قلم رنجه (3) / بهاءالدین خرمشاهی
دفتر تلفن من
يك روز كه توفيق ملاقات با مدير و سردبير بخارا جناب دهباشي دست داد، دفتر حجيم تلفن من روي ميز بود، ايشان تعجبكنان از ديدن آن دفتر كه مجمع پريشاني است، دفتر تلفن خودشان را كه گويا يكي از دو تا يا سهتا باشد از كيفشان بيرون آوردند و به دست من دادند كه نگاهي به چون و چند آن بيندازم. واقعاً صاحب خبر بيامد و من بيخبر شدم. به من احساس رو كمكني دست داد. تا آن روز دفتري پهناور و گستردهبالتر از دفتر خود نديده بودم. و اعجاب من وقتي دوچندان شد كه باخبر شدم ايشان دو سه دفتر تلفن دارد. بنده برعكس اين دفترها، دفترهاي يك برگي تلفن هم ديدهام كه هزارلا يا هزارتا و هزارتو است. و غالباً نظم الفبايي ندارد. و نظام مينيبوسي دارد. يعني هيچ وقت پر نميشود، و دست رد هم به سينة هيچ تازهواردي نميزند.
گمان ميكنم دفتر تلفن دو تن از استادان بزرگوارم دكتر مهدي محقق و ايرج افشار هم پر پيمان و شگفتآور باشد. استاد محقق آلبومي پرمايه از نام و نشان صدها (آري درست خواندهايد: صدها) ايرانشناس نامي يا نامجو تدوين كرده است كه تحسين و اعجاب هر اهل فرهنگي را جلب ميكند.
حال بايد به بعضي از ويژگيهاي دفتر تلفنم اشاره كنم.
1) غالباً يك دو كلمه و گاه حتي يك دو جمله در وصف و معرفي نامهاي وارد شده آوردهام.
2) گاه شعري كه كسي برايم سروده، يا بيشتر از آن بنده براي دوستان عزيزم سرودهام در آنجا آمده. و اگر شعر بلند بوده به آن و محل چاپش اگر چاپ شده اشاره كردهام. از اين جمله است شعرهاي بنده دربارة شادروان بيژن جلالي، كه علاوه بر اين شعرها دو مقاله (اگر سهتا نباشد) دربارة شعر او نوشتهام كه در كتاب نبض شعر چاپ شده. نيز مشاعرة بلندبالا با دكتر سيد علي موسوي گرمارودي كه قصيدة سي بيتي بنده، و حدوداً شصت بيتي ايشان در بعضي محافل شعر و ادب خوانده شده و هر دو در چاپ دوم گزينة من از شعر ايشان (از دستكم ده دفتر شعر) از سوي نشر مرواريد به طبع رسيده است. ديگر غزلي است كه براي استاد يدالله مفتون اميني سرودهام:
سالها مفتونِ مفتون اميني بودهام
|
محو شعرش آسماني يا زميني بودهام
|
و حضرت ايشان پس از فاصلهاي كمتر از فاصلة دو سال و نيمة دكتر گرمارودي، غزل شيوايي كه از سر بنده زياد است سرودهاند تا در عين خاطرنوازي، به رسم چند سالة مشاعرة اخواني پاسخ داده باشند. اين دو شعر هم مانند دو شعر اول در يادگارنامة بنده كه شاخههاي شوق نام دارد (به كوشش علي دهباشي، تهران، نشر قطره، 1387، دو جلد) درج گرديده و در پاكنويس گسترده و افسانهاي دفتر تلفنم اميدوارم بيايد. اگر توفيق الهي ياري فرمايد بسياري از اين گونه نوشتهها يا سرودهها را كه در دفتر كنوني فقط اشارهاي به آن شده، در پاكنويس اسطورهاي، تماماً خواهد آمد. متأسفانه تكنسخة بايگاني خانوادگي از كتاب يادگارنامه هم هديه داده شده، و نميتوانم مطلع و مقطع غزل شيرين و شيواي استاد مفتون را نقل كنم. ديگر مشاعره با استاد بزرگ غزل اجتماعي، سركار خانم سيمين بهبهاني است كه يك غزل دربارة ايشان سرودهام با اين آغاز:
اوستاد غزل خانم بهبهاني
|
روح دارد همه شعرهاش از رواني
|
و در بيت پاياني غزلي كه آغازش چنين است:
دلم را به دست آور هنوزي كه جان دارم
|
نه جان بل رمق آنگه دو مشت استخوان دارم
|
چنين آوردهام:
مرا در غزل استاد بجز بهبهاني نيست
|
ببالم كه استادي چنين نكتهدان دارم
|
دو شعر بنده در دفتر شعرم زنده ميري چاپ شده است، اما پاسخ بانو بهبهاني بزرگ در همان يادگارنامه آمده است كه آغازش را اينگونه به ياد دارم:
اي دوست با دستخطي بر دوست منّت نهادي.
آري شعرها بيشتر از اين است و آرزومندم بتوانم نسخة كامل آنها را در پاكنويس دفتر تلفن بياورم.
3) عنصر ديگر كه در جلوي بعضي نامها در دفتر تلفن بنده وارد شده است، تاريخ تولد، يا تاريخ وفات است كه همين ايام، تاريخ درگذشت استادان سيد محمدرضا جلالي نائيني، و كيوان سپهر را كه هر دو در اواسط فروردين 1389 درگذشتند، افزودهام. و در اواخر زمستان هم تاريخ درگذشت شادروان دكتر محمد خوانساري را.
4) ديگر عنصر ارجاع است. يعني از شكل ديگر اسم به شكل اشهر و اكمل آن ارجاع دادهام. مثلاً گرمارودي، سيد علي ← موسوي گرمارودي، دكتر سيد علي، كه طبعاً اولي در رديف «گ» و دومي در ميم آمده است.
5) ويژگي بيسابقة دفتر تلفن پرشمارة 500-600 صفحهاي بنده، ثبت موضوعي بسياري از نامهاست. مثلاً ذيل «ويراستار» يا ذيل «مترجم» يا از آنها مفصلتر ذيل «قرآن پژوهان» و «حافظ پژوهان» چه بسيار اسم وارد شده است، كه هر يك ز دانش برد توشهاي، و جهاني است بنشسته در گوشهاي.
اين دفتر در هيئت پريشاني كه فعلاً دارد، شيرازهاش در حال از هم گسستن است. يك بار فرزندم حافظ آن را تجديد جلد و صحافي كرده است. باز هم نياز به جلد جديد دارد، اما اين بار ديگر به كلي تعويض و بازنويس ميشود. دفتر جديد تلفنم در قطع وزيري است و 1200 صفحه دارد، با صحافي تهدوخت و شيرازهبندي استوار، كه آن را به سفارش دوست دلبندم جناب آقاي مسعود كريمي، مدير انتشارات ناهيد فراهم كردهاند. مسعودآقا و اخوان (نشر ناهيد / نيلوفر / «دوستان») بيشترين اثر را در حدود بيست كتاب از بنده به نحو مطلوب و مرغوب با يك جهان لطف و صفا، چاپ و تجديد چاپ كردهاند كه مهمترين آنها، طبع و نشر ترجمهام از قرآن كريم در چهار قطع است كه جمعاً در مدت زماني چهارده ساله، آن را بيست بار تجديد چاپ كردهاند. شمارگان هر قطع و هر چاپ هم به لطف الهي بالا بوده است. برعكس «هديه» يا قيمت آن كه همواره پايين بوده است.
چنين است كه بنده در بحبوحة كارهاي توانفرساي گونهگون لاجرم بايد دفتر تلفنم را در عين آنكه نظم و نظام بهتري به آن ميدهم بازنويس كنم. با قلم خودنويس و مركب / جوهر مشكي. گويي زبان حال اين دفتر به من اين بيت حافظ است:
كلك مشكين تو روزي كه ز ما ياد كند
|
ببرد اجر دوصد بنده كه آزاد كند
|
اما بهار و هواي خوش اين ايام نميگذارد جمعيت خاطر داشته باشم، و گويي زبان حال من هم از قول حافظ چنين است:
چون صبا مجموعة گل را به آب لطف شست
|
كژ دلم خوان گر نظر بر صفحة دفتر كنم
|
يك ارجاع موضوعي در دفترم، ذيل مدخل «خوشنويسان» در حرف «خ» آمده است. در ذيل كلمة «خوشنويسان» چنين آوردهام: نگاه كنيد به: استادان سيد محمد احصايي، ← كه تابلوي با عظمتي از بهترين خود به بنده اهدا فرمودهاند كه به يادم هست 6-7 سال پيش كه خيال اهداي آن را داشتند به مقدسات و جد اطهرشان قسمشان ميدادم كه اين كار را نكنند چون اين كار را تكرارناپذير ميدانستم. مصراعي از حافظ را (حافظ اسرار الهي كس نميداند خموش) با دانگ جلي يعني با قلم پهن و درشتنويس، با جوهر ارغواني آتشين همچون خون لاله، چليپاوار نوشتهاند. به شيوة سياهمشق (كه بعضي از كلمات روي همديگر ميافتد). زمينه هم مشكي و اندازه تابلو حدوداً 35×40 سانتيمتر مينمايد. ديگر از استادان خوشنويسي امروز ايران كه با همه دوستي و ارادت دارم از جناب استاد جليل رسولي كه 4-5 مرقع منتشر كردهاند و از هر يك نسخهاي به اين دوستدار خود مرحمت كرده، نام بردهام. سپس استاد بهرام سالكي كه چهار مصحف به اقلام كوفي پيرآموز تكامل داده شده و كاملاً براي مردم امروز قابل خواندن (برعكس خط كوفي اصل)، و ريحان كه اين خط بس دلنشين فراموش شده را هم احيا كردهاند و نسخ، و چهارمي مجموعهاي يا آميزهاي از نسخ و ريحان خوشنگاري كردهاند كه دو اثر از آنها (ريحان و نسخ) چاپ شده و به اين دوستدار خود هم نسخهاي اهدا فرمودهاند. ديگر استاد عباس اخوين صاحب كتابتي شگرف از ديوان حافظ كه بارها تجديد چاپ شده است و فيالواقع اين اثر در تاريخ خوشنويسي مقام شامخي دارد. ديگر استاد غلامحسين اميرخاني كه در سه دهة اخير انجمن خوشنويسان را به اعليدرجة كارآيي و كارآمدي رسانده و يك مرقّع از قرآن نگاشتههاي ايشان منتشر شده است و بنده در شرح و معرفي آن در «دانشنامة قرآن و قرآنپژوهي» قلم زدهام. ديوان حافظ كتابت نستعليق ايشان هم شهرة شهر است. و در اينجا به ياد يكي ديگر از كوششهاي جناب احصايي ميافتم كه ديوان حافظ را به قلم كتابت نوشتهاند و بنده افتخار تصحيح آن نسخه را داشتهام و شايد تا انتشار اين مقاله و اين شماره از بخارا، اين ديوان معجزنشان از سوي انتشارات زرينوسيمين در بهترين هيئت نفيس منتشر شود. ديگر از بزرگان خوشنويس از مرحوم دانشفر همداني ياد كردهام كه تابلوي خوشنوشتة هنرمندانهاي كه با دانگ جلي رباعي منسوب به ابنسينا را نوشتهاند (دل گرچه در اين باديه بسيار شتافت..) به اين بنده اهدا فرمودهاند. اگرچه اين اهدا هم عليرغم ميل و برخلاف رضاي خاطر من بود. ديگر از استادان خوشنويس از جناب امير فلسفي كه ايشان هم ديوان حافظ را با ظرافت تمام خوشنويسي كردهاند كه در چند قطع منتشر شده است. نيز قرآن كريم ترجمة استاد عبدالمحمد آيتي را كه در كنار متن قرآن به كتابت نسخ استاد بزرگ احمد نيريزي آمده است. ديگر از خوشنويسان خطّه خطاطپرور قزوين كه به حق پايتخت خوشنويسي است نام بردهام از جمله از استاد محصّص، استاد احمد ابوطالبيان كه ايشان هم تابلوي ارزشمندي از نگاشتههاي برجستة خود (به هر دو معنا) به بنده التفات فرمودهاند. و به درخواست آقاي دهباشي و بنده شرح حال پربار و پراطلاعي دربارة ميرزا غلامرضا اصفهاني كه از نوابغ مسلّم خوشنويسي در بيش از يك قرن پيش است، نوشتهاند كه اميدوارم در همين شمارة بخارا كه در دست داريد درج شده باشد. عكس يا عكسهايي از ميرزا غلامرضا و تصاويري از نمونههاي خط او را هم همراه مقاله فرستادهاند. در هيچ منبعي از تذكرهها و تواريخ خط يا فرهنگ زندگينامهها شرح حال جامعتري از او نيامده است. اين هم گفتني است كه آقاي ابوطالبيان مجموعهدار و خطپژوه خبرهاي هم هستند. ديگر از خوشنويسان قزويني كه آنان نيز مجموعهدار و خطشناساند بايد از استادان پگاه قزويني و امير عاملي كه هر دو قطعهاي هنرمندانه به بنده اهدا فرمودهاند ياد كنم. آقاي عاملي شاعر توانايي هم هستند. نيز از برادر هنرمندم قوامالدين كه نمونههايي از خوشنوشتههاي بيست سال پيش او زينتافزاي منزل ماست كه زيوري جز چند قطعه خط و قفسههاي كتاب ندارد. به ياد دارم كه در فرصتي كه حضرت استاد سيد محمد احصايي يكي از تابلوهاي خوشنويسي برادرم را (سياه مشق با قلم دو دانگ: كارم چو زلف يار پريشان و درهم است) ملاحظه فرمودند، شيوة خوش و اجراي استوار آن را ستودند و گفتند از نظر نسبشناسي اين خط از طريق شيوة شادروان كاوه به خوشنويس بزرگ ميرزا رضا كلهر ميرسد. ديگر از استاد يداللّه كابلي و اسرافيل شيرچي ياد كردهام كه از استادان بزرگ شكسته نستعليق هستند. ديگر استاد خسرو روشن كه صاحب ابتكار قابل توجهي است كه خط حجمي است. يعني خوشنويسي بر روي فلز، كه هر قطعهاي مانند مجسمه پايه دارد و روي ميز يا طاقچه قرار ميگيرد. دو تابلو يكي سورة حمد به نستعليق دانگ جلي، و ديگري تابلوي خط نستعليق جلي كه چنين نوشته شده: «يا علي ذاتت ثبوت قل هواللّه احد» به بنده مرحمت كردهاند. در پايان اين مطلب، اين را هم عرض كنم كه نام بردن از تابلوهاي اهدايي اين سروران، از جهت حقگزاري و حقشناسي و تشكر است، وگرنه خدا ميداند كه بنده از هديه گرفتن، ذاتاً فراريام چون شديداً احساس دين ميكنم. و چگونه ميتوان اين هديههاي منحصر به فرد را پاسخ داد؟ البته گاهي براي بعضي از اين بزرگان شعري سرودهام. از جمله قصيدهاي براي استاد سيد محمد احصايي، چند رباعي براي استاد جليل رسولي، قطعه و غزل و قصيده و رباعي براي استاد بهرام سالكي و چند مورد ديگر كه هماكنون حضور ذهن ندارم.
جديدترين نامي كه در ذيل كلمة خوشنويسان در دفتر تلفنم آوردهام استاد سيد وحيد موسوي جزايري احياگر خط كوفي با افزايش بسي آرايههاي گرافيكي امروزهپسند است.
يك عنصر ديگر در دفتر تلفن قديمي من كه به شكل فعلياش 13 سال سن دارد، به شعر درآوردن بعضي از شمارههاست. از جمله شمارههاي تلفن ثابت و موبايل (به تعبير بنده: همراهه) دوست دانشمندم آقاي سيامك عاقلي را چنين منظوم كردهام:
عاقلي اينگونه از يادم گذشت
|
هشتصد و سه، نهصد و هشتاد، هشت
|
+
نمرة ديگر بدون هيچ رنج
|
چارصد و سه، چهارصد و شش، بيست و پنج
|
(كه البته بايد يادآور شوم كه به شمارة دوم كُد 0912 هم اضافه ميشود. يا همراهة فرزند وسطيام عارف را چنين آوردهام:
همراهة عارفي سرمست
|
پنجاه يك و شصت و هفت و چهارشصت
|
چارشصت يعني 460. اما مدتي است كه در فكر و خيال پاكنويس دفتر تلفنم و نوشتن آن در دفتر جديد هستم. اولين فرد از حرف «آ» را كه شادروان سيد جلال آشتياني است و در حدود چهل سال سابقة دوستي با ايشان داشتم، و در 3/1/84 درگذشتهاند، ميآورم:
آشتياني، استاد سيد جلالالدين (1304-1384) نشاني: مشهد، سناباد، 8413274 + 0511 مشهد چهارراه راهنمايي، گلچهرة شمالي، پلاك 39.
بزرگترين عارف / عرفانپژوه و حكيم الهي در عصر جديد كه شارح و پيرو مكتب ابن عربي (درگذشته 638 ق) بود. ايشان بيش از 50 اثر از خود باقي گذاشت كه همه به چاپ رسيده است. در آن ميان شرح فصوص قيصري و شرح فصوص جَندي و شرحي نيز كه خود در ميانسالي بر فصوص نوشتهاند و تصحيح و مقدمة شرح تائية ابن فارض (درگذشته 632 ق)، اثر فرغاني، به فارسي، مهمتر است. اولين اثر استاد مرحوم، هستي از نظر فلسفه و عرفان نام دارد كه آن را در حدود سي سالگي نوشته و استاد علامه حضرت آيتالله سيد ابوالحسن رفيعي قزويني بر آن تقريظ نوشتهاند.
نشر فرزان كه اعضاي مؤسس آن آقايان دكتر داريوش شايگان، كامران فاني و بنده هستيم [تأسيس در سال 1373، ناشر سال به گمانم در سال قبل از 1380 كه تا امروز يعني 1387 در حدود 300 اثر منتشر كرده. بايد بيفزايم كه جناب آقاي دكتر هرمز همايونپور هم از اعضاي مؤسس بود، ولي در حدود سال 1383 به دلايلي استعفا كرد و سركار خانم گلي امامي (همسر استاد كريم امامي) به مدت سه سال مديريت عامل فرزان را عهدهدار بود. دو عضو ديگر بعدها قبل از استعفاي آقاي همايون به فرزان پيوستند: مهندس تورج اتحاديه كه پس از استعفاي خانم امامي مديريت عامل را عهدهدار است. ديگر آقاي مهندس فرهاد بشارت دارندة آب معدني دماوند].
باري اين مؤسسه در سالهاي اولية فعاليتش جشننامه / يادگارنامهاي به نام خرد جاودان به كوشش آقايان علي اصغر محمدخاني و حسن سيدعرب دربارة استاد آشتياني منتشر كرد.
بنده در اين كتاب ارجمند مقالهاي دارم با عنوان «تصويري از جواني استاد آشتياني». استاد آشتياني دوست نزديك پدرم از سالهاي 1330 به بعد بود. يعني تا پايان عمر پدرم (درگذشتة 22 اسفند 1355).
بنده كه متولد 1324 در قزوين هستم درست 20 سال از شادروان آشتياني كوچكتر بودم. لذا در آن مقاله خاطرات نوجواني خود را كه در حدود 15-16 ساله بودم از ايشان كه در حدود 35 36 ساله بود نقل كردهام. اين خاطرات را كه پس از حدودِ اينك 50 سال هنوز در ذهن و ضميرم زنده است، ابتدا در اوايل زندگينامة خودنوشتم آوردهام. زندگينامة خودنوشت بنده فرار از فلسفه نام دارد. در سال 1376 نوشته شده و يك سال بعد (1377) از سوي نشر جامي به مديريت آقاي حسين دهقان چاپ شده است نيز ← خرمشاهي، بهاءالدين. پس اولين مقالة بنده دربارة حضرت استاد آشتياني در دو جا (فرار از فلسفه، و خرد جاودان) چاپ شده.
از جناب آقاي حسن لاهوتي مترجم كوشاي مولويپژوه معاصر بايد به نيكي ياد كنم. ايشان از اوايل سالهاي دهة چهل (1340) كه استاد آشتياني از قم به مشهد مقدس كوچيدند، و در دانشكدة الهيات به تدريس پرداختند، بيش از چهل سال همراه با اعضاي خانوادة باوفاي خود با ايشان همخانه شدند و بهويژه در دو سال پاياني عمر پربار و بركت استاد، هيچ از شرط خدمت و دوستداري فرو نگذاشتند. حضرت استاد آشتياني پس از مدتها بستري شدن، و به حال اغما رفتن (در ماههاي آخر) در سوم فروردين 1384 در 80 سالگي در «دامگه حادثه» به ملكوت اعلي و جوار رحمت الهي پر كشيدند. نامي نيك و آثاري نيكو يادگار نهادند. در سال 1356 كه همراه جناب فاني، يا شايد همراه با مادر و همسرم براي زيارت به مشهد مشرف شده بودم، خدمت استاد شرفياب شدم. يك جهان صفا بود. جهاني بود بنشسته در گوشهاي. تحت تأثير وارستگي و «حيات طيّبة» ايشان غزلي سرودم، كه در دومين دفتر شعرم (زنده ميري) و نيز در سومين (آه و آيينه) چاپ شده است، و يادگاري را در اينجا بازنگاري ميكنم:
نشسته بود و جهان چون كتاب در پيشش
|
نسيم عالم بالا ربوده از خويشش
|
نه گرد حادثه را در زلالياش راهي
|
نه از كدورت ايام بيم تشويشش
|
طلسم باطل نام و نوا به سنگ زده
|
ز قيد لحظه رها رأي سرمدانديشش
|
به كيمياي ابد نيز آستين افشان
|
دل توانگر دريا شكوه درويشش
|
چه آفتاب خوشي در درون او ميتافت
|
كه آفتاب يكي ذرّه بود در پيشش
|
ز خويش رسته و بسياردان و كمگفتار
|
جز اين قدر نتوان گفت از كم و بيشش
|
نوشتهاش همه فصلالخطاب و قولالفصل
|
به خامهاي كه بسي نوشهاست در نيشش
|
چنانكه علم بجز نقطهاي نبود اول
|
بغير حرف وفا هيچ نيست در كيشش
|
به بند مهر چنان گردن دلم را بست
|
كه گرچه با همه بيگانه بود شد خويشش
|
[تابستان 1356]
سادگي اين شعر عمق علاقه و ارادت مرا به اين بزرگمرد عرصة حكمت و عرفان اسلامي نشان ميدهد. بيش از بيست سال پس از سرودن اين شعر، جايزه يا نشان درجة يك دانش و فرهنگ به استاد آشتياني تقديم شد. بنده در تبريك اين تقدير رباعي زير را سرودم و تلفني براي آقاي لاهوتي خواندم كه نوشت و براي استاد خواند:
عرفان چه زبان خوش بياني به تو داد
|
از چشم بدان خط اماني به تو داد
|
تو نام به فرهنگ زمان بخشيدي
|
فرهنگ زمان نيز نشاني به تو داد
|
در سال 1375 كه ترجمة همراه با توضيح و واژهنامة بنده از قرآن كريم منتشر شد، نسخهاي براي ايشان فرستادم. پس از چند روز از مشهد تلفن زدند و «توفيق» اين ترجمه را به بنده، با بياني بس باصفا و خالصانه تبريك گفتند. سپس افزودند آقاي خرمشاهي چرا به شرح و توضيحات عرفاني در مقامهاي مناسب نپرداختهايد؟ گفتم حضرت استاد اين كار از بزرگاني چون شما برميآيد و ارتجالا اين بيت در ذهنم ساخته شد و به ايشان عرض كردم:
من نه شاهينم و كوتاه بُوَد پروازم
|
من ز تفسير به تأويل نميپردازم
|
ايشان از حاضر جوابي و بديههسرايي من خندهاي شايد از سر تصديق سر دادند.
«اما در سال 1383 بهويژه ماههاي آخر آن سال، حال استاد كه دچار فراموشي بيمارگونه (آلزايمر) هم شده بودند، رو به وخامت نهاد. گاه ايشان را به بيمارستان منتقل ميكردند گاه به منزل ميآوردند و به تعبير جناب لاهوتي بيمارستان را به منزل ميآوردند.
به واقع نه فقط اعتقاد علمي، بلكه چه بسيار و ژرفاژرف تعلق خاطر عاطفي به استاد آشتياني داشتم. در گذشتههاي دور اوايل و اواسط دهه 30 (13) ايشان به مدتهاي طولاني يك ماه و دو ماه به درخواست و دعوت پدرم، نيز براي كسب فيض از محضر درس و بحث حكمت و عرفان حضرت آيتاللهالعظمي حاج سيد ابوالحسن رفيعي قزويني، به قزوين و منزل ما تشريف ميآوردند و پدرم از محضر ايشان حظ روحي بسيار ميبرد و با هم در اغلب جلسات درس بهويژه درس اسفار اربعهي حضرت استاد رفيعي حاضر ميشدند. و شبها تا ديروقت در اتاق حسينية منزل ما با هم به مباحثه در زمينه درسي كه جديداً دريافته بودند، يا مباحثة آزاد ميپرداختند كه شرح نسبتاً كامل آن را البته از ديد نارس و نورس نوجواني 16-17 ساله كه بودم، در فرار از فلسفه (زندگينامة خودنوشت خود) آوردهام. اين را هم ناگفته نگذارم كه فيلسوف والامقام معاصر، برادر و سرور و استاد دانشمندم جناب آقاي دكتر غلامحسين ابراهيمي ديناني در آن ايام، در كسوت روحانيت، در قزوين ساكن و در آن بحثها حاضر بودند. استاد دكتر سيدحسين نصر و شادروان استاد فروزانفر هم گاه به اين محضر ميپيوستند.
باري اذا وقعت الواقعه فرا رسيد و در سوم فروردين 1384 عيد ما، با درگذشت حضرت استاد سيد جلالالدين آشتياني، عزا شد.
دربارة مقام علمي و كار و كارنامة پر بار ايشان چند سخنراني كردم. از جمله يكي همراه با جناب استاد ديناني در مؤسسة پژوهشي حكمت و فلسفه (انجمن فلسفه). دو مقاله هم در شناساندن مقام رفيع علمي ايشان با عنوانهاي «چرا آشتياني از سنت فراتر نرفت؟»، و «او خود سنت بود» نوشتم كه اولي در يكي از مجموعههاي مقالاتم (از سبزه تا ستاره) آمده است. ياد شريفش گرامي باد.
27 مردادماه 1387»