معانی طنزآمیز واژگان / نصرت کریمی
نوكر = كسي كه به تازگي كر شده باشد. يا كر نوين.
دست در كار = هنگامي كه پا در كار نباشد.
دستكاري = دستي كه كاري باشد.
كار دستي = كاري كه با پا نتوان انجام داد.
دستمال = دستي كه تمايل به ماليدن دارد.
نصرت کریمی
دستور = دستي كه به تور ميزند.
دست به سينه = دستي كه براي سينهزني مناسب باشد.
دست چپ = دستي كه چشمش چپ باشد.
دست راست = دستي كه كج نباشد.
دست خالي = مثل نان خالي يا دست خال خالي.
دست خر = دستي كه خر و بيشعور باشد.
دست فروش = كسي كه دست ميفروشد.
دست خيس = دستي كه مدام در آب باشد.
دست دادن = كسي كه دستش را به ديگري ميبخشد.
دست نشانده = كسي كه دستش را نشان ميدهد.
دست رو كردن = كسي كه دستش را پشت رو ميكند.
دست شستن = كسي كه پايش را نميشويد.
دست چسبانكي = كسي كه دستش آلوده به چسب باشد.
دست بكار = دستي كه بيكار نباشد.
دست به آب = دستي كه در آب باشد.
دستك دنبك = دستي كه دنبك ميزند.
خوش دست = دستي كه خوشحال و خوش باشد.
دست كج = دستي كه راست نباشد.
دست و دل باز = دستي كه دلش بسته نباشد.
دست تهي = كسي كه دستش سوراخ باشد.
دسته جارو = كسي كه دستش مثل جارو باشد.
دست بند = النگوي مزاحم.
دست بزن = وقتي كه دست به زن دست ميزند
دست زده = مثل بيد زده يا دستي كه زده شده باشد
دست تنها = دستي كه ازدواج نكرده باشد
دست شوئي = محلي كه در آنجا بيش از شستن دست، كارهاي ديگر ميكنند
دست چسبانكي = دستي كه اموال ديگران به آن ميچسبد
گربه رو = راهي كه گويا سگ نميتواند از آنجا عبور كند
گربهي بيچشم و رو = آدمهاي بيچشم و رو براي اينكه از احساس گناه رنج نبرند، اين صفت نابهنجار را به گربه نسبت دادهاند.
بازي گربه با دم خود = ما انسانها هم اگر همبازي نداشته باشيم، با يكجائي از بدنمان بازي ميكنيم.
بچه گربه = مثل بچه انسان، از پدر و مادرش زيباتر است.
گربهي خانگي = مثل غذاي خانگي سالمتر است
گربه وحشي = مسلماً از آدمها كه با بمب اتم مليونها همنوع خودشان را ميكشند، وحشيتر نيست.
گربه دزده = بيشتر از انسانها دزد نيست.
شراب = آبي است كه شر به پا ميكند.
قرطاس = طاسي كه قر ميدهد
سخنران = راني كه سخن ميگويد
سخندان = مثل قندان. ظرفي كه در آن پر از سخن است
سرباز = كسي كه كلاه بر سرش نباشد
گنده دماغ = كسي كه دماغش بوي گند بدهد
پينه دوز = كسي كه پايش را تو كفش هيچ كسي نميكند اما دستش هميشه در كفش ديگران است.
استخر خالي از آب = براي شناي كساني كه شنا بلد نيستند
هميشه طلبكار = كسي كه به هيچ كس قرض نداده است
كوفته كاري = كوفته با ادويهي كاري
تشخيص = قايقي كه روي آب باشد
عاقبت انديش = كسي كه در زمان حال زندگي نميكند
خودبين = كسي كه پيوسته در مقابل آئينه باشد
قهوهخانه = محلي كه فقط چاي ميدهند
بادمجان = جاني كه دم داشته باشد
سبيل = جمع سه بيل
نان سنگك = ناني كه مثل سنگ باشد
نردبان = مثل دربان، كسي كه نرده را ميپايد
بازار = برعكس بيزار
زنبور = زني با موي بور
قلم خودنويس = چيزي كه خودش مينويسد
دروازه = دري كه هميشه وازه
آشپز = كسي كه پلو پختن بلد نباشد
تهران = ته ران
بيداد = كسي كه قادر به داد زدن نباشد
كار چاق كن = كسي كه كار را مثل چپق و قليان چاق ميكند.
كاردستي = كاري كه پائي نباشد.
ساعت كار = اوقاتي كه همه سر كار حاضرند ولي كاري انجام نميدهند.
خودكار = معدهاي كه خودش كار كند.
كارمزد = شلاقي كه مردم بكار واميدارد.
كار بدني = كاري كه بدون فكر انجام شود.
كار فكري = كسي كه بكار فقط ميكند.
كاربر = كسي كه كار را ميبرد.
خلاف كار = چيزي كه در ايران بسيار يافت ميشود.
كار سياه = كار بازغال
سفت كاري = كاري كه سفت و سخت باشد
نازك كاري = كار با كاغذ و زرورق
كار سنگين = كسي كه با سنگ كار ميكند.
كار اجباري = كاري كه وقتي انجام نشود مسرتآميز است.
كار كودكان = بازيگوشي
كار دستجمعي = نتيجه كار عظيم است، اما هر كس خيال ميكند به تنهائي آن كار عظيم را انجام داده است.
كار بزرگ = كاري كه از انسانهاي كوچك ساخته نيست.
شيرين كاري = كاري كه در شيريني پزي انجام ميشود.
تازه كار = كارگري كه هنوز بيات نشده باشد.
كهنه كار = كسي كه با كهنه كار كند.
همه كاره = كسي كه هيچ كار بلد نيست.
كارگاه = محلي كه در آنجا گاهي كار انجام شود.
كارشكني = كساني كه در شكستن كار تخصص دارند.
كارفرما = كسي كه كار نميكند. فقط كار را فرمان ميدهد
كاردان = كسي كه كار را ميداند ولي انجام نميدهد
كارتونك = كارتن كوچك
كارمندان = كسي كه روزي يك ساعت به اندازهي حقوقش كار ميكند و بقيه روز، عاطل و باطل است.
ستمكار = كسي كه اگر كار نكند، مفيدتر است.
شب كار = كسي كه در تاريكي، كارش رونق دارد.
درستكار = كسي كه هميشه كلاهش پس معركه است.
شاهكار = شاهي كه چون هيچ كاري نميكند. پيوسته مورد تحسين است.
بدبخت = كسي كه از ديدن خوشبختيهاي خود غافل است.
خواهر و مادر = جوركش آقايان هنگام مرافعه و فحاشي
سرخوش = كسي كه به غير از سر تمام بدنش ناخوش باشد.
خيره سر = كسي كه خيره به سر خود نگاه كند.
خودسر = كسي كه سرش مال خودش
بخارا 74، بهمن و اسفند 1388