حكايتي ميان ماندن و رفتن / حسين صافي پيرلوجه
اكنون با گذشت نزديك به نيم قرن از تولد زبانشناسي در ايران (به عنوان رشتهاي دانشگاهي) شايد گاه آن رسيده باشد كه از اين خانِ آخر نگاهي به گذشته اندازيم تا باري در خور آينده برگيريم. شايد كنون به جايي رسيده باشيم كه بتوانيم صحّت اينهمه ادلّة رنگ رنگ را كه تا به حال در دفاع از زبانشناسي اقامه شده بسنجيم و اين بار بي واهمه و مستقيم نگاهي بيندازيم به ترديدي مزمن كه هر از گاه تمامقد در ذهنمان عود ميكند و چالاكيمان را سنگين. بارها به تجويز شنيدهايم كه رهايي از اين بختك را مثلاً بايد هشت ريگ سرخ در هفت چاه سياه افكند يا در پاي هفت قلعه، هشت مار كور را كشت. و حال آنكه همواره ـ گيريم بي شهامت اعتراف ـ نيك ميدانستهايم كه با هيچ يك از اين نسخهها علاجي مقدرمان نيست. عدهاي از ما با غدّهاي در ذهن يا حتي بدون آن لنگان به راه خويش رفته و به تسكين خود زير لب گفتهايم: «گر در اين ظرف سخن حاليا چيزي نيست، گوشها در خوابند. جاي شكرش باقيست». اين وردگونه همچون لالايي رخوتآوري در گوشهايمان خوش نشسته است و زبانمان را چارطاق به هذيان گشوده است و دستهايمان را به كشتن زمان آلوده است.
تو امّا فاش معترفي درد خويش را به نالهاي بلندتر از خوابهايمان. تو امّا نميتواني بگذاري آرام بر سر تاقچة كوته كام، ظرف خالي ز كلام. اين است كه خسته از سكون ، با گوشها تشنه پاسخي بي پروا كه فرود آيد و خوابت بربايد، مشتي پرسش مگوي خود و ديگر خوديها را ميخواهي از سر درد با چلهنشينان كوه دور به گفتگو بنشيني. پس راه منزلگاهشان ميگيري و منّتشان به جان ميپذيري.
يكيشان دل با خلوت بيهياهوي خويش خوشتر دارد و نوشتار را براي انتقال انديشه، محملي خوشركابتر از صوت و گفتِ ولنگار ميانگارد. وانگهي، همايشِ هفتمينِ زبانشناسي در راه است و فرصت تو به غايت كوتاه است. يكي ديگر تو را با مهر ميخواند، ولي درست در روز مقرر از روي كسالتي نابههنگام روي از مصاحبت ميگرداند. تو ميماني و خودت كه از قفا به نظارهاش ايستادهاي و «همپالكي»هايت كه از پس پشت به دستهاي تهي ماندهات مينگرند. پس با پاهاي يكي در ميان تهي، آهنگ گفتگو با دكتر ميلانيان ميكني، «مگر اين بار تواني شايد اندكي دريابي كه بيان را شايد». غافلي از اينكه گفتگو بس ابلهانه مينمايد از وراي فاصلهاي چنين عظيم… دريغا پرسشهاي عقيم!
ولي در لحظة پايان، فصلي از پي تلاش واپسين تو آغاز ميشود: دكتر عليمحمّد حقشناس درخواست گفتگوي تو را به گرمي و بيدريغ ميپذيرد و سودمندي سفري اينچنين را تأييد و بر لزوم آن تأكيد ميكند و با جرعهاي پاسخ ناب عطش گوش تو را ميكاهد و با كليد طلايي حمايتش در به سوي گفتگوي تو با دكتر محمد دبيرمقدم ميگشايد. دبيرمقدم تصويري فراگير از سير زبانشناسي نوين در جهان رسم ميكند و مسير جريان آن را در ايران نشان ميدهد. سپس دكتر علياشرف صادقي با آن نگاه تيز كه خاص خود اوست، كاركرد زبانشناسي را در كالبد فارسي برايت ميشكافد. دكتر ارسلان گلفام را چون هميشه صميمي و همدل مييابي و لهجة صريحش را گواراي دلت. در آخر، به زاويهاي تاريكتر، دكتر محمدرضا باطني را ميبيني كه از فتح گردنههاي خم اندر خمِ زبانشناسي، هزاران گفتني گفته است و دوچندان گفتني دارد وليكن ناي گفتن نه. تو گر هشيار باشي اين سرود از برق چشمانش تواني خواند كه خامش با تو ميگويند: مرا گر ناي گفتن ني، هنوزم پاي رفتن هست. پس با من به زانو آمدن هيهات؛ ز رفتن تن زدن هرگز!
اگر زبانشناسي را چنان كه از نام برميآيد، ابزار مطالعة زبان بداني و به اين تعبير، فرازبانش بخواني، بخش نخست از مجموعة حاضر، شامل پنج گفتگو و سه مقاله، بيشك سخني خواهد بود دربارة فرازباني از نوع ايراني آن. از اين رو فصل اول را «فرازبانشناسي» عنوان ميدهي تا پوششي باشد دربر گيرندة مباحثي گرد زبانشناسي.
دوازده مقالة فصل دوّم كه زير عنوان «زبانشناسي به زباني ديگر» گرد آمدهاند، حاصل تلاش همراهان توست براي معرفي هر چه سادهتر كاربردهايي چند از زبانشناسي در نمايي باز؛ به اين اميد كه آشكارهترين نمود فرهنگ را در آينة كژتاب زبان، روشنتر تصويري كرده باشند برايمان. مرارتهاي يكايك ايشان، به ويژه روحالله مفيدي، مريم سادات فياضي و دكتر اميد طبيبزاده ستودنيست.
باري، اندك رهآورد سفري كه حكايت آن رفت اينك جمله پيشروست و داوري در خصوص گفتهها و خوانش ناگفتهها از لابهلاي سطرها با ما. اين همه را در هيئت ويژهنامهاي از بخارا تقديم ميكنيم به استاد محمدرضا باطني، آنكه هيچگاه از رفتن، جان نفرسودش. وجود خوبش پايدار باد.