «انتقاد» اصولاً تلخ است. هم انتقاد کردن، فرهنگ و آداب خودش را دارد، هم انتقاد شنیدن و از آن مهمتر انتقادپذیری سعدی گفته است: شفا بایدت داروی تلخ نوش. اما راههایی برای شیرینسازی داروی تلخ وجود دارد. نصیحت هم از همین قماش است. نصیحت هم نباید آمرانه باشد. همچنین نباید در میان جمع صورت گیرد که حتماً تغییر ماهیت میدهد و از خیرخواهی به سرکوفت و حالگیری بدل میشود. حدیثی را که در اوایل جوانی خوانده و بدون اراده حفظ کرده بودم عرضه میدارم: «النصح عندالملأ تقریع» (نصحیت در میان جمع، در واقع سرزنش است).
قرار بود از تجربة خودم بگویم. بنده وقتی از کاری یا رفتاری از همسرم یا دوستی، رنجیدهخاطر میشوم، اولاً از واکنش سریع پرهیز و خود را مهار میکنم. ثانیاً مترصد موقعیت مناسب میشوم. ثالثاً و سپس با مهرآمیزترین بیان خطاب به آنان میگویم فلانی راستش را بخواهی ازت گله دارم. بعد که او سراپا گوش شد موضوع رفتار یا گفتار نامناسب او را درمیان میآورم. در اغلب و بلکه در همة این گونه موارد دیدهام که این روش کارساز است و مخاطب به حق شرمنده میشود و عذرخواهی میکند.
به قول حافظ:
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
|
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
|
یا به قول شاعری که نمیشناسمش:
گر بنده کنی به لطف آزادی را
|
بهتر که هزار بنده آزاد کنی
|
این حرف و حکمتها و هزاران دیگر در گنجینة شایگان و حتی رایگان ادب و عرفان ما هست.
همة دعاها برای آمین است. و دوصد گفته چون نیم کردار نیست. ولی چه بسا هست که گفتار سرچشمه و سلسله جنبان عمل/ کردار میشود.
هر منتقدی میتواند دو گونه عمل کند: 1. بیمحابا و با کلمات نسنجیده و حتی خشن که صرفاً دقدل خالی کردن است و شکستگرایانه یعنی محکوم به شکست است.2. بامحابا و سنجیده وبا بیان مهرآمیز و مهرانگیز. بعضیها چندان انتقاد را تلخ و همة انواع آن را برخورنده میدانند که اصولاً عطای آن را به لقائَش میبخشند. و به قول سعدی اعتقاد دارند که میگوید: «سخنی که دلی بیازارد، تو نیار تا دیگری بیارد.» اما سخن بر سر همان دیگری است. او هم نباید سخن دلآزار بیاورد. قدما دربارة آفات زبان مقالهها و رسالهها پرداختهاند. همة اینها موکول و موقوف به خویشتنداری و موقعشناسی و سنجیدهگویی و حوصلهداری است. حذف انتقاد از بیم برخورد و رنجش خاطر، طبق مثل معروف به این میماند که بچه را با آب شستوشوی او یکجا بیرون ریختن.
در انتقاد، مانند همان گلهگذاری حساب شده که گفته شد، و مانند قضاوت، نباید عجله کرد. حوصله بهترین نشانة سلامت نفس است. همة آثار فرهنگ و تمدن، حاصل حوصله است. از حسن استماع یا هنر خوبْ گوش دادن به حرفهای همسر یا دوست هم نباید غافل بود. اگر میخواهیم شنوندة خوبی برای حرفهایمان داشته باشیم. شرط اول قدم آن است که خود شنوندة خوبی برای حرفهای دیگران باشیم. اگر کسی حرفمان را قطع کرد باید کریمانه تحمل کنیم. به قول آن شعر عامهپسند:
دادند دو گوش و یک زبانت زآغاز
|
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگو
|
هر قدر سخنوری و حرّافی هنر باشد، سخن شنوی از آن مهمتر است. اگر آدم پرگویی هستید باید پیه بیهمسخنی و از دست دادن (توجه) مخاطب را به تن بمالید. به تجربه دریافتهام که اصولاً حرف زدن، به ویژه اگر همراه «هجوم گفتاری» باشد، ابزاری است برای کسب سلطه.
آدمهای پرگو اگر بدانند که حت یک دهم حرفهایی در دل مخاطب مظلومشان جذب نمیشود، چه بسا زبان به دهن بگیرند. چارةگرانفروش نخریدن، و چارة پرگو هم نشنیدن (پنهانی) حرفهای بیدر و پیکر و شاخه به شاخة اوست. آدم پرگو هر چه میکوشد بیشتر به دست بیاورد، بیشتر از دست میدهد. این هم گفتنی است که بیش از نود درصد آدمهای پرگو، دچار اختلال بیشفعالی هستند. و نیاز به معالجه دارند. حافظ فرماید:
حدیث عشق ز حافظ شنو نه از واعظ
|
اگر چه صفت بسیار در عبارت کرد
|
همچنین:
با خراباتنشینان ز کرامات ملاف
|
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
|
همان آدمهای پرگو هستند که مدام به مخاطب بمباران بمب شدة خود، تا بخواهد در میان و در ازاء صد کلمه و جملة او یک جمله بگوید: گوش کن. گوش کن. و گاه پا را به جایی میگذارند که اعتراضکنان و با تشدد و تشر میگویند: ماشاءالله تو هم که نمیگذاری آدم دو کلمه حرف بزند. و از آن بدتر آنکه چانة او را ــ که یک لحظه به سوی دیگر، یا دیگری شده است، به طرف خود میکشند. این پرگوهای دچار «هجوم گفتاری»، معمولاً هم با صدای بلند حرف میزنند، و درةً ـ تپةً پراکندهگویی میکنند. حال دیگر از فاجعة آب دهان افشاندن بعضی از آنها، و جریحهدار و خشدار شدن تارهای صوتیشان حرفی نمیزنیم.
و همین آدمها در تلفن هم بیداد میکنند. گاه بیش از یک ساعت (آری درست خواندهاید. یک ساعت) متکلم وحده هستند.
به همسران بازگردیم. معمولاً زن و شوهر با همدیگر پرحرفی نمیکنند. سهل است حرف یومیهشان را هم نمیزنند. و رنجش و گله به بار میآورند. بهترین توصیهای که برای اینان دارم این است که این رسم را بین خودشان برقرار کنند که در شبانهروز یک ربع ساعت تا نیم ساعت از مسائل مشترک و کارهای مربوط به زندگیشان با هم حرف بزنند.
10) دوری دوستی میآورد. مرخصی دادن زن و شوهر به همدیگر تضمینکنندة سلامت زندگی مشترک آنهاست. لازم نیست در همهجا زن و شوهر با هم باشند. نباید عرصه را بر شریک زندگی خود تنگ کنند. اگر زن بخواهد هفتهای یک شب، یا سالی یک هفته نزد والدینش برود، مرد باید موافقت کند. مسافرتهای کوتاه یا بلندمدت هر یک از آنها، همانند مسافرتهایشان با همدیگر، یا بیش از آن شفابخش است. یادمان هست که در اوایل همین مقاله آوردیم که متأسفانه «انس تحقیر میآورد» و آدمها ــ هم از زن و شوهرــ وقتی زیادتر از حد با هم باشند کپک میزنند و همدیگر را دفع میکنند. برای آنکه انس برقرار و بر دوام بماند باید از اصل اصیل«دوری دوستی ميآورد» مدد گرفت. زن و شوهر وقتی که موقتاً جدا از هم هستند، بیشتر به هم فکر میکنند.
این کمترین که پس از عمری حافظ پژوهی، گویی در مکتب رندی او درست و حسابی پرورش نیافتهام (یا شاید یافتهام و دارم تعارف میکنم؟) به این نتیجه رسیدهام و این جمله را در همان کتاب «کوتاههنویسی» نوشتهام که: «دوری نزدیکی میآورد، و نزدیکی دوری».
کلیم کاشانی هم شعر ژرفی در همین زمینهها دارد:
با من آمیزیش او الفت موج است و کنار
دائماً با من و پیوسته گریزان از من
ایرج میرزا میگوید:
چاشنی وصل ز دوری بود
مختصری هجر ضروری بود
و حافظ که حافظة ماست میفرماید: تا نیست غیبتی نبود لذت حضور.
با درود و بدرود.