تازه ها و پاره های ایرانشناسی (61) / ایرج افشار
1359 ـ مجموعههاي ايرانشناسي در كتابخانههاي ايران
تازه، نگاهي ميكردم به شمارة 56 پيام بهارستان (نشر بهمن 1384) كه نديده بودم. خواندن سخنراني عزيز همه ــ كامران فاني ــ در مراسم بازگشايي كتابخانة شمارة 2 مجلس برايم دلكش بود، زيرا ديدم با وفاداري ياد از دكتر عباس زرياب و كاووس جهانداري كرده است. حتي فراموش نكرده است تا در آن مراسم از تقيزاده هم به مناسبت ابتكار تأسيس آن كتابخانه ياد كند.
چون نوشتة ايشان مدركي خواهد بود براي آيندگان مناسب ديدم اطلاعات خود را براي تكميل برشمردههاي ايشان بياورم.
1) ايشان به جز مجموعة مهم ايرانشناسي كه در كتابخانة مجلس سنا به وجود آمد به مجموعههاي ديگري كه در آن روزگاران شناخته ميبود اشاره كردهاند. بدين شرح كه نخستين مجموعه را همان مجموعة سنا دانستهاند كه از سال 1328 ــ پس از اينكه مجلس سنا در ايران به وجود آمد ــ به دستور سيد حسن تقيزاده و راهاندازي سريع آن توسّط عباس زرياب (كه هنوز به فرنگ نرفته و دكترا نگرفته بود) و جمع كردن آن گونه كتاب در كتابخانة آن مجلس سنا آغاز شد. البته در دو سه سال اول كتاب چنداني نداشت.
دومين مجموعه را از آن كتابخانة ملي دانستهاند. در حالي كه بايد آن را اولين مجموعه در شمار ميآمد زيرا در ميان كتابهاي خريداري و هم اهدايي آن كتابخانه، مقادير زيادي كتابهاي ايرانشناسي وجود ميداشت ولي به سياق و اسلوب مجموعهداري قديم ميان كتابهاي متنوع ديگر ممزوج بود و ميدانيم مجموعهاي از سفرنامههاي خارجي و كتابهاي اهدايي به ناصرالدين شاه در آن ميبود، يا كتابخانة كوچك فردوسي كه از انجمن آثار ملي به آنجا رسيده بود و همچنين كتابخانهاي كه دولت آلمان به ايران اهدا كرده بود و در آن كتابهاي معتبر ايرانشناسي به زبان آلماني وجود داشت. فهرستي هم دولت آلمان از آن كتابها به چاپ رسانيده و ضميمه كرده بود. اينها همه مربوط به پيش از سال 1328 است. كتابهاي ايرانشناسي موجود در كتابخانة ملي در مدت هفت ماهي كه در سال 1342 متصدي آن دستگاه شده بودم به همكاري متصديان هر يك از شعب كتابخانه، از ميان كتابهاي ديگر جدا و در بخشي مستقر شد كه ايرانشناسي نام يافت.
در مورد سومين مجموعه كه آن را از كتابخانة مركزي دانشگاه تهران دانستهاند، بايد نوشت كه ميان سالهاي 1350 تا 1357 هستي يافت. زيرا قبل از آن كتابخانة مركزي براي جمعآوري كتب خطي تخصيص يافته بود و هستة اصلي آن مجموعه كتابهايي بود كه سيد محمد مشكوة اهدا كرد. جاي كتابخانه هم چون محدود به زيرزمين كوچكي در زيرزمين دانشكدة علوم دانشگاه تهران بود امكان آن كه كتابي افزون بر نسخههاي خطي موجود تهيه شود نبود. تا اينكه ساختمان بزرگ كنوني در سال 1350 افتتاح شد و طبعاً مكاني و مجالي پيش آمد كه به مجموعهسازي آن مخصوصاً در زمينه ايرانشناسي به گستردگي اقدام بشود. از جمله تهية بازچاپ دورة مجلههاي شرقشناسي اروپايي بود.
چهارمين مجموعه را كتابخانة اهدايي مجتبي مينوي به بنياد شاهنامه دانستهاند و حقاً درست است. زيرا در ميان مجموعههاي شخصي كتابخانهاي از آن گستردهتر نداشتيم. كتابخانههاي فضلاي ديگري كه كتابگردآور بودند به گَرد پاي آن كتابخانه نميرسيد، مانند ابراهيم پورداوود ـ سعيد نفيسي ـ بديعالزمان فروزانفر كه هر سه به كتابخانة مركزي دانشگاه منتقل شد. از آنِ سيد حسن تقيزاده را كه اهميت داشت كتابخانههاي ملّي و سنا به تدريج خريدند. از كتابخانههاي مهم در رشتة ايرانشناسي مجموعة علي پاشا صالح بود كه شنيدم به تازگي به كتابخانة ملّي فروخته شده است. عباس اقبال علاقهاي به گرد كردن كتابخانه نداشت. كتابخانة محمد قزويني هم به همّت تقيزاده به كتابخانة دانشكدة ادبيات فروخته شد. بايد دانست كه در كتابخانة دانشكدة ادبيات به اقتضاي نوع دروس مجموعههايي از كتابهاي ايرانشناسي ميبود نه به اندازة كتابخانة دانشكدة حقوق.
اينك ميپردازم به نام دو كتابخانه كه از قلم ايشان فرومانده است.
يكي مجموعهاي است كه ميان كتابهاي اهدايي يا خريداري دكتر محمد مصدق ـ صادق صاحب نسق ـ محمد علي فروغي ـ دكتر رضازادة شفق ـ مجيد موقر به مباحث ايراني اختصاص داشت و از سال 1330 به بعد كه در آنجا خدمت ميكردم آن كتابها را ميشناختم. همان زمان ميان كتابداران مشهور بود كه مجموعة معتبري است. واقعاً هم اينگونه بود. زيرا دكتر محسن صبا (مؤلف دو كتابشناسي كتابهاي فرانسوي و انگليسي راجع به ايران) كه در روزگار خود بهترين كتابشناس مطّلع نسبت به كتابهاي خارجي دربارة ايران بود رياست آن كتابخانه را (كه ميبايست كتابخانة تخصصي حقوقي و اقتصادي باشد) در عهدة مديريت داشت. ولي او ضرور ميدانست كه بهجز كتابهاي حقوقي و اقتصادي، كتابهاي معتبري را كه دربارة ايران در ممالك اروپايي نشر ميشود براي كتابخانه تهيه شود. او معتقد بود براي تحقيق در مباحث حقوقي ايران باستان يا مباحث مربوط به جنبههاي اقتصادي و سياسي كشور دانشجويان احتياج به مطالعة سرچشمههاي آن نوع اطلاعات دارند. به طور مثال براي تحقيق در مباحث اقتصادي و مدني ايران خواندن سفرنامهها به منظور آشنا شدن به ديد خارجيان عمدة منابع است.
بد نيست بنويسم او هماره شادروان محمد تقي دانشپژوه و من را مكلف و متوجه ميكرد كه كاتالوگهاي كهنهفروشان اروپايي در ممالك انگليس و فرانسه و هلند و آلمان را بخوانيم و كتابهايي را كه در مجموعة دانشكدة حقوق نبود بيابيم و سفارش بدهيم كه بفرستند. كتابفروشاني پس از جنگ در اروپا بودند كه كتابهاي قديمي را پيدا ميكردند و به وسيلة كاتالوگ ميفروختند. به طور مثال يكي از آنها تولكنس در بروكسل بود كه از او كتابهاي مهمي خريده شد. از آن جمله به ياد دارم يك دوره كتاب پوپ بود كه به شكل ورق ورق و روي كاغذ ممتاز و به تعداد محدود چاپ شده بود و هر جلد از آن به جاي مُجلّد بودن به طور ورق ورق در يك قوطي مجلل قرار داشت. آن دورة مجلل از آن مؤسسه خريده شد. ديگر دورة جلدشدة چرمي آبي رنگ بسيار نفيس سفرنامة فلاندن و كوست بود كه واقعاً زينت بخش آن كتابخانه ميبود.
اما افسوس در دورة رياست آقاي دكتر منوچهر گنجي كه چند صباحي رئيس آن دانشكده شد و ايشان خانم سپهري (تحصيلكردة امريكا) را به مديريت كتابخانه برگزيد، به عنوان اينكه كتابخانة دانشكدة حقوق بايد تخصصي باشد، بدون كسب اجازه از رئيس دانشگاه و مطلع كردن كتابخانة مركزي يا مشورت با متخصصان به طور ناگهاني و «هلكي» از هفتاد هزار جلد كتابهاي موجود در آنجا شايد نيمي را در گونيها چپاندند و تقريباً فاتحة آن مجموعة گرانقدر كممانند را خواندند. تا اينكه به فشار رئيس دانشگاه وقت قسمتي از آن گونيها به كتابخانة مركزي دانشگاه انتقال يافت. ولي طوري شده بود كه از يك كتاب ده جلدي فقط يكي دو جلدش موجود ميبود.
كتابخانة ديگري كه باز داراي مجموعة نفيسي از كتابهاي خاص ايرانشناسي بود كتابخانة بانك ملّي ايران بود كه آن هم تأسيس شده و دستپروريدة دكتر محسن صبا بود. دكتر صبا كه در فرانسه تحصيل علم آرشيو كرده بود (در مدرسة عالي معروف شارت) پس از بازگشت به ايران (و پيش از تصدي امور كتابخانة دانشكدة حقوق)، از حدود سال 1318 به ايجاد كتابخانه در بانك ملي مأمور شد و با همان رويّهاي كه بعدها در كتابخانة دانشكدة حقوق مرعي داشت در آنجا هم به جز كتابهاي مالي و اقتصادي و پولي، گردآوردن منابع ايرانشناسي را براي محققان لازم دانست. از جمله كتابخانة پدر مرا كه در اروپا جمع كرده و به ايران آورده بود خريداري كرد، همچنانكه كتابخانة اللهيار صالح و چند تن ديگر را. صبا فهرست آن كتابخانه را هم به چاپ رسانيد تا پژوهشگران از موجودي آنجا آگاه شوند. عمدة كتابهايي كه دربارة ايران در آن مجموعه ديده ميشود همانهاست كه از پدرم و صالح خريده شده بود.
سرنوشت اين كتابخانه هم بهتر از كتابخانة دانشكدة حقوق نبود، زيرا پس از اينكه بانك مركزي ايران تشكيل شد كتابخانة بانك ملي جزو مايملك آنجا قرار گرفت و به تدريج كه فكر تخصصي كردن كتابخانه براي مديران پيش آمد كتابهاي قديمي ايرانشناسي را از قفسهها به درآوردند و در انباري جاي گداردند. من چند سال پيش كه براي تهية عكس از كتاب معروف ماركوارت دربارة «ارّان» به آنجا مراجعه كردم مطّلع شدم كه اينگونه كتابها در دسترس آزاد نيست و به انبار سپرده شده است. ولي خوشبختانه چون دفتر ثبت كتب از عهد تصدي دكتر صبا را نگاه داشته بودند به محبت آقاي عباس علينقيزاده آن را ديدم و مطلوبم را پيدا كردم و رياست كتابخانه كپي آن كتاب را به من لطف كرد.
اما اينكه مرقوم داشتهاند قبل از انقلاب مجموعة ايرانشناسي ديگري را به ياد نميآورند بايد به ياد داشت كه كتابخانة تخصصي كوچكي به همّت آندره گُدار براي پژوهشهاي باستانشناسي در موزة ايران باستان ايجاد شده بود. جز آن انجمن ايرانشناسي فرانسه، مؤسسة مطالعات ايرانشناسي بريتانيا و مؤسسة باستانشناسي آلمان بودند و به طور تخصصي منابع خارجي مربوط به پژوهشهاي ايرانشناسي را داشتند. همچنانكه در مؤسسة آسيايي دانشگاه شيراز كه در آن زمان به نام دانشگاه پهلوي موسوم ميبود به همت دكتر يحيي ماهيار نوابي داراي مجموعة ارزشمندي شد. از جمله كتابهاي خريداري از شادروان احمد افشار شيرازي كه علاقهاش به جمعآوري همين نوع كتابهاي مرتبط به تاريخ و ادب ايران بود، در آن كتابخانه قرار داشت. مجموعهاي هم از مجلات و كتابهاي ايرانشناسي از اتوهاراسوويتز براي موزة رضا عباسي خريداري شد.
1360 ـ اعلامية انقلابيون قفقازي ـ تجار ايران در عصر مشروطه
در پيام بهارستان شمارة 64 (مهر 1385) از خانم فاطمه تركچي مقالهاي خواندني چاپ شده است راجع به مبادلات فرهنگي ايران با روسيه حاوي اسناد مفيدي كه از بايگاني مجلس به چاپ رسانيدهاند. ضمن آن به موضوع تجّار هم پرداختهاند. قسمتي از اين مقاله «انقلابيون قفقازي» عنوان دارد و ضمن آن عكس اعلاميهگونة «مركز مقدس اجتماعيون انقلابيون، سرباز راه وطن مقدس ايران» به چاپ رسيده است.
دلم ميخواست ميدانستم آيا اصل آن اعلاميه در بايگاني مجلس بوده است يا در مرجعي ديگر. زيرا زير تصوير آن ذكري به محل موجود بودن آن نشده است.
در شمارة 70 (فروردين 1386) هم اسناد خوبي دربارة تجار در مقالة آقاي علي ططري به عنوان هيأتهاي تجار، اصناف و زارعين تويسركان درج شده است كاش براي همه شهرهاي ايران اين كار انجام ميشد تا بدانيم در آرشيو مجلس چه چيزها از اين دست موجود است.
1361 ـ انتشارات ايرانشناسي
نام مؤسسهاي است كه كارش را به چاپ و نشر كتاب و نقشه دربارة جغرافيا اختصاص داده و تاكنون موفق به نشر يكصد و شصت و پنج كتاب و نقشه شده است.
يكي از زيباترين كتابهاي بديعي كه از سلسلة كارهاي اين مؤسسه به دستم رسيد آبشارهاي ايران است در 298 صفحه با تعداد زيادي عكس رنگي (كاش زير عكسها شمارهگذاري شده بود تا تعداد آنها مشخص ميشد). همه عكسها در كمال زيبايي است. كتاب به ترتيب استاني است و در هر استان زير نام شهر و آبادي، آبشاري كه چشمگيري دارد و ديدني است معرفي شده است و براي آنها كه خصوصيتي دارند عكسي زيبا به چاپ رسيده است.
اين مؤسسه براي «عالم علوي» هم كتاب منتشر ميكند مانند رسالههايي دربارة زهره، مشتري، مريخ، منظومة شمسي، نقشة آسمان شب.
نقشههايي كه براي راهها، معرفي استانها جدا جدا تهيه كردهاند همه كارگشاست و به ترتيب خوبي ارائه شده است. زيرا هر نقشة تاخورده از يك سمت به جلدي مقوايي چسبانيده شده و دفتري حاوي اطلاعات لازم از قبيل نام هتلها، جاذبههاي طبيعي، آثار تاريخي و نماية نام آباديهاي مندرج در نقشهها در سوي ديگر آن جلد قرار گرفته است.
آنچه از اين نقشهها ديدم عبارت است از: سيستان و بلوچستان ـ قزوين ـ همدان ـ خرمآباد ـ لرستان ـ چهارمحال و بختياري ـ كهگيلويه و بويراحمد ـ مركزي ـ خراسان شمالي ـ اصفهان ـ مازندران ـ زنجان. براي بقيه قسمتها هم طبعاً به تدريج به چاپ خواهند رسانيد.
1362 ـ كتابچة خالصجات
«كتابچة قبالجات خزانة مباركه ـ املاك حاج ميرزا آقاسي ـ خالصهجات و موقوفات ديوان اعلي» نام كتاب معتبري است كه جزو مجموعة متون و اسناد تاريخي به كوشش آقاي بهمن بياني و خانم دكتر منصوره اتحاديه به تازگي در 583 صفحه توسط «نشر تاريخ ايران» منتشر شده است. از اين سند همواره ميان مورخان اخير علاقهمند به دورة قاجار نام ميرفت و افرادي كه به مباحث تاريخ اقتصادي و ملكي علاقهمند بودند مانند دكتر اصغر مهدوي، دكتر هوشنگ ساعدلو و دكتر ناصر پاكدامن (استادان دانشكده اقتصاد دانشگاه تهران) هماره ميخواستند مؤسسهاي باني چاپ آن بشود. دنبال همان نيّت بود كه ساعدلو مقالة گويايي به عنوان كتابچة رقبات محمد شاهي و ناصرالدين شاهي نوشت و در جلد اول هفتاد مقاله (ارمغان فرهنگي به دكتر غلامحسين صديقي) ــچاپ تهران 1369 ــ به چاپ رسيد.
مجموعة ارزشمند كنوني حاوي سه بخش است، 1) صورت املاك است از روزگار نادري و زندي تا عهد محمد شاهي ـ 2) صورت املاك حاجي ميرزا آقاسي كه در سال 1263 قمري به محمدشاه هبه كرد ـ 3) ثبت املاك شاهي شناخته شده در سال 1290.
برين مجموعه دو مقدمه آورده شده : يكي به قلم آقاي بهمن بياني و ديگري به قلم سركار بانو منصوره خانم. ولي افسوس كه براي آگاهي خوانندگان در هيچ يك از دو مقدمه ذكري از محل حفظ اين سند و اندازه و تعداد صفحات اصل نشده است. تا اگر كسي احياناً خواست در موردي به اساس نسخه مراجعه كند بداند كه به كجا بايد رجوع كرد. همين طور در مورد چند سندي كه در پايان به چاپ رسانيده شده.
نقص مهم اين كتاب نداشتن فهرست اعلام اشخاص و آباديهاست و حداقل فهرست مندرجات. درست است كه در مقدمة به درستي «ناشر» نوشته است كه به مناسبت تغيير اسم آباديها يا از ميان رفتن آنها نام عدهاي از آباديها ناشناختهاند، ولي به دست داشتن فهرستي الفبايي از نامها ــ باشند يا نباشند ــ موجب آساني مراجعه ميبود. كتابهايي مانند فرهنگ آباديهاي ايران (مفخم پايان) و فرهنگ آباديها (محمد حسين پاپلي) ميتوانست راهنما باشد. به همين ملاحظه از نشر تاريخ ايران بايد خواستار بود كه فهرست كامل و دقيق اسامي جغرافيايي و اشخاص را به وسيلة دستگاهي كه مشكلگشاست و نامش كامپيوتر، استخراج و به صورت ذيلي هرچه زودتر منتشر كنند كه همه دارندگان كتاب حاضر منتظر آن خواهند بود.
اگر چنين فهرستي براي اين سند كه جنبة جغرافياي تاريخي مهمي دارد به چاپ نرسد اصلاحات اين دفتر از قبيل: دارخان و دارجان (در يك صفحه 543) ـ اشكور (در يزد كه قطعاً اشكذرست، ص 537، 539) ـ دارع (كه ميبايد زارچ باشد، ص 538) ـ حورميز (كه ميبايد خورميز باشد، ص 538) ـ بيداخونه (كه ميبايد بيداخويد باشد، ص 538) ـ كهدونه (كه ميبايد كهدويه باشد، ص 538) ـ لقزويه (كه ميبايد بفرويه باشد، ص 539) ـ مزديرآباد (كه ميبايد مزوير آباد يا ندوير آباد باشد، ص 540) ـ سابچ (كه ميبايد سانيچ باشد، ص 541) امكان نخواهد داشت. نام اين آباديها را آوردم كه در يزد بود و من ميشناختم. طبعاً از «گازتر»هايي كه وزارت كشور و سازمان برنامه (اداره آمار) و جهاد سازندگي به طور استاني منتشر كردهاند ميتوان استفاده برد و ضمن تصحيح نامها فهرست كارآمد را به وجود آورد.
به جز فهرستهايي كه استدعا شد فراهم سازند تصور ميكنم چون آباديها به ترتيب قديم ذيل نام ايالت يا ولايت آمده بهتر است پشت سر هر نام جغرافيايي نام ايالت و ولايت هم داخل ( ) ذكر شود. جز آن فهرستي هم براساس ايالتها و ولايتها تنظيم و ذيل هر يك از آنها نام قراء و قصبهها ذكر شود.
جزين فهرستي از اصطلاحات مربوط به مقادير سنجش ملك و آب مانند بنگاه ـ مهجه ـ آغش ـ قطعه ـ باب ـ دانگ ـ حبّه ـ گاوبند ـ قفيز ـ بذرافشان ـ شبانهروز ـ طاق ـ شعير ـ جريب ـ طسوج ـ قطعه ـ لقاطات ـ يخچالات ـ ضبطي ـ تصرفي ـ طسوج اربابي ـ آيش ميبايد براي كتاب تهيه كرد. همچنين است فهرستي از اصطلاحات مدني از قبيل رباط، كاروانسرا، مسجد، حمام، آب انبار، يخچال، باغ، بستان، كاريز، قنات، آسياب، طاحونه، قيصريه، بازارچه و از اين قبيل كه تمدن گذشته را گويايي ميكند.
اين فهرستها بالمآل يك كار تحقيقاتي است و ممكن است براي مؤسسة نشر تاريخ ايران دشواريهايي داشته باشد، ولي چون هميشه آن مؤسسه و مخصوصاً خانم دكتر اتحاديه به پيشرفت منابع پژوهشي تاريخ ايران در دورة قاجار دلبندي خاص نشان دادهاند اين كار را اميدست به مورد اجرا درآورند. به هر تقدير عمل به نشر دفتر خالصجات كاري است آگاهانه و زحمات بهمن بياني در حفظ اين سند مهم دلبستگي او را به تاريخ مملكت نشان ميدهد.
1363 ـ اسناد صفوي و ماوراءالنهري
دكتر منصور صفتگل با همكاري نوبواكي كندو (محقق ژاپوني) كتابي از اسناد عصر صفوي و بيشتر نوشتهجات ديواني مربوط به نواحي ماوراءالنهر را (مخصوصاً بخارا از زبان امراي آنجا) از روي دو مجموعه (يكي صفوي و ديگري ماوراءالنهري) كتابخانة پطرزبورغ گرد آورده در كتابي با نام «پژوهشي دربارة مكتوبات تاريخي فارسي ايران و ماوراءالنهر (صفويان، اوزبكان و امارات بخارا) همراه با گزيدة مكتوبات» انتشار دادهاند.
Persian Historical Epistles from Iran and Mawara au-Nahr. The Sefavids, the Uzbaks and the Mangits with an edition of selected epistles. Tokyo, 2006 (Studia Culturae Islamica, No. 82)
در اين مجموعه يكصد و هشتاد و سه سند بزرگ و كوچك چاپ شده است. موضوعهاي اين اسناد از اين قبيل است: مبارزه با ايران، تصرّف خراسان، تصرّف هرات، كشور تجارت، امارت بخارا، قطاع الطريقي سالورية سرخس، تورههاي قزاق، شيخالاسلامي چهارجوي، پانصد باشي، منصب اورون ميرزايي بخارا، نشان صحافي، نشان صاحبكاري، منشور ميرآخوري، نشان آق سقالي، نشان امامت، نشان ميرهزار، نشان مدرسي، نشان ديواني، نشان كمانگري، نشان درزيگري، حكم واگذاري پنجاه طناب زمين، منشور دفترداري، منشور قضا، منشور رياست، نشان كاروان باشي، نشان منصب، اورون فيضي، ضبط كارخانة فلوس سياه، نشان املاكداري، نشان اربابي، نشان مدرسي دارالشفاء، منشور ديوان بيگي، نشان قوش بيگي، نشان شيخي خانقاه، منشور مفتيگري، انواع عرضه داشت.
1364 ـ پيشينة فهرست مشترك نسخ خطي فارسي
در سال 1341 به هنگام رياست دكتر احمد فرهاد بر دانشگاه تهران همراه كتابخانة مركزي كه زير نظر رئيس ادارة انتشارات و روابط فرهنگي دانشگاه بود به صوابديد شادروان محمد تقي دانشپژوه و دكتر حافظ فرمانفرمائيان كه رئيس ادارة انتشارات بود «مركز تحقيقات كتابشناسي» ايجاد شد و بنيادگذاري آن به اينجانب واگذار شد. دانشپژوه در اين باره يادداشتي در سومين شمارة نشرية نسخههاي خطي (1342) نوشت كه براي يادآوري از فعاليتهاي فراموش شدة گذشته نقل ميشود:
«يكي از كارهايي كه در زمينة كتابشناسي مورد علاقه و اقدام عدهاي از اهل تحقيق واقع شده تدوين فهرست مشترك نسخ خطي فارسي است و اين امر را اينك مركز تحقيقات كتابشناسي دانشگاه كه به تازگي زير نظر آقاي ايرج افشار تأسيس شده از هدفهاي نخستين خود قرار داده است و تصميم چنين است همه فهرستهايي كه براي نسخ خطي فارسي كتابخانههاي جهان تأليف و چاپ شده است خوانده شود و خلاصه و گزيدهاي از همة آنها بيرون كشيده شود و پس از پايان كار همة آنها را به هم بياميزند و فهرستي مشترك از آنها درست گردد تا روشن شود كه از هر كتابي چند نسخة خطي و در كجاها هست تا كار محققان و مصححان نسخ خطي آسان گردد. بدين مناسبت خواستهام قسمتي از كار اين مركز نوبنياد را به انجام برسانم و چون يكي از فهرستهايي كه ميبايست خواند فهرست كتابخانه دانشكدة پزشكي است و براي من ديدن و رسيدگي به خود نسخه نيز آسان بود دو ماهي صرف وقت كردم… نسخهها را ديدم و با فهرست تطبيق كردم… اين فهرست گزيدة موجز را به مركز تحقيقات كتابشناسي تقديم ميدارم.»
اما سالي نكشيد كه به دستور دكتر جهانشاه صالح رئيس بعدي دانشگاه ادارة انتشارات و روابط دانشگاهي و كتابخانة مركزي و مركز تحقيقات كتابشناسي در يك مديريت قرار گرفت و مسؤوليت آن را به كمينه واگذاشتند. چون به سامان رسانيدن كتابخانة مركزي در ساختمان نوين اولويت ديگري را پيش آورد آن نيّت در حاشيه قرار گرفت.
1365 ـ نامة يادگار كوروياناگي
از كوروياناگي استاد بازنشستة دانشگاه توكيو به تازگي نامهاي دريافت كردم كه يادآور كوششهاي برجسته او در سن هشتاد و چهار سالگي است. و چون خواندنش به خط روشن او لذتي بيش خواهد داشت كليشة آن به نظر ميرسد.
1366 ـ قلم جوشان (خودنويس خزانهدار)
چون علي دهباشي به گردآوري خودنويس علاقهمندي دارد اطلاعي را كه دربارة تاريخ پيدايش فكر ايجاد چنين نوع قلمي در مقالة كلمنت باسورث (اسلامشناس انگليسي) ديدم در اين جا مينويسم.
بوسورث اين مطلب را در مقالهاي به عنوان: A Mediaeval Islamic Prototype of the Fountain Pen مندرج در مجلة Journal of Semetic Studies (26/2 – 1891- pp. 229-234) براساس كتاب المجالس و المسايرات و المواقف و التوقيعات تأليف قاضي ابوحنيفه نعمان بن ابي عبدالله محمد تميمي معروف به ابن حيّون (درگذشته 363) از دعاة اسمعيلي مصر و ندماي خليفة فاطمي المعز نوشته و آن متن به دست سهگانة الحبيب الفاقي، ابراهيم شبّوح و محمد اليعلاوي (تونس 1978) از روي نسخههاي حيدرآباد دكن و دانشگاه قاهره و مدرسة زبانهاي شرقي دانشگاه لندن به چاپ رسيده است.
بوسورث در يادداشت خود ميگويد كه نخستين بار A.S. Tritton در بولتن مدرسة زبانهاي شرقي جلد هفتم (5 ـ 1933) شمارة 2، كتاب قاضي نعمان را معرفي كرده بوده است. قاضي در اين كتاب خدمات فني، مدني و آباداني خليفه المعز را جاي جاي گنجانيده كه از زمرة آنها ايجاد قلمي جوشان بوده است داراي خزانة مركب (fountain pen) . باسورث مينويسد اول بار محقق مصري (حسن الپاشامحمود) در يادداشت كوتاهي مندرج در «بولتن دفتر فرهنگي مصر» در لندن (1951) متذكر آن اختراع شده بوده است (ص 28 ـ 29).
باسورث ميگويد به مناسبت آنكه نوشتة حسن پاشا محمود نارساست حال كه طبع صحيحي از متن كتاب قاضي انتشار يافته است ترجمة كاملي از آن متن را به دست ميدهد.
در پايان ميگويد عاقبت ساختن قلم طولاني نويس (long-wirting pen) كه داراي مخزني از مركب باشد در اروپا به وجود آمد و به نظر ميرسد در اوايل قرن هفدهم E.Schwerder توانست آن را اختراع كند و نمونة كارش را در 1636 بشناساند.
بعد در 1809 Bartholomen Fخlsch در انگلستان حق ثبت چنان قلمي را يافت و بعد در 1891 قلمي ديگر توسط J. Scheffer به وجود آمد تا اينكه J.H. Lewis نخستين قلمي را كه چشمهدار (fountain pen) بود عرضه كرد. اين قلم شباهت داشت به آنچه در دنياي جديد رواج يافت، تا رسيده است به عصر پاركر. اين اطلاعات را كه به تلخيص آمد او به نقل از دايرةالمعارف ايتاليا ذيل Penna و دايرةالمعارف چامبرز ذيل Pen آورده است.
ترجمة متن عربي چنين است :
قاضي نعمان بن محمد كه خداوند از او راضي باد گفت: امام معزالدين اللّه (سلام خدا بر او باد) دربارة قلم سخن گفت و فضل قلم را توصيف كرد و آن را به باطن علم ارتباط داد. بعد هم گفته: ميخواهيم از قلمي استفاده كنيم كه بدون استفاده از دوات بنويسد و مركبش در داخلش باشد: يعني وقتي انسان ميخواهد بنويسد به كمكش بيايد و اينطوري هرچه ميخواهد نوشته شود و هر وقت هم خواست ننويسد مركب بر جاي بماند. در واقع قلم داخلش باشد و نويسنده آن را در داخلش بگذارد تا هر وقتي كه خواست استفاده كند و هيچ تأثيري در آن به وجود نيايد و چيزي هم از مداد به بيرون درز نكند تا وقتي خواست بنويسد از آن استفاده كند. ابزار عجيبي است كه هرگز قبل از آن چيزي درباره آن ندانستهام و دليلي براي دانش فراوان كسي است كه به آن بينديشد و معناي پنهانش را دريابد.
گفتم: ميشود؟
گفت: ان شاءالله ميشود.
چند روزي نگذشت تا اينكه سازندهاي آمد كه برايش اين موضوع توضيح داده شده بود. چيزي ساخته بود طلايي كه مداد را در دل خود داشت و با آن ميشد نوشت. به اندازه لازم مداد اضافه ميشد. دستور داد تغييراتي در آن ايجاد شود. رفت و اصلاح كرد و دوباره آورد. قلمي بود كه در دست جاي ميگرفت و چيزي از مركب پيدا نبود. وقتي نويسنده آن را در دست ميگيرد هر چه ميخواهد مينويسد. بعد هم وقتي دست از نوشتن برميدارد مداد متوقف ميشود.
ديدم صنعت عجيبي است كه هيچ وقت فكر نميكردم چنين چيزي ببينم و ياد مثلي افتادم كه تا وقتي به چيزي نياز نيست اجازهاي براي ابراز وجود آن نيست. در واقع به سودي برميگردد كه در آن وجود دارد. براي آدم سودجو هم هيچ وقت جود نميكند و هر جايي از جايش بيرون نميآيد مگر براي كسي كه بيرون آمدنش برايش واجب است. از آن چيزي هم خارج نميشود كه به ضرر باشد و دست و لباس را آلوده كند. اين نفع است و ضرر نيست. بخشنده است براي كسي كه ميخواهد و نگهدارنده است براي كسي كه نميخواهد و كمك كننده است براي كسي كه از آن كمك ميخواهد.
اين مثل بعضي چيزهاست كه برخي عوام دربارة قلم ميگويند كه اولين چيزي است كه خداوند عز و جل آن را خلق كرد. پس به آن گفت: بنويس و نوشت. (ترجمة يوسف عليخاني)
دکتر عباس زریاب خویی( عکس از مریم زندی)
1367 ـ يادي از زرياب و وطنپرستي او
آقاي دكتر عزتالله رزاقي متخلص به نزهت تبريزي نسخهاي از دو جلد ترجمة ديوان حافظ را كه خود به زبان تركي تبريزي فراهم ساخته و در سال 1372 به چاپ رسانيده است از راه لطف توسط همشيرهزادهام مهرناز در ماه آذر 1387 از كانادا برايم فرستاده است. كتاب را پيش از اين نديده بودم. چون باز كردم به يادداشتي برخوردم به قلم دوست فقيد نازنين دكتر عباس زرياب خويي كه كلمهاي چند هوشيارانه و وطندوستانه دربارة اين ترجمه نوشته است. چون نديدهام كه جايي ديگر درج شده باشد آن را در اين جا نقل ميكنم. ضمناً به ياد آورد سال 1324 را كه او مقالهاي در روزنامة داريا (به مديري حسن ارسنجاني) چاپ كرد و در آن راجع به ايراني بودن نظامي گنجوي (در قبال ادعاهاي ديگران) استدلال كرده بود و آن مقاله ظاهراً نخستين نوشتة او بود. به هر حال اين است نوشتة زرياب :
«زبان تركي آذري در ميان لهجههاي تركي از موقعيّت خاصّي برخوردار است و آن پيوند ديرين و عميقش با زبان و ادبيّات فارسي است. در حقيقت مردم آذربايجان از نظر فرهنگ و تاريخ متعلّق به ايران بزرگ هستند و مردم آن خود را ايراني ميدانند و در طيّ قرنها در بنياد فرهنگ ايران و استوار كردن مباني آن سهم عمدهاي دارند و اين گذشته از خدمات مردم اين مرز و بوم به گذشتة درخشان سياسي و نظامي ايران است.
روح هر ملّتي فرهنگ آن است و فرهنگ مردم آذربايجان فرهنگ ايراني است. هستند و بودهاند كساني كه با بينش زهرآلود قلم و زبان، مردم آذربايجان را بيگانه قلمداد كردهاند، ولي در حقيقت خود اين كسان با روح فرهنگ ادب ايراني بيگانهاند و زبان حال مردم آذربايجان دربارة اين ناجوانمردان همان گفتار پرمغز سعدي است كه گفت:
و لَقَدْ اَمُرُّ عُلي اَلليئم يَسُبُّني فَمَضَيتُ ثَمّتُ قُلْتُ لايُعنيني
بزرگترين گواه بر گفتار ما اين است كه مردم آذربايجان سعدي و فردوسي و حافظ را به مانند خاقاني و نظامي و صائب و شبستري و شهريار از خود ميدانند و به آنها افتخار ميكنند و گواه ارزندة ديگر به اين معني همين ترجمة حافظ به تركي آذري از آقاي دكتر رزّاقي (حكيم نزهت تبريزي) است كه لطايف و دقايق سخن حافظ را در قالب لهجة شيرين آذري ريخته و دو روح را در يك پيكر مجسّم ساخته است.
اَنَا من اَهْوي’ و من اَهْوي’ انا نَحْنُ روحانَ حَلَلَن’ا بَدَن’ا
خوانندة اين ديوان شگرف درخواهد يافت كه چگونه روحي بزرگ، در سطحي عاليتر، از لطايف دو زبان تركيبي والا ساخته است كه در حقيقت جوهر فرهنگ ايراني است كه در مقام بساطت هر دو جزء را در بر ميگيرد و مصداق «بسيط الحقيقه» ميشود. كه شامل همة اجزاء خويش است.
ما به اين گونه افراد برجسته و هنرمند نيازمنديم كه «كنگرهها» را با منجنيق هنر خود ويران سازد و «فرق را از ميان دو فريق» بردارد و وحدت حقيقي را به جاي دوگانگي و تفرقهاندازي و دوبيني بنشاند. توفيق او را از خداوند خواستارم.
مرحوم زرياب به جاي اصطلاح تركي آذربايجان كه از عصر مشروطيت مرسوم ميبود اصطلاح امروزي تركي آذري را آورده است. ورنه مرادش، آذري (گويش فارسي) قرون قديم نبوده است.
1368 ـ جمري
در كتاب دلپذير مطالعاتي دربارة تاريخ، زبان و فرهنگ آذربايجان تأليف فيروز منصوري به مناسبت ذكر از آن كسي كه به همراهي محمد بيك قرامان در سال 676 در قونيه طغيان كرد و با نام جمري بر تخت نشست اطلاعات مفيدي از زبان فؤاد كوپرولو درج شده است و اضافه بر آن مطلبي را كه مرحوم ميرودود سيديونسي دربارة آن كلمه نوشته است نقل كردهاند. اين كلمه در متون فارسي قديمتر از همه جا در جامعالتواريخ آمده است و در عبيد زاكاني نيز هم.
1369 ـ مقالات ديبا و فتحعليشاه
ليلا ديبا دورة دكتري تاريخ هنر خود را دربارة صفويه نوشت. ولي سالهايي است كه به روزگار فتحعلي شاه پرداخته است و ميكوشد خوانندگان بصير خود را با نقاشيهاي آن دوره آشنا كند. از جمله بسيار مايل است هر كس هر چه دربارة كاخ نگارستان ميداند با او در ميان بگذارد. ايشان از متخصصان موزهداري در واشنگتن است. مشخصات چند مقاله از او كه دربارة تعلق خاطرش به نقاشي عصر فتحعلي شاه در سفر تازة خود ديدهام براي آگاهي همذوقان در اين جا ميآورم.
1) 2001 – Invested with Life : Wall Painting and Imagery before the Qajar, Iranian Studies . 34 (2001): 1-18.
2) 2006 – Introducing Fath ‘Ali Shah: Production and Dispersal of the Shahnamshahnama Manuscripts. Shahnama Studies , Edited by Charles Melville. pp. 239-258 ) Cambridge Papers , 5).
3) 2006 – An Encounter Between Qajar Iran and the West : The Rashtrapati Bhavan Painting of Fath ‘Ali Shah at the Hunst, Islamic Art in the 19th Century. Tradition, Innovation and Eclecticion , Edited by Doris Behrens – Abouseif and Stephen Vernoit. Leiden, Brill. 2006, 281-304.
4) 2006 – Making History : A Monumental Batlle Painting of the Perso – Russian Wars. Artibus Asiae . Vol. 66, No. 2. pp. 97-110 (Pearls from Water Rubies from Stone. Studies in Islamic Art in Honour of Priscilla Soucek. Ed. by Lina Komaroff).
5) 2007 – The Painting of Fath ‘Ali Shah at the Hunt in the Viceroy’s
House, New Delhi: A Case Study in Dispersal, Distortion and Displacinent Muarrqqa’e Sharqi. Studies in Honor of Peter Chelkowski . pp. 69-82 , 230-234.
1370 ـ فهرست انتشارات طهوري
فهرست سال 1387 انتشارات طهوري را كه ديدم به ياد عبدالغفار طهوري مؤسس آن افتادم. او از بدو جواني شاگرد كتابفروشي معتبر «دانش» بود و پس از سالهاي چندي كه شاگردي ميكرد و در آن كار خبره شده بود به تأسيس كتابفروشي و انتشارات مستقل برانگيخته شد. مؤسسهاي را به وجود آورد كه با متانت، دلسوزي، بي بلندپروازي و دست تنها اداره ميشد و در آغاز بيشتر دلبسته به نشر كتابهايي بود كه در زمينة معارف ملّي و فرهنگ جاوداني زبان فارسي باشد و سلسلهاي را به نام «زبان و فرهنگ ايران» پي نهاد.
اما چون مؤسسة انتشارات فرانكلين بنياد گرفت و آن مؤسسه كتابهاي ترجمه را كه در زمينههاي مختلف ميبود با سهولت در اختيار ناشران ميگذاشت، طهوري هم كتابهايي چند را در زمينههاي علمي و اجتماعي منتشر كرد.
در اين فهرست تصوير روي جلد 268 جلد كتاب نشر طهوري درج شده است. از ميان آنها بيش از نيمي با فرهنگ ايران ارتباط دارد مانند متون فارسي، ترجمه تحقيقات ايرانشناسان و بازچاپ بعضي از تأليفات دانشمندي كممانند عباس اقبال.
1371 ـ نقاشيهاي عصر فتحعليشاه
عباس ميرزا نايبالسلطنه دو عمارت در تبريز بنا كرده بوده است. وصفي از خرابي آنها را عمادالسلطنه در خاطرات سال 1324 قمري مينويسد و ميگويد. در يكي از آنها چند صورت نقاشي بوده است. مطلبش را براي نقاشي شناس آن دوره ــ خانم ليلا ديبا ــ نقل ميكنم:
ـ «عمارت ديگر نايبالسلطنه را تماشا كرديم كه در طالار آن صورت ناپلئون اول و پادشاه انگليس ژرژ سوم و سلطان عثماني… (ناخوانا) و صورت فتحعليشاه را كشيدهاند. اما اسم پادشاه را ننوشته بودند. دو پرده هم شكارگاه مرحوم نايبالسلطنه ] بود [ روي هم بد نقاشي نكرده بودند.» (3 ذيحجه 1324)
ديگر روز يازدهم ذيحجه دربارة دو پردة جنگ عباس ميرزا با چوپان اوغلي عثماني كه در انبارهاي عمارت حكومتي خاك ميخورده و «پاره پوره» شده بوده است اين طور نوشته است.
«اول اصرار كردم، فرستادند دو پردة نقاشي جنگ چوپان اوغلي را از انبار آوردند تماشا كرديم. يكي صورت جنگ و اين فتح بزرگ مرحوم نايبالسلطنه است. ديگري غارت قشون فراري و اردوي عثمانيها. اللهوردي افشار رقم كرده بود. روي هم رفته خوب كشيده بودند. اما از بيمبالاتي وليعهد (مرادش محمد حسن ميرزاست. ا.ا.)، چند جاي ] آن [ پرده پاره شده، چهارچوبش ضايع و رنگ و روي نقاشي از خاك و غيره تار شده. خيلي آدم غصه ميخورد كه اخلاف اين شخص بزرگ چرا بايد دو پردة يادگار آن فتح نمايان را به اين حالت نگاه دارند و هيچ توجهي نكنند. روي پردة جنگ به خط سفيد نوشته بود و سفارش اين بود كه جنگ گاه نايبالسلطنه كه با جلال محمدپاشا چوپان اوغلي در ساحت الشگرد كرده، قشون عثماني شصت هزار مال نايبالسلطنه، بيست و چهار هزار كه قشون عثماني را شكست دادهاند در سال 1237. ديگري را نوشته بود غارت قشون عثماني پس از شكست چوپان اوغلي. تاريخ خود عثمانيها بهتر نوشته كه با بيست و چهار هزار قشون نايبالسلطنه بيست و شش هزار از قشون دشمن را به قتل آورده بود و عدد كثيري توپ از عثمانيها گرفته بودند. خيلي اصرار كردم كه نظامالملك (والي آذربايجان بود. ا.ا.) بدهد اين پردهها را تعمير كنند. گفت خواهم كرد.»
اكنون آن نفائس كجاست خدا ميداند.
1372 ـ نسخة كتاب زينالدين منجم لاري (نامة علي زاده غريب)
در مقالة بلند در گنابادي نامه كه در باب زندگي و آثار ملا مظفر گنابادي نوشتهام و در نامة قبل تقديم شد از موضوع مورد علاقهام يعني سير ورود نجوم جديد به ايران گفته بودم و يادي از رسالهاي كرده بودم كه «پيترو دلا واله» سيّاح ايتاليايي عهد صفوي براي ملا زينالدين منجم لاري، منجمي ايراني كه پيش از اين از وجودش بيخبر بوديم، نوشته بود.
از اين رساله دو نسخه (واتيكان فارسي 9 و 10) موجود است كه هر دو در مجموعة نسخههاي خطي كتابخانة واتيكان نگاهداري ميشوند.
همانگونه كه در گنابادي نامه نوشتم مشغول تصحيح اين دو نسخة خطي هستم. به پيوست تصوير چند صفحه از متن نسخة واتيكان 9 را تقديم ميكنم.
دلاواله در اين رساله به شرح هيئت منظومة شمسي بر پاية الگوي ارائه شده از سوي تيكو براهه منجم دانماركي پرداخته. از خلال آن درمييابيم كه وي بهاري دلانگيز را در لار مهمان زينالدين منجم و مردم لار بوده است و از ايشان خواندن و نوشتن فارسي را ميآموزد. دلاواله در نامههايي كه به دوستانش در ايتاليا مينوشت شرح زنده و جانداري از حيات معنوي پر جنب و جوش لار را در سال 1031 هجري قمري / 1622 ميلادي به دست ميدهد.
تاريخ نگارش متن فارسي 1624 م / 1033 ق است و همو در 1631 م / 1040 ق آن را به لاتيني ترجمه كرده است. دلاواله اثر خود را كه شرحي بر كتابي از دانشمند يسوعي كريستوفر بورو است در بندر «گوا»ي هندوستان نوشته بود تا از طريق كشتيهاي عبوري كه به گامبرون (بندرعباس) ميرفتند به دست زينالدين لاري برساند.
آغاز رساله اينگونه است:
«بسمالاّب و الابن و الروح القدس، الا له الواحد. از رسالة پادري خريستفروس بورس عسوي در توفيق جديد دنيا بقول تيخون بَراهَه و منجمان متأخرين ديكر مختصري كه او را الفقير الغريب المقدسي بطرس دلا وَالّي مشهور بالبيكزاده از رومية كبري از زبان لاتين بفارسي نقل كرده است ـ در شهر كوه كه پايتخت پُرتكزيان در هندستانست سنة 1624 المسيحيه.»
پايانش چنين است:
«خدا ايشانرا و همة گمراهانرا نور فهم بدهد تا كه راستي بهبينند و بخذمت و طاعتش عزوجل خلاصي بيابند، آمين يا ربّالعالمين، تمّت بعون الله و له الحمد.»
در گنابادي نامه نشان دادهام كه ملا مظفر گنابادي (كه همان جا ولادت و فوت او را 970 و 1041 هجري قمري به دست داده بودم) به احتمال زياد از مفاد اين رساله آگاه بود و سال 1033 هجري قمري (1624 ميلادي) را بايد تاريخ قطعي ورود نجوم جديد به ايران اعلام كرد.
اثر دلاواله را از اين ديد بايد از مهمترين اسناد تاريخ علم ايران دانست. به گمان من اثري از اين قديميتر در معرفي نجوم جديد در سرزمينهاي اسلامي نداريم (ترجمة ابوبكر بهرام دمشقي از يك اطلس اروپايي متعلق به سال 1096 ق / 1685 م است يعني شصت و سه سال بعد از اين رساله).
رسالة دلاواله تاكنون چاپ نشده است و سبب آن نثري ناهموار و محتواي علمي ثقيل آن است. سابقة كارهاي انجام شده را (صائيلي 1958، برنتيس 2004 چاپ نشده) پيش از اين در گنابادي نامه ارائه دادهام و از ناتواني ديگران در تصحيح اثر كه آن را برايشان نامفهوم ساخته بود سخن گفته بودم.
دلاواله در هنگام اقامتش در ايران با علماي ديني مناظرات و بحثهايي نيز داشت و يكي از ايشان به نام احمد بن زينالعابدين علوي اثري در پاسخ به او نوشته است به نام «كتاب الوامع الربّاني في ردّ شبه النصراني» كه در نسخههاي بسيار تكثير شده و به رايگان عرضه ميشدند. زنده سازي و نشر اين اثر و چند نمونة ديگر در روزگار ما كه بحثهايي مشابه درگرفته است مفيد تواند بود.
زياده بر اين عرضي نيست. سلام مرا به دوستان فاضل عزيز جناب آقاي كريم اصفهانيان و جناب آقاي درياگشت برسانيد. بندة خدا حسين عليزادة غريب (ح ع غ)
فروردين 1387 [
1373 ـ بيرجنديّات
دكتر محمود رفيعي (بيرجندي) كه پزشكي است استاد، به فرهنگ و بزرگان ادبي سرزمين پدري خود پايبندي استوار دارد. به همين مناسبت تاكنون چند جلد كتاب را كه هر يك از جهتي بدان خطه مربوط ميشود به هزينة خود به چاپ رسانيده است. مانند ديوان نزاري قهستاني و تأليفات دكتر جمال رضايي و ديگر كتابها.
ديروز دو كتاب تازه از چاپ شدههاي ايشان رسيد. يكي مجموعة بيست و چهار مقالهاي است كه در مجمع علمي زندگي و آثار ملا عبدالعلي بيرجندي (رياضيدان قرن نهم) در بيرجند خوانده شده بود. ديگري ديوان صفوي از سيد محمّد ابراهيم صفوي است كه به اهتمام دكتر رفيعي و حسن ابطحي راد در انتشارات هيرمند (1385) انتشار يافته است. صفوي متولد 1298 شمسي در بيرجندست.
اين ديوان در دو بخش است: غزلها و مثنويها و قطعهها به زبان زندة فارسي مانند اين قطعه دربارة محمد حسن گنجي همشهري داناي خود.
استاد بنام علم جغرافي فرزند بنام كشور ايران
گنجينة دانشي به من بخشيد صد بار زهازها به اين احسان
تاريخچهاي ز علم جغرافي از عهد امير تا به اين دوران
بنوشت و نكو نوشت و نامي كرد طفلي كه بزرگ كرده در دامان
هر تحفه كه در گمان من آيد بايد كه برند زيره زي كرمان
خواهم ز خدا كه جاودان ماند گنجي عزيز و كشور ايران
بخش دوم كتاب (ص 163 ـ 251) اشعار به گويش بيرجندي است. به همين ملاحظه كوشندگان طبع كتاب متن آن اشعار را به طور آوانوشت به خط لاتين آورده و لغتنامهاي هم بر آن افزودهاند. طرفه اينجاست كه ترجمة فارسي منثور شعرهاي بيرجندي به زبان آقاي حسن ابطحي به دنبال هر شعر آمده است.
چون گويش بيرجندي از نظر زبانشناسان و پژوهندگان گويشهاي ايراني اهميت دارد اين يادداشت بيشتر براي جلب توجه آنان نوشته شد. تصوير دو قطعه كه داراي اعراب است براي ملاحظه آورده ميشود.
1374 ـ پيشگامان ايراني باستانشناسي
شكوههاي مليح شهرام زارع مدير مجلة خوب علمي، فرهنگي، پژوهشي و اطلاعرساني باستان پژوهي (شمارة 4 پائيز 1386 نشر خرداد 1387) را با دقت خواندم. برجستهترين سخنش اين است كه چرا از پيشگامان و كاركردگاني كه باستانشناسي را در كشور رواج علمي و عملي دادهاند و هنوز آثارشان بر جاي است در مراتب شايستة مقام آنها يادي نميشود و به كارهاي پيشينيان (يعني پنجاه سالي كه آن فن به وجود آمد) نسبت نارواي «باب روز» داده شده است.
راست است، دكتر عزتالله نگهبان، فيروز باقرزاده از كسانياند كه حقي بزرگ دارند. جز آن همان طور كه از دكتر مهدي بهرامي ياد كردهاند سزاوار بود كه از محمد تقي مصطفوي هم نام برده بودند. درست است كه عزتالله نگهبان و باقرزاده تاريخ هنر يا باستانشناسي را در فرنگ خوانده بودند و مباني علمي آنها بيش از مصطفوي بود. ولي مصطفوي با عشق و علاقه در آن روزگاري كه پولي نبود، دستگاهي نبود، راهي نبود، با نامه نويسي اداري و همكاري كساني مانند حبيبالله صمدي و فريدون توللي و عيسي بهنام و كامبخش و اقران آنها مقداري از آثار گذشته را به حد مقدور نگاهباني و حتي در بعضي نقاط حفاريهايي كردند. مصطفوي در چنان دوره دو كتاب خوب اقليم پارس و هگمتانه را به تأليف درآورد كه هنوز نوچههاي باستانشناسي از آنها استفاده ميكنند. همچنين چند جلد «گزارشهاي باستانشناسي» به همت او به طور رسمي منتشر شد.
دکتر عزت الله نگهبان
با عزتالله نگهبان از كلاس اول ابتدايي همدرس بودم و پهلوي هم مينشستيم. جنم ذاتي او را خوب ميشناسم و به زير و بم فكر بلندش آشنايي ژرف دارم. كيست نداند كه او رويّه و روحية سازمان باستانشناسي را عالمانه عوض كرد. مؤسسة باستانشناسي را براي دانشگاه تهران تأسيس كرد. بودم آن روزي كه پيش پدرم آمد و هدف خود را از اختصاص يافتن ساختماني از موقوفات به مؤسسة خاص باستانشناسي توضيح ميكرد. مدتي كه مدير گروه باستانشناسي بود دانشجويان را به كارهاي ميداني ميبرد و چون خوب به آنها ميآموخت برايشان راه تحصيلات عميقتر را ميگشود و به دانشگاههاي خارجي معرفي ميكرد. حفاريهاي علمي او در زاغة قزوين و هفت تپه و مارليك يادگار ماندگار اوست. نامش در صفحات مقالههاي خارجي مربوط به آن ويرانهها به تابناكي ميدرخشد و ارزش او را دانستهاند. افسوس كه اينك در بستر بيماري چند ساله بيسخن مانده است.
راستي در پايان بايد كلمهاي چند از عيسي بهنام هم ياد كنم. او در فرانسه درس تاريخ هنر خوانده بود و در ايران خدمات خوبي را در تربيت دانشجو انجام داد. و ترجمههاي كتابهاي گيرشمن و واندنبرگ از كارهاي ارزشمند اوست كه دستماية هميشگي مطالعات باستانشناسي در زبان فارسي است.
1375 ـ آب جوشانيدن نزد ايرانيان باستان (آب شاهانه)
كتاب دلپذير ايرانيّات در بزم فرزانگان ، نوشتة آثنايس از سدة دوم ميلادي، به برگرداني با يادداشتهاي دكتر جلال خالقي مطلق را ميخواندم. در آن نكتة قابل ذكري ديدم كه هرودوت و كتزياس دربارة جوشانيدن آب نزد ايرانيان نوشتهاند. چون ممكن است اين نكتة كوچك از راه كتابهاي هرودوت و كتزياس به آگاهي مورّخان فرهنگي و پزشكان ما نرسيده باشد آن را نقل ميكنم.
«چنانكه هرودوت در كتاب نخستين اثر خود مينويسد، آب آشاميدني پادشاه ايران را از رود خواسپ كه در نزديكي شوش جريان دارد ميآوردند. پس از آنكه آب را ميجوشاندند آن را در كوزههاي نقرهاي ميريختند و كوزهها را بر گاريهاي استري حمل ميكردند.
كتزياس گزارش كرده است كه اين آب جوشانده كه آن را در كوزههاي نقرهاي براي شاه بزرگ ميبرند روشنترين و خوشگوارترين آبهاست.» (ص 10)
ضمناً از قول آگاثگل در همين كتاب آمده است: «پارسيها چشمة آبي نيز داشتند كه اين آب را زرين ميناميدند. سرچشمة اين آب داراي هفتاد چشمه بود. ازين آب تنها پادشاه و پسر مهتر او مينوشيدند و اگر كس ديگري از آن چشمه آب برميداشت مجازات او مرگ بود.» (ص 40)
1376 ـ ورق ورق شدن اطلس راههاي ايران
چون اطلس خوش طرح راههاي ايران كار گيتاشناسي (مؤسسة جغرافيايي و كارتوگرافي) پس از يك سفر پنج هزار كيلومتري ورق ورق شد نامهاي به آن مؤسسه نوشتم كه چرا صحاف بيانصاف كتابي را كه بايد دم دست راننده و مسافر و بيابانگرد باشد اين گونه سرهم بندي تجليد كرده است. در پاسخ اين نامه لطفآميز را از آقاي سعيد بختياري مدير آن مؤسسه دريافت كردم:
«با كمال تأسف از مسئلة صحافي اطلس راههاي ايران كه در نامة حضرتعالي اشاره شده و اين مشكل متأسفانه همواره با دشواري و هزينه گزاف روبهرو بوده است، با توجه به دو نوع صحافي اطلس راههاي ايران 87 كه در حال حاضر در فروشگاه موجود است (ته چسب، تهدوز و جلد نفيس)، وليكن باز هم از گوشه و كنار شنيده ميشود كه صحافي كتاب فوق مطلوب نيست كه از اين بابت نهايت تأسف را اعلام ميداريم و با توجه به متن اطلس فوق و نحوة تهيه و انتشار آن كه تقريباً در هفت سال گذشته سعي بر اين است كه اطلاعات جديد راهسازي و ساير موارد از جمله تغييرات تقسيمات كشوري و جاذبههاي توريستي تماماً براي هر چاپ افزوده ميشود وليكن در هنگام صحافي كلية زحمات اجرايي و تدوين در اثر اين مهم كه اشاره كردهايد از بين ميرود.
اميد است باز هم در نوروز 88 اطلس فوق در مكان ديگري صحافي شود و بلكه رضايت اساتيد و علاقهمندان فراهم گردد. اميدواريم پس از انتشار اطلس راههاي 88 يك جلد به عنوان هديه تقديم حضور گردد.
از اين بابت كه عنايت نموده و مطالب فوق را يادآوري نمودهايد نهايت تشكر ميشود.» سعيد بختياري
1377 ـ نامة تقيزاده
تقيزاده در مجلس دوم نماينده بود. از همان آغاز مخالفانش درصدد بودند كه او را از مجلس برانند و چون حكم فساد مسلك سياسي او از نجف رسيد ناچار شد تقاضاي مرخصي استعلاجي كند. اين اجازه در تاريخ 24 جماديالثانيه 1328 به تصويب مجلس رسيد و دو هفته از آن نگذشته بود كه سيد عبدالله بهبهاني در تاريخ 8 رجب كشته شد و در اذهان تقيزاده مسؤول دانسته ميشد. زيرا او به حزب دموكرات سمت رياست داشت و آن حزب مخالف با روية سياسي بهبهاني بود. تقيزاده به تبريز و از آن جا به عثماني رفت. او از زماني كه با توپ بستن مجلس اول (1326) او به اروپا تبعيد شد و با ادوارد براون در انگلستان دوستي پيدا كرده بود هماره با براون مكاتبه داشت.
عباس اقبال آشتياني در سال اول مجلة يادگار شمارة سوم (1323) نامهاي از ادوارد براون به مرجع مشروطهطلب آخوند محمد كاظم خراساني مورخ 27 جماديالاول سنة 1329 را منتشر ساخت كه در آن تفصيلي دربارة تقيزاده دارد به اين عبارت: «… درين اواخر دو كاغذ داشتم از آقاي سيد حسن تقيزاده كه حالا در استانبول منزوي بلكه منفي است و چون در مدتي كه اينجا بود خيلي آشنا بوديم و كمال صدق و درستكاري او را به براهين قاطعه و دلايل ساطعه ثابت كردم و بعد مسموع شد كه قدري تندروي ميكند. حتي در افواه افتاد كه تكفير شده است، اگرچه بعد معلوم شد كه اين خبر اصلي ندارد. باري محض آن دوستي كه در ميان ما بود به ايشان نوشتم كه تندي نكنند و خصوصاً به قدر مقدور حضرات آياتالله را تقويت بنمايند كه اميد ايران بل اسلام در ايشان مركوزست… در جواب نوشتند كه در اطاعت و اجابت هر نوع نصايح خالصانة عالي با جان و دل حاضرم و مستدعيم كه مثل يك معلم شفيق آنچه به خاطر شريف ميرسد بدون هيچ ملاحظه به مخلص بنويسيد كه خدا شاهد است با كمال خلوص از آنها استفاده ميكنم. خدا شاهد است كه هيچ گناهي عملاً نكردهام و اگر خطايي از من سر زده كه خودم با همه نوع دقت ملتفت نشده و نميشوم خلوص نيّت خود را كه فقط دارايي من در عالم است كفّارة آن قرار ميدهم… حال شخصي كه اينقدر جوياي بهبودي وطن خود باشد ولو خودش در ميان هلاك و مضمحل شود آيا جاي افسوس نيست كه چنين در گوشة عزلت افتاده باشد…» (ص 46 ـ 50).
در جوابي كه از جانب خراساني به براون نوشته شده است ميخوانيم: «از بابت وزير خارجة سابق آقاي حسينقلي نواب و آقاي تقيزاده و ساير دوستان صميمي ايران رياست روحاني كاملاً مطلع است و خيرخواهي و خدمات آنها را مسبوق است. اما بدبختانه اين تغييرات لازمة قهري زمان ثوره و انقلاب است به واسطة آنكه خادم خيلي زود با خائن مشتبه ميشود. مقام روحانيّت هم كه مداخله در اين جزئيات را در عهده ندارد…» (ص 51).
ديديم براون اشاره كرده است كه دو كاغذ از تقيزاده دريافت كرده بوده است. چون فتوكپي يكي از آن دو نامه را چند سال پيش از آقاي جان گرني (نويسندة كتابي دربارة براون) به دست آوردهام متنش را عيناً به چاپ ميرساند بيهيچ بياني، جز اينكه درين نامه همان مضموني مندرج است كه براون از نامة ديگر تقيزاده براي استحضار آيةالله خراساني نوشته بوده است.
28 ربيعالاول مطابق 30 مارس (از اسلامبول)
دوست عزيز محترم من ـ بعد از تقديم سلام خالصانه و حسيّات صميّمية ارادتمندانه عرضه ميدارد. اميدوارم انشاءالله مزاج شريف عالي در كمال استقامت است. مدتي مديد شد كه از فيض مكاتبه با آن دوست عزيز محروم ماندم و از طول مدت اين قصور به حكم مَثَل معروف آذربايجاني «پشت در افتادم»، يعني خود شرمساري قصور مانع از اعادة روابط مخابره و فتح باب مكاتبه شد.
آخرين رقيمة عالي در طهران قريب 15 ماه پيش به مخلص رسيد كه حاوي بعضي نصايح به اولياي امور بود در قضية اعدام موقرالسلطنه. مخلص بواسطة ابتلاآت زياد با كمال تأسف به عرض جواب موفق نگشتم و شايد معذورم داريد اگر مستحضر شويد كه در مدت اقامت طهران به جواب هيچ مكتوبي و بلكه هيچ نوع تحرير اصلاً قادر نشدم و قريب يك سال تمام اصلاً كتابت را موقوف داشتم و قلم به دست نگرفتم. مگر دو سه صفحه در تمام اين مدت نگارش كردم در تحت اضطرار، و اگرچه اين فقره خيلي غرابت دارد و از نوادر است لكن عين حقيقت است و مبالغه ندارد. حتي به بعضي اعتراضات شخصي مطبوعات هم فرصت مدافعه نكردم و اين وضع عجيب جهاتي زياد داشت كه در اينجا به شرح آن نميپردازم و عمدة آن زيادي كار، تنهايي و نداشتن هيچ معاون و و بطؤ كتابت و عجز تحرير خودم بود.
چون گردش زمان مخلص را واداشت كه با مرخصي از مجلس به تبريز بروم ديگر با وجود وسعت وقت و فرصت نيز به دليل معروض جسارتِ فتح باب مكاتبه نداشتم. تا آنكه هفتة قبل مكتوبي از آن دوست عزيز به جناب ميرزا حسين خان دانش رسيد كه بعضي پيغامات به مخلص داشت. اين يادآوري عالي اسباب جرئت مخلص بر عرض و تقديم اين سطور گرديد:
اولاً البته مسبوق شدهايد كه در اين دورة ثاني مشروطيّت ايران به اسباب عديده كه شرحش از موضوع خارج است جمعي يا از راه اجتهاد شخصي خودشان و يا از راه اهواء نفسانيّه به مخلص كم محبّت شده و دامن بر كمر زده مشغول فراهم آوردن اسباب تضييع مخلص گشتند و يكي از مهمترين آن اسباب تنفير قلوب و سلب محبت افراد و اشخاصي كه از محبّت آنها نفوذ و تأثيري براي مخلص گمان ميرفت، بود. اين وسايل را تماماً سير ميكردم و به قضا رضا داده بودم. زيرا اخلاق مخلص مساعد تشبث به نظير همان وسائل و مقابله بالمثل در مبارزة سياسي نبود و فقط يكي از تسليتهاي مخلص بقاء محبّت و توجه بعضي قلوب صافيّه و ارباب وجدان سليم بود و بالاخص توجّه جنابعالي كه آن را يك ذخيره و غنيمت با قيمتي براي خود ميشمردم و بدان دلخوش بودم كه در آن قلب پاك يك محبت پاكي براي اين بيمقدار هست.
ادوارد براون
تا آنكه در بودن مخلص در تبريز بعد از فراغت از همة اشخاص داخله و خارجه و علماء و عوام به عزم سلب توجّه عالي نيز افتاده، آن قلبي را كه نميبايستي ما در مبارزة خود بر عليه همديگر آن را داخل كنيم و از مشوب ساختن آن استفاده كنيم نيز مشوب بلكه مأيوس كردند. در صورتي كه آن محبّ همة ايران و ايراني و طالب غايت خالصانة آن بود.
فراموش نكردهام آنچه را وقتي كه دربارة بهائيها فرموديد كه (چون در مصر و ساير بلدان با همة آنها دوست بوديد و بعد از فوت ميرزا حسينعلي در سفر ديگرتان ملاحظه فرموديد كه جمعي از آنها با جمعي ديگر در سر عباس افندي و ميرزا محمد علي دشمن شدهاند و مراودة شما با يكي موجب انزجار و قطع مراوده از ديگري است و بالعكس) لابد شديد و ترجيح داديد كه از هر دو قطع مناسبت كرده و حسيّات قديم خود را در حق آن طايفه تغيير دهيد.
البته جنابعالي باور خواهيد فرمود كه اطلاع بنده از اين فقره اسباب تأسف و تكدّري براي مخلص فوق اغلبي از بلاياي وارده گرديد. باز به اعتقاد راسخي كه به پايمال نشدن ابدي حقيقت و مستور نماندن واقع دارم توكل به حامي حقانيّت كردم و سكوت كردم.
اينك در مطالبي كه به جناب…. دانش مرقوم فرمودهايد ميبينم كه بعضي از شبهات و اسنادات هموطنان كم مرحمت من دربارة مخلص بر قلب عالي تأثير منظور خود را بخشيده و به بعضي از آنها كاملاً اقناع شدهايد. حالا بنده نميدانم آيا موافق ادب خواهد بود و آيا اجازه خواهيد داد كه مخلص آن اسنادات را يا بعضي را به اصطلاح شرعي « جرح » نمايم و آيا فايدهاي خواهد داشت؟ زيرا من كمال ناانصافي ميدانم كه هر روز ماها براي شبهه و رفع شبهه از خودمان، با قلبي كه از خير محض سرشته و پر از عشق حقيقت و نجات ضعفاء و سعادت بشر است بازي كنيم.
عجالتاً در اين خصوص حضرتعالي را زياده تصديع نميكنم و همين قدر عرضه ميدارم كه آنچه در آن رقيمه محرّر بود گويا حاوي چند فقره بود كه يكي عبارت از اجراي مقاصد بود به واسطة تهديد و ترّور كه به بعضي از مشتغلين به سياست ايران اسناد شده و گويا اسم «انقلابيّون» به آنها داده شده.
اولاً لازم است كه عرض كنم كه عقيدة شخصي مخلص كاملاً با اين اصول مخالف بوده و اين وسيله را در مبارزة سياسيّه رذيلترين و مردودترين كل وسائل ميدانم و نهتنها به واسطة مخالفت آن به صلاح وقت يا باريكي موقع ايران و غيره و غيره است كه اين طريقه را قبول ندارم. بلكه اساساً و به نظريّات يعني (en principe et thإoriqument) مخالف و منكر اين اصول هستم. حالا در اين باب با هر وسيله از وسائل اطمينان كه بخواهيد حاضرم حضرتعالي را تأمين كنم كه اين عقيده عين قناعت وجدانيّة من است.
ثانياً آنكه اصلاً در ايران فرقة انقلابي موجود نبوده و هيچ وقت هيئتي موسوم به «انقلابيّون» نبوده و نيست و اگر فرقة دمكرات را برخلاف پرگرام و اظهارات خودش و بهرغم پرتستهايش به تهمت و اجبار بخواهند انقلابي نام نهند اين مطلب عليحده است و مثل اين است كه محافظين انگلستان احرار آنجا را آنارشيست تسميه كنند، و آنچه مقصود بنده است اين است كه انقلابي يا رولسيونر revolutionnaire موجود نيست و آنقدري كه از ترتيبات دمكراتهاي ايران اطلاع دارم اين است كه آنها نيز اساساً به نظرية تدهيش يا principe de terreure مخالفند.
در هر حال مرا يقين حاصل است كه بعضي تهديدات و حتي سوءقصدها كه واقع ميشود صادر نميگردد مگر از اشخاصي كه يا دشمن مملكت و خائن وطناند (كه از اين قبيل كم نيست) و يا به ندرت از افرادي كه جاهل و نادان بوده افكارش خيلي ناقص و محدود است. و هيچ شكي نيست كه اين قبيل وقايع مكرّره ناصية منوّر مشروطيّت ايران را لكهدار كرده و ننگي بر روي دورة انقلاب و بحران ملّي گذاشت.
ديگر در خصوص مسئلة نفوذ علماء و روحانيون و لزوم حفظ و رعايت آنها و از خدماتي كه آنها در راه وطنپرستي و استقلال مملكت نمودهاند اشاره فرمودهايد، مخلص نيز در لزوم حقشناسي و تقدير خدمات آنان كاملاً شريكم و مخصوصاً خدمات عظيمة علماي مشروطيّت پرور نجف را خيلي عظيم شمرده و منّت آنها را لازم ميدانم و عقيدهام اين است كه نتايج مساعدت آنان به حرّيت ايران خيلي بيشتر از امثال مخلص (كه قابل قياس نيستم) سهل است، از خيلي پيشروان ملت نيز فزونتر بوده است و بايد تا ابد از شخص آن ذوات منّتداري و لازمة حقشناسي را به عمل آورد.
ولي گويا قابل تصديق باشد كه هيچ وقت محض خدمات يك شخص يا اشخاصي از يك صنف يا جنس في حدّ ذاته قطع نظر از ساير دلايل خارجيّه مجوّز و موجب دادن يك حق مزيّت و تمايز قانوني يا زياد حصّه بردن از حقوق مشتركة بشريّه و طبيعيّه به آنها نميشود. چنانكه مخلص اين مطلب را در كرسي خطابت مجلس ملّي در مورد وكلاي ارامنه (كه با قلّت نفوسشان از حدّ قانوني كه به صعوبت داراي حق يك وكيل دادن بودند به دليل خدمات فداكارانة خودشان در راه استحصال مشروطيّت عوض يك نفر كه قانون انتخابات مقرّر داشته حق سه نفر وكيل ميخواستند) بيان كردم و عرض نمودم كه خدمات ملّي موجب افتخارات معنوي و تاريخي و امتيازات شرفي و شايستة تقديرات و قدرداني و حقشناسي و احترامات ملّت است نه موجب و مستحق زياد بهرهمند شدن از حقوق طبيعيّة سياسيّة بشريّه كه حق ديگران است و نبايد مساوات را اخلال كرده از تفريط به افراط بگذريم و ارامنه بيشتر از مسلمين داراي حقوق شوند.
اگرچه اين تشبيه و قياس نامقبول بود ولي عذر ميخواهم از اينكه اين جملة معترضه را براي روشن ساختن مقصود آوردم. مقصد آنكه گمان ميكنم خدمت چند نفر وطنپرست از صنف علماء موجب دادن امتيازات صنفي قانوني به آن صنف نميشود و خيال بنده اين است كه چون علماء ما از سابق نفوذ زياد كافي دارند خوب است كه آنها را به همان حال بگذاريم و محض ملاحظة اشخاص و افراد خوب (كه معالتأسف نادر است) حسيّات را در وضع قوانين مملكتي كه حكم دائمي دارند مداخله نداده و مغلوب احساسات محبّتآميز نشده در توليد و بخشيدن حقوق امتيازية كه حكم و تأثير آنها مديد خواهد بود قدري تأمل كنيم.
با وجود اين دو چيز در اينجا بايد معلوم شود: يكي آنكه مخلص در صحّت اين اجتهاد خود اصراري ندارم و شايد خطا كرده باشم. دوم آنكه موقع اظهار اين عقيده در ايران هيچ وقت پيش نيامد و مخلص هيچ وقت در مدّت دورة مشروطيّت ثاني به هيچ وجه هيچ نوع مقاومت و مناقشه با علماء و روحانيون نكردم و حتي اين عقيده را ابراز هم ننمودم. بلكه همه گونه حرمت و رعايت و غايت تكريم را در حق همة آنها به عمل آوردم و باز در سليقة حقشناسي خود و رعايت صلاح باقيم.
ديگر مرقوم بود كه يكي از ارامنة ايران مكتوبي به حضور عالي نوشته و گويا اظهار محبّت در حق من و شكايت از علماء كرده. در اين باب نيز البته تصديق خواهيد فرمود كه مسئوليت عمل غير را كه به سائقة مجهوله و شايد به حسّ خوفي كه از اشتداد نفوذ غيرمحدود و غيرقانوني علماي اسلام به غير مسلمين ايران از زردشتي و يهودي و مسيحي در ظهور هر اثري از آثار غيرمحدودي اين نفوذ طاري ميشود (چنانكه در موقع خروج خودم از طهران در بعضي از زردشتيان اين حسّ را ديدم) بدان اقدام كرده، نميتوانم به عهده بگيرم.
مطالب ديگر آن رقيمه را در خاطر ندارم كه چيزي در آن باب عرض كنم. فقط اگر اراده بفرمائيد بعد از اين در هر نقطه و نكته حاضرم ايضاحات لازمه بدهم و چقدر مايلم و مشتاقم كه به درك حضور و زيارت عالي موفق آمده قلب صاف خود را كاملاً بر طبق اخلاص حضور آن مرشد و استاد معظم بگذارم كه شما نيز كاملاً مطمئن شده و بدانيد همانطوري كه خدا ميداند كه در اين مدّت حيات سياسي خودم قدمي برخلاف وجدان و يقين و پرنسيپ نهپيموده، عملي مخالف عقيده و ايمان (faith) نكرده، حرفي جز ترجمان ضمير و قناعت (conviction) نزده و با قلبي معصومانه و خلوص نيّت و صفوت و صميميّت در راه نجات وطن خود به قدر مقدور مورانه كوشيدهام و اگر خطايي در اجتهادات خود داشتهام بيغرضي را كفارة آن گناه غيراختياري ميدانستم و هيچ گونه اصراري در معتقدات سياسيّه خود ندارم و احتمال خطاء ميدهم. ولي البته تا ثبوت عكس آن عقايد بر من، يقين خودم براي من حجّت و محترم است و خود مشروطيت تعبّد را موقوف داشته در سياسيّات.
حالا نيز از ايران نااميد نيستم و بلكه خيلي اميدوارم كه نايبالسلطنه بتواند با تطبيق تامّ اصول مشروطيّت حكومت محكمي در آنجا بهوجود بياورد و عرّادة مملكت به راه سعادت بيافتد، كشتي ايران رو به ساحل بگذارد و چون مقصد وطنپرستان با اختلاف مسلك يكي است و اصل منظور هم همان حصول يك نجات استقلال است و بس، تفرّعات در حكم امروز اهميّت زياد ندارد. لهذا با سعي حتيالمقدور بر معاضدت ناخدايان كشتي دعاي موفقيت آنان را واجب ميدانم و مقصود دست هر كس حاصل شود منظور بيغرضان به حصول آمده. اين است كه در اين گوشه آني از دعاي نجاح و آرزوي كاميابي اولياي امور مملكت فارغ نيستم.
در ختم عريضه اين را نيز لازم به عرض ميدانم كه چون مايل به تدقيقات و تتبعات فلسفي احوال و حادثات شرق هستيد لهذا عقيدة خود را در علت اصلي اين بحرانات و انقلابات اخير ايران يعني دورة مشروطيت ثاني عرض ميكنم.
به نظر مخلص قسمت اعظم اين ظهورات و اين بحرانات نامناسب كه بدبختانه مخلص نيز بالاضطرار هدف و معروض جريان آن بودم مرض شرقي وخيم (intolerence) يا عدم تساهل بود كه بعضي بلكه غالبي از پيشروان گرفتار و مبتلاي آن بودند و شايد به اضافة قدري حسد نيز در اصحاب نفوس ضعيفه
و اين را بر سبيل شكايت عرض نكردم بلكه محض نظر و اطلاع چنانكه عرض شد. حالا اجازه دهيد كه عجالتاً به همين قدر اكتفا كرده در اينجا ختم كلام كنم. خيلي خريدار نصايح پر قيمت عالي بوده به اطاعتش حاضرم. مخلص صميمي شما.
س. ح. تقيزاده
آدرس مخلص از اين قرار است:
استانبولده ـ تخته قلعه ده ـ توتونجي و صراف مير مجيد افندي صفي زاده ـ واسطه سيله سيد حسن تقيزاده يه واصل اولا.
از وضع خط و كاغذ و بيترتيبي آنها عذر ميخواهم.
1378 ـ شوخي با مصدق
فرزندم كوشيار به من ورقهاي را از اينترنت داد كه در آن مصاحبة خيالي به نام مصدق در فرانسه به چاپ رسيده و مجلة سهند در شمارة 26 خود آن را نقل كرده بوده است. سايت نگار خواسته بود آن مصاحبه شوخيواره را مورد استناد تاريخي قرار دهد. در آن مصاحبة خيالي اقوالي به مصدق نسبت دادهاند كه آن مرحوم مقداري از پيشامدهاي روزگار بعد خود را پيشبيني ميكرده است.
اما توجهي بدان نشده بود كه اين مصاحبه در مجلة فكاهي «بچه قورباغه» كه در زمرة satire محسوب ميشده، چاپ شده بوده است. اين مصاحبة شوخيانه در شمارة 911 آن روزنامه (كه خاص كودتا در كشورهاي مختلف بود) به چاپ رسيده و مدير روزنامه J.Caltier-Boissiةre خود را مصاحبهكننده دانسته است.
اين يادآوري نوشته شد براي اينكه محققان تاريخ معاصر به آن نوشتة بازيچه و خوشمزگي استنادي نفرمايند.
1379 ـ جشننامة فراگنر
به يادماني شصت و پنجمين سال زندگي برت فراگنر B. Fragner ــ كه در اين چهل سال اخير به نام ايرانشناس آلماني در ايران و ميان ما شناخته ميشد ــ كتابي به دست سه تن از شاگردان برجستة او ماركوس ريتر M. Ritter و رالف كوز R. Kauz و بريژيت هوفمان B. Hoffman تدوين و در اواخر سال 2008 انتشار يافت. آن را يكي از مهمترين ناشرين كتابهاي شرقشناسي آلمان در ويسبادن به نام Dr. Ludwig Reichert Verlag انتشار داده است.
اين كتاب بيست و هفتمين جلدست از مجموعة معتبري كه Beitrage zur Iranistik نام دارد.
بنيادگذار اين مجموعه شادروان زبانشناس سويسي ژرژ ردار G. Redard بود كه تخصصش پژوهشهاي زبانهاي ايراني بود. همو كه پايهريزي نخستين اطلس زبانشناسي براي ايران و افغانستان از اوست. تصدي علمي مجموعة مذكور پس از ردار بر عهدة نيكلا سيمز ويليامز N. Sims-Williams نهاده شد كه امروزه در زبانشناسي ايراني از گويندگان «حرف اول» است.
كتابي كه ميبايست در 26 دسامبر 2006 منتشر ميشد تا با شصت و پنجمين سال ولادت فراگنر مطابق ميافتاد در اكتبر 2008 به هنگام برگزاري سمينار كديكولوژي نسخههاي خطي فارسي در وين (در مؤسسة ايرانيستيك آكادمي اطريش) معرفي و به فراگنر تقديم شد.
باري برت فراگنر اطريشي است نه آلماني. ولي چون تحصيلات عالي خود را در زمينة تاريخ ايران در دانشگاه فريبورگ آلمان زير نظر دكتر هانس روبرت رويمر R.Rخmer انجام داده بود و ابتدا در همان دانشگاه به تدريس دعوت شد، تا اينكه دانشگاه بامبرگ او را براي ايجاد رشتة ايرانشناسي دعوت كرد شهرتي به آلماني بودن يافت. فراگنر كه در مديريت علمي شاخص و داناست در ظرف چند سال شهرت سمينار ايرانشناسي بامبرگ را جهانگير كرد و چون بازنشسته شد به دعوت آكادمي اطريش (وطن خودش) به وين بازگشت و مديريت انستيتوي ايرانشناسي آن آكادمي را عهدهدار شد و آنچه را به نام كميسيون شناخته ميشد به مؤسسه ايرانيستيك مبدل كرد. اكنون آنجا از مراكز مهم تحقيقات ايرانشناسي است (نه تدريس) و چند نفر زير دست او به تحقيقات دلخواه خود ميپردازند. كتابخانة خوبي هم براي آنجا به تدريج فراهم كرده است. البته نبايد از ياد برد كوششهايي را كه پيش از آن زير نظر ايرانشناس مشهور ماير هوفر با همكاري دكتر نصرت رستگار در ادامة فعاليتهاي كميسيون انجام ميشد.
اما كتاب جشن نامگ فراگنر كه عنوان آن Iran und iransch geprجgte Kulturen است حاوي سي و نه جستار تحقيقي است و چنانچه سرگذشتنامهاي را كه هوفمان دربارة فراگنر نوشته است در آن شمار آوريم ميتوان چهل گفتارش ناميد.
موقعي كه هوفمان و دوستانش به فكر گردآوري مقاله بودند از راه لطف از من هم دعوت كردند مقالهاي بفرستم. من به مناسبت آنكه فراگنر بصيرتي دربارة تاريخ مدني آشپزي ايراني دارد و دو رسالة آشپزي دورة صفوي را قبلاً چاپ كرده بودم و آن دو رساله مورد عنايت و بررسي فراگنر قرار گرفته بود، به آنها نوشتم گفتاري دربارة ديگر رسالههاي آشپزي به فارسي خواهم نوشت. اما چون زمان معين شده انقضا گرفت و من نتوانستم به موقع تعهدم را به انجام رسانيده باشم و ميترسيدم از اداي احترام به فراگنر بازمانم در سرآغاز كتابي كه آن سال به نام نامههاي مشروطيت و مهاجرت منتشر ميشد، آن را براي شصت و پنج سالگي او به نامش مزيّن كردم.
با فراگنر از وقتي آشنا شدم كه به نوشتن رسالة دكتري خود دربارة همدان پرداخته بود و سفرهايي براي ديدن منابع تحقيق به طهران ميآمد و استادش هانس روبرت رويمر دربارة كمالات و استعداد او مرا آگاه ساخته بود. پس از آن دوره، بارها و بارها با هم بودهايم. به گردش كوههاي البرز رفتهايم. كاشان و اطراف آنجا را به همراهي رويمر و زرياب پيمودهايم. در فريبورگ به خواستاري رويمر با فراگنر يك ماهي بر سر پژوهشي مشترك راجع به شناخت مراكز تحقيقات ايرانشناسي در ايران كار ميكرديم (بيست و چند سال پيش).
اينك كه كتاب جشننامه او نشر شده است و آقاي ماركوس ريتر يكي از نخستين نسخههاي آن را همان روز اهداء از سوي همكارانش به من داد، فرصتي يافتهام كه شصت و هشتمين سال زاده شدنش را به او تبريك بگويم و عمر طولاني او را براي گسترش ايرانشناسي در اطريش و حتي آلمان آرزو كنم و به سركار بانوي ايشان اداي احترام و اظهار شادي بنمايم.
اين جشن نامگ با سرگذشتي از فراگنر آغاز ميشود. بريژيت هوفمان نويسندة آن است. پس از آن فهرستي از نوشتهها و چاپ شدههاي فراگنر به چاپ رسيده است (كتابها، مقالهها، انتقادنويسيها).
بخش اول : تاريخ و تاريخنگاري عنوان دارد اين مقالهها ديده ميشود:
1. G. Gnoli (به ايتاليايي) نگاه ديگر به آنچه در رسالة ماندني The Idea of Iran (1989) نوشت و اينجا تازههايي بر آن افزود (ص 1 ـ 8).
2. Ch. Noelle- Karimi (به انگليسي): به عنوان خراسان و حدود آن (ص 9 ـ 19).
3. Beatrice F. Manz (به انگليسي): الغ بيگ، ماوراءالنهر و رسوم تركانه و مغولي (ص 20 ـ 27).
4. Ch. Melville (به انگليسي): ميان تبريز و هرات. معرفي نوشتههاي تاريخي فارسي در قرن پانزدهم (ص 28 ـ 38).
5. John R. Perry (به انگليسي): وكيلالرعايا: يك ايراني مردمپسند پيش از عصر مدرنيسم (ص 39 ـ 48).
6. Andreas Drechsler (به آلماني): حسن بن محمد قمي شيعي مؤلف تاريخ قم (ص 49 ـ 53).
7. Giorgio Rota (به انگليسي): مرگ طهماسبقلي خان قاجار براساس مآخذ عصري (ص 54 ـ 63).
8. Ingeborg Baldauf (به آلماني): بوبو موراد ] بابامراد [ داندامايف (1914 ـ 2005) ازبك (ص 64 ـ 73).
9. Yukako Goto (به انگليسي): دربار صفوي و رسوم تشريفاتي آن در دورة محمد خدابنده (ص 74 ـ 84).
10. Masahi Haneda (به انگليسي): اروپائيها در بندرعباس و حكومت ايران در قرون هفدهم و هجدهم ميلادي (ص 85 ـ 93).
11. Maria Szuppe (به انگليسي): نگاهي به سوي مرزها: شيبانيان (ص 94 ـ 105).
12. Yann Richard (به فرانسه): كودتاي 1921: مآخذ تازة اروپايي (ص 106 ـ 119).
13. Paul Luft (به انگليسي): امريكا و راهآهن سرتاسري ايران (ص 120 ـ 132).
14. تورج اتابكي (به انگليسي): اقليتهاي قومي در ايران كنوني (ص 133 ـ 143).
15. Antonio Panaino (به ايتاليايي): ديپلماسي ايران باستان (ص 144 ـ 151).
بخش دوم: ادبيات و تاريخ زبان
16. نصرتالله رستگار (به آلماني): نظامي و شناساندن خصائص شاهزادگان (ص 155 ـ 165).
17. Michele Bernardini (به انگليسي): دگرگونيها در نظرية فارسيگويي (Persophonic) (ص 166 ـ 173).
18. Wolfgang Holzwarth (به آلماني): منطقة شمال پاكستان (ص 174 ـ 186).
19. Riccardo Zipoli (به انگليسي): شعرهاي هزلي قاآني (ص 187 ـ 197).
20. Roxane Haag-Higuchi (به آلماني): قصّههاي پادشاهانه در تاريخهاي ادبيات فارسي (ص 198 ـ 209).
21. نيما مينا (به آلماني) : ادبيات دورة جنگ (ص 210 ـ 220).
22. Sibylle Wentker (به آلماني) : جستجوي روح ايران (ص 221 ـ 231).
23. Pavel Lurje (به انگليسي): باز دربارة پيشنام سغدي «پشنمك» (ص 232 ـ 241).
24. Verlizar Sadovski (به آلماني): تركيبات شاعرانه در اوستا و ودا (ص 242 ـ 255).
بخش سوم: فرهنگ و تاريخ دين
25. B. Hoffmann (به آلماني): كلمات فارسي در كاربرد ديواني، علمي و جز آن (ص 259 ـ 271).
26. Anna Krasnowolska (به انگليسي): دربارة گاهشماران ايراني (ص 272 ـ 283).
27. Christoph Werner (به آلماني): (ص 284 ـ 296).
28. Ralph Kauz (به آلماني): (ص 297 ـ 308).
29. Yingsheng Liu (به انگليسي): ارتباط فرهنگي ايران و چين در اواخر قرون وسطي (ص 309 ـ 314).
30. Maria Macuch (به آلماني): اسلام ايراني (ص 315 ـ 335).
31. Werner Ende (به آلماني): (ص 336 ـ 344).
بخش چهارم: تاريخ هنر
32. Barbara Finster (به آلماني): سنت معماري ايراني (ص 347 ـ 356).
33. Markus Ritter (به آلماني): ميدان شاه عباس (نقش جهان) (ص 357 ـ 376).
34. Karin Rدhrandz (به آلماني): (ص 377 ـ 388).
35. Klaus Kreiser (به انگليسي): مجسمة سوارة ناصرالدين شاه (ص 389 ـ 398).
بخش پنجم: خوردنيّات
36. هوشنگ شهابي (به انگليسي): چگونه خاويار حلال شد (ص 399 ـ 409).
37. Sonja Fritz (به انگليسي): Narocotica Narotica I (ص 410 ـ 414).
38. Jost Gippert (به آلماني): Narocotica Naratica II (ص 415 ـ 426).
39. Peter Heine (به آلماني): مهاجرت و تحول خوراكپزي (ص 427 ـ 423).
1380 ـ Qajar Studies (8)
هشتمين جلد مجلة انجمن بينالمللي مطالعات قاجاري (سال 2008) انتشار يافت. پشت جلد آن عكس درشتي از ناصرالدين شاه است كه سبيل دست راست كمي چخماقي و از آن سمت چپ رو به نشيب است.
مندرجات آن با پيشگفتاري از فريدون برجسته آغاز شده است. نام خانوادگي ايشان در زبان هلندي به مناسبت خويشاونديهاي پسيني، دنبالهاي دارد كه نقل ميكنم، زيرا اگر آن نباشد طبعاً كساني كه در اينترنت بخواهند بيابند نميتوانند دسترسي پيدا كنند:
F. Barjasteh van Waalwijk von Doorn (Khosrovani)
مقالة بعد از تورج اتابكي است دربارة نگاهي ديگر به تاريخ نگاريهاي اجتماعي عصر قاجار، بيشتر از قبيل خاطرات.
مقالة بعد از منوچهر اسكندري قاجار است دربارة سرگذشت و سرنوشت قصر و باغ نگارستان در تهران نزديك ميدان بهارستان.
مقالة بعدي نوشته سه محقق عكاس است Carien J.M. Achour- Vuurman و Carmen Pإrez Gonzبlez و رضا شيخ (ايراني) دربارة نماي ايران براساس مجموعة عكسهاي بازمانده از Hotz تاجر هلندي.
مقالة بعدي از Stephanie Cronin دربارة مسئلة مليت و ايلات در اواخر دورة قاجار.
مقالة بعدي نوشتة Arian K, Zarrinkafskh (Bahman Qajar) در موضوع تحول از خمانيّت ايلي تا طبقة شهري فرهيخته، مصداق خانوادة زرين نعل.
مقالة بعدي از بهمن فرمانفرمائيان دربارة خانم ضياءالسلطنه دختر فيروز ميرزا (مادر دكتر محمد مصدق).
گزارش سال انجمن از فريدون برجسته.
بالاخره پيوستي دربارة شجرهنامة خانوادة ظلالسلطان از پريناز صمصام بختياري و علي حبيبي.
مجله پايان ميگيرد به اخبار خانوادگي پادشاهي قاجار از قبيل درگذشت مريم فيروز زن دكتر نورالدين كيانوري كه اگر دختر عبدالحسين ميرزا فرمانفرما و شخصيّتي معروف حزب توده نبود، قطعاً نامي از مرگ او در اين مجله نميآمد. ولي در اين جا چهار صفحه به شرح حال او اختصاص يافته است.
مجله نمونة زيبايي چاپ و طراحي دلپسند در صفحات است و در اين شماره عكسهاي چاپ نشدهاي آمده است كه براي تاريخ عصر قاجار و صنعت عكاسي ارزشمندي دارد. مجله جدا از مطالب آلبوم دلگشايي است.
1381 ـ يك پوست گاو (آغاز استعمار در هند)
قصّة حسن صباح و يك پوست گاو خواستن او مشهورست. اما يك قرينه ديگر هم دارد و آن شرحي است كه در كتاب مرآت اسكندري تأليف شيخ سكندر بن محمد معروف به منجهوبن اكبر دربارة سلاطين مسلمان گجرات (قرن دهم هجري) (بارودا 1961) آمده است. به اين شرح :
«باب بيست و هفتم ـ كيفيت دخل يافتن فرنگيان به بندر ديو از روي مكر و ريو و شهادت يافتن سلطان در مجلس غدر كپتان يعني شقردار فرنگيان.
نقل است كه چون سلطان بهادر از گردش ايام نافرجام هزيمت يافته، چنانچه ذكر او بالا گذشت در بندر ديو درآمد. فرنگيان اظهار خدمتگاري مينمودند و زبان به دلداري ميگشودند كه بنادر دريا در دست ماست. به هر بندري كه سلطان تشريف فرمايد انواع خدمت به ظهور ميرسانيم. سلطان هم بنا بر اقتضاي وقت نسبت به ايشان طريق ملايمت مسلوك ميداشت.
روزي به عرض رسانيدند كه سوداگران بنادر ما كه به ديو درميآيند متاع ايشان پراكنده فرود ميآيد. اگر سلطان موازي يك پوست گاو زمين درين جزيره عنايت فرمايند چهار ديواري بسازيم تا اموال خود را در آنجا فرود آورده از بار تفرقه خاطرجمع گردانيم. سلطان قبول فرمود.
بعد از آنكه سلطان از ديو متوجه رفع غنيم شد درين فرصت فرنگيان پوست گاو را تسمه بريده به اندازه آن زمين احاطه كرده قلعة سنگين مستحكم برآورده توپ و تفنگ چيده اندرون وي نشستند.
چون اين خبر به سلطان رسيد بغايت متردد شد و در فكر اخراج اين كفار گشت. اما خواست كه به حيله و فريب راه مقصود پيمايد، تا به اسهل وجوه مدعا به دست آيد. از احمدآباد متوجه بندر كنبايت شد و سير كنبايت نموده راه ديو پيش گرفت.
فرنگيان يافتند كه اين عزيمت سلطان خالي از غدر نيست. هر چند سلطان استمالت مينمود فرنگيان عكس آن خيال ميكردند.
ميگويند چون سلطان به ساحل ديو در ناحيت موضع كهو كهه مخيم گشت نورمحمد خليل را كه يكي از مقربان درگاه بود پيش كپتان فرستاد و گفت كه به هر حيله و فريب كه ميداني كپتان را پيش من بيار. چون اين سفيه كپتان ملاقات كرد فريفتة افراط تعظيم و انواع تكريم او گرديد. كپتان در حال كيفيّت شراب ازو استفسار مافيالضمير سلطان نمود. او آنچه ناگفتني بود به بيان آورد و راز سلطان آشكار كرد. شب بدين كيفيت گذشت. صباح كپتان گفت كه بندة مخلص سلطانم اما از ضعف بيماري كه دارم نميتوانم به خدمت رسيده.
نورمحمد آمده صورت حال باز نمود. سلطان گفت شايد ترسي و بيمي به خاطرش راه يافته باشد. من خود به عيادتش بروم و رفع مظنة او نموده بيارم. كشتي طلبيده پنج شش كس از امراء مخصوص همراه گرفت… و حكم كرد كسي از جنس اسلحه همراه نگيرد.
هر چند وزرا و امرا عرض كردند كه رفتن سلطان لايق دولت نيست فايده نكرد… چون قدم بر كشتي نهاده روان شد كپتان استعداد عذر نمود تا ساحل پيشواز آمده به منزل خود برد و بوزينة ادب را بر همه غدر پرورده در كار سلطان كردن گرفت. سلطان نيز ازين نمد كلاهي ميدوخت.
اما تقدير موافق به تدبيرش نبود فايده نكرد. بعد از آنكه از حرف و حكايت فارغ شدند سگ فرنگيان ] به [ همدگر اشارهاي كه معهود بود در كار آوردند. آن زمان سلطان دريافت كه كار از دست رفت، بخت و دولت برگشت. امرا گفتند كه ما نميگفتيم كه خانة ما را خراب خواهي كرد. گفت تقدير چنين رفته بود.
سلطان برخاست فرنگيان از هر جانب ريختند. ميگويند كه سلطان نزديك به كشتي رسيده بود كه فرنگي رسيده به ضرب شمشير شهيد ساخت و در آب انداخت. همراهان نيز به درجة شهادت رسيدند و كان ذلك فيالتاريخ ثالث شهر رمضان ثلاث و اربعين و تسعمائه و از اين الفاظ كه نتيجة طبع اختيارخان وزير سلطان مذكورست نيز سال مذكور مستفاد ميگردد. «سلطان البر شهيد البحر» و در عبارت «قتل سلطاننا بهادر» نيز. سلطان بيست ساله بود كه به دولت پادشاهي رسيد. يازده سال ملكراني كرد و عمر سلطان سي و يك رسيده بود كه شهادت يافت. (ص 322 ـ 324).
1382 ـ نرسي و كتيبة پايكولي
دومين سال سخنرانيهاي خانوادة رستگار (كه به مديريّت تورج دريايي اجرا ميشود) دربارة موضوعي از مباحث ايرانشناسي در دانشگاه فلورتن در دهم آبان 1387 انجام گرفت. آنجا چ. چروتي (C. Ceruti) ايتاليايي متخصص تاريخ دورة ساساني و ادبيات پهلوي دربارة سلطنت نرسي و كتيبة پايكولي سه جلسه سخنراني ايراد كرد. نخستين سخنرانيها در سال گذشته دربارة شاهنامة فردوسي توسط دكتر محمود اميد سالار سرانجام يافت كه مجموعهاش تا چندي ديگر به صورت كتابي نشر ميشود.
كتيبة پايكولي (پايكولي نام تپهاي است كه سنگ ماندههاي بنايي ساساني بر آن جاي هست). اين كتيبه مهمترين كتيبة تاريخي ساساني است از عهد نرسي. كسي كه پيش و بيش از هر دانشمندي آن را شناساند ارنست هرتسفلد آلماني است كه عالمي ممتاز بود و شايد آن طور كه شنيده شده است عتيقهباز و دلالمآب. ولي آنچه از او براي ما بازمانده تأليفات و اكتشافات مهم اوست و هم آنچه را احتمالاً براي موزههاي مختلف جهان ميخريده است. اگر از دستكاري بازاريان و سمساران بركنار مانده باشد.
پايهگذاردن اين رشته سخنرانيها در لوسآنجلس براي معرفي فرهنگ ايران شايسته سپاسگزاري است بخصوص كه سخنرانيها در سطح علمي و دانشگاهي و تخصصي خواهد بود، اگرچه براي شنوندگان عادي بهرهآور نيست.
در اين جلسة دوم كه رفته بودم حدود پنجاه نفر حضور داشتند. سي نفرشان دانشجويان يا علاقهمندان متخصص بودند و بقيه حاميان و كمككنندگان. براي من موجب تعجب بود. زيرا در مخيلهام نميگنجيد كه پنجاه ايراني خواستار اين گونه مباحث تخصصي خود را از راههاي دور شصت هفتاد كيلومتري به آنجا برسانند.
از تورج دريايي مبتكر و پايهگذار اين سلسله سخنرانيها بايد متشكر بود و نيز از خاندان رستگار مخصوصاً دوست فاضل نادر رستگار كه هماره اين نوع فعاليتها را حمايت ميكند. امسال «بنياد فرهنگ» هم به اين فعاليت كمك مالي كرده بود. شنيدم كه اين بنياد جديد ميكوشد منحصراً در مباحث فرهنگي فراموش شده يا واجد اهميت جهاني براي ايران فعاليت داشته باشد.
سخنرانيهاي چرتي در سه مبحث بود.
1) سلطنت نرسي (293 ـ 302 ميلادي) و جريانهاي مرتبط با امپراطوري روم.
2) بناي پايكولي و كتابة آن.
3) سفرهاي هرتسفلد به پايكولي و اطراف آن.
1383 ـ درگذشت نذيراحمد
او فاضلترين هندوستاني متخصص ادبيات فارسي در ميان معاصران خود در هند و دانشمندي سرشناس و متواضعي شاخص بود. در مهر 1387 درگذشت. از نسل پيش از او دانشمنداني كه معلمان او محسوب ميشوند نامهاي محمد شفيع لاهوري، هادي حسن، كليمالله حسيني، محمد اسحق، محمد اقبال (مصحح راحةالصدور مرادست نه شاعر نامآور پارسيگوي) نظام محمد، يوسف كوكن از بزرگاني بودند كه در نگاهباني زبان فارسي و پيشرفت دادن پژوهشهاي مربوط به ادبيات ما كوششهاي شايسته كرده بودند. همعصران نذير احمد چون اميرحسن عابدي، وزيرالحسن عابدي و شهريار تقوي و شادروان زبيده خاتون و بسياري ديگر در اين زمينه سختكوشيها كردهاند و بايد منتدار آنها از نگاه باني زبان فارسي باشيم.
نذير احمد در آغاز كار تحصيلات دانشگاهي را در هندوستان گذرانيد. بعد به دانشگاه تهران آمد و زيردست فروزانفر و همايي و حكمت و نفيسي و بهمنيار به دانشجويي پرداخت و درجة دكتري دريافت كرد. در بازگشت به هند در دانشگاه مشهور عليگره به تدريس پرداخت. از معلماني بود كه تنها عمر را بدان كار مصروف نكرد بلكه تحقيقات را كار اساسي خود دانست و توانست آثار مفيدي از خود بر جاي گذارد. تا دو سالي پيش از اين كه پيرانگي او را از پاي درآورد مقالات و كتابهاي او يكي پس از ديگري انتشار مييافت. فهرست تأليفات او را از دكتر سيد حسن عباس خواستهام بفرستد تا در آينده به چاپ برسد.
دکتر نذیر احمد
او نخستين دانشمندي است كه جايزة ادبي و تاريخي دكتر محمود افشار را دريافت كرد و در مراسم اهدا جايزه شادروان محمد محيط طباطبايي سخنان دلچسبي ايراد فرمود.
از جمله تأليفات او دو جلد مجموعه مقالاتي است كه به نام قند پارسي از سوي انتشارات موقوفه دكتر محمود افشار طبع شده است. جلد اول مقالاتي است كه خود به فارسي نوشته بود. ولي جلد دوم مقداري از مقالههايي است كه او به زبان اردو نوشته و به توسط فاضل عزيز هندي دكتر سيد حسن عباس به ترجمه درآمده و اين هر دو جلد به اهتمام جناب عباس تدوين و چاپ شده است. نذير احمد متولد سال 1915 بود. نامهاي از او را براي نشان دادن خطش چاپ ميكنم تا عكس و فهرست آثارش را حسن عباس بفرستد.
1384 ـ دكتر عباس فاروقي كه بود
دكتر عارف نوشاهي ايرانشناس بينشمند پاكستاني كه بخشي از تذكرة خيرالبيان تأليف ملكشاه حسين سيستاني را در مقالات عارف جلد دوم (تهران ـ موقوفات دكتر محمود افشار، 1386) تصحيح و طبع كرده است ضمن حاشية ص 137 مرقوم ميدارد:
«مرحوم احمد گلچين معاني گفته كه دكتر فاروقي براساس نسخههاي لندن و اصفهان اين تذكره را مقابله و تصحيح و براي چاپ آماده ميكند. رجوع كنيد تاريخ تذكرههاي فارسي، تهران 1348، ج 1 ص 605. متأسفانه هويت دكتر فاروقي كه ظاهراً فرد هندي يا پاكستاني است ـ بر من بنده مجهول است. قطعاً قصد ايشان جامة عمل نپوشيده است.»
ناشناخته ماندن دكتر فاروقي بر جناب نوشاهي، مرا فرصتي پيش آورد كه چند كلمهاي در ياد او بنويسم و از خدماتش سخني به ميان آيد.
ايشان ايراني بود. 18 اسفند 1291 در تهران متولد شد و در 19 ارديبهشت 1381 در همين شهر درگذشت از مردم بانة كردستان بود و تحصيلات دانشگاهي خود را در بلژيك انجام داد و داراي ديپلمهاي شيمي و كشاورزي و دكتراي تاريخ و حقوق بينالملل بود و چند سال در كلمبيا تدريس كرده بود (به طوري كه همسر ايشان به دوستم مرتضي تيموري گفته است). پس از اينكه به ايران آمد نخست در دانشسراي عالي به تدريس دعوت شد و پس از چندي با عنوان رياست دانشكدة ادبيات دانشگاه اصفهان بدان صوب عزيمت كرد و آن دانشكده را با متانت و علاقهمندي پايه گذاشت. و چندين سال در آن خدمت برقرار بود.
فاروقي چون تاريخ بين المللي خوانده بود به گردآوري اسناد و مدارك و روزنامهها و البته كتب توجهي خاصّ داشت و چون خود آگاهي خوبي در كتابشناسي داشت توانست كتابخانة آن دانشكده را با مجموعههاي ارزشمند خارجي غني سازد. مرتضي تيموري كه تصدي آن كتابخانه را بر عهده داشت بهتر از من ميتواند كه خدمات او را برايمان بنويسد تا نام اينگونه افراد دلسوز فراموش نشود.
موضوع رسالة فاروقي به زبان فرانسوي طبق ضبط در كتاب ناصر پاكدامن و ابوالحمد به ترجمه چنين است: تاريخ سلطنتنشين هرموز از آغاز تا زمان همكاري با صفويان (بروكسل 1944، چاپ دانشگاهي).
از كارهاي ارزشمندي كه او انجام داد تصحيح كتاب سفينة سليماني تأليف محمد ربيع بن ابراهيم است كه دانشگاه تهران در سال 1356 چاپ كرد و ترجمة انگليسي آن زير نظر احسان يارشاطر در سلسلة Bibliothca Persica انتشار يافت (..). اهميت اين كتب ازين بابت است كه ايرانيان را از وضع سرزمينهاي جنوب غربي آسيا آگاه ميسازد. اين سفرنامه بازمانده از اواخر عصر پادشاهي صفوي است. طبعاً فاروقي به مناسبت نوشتن رسالة دكتري خود اين متن را ميشناخت.
از فاروقي چند مقاله هم ميشناسم كه نام و مشخصات آنها در فهرست مقالات فارسي مندرج است. اطلاع ديگري كه از احوال او دارم اين است كه داماد احمدشاه قاجار بود. (اگر حافظه درست ياري كرده باشد).
1385 ـ نامهاي يادگاري از رهي معيّري
دوستي كه نامش را به ياد نميآورم وقتي از من قطعة «شمعداني آتشين» رهي معيري را خواست و چون آن را ندانستم نامهاي به رهي نوشتم. در آن زمان كارمند وزارت پيشه و هنر بود و با مهندس فزوني هم اطاق بود. كاري عمده نداشتند كه وقتشان را بگيرد. اطاقشان در طبقة اول آن وزارتخانه در خيابان نادري نزديك به چهارراه قوامالسلطنه بود. در حقيقت پاتوقي ميبود براي رفقايشان مانند مهندس رضا گنجهاي و ابراهيم صهبا و ديگران. معمولاً صبحها سري به آنجا ميزدند و اوقاتي را به شعر و بذلهگويي و سياست بافي ميگذرانيدند. رهي با نام شعري «زاغچه» و فزوني با نام «مهندس الشعرا» براي باباشمل شعر ميسرودند و هر دو شهره شده بودند و خوانندة پروپا قرص داشتند. البته رهي شهرتي بيش داشت زيرا اشعارش به آواز خوانده ميشد. اشعار فزوني معمولاً در
صفحة دوم و از آن رهي بيشتر در صفحة آخر باباشمل چاپ ميشد.
پاسخ رهي به نامة من تصور ميكنم مربوط به دو سالي بعد از سال 25 باشد.
1386 ـ نوادر اخلاق ميرزا نصرالله خان مشيرالدوله (پدر مشيرالدوله پيرنيا)
«هرگز از سابق ولاحق خودش تعريف نميكند. اغلب مردم عادت دارند متصّل بگويند فلان وقت همچه كردم، همچه شنيدم، همچه تدبير كردم. يا شاه مرا خواست اين طور فرمود، اين طور عرض كردم. يا وقتي كه تازه فلان منصب را گرفته بودم مأمور فلان جا شده بودم. مختصر همين مطالبي كه عموم مردم عادت دارند نصف دروغ، نصف راست بگويند و اسباب افتخار خود قرار بدهند.
من هرگز در هيچ مجلسي حالا شانزده سال است كه مشيرالدوله را همه وقت ديدهام، هيچ نشنيدم از اين مقوله صحبت بدارد. چنانچه درست كسي نميداند در مأموريت آذربايجان كه رفته يا اوايل كه در دستگاه ميرزا سعيدخان بود چه كرده است.
هرگز حرف خوراك و غذا نميزند. هرگز نميگويد امروز دلم درد گرفت يا سرم درد گرفت يا تب كردم فلان شدم… بالاخره هرگز عجز از كار و كسالت از زيادي آن نديدم بكند، مگر امسال تازه كه صدراعظم شده بود وزارت خارجه را ميخواست زمين بگذارد يكي دو مرتبه ديدم كه ميگفت كه يك كار را ميتوان پيش برد. من ديگر فرصت كار وزارت خارجه را ندارم.
هرگز از كسي واضح و بلند بد نميگويد. غيبت نميكند. از عيوباتي كه شاه و مملكت دارند ريزهخواني ] ظاهراً به معني انتقاد [ بيثمر نميكند. روي هم رفته خوب صدراعظمي است… و گويا مدت العمرش فحش به كسي نداده باشد. (خاطرات عمادالسلطنة سالور 15 شوال 1324 قمري). اين خاطرات به اهتمام و همكاري دوست عزيزم چندين سال است كه توسط انتشارات اساطير به حروفچيني رسيده است، ولي دوستداران بايد دعاي مؤثر كنند كه حضرت جربزهدار زودتري آن را منتشر سازد (شايد در هشت جلد).
1387 ـ تقي تفضلي
اين دوست در نود و دو سالگي در كمبريج (انگلستان) درگذشت. (دي 1387). برادرزادهاش مهين تفضلي (كتابدار قديم دانشسراي عالي) از لندن به دكتر قمر آريان تلفن كرده و واقعه را خبر داده بود. گفته بود به افشار هم بگوييد. مهين بانو ميدانست كه سالهايي دراز با تقي دوست و گاه همسفر بوديم.
از سال 1326 كه پايم به كتابخانة مجلس باز شد او را ميديدم. اگر حافظه ياري كند آن وقت معاون كتابخانه بود. پس از آن به رياست كتابخانه رسيد و تا بازنشستگي در آن سمت بود. آن ايام دكتر عباس زرياب زيردست او كار ميكرد با زرياب دمخور و همگردش بودم و سهشنبهها به حلقة دكتر ستوده و دوستاني ميرفتيم تقي هم «گاه گداري» آنجا ميآمد و به محفل خوب ما گرمي ميبخشيد. او گرم جوش وخوش سخن و شعرخوان و نكتهگو بود. گاه هم تلخ و درهم ميشد و در خودش فرو ميرفت. تقي به هنر موسيقي آشنايي خوبي داشت. خوب سهتار مينواخت و چون اوج ميگرفت زمزمهاي كوتاه بر لبانش جاري ميشد. او برعكس سه برادرش (جهانگير، محمود، ابوالقاسم) نديدم كه سري در سياست داشته باشد. دنياي ديگري براي خود داشت.
چون بازنشسته شد و اولاد ميبايست تحصيلات عالي بكنند از ايران كوچ كرد و به كيمبريج رفت. شايد چهل سال شد كه از ايران دور شده بود. رغبتي هم چندان به باز ديدن ايران نداشت. شايد يك باري در آن ميان به ايران آمد.
از تقي در عالم نويسندگي آنچه به ياد دارم دو مقدمهاي است كه بر ديوانهاي سلمان ساوجي (به كوشش منصور مشفق) در سال 1336 و ديوان صفي عليشاه (به كوشش منصور مشفق) در همان سال نوشت.
جز آن، دو ترجمه ازو ميشناسم يكي به نام شوپن يا شاعر از گي دوپورتالس (1336) و ديگري دلبستگي و ناكامي نوشتة لوسين بام كه از فرانسه ترجمه كرد (1345).
سه كار ديگرش كه جنبة عرفاني دارد عبارت است از: 1) نشر برهان الحق نوشتة نورعلي الهي كه در سال 1342 به چاپ رسيد و چند بار هم پس از آن انتشار يافته است. 2) ديوان فريدالدين عطار كه نخستين بار سال 1341 در سلسله انتشارات انجمن آثار ملي به درآمد و بعد هم دو سه بار ديگر چاپ شد و در زمان خود بهترين ديوان عطار بود كه بدان ارجاع داده ميشد. 3) رسالة عقل و عشق از نجمالدين رازي نشر سال 1345 در سلسله انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب. ماية عرفاني كه در خميرة تفضلي ديده ميشد طبعاً از قبيلة خود به ميراث داشت.
بيست و چند سال پيش كه در كيمبريج بودم به تصادف در سوپرماركتي او را ديدم. گرم و مهربان بود و از برخورد ناگهاني خندة هميشگي بر لبانش آمد. اما هنوز سلام عليك و احوالپرسي نيمه تمام بود كه گفت بايد زود چيزكي بخرم و بروم. خداحافظ. مجال نداد كه شمارة تلفنش را بگيرم. عادت او همين بود. بيحوصله بود و هر كاري را ناصبورانه انجام ميداد.
دو سفر دراز با او در سالهاي دهة سي و چهل پيش آمد. يكبار با دكتر عباس زرياب و دكتر صالحي (پزشك همدرس و همشهري و دوست زرياب) و خانوادة من كه با دو ماشين به شيراز و نيريز رفتيم. روزي كه هواي نوروزي طراوت داشت، بر سر گردنة ميان اصطهبانات و نيريز اتراق كرديم كه منظرة بختگان را ببينيم. سفيدي نمك كنارة درياچه، موجهاي نرم آب، پرواز پرندگان مهاجم دريايي و شكوفههاي درختان بادام بر دامنة تپهها چشمانداز خوشي داشت. غرق در لذت بوديم كه ناگهان تقي گفت من ازين سرازيري در جاده ميروم به پايين، زرياب ماشين را براند و بياييد تا به من برسيد.
پس از دقايقي كه بر آن بلندي بوديم به ماشينها سوار شديم. فرزندم بابك در ماشين تفضلي نشست (فولكس واگن) با زرياب و دكتر صالحي و مرحوم معيني اصطهباناتي كه مهماندار ما در اصطهبانات بود. معيني تفنگي هم براي شكار همراه داشت. آنها از پيش رفتند. بيست متري بيش با من فاصله نداشتند كه ملتفت شدم ماشين تقي سر پيچي تاب خورد و برگشت سمت تپه. به اصطلاح چپه شد (دمرو). همسرم مرحوم شايسته كه فرزندش در آن ماشين بود جيغ زد بابك مُرد. خودم را تند رسانيدم به آن ماشين و ايستادم. خوشبختانه چون زرياب تند نميراند ضربهاي به آنها نخورده بود. بابك به مهارت از پنجرة ماشين خودش را بيرون انداخت و خيال شايسته آرام گرفت. زرياب در ماشين روي معيني افتاده و ضربهاي از تفنگ به ران معيني وارد شده بود. در فولكس واگن را باز كردم و آنها يك يك به سختي خود را بيرون كشيدند. زرياب از واقعه يكه خورده بود و طبعاً ازين كه اتوموبيل تقي ضربه ديده بود خجل و سخت ناراحت بود. رنگش برگشته بود.
خوشبختانه ماشين بر شيب تپه خوابيده بود و طوري بود كه چون همگي زور كرديم برگشت و روشن هم شد. تفضلي كه از دور متوجه اين واقعه شده بود پس از دقايقي رسيد و چون ديد ماشين كار ميكند خندان شد و گفت اتفاقي نيفتاده. خشمي نكرد و تلخي نشان نداد. پشت رل نشست و راه افتاد در آن حادثه به هيچ وجه نخواست گرد ملالي بر خاطر زرياب بنشيند. صالحي بعد گفت پس از اين راه افتاديم دكتر تفضلي به سخن آمد و گفت ماشين كه مثل آهو ميدود ديگر چه غمي داريم.
در سفر ديگر با تقي تفضلي و حبيب يغمايي و دكتر زرياب و دكتر محمد علي اسلامي و حسنيقلي جوانشير و احمد اقتداري در ايام نوروز سفري از راه گردنة خاكي بدرانلو (يعني تهران ـ گرگان ـ بجنورد ـ قوچان ـ مشهد ـ طبس) ميرفتيم. اين بار اتوموبيل من در صحراي ميان تربت و طبس خراب شد. تفضلي ازين كه كاري از دستمان ساخته نبود و معطل ميمانديم و ميبايست ساعتها در آن بيابان سرگردان باشيم بيتاب بود. تا اينكه رانندهاي رسيد و گفت چاره نداريد جز اينكه برويد به تربت و مكانيك بياوريد. تقي همتي كرد و بيتابانه گفت شما اينجا بمانيد. من ميروم به تربت و چون خراسانيم درين روزهاي تعطيلي شايد مكانيكي پيدا كنم و بياورم. رفت و بعد از چند ساعتي با مكانيك آمد و مشكل گشوده شد. چنين مردانگيها هم داشت. در آن وقت خود را نباخت و از آن حالات ناصبورانة هميشگي از خود بروز نداد.
اين را هم بنويسم كه در همان سالها چون فكر تشكيل نخستين انجمن كتابداري ايران پيش آمد ازو هم به عنوان رئيس كتابخانة مجلس دعوت شد. آمد و نشست و گفت عضو ميشوم ولي كاري از من نخواهيد. مرد رك و راست و دوست داشتني بود. روزگاري كه با هم بوديم هميشه از محضرش لذت ميبردم. چون يادش برايم گرامي است آنچه را در خاطرم مانده بود در غم از دست رفتنش بر صحيفه آوردم.
اين هم متن نامهاي از او كه از تهران به امريكا برايم نوشته بود:
ايرج عزيزم مرقومهاي كه در چند ماه قبل برايم نوشته بودي طبعاً مدتي است رسيده. همه روز ميخواستهام حضورت عريضهاي عرض كنم اما گرفتاري و ناخوشي و هزاران نكبت ديگر مانع شده است و در نتيجه از تو بسيار شرمندهام. خداوند ترا سلامت و موفق بدارد.
وضع تهران براي من و امثال من به صورتي است كه انسان لاينقطع گرفتار انواع مصائب و نكبتها است و به هرزه عمر ميگذرد و هيچ!
متأسفانه دوست عزيزمان اقتداري هم كم كم وضعي مثل اوضاع من پيدا ميكند و ما دو سوته دل گرد هم مينشينيم و مقداري در خدمت دراويش براي گشايش امور ظاهري و باطني ذكر ميگيريم و دعا ميكنيم و ذكر خير شما نيز مكرر ميشود.
اميدوارم به زودي برگردي و سفري ديوانهوار در خدمتت به سمتي برويم. بيش ازين تصديع نميدهم. غرض سلام و بندگي مرا حضور شايسته خانم ابلاغ فرمائيد. نورچشمان عزيز را ديده بوسم. قربانت ـ تقي تفضلي ـ 12 ديماه 1342.
1388 ـ نخستينههاي مطبوعات
نام سه جلد كتاب است به قطع رحلي كه از سوي كتابخانة ملي انتشار يافته است. حاوي چاپ عكسي نخستين شمارة روزنامههاي در دست مانده كه در دورة سلطنت قاجارها به چاپ رسيده است و به عنواني كه بر روي جلد آنها آمده: «گزيدة شمارههاي اول نشرية عهد قاجار». بدين معني كه دربرگيرندة همة آنها نيست. زيرا هر چند يك بار يك شماره از روزنامهاي به دست ميافتد كه پيش از آن نامي و يادي از آن در كتابهاي مربوط به روزنامهها (مانند تربيت، براون، رابينو، صدر هاشمي، برزين، پروين، قاسمي و دهها مرجع ديگر) نيست.
در يادداشتي كه از سوي كتابخانه بر صدر سه جلد آمده تصريح شده است كه فريد قاسمي درين كار همكاري داشته است و در صفحة شناسايي نوشتهاند زير نظر شوراي ساماندهي و اطلاعرساني ميراث مطبوعات ايران (فريد قاسمي ـ اكبر مشعوف ـ كوروش نوروز مرادي ـ عنايتالله رحماني ـ مهشيد عبدلي ـ ندا رسولي ـ مهران آشوري ـ طاهرة مهاجرزاده) اين كار سترگ بزرگ سرانجام پذيرفته و فعلاً يكصد نسخه از آن به چاپ رسيده است (نه بيش).
شش مؤسسه كه داراي مجموعة جرايد هستند، در اختيار گذارندة اصل روزنامهها براي عكسبرداري بودهاند: كتابخانة ملي ـ كتابخانة آستان قدس رضوي ـ كتابخانة مركزي دانشگاه تهران ـ كتابخانة مجلس ـ مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر ايران ـ مؤسسة فرهنگي موزههاي بنياد مستضعفان.
چون بر دورة كتاب صفحهگذاري مسلسل گذاشته شده است (1418 صفحه) با فهرست الفبايي كه در آغاز هر جلد هست به زودي ميتوان روزنامة مورد علاقه را ديد. اما كاش در آن فهرستها به دنبال نام روزنامه نام شهر چاپ و مدير آن نيز آمده بود (با توجه به اينكه نام صاحب امتياز روزنامة حديد ص 516 در چاپ منعكس نيست). آوردن تاريخ هم در همه موارد ضروري است نه تنها براي روزنامههاي همنام.
چون اين كار برجسته و ارزشمند از نشريات ماندگار كتابخانة ملي است و براي مورخان و نويسندگان و هنرمندان گرافيست و خطاطان مرجع مستند خواهد بود، و از سويي ممكن است كتاب چاپهاي ديگري را اقتضا كند عزيزاني كه نامشان گذشت و درين راه صاحب بصيرت و علاقهاند اجازه ميدهند كه چند پيشنهاد را عرضه كنم:
1. احتمالاً اگر ترتيب استقرار روزنامهها درين مجموعه براساس تاريخ انتشار هر نشريه بود براي ورقزنندة عادي و پژوهشگر تخصصي آشنايي بهتري نسبت به سير و جريان تاريخي انتشار نشريات عمومي پيش ميآمد. پس حال كه به صورت الفبايي تنظيم شده است ضرورت دارد يك فهرست به نظم تاريخي بر آن افزوده شود.
2. بر عنوان كتاب نام ايران الحاق شود تا تصور نشود كه عكس جرايد چاپ خارج از ايران هم در آن آمده است.
3. فهرست ديگري كه مناسبت دارد براي آن فراهم شود فهرست نام شهرهايي است كه روزنامه در آنها به چاپ رسيده است.
4. چون در چاپ ناگزير بودهاند كه روزنامههاي بزرگ به اندازة قطع كنوني كوچك شود و در مورد روزنامههاي قطع كوچك (از قبيل خشتي و وزيري) گاه آنها را بزرگتر از اندازة اصلي كردهاند طبعاً مراجعهكنندگان ناآشنا نميتوانند تشخيص دهند كه اندازة هر يك چه بوده است بنابراين در همان جدول الفبايي اسامي ميبايد اندازه طول و عرض روزنامه به سانتيمتر آورده شود.
5. تنظيم فهرستي الفبايي از نام مديران، صاحبان امتياز و ديگر مسئوولان جرايد نيز فايدهبخش خواهد بود.
6. درين مجموعه تصوير «نامة پارسي» كه مجله مانند بوده آمده است ولي از گنجينة فنون و جانشين آن و ديگر مجلات تصويري نيست. چون ممكن است در مجلّدات ديگري به آنها پرداخته شود توضيحي را خوب است بر مقدمه بيفزايند.
7. ضرورت دارد كنار نام روزنامهها شمارهگذاري بشود كه بتوان زود تعداد نشريات را دانست. من شماره كردم معلوم شد سيصد و بيست وهفت تاست.
ديدن اين مجموعه برايم از لذّات بود. وقتي چشمم به نشريه «سلام عليكم» افتاد ملتفت شدم نبايد روزنامه باشد. جوابيهاي است به لايحة اديب كرماني در حبلالمتين (شمارة 57) و تاريخ نشر هم ندارد. اما به قوارة روزنامههاي آن روزگارست. پس كار به جايي شده است كه در خلال جرايد آن دوره چاپي از آن به دسترس گذاشته شده است.
از خواندنيهاي ديگر نوشتهاي است از محمد فرخي شاعر به عنوان «علت تحصن من» (روزنامة حيات 6 حمل 1301) كه اين عبارتش براي من حيرت آور بود «با نهايت امتناع و اكراه ناچار به سفارتي كه در تحت نظر بينالملل سوم است پناهنده شدم… اگر هموطنان عزيز و رفقاي من راه علاجي براي اين دردهاي بيدرمان بهتر از پناهنده شدن به سفارت حكومت كارگران و دهاقين جستند من اول كسي هستم كه سينة خود را سپر هر نوع وقايع و حوادث خواهم نمود…» (ص 540 ـ 541).
بايد نشر اين مجموعه را بسيار گرامي داشت و انتظار كشيد كه مجلدات مربوط به نشريات چاپ خارج از ايران و مجلات هم به ترتيبي كه شايستگي خواهد داشت عرضه شود.