دو شعر از حسین اکبری
مسافر
با خنده گفت:
ببين رود شاد را
انگار، آب، دگر باره نوبر است
موج از ميان رود خروشان به طنز گفت:
امروز خندههاي تو هم نوع ديگر است
باد از كنار شاخه به نجوا اشاره كرد
اينان چه غافلاند
فردا، سحر بهار دلافروز بر در است!
مهر 78
سرد
سحري بود، زمستان
در من امّا، شوق گرماده ديدارِ تو بود
در گشودي، گفتي:
ـ خانه گرم است
ـ همهي پنجرهها هم بسته است!
* * *
موج يك زمزمه در من پيچيد:
پنجرهي چشم تو اما باز است
آه… من يخ زدهام!
دي ماه 87