زیست فرهنگ آدمیت/ محمد قائد
1
بخشى از جامعه فرهنگى ايران هم رفتهرفته مىپذيرد متنى جديد مربوط به تاريخ قديم كه در برابر داريم در واقع تا حد زيادى حسب حال امروز ماست. بِنِدتّو كروچه گفت تاريخ «يكسره تاريخ معاصر است.» شايد بد نباشد قدرى تخفيف بدهيم و بگوييم بازتاب طرز فكر ماست در وقايع روزگار پيش، يا انعكاس آن وقايع است در چشم ناظر معاصر.
از يك سو، به زور گنجاندن گذشته در قالب فكر امروزى اين خطر را در پى دارد كه ناخواسته نتيجه بگيريم فكر، مستقل از اوضاع و احوال، ازلى و ابدى است. ما كه قضاوت درباره رفتار ديروز شخص خودمان با چهارچوب امروز را منصفانه نمىدانيم مشكل بتوانيم آدمهاى سابق و اسبق را روى ترازويى آخرين مدل وزن كنيم. از سوى ديگر، انسان نمىتواند آنچه را مىداند (و مىداند كه مىداند) نداند. وقتى ادعايى مطرح شده در زمانهاى پيش را مىخوانيم و مىدانيم نتيجه عملى آن حرف چه بود، جداگانه ديدن اين دو آسان نيست، گرچه ناممكن هم نيست، اما به قدرى خودفريبى و تندادن به فريب نياز دارد.
يكى از كسانى كه طرز نگاه كردن بخشى از خوانندگان ايرانى به گذشته را تا حد زيادى تغيير دادند فريدون آدميت بود. آدميت روش، لحن و نثرى جديد وارد تاريخ نويسى ايران كرد و با اين اسلوب نوين به دركى تازه از تاريخ كشورش در قرون نوزدهم و ابتداى بيستم رسيد. اين درك شامل پيوندى ميان آگاهى امروز ما و آگاهى از طرز فكر انسانهاى روزگار گذشته است. در روش او، شخصيتهاى تاريخى به دو دسته خوب و بد تقسيم نمىشوند، كه خوبها نماينده طرز فكر امروز ما و بدها مخالف آن باشند. همه آدمها مدعى بودهاند نيّت خير دارند. از برخورد خشن نيتها، يا در واقع منافع متضاد، آتشى به پا شده و كسانى سوختهاند؛ كسانى هم به كباب مطلوب خويش رسيدهاند. برخوردها همچنان در جنگى مغلوبه ادامه دارد و چنين نيست كه تكليف بهاصطلاح خوبها و بدها يكسره شده باشد و همه رفته باشند پى كارشان.
به نظر اسكار وايلد، «تنها وظيفه ما در برابر تاريخ اين است كه آن را دوباره بنويسيم.» پنج قرن پيش از صدور اين جمله رندانه، رشيدالدّين فضلاللَّه همدانى، يهودىِ اسلامآوردهاى كه طبيب و مشاور غازان خان، حكمران مغول ايران، بود به فرمان ولينعمتش تاريخ جامعى دربرگيرنده تمام مردمان و ممالك شناختهشده فراهم كرد. رشيدالدّين براى تاريخ چينْ دو محقق چينى به ايران آورد، براى تاريخ هندْ زاهدى بودايى از كشمير احضار شد و مشاور او در مطالب مربوط به اروپا يكى از سفراى پاپ بود.
در جهان تا آن زمان كتابى به شيوه يگانه جامعالتواريخ با آن همه دقت و زحمت و تحقيق تدوين نشده بود. با اين همه، در عصر صفويه با ورود گسترده اطلاعات از غرب، كهنه شده بود و در قرن هجدهم، با رسيدن نتايج تحقيقات مورخان عصر روشنگرى به استانبول، عتيقه بود. نكته تنها در تغييرهاى جهان پس از عصر رشيدالدين فضلاللَّه نبود؛ نوع نگاه به گذشته اساساً عوض شده بود. آن كتابها از جمله سبب شد مردم ايران امروزى بدانند تاريخ واقعى اين سرزمين غير از افسانههاى جمشيد جم است.
نكته اين نيست كه تأليفات احمد كسروى و فريدون آدميت چه وقت كهنه و منسوخ خواهد شد؛ اين است كه اينها، برخلاف جامعالتواريخ كه چند قرن مرجع اهل نظر بود، تاكنون حتى وسيعاً خوانده نشدهاند، درست به همين سبب كه بسيارى وظيفه خود مىدانند تاريخ را دوباره و سهباره و دهباره بنويسند. ناظرانى از ملتهاى ديگر هنگام پرداختن به زمينه تحولات ايران نوشتهاند چيزى بهعنوان تاريخ مورد توافق اين كشور در قرنهاى نوزدهم و بيستم وجود ندارد. در مورد قرنهاى پيشتر هم وجود ندارد. مثلاً درباره نادرشاه افشار منابعى معتبر نوشته خارجيان در دست است اما ايرانيها از او شناختى چندان بيش از غارت هند و چپو الماسهاى مشهور و تخت طاووس ندارند. بحث درباره سياست نادر در ادامه كشورسازىِ صفويه بينهايت دشوار و تقريباً ناممكن است. به طرح متهورانهاش براى گنجاندن شيعه جعفرى در رديف چهار مذهب اسلام كه مىرسيم، ادامه بررسى چنان خطرناك بهنظر مىرسد كه «هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد.»
2
مهارت و دقت و انصاف آدميت در چرخيدن برفراز و ميان دو دنياى دينى و عرفى، و البته جانبهبردن از پيامدهاى آن، شگفتانگيز است. فراموش نكنيم نخستين توقيف كتابش را نه در جمهورى اسلامى، بلكه در انتهاى دهه 1340 تجربه كرد. انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده اندكى پس از انتشار از سوى خوارزمى در 3300 نسخه در تير 1349، توقيف شد. موضوع كتابْ نوشتهها و افكار مردى است كه پدرش تبريزى و كدخداى قصبه خامنه در نزديك آن شهر، جدش رشتى و مادرش مراغهاى بود. در سال 1812 به دنيا آمد و پس از جداشدن قفقاز از ايران در انتهاى دهه 1820، در تفليس پرورش يافت و در سال 1878 در همان شهر درگذشت. ميرزافتحعلى را مىتوان حامل بصيرت عصر روشنگرى دانست. اگر در مقابل باختن هفده شهر قفقاز بتوان تسكينى متصوّر بود كه اندكى درد شكست را در دل برخى وطنخواهان كاهش دهد، اين است كه آدمهايى چنين هوشمند در عين حفظ نزديكى جغرافيايى و روحى با وطن توانستند دور از فضاى مرده ايران بياموزند، آزادانه فكر كنند و بنويسند.
آدميت با بررسى ريشهها و لايههاى فكر ميرزافتحعلى، جنبههاى جهانبينى او و ارائه بخشهايى از نوشتههايش، تصويرى از انسان ايرانىِ جديد و رهاشده از بند فكرهاى موروثى به دست مىدهد («در ميان همه نويسندگان سياسى دنياى اسلامى در آن دوره تنها ميرزافتحعلى را مىشناسيم كه تناقض فلسفه غربى و شريعت را آشكارا اعلام كرد.»). در بازبينىِ نظريهها و نظرات ميرزافتحعلى در حيطههاى مختلف، از برخورد انتقادى به آراى او غافل نمىماند. گاه فرض او و گاه نتيجه بحثش را به پرسش مىكشد و رد مىكند («ما كه از اصل آن شرط را قبول نداريم»، در اين باره كه تغيير الفبا شرط حتمى و لازم اخذ تمدن امروزى است). هر جا ميرزا به احساسات و شيرينزبانى توسل جسته است آدميت به خواننده هشدار مىدهد محتاط باشد («عنوان آن ساخته ذهن ميرزافتحعلى و عين شيوه خاص اوست كه بيچاره [ديويد] هيوم گوشهنشين را بإ؛ظظ مسلمانان متعصب هندوستان گلاويز ساخته، حرفهاى خودش را زده و برخى نكتههايى آورده كه هيوم نگفته است.»). از نظر پرداخت، چنين شيوهاى در بررسى زندگى و افكار و عقايد يك فرد در ايران سابقه نداشت و اقتباس بهترين سبك زندگينامهنويسى و بررسى انتقادى آثار در غرب بود.
3
آن كتاب ارزشمند درباره متفكر كمهمانند به چاپ دوم نرسيد. اما محدوديت شمار خوانندگان را نبايد فقط به گردن سانسور انداخت. آدميت نخبهگرا بود و خواصپسند مىنوشت. به خودش عنوان «ما» مىدهد و خواننده ندرتاً احساس مىكند مؤلف از پول و وقتى كه افراد صرف كتابش مىكنند سپاسگزار است. به گفته سيما كوبان، ناشر انديشههاى طالبوف تبريزى و چاپ دوم مقالات تاريخى، «خواننده احساس مىكند نويسنده جز خودش هيچكس را داخل آدم به حساب نمىآورد.»
فرهنگ جامعهْ جنگلى است انبوه كه در آن آثار والا گياهانىاند لابهلاى درختان تنومند و زير سايه آنها. عايداتِ آثار پرفروشْ چرخ صنعت نشر را مىچرخاند و به بركت چاپخانهها و كتابفروشىهايى كه براى چنين آثارى به وجود آمده است ناشرانى استطاعت مىيابند آثارى خواصپسند منتشر كنند. اگر بتوان به سياق زيستمحيط حرف از فرهنگمحيط زد، متون عامهپسند، تاريخى، داستانى، ادبى، فلسفى، كيلويى و غيره در چرخهاى طبيعى در هم تنيدهاند.
كتاب هم، مانند هر كالاى ديگرى، به دو دسته عالى و مزخرف تقسيم نمىشود. كيفيت كتاب درجاتى دارد به گستردگى استعداد مؤلفان و سليقه خوانندگان. متن ساده يا آسانفهم لزوماً به معنى بد يا غلط نيست و چنين متنى مىتواند بيان ساده عقايد مؤلفان معتبر براى كسانى باشد كه مجالى محدود براى پرداختن به بيرون از محدوده زندگى روزمره دارند. در غرب هم اوضاع بر همين منوال بوده و هست: خروارها كتاب عامهپسند حاوى خاطره و وقايع تاريخى و اسرار مگوى مشاهير در خطهاى توليدْ سرهمبندى و گاه با عجله رونويسى مىشود، به چاپ مىرسد و مدتى بعد فراموش مىشود. درصدى كوچك، و در عين حال شمارى قابلتوجه، از اين توليدات چاپى حرفى تازه دارند و مىمانند. بسيارى از نويسندگان اين درصد كوچك همانهايىاند كه بى كسب اجازه از بزرگترها حرف مىزنند.
فريدون آدميت، مثل فرماندهاى كه صبح سر صف با تعليمى به چكمهاش مىزند تإ؛ ظظ نسق بگيرد، معتقد است افراد نبايد بىاجازه حرف بزنند: «اين حرف پاك ياوه است كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطه چندان زياد نيستند.» در پاسخ به اين نظر كه كسى بگويد دو خروار منابع «چندان زياد نيستند» (به جاى نيست – خطاى انشايىِ آدميت) و خوب بود ده خروار ملاط مىداشتيم، مىتوان از مدعى پرسيد آيا تمام آن دو خروار را واقعاً حلاّجى كرد و چيزى باقى نماند، يا ژست الكى مىگيرد. زياد و كم، بخصوص با قيد مضاعفِ «نه چندان»، اظهارسليقهاى است اعتبارى درباره درجات، نه حكم به تمايز انواع. آدميت اتهام «پاك ياوه» را چندمنظوره به كار مىبرد: با كوبيدن «چيزنويسان» نامعلوم، ميخ مرجعيت خويش در زمينه تاريخ مشروطيت را محكم مىكند.
سلسله مراتب فرضى اگر هم از خود او، بهعنوان ژنرال چهارستاره و عمدةالتجار، آغاز شود لاجرم بايد به ردههاى پائينتر برسد. تلقىاش از افراد تا حدى يادآور طرز فكر اشراف قاجار بود كه در اشاره به مردم فاقد القاب و عناوين مىگفتند «يك مشت آبحوضى». درباره مؤلفى مىنويسد: «او يكى از پادوهاى تاريخپردازى بود.» و درباره يكى ديگر: «خانم معلمى كه گويا درس تاريخ مىدهد» و «اين هم از افاضات معلمى است كه درس تاريخ مىدهد…. درك آن معانىِ ظريف شعور تاريخى و سياسى مىخواهد كه او ندارد» و در ادامه حملات بىامان شخصىاش خويشتندارى به خرج نمىدهد: «اين خانم معلمْ رومان [=رمان] هم مرقوم مىفرمايد…. اما در داستاننويسى همان اندازه بىاستعداد است كه در تاريخپردازى بيمايه و حتى بىبهره از صداقت علمى.» و يك قربانى ديگر: «رساله خانم … آمريكايى … همچون اغلب نوشتههاى او سطحى و كممايه است. آلوده به اغراض يهوديگرى است، و امانت علمى هم ندارد.»
در خارجه ويراستاران بنگاه نشر معمولاً اجازه نمىدهند چنين جملاتى به چاپ برسد زيرا قابل تعقيب در دادگاه است، و حتى افراد غيرديپلمات هم در برابر همگان اين جورى حرف نمىزنند. در ايران چون وضع فرق مىكند، همه سيخكى توى شكم حريف مىروند و كمتر كسى اهل بيان ضمنى و فحواى كلام (آندر اِستيتمنت) است، مىتوان اشخاص را متهم به حمل اغراضى مربوط به دينشان كرد. اتهام دمدست و بلكه اهانت مورد علاقهاش «چيزنويسان» بود، يعنى كسانى كه «در اين رشته تحصيلات دانشگاهى نداشتند»، گرچه ملاحظه موقعيت آنهايى را هم كه چنين تحصيلاتى داشتند و فردا صبح بايد سر كلاس مىرفتند و از پس دانشجو برمىآمدند نمىكرد.
در پانويس تاريخ فكر مىنويسد: «اصطلاح “كلنل عصا قورت داده” (Blimp) عنوان تحقيرآميز و خاص سرهنگان انگليسى در مستعمرات است. اين لفظ در آن تركيب تعبير دقيقترى هم در فارسى دارد كه با روش نگارش من نمىخواند.» از مواردى است كه متواضعانه از ضمير من، و نه «ما»ى هميشگى، استفاده مىكند. درهرحال، اگر در ذمّ مدرسان حىّ و حاضر دانشگاه و هموطنان و خارجيانى كه كتاب تأليف كردهاند مىتوان آن عبارات خفيفكننده را به كار برد، چرا با مستعمرهچى متوفاى فرنگى رودربايستى كنيم و صريحاً نگوييم اين اصطلاح يعنى آميزقشمشم، قرمپف، پفيوز يا بر ما مگوزيد؟
نثرش، جز در جاهايى كه پاى رقيبان به ميان مىآيد، كلاً فاخر و خطابهوار است اما بىنقص نيست. تعداد مواردى كه خط تيره را نابجا يا نالازم به كار مىبرد به پاى موارد صحيح مىرسد. استعمال مكرر فعل منسوخ «مىباشد» خبر از اين مىدهد كه، شايد به سبب دلمشغولى با متون قديمى، در جريان ادبيات جديد نبود و احساس نمىكرد اين فعل به متن معاصر و اعتبار ادبى نويسنده آن نزد خواننده امروزى چه لطمهاى مىزند. باز شايد به همين سبب به جاى خزانه اسناد مىنوشت «خزينه اسناد»، واژهاى كه براى حمام به كار مىرود، يا در واقع به كار مىرفت زيرا سالهاست ديگر وجود ندارد.
بيانى گاه شبيه نثر عربىدانها و ترجمههاى تحتاللفظى: «جواب دقيق اين مسأله باطل مىگرداند دو نظرى را كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است»؛ «اين الفاظ ناواقع بىمغز»؛ «آن خوش خيالى بود»، به جاى: خوشخيالى بود، بدون ضمير اشاره؛ «عكس سند در تصرف ماست». صرف افعال و جاى صفات را در اين عبارتجمله نيمپز: «دانشمند و مجتهد مولوى استاد متبحر ادبيات عرب شناخته شده.» مىتوان چنين سامان داد: ميرزا على مولوى، دانشمند و مجتهد، را استاد متبحر ادبيات عرب مىشناختند. «كارگذاران» و «بنيانگزاران» به احتمال 49 درصد اشتباه تايپى است اما «را»ى صددرصد غلط و مخلّ اين جمله: «نوشتههاى … او … كمتر نكته تاريخى تازه و مهمى را در بر دارد» همان خطاى انشايىدستورىِ فاحشى است كه زبان راديوتلويزيون، مطبوعات و «چيزنويسان» معاصر ايران را به گند كشيده. اينكه فرد پا به خيابان نگذارد مصونيتش به امراض واگيردار را تضمين نمىكند.
4
آشفتگى در فكر تاريخى را ابتداى دهه 1360 منتشر كرد: اثرى در اندازه كارهاى «چيزنويسان» و به همان اندازه قابل بحث و در خور نقد. اين جزوه كه يحتمل پرخوانندهترين اثر اوست عمدتاً به سه نفر مىپردازد، يا در واقع مىتازد: جلال آلاحمد، احمد فرديد و مهدى بازرگان.
پيشتر در انديشههاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده اظهارنظرهاى شخصى خودش را هم فراموش نكرده بود. طولانىترين پانويس آن، بيش از نصف صفحه، يورشى بود به حسين نصر و بساط عرفون كه در آن سالها، هم با الهام از مُد هيپىبازى در غرب و هم براى كندكردن گرايش جوانان به ماركسيسم، در ايران راه انداخته بودند: «عرفان شرقى … هيچ گاه درد مشرقزمينيان را دارو نبوده است…. آن مراكز عرفاننما يكى از ابزارهاى پيشرفت كار مستعمرهچيان اروپايى و آمريكايى است» و الى آخر. در معرفى يك ايرانى ترقيخواه قرن نوزدهم كه عملاً قادر نبود آنچه را از طريق روسى و تركى از متفكران عصر روشنگرىِ قرن پيش از آن آموخته بود به هموطنانش برساند، چنين منبررفتنهايى بيجاست و به مقالات وارده جرايد مىماند. بعيد بود حتى هما ناطق كه نزد آدميت وزن و احترام داشت بتواند قانعش كند كوتاه بيايد، تا چه رسد به ديگران.
در جزوه آشفتگى با «افاضات معلم كورذهن فلسفه … كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مىدانست» شروع مىكند كه مىگفت «مشروطيت دفع فاسد به افسد است.» احمد فرديد، مدرس دانشگاه تهران، در آن زمان ناگهان كوك ساز را عوض كرده بود، نغمههايى مضحكتر از هميشه مىنواخت و «از قياسش خنده آمد خلق را.» با رهاكردن شطحيات شرقپرستانهاى كه به تبليغ براى نظام شاهنشاهى و وضع موجود تعبير شده بود، در سال 58 ناگهان روى قطار سريعالسير پريد، به مخالفت با اساس فكر مشروطيت پرداخت و عَلَم و كتل يهودستيزى هوا كرد – حرفهايى كه در سال 1356 يك كلمهاش را جرئت نداشت در تلويزيون يا سر كلاس بزند. مانند دكانهايى كه صبحها حليم، ظهرها كباب كوبيده و عصرهاى ماه رمضان آش رشته مىپزند، بنا به گردش فصول و مظنه ايام جنس بيرون مىداد.
آدميت زيادى جدىاش مىگرفت. فرديد حتى ذيل «چيزنويسان» مورد تحقير او نمىگنجيد زيرا چيزى ننوشت. از طايفه معركهگيرها بود و حرّافىاش براى شنوندگانى در گذار از نوجوانى به جوانى جاذبه داشت. با وامگرفتن طعنهاى مشهور، مىتوان گفت كسى كه در هجدهسالگى از شنيدن حرفهاى امثال آلاحمد و فرديد و شريعتى اشك در چشمش جمع نشود عاطفه ندارد؛ بيست سال بعد اگر همچنان اشك در چشمش جمع شود عقل ندارد. در همين لحظه به احتمال زياد در كانالى تلويزيونى، عرفانچى و فيلسوفى مانند طوطىِ كوكى همان حرفها را تحويل مىدهد. در سنينى كه بدن شكوفاى انسان پر از ترشح آدرِنالين است، مجلس سماع و جذبه ناشى از تكرار مانتراهايى از قبيل اجّى مجّى لاترجّى (يا دلآگاهىخودآگاهى خداآگاهى، آنچنان كه فرديد دَم مىگرفت) بر فرد تأثيرى عاطفى مىگذارد. با بالارفتن سن، وقتى حالش جا بيايد، ممكن است از خودش بپرسد اين حرفها يعنى چه.
ابراز ترديد آدميت در فلسفهدانىِ فرديد موردى نداشت. او واقعاً و جداً فلسفه آلمانى مىبافت. ابتكارى كه به خرج مىداد اين بود كه حال و هواى آن مباحث را از نژاد ژرمن و مسيحيت و فرهنگ غرب به نامونشانهاى ايرانى دوبله مىكرد و نويد نابودى دشمنان اهريمنخو و احياى مجد و عظمت ديرين مىداد، مانند مترجمانى ايرانى كه روزگارى اسم شخصيت داستان را از مرى به گلنار تغيير مىدادند تا فضا همهفهم شود. فرديد، با تمام غلنبهپرانىهاى طاقتفرسايش، فردى عامى و نماينده طرز فكر عوام بود. در انتهاى بحث جزوه آشفتگى به اين نكته بر مىگرديم.
پس از 1357، از جمله متونى كه زير ذرهبين اهلنظر رفت نوشتههاى آلاحمد بود. به او در زمان حياتش هم ايراد گرفته بودند كه آسمانريسمان مىبافد و براى نتيجه مورد نظر، يعنى حمله به رژيم، از خودش حرفهاى عجيبوغريب در مىآورد. نقد آدميت كوبنده بود اما، امروز كه تصوير آلاحمد هَرَس شده است، بديع بهنظر نمىرسد.
داريوش همايون را كه آلاحمد (در خدمت و خيانت روشنفكران) نظرى از او نقل كرده است «فاشيستمشرب» مىنامد. آن نظر، پيرامون توجه قانون اساسى 1285 به زمينداران و بىاعتنايى به دهقانان، اين است كه «شامل هيچ تغيير اجتماعى نيست، تا چه رسد به انقلاب اجتماعى.» براى حمله به آلاحمد نيازى نبود آدميت جملهاى نقلشده را چوب كند و كف پاى او بزند، مگر به نيت فاصلهگرفتن از بقاياى رژيم شاه در روزگار پرخطر اوايل دهه 1360 كه حيات و ممات افراد به مويى بند بود. معادلگرفتنِ بحث همايون با سياست آن رژيم نه دقيق است و نه منصفانه.
درهرحال، آن نظر خيلى راحت مىتواند از خود آدميت نقل شده باشد: «فرض مالكيت دهقان نسبت به زمين زير كشت در مجلس [اول] به ميان نيامد…. افسون مالكيت … بنياد دارايى را هنوز خللناپذير مىشمرد. دوم، مزاج سياسى مجلس تاب دگرگونى نظام ارباب و رعيت را در احوال زمانه نمىآورد.»؛ مجلس اول «در مسائل اساسى چون تعديل مالكيت زمين زير كشت، يا افزايش سهم دهقانان از محصول زمين، كارى از پيش نبرد….»؛ ستايش حرف نظريهپرداز فرقه دموكرات ايران بهعنوان «يكى از درخشانترين قطعات رساله محمدامين رسولزاده»: «مشروطيت با موجوديت فئوداليزم و خانخانى هرگز قابل ائتلاف نيست»؛ در جنبش مشروطه «بحران سياسى از حالت تعرض جمعى و آشوب و ازدحام شهرها نگذشت. به مجموع اين احوال عنوان انقلاب نمىتوان داد. انقلابْ مفهوم اجتماعى و سياسىِ ديگرى دارد.»
حساسيت آدميت به اين نكته است كه كسى، حتى با تكرار عين بحث خود او در باب فئوداليسم، از مشروطيت بد بگويد. اكنون، پس از چند دهه خردهگيرىِ كوبنده و همهسويه از جلال آلاحمد (كه با مداخله ميراثخوارانه برادرش در مباحثى بزرگتر از كاليبر او تشديد مىشد) منصفانه بايد اذعان كرد انتقاد از كهنهبودن قانون اساسى 1285 را آلاحمد، به بيان صادق هدايت، از خشتكش در نياورد؛ اعتقادى بود فراگير و زبانزد جامعه.
در ايران تصورى وجود دارد كه، بنا به آن، مداخله صغير و كبير در موضوعى فنى مانند قانون اساسى نشانه رشد ملت است و وقتى عالم و جاهل شكايت از جفاى اغيار را تكرار كنند و كسى نپرسد يعنى چه، نشان مىدهد آحاد ملت درك سياسى دارند و اين مرز و بوم اهورايى پدر جدّ خارجه است – جايى كه افراد ياد گرفتهاند بىمقدمه وارد معقولات نشوند. سالها گفتند و نوشتند قانون اساسى ايران از قانون اساسى بلژيك اقتباس شده – تلويحاً يعنى حق ما را خوردند و نگذاشتند ترقى كنيم و به جهانيان نشان بدهيم مىتوانيم، مانند نفت و فرش و شعر عرفانى، صادركننده قانون اساسى هم باشيم. به بيان سوپردولوكس امروزى، مدرنيته واقعى از ما دريغ شد و سرمان را به مدرنيزاسيون و مدرنيفيكاسيون و غيره گرم كردند.
اين اوهام به نتايجى بهكلى خلاف انتظار انجاميد. اواخر 1357 و ابتداى 58، اهل نظر خواستار تشكيل مجلس مؤسسان براى تدوين قانونى اساسى برآمده از ژرفاى دل و جان ملت شدند كه ثابت كند ايران حتى اگر اولين تدوينگر قانون اساسى در جهان نباشد، يكى از پايگاههاى اصلىِ چنين مهارتى است. آنچه مىخواستند طى همهپرسى تأييد شود برداشتى از قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه بود.
در زمينه دفاع آدميت از اصالت قانون اساسى مشروطه در برابر حملات رايج به اقتباسىبودنش، مىتوان فهرستوار گفت: قانون اساسى غير از انشانويسى است، و بيشتر از جنس معمارى است تا نقاشى – بىتسلط بر هندسه و فيزيك و خاكشناسى و مقاومت مصالح به جايى نمىرسد.
دوم، استفاده از صفات نو و كهنه در توصيف قانون اساسى بيجاست. مَگنا كارتا، قديمىترين منشور حقوق و آزاديها در جهان، همچنان اساس اعمالِ قدرت سياسى در جامعه بريتانيا و حتى مستعمرات پيشين آن است و هر نسلى فكر خود را در آن بازتابانده، و قانون اساسى دويست و پنجاهساله آمريكا همچنان محكم و بىدرز است. نظر آلاحمد، «اين متن حتى وقتى ترجمه مىشد كهنه بود»، در حكم اين است كه بگوييم نوازنده شيرينپنجه ما ساز كهنه را قبول ندارد و ساز آكبند مىخواهد. اگر در اجراى مفاد قانون اساسى قوامآمده سال 1831 بلژيك مشكل داشتيم و داريم، يعنى نوازنده «نِهاى جان من، خطا اينجاست.» حكايت فردى است كه همواره به مهارت خويش در سواركارى مىلافيد و وقتى سوار اسب شد و اسب زمينش زد، برخاست و گفت: اين اسب مصرف شد، يكى ديگر بياوريد.
سوم، آدميت به قانون اساسى مشروطيت تا حد زيادى ناموسىعاطفى برخورد مىكند. قانون اساسى مانند سند منگولهدار است: حاوى توضيحاتى در اثبات حقوق مالك. اما چنانچه مدعى مالكيتْ عملاً خلع يد و قهراً اخراج شود، از اين دفترچه كرامتى بر نمىآيد. تصاحبكننده اگر قدرت و تفنگ داشته باشد براى استفاده از ملكِ مورد مناقشه نيازى به دفترچه ندارد؛ اگر هم واقعاً لازم باشد، يكى فراهم مىكند.
شور و شيدايى آدميت نسبت به قانون اساسى محبوبش قابلدرك و در خور احترام است اما او فكر حقير رايج در جامعه روحاً بيمار ايران را خوب مىشناخت: اين قانون اساسى اگر خوب بود كِى مىگذاشتند به ايران بيايد؛ پس لابد به درد نمىخورد كه داخل ديگ پلو به اينجا صادر كردند وگرنه كسى خير ما را نمىخواهد. اين طرز فكر رقتانگيز سالها در كوچه و بازار و كتاب و مقاله و كلاس درس و بر منابر تكرار مىشد، تا خوشبختانه از شرّ قانون اساسى دورانداختنىِ خارجه راحت شديم و خودمان يك فقره نوشتيم و به دنيا نشان داديم چندمَرده حّلاجيم.
آدميت سپس پوست از كله مهدى بازرگان مىكَند. بازرگان هم تاريخ را تصويرى از وقايع معاصر مىديد: شكست خودش از حريفانى كه پيشتر خيال كرده بود پيرو او هستند اما خيلى زود متوجه شد خودشان را كارفرماى او مىدانند؛ و تجديد مطلع كينه و خصومت ديرينش با حزب توده. بحث آدميت اين است كه مهندسْ افكارش را در قالب وقايع تاريخى به خورد مخاطبان مىدهد: خودش را اميركبير و حزب جمهورى اسلامى را روحانيونى مىبيند كه از او پشتيبانى نكردند. و نشان مىدهد حكم تاريخى بازرگان، «چپىها هميشه مانع مبارزه ملت ايران عليه استيلاى خارجى بودند»، چنان كلىگويانه است كه معنايى ندارد زيرا چپ يعنى بخشى بزرگ از طيف سياسى و دربرگيرنده گرايشهايى گوناگون.
كوبندهترين نكته جزوه آشفتگى در پانويس صفحه آخر آن است: مصدق وقتى بازرگان را براى پست وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش كنونى) پيشنهاد كردند گفت به درد اين كار نمىخورد و اولين اقدامش اين خواهد بود كه چادر سر دخترمدرسهاىها كند. نكتهاى كاملاً واقعى كه آدميت مىتوانست به اين روايت افزوده باشد انتخاب رندانه مصدق است كه بازرگان را به رياست سازمان آب تهران گماشت تا هم در زمينه درسى كه خوانده بود (ترموديناميك) فعال باشد و هم مؤمنان را قانع كند آب لوله از مصاديق كُر است زيرا منبع آن بيش از چند ده وجب طول و عرض و عمق دارد.
اين متن بيش از هر كتاب ديگر آدميت خواننده بالقوه دارد، به اين سبب كه حاوى مضامينى از نظر زمانى نزديك به عصر حاضر، و نقد ديد معاصرانگارانه افرادى است كه درباره آنها با حرارت و گاه عصبانيت بحث مىكند. اين درست همان مشخصهاى است كه آدميت در آثار «چيزنويسان غيرمتخصص ما» تحقير مىكند. اما او در تحقير متون عامهپسند تنها نبود. در ايران، برخلاف جوامع غربى، منظور از كتاب پرفروش، آثار خواصپسند نويسندگان معتبرى است كه اعتبار آنها از سوى جمع كوچك خواص تأييد شده باشد. در واقعيت ملموس و عددى، تيراژ خاطرات معشوقه شاه در قياس با مكاتبات فلان افهمالممالك در باب فوايد حريّت، مانند فيل است در مقابل فنجان. هر خوانندهاى – با احتياط بگوييم شايد جز فريدون آدميت – كتاب خاطرات را بيدرنگ در يك ضرب از سر تا ته مىبلعد، اما رساله در فوايد حريّت را بعدها نيز مىتوان تورّق كرد. مشكل بتوان گفت كتاب اول فقط به سبب سرگرمكنندهبودنش كمتر از دومى ارزش تاريخى دارد.
هر سه شخصيت مورد بحث اين نوشته استثنائاً عامهفهم آدميت، عوامگرا بودند (غيبت على شريعتى كمى عجيب است). هم آلاحمد و هم فرديد خرافات سياسى رايج در ميان عوام را مىگرفتند، چند جمله قصار و فاكت مربوط و نامربوط سر هم مىكردند و به مخاطب بغضدرگلو و اشكدرچشمِ اهل دانشگاه اطمينان مىدادند درست فكر مىكند: نفت ايران نقطه ثقل دنيا، فرهنگ ايران مايه حسد كل غرب، و لاجرم اين سرزمين آماج توطئههاى دشمنان است. بازرگان هم تاريخ را نوعى قصه كلثومننه مىديد اما تا آن حد لىلى به لالاى عوام نمىگذاشت و مىكوشيد اسلام به روايت دانشكده فنى را جانشين اسلام به روايت بازارحوزه كند. شكست غمبارى خورد و در دهه آخر عمر معتقد شده بود دين شايد بتواند براى آخرت بشر مفيد باشد.
در ادامه نخستين نكته درباره جزوه آشفتگى كه پيشتر بدان اشاره شد، بيفزاييم كه خردهگيرى آدميت يا هركس ديگرى از بنيانگذاران مشروطه به گناه حفظ نظام زميندارى چندان بجا نيست. نظام بزرگزميندارى ايران بيش از پنجاه سال بعد برچيده شد، و تحقق اين برنامه با اسباب و امكانهاى مالىِ نيمقرن بعد، يك دهه بهدرازا كشيد. اين توقّع كه مجالس اول و دوم بتوانند پنجاه سال تاريخ را جلو بيندازند نه تنها غيرواقعبينانه، كه نامنصفانه بود. در آن آشوب و بىتكليفى، و سپس در هنگامه ورود قشونهاى خارجى به خاك ايران طى جنگ جهانى اول، دستزدن به اقدامى مانند برچيدن بساط فئوداليسم و پاياندادن به اشرافيت زميندار خوابوخيال مىنمود. رضاشاه هم نه تنها دست به نظام موجود ايران نزد، بلكه كوشيد در همان نظام جايى براى خود و خانوادهاش دستوپا كند.
زمين – در واقع يعنى آب – همچنان از مهمترين مقولات اقتصادىاجتماعى ايران است: تملك زمينهاى ظاهراً باير، ثبت بهعنوان بهرهبردارى كشاورزى، تغيير كاربرى، ثبت بهعنوان زمين شهرى، و تفكيك و فروش قطعات براى توسعه شهرها و شهركسازى به شيوهاى زيرجلى از سوى باندهاى ثروتمند پيداوپنهان پرقدرتى كه اصطلاحاً زمينخوار خوانده مىشوند و طرز كارشان براى عامه مردم مبهم است. از دهه 1340 با معافيت كشت و زرع از ماليات، مسئله چند هزارساله كشاورزى تقريباً حل شد و اهميت آن عمدتاً از نظر اشتغال است زيرا دولت با عايدات نفت مىتواند همه چيز را وارد كند. امروز مالكيت زمين شهرى اهميت زمين زراعى همراه با نيروى كار رايگانِ دهات قديم را دارد. مىتوان گفت مجد و عظمت ديرين بهطرزى مضحك احيا شده است: در زمان هخامنشيان، منابع توليد در اختيار حكومت، و مردمْ بردگانى بودند كه تسمه از گردهشان مىكشيدند.
5
برخى منتقدان آدميت توجه او به تأثير فكر و نقش اشخاص در تحولات اجتماعى را حمل به نخبهگرايى كردهاند. اما او به واقع معتقد به حضور فكر آدم مناسب در لحظه مناسب در جاى مناسب است. متنى بهعنوان فتواى ميرزا حسن شيرازى در تحريم استعمال تنباكو را موهوم مىداند اما جوانب قضيه را، به بيان خودش، غوررسى مىكند و نشان مىدهد با بالاگرفتن موج اعتراض بازرگانان ايران به امتياز انحصار دخانيات، ميرزا حسن از نجف به ناصرالدين شاه تلگرام زد كه شرعاً حق چنين كارى ندارد. شاه براى پول هنگفت و مفت لهله مىزد تا به سياحت فرنگ و زنان آن ديار برود.
اميد كه در آينده متونى كاملتر و حتى متفاوت در ترسيم نقشه فكر ترقى بر پسزمينه شرايط ايران در دهههاى آخر قرن نوزدهم نوشته شود. تا آن زمان، نوشتههاى آدميت بهترين است و يحتمل پس از آن نيز در شمار بهترينها خواهد ماند. اينها هم مانند هر متن ديگرى در ويراستارى قابل تكميل و بهبودند اما اين خردهگيرى كه آدميت چيزهايى را به عمد از قلم انداخته يا نخواسته به جنبههايى بغايت حياتى توجه كند از اين تلقى بر مىخيزد كه بسيارى از ما در ته فكرمان متن تاريخى را حاوى نوعى اسم اعظم و اسرار خفى مىدانيم كه بايد ابنعربىوار به شيوه جفر رمزگشايى شود تا الگوى آينده و همه زمانها باشد. تاريخ، برخلاف نظر هگل، به سويى مشخص حركت نمىكند؛ قابل تكرار هم نيست. امروز در جامعه ايران آرا و عقايدى سياسى كه در سال 1900 به نظر برخى روشنفكران به تاريخ مىپيوست احيا شده است. اما نمىتوان نتيجه گرفت يك بار ديگر عيناً از 1906 گذر خواهيم كرد و چون تصويرى كه آدميت، يا هر مؤلف ديگرى، به دست مىدهد نقص دارد پس به دردسر خواهيم افتاد زيرا نقشه راه كامل نيست. در آينده هم عقايدى در شرايطى جا خواهد افتاد. اينكه چطور و چگونه، به گفته اهل رياضيات، همگشتى است كه از جابهشدن دهها تكعدد در يك عدد بزرگ به دست مىآيد: تعداد نتايجِ ممكن، نسبت به مجال ده و پنجاه و صد ساله زندگى ما، بينهايت است.
فكر سياسى در جامعه ايران كلاً به سه شاخه چپ، ملى و دينى تقسيم مىشود. دينداران به سه نحله نوانديش، نيمدارانديش و درمانناپذير تقسيم مىشوند و هر يك را شعبهها و خردهشعباتى است. همين طور چپ سنتى و سوسياليست ولرم و ضدتودهاى و چپ محفلى و چپ تكرو و چپِ بريده و ملىگراى پلاسيده و مشروطهخواه و سلطنتطلب باستانگرا و ناراضى قومگرا و ياغى و تجزيهطلب و بىتفاوت و ايدئولوژىگريز و مخالف مزمن. به هفتاد و دو نحله شايد نرسد اما به هفتاد حتماً سر مىزند. در حالى كه با وجود اين همه خبر و نظر و مقاله و كتاب و مصاحبه و منبع، درباره آنچه هماكنون مىگذرد توافقى وجود ندارد، نوشتن متنى درباره مثلاً ميرزا آقاخان كرمانى كه اين همه خط و خطوط را راضى كند محال است. آن چنان متنى خدا هم نافريد. همه انتظار دارند كسى كه صد و دوازده سال پيش كشته شد دقيقاً حرف امروز آنها را زده باشد.
هر گرايشى در ايران به دليلى از موجودى چموش به نام تاريخ ناراضى است چون همه خيال مىكنند از جايى به بيراهه رفت، و در ترم بعد با شناخت كافى از مفاهيم و موقعيتها مىتوان مانع بيراههرفتن تاريخ شد، همچنان كه برخى پدر و مادرها فكر مىكنند اگر اشتباهات والدين خودشان را تكرار نكنند بچههاى بهترى بزرگ خواهند كرد. بحثهاى خودساخته يكسره انتزاعىِ قائل به همهچيز بودن زبان كه از محافل فلسفى فرانسه به كلاسهاى نقد ادبى دانشگاههاى آمريكا راه يافت و به ايران رسيد، سالهاست بر قفسه كتابهاى جامعهشناسى و روانشناسى ما سنگينى مىكند. كسانى به صرافت افتادهاند اين پرگويىها را به حيطه تاريخ هم بكشانند. اگر قرار بر اصلاحات باشد، تاريخ هم اصلاح بايد گردد. تازگى، حرف از اين است كه ايران مثل خارجه نشد و پروژه مدرنيته شكوفا نگشت زيرا آدمهاى اين مملكت زبان همديگر را درست درك نمىكردند. تاكنون مباهى بوديم كه خارجه موظف است زبان والاى ملت ايران را بفهمد و مدرنيته و آزادى ما را كه به سرقت برده است مسترد دارد. حالا مىگويند خودمان هم زبان خودمان را نمىفهميديم و جامعه را با اجتماع، ملت را با مردم، و آزادى را با شلنگتخته اشتباه مىگرفتيم.
در اين شلوغپلوغىِ بازار افكار و عقايد، شايد بهتر باشد آدميت را هم از ايرادهاى بنىاسرائيلى معاف بداريم، بحث خردمندانه و نوشته گيرايش را، تا زمانى كه كارهاى بهترى نوشته شود، متن ادبى و كتاب بالينى فرض كنيم و بگذاريم هركس هرچه دوست دارد در لابهلاى سطور آن بخواند. براى آينده، اگر آيندهاى داشته باشيم، تفاوتى نمىكند او چه نوشت يا ننوشت. در حالى كه كسى به خيابان مستوفى نمىرفت از او بپرسد چه بايد كرد، اگر هم مىرفت در به رويش باز نمىشد، نبايد توقع داشت نوشتههايش به همان اندازه نجاتدهنده سرگشتگانِ وادى حيرت باشد كه سرودههاى شاه نعمتاللَّه ولى.
6
زمانى در دفتر كتاب جمعه گفت وقتى گارسن كافه نادرى هم مىگويد كتاب اميركبير و ايران را خوانده است، چطور امكان دارد عدد تيراژ 2200 تايىِ مربوط به سالها پيش در ابتداى كتاب صحيح باشد.
از يك سو، اعتبار اثر و احترام اهل نظر غير از پولسازبودن است. در آلمان به كتابهايى مانند آثار آدميت مىگويند ملايمفروش، يعنى همواره به آهستگى فروش مىرود؛ نه دخل كتابفروش را پر مىكند و نه پس از مدتى از مُد مىافتد و فراموش مىشود. اما واقعيت ديگر اين است كه حتى همين مجموعه آثار هم در بسيارى جوامع جهان براى گذران محترمانه مؤلف كفايت مىكند.
يكى از ناشران او مىنويسد اوايل دهه 1360 پاكت حاوى حقالتأليف مقالات تاريخى را بىآنكه باز كند پس داد. در همان سالها، كه همسايه بوديم، يك بار گذرا گفت حقوق بازنشستگىاش از وزارت خارجه را قطع كردهاند. در سال 1377 گويا مستمرىاش را برقرار كردند. تعجبى ندارد كه در سالهاى اخير باز قطع كرده باشند. محمدعلى مجتهدى هم در آخرين مصاحبه زندگىاش گفت حقوق بازنشستگىاش را قطع كردند. برخى هموطنان از شرح تنگدستى آدمهايى از قبيل ميرزاده عشقى و قمرالملوك وزيرى و كمبودهاى مالىِ صادق هدايت احساس اندوه و شرمسارى مىكنند. قطعكردن مستمرى بازنشستگى افراد سالمند، كه حتى از اين هم بيشتر اسباب شرمندگى است.
اين نگارنده وقتى خوانندگانى مىپرسند متنى كه پيرامون اسنوبيسم نوشته در واقع درباره چه جور آدمى است، مىگويد خيلى راحت به نويسندهاش نگاه كنند. حالا مىتواند به كسانى كه فريدون آدميت را از نزديك مىشناختند بگويد مىتوانند او را به خاطر بياورند.
در سالهايى كه همسايه بوديم گاه با كتوشلوار سورمهاى و كراوات و سطل ماست بهدست به خواربارفروشى محل مىآمد. چند بار هم در اتاق كارش كه حال و هوايى ادارهجاتى داشت به ديدنش رفتم. يك بار كه به ناهار دعوتش كردم، خواهشى كرد به اين مضمون كه جمع مهمانانْ كوچك و عارى از افراد متفرقه باشد. در آن زمان كه نسل ما خيال مىكرد كراوات به تاريخ پيوسته است و از درگيرشدن در هر جر و بحثى استقبال مىكرد، اين خلقوخو بوى نا مىداد. بعدها به تجربه دريافتم طرز سلوك او عاقلانه است و در بحث بيهوده و قاطىشدن با افراد متفرقه نبايد افراط كرد.
در دفتر كتاب جمعه يك بار او را «سينيور ف. اومانيته» خطاب كردم. شايد نخستين و آخرين بار بود با او مزاح مىشد اما همراه سايرين خنديد و نشانهاى از ناخشنودى بروز نداد، شايد چون مزاحى سخت خواصفهم بود. «برخى چيزنويسان اروپايى و آمريكايى» مورخّان مورد علاقهاش را كه انگليسى بودند در بر نمىگرفت، اما خودش زياد در سبكروحى و روحيه مطايبه رايج در ميان اهل قلم آن جزيره شريك نبود.
عنوان فرعى انديشههاى ميرزا فتحعلى در شناسنامه انگليسى كتاب عيناً از اين قرار است: a contribution to the history of the iranian liberal ideas يعنى: كمكى به فهم تاريخ آراى آزادانديشانه در ايران. آدميت از اين هم كه برخى منتقدانش به او عنوان مورخ فكرمحورِ بورژوازى داده بودند ناخشنود نمىنمود. درهرحال، نگارنده در عين اعتقاد به تأثير مستقيم نيروهاى مادى در تحولات تاريخى، ميل دارد از خواندن روايات مطنطن آدميت درباره نقشى كه طرز فكر مناسب نخبگان در زمان و مكان مناسب ايفا مىكند لذت ببرد. اگر اختيار داشت، با بهبود املا و انشاى همان عنوان فرعى، پيشنهاد مىكرد براى شادى روح مؤلف خلقگريز و ايجاد تمايز با چيزنويسان غيرمتخصص و تاريخنويسان و عوامكالانعام، روى سنگ گورش بنويسند:
Here Rests
إHumanit .Signor F
Who Majestically Contributed to the Promotion of Liberal Political Thoughtin
Persia