دکتر محمد مصدق در پهنه آموزش و دانش/ دکتر ناصر تکمیل همایون
درآمد
مردان بزرگ تاريخ كه با توانمندىها و زمانسنجىهاى خود در مسير تاريخ نوآورىهايى پديد آوردهاند، همگان ساخته و پرداخته تاريخ و زمانه خود هستند. اوضاع و احوال روزگار، دگرگونىهاى زمان، فرهنگ و خانواده و آموزش و پرورش و موقعيتهاى پيشآمده اجتماعى، اقتصادى و تصادفهاى غيرمترقبه و جز اينها در ساخته شدن شخصيت و منش هر انسانى بهصورتهاى گوناگون اثراتى پديد آوردهاند. خانواده و تعلقات خانوادگى و آموزشهاى نخستين عمدى و غيرعمدى در بارورى و شكلگيرى نوزادان و خردسالان نقش بيشترى دارند. دكتر محمد مصدق و شخصيت برجسته او نتيجه محيط خانوادگى و آموزش و پرورش بوده است كه پيش از تولد زمينهاش به مصداق «السعيد سعيد فى بطن امه و الشقى شقى فى بطن امه» فراهم گرديده بود و جامعه و تحولات آن در تكوين خصلتهاى اصلى كارسازى داشته است. در اين گفتار جنبههاى تربيتى و تحصيلات ابتدايى آن مرد بزرگ كه بىترديد پايه و مايه كردارها و كنشها و انديشهها و باورهاى دورههاى بعدى زندگى اجتماعى و سياسى وى بوده، مورد بررسى قرار گرفته است.
1. ولادت محمد مصدقالسلطنه و دوران كودكى
محمد مصدقالسلطنه در بيست و نهم ارديبهشت ماه 1261 خورشيدى (20 ماه مه 1882 م) در خانواده ديوانيان قاجار (تفرشى و آشتيانى) در محله جنوب غربى تهران آن روزگار (گذر وزير دفتر، حوالى ساعت مشيرالسلطنه) متولد شد. پدرش ميرزا هدايت (ف 1274 ش) از مستوفيان خوشنام عصر ناصرى و مادرش ملكتاج خانم نجمالسلطنه (1270 ـ 1350 ق/ ف 1311 ش) دختر فيروز ميرزا پسر عباس ميرزا نايبالسلطنه قاجار (مادر وى حاجيه هما خانم دختر بهمن ميرزا بهاءالدوله پسر ديگر عباس ميرزا) بود. بدين سان نجمالسلطنه دخترعموى ناصرالدين شاه و خواهر عبدالحسين ميرزاى فرمانفرما است و محمد (پسر ميرزا هدايت) كه بعدها ناصرالدين شاه (پسرعموى مادرش) لقب مصدقالسلطنه به او داد، عصاره اشرافيت ديوانسالار ايران عصر قاجاريه بشمار مىرود.
ميرزا هدايت وزير دفتر (پدر دكتر مصدق) فزون بر مشاغل ماليه و مستوفىگرى ديوان، اهل شعر و ادب و عرفان هم بود و با مرحوم حاج شيخ هادى نجمآبادى (1250-1310 ق) روحانى منزّه و پاكدامن و شجاع عصر ناصرى حشر و نشر داشت و در همكارى با اميركبير از وفاداران سنّت «ميرزا تقىخانى» بود و در حيات خود سعى داشت فرزندش با فرهنگ ايرانى و ادب فارسى و ارزشهاى دينى و چگونگى امور ديوانى آشنايى يابد و در اين باب موفق هم شد. ميرزا هدايت در سال 1273 خورشيدى از ملتزمان ركاب ناصرالدين شاه در سفر عتبات عاليات بود و در بازگشت از سفر به مرض وبا دار دنيا را وداع كرد و بر پايه رسوم جارى در آن زمان، پارهاى وظايف پدر بر عهده پسرش محمدخان (سيزده ساله) نهاده شد و بدان سان كه اشاره گرديد لقب مشهور مصدقالسلطنه نيز همزمان به وى داده شد و بعدها وى به نام خانوادگى «مصدق» بسنده كرد. در سال 1275 خورشيدى (1313 ق) ناصرالدين شاه به قتل رسيد و مصدقالسلطنه نوجوان تحت حمايت كامل مادرش قرار گرفت. اما خانم نجمالسلطنه (مادر دكتر مصدق) نيز بانويى با كفايت و توانا و انديشهگر بود و در تعليم و تربيت فرزندش نهايت علاقهمندى را نشان داد. دكتر مصدق بارها از وى در گفتار و نوشتارهاى خود به نيكى و احترام ياد كرده و رسالة دكترى خود را به عنوان سپاسگزارى به معظّملها تقديم داشته است.[1]
دكتر مصدق پس از درگذشت پدر، به معناى دقيق كلمه پرورش يافته مادرش بوده و آن زن بلندمرتبه كه به قول خانم دكتر منصوره اتحاديه (نظام مافى) «زير مقنعه كلاهدارى كرده است» زنى بود، شجاع و سخاوتمند و خيّر (واقف و بانى بيمارستان نجميه و…) و مردمدوست بهطورى كه در نامهاى به برادرش عبدالحسين ميرزا فرمانفرما نوشته است «برادر، من و تو كى هستيم كه بتوانيم مردم را نگهداريم و يا چيزى دهيم؟ هر كس را خداوند روزى مىدهد و نگه مىدارد. هرگز به اين عقيده نباش كه به كسى چيزى دادى، به هر كس هرچه دادى مال خودش بود و پيش شما بود به حواله خداوندى دادى»[2] خانم دكتر اتحاديه آورده است:
«خانم نجمالسلطنه علاقه بسيارى به زيارت رفتن داشت. بنابراين در طول عمر خود از هر فرصتى براى تمسّك به آن سود مىجست تا به زيارت مخصوصاً زيارت مشهد و قم برود. حتى وقتى برادرش فرمانفرما (عبدالحسين ميرزا) در تبعيد عراق بسر مىبرد به زيارت كربلا و سپس سفر حج رفت.»[3]
مادر نجمالسلطنه (حاجيه هما خانم) نيز زنى مقدسه بود. در همان گذر وزير دفتر مسجدى بنا كرد كه هنوز هم با نام «مسجد شاهزاده خانم» مشهور است. همچنين «ساختن و مرمت بقعه امامزاده داود تماماً با هزينه او انجام گرفت»[4] و اين شيوه مرضيه توسط دكتر مصدق در دوره اقامت در احمدآباد (1325) با تعمير و بازسازى امامزاده جعفر[5] استمرار داشت.[6]
دكتر مصدق در دامان آن مادر (نجمالسلطنه) و آن مادربزرگ (حاجيه هما خانم، دختر بهمن ميرزا) كودكى خود را بهسر آورد. مقبره حاجيه هما خانم در كربلا است و نجمالسلطنه و برادرش عبدالحسين ميرزا فرمانفرما، «تمام عمر بر سر مزار مادر خود در كربلا چراغ روشن كردهاند»[7] خانم نجمالسلطنه به خواست شخصى خود مقدارى از درآمد حاصله از موقوفه مشخصى را براى برگزارى مراسم، «تعزيهدارى سيدالشهداء در مسجد مرحوم شاهزاده خانم والده ماجده» خود در گذر وزير دفتر تعيين كرده بود.[8]
2. تحصيلات ابتدايى
يكى از جلوههاى آموزشى ايرانيان كه ريشه در فرهنگ عصر باستان خاصّه دوره ساسانيان داشته و در دوران اسلامى بهويژه در زمان خلافت عباسيان مورد اقتباس مسلمانان قرار گرفت، تفاوت تعليم فرزندان گروههاى ممتاز جامعه و فرزندان تودههاى مردم بود كه در تاريخ آموزش و پرورش ايران با عنوان ادب و اخلاق زير نظر مؤدبّان (آموزگاران سرخانه) و تعليم و تربيّت زير نظر معلمان (مكتبداران) مورد بررسى قرار گرفته است.
دكتر عيسى صديق كه از متخصصان آموزش و پرورش در دوره پهلوى بود، در چگونگى نهاد آموزش نزد «فرادستان» و «فرودستان» آورده است: «امرا و اعيان و اشراف و توانگران اطفال خود را به مكتب نمىفرستادند زيرا به واسطه نواقصى كه مكتب داشت و عادات و اخلاق زشت كودكان ديگر، مكتب مناسب با حيثيت و شئون خداوندان نعمت نبود.»[9]
از اين رو در درون دربارها و خانههاى بزرگ ديوانيان و اعيان و اشراف «درسخانه»هايى برپا مىشد و فرزندان بزرگزادگان و وابستگان آنان براى تحصيل و تخلّق به شيوههاى حيات بزرگان و ديوانيان و آمادگى جهت گرفتن شغلهاى برجسته دولتى در آنجا به تأديب و كسب دانشهاى زمان مشغول مىشدند. اين امر در سراسر تاريخ ايران به ويژه در دورههاى فرمانروايى آلبويه و پادشاهى صفويان برقرار بود و تا دوره قاجاريه استمرار پيدا كرد. مرحوم عبدالله مستوفى درباره مكتبخانه خاندان خود آورده است: «بالاخانه سردر مدخل حياط كه مىدانيم از سمت چپ در مدخل پلكان داشت، مكتبخانهِ خانوادگى ما بود. اين محل از كى براى اين كار تخصيص يافته بود، كسى چيزى از تاريخ آن نمىدانست.»[10]
بدينسان مىتوان باور داشت كه روانشاد دكتر مصدّق، از كسانى بود كه به دلايل تعلقات خانوادگى و اشرافى از نظام آموزشى ويژه گروههاى ممتاز جامعه برخوردارى يافته است.
نگارنده از چگونگى تحصيل مكتبخانهاى دكتر مصدق يا داشتن «معلّم سرخانه» بهطور دقيق آگاهى ندارد، وى در جايى درباره بعضى دانشهاى ادارى آورده است «در مكتبخانههاى روز نياموختهام»[11] كه اين مكتبخانه، نهاد آموزشى مورد نظر نيست. اما مىتوان از «درسخانه»هاى اشرافى ياد كرد كه عبدالله مستوفى همانند ديگر اشرافزادگان در آن تحصيلات خود را انجام مىدادند. اگر اين حدس و گمان درست باشد، چگونگى آن را مستوفى يادآور شده است. مكتبخانههاى اعيان كه به احتمال مصدّقالسلطنه با آنها در رابطه بود، گوشهاى از خانههاى بزرگ خويشان و اقوام بود كه فرزندانشان در آن مكان همانند مكتبخانههاى ديگر از پنج سالگى به آموزش مىپرداختند.
3. مودّبان (مربيّان) و معلّمان
معلّمان ويژهاى كه علىالرسم براى تعليم و تدريس به خانه اعيان و اشراف (درون خانه يا درسخانه) فراخوانده مىشدند، به نجابت و ديانت و پاكدامنى مشهور بودند و دختران و پسران را تعليم مىدادند. خانم نجمالسلطنه نيز «مانند ديگر دختران خانوادههاى همطراز خود نزد معلم خانگى درس و خط را تعليم ديد.»[12]
و چه بسا براى پسرش نيز، معلم و مربى خاصى را دعوت كرده است. معلمان و مؤدبان يا مربيان ياد شده در زمانهايى بر پايه شرايط خاص در زمره «ابوابجمعى» بزرگان، خانه و سرپناهى دست و پا مىكردند و زندگى آنان، تأمينات لازم را به دست مىآورد و حتى همراه خانوادهها به ييلاق و قشلاق مىرفتند و به دليل معلمى و موقعيت كم و بيش علمى (روحانى و طلبگى) از مصاحبان محترم و حاشيهنشينان «سفره بزرگان» به شمار مىرفتند.
در دربارها گاه معلمان و مربيان برجسته، منزلت بيشترى به دست مىآورند. واژه فارسى «للـه» يا «معلم سرخانه» و واژه تركى «اتابك» بيش و كم يادآور «مودّبان» دورههاى گذشته است و برخى از شخصيتهاى علمى و ادبى چون سلمان ساوجى به عنوان مربى شيخ اويس ايلكانى و رضاقلى خان هدايت مربى شاهزادگان قاجار در تاريخ نامآور شدهاند.
دكتر باقر عاقلى درباره تحصيلات ابتدايى دكتر مصدق نوشته است:
«محمد از سن پنج سالگى تحصيلات مقدماتى را تحت نظر معلمين خصوصى كه از بين بهترين مدرسين آن زمان انتخاب شده بودند [معلم سرخانه] آغاز كرد. ذكاء و فطانت اين كودك موجب شد كه در مدتى قليل مقدمات زبان و رياضيات و تاريخ و جغرافيا را فرا گيرد و در حسن خط و نوشتن رسائل [همانند پدر] پيشرفت زيادى نمايد و به علت قرابت مادرش با خاندان سلطنت به اندرون شاه راه يافت و غالباً همبازى سالارالسلطنه، عضدالسلطنه و يمينالدوله پسران ناصرالدين شاه بود». دكتر عاقلى ادامه مىدهد كه پس از درگذشت پدر «هرگز رشته تحصيلات را رها نكرد و زبان فرانسه و ادبيات فارسى را نيكو فراگرفت.»[13]
4. دروس مكتبخانه
نوآموزان در مكتبخانهها (خصوصى و عمومى) يا در محضر معلمان سرخانه، آموزش خود را «از الفبا شروع كرده، بعد از قرآن به فارسى و صرف و نحو عربى و منطق و معانى و بيان مىرسيدند… [وقتى] از مكتبخانه خارج مىشدند، هر كدام قريحهاى داشتند دنبال تحصيل خود را در خارج مىگرفتند و خود را كاملتر مىكردند و آنها كه استعدادى نداشتند نيز به هر جا كه بايد برسند، رسيده بودند.»[14]
عبدالله مستوفى در شرح و توصيف دروس چنين آورده كه نخست جامعالمقدمات: «حاوى كتابهاى زير، امثله و شرح امثله، صرف مير فارسى، تصريف و شرح تصريف در صرف عوامل جرجانى و عوامل ملامحسن، عوامل منظومه (به شعر فارسى)، انموزج و صمديه در نحو و كبراى فارسى در منطق، دانشآموزان پس از جامعالمقدمات به خواندن كتابها و رسالههاى زير مىپرداختند. شرح سيوطى، الفيه بن مالك، شرح نظام، شرح جامى (در نحو و صرف) حاشيه ملا عبدالله و شرح شمسيه (در منطق) و بالاخره مغنى و مطوّل (در معانى بيان) و در فارسى ترسل، مخزنالانشاء، گلستان و كتب تاريخى فارسى مثل ناسخالتواريخ، ديوان شعرا مانند كليات سعدى، غزليات حافظ، خمسه نظامى، ديوان سنايى غزنوى، مثنوى ملاى رومىو غيره»، مستوفى افزوده است:
«چنانكه بعضى اظهار ميل مىكردند خلاصهًْالحساب شيخ بهايى در حساب و براى فهم تقويم رقمى، قدرى از اصول ارقام و اعداد هم علاوه مىگشت» همو يادآور شده است:
«مشق خط نيز در اين مكتبخانه يكى از اصول تعليم و تربيت به شمار مىآمد. هر چند يكبار كه در مكتبخانه عدهاى پيدا مىشدند كه وقت تعليم گرفتن آنها از استاد خط رسيده بود، خطاطى را خبر مىكردند كه هفتهاى دو روز مىآمد و مشق خط مىداد» مستوفى ناگفته نگذاشته و نوشته است: «گذشته از اين اصول علمى و فنى معلم مكتبخانه مكلف بود شاگردهاى خود را به معارف مذهبى هم آشنا كند و مواظب نماز بچهها باشد. آخوند [مكتبدار] در اين قسمت وظيفه خود، هر روز مسائل مذهبى (از اصول و فروع دين گرفته تا طهارت و نجاست، وضو و مقدمات و مقارنات آنها) را از روى «مسئله» و فتواى مقلد زمان براى بچهها مىگفت و هر روز عصر همين كه كارهاى درس تمام مىشد، همگى را وادار مىكرد وضو بگيرند و بهطور اجتماع، نه جماعت، نماز بخوانند»[15].
5. محمد مصدق در محضر اميرنظام گروسى
بيان حضور دكتر مصدق در محضر امير نظام، نگارنده را با چگونگى تحصيلات و دانشآموزى وى بيشتر آشنا كرد. اميرنظام گروسى از اديبان خوشنام و فرهنگدوست زمان خود به شمار مىرفت و از دوستان نزديك ميرزا هدايت وزير دفتر (پدر دكتر مصدق) بود. وى در سال 1269 خورشيدى به تهران آمده بود چون وزير دفتر ناخوش بود پسرش محمد (دكتر مصدق) را به ديدن اميرنظام و خوشآمدگويى فرستاد. اميرنظام در حياط نشسته بود و از ميهمانان پذيرايى مىكرد. از محمد نُه ساله حال پدرش را پرسيد و آنگاه «كتاب حافظى را از صندوقدار خود خواست» كه آورد و براى او (دكتر مصدق) فالى گرفت و اين غزل درآمد.
اى دل آن به كه خراب از من گلگون باشى | بى زر و گنج به صد حشمت قارون باشى |
در مقامىكه صدارت به فقيران بخشند | چشم دارم كه به جاه ز همه افزون باشى |
در ره منزل ليلى چه خطرهاست به جان | شرط اول قدم آن است كه مجنون باشى |
دكتر مصدق نوشته است: «من از اول تا به آخر آن را خواندم. سپس لاى كتاب كاغذى گذارد و آن را با عكسى از خود كه زير آن اسم مرا نوشت و امضاء كرد به من يادگار داد و گفت اين غزل را براى آقا هم بخوان»[16].
اثرات غزل لسانالغيب گويى تا واپسين دم حيات راهگشا و توانبخش حيات دكتر مصدق بود. آن سان كه همه «خطر»ها را پذيرفت و «قدم» از طريق «منزل ليلى» (خدمت به ملت و ميهن) بيرون نگذاشت.
زمانى كه نگارنده دانشجوى دانشكده ادبيات دانشگاه تهران بود در درس ادبيات فارسى عرضنامه باباافضل كاشانى و چند غزل حافظ به دانشجويان تعليم داده مىشد. مصدق نُه ساله بود كه شعر حافظ را در پيشگاه اميرنظام گروسى قرائت كرد، اين نشان از آموزشى دارد كه مرحوم ميرزا هدايت وزير دفتر و خانم نجمالسلطنه براى فرزند خود فراهم آورده بودند. اين امر در مكتبخانهها تحقق پيدا نمىكرد و بىترديد وى از آموزش خصوصى در سطح بالا برخوردار بوده است.
به حدس قوى مصدق درسهاى مكتبخانه را خوانده بود و در نُه سالگى توان آن داشت كه شعر حافظ را قرائت كند. به نظر مىرسد به دليل مشاغل خاندانى حتماً سياق و رياضيّات مىدانسته و چه بسا كتاب خلاصهًْالحساب شيخ بهايى را درس گرفته است خط او خوش و خوانا است و معلوم مىشود نزد مشاقان تعليم يافته است و به لحاظ آموزشهاى مذهبى (خانوادگى)، نزد معلمان، داراى باورمندهايى شده بود كه نوشتهها و سخنرانىهاى او در دوران نمايندگى و نخستوزيرى و رساله دكترى از دانشگاه نوشاتل نشاندهنده آن است.
6. زناشويى و نخستين مشغله ديوانى (استيفاى خراسان)
تحصيلات خصوصى مصدقالسلطنه و پارهاى كارهاى شخصى چون «آبادكردن ملكى در خانىآباد تهران»[17] و مطالعات شخصى، همچنان پس از قتل ناصرالدين شاه ادامه داشت. به قول نجمالسلطنه در نامهاى به برادرش فرمانفرما، «مصدق هيچ عمل هرزگى هم ندارد الحمدالله به هيچ قسم، من راضى هستم، خدا بهترش كند»[18] وى در جاى ديگر نوشته است «مصدقالسلطنه بسيار بسيار خوب تربيت شده، يعنى خدا كرده والا بچه بىپدر نبايد خوب شود»[19].
خانم نجمالسلطنه به سان همه مادران، به قول خانم دكتر اتحاديه «مشغله فكرىاش ازدواج مصدقالسلطنه بود. چنانچه در نامهاى خطاب به فرمانفرما در كرمان نوشته است كه «مىخواست اشرف (فخرالدوله) دختر حضرت عليا وليعهد را براى مصدق بگيرد ولى وليعهد دخترش را نداده بود»[20] اما مصدق «تا حال نه صيغه خواسته و نه زن عقدى»[21] و نظرش اين بوده كه «آدم خودش شخصى بشود، زن از بابت آدم معتبر بشود. اگر آدم كسى هست و نان دارد به او زن مىدهند.»[22]
سرانجام كوششهاى خانم نجمالسلطنه به نتيجه رسيده است و پسرش «با ضياءالسلطنه دختر امام جمعه كه مادرش نوه دخترى ناصرالدين شاه بود، ازدواج كرد. ضياءالسلطنه زنى سازگار، مهربان، وفادار و استوار بود كه در كنار تمامىگرفتارىهاى بعدى همسر ايستادگى و مقاومت كرد»[23].
مصدقالسلطنه زندگى عادى و شخصى خود را تا سال 1314 قمرى با وقار و آبرومندى به سر برد و به قول غلامحسين افضلالملك «مستوفى اول ديوان اعلاء» گرديد و «با حداثت سن به اعلا مراتب تجربه و كهولت رسيد و داراى فضل و سواد و هوش… و در جمادىالآخر اين سال [1314 ق] استيفاى مملكت خراسان به او واگذار شد.»[24]
افضلالملك در معرفى مصدقالسلطنه مطلبى نوشته كه به لحاظ تاريخى از اهميت وافرى برخوردار است «ميرزا محمد خان مصدقالسلطنه را امروز از طرف شغل مستوفى و محاسب خراسان گويند ليكن رتبه و حسب و نسب و استعداد و هوش و فضل و حسابدانى و عاملى اين طفل يكشبه كه ره صدساله مىرود بالاتر از استيفاى اول و محاسب بودن ايالات و ولايات است. هر شخص قابل و لايقى مىتواند خود را با بضاعت مالى به استيفاء و محاسبهنويسى ولايتى برساند. لكن مشاراليه مراتب ديگر دارند كه بر عظم ايشان مىافزايد. پدرش مرحوم ميرزا هدايتالله وزيردفتر است و مادرش سركار علية عاليه نجمالسلطنه، خواهر نواب علية عاليه حضرت عليا دامت شوكتها است كه بانوى حرمخانه جلالت عليا مىباشد كه از دختران مرحوم فيروز ميرزاى نصرتالدوله هستند چون اين جوان بيست و پنج ساله از اهل هوش و فضل و به قدرى آدابدان و قاعدهپرداز است كه هيچ مزيدى بر آن تصور نيست. گفتار و رفتار و پذيرايى و احترامات در حق مردمش به طورى است كه خود او از متانت و بزرگى خارج نمىشود ولى بدون تزوير و ريا. كمال خفض جناح و ادب را درباره مردمان به جا مىآورد. شايد در عالم تابينى خود، به چند نفر از وزراى ماليه و روِساى دفتر خيلى بىاعتنايى كرده و احتشام به خرج داده است. لكن در مقابل ساير مردم نهايت مرتبة انسانيت و خوشخلقى و تواضع را فطرة لاحيله سرمشق خود قرار داده است. چنين شخصى كه در سن شباب اينطور جلوهگرى كنند لابد از آيات بزرگ گردد.»[25]
دكتر باقر عاقلى در مورد خدمات مصدقالسلطنه در خراسان نوشته است:
«محمدخان مصدقالسلطنه در سمت مستوفى اول و استيفاى خراسان مشغول كار شد و در مدت كوتاهى تمام فنون و رموز كار را فراگرفت به طورى كه پس از يك سال تمام مستوفيان درجه دوم و سررشتهداران و عزب دفتران اشكالات فنى خود را با او در ميان نهاده و از اطلاعات او بهرهمند مىشدند.
مستوفى جوان و تازهكار خراسان در همان نخستين ماههاى اول تمام سررشته كارها را به دست گرفت و با قدرت تمام از افراط و تفريطها جلوگيرى مىنمود به طورى كه در آن ايام كه كلمه مستوفى مترادف دزد بود در خراسان از بين رفت» وى افزوده است: «البته سختگيرىهاى رئيس استيفا تدريجاً در بين مقامات خراسان سوء اثر بخشيد، مخصوصاً والى و ساير مقامات لشكرى و كشورى از مستوفى جوان رنجيدهخاطر شدند و زبان به شكوه و شكايت گشودند»[26] مصدقالسلطنه به طورى كه خود بيان كرده است در آغاز از كارهاى استيفا در خراسان راضى بود اما به مرور به دلايل نابهنجارى ديوانسالارى كشور، دلسرد شده و كارها را رها كرده به تهران بازگشته است اما در اقامت تهران نوشته است: «از آن به بعد از معاشرت با اشخاص خوددارى كردم و در خانه منزوى شدم و چون از بيكارى به من بد مىگذشت و مدرسه سياسى هم در آن ايام تازه داير شده بود، مىخواستم در آن مدرسه تحصيل كنم ولى از اين نظر كه يك مستخدم دولت پس از سالها تصدى كار و خدمت نمىتوانست در عداد محصلين درآيد وسايل تحصيل خود را در حدود برنامه آن مدرسه در خانه تهيه كردم و ايامى را كه با استادان گرامى شادروان شيخ محمد على كاشانى، ميرزا عبدالرزاق بغايرى، ميرزا غلامحسين خان رهنما و ميرزا جوادخان قريب ديپلمه مدرسه سياسى و ناظم مدرسه آلمانى گذرانيدهام فراموش نمىكنم و خود را مرهون الطافشان مىدانم.»[27]
سخن پايانى
دكتر مصدق در خاندان اشرافى و ديوانى قاجار متولد شد و به دليل علاقهمندى پدر و بهويژه مادرش به تعليم و تربيت او، و داشتن موقعيت ممتاز، تحصيلات ابتدايى خود را توسط معلمان و مدرسان خصوصى به انجام رسانيد و پس از درگذشت پدرش عهدهدار وظايف ديوانى (استيفاء) شد و در اين مسير ديگر نتوانست در مدرسههايى چون دارالفنون و مدرسه علوم سياسى به تحصيل بپردازد و در خانه به تشويق مادر «مسألهآموز صد مدرّس شد».
وى در محضر برخى شخصيتها كه با پدر و بزرگان خاندانش در رابطه بودند، چون عبدالحسين ميرزا فرمانفرما (دايى)، حاج شيخ هادى نجمآبادى و حاج سيداسدالله خرقانى، اميرنظام گروسى و ديگران، آداب و رسوم برخوردهاى اجتماعى و متانت نفس و بزرگمنشى را فرا گرفت و با داشتن «گوهر پاك» در زندگى «قابل فيض» گرديد. هشت يا نُه ساله بود كه نهضت تنباكو، به قول كسروى «نخستين تكان در توده ايران» به وجود آمد.[28] و به تحقيق واكنش روحى و آرمانى ويژهاى را در آن كودك پديد آورد كه در تمام دوران زندگى سياسى خود «مخالف با واگذارى هر نوع امتياز به خارجيان باشد.»[29]
اعتقادات ملى او بىترديد در رابطه با پدرش به عنوان يار وفادار ميرزا تقىخان اميركبير (پرورده ميرزا ابوالقاسم قائممقام و پدرش ميرزا عيسى فراهانى) و آشناى اصلاحات ميرزا حسينخان مشيرالدوله (سپهسالار)، و در رابطه با مادرش به دو فرزند برومند عباس ميرزا نايبالسلطنه (نخستين اصلاحگر عصر قاجار) بوده است كه با تديّن خانوادگى مادر و عرفان پدر، انديشهاى را در مصدق ايجاد كرد كه با عنوان «ايرانيت و اسلاميّت» در بسيارى از سخنرانىها و نوشتههاى او انعكاس يافته و پس از پايان تحصيل در اروپا در بازگشت به وطن با جوهر مردمسالارى و دموكراسى آرايش بيشترى یافته و آميزش داده شده است.
مصدقالسلطنه تحصيلات در ايران آن روزگار را كافى و وافى نمىدانست و با آنكه سنّ او از دوره رسمى و معمولى «دانشجويى» گذشته بود و وى داراى فرزندانى بود، اما پس از گذراندن دوران پرشكوه نهضت ملى مشروطيت، با فرا رسيدن روزگار سياه «استبداد صغير» با تهيه وسايل مسافرت تحصيلى و تذكره، از طريق قفقاز عازم اروپا شد و در مارس 1909 ميلادى (اسفند 1288 خورشيدى) وارد پاريس شد.
[1]. دكتر مصدق در بيان واقعهاى در ارتباط با انتخابات دوره سوم نوشته است: «از اين پيشآمد آنقدر متأثر شدم كه به من حالت تب دست داد و مادرم كه از من عيادت نمود علت را سؤال كرد و بعد از اينكه گفتههاى مرا شنيد اظهار نمود: “اى كاش به جاى حقوق در اروپا طب تحصيل كرده بودى، مگر تو نمىدانى كه هر كس تحصيل حقوق نمود و در سياست وارد شد بايد خود را براى هرگونه افترا و ناسزا حاضر كند و هر ناگوارى كه پيش آيد تحمل نمايد. چون مىدانم كه تو غير از خير مردم نظرى ندارى بايد بدانى كه وزن اشخاص در جامعه به قدر شدائدى است كه در راه مردم تحمل مىكنند”.»
دكتر مصدق ادامه داده است «اين بيانات آن هم از زبان مادرى كه مرا بسيار دوست داشت و غير از خير جامعه نظرى نداشت آنقدر در من تأثير كرد كه آن را برنامه زندگى قرار دادم و از آن به بعد هر فحش و ناسزا كه شنيدم خود را براى خدمت به مملكت بيشتر آماده و مجهز ديدم» خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، به كوشش ايرج افشار (تهران، انتشارات علمى 1364)، ص 84.
[2]. اتحاديه (نظام مافى) منصوره ـ زنانى كه زير مقنعه كلاهدارى نمودهاند، زندگى ملكتاج خانم نجمالسلطنه (تهران، نشر تاريخ ايران 1388) ص 64.
[3]. همان، ص 35.
[4]. عاقلى، باقر، شرح حال رجال سياسى و نظامىمعاصر ايران (تهران، نشر گفتار 1380)، ج 3، 1454.
[5]. همان.
[6]. عسگرى، حسين، مؤلف كتاب دشتى به پهناى تاريخ (تهران، شهيد محى 1385) درباره امامزاده جعفر ساوجبلاغ قزوين نوشته است «براساس گفته اهالى اين امامزاده مورد احترام دكتر محمد مصدق نيز بوده به طورى كه رعاياى خطاكار را جهت قسم خوردن به عدم انجام آن خطا به صحن امامزاده مىآورده است. در سال 1325 خورشيدى صحن امامزاده را به طور كلى مرمت و بازسازى كرد» ص 268.
[7]. زندگى ملك تاج خانم نجمالسلطنه، ص 43.
[8]. همان، ص 199.
[9]. صديق، عيسى، تاريخ فرهنگ ايران (تهران، سازمان تربيت معلم 1342) ص 280.
[10]. مستوفى، عبدالله، شرح زندگانى من (تهران، هرمس 1386) ج 1، ص 323.
[11]. خاطرات و تألّمات دكتر محمد مصدّق، ص 27.
[12]. زندگى ملكتاج خانم نجمالسلطنه، ص 27.
[13]. شرح حال رجال سياسى و نظامىمعاصر ايران، ج 3 ص 55 -1454.
[14]. شرح زندگانى من، ص 324.
[15]. شرح زندگانى من، ص 326 ـ 327.
[16]. خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، ص 52 ـ 53.
[17]. زندگى ملك تاج خانم نجمالسلطنه، ص 74.
[18]. همان.
[19]. همان، ص 72.
[20]. همان، ص 73.
[21]. همان، ص 74.
[22]. همان.
[23]. همان.
[24]. افضلالملك ـ ميرزا غلامحسين ـ افضلالتواريخ، به كوشش منصوره اتحاديه (نظام مافى)، سيروس سعدونديان (تهران، نشر تاريخ ايران 1361) ص 82.
[25]. همان، ص 83.
[26]. شرح حال رجال سياسى و نظامىمعاصر ايران، ج 3، ص 1457.
[27]. خاطرات و تألمات دكتر محمد مصدق، ص 59.
[28]. كسروى، احمد، تاريخ مشروطه ايران (تهران، اميركبير 1349)، ص 17.
[29]. كاتوزيان، همايون، مصدق و نبرد قدرت در ايران، ترجمه احمد تدين (تهران، رسا 1371)، ص 22 ـ 24.