یادی از دکتر یحیی معاصر/چهرزاد بهار
(15 آبان 1300 ـ 1387)
وقتي با هم آشنا شديم تازه چند سالي بود كه از فرنگ برگشته بود. متخصص جراحي كليه. در اوج كارياش، جراح موفق و رئيس بخش يكي از بيمارستانهاي تهران بود. براي عزيزي به آنجا رفته بودم. آدم شوخ و راحت و صميمي بود كه بيمارانش را دوست داشت و آنان را تحت تأثير قرار ميداد. چند ماه بعد او را در خانهمان همراه مادرش ديدم. ميگفت كه به دعوت صليب سرخ جهاني براي ياري ملت كنگو، پس از ترك بلژيكيها از آن سرزمين، به آنجا رفته بود ـ درست زماني كه لومومباي مبارز را به دستور استكبار به بند كشيده بودند و موبوتو سهسهسهكو را كه درجهدار بيسوادي بود بجايش نشانده بودند. داستانها از آن سرزمين تعريف ميكرد. و خاطرات شيرين از آن دوران داشت. شيرين سخن و باسواد و مهربان بود. به دلم نشست و دعوتش را براي زندگي مشترك پذيرفتم.
عمري حدود چهل و هفت سال كنار هم زندگي كرديم با فرزنداني كه هميشه نور چشم ما بودند و هستند.
به ياد دارم زلزله قزوين و بوئين زهرا را. از سوي ارتش مأمور راهاندازي بيمارستان صحرايي شد. صبح فرداي زلزله از بيمارستان يكسره به قزوين رفت و مدتها آنجا با برپايي بيمارستان صحرايي به داد زلزلهزدگان و مجروحان آن حادثه پرداخت. هميشه وظيفهشناس و آمادة خدمت به دردمندان بود. آنقدر به كارش علاقه داشت كه روزها او را كم ميديدم. بيمارستان و مطب وقتي براي ما نميگذاشت و من به تربيت و تحصيل بچهها مشغول بودم.
او مردي خودساخته بود، پدرش را زود از دست داد و به تنهايي توانسته بود با تلاش خودش به اين مقام برسد.
به دعوت استادش بار ديگر به فرانسه رفت تا در جراحي پيوند كليه تخصص بگيرد. پزشك ارتش بود. در بازگشت به ايران بجاي بهره گرفتن از وي در اتاقهاي جراحي مأمور تأسيس درمانگاه و بيمارستان شد.
او كه در انجام هر كاري تلاش صادقانه ميكرد، بدون گله و شكايت كارش را انجام داد. انسان شريف و درست و پاكسرشتي بود. عيبهاي ديگران را بدون پنهانكاري بيان ميكرد. زباني صادق و رك و راست داشت كه البته در آن محيط به ضررش تمام شد. آنان كه تحمل انتقاد نداشتند جلو موفقيت او را ميگرفتند.
سالها بعد در سال 55، پس از 32 سال خدمت، بازنشسته شد و من آسودهخاطر شدم.
اكنون تمام وقت در مطباش در اختيار بيماران بود؛ دوستش داشتند و به وي اعتماد ميكردند.
دكتر معاصر تنها جراحي موفق نبود. بسيار ميخواند. به تاريخ ايران عشق ميورزيد. به شعر و هنر و ادبيات علاقة بسيار داشت. در خط و نقاشي دستي قوي داشت. موسيقي ايراني را ميشناخت و خود در نواختن ويولن دستي داشت. از اين رو به جمعآوري ترانههاي ملكالشعراء بهار پرداخت. آنها را از روي كتابهاي مختلف و صفحههاي گرامافون يادداشت كرد و در كتابچهاي به نام ترانههاي بهار همراه با نوشتههاي خويش منتشر كرد. پدرم را نديده بود ولي به او و آثارش عشق ميورزيد. كتابهاي دم دست او قرآن و تاريخ و شعر بود. حافظة خوبي داشت. در جمع دوستان و خانواده همه دوستاش ميداشتند.
صميمي و مهربان و شوخ و بذلهگو بود. خاطرات شيرين و نكتههاي لطيف ميدانست. در سالهاي اخير به علت عمل قلب و مشكلات ديابت خانهنشين شده بود. بيمارانش مرتب با ما تماس ميگرفتند و علت نبودن او را در مطب جويا ميشدند. ولي ديگر دكتر معاصر توان كارهاي سخت و حساس پزشكي را نداشت. خانهنشين شد و كارش شد خواندن و نوشتن و سرانجام در سهشنبه 15 آبان 87، هنگامي كه كنار خانواده آسوده و شادمان نشسته بود، آرام گرفت.
يادش گرامي باد.