شب حافظ » برگزار شد»

هفتاد و سومین شب از سلسله شب های مجله بخارا با عنوان « شب حافظ»، به مناسبت چاپ نفیسی از دیوان حافظ با خوش نویسی استاد محمد احصایی و با همکاری انتشارات نگار، عصر روز سه شنبه 21 دی ماه 1389 در سالن اجتماعات  ورشو و با حضور جمعی از نویسندگان ، شاعران، خوش نویسان ،هنرمندان و حافظ دوستان برگزار شد.

در ابتدای این مراسم علی دهباشی ضمن خوش آمد به مهمانان از سه دهه چاپ و نشر آثار  برجسته زبان و ادب  فارسی توسط انتشارات نگار و به ویژه تلاش و صبوری مدیر این انتشارات، محمد مهدی داودی سخن گفت که با شکیبایی قریب هفت سال انتظار کشید تا این کتابت ارزشمند به ثمر رسید و یادآور شد که محمد احصایی این دیوان را بر اساس    نسخه ای که بهاءالدین خرمشاهی تصحیح کرده به خط خوش نگاشته است.

علی دهباشی در شب حافظ ، عکس از مجتبی سالک

سپس محمد مهدی داودی  شرحی مختصر از چگونگی انتشار این دیوان نفیس داد:

« دیگر بار مسروریم از به ثمر رسیدن یک تلاش ارزشمند فرهنگی. پیوند خجسته ای از کلام پرایهام و ظریف خواجۀ شیراز از یک سو و نستعلیق با شکوه و لطیف از دیگر سوی. کلامی پر رمز و راز و خطوطی پر از پیچ و تاب. شعری برخاسته از آیین اسلام و ادب فارسی و کتابتی نوخواسته از هنر شکوهمند ایران زمین و اندیشه های نوین.

کتاب حاضر مجموعه ای که پس از پنج سال کوشش بی وقفه و عاشقانۀ جمعی از استوانه های هنر و فرهنگ این سرزمین فراهم امده و اینک این تحفه را به پیشگاه تمامی ایرانیان  علاقمندان به فرهنگ و ادب غنی فارسی تقدیم     می کنیم.

کتاب پیش روی، مجموعۀ کامل اشعار حافظ شیرازی است که با نگاه ریزبین و ادبیانۀ استاد بهاءالدین خرمشاهی پیراسته و ویراسته شده و به قلم استاد فرهیخته جناب آقای سید محمد احصایی به خط نستعلیق و با ترکیباتی بدیع  و فوق العاده کتابت شده است. نگاره های این نسخه از دیوان حافظ، برگزیده ای است از آثار برجسته ترین و پرآوازه ترین نگارگران معاصر ایران که با طراحی هوشمندانۀ گرافیست مطرح کشورمان استاد ابراهیم حقیقی در جای جای کتاب قرار گرفته و زینت آرای بزم بی سحر حافظ و چشم نواز خوانندۀ شیدای اشعار او شده است.

در این مجال بر خود بایسته می­دانیم که از یکایک بزرگوارانی که مجدانه و خاضعانه انتشارات نگار را در راستای انتشار این مجموعۀ گرانقدر یاری کرده اند و به ویژه از استاد معظم آقای آیدین آغداشلو قدردانی به عمل آوریم. و از خداوند متعال نیز توفیق می طلبیم که توان ادامۀ راه در این مسیر پرنشیب و فراز را به ما عنایت فرماید. »

محمد مهدی داودی، عکس از مجتبی سالک

سپس با توجه به آنکه دکتر شایگان به دلیل عارضۀ قلبی فرزند خود نتوانست در مراسم حضور داشته باشد، خانم الهام باقری بخشی از مقالۀ ایشان را با عنوان « ساحت بینش حافظ» که به فرانسه نوشته و توسط منصور هاشمی به فارسی ترجمه شده است به شرح زیر قرائت کرد.

« خواجه شمس‏الدين محمد حافظ شيرازى، شاعر ايرانى قرن هشتم، از بزرگترين عارفان و شاعران غنايى همه اعصار است. در سنت ايران او را «لسان‏الغيب» (زبان غيب) و «ترجمان الاسرار» (مفسر رازها) مى‏نامند. اين همه بى‏سبب نيست، چرا كه از ميان تمامى شاعران پارسى‏گو كه بسيار هم هستند او بخت بهره‏مندى از موقعيتى ممتاز را داشته است. حافظ رازدار دل‏هاى دردمند و در قبض است و همراه روح‏هاى شادمان و در بسط. بى‏جهت نيست كه ايرانيان با ديوان او فال مى‏گيرند و با او مشورت مى‏كنند، همچنانكه چينيان به ئى چينگ تفأل مى‏زنند.

حافظ استاد بلامنازع شناخت و بكارگيرى ظرافت‏هاى زبان فارسى است. همين امر سبب شده شعر غنايى او به چنان اوجى برسد كه هرگز كسى از آن فراتر نرفته است: شعر او كمال و پختگى معنى است در نهايت اختصار و سختگى الفاظ.

چكيده همه نبوغ قرن‏ها هنر ايران معجزه‏وار در اثر او گنجيده است: تعادل خردمندانه صورت و معنا، استفاده درست از ابزار و صناعات، ايجاز چشمگير در بيان انديشه‏هاى خلاف‏آمد عادت، ضرباهنگ مؤثر و سحر بيان در پرده‏ها و گوشه‏هاى گوناگون، پيوند و پيوستگى رمز و نمادهاى رنگارنگ و بالاخره جمال فريبنده «بانوى ازلى» كه به صورت‏هاى دلكشِ بسيار در آينه‏هاى جهان منعكس است. به اين جهت است كه حافظ صرفاً شاعر بزرگ ايران نيست، او «معجزه» ادب فارسى است؛ عصاره آن فرهنگ است و در شعرش سنت نبوى اسلام و روح باستانى ايران پيوند يافته است و حاصل اين امر چيزى است آنچنان سرشار و ژرف كه به مظهر انسانيت اسلام و ايران و شرق بدل شده است.

الهام باقری، عکس از مجتبی سالک

هر فرد ايرانى رابطه‏اى شخصى با حافظ دارد. اين كه آن فرد فرهيخته است يا عامى و عارف است يا رند (به تعبير حافظ در وصف خود) چندان اهميتى ندارد. هر ايرانى در حافظ بخشى از خويش را باز مى‏يابد و با او زواياى نامكشوفى از خاطره‏اش را كشف مى‏كند، يعنى ياد روح‏نواز و عطرآميز باغى در دل كه تنها باغبانش اوست. به سبب همين ارتباط است كه مزار شاعر زيارتگاه جملگى ايرانيان است: همه به آنجا مى‏روند تا حضور او را يا دست‏كم بخشى از آن را بازيابند. از كاسب و كارمند گرفته تا روشنفكر و شاعر و تا  گداى ژنده‏پوش، همه به آنجا مى‏روند تا خويشتن را بازيابند و پيام شاعر را در سويداى دل بشنوند. خود شاعر در اين باره پيشاپيش و پيامبرگونه گفته است :

بگشاى تربتم را بعد از وفات و بنگر

كز آتش درونم دود از كفن برآيد

و در جاى ديگر افزوده است كه :

بر سر تربت ما چون گذرى همت خواه‏

كه زيارتگه رندان جهان خواهد بود

در هنر كم‏نظير اين شاعر بى‏همتا جوهر همه هنر ايران را مى‏توان يافت: زبردستى تمام‏عيار زرگرانى كه بر جام‏هايى بسيار ظريف چنان قلم زده‏اند كه گويى تقريباً آنها را غيب كرده‏اند، كيمياگرى كاشيكارانى كه گنبدهاى مساجد را به گنبد آبى آسمان پيوند زده‏اند، خيال خيره‏كننده نگارگرانى كه از تيرگى ماده طلاى نور را پديد آورده‏اند، و بصيرت و بينش طراحان و قالى‏بافانى كه نقش‏هاى باشكوه و غرقه در گل قالى‏هايى را ايجاد كرده‏اند كه در آنها تنوع مسحوركننده باغ بهشت انعكاس يافته است. خلاصه اينكه شعر حافظ ما را به ياد تقارن‏ها و تناظرهاى بسيار مى‏اندازد و البته در پس اين صور خيالى طنين اسرارآميز روحى را بازمى‏يابيم كه شاعر تنهايى مقدرش را در تجربه مابعدالطبيعى خوف و خشيت چنين توصيف مى‏كند :

شب تاريك و بيمِ موج و گردابىِ چنين هايل‏

كجا دانند حال ما سبكباران ساحل‏ها

چگونه است كه باطنى‏ترين شاعر ايران، مردمى‏ترين نيز هست؟ چگونه مى‏توان پيوند زبان رمزآلودش را با قبول عامى كه او را يار غار مردم كرده است دريافت؟ اين  قبول عام چندان ارتباطى با روشنى بيان او ندارد بلكه بيشتر مرتبط است با پيوند نهانى و غيبى‏اى كه هر دلى را با نواى او بيدار مى‏سازد: آنكه گوش مى‏سپارد در شعر او پاسخ پرسش‏اش را مى‏شنود و آنكه مى‏خواندش در آن اشاره‏اى به اشتياق خويش مى‏يابد و خلاصه اينكه هر كس او را مخاطب همدل و رازدار و همنواى خويشتن مى‏بيند. مثلاً عشق در شعر او بسته به سطوح مختلف تجلى‏هاى گوناگون مى‏يابد: براى برخى ممكن است عواطف زمينى و عشق مجازى باشد و براى برخى شرح فراق از موطن اصلى و غم غريبى در جهان، براى آنها هم كه نظر به آن سوى حجاب رمزها دارند و چشمِ نيل به سرچشمه‏ها، نشانه‏اى از معشوق ازلى است. چنين است ارتباط و اتحاد شاعر با مخاطبانش در هر سطح و مرتبه‏اى كه باشند.

محمود دولت آبادی، عکس از مجتبی سالک

بر اين اساس فهم شنوندگان از شعرهاى حافظ بسته به سطح معرفت و فضل و حساسيت و ذوقشان متفاوت است، اما هر كس به قدر خويش بهره مى‏برد و كسى دست خالى باز نمى‏گردد. حظ خواندن ديوان حافظ، همچنانكه قرائت قرآن كريم، بيشتر معنوى است تا عقلى. با زخمه‏هاى او كه بى‏وقفه بر نهانخانه جان مى‏نشيند احوال مختلف روح يگانه مى‏شود و بدين ترتيب جان پذيراى شنونده و فحواى رمزآميز شعر در قرانى سعد هماهنگ مى‏گردد و اين هماهنگى به هيئت عارفانه حالى درست درمى‏آيد.

اين البته به ساختار خاص غزل نيز مرتبط است. خواننده غزل تصور مى‏كند كه شاعر چشمى چند سو نگر و ديده‏اى چند وجهى دارد. جهان ديگر يكباره آشكار نمى‏شود. هر بيت كليتى است كامل و خود عالَمى است. در غزل پيوند ابيات بر مبناى توالى زمانى نيست بلكه مبتنى بر اتحاد ماهوى آنهاست. گويى عالمى در عالمى بزرگتر قرار مى‏گيرد تا اينهمه با هم كليت ديوان را بسازد و ديوان هم به نوبه خود جهان‏نگرى شاعر را. لذا از بيتى به بيت ديگر نواهاى اصلى در گوشه‏ها و پرده‏هاى گوناگون بسط مى‏يابد و اينها همنوايى‏هاى اسرارآميز را در مراتب مختلف برمى‏انگيزد.

….. منش خلاف آمد عادت رند

اكنون جاى اين پرسش است كه منش و رفتار صاحب جام جم چگونه است؟ در پاسخ به اين پرسش است كه با مفهوم رند مواجه مى‏شويم؛ واژه‏اى ترجمه‏ناپذير كه ما با مسامحه آن را “inspired libertine” (آزاده ملهم) ترجمه كرده‏ايم و بايد نارسايى اين ترجمه را در نظر داشت و متذكر شد. چون همان‏طور كه شارل دوبو (Charles du Bos) مى‏گويد «ترجمه‏ناپذيرترين واژه‏ها، پرمعنى‏ترين‏هاست». رند به معنايى كه حافظ مراد مى‏كند خلاصه خصلت‏هاى پيچيده و منحصر به فرد ايرانيان است. اگر به تعبير برديايف، داستايوسكى رساتر از همه ديگر انديشمندان روس «هيسترى مابعدالطبيعى» روح روس را عيان مى‏كند، رند حافظ هم رساترين نشانه غموض وصف‏ناپذير خصال ايرانيان است. اين غموض اغلب نه فقط غربيان كه حتى ديگر شرقيان را هم سردرگم مى‏كند. به سبب غناء و چندگانگى معنايى اصطلاح رند، متناسب با سطوح متفاوت، تعابير مختلفى از آن هست غالباً در تعارض با يكديگر و در واقع متناقض. اين امر عمدتاً به علت جنبه منفى اين تعبير است. اما اين تعارضات را با عنايت به منظومه اوليه‏اى كه همه اين معانى ناشى از آن است مى‏توان رفع كرد.

در اصطلاح رند مى‏توان خصوصيات مختلف خصال ايرانيان را ديد: انعطاف‏پذيرى و استعداد كنار آمدن با اوضاع كه البته لزوماً دال بر فرصت‏طلبى نيست بلكه هنر هماهنگ شدن و كف نفس است به گونه‏اى كه كنفوسيوس به خوبى بيانش كرده است؛ هر چند اگر معناى اصلى رند را در نظر نداشته باشيم ممكن است اين واژه فرصت‏طلبى را افاده كند. اين اصطلاح همچنين بر روشنى ضمير دلالت دارد و متضمن نحوى ادب نفس است و هوشمندانه در مقام رضا بودن و حزم در بيان و گفتار كه نه دغل بازى است و نه رياكارى و نه ظاهرسازى؛ اگرچه اين نيز خارج از سياق اصلى ممكن است درست به همان امور بدل شود وقتى به موذيانه رنگ عوض كردن تقليل يابد، و چه بسا حتى به مخفى‏كارى و شيادى بدل گردد. به علاوه اين واژه بر حريت و آزادگى دلالت مى‏كند، يعنى دل نبستن به دنيا و آزادى از رنگ تعلق. در واقع رندى مستلزم وارستگى است، هر چند در ابعادى كوچك؛ وارستگى انسانى كه بدون خجلت و فارغ‏البال در برابر آينه عالم مى‏ايستد. اين نگرش نيز در وجه نادرست ممكن است به خودنمايى و لاابالى‏گرى صرف بينجامد. در همين سياق است كه ملامتى‏گرى نيز پديد مى‏آيد.

شب حافظ، سالن اجتماعات ورشو، عکس از مجتبی سالک

افزون بر اينها رندى مستلزم استفاده از زبانى است اشارى و كنايى كه در معناى اصيلش به اقوال شطحيات مانند مى‏انجامد و گفتار سربسته و رعايت نحوى تقيه، اما به معناى غيراصيل به لاف و گزاف تبديل مى‏شود و گاهى حتى صرف اباطيل و طامات. بالاخره اينكه رند عشق بى‏حدى به خداوند دارد، عشقى از آن دست كه نزد عارفان بزرگ ايران مى‏توان سراغ گرفت. اما باز با دور افتادن از اين فحواى عرفانى همين عشق ممكن است به جمود منجر شود و به دست اهل جاه بيفتد و به سوى پسند عوام‏الناس درغلتد. آنچه برشمرديم وجوه مثبت و ايجابى منش رند بود مطابق رأى حافظ كه احتمالاً جز براى چينيان براى جملگى غيرايرانيان كم‏وبيش غيرقابل درك است.

رند از خود فانى مى‏شود و در خدا باقى. بدين ترتيب گويى وقايع ازلى را باز مى‏بيند و عالم را به گونه‏اى بازمى‏يابد كه در آن گنج مخفى در حال آشكار شدن است و سحر جمالش در تلألؤ. اين نحو نگريستن بى‏غرض به عالم را كه نگرشى است خدايى حافظ نظربازى مى‏نامد. واژه‏اى كه همانند رند نمى‏توان به درستى به زبان ديگرى ترجمه‏اش كرد. حافظ در توضيح بينش خويش مى‏گويد:

عاشق و رند و نظربازم و مى‏گويم فاش‏

تا بدانى كه به چندين هنر آراسته‏ام‏

مخرج مشترك اين «چندين هنر» بهره‏مندى از بينش جهانى در حد كمال است، اما هر يك از اين هنرها خود جنبه‏اى از منشور حقيقت را آشكار مى‏كند. از منظر سلوك عاشقانه، هنر عاشق طلب وصال و يگانگى با معشوق است، از منظر منش اخلاقى هنرِ رندى است كه نفس همرنگى با جماعتى است كه خود را «عاقل» مى‏دانند و اين منش البته تنگ‏نظران و خشك‏مغزان را خوش نمى‏آيد، از منظر «علم نظر» هم اين هنر فن ساحرانه «صاحب نظر» بودن است:

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

زين پس شكى نماند كه صاحب نظر شوى‏

نظربازى آن است كه عالم را شى‏ء نبينيم و انديشه هم نپنداريم بلكه خود مكاشفه و كشف‏المحجوب بدانيم. عالم را شى‏ء نديدن به اين معنى است كه عالم به مثابه چيزى بيرون از ما در برابر ما متمثل و منعكس نشود بلكه چونان غنچه‏اى درون ما بشكفد. اگر نظرباز مى‏داند و مى‏بيند كه اين شكوفايى بازى نظر ربانى است، از اين روست كه نظر الهى بازيى است براى بازى؛ گنجى كه به افسون جادويش خود را مى‏نماياند. چنانكه حافظ مى‏گويد:

تا سحر چشم يار چه بازى كند كه باز

بنياد بر كرشمه جادو نهاده‏ايم‏

شاهد اين بازى معجزه‏گون الهى بودن آدمى را از قيد هر دو جهان رها مى‏سازد:

فاش مى‏گويم و از گفته خود دلشادم‏

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم‏

وصال يا تجربه فناى در دوست و بقاى به اوست كه شاعر را به مرتبه درك «بازى» و مشاركت در مشاهده فضايى كه بازى در آن نمايان مى‏شود، برمى‏كشد. به سبب محو و فنا در فوران و غليان دايره هستى، شاعر دو سر قوس‏هاى پيشگفته را دوباره به هم وصل مى‏كند و در نگاه نظربازش كه تقارن‏ها را انعكاس مى‏دهد دوباره مركز دايره و نقاط تماس قوسين و مجال ميان آنها را كه فضاى بازى مذكور است، گرد مى‏آورد و باز مى‏يابد. اين مشاركت در مشاهده بازى تنها با ترك اراده خويش و خود را از بازى سحر الهى كنار كشيدن ميسر است، چرا كه شاعر مى‏بيند عمارت وجود او بر بنياد همين بى‏جهتى است كه بدان تسليم شده است:

در دايره قسمت ما نقطه تسليميم‏

لطف آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى‏

اگر اين تسليم تسليم بى‏قيد و شرط به بازى و ساحت آن است، در سطح آگاهى عدم‏انديشه است و دست شستن از عقل و از سر بيرون كردن فكر هر چيز جز او و در سطح اراده ترك هر خواست و اراده‏اى است، يعنى تهى كردن خويش از هر خواهش كه آزادى مبارك اين بازى را محدود كند:

فكر خود و راى خود در مذهب رندى نيست‏

كفر است در اين مذهب خودبينى و خودرايى‏

آیدین آغداشلو، عکس از مجتبی سالک

حال بر اساس اين منش عدم تعلق و بينش عدم تعقل كه در كنار هم مذهب حقيقى رندان را ايجاد مى‏كنند حافظ خود را بى‏محابا رها مى‏كند و با جسارتى كم‏نظير كه او را در زمره بزرگترين معترضان تاريخ جهان قرار مى‏دهد، مى‏ايستد در برابر زاهدان ريايى و مدعيان و ظاهرپرستان و واعظان غيرمتعض و دين‏فروشان مدعى كه جملگى تحت لواى رمزهايى تهى شده از معنا و دينى بدل شده به تجارتِ روح، زهر جهالت خويش را مى‏پراكنند، در حالى كه در حقيقت خود مردمانى‏اند بى‏درد و طبل‏هايى توخالى. دقيقاً همين‏ها هستند كه قرآن را «دام تزوير» مى‏كنند و هرگز به مذهب عشق راه نمى‏برند:

با مدعى مگوييد اسرار عشق و مستى‏

تا بى‏خبر بميرد در درد خودپرستى‏

و

طبيب عشق مسيحا دم است و مشفق ليك‏

چو درد در تو نبيند كه را دوا بكند

اصالت داشتن همين «درد» است كه آدمى را به منشأ هستى پيوند مى‏دهد، دردى كه بى‏خبران و زهاد ريايى را از آن حظى نيست. حافظ ناراستى آنها را چنين مى‏نكوهد:

در نظربازى ما بى‏خبران حيرانند

من چنينم كه نمودم دگر ايشان دانند

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولى‏

عشق داند كه در اين دايره سرگردانند

ناراستى «بى‏خبران» محدود به اشخاصى خاص نيست بلكه علامت گونه‏اى از مردم  است كه چون شيفته نگاه تنگ‏نظرانه خويش‏اند و خودشان را مركز پرگار وجود مى‏شمرند، نمى‏دانند كه همه طفيل هستى عشق‏اند و چرخ هستى بر مدار عشق مى‏چرخد و لذا اين جماعت از مذهب عشق كه حافظ قهرمان آن است بيرون مى‏مانند. او اين مناقشه را كه قدمتى به اندازه عالم دارد تا آخرين حدودش پيش مى‏برد؛ مناقشه‏اى بسيار كهن و داراى جايگاه خاص در ادب فارسى كه سبب شده است بلندنظرى و سعه صدر و وسعت مشرب انديشمندان آزاده در برابر تنگ‏نظرى و حقارت كسانى قرار گيرد كه خود را مالك حقيقت مى‏شمرند. حافظ نه تنها خودبينى و خودرايى نفوس تنگ‏نظر و نه فقط اخلاق تقليلى تزوير و ريا را افشا مى‏كند، بلكه در گامى فراتر افسانه تملك حقيقت و اشتباه گرفتن اميال خويش به جاى واقعيات را فاش مى‏كند:

جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه‏

چون نديدند حقيقت ره افسانه زدند

«افسانه» دقيقاً همين تعصبات و جزميات است كه بى‏خبران آنها را بر عمق دور از دسترس آنچه در ژرف‏ترين مرتبه بازى بى‏غرضانه عالم است تحميل مى‏كنند، يعنى به اختصار همه ظواهر فريبنده‏اى كه عدم اصالت و ناراستى را به «توجيه خود» تبديل مى‏كند.

به عكس، نگرش خلاف آمد عادت رند در سطح اخلاقى و انسانى دربر دارنده حقيقتى است نامحدود و عارى از اجبار و سركوبى كه زاهدان ريايى، اين قديمى‏ترين سوداگران جهان، آنها را موجه مى‏شمارند. هر سركوبى نادرست است و متضمن اجبار و الزامى كه امكان بازى خودجوش شكوفايى هنر بينش را از ميان مى‏برد. اين اجبار و الزام نه فقط دامن ديگران كه حتى دامن خود محتسب را نيز مى‏گيرد. در واقع اين جنبه پنهان امرى است كه وجه پيدايش اين است :

واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مى‏كنند

چون به خلوت مى‏روند آن كار ديگر مى‏كنند

پرسشى دارم ز دانشمند مجلس بازپرس‏

توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مى‏كنند

گوييا باور نمى‏دارند روز داورى‏

كاين همه قلب و دغل در كار داور مى‏كنند

قلب و دغل در كار داور كردن مداخله در جريان طبيعى امور است و اجازه قضاوت درباره ديگران به خود دادن و جوشش آزادانه مردمان را محدود ساختن. و مگر بنا نبوده است كه آدمى محل تجلى اسماء و صفات خداوند باشد؟ پس حافظ از ما مى‏پرسد كه چه كسى مى‏داند در پس پرده (كثرات) «كه خوب است و كه زشت»؟ گناه در نظر شاعر نقصان‏هاى اخلاقى نيست. بلكه هر اجبار و الزامى است كه سد راه حقيقت شود و هر قيدى كه روزن دل را مسدود كند و ابعاد متكثر اين معمايى را كه وجود آدمى است، محدود نمايد و او را گرفتار دام و مكر كند و مبتلاى پوچى نام و آوازه تهى و تنگ‏نظرى و بى‏دردى و تصلب و جمود زندگى روزمره. خلاصه همه عللى كه مى‏تواند آدمى را بيرون از مذهب عشق نگه دارد كه مذهبى است اصيل و «ميراث فطرت». گناه به معنى عميق كلمه عملى است كه ما را از ميراث فطرت دور نمايد و با آن سازگار نيفتد. گناه چيزى است كه جلوى شكوفايى خودجوش بازى فطرت را بگيرد؛ وگرنه‏

هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت‏

تا آشناى عشق شدم ز اهل رحمتم‏

بياييد به نمونه‏اى واقعى توجه كنيم يعنى بستن ميخانه‏ها و خرابات‏ها در زمان حافظ. اين اقدام به اصطلاح «بهداشتى» كسانى بود كه با نيت خير به خود اجازه دادند براى كاستن از گناهكاران و افزودن بر توبه‏كاران چنين كنند. اما اين اقدام از نظر حافظ دو تالى فاسد داشت: از سويى اين امر به «خودبينى» تنگ‏نظرانه اقدام‏كنندگان مجال ظهور و بروز مى‏دهد و از سوى ديگر به تزوير و ريا دامن مى‏زند. حافظ در اين باره مى‏گويد:

بود آيا كه در ميكده‏ها بگشايند

گره از كار فروبسته ما بگشايند

اگر از بهر دل زاهد خودبين بستند

دل قوى دار كه از بهر خدا بگشايند

به صفاى دل رندان صبوحى زدگان‏

بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند

در ميخانه ببستند خدايا مپسند

كه در خانه تزوير و ريا بگشايند

چنين اعمالى را نزد حافظ مطلقاً ارجى نيست. حتى معناى كفر و فسق هم منوط است به وجهه نظر و اينكه آيا از منظر بينش جهان نگر حكيم به آنها نگريسته مى‏شود يا از روزن نظر تنگ متحجرانى كه بر نقص تشنه لبى‏شان سرپوش مى‏گذارند. به عبارت ديگر فعل قبيح فعلى است كه مبتنى بر تنگ‏نظرى و جمود باشد و محبوس در تارهاى افسانه دنيا. به ديده نظرباز رند كه از رنگ تعلق و سوداى تعقل رهاست و دلش آينه صافى و بى‏زنگار است و وجودش مطهر، يعنى به ديده كسى چون خود حافظ، در نشاط عشق، شراب مثلاً، نه تنها منشأ آلودگى نيست كه اكسير رستگارى است و شاعر سجاده‏اش را در مايه ارغوانى اين شراب طهور تطهير مى‏كند. چرا كه موجود مهذبى كه مشتاق دوست است چندان دربند آن نيست كه گنه‏كار است يا اهل تقوا و دردى‏كش و مست است يا هشيار. تساهل حافظ ناشى از همين نگرش و عنايت به خلوص باطن است. اين جا تساهل معناى متعارف و معمولش را ندارد بلكه عين رستگارى و فلاح است و منزه از شائبه تعصب و جزميت و اعتقادنامه و فرقه‏بندى؛ بهارى است تطهيركننده و پاكى‏بخش كه نهايتاً همه موهومات خودساخته بشر را محو مى‏كند.

چه بهتر كه حرف آخر را خود شاعر شيراز بگويد:

عيب رندان مكن اى زاهد پاكيزه سرشت‏

كه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت‏

من اگر نيكم اگر بد تو برو خود را باش‏

هر كسى آن درود عاقبت كار كه كشت‏

همه كس طالب يارند چه هشيار و چه مست‏

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه كنشت‏»

بهاءادلین خرمشاهی ، عکس از مجتبی سالک

پس از آن بهاءالدین خرمشاهی، دیگر سخنران « شب حافظ» سخنان خود را چنین آغاز کرد:

« حافظ حافظۀ ماست، این باور من است، چنان که کتابی به این نام دارم و به خود قول داده ام که پس از این کتابی ننویسم. چرا حافظ همیشه با من است؟ این پرسشی بود که برایش ده ها علت یافتم .

امشب شایسته است که یادی از استاد مرتضوی بکنم که استاد همه ما و آغازگر حافظ پژوهی نوین در ایران است و با او بود که حافظ پژوهی از سال 1345 به راهی نوین قدم گذاشت. روان­شان شاد باد.

من گفته ­ام حافظ انسان کامل نیست، بلکه کاملاً انسان است. گفته ­ام او نه به مسائل ادبی بلکه به مسائل ابدی می پردازد. این همه عزمت و کرامت که خداوند به حافظ بخشیده، نصیب کمتر هنرمندی شده است. او عزیز کردۀ خداوند و عزیز داشتۀ ایرانیان است.

اما باید اینجا نکته­ای را بگویم، من همیشه خود را حافظ پژوه دانسته­ام و نه حافظ شناس. که حافظ شناسی کار هر کسی نیست.

اما برای آنکه نظری داشته باشیم بر نازک خیالی­های حافظ، چند بیتی را از دیوان او برگرفته­ام تا با هم بخوانیم. حافظ می­گوید :

معاشران گره از زلف یار باز کنید

شبی خوش است بدین قصه­اش دراز کنید

حضور خلوت انس است و دوستان جمعند

و ان یکاد بخوانید و در فراز کنید

برخی می­ گویند که با قصه شب کوتاه می­ شود، چگونه است که حافظ می­ گوید بدین قصه­ اش دراز کنید. در واقع شب زلف یار که گره بند دارد کوتاه­تر هم هست اما وقتی گره­ ها باز می­ شود، آن گاه چنین شبی طولانی­تر هم می­ شود. و این یک شب عادی نیست که کوتاه­تر شود . و باز هم شب را از چشم کسی ببنید که خود بیدار است و دیگری در خواب است. برای آنکه خوابیده شب کوتاه است و برای آنکه بیدار نشسته طولانی است. و آنگاه می­گوید چون حضور خلوت انس است و شبی خرم است باید وان یکاد خواند تا از چشم زخم به دور باشد و برای دوری از چشم زخم و برای آنکه اغیار در این خلوت انس راه نداشته باشند در را هم ببندید که در فراز کنید به هر جا که من دیده­ام به معنای بستن در است.

و اما حضرت استاد بی­ همتای کشورمان، محمد احصایی وقتی تصمیم به کتابت اشعار حافظ گرفت بر من منت گذاشت که مرجع کتابت خود را دیوان حافظ تصحیح اینجانب بر مبنای نسخۀ ارزشمند خلخالی که در 827 هجری قمری کتابت شده است انتخاب فرمودند. بنده هم شاکرانه و شادمانه پذیرفتم.

من طی این مدت اشعار حافظ را به قلم استاد احصایی می­خواندم و روحم را صفا می­دادم. و به او می­گفتم که خانه­ای پر نستعلیق یافته­ام. گرچه دیوان حافظ پیش از این نیز با قلم خوش خوش­نویسانی چون کیخسرو خروش، امیر فلسفی، استاد امیرخانی و عباس اخوین به زیور طبع رسیده است.

من در حین کتابت استاد احصایی اشعار را می­خواندم و با کتابت ایشان یک بار دیگر تصحیح می­کردم و انتشارات نگار نیز کار ارزنده­ای کرد که آن را به دیگران هم داد تا بخوانند و غلط کتابتی در آن نباشد و به حق هم در سراسر متن حافظ غلط کتابتی وجود ندارد. انتشارات نگار که حسن شهرت و مهارت در نشر آثار نفیس دارند در آراستن این اثر به بهترین آرایه­ها سنگ تمام گذاشته ­اند. »

آیدین آغداشلو، عکس از مجتبی سالک

در ادامه، آیدین آغداشلو به شرح مختصری از کتابت دیوان حافظ پرداخت. « دیوان حافظ از دیرباز زمینه­ای شد برای هنرنمایی خطاطان و نقاشان ایرانی. از همان اوان همه سعی می­کردند با چنین خدمتی خود را به چنین ساحتی نزدیک کنند که آخرین آنها دوست دیرینه من، محمد احصایی است.

ردپای خوش­نویسی و نقاشی بر دیوان حافظ به نیمه دوم قرن نهم هجری قمری برمی­گردد. اما کتاب­آرایی تنها متخص دیوان حافظ نیست. در حقیقت کتاب­آرایی بسیار زیاد است. قرآن مجید مقدس­ترینشان است. دیوان اشعار نظامی گنجوی، شاهنامه فردوسی، کلیات سعدی و دیوان حافظ. و در مورد این آخری بسیار کار دشواری است چون باید آن معنی دقیق و پیچیده و تودرتو را در خطوط خلاصه کنند.

اما تجسم آن خیال بی­نظیر واقعاً کار دشواری است. من پیش از این هر چه دیده­ام از نقاشی­های که بر دیوان حافظ کشیده­اند، مردی بوده است و دختری و قدحی ـ در حقیقت تقلیل آن جهان عظیم. گاه این نقاشی­ها به گونه­ای که به راحتی نمی­توان به آنها نگاه کرد و این تنزل مرتبه­ای است که من معتقدم این روزها ما گرفتارش شده­ایم. من بعد از عبدالرشید دیلمی کمتر نسخه­ای دیده­ام که با نهایت زیبایی طراحی شده باشد. محمد احصایی به حق یکی از بزرگ­ترین شخصیت­های هنری در حوزۀ خطاطی ایران است.

احصایی که هنرمند جامع الاطراف است به معنای واقعی و دقیق کلمه. تمام اقلام مشهور خوش­نویسی­ را می­نویسد. مرحوم عبدالرسولی به من اشاره می­کرد و می­گفت که عبدالرسولی هفت خط بود و ما می­خندیدیم. البته آن بزرگوار قدری غلو می­کرد. اما قطعاً محمد احصایی بود. ثلث، ریحان، نستعلیق… اما من خط تعلیق کم دیدم که نوشته باشد، اما معتقدم که اگر بنویسد در سطح خواجه نصیر منشی خواهد بود.

احصایی هر لحظه اراده کرده با خط دیگری نوشته. نسعلیق نویس طراز اولی است. و جز چلیپاها به سیاه مشق هم توجه کرده . من سیاه مشق­های او را دوست دارم. شکسته­نویس بزرگی هم هست و من در حیرتم که کنار این شیوه­های سنتی خوش­نویسی را به شیوه­های جدید نیز رهنمون می­سازد.

احصایی هر بار که می­نویسد، هر بار که نقاشی خطی می­آفریند، بهتر از گذشته است. باید سر تعظیم در مقابلش فرود آورد:

به استادی بی­ چون و چرا و مسلم او.

به پاکی خلق و خوی­اش و دوستی­ ش با دوستان.

به قنائتش، به مؤمن بودنش بی­ آنکه بابت آن چیزی طلب کند. قطعاً دوستی پنجاه ساله­ من با او در این نظر دخیل است.

به حوزۀ کتابت هم که وارد شد، به آن عادت نداشت اما لطف و ملاحتی در آن به کار بست که امروز کتاب بالینی من شده . یکی از بارزترین آثار هنری است که من دیده­ام.

باعث افتخار من بود اگر این مشارکت بیشتر می­ بود. فقط در حد دادن نظری در گوشه و کنار بود و نه چیزی بیش از این. نزدیک می­ شود به نسخه­ های قرن نهم.

ما امروز متأسفانه در دوران زوال اخلاقی به سر می­ بریم. شاید این جور کتابت­ها با بازار امروزی درست درنمی­ آید.»

احسان نراقی ، عکس از مجتبی سالک

و سپس دکتر احسان نراقی برای حاضران حکایت کرد که چگونه عنوان سه کتاب خود را از سه غزل حافظ برگرفته است: کتاب­های « غربت غرب» ، « آنچه خود داشت» ، « اقبال ناممکن» .

و در خاتمه صدیق تعریف با آواز خود و خواندن ابیاتی از حافظ به این مراسم پایان داد.

صدیق تعریف، عکس از مجتبی سالک

بهاءالدین خرمشاهی، دیوان حافظ به خط محمد احصایی را برای دوستداران می نویسد. عکس از مجتبی سالک