زیست فرهنگ آدمیت/ محمد قائد

 1

     بخشى از جامعه فرهنگى ايران هم رفته‏رفته مى‏پذيرد متنى جديد مربوط به تاريخ قديم كه در برابر داريم در واقع تا حد زيادى حسب حال امروز ماست. بِنِدتّو كروچه گفت تاريخ «يكسره تاريخ معاصر است.» شايد بد نباشد قدرى تخفيف بدهيم و بگوييم بازتاب طرز فكر ماست در وقايع روزگار پيش، يا انعكاس آن وقايع است در چشم ناظر معاصر.

     از يك سو، به ‏زور گنجاندن گذشته در قالب فكر امروزى اين خطر را در پى دارد كه ناخواسته نتيجه بگيريم فكر، مستقل از اوضاع و احوال، ازلى و ابدى است. ما كه قضاوت درباره رفتار ديروز شخص خودمان با چهارچوب امروز را منصفانه نمى‏دانيم مشكل بتوانيم آدمهاى سابق و اسبق را روى ترازويى آخرين مدل وزن كنيم. از سوى ديگر، انسان نمى‏تواند آنچه را مى‏داند (و مى‏داند كه مى‏داند) نداند. وقتى ادعايى مطرح ‏شده در زمانهاى پيش را مى‏خوانيم و مى‏دانيم نتيجه عملى آن حرف چه بود، جداگانه ديدن اين دو آسان نيست، گرچه ناممكن هم نيست، اما به قدرى خودفريبى و تن‏دادن به فريب نياز دارد.

     يكى از كسانى كه طرز نگاه كردن بخشى از خوانندگان ايرانى به گذشته را تا حد زيادى تغيير دادند فريدون آدميت بود. آدميت روش، لحن و نثرى جديد وارد تاريخ‏ نويسى ايران كرد و با اين اسلوب نوين به دركى تازه از تاريخ كشورش در قرون نوزدهم و ابتداى بيستم رسيد. اين درك شامل پيوندى ميان آگاهى امروز ما و آگاهى از طرز فكر انسانهاى روزگار گذشته است. در روش او، شخصيتهاى تاريخى به دو دسته خوب و بد تقسيم نمى‏شوند، كه خوبها نماينده طرز فكر امروز ما و بدها مخالف آن باشند. همه آدمها مدعى بوده‏اند نيّت خير دارند. از برخورد خشن نيتها، يا در واقع منافع متضاد، آتشى به پا شده و كسانى سوخته‏اند؛ كسانى هم به كباب مطلوب خويش رسيده‏اند. برخوردها همچنان در جنگى مغلوبه ادامه دارد و چنين نيست كه تكليف به‏اصطلاح خوبها و بدها يكسره شده باشد و همه رفته باشند پى كارشان.

     به نظر اسكار وايلد، «تنها وظيفه ما در برابر تاريخ اين است كه آن را دوباره بنويسيم.» پنج قرن پيش از صدور اين جمله رندانه، رشيدالدّين فضل‏اللَّه همدانى، يهودىِ اسلام‏آورده‏اى كه طبيب و مشاور غازان خان، حكمران مغول ايران، بود به فرمان ولينعمتش تاريخ جامعى دربرگيرنده تمام مردمان و ممالك شناخته‏شده فراهم كرد. رشيدالدّين براى تاريخ چينْ دو محقق چينى به ايران آورد، براى تاريخ هندْ زاهدى بودايى از كشمير احضار شد و مشاور او در مطالب مربوط به اروپا يكى از سفراى پاپ بود.

     در جهان تا آن زمان كتابى به شيوه يگانه جامع‏التواريخ با آن همه دقت و زحمت و تحقيق تدوين نشده بود. با اين همه، در عصر صفويه با ورود گسترده اطلاعات از غرب، كهنه شده بود و در قرن هجدهم، با رسيدن نتايج تحقيقات مورخان عصر روشنگرى به استانبول، عتيقه بود. نكته تنها در تغييرهاى جهان پس از عصر رشيدالدين فضل‏اللَّه نبود؛ نوع نگاه به گذشته اساساً عوض شده بود. آن كتابها از جمله سبب شد مردم ايران امروزى بدانند تاريخ واقعى اين سرزمين غير از افسانه‏هاى جمشيد جم است.

     نكته اين نيست كه تأليفات احمد كسروى و فريدون آدميت چه وقت كهنه و منسوخ خواهد شد؛ اين است كه اينها، برخلاف جامع‏التواريخ كه چند قرن مرجع اهل نظر بود، تاكنون حتى وسيعاً خوانده نشده‏اند، درست به همين سبب كه بسيارى وظيفه خود مى‏دانند تاريخ را دوباره و سه‏باره و ده‏باره بنويسند. ناظرانى از ملتهاى ديگر هنگام پرداختن به زمينه تحولات ايران نوشته‏اند چيزى به‏عنوان تاريخ مورد توافق اين كشور در قرنهاى نوزدهم و بيستم وجود ندارد. در مورد قرنهاى پيشتر هم وجود ندارد. مثلاً درباره نادرشاه افشار منابعى معتبر نوشته خارجيان در دست است اما ايرانيها از او شناختى چندان بيش از غارت هند و چپو الماسهاى مشهور و تخت طاووس ندارند. بحث درباره سياست نادر در ادامه كشورسازىِ صفويه بينهايت دشوار و تقريباً ناممكن است. به طرح متهورانه‏اش براى گنجاندن شيعه جعفرى در رديف چهار مذهب اسلام كه مى‏رسيم، ادامه بررسى چنان خطرناك به‏نظر مى‏رسد كه «هم قلم بشكست و هم كاغذ دريد.»

 2

     مهارت و دقت و انصاف آدميت در چرخيدن برفراز و ميان دو دنياى دينى و عرفى، و البته جان‏به‏بردن از پيامدهاى آن، شگفت‏انگيز است. فراموش نكنيم نخستين توقيف كتابش را نه در جمهورى اسلامى، بلكه در انتهاى دهه 1340 تجربه كرد. انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده اندكى پس از انتشار از سوى خوارزمى در 3300 نسخه در تير 1349، توقيف شد. موضوع كتابْ نوشته‏ها و افكار مردى است كه پدرش تبريزى و كدخداى قصبه خامنه در نزديك آن شهر، جدش رشتى و مادرش مراغه‏اى بود. در سال 1812 به دنيا آمد و پس از جداشدن قفقاز از ايران در انتهاى دهه 1820، در تفليس پرورش يافت و در سال 1878 در همان شهر درگذشت. ميرزافتحعلى را مى‏توان حامل بصيرت عصر روشنگرى دانست. اگر در مقابل باختن هفده شهر قفقاز بتوان تسكينى متصوّر بود كه اندكى درد شكست را در دل برخى وطنخواهان كاهش دهد، اين است كه آدمهايى چنين هوشمند در عين حفظ نزديكى جغرافيايى و روحى با وطن توانستند دور از فضاى مرده ايران بياموزند، آزادانه فكر كنند و بنويسند.

     آدميت با بررسى ريشه‏ها و لايه‏هاى فكر ميرزافتحعلى، جنبه‏هاى جهان‏بينى او و ارائه بخشهايى از نوشته‏هايش، تصويرى از انسان ايرانىِ جديد و رهاشده از بند فكرهاى موروثى به دست مى‏دهد («در ميان همه نويسندگان سياسى دنياى اسلامى در آن دوره تنها ميرزافتحعلى را مى‏شناسيم كه تناقض فلسفه غربى و شريعت را آشكارا اعلام كرد.»). در بازبينىِ نظريه‏ها و نظرات ميرزافتحعلى در حيطه‏هاى مختلف، از برخورد انتقادى به آراى او غافل نمى‏ماند. گاه فرض او و گاه نتيجه بحثش را به پرسش مى‏كشد و رد مى‏كند («ما كه از اصل آن شرط را قبول نداريم»، در اين باره كه تغيير الفبا شرط حتمى و لازم اخذ تمدن امروزى است). هر جا ميرزا به احساسات و شيرين‏زبانى توسل جسته است آدميت به خواننده هشدار مى‏دهد محتاط باشد («عنوان آن ساخته ذهن ميرزافتحعلى و عين شيوه خاص اوست كه بيچاره [ديويد] هيوم گوشه‏نشين را بإ؛ظظ  مسلمانان متعصب هندوستان گلاويز ساخته، حرفهاى خودش را زده و برخى نكته‏هايى آورده كه هيوم نگفته است.»). از نظر پرداخت، چنين شيوه‏اى در بررسى زندگى و افكار و عقايد يك فرد در ايران سابقه نداشت و اقتباس بهترين سبك زندگينامه‏نويسى و بررسى انتقادى آثار در غرب بود.

 3

     آن كتاب ارزشمند درباره متفكر كم‏همانند به چاپ دوم نرسيد. اما محدوديت شمار خوانندگان را نبايد فقط به گردن سانسور انداخت. آدميت نخبه‏گرا بود و خواص‏پسند مى‏نوشت. به خودش عنوان «ما» مى‏دهد و خواننده ندرتاً احساس مى‏كند مؤلف از پول و وقتى كه افراد صرف كتابش مى‏كنند سپاسگزار است. به گفته سيما كوبان، ناشر انديشه‏هاى طالبوف تبريزى و چاپ دوم مقالات تاريخى، «خواننده احساس مى‏كند نويسنده جز خودش هيچ‏كس را داخل آدم به حساب نمى‏آورد.»

     فرهنگ جامعهْ جنگلى است انبوه كه در آن آثار والا گياهانى‏اند لابه‏لاى درختان تنومند و زير سايه آنها. عايداتِ آثار پرفروشْ چرخ صنعت نشر را مى‏چرخاند و به بركت چاپخانه‏ها و كتابفروشى‏هايى كه براى چنين آثارى به وجود آمده است ناشرانى استطاعت مى‏يابند آثارى خواص‏پسند منتشر كنند. اگر بتوان به سياق زيست‏محيط حرف از فرهنگ‏محيط زد، متون عامه‏پسند، تاريخى، داستانى، ادبى، فلسفى، كيلويى و غيره در چرخه‏اى طبيعى در هم تنيده‏اند.

     كتاب هم، مانند هر كالاى ديگرى، به دو دسته عالى و مزخرف تقسيم نمى‏شود. كيفيت كتاب درجاتى دارد به گستردگى استعداد مؤلفان و سليقه خوانندگان. متن ساده يا آسان‏فهم لزوماً به معنى بد يا غلط نيست و چنين متنى مى‏تواند بيان ساده عقايد مؤلفان معتبر براى كسانى باشد كه مجالى محدود براى پرداختن به بيرون از محدوده زندگى روزمره دارند. در غرب هم اوضاع بر همين منوال بوده و هست: خروارها كتاب عامه‏پسند حاوى خاطره و وقايع تاريخى و اسرار مگوى مشاهير در خطهاى توليدْ سرهم‏بندى و گاه با عجله رونويسى مى‏شود، به چاپ مى‏رسد و مدتى بعد فراموش مى‏شود. درصدى كوچك، و در عين حال شمارى قابل‏توجه، از اين توليدات چاپى حرفى تازه دارند و مى‏مانند. بسيارى از نويسندگان اين درصد كوچك همانهايى‏اند كه بى كسب اجازه از بزرگترها حرف مى‏زنند.

     فريدون آدميت، مثل فرمانده‏اى كه صبح سر صف با تعليمى به چكمه‏اش مى‏زند تإ؛ ظظ  نسق بگيرد، معتقد است افراد نبايد بى‏اجازه حرف بزنند: «اين حرف پاك ياوه است كه منابع و مآخذ ما براى مطالعه تاريخ نهضت مشروطه چندان زياد نيستند.» در پاسخ به اين نظر كه كسى بگويد دو خروار منابع «چندان زياد نيستند» (به جاى نيست – خطاى انشايىِ آدميت) و خوب بود ده خروار ملاط مى‏داشتيم، مى‏توان از مدعى پرسيد آيا تمام آن دو خروار را واقعاً حلاّجى كرد و چيزى باقى نماند، يا ژست الكى مى‏گيرد. زياد و كم، بخصوص با قيد مضاعفِ «نه چندان»، اظهارسليقه‏اى است اعتبارى درباره درجات، نه حكم به تمايز انواع. آدميت اتهام «پاك ياوه» را چندمنظوره به كار مى‏برد: با كوبيدن «چيزنويسان» نامعلوم، ميخ مرجعيت خويش در زمينه تاريخ مشروطيت را محكم مى‏كند.

     سلسله مراتب فرضى اگر هم از خود او، به‏عنوان ژنرال چهارستاره و عمدةالتجار، آغاز شود لاجرم بايد به رده‏هاى پائين‏تر برسد. تلقى‏اش از افراد تا حدى يادآور طرز فكر اشراف قاجار بود كه در اشاره به مردم فاقد القاب و عناوين مى‏گفتند «يك مشت آب‏حوضى». درباره مؤلفى مى‏نويسد: «او يكى از پادوهاى تاريخ‏پردازى بود.» و درباره يكى ديگر: «خانم معلمى كه گويا درس تاريخ مى‏دهد» و «اين هم از افاضات معلمى است كه درس تاريخ مى‏دهد…. درك آن معانىِ ظريف شعور تاريخى و سياسى مى‏خواهد كه او ندارد» و در ادامه حملات بى‏امان شخصى‏اش خويشتندارى به خرج نمى‏دهد: «اين خانم معلمْ رومان [=رمان‏] هم مرقوم مى‏فرمايد…. اما در داستان‏نويسى همان اندازه بى‏استعداد است كه در تاريخ‏پردازى بيمايه و حتى بى‏بهره از صداقت علمى.» و يك قربانى ديگر: «رساله خانم … آمريكايى … همچون اغلب نوشته‏هاى او سطحى و كم‏مايه است. آلوده به اغراض يهوديگرى است، و امانت علمى هم ندارد.»

     در خارجه ويراستاران بنگاه نشر معمولاً اجازه نمى‏دهند چنين جملاتى به چاپ برسد زيرا قابل تعقيب در دادگاه است، و حتى افراد غيرديپلمات هم در برابر همگان اين جورى حرف نمى‏زنند. در ايران چون وضع فرق مى‏كند، همه سيخكى توى شكم حريف مى‏روند و كمتر كسى اهل بيان ضمنى و فحواى كلام (آندر اِستيتمنت) است، مى‏توان اشخاص را متهم به حمل اغراضى مربوط به دينشان كرد. اتهام دم‏دست و بلكه اهانت مورد علاقه‏اش «چيزنويسان» بود، يعنى كسانى كه «در اين رشته تحصيلات دانشگاهى نداشتند»، گرچه ملاحظه موقعيت آنهايى را هم كه چنين تحصيلاتى داشتند و فردا صبح بايد سر كلاس مى‏رفتند و از پس دانشجو برمى‏آمدند نمى‏كرد.

     در پانويس تاريخ فكر مى‏نويسد: «اصطلاح “كلنل عصا قورت داده” (Blimp) عنوان تحقيرآميز و خاص سرهنگان انگليسى در مستعمرات است. اين لفظ در آن تركيب تعبير دقيق‏ترى هم در فارسى دارد كه با روش نگارش من نمى‏خواند.» از مواردى است كه متواضعانه از ضمير من، و نه «ما»ى هميشگى، استفاده مى‏كند. درهرحال، اگر در ذمّ مدرسان حىّ و حاضر دانشگاه و هموطنان و خارجيانى كه كتاب تأليف كرده‏اند مى‏توان آن عبارات خفيف‏كننده را به كار برد، چرا با مستعمره‏چى متوفاى فرنگى رودربايستى كنيم و صريحاً نگوييم اين اصطلاح يعنى آميزقشم‏شم، قرمپف، پفيوز يا بر ما مگوزيد؟

     نثرش، جز در جاهايى كه پاى رقيبان به ميان مى‏آيد، كلاً فاخر و خطابه‏وار است اما بى‏نقص نيست. تعداد مواردى كه خط تيره را نابجا يا نالازم به كار مى‏برد به پاى موارد صحيح مى‏رسد. استعمال مكرر فعل منسوخ «مى‏باشد» خبر از اين مى‏دهد كه، شايد به سبب دلمشغولى با متون قديمى، در جريان ادبيات جديد نبود و احساس نمى‏كرد اين فعل به متن معاصر و اعتبار ادبى نويسنده آن نزد خواننده امروزى چه لطمه‏اى مى‏زند. باز شايد به همين سبب به جاى خزانه اسناد مى‏نوشت «خزينه اسناد»، واژه‏اى كه براى حمام به كار مى‏رود، يا در واقع به كار مى‏رفت زيرا سالهاست ديگر وجود ندارد.

     بيانى گاه شبيه نثر عربى‏دان‏ها و ترجمه‏هاى تحت‏اللفظى: «جواب دقيق اين مسأله باطل مى‏گرداند دو نظرى را كه در ميان چيزنويسان غيرمتخصص ما رايج است»؛ «اين الفاظ ناواقع بى‏مغز»؛ «آن خوش خيالى بود»، به جاى: خوشخيالى بود، بدون ضمير اشاره؛ «عكس سند در تصرف ماست». صرف افعال و جاى صفات را در اين عبارت‏جمله نيم‏پز: «دانشمند و مجتهد مولوى استاد متبحر ادبيات عرب شناخته شده.» مى‏توان چنين سامان داد: ميرزا على مولوى، دانشمند و مجتهد، را استاد متبحر ادبيات عرب مى‏شناختند. «كارگذاران» و «بنيانگزاران» به احتمال 49 درصد اشتباه تايپى است اما «را»ى صددرصد غلط و مخلّ اين جمله: «نوشته‏هاى … او … كمتر نكته تاريخى تازه و مهمى را در بر دارد» همان خطاى انشايى‏دستورىِ فاحشى است كه زبان راديوتلويزيون، مطبوعات و «چيزنويسان» معاصر ايران را به گند كشيده. اينكه فرد پا به خيابان نگذارد مصونيتش به امراض واگيردار را تضمين نمى‏كند.

 4

 آشفتگى در فكر تاريخى را ابتداى دهه 1360 منتشر كرد: اثرى در اندازه كارهاى «چيزنويسان» و به همان اندازه قابل بحث و در خور نقد. اين جزوه كه يحتمل پرخواننده‏ترين اثر اوست عمدتاً به سه نفر مى‏پردازد، يا در واقع مى‏تازد: جلال آل‏احمد، احمد فرديد و مهدى بازرگان.

     پيشتر در انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى آخوندزاده اظهارنظرهاى شخصى خودش را هم فراموش نكرده بود. طولانى‏ترين پانويس آن، بيش از نصف صفحه، يورشى بود به حسين نصر و بساط عرفون كه در آن سالها، هم با الهام از مُد هيپى‏بازى در غرب و هم براى كندكردن گرايش جوانان به ماركسيسم، در ايران راه انداخته بودند: «عرفان شرقى … هيچ گاه درد مشرق‏زمينيان را دارو نبوده است…. آن مراكز عرفان‏نما يكى از ابزارهاى پيشرفت كار مستعمره‏چيان اروپايى و آمريكايى است» و الى آخر. در معرفى يك ايرانى ترقيخواه قرن نوزدهم كه عملاً قادر نبود آنچه را از طريق روسى و تركى از متفكران عصر روشنگرىِ قرن پيش از آن آموخته بود به هموطنانش برساند، چنين منبررفتن‏هايى بيجاست و به مقالات وارده جرايد مى‏ماند. بعيد بود حتى هما ناطق كه نزد آدميت وزن و احترام داشت بتواند قانعش كند كوتاه بيايد، تا چه رسد به ديگران.

     در جزوه آشفتگى با «افاضات معلم كورذهن فلسفه … كه خود را متخصص فلسفه آلمانى مى‏دانست» شروع مى‏كند كه مى‏گفت «مشروطيت دفع فاسد به افسد است.» احمد فرديد، مدرس دانشگاه تهران، در آن زمان ناگهان كوك ساز را عوض كرده بود، نغمه‏هايى مضحك‏تر از هميشه مى‏نواخت و «از قياسش خنده آمد خلق را.» با رهاكردن شطحيات شرق‏پرستانه‏اى كه به تبليغ براى نظام شاهنشاهى و وضع موجود تعبير شده بود، در سال 58 ناگهان روى قطار سريع‏السير پريد، به مخالفت با اساس فكر مشروطيت پرداخت و عَلَم و كتل يهودستيزى هوا كرد – حرفهايى كه در سال 1356 يك كلمه‏اش را جرئت نداشت در تلويزيون يا سر كلاس بزند. مانند دكانهايى كه صبحها حليم، ظهرها كباب كوبيده و عصرهاى ماه رمضان آش رشته مى‏پزند، بنا به گردش فصول و مظنه ايام جنس بيرون مى‏داد.

     آدميت زيادى جدى‏اش مى‏گرفت. فرديد حتى ذيل «چيزنويسان» مورد تحقير او نمى‏گنجيد زيرا چيزى ننوشت. از طايفه معركه‏گيرها بود و حرّافى‏اش براى شنوندگانى در گذار از نوجوانى به جوانى جاذبه داشت. با وام‏گرفتن طعنه‏اى مشهور، مى‏توان گفت كسى كه در هجده‏سالگى از شنيدن حرفهاى امثال آل‏احمد و فرديد و شريعتى اشك در چشمش جمع نشود عاطفه ندارد؛ بيست سال بعد اگر همچنان اشك در چشمش جمع شود عقل ندارد. در همين لحظه به احتمال زياد در كانالى تلويزيونى، عرفانچى و فيلسوفى مانند طوطىِ كوكى همان حرفها را تحويل مى‏دهد. در سنينى كه بدن شكوفاى انسان پر از ترشح آدرِنالين است، مجلس سماع و جذبه ناشى از تكرار مانتراهايى از قبيل اجّى مجّى لاترجّى (يا دل‏آگاهى‏خودآگاهى خداآگاهى، آنچنان كه فرديد دَم مى‏گرفت) بر فرد تأثيرى عاطفى مى‏گذارد. با بالارفتن سن، وقتى حالش جا بيايد، ممكن است از خودش بپرسد اين حرفها يعنى چه.

     ابراز ترديد آدميت در فلسفه‏دانىِ فرديد موردى نداشت. او واقعاً و جداً فلسفه آلمانى مى‏بافت. ابتكارى كه به خرج مى‏داد اين بود كه حال و هواى آن مباحث را از نژاد ژرمن و مسيحيت و فرهنگ غرب به نام‏ونشان‏هاى ايرانى دوبله مى‏كرد و نويد نابودى دشمنان اهريمن‏خو و احياى مجد و عظمت ديرين مى‏داد، مانند مترجمانى ايرانى كه روزگارى اسم شخصيت داستان را از مرى به گلنار تغيير مى‏دادند تا فضا همه‏فهم شود. فرديد، با تمام غلنبه‏پرانى‏هاى طاقت‏فرسايش، فردى عامى و نماينده طرز فكر عوام بود. در انتهاى بحث جزوه آشفتگى به اين نكته بر مى‏گرديم.

     پس از 1357، از جمله متونى كه زير ذره‏بين اهل‏نظر رفت نوشته‏هاى آل‏احمد بود. به او در زمان حياتش هم ايراد گرفته بودند كه آسمان‏ريسمان مى‏بافد و براى نتيجه مورد نظر، يعنى حمله به رژيم، از خودش حرفهاى عجيب‏وغريب در مى‏آورد. نقد آدميت كوبنده بود اما، امروز كه تصوير آل‏احمد هَرَس شده است، بديع به‏نظر نمى‏رسد.

     داريوش همايون را كه آل‏احمد (در خدمت و خيانت روشنفكران) نظرى از او نقل كرده است «فاشيست‏مشرب» مى‏نامد. آن نظر، پيرامون توجه قانون اساسى 1285 به زمينداران و بى‏اعتنايى به دهقانان، اين است كه «شامل هيچ تغيير اجتماعى نيست، تا چه رسد به انقلاب اجتماعى.» براى حمله به آل‏احمد نيازى نبود آدميت جمله‏اى نقل‏شده را چوب كند و كف پاى او بزند، مگر به نيت فاصله‏گرفتن از بقاياى رژيم شاه در روزگار پرخطر اوايل دهه 1360 كه حيات و ممات افراد به مويى بند بود. معادل‏گرفتنِ بحث همايون با سياست آن رژيم نه دقيق است و نه منصفانه.

      درهرحال، آن نظر خيلى راحت مى‏تواند از خود آدميت نقل شده باشد: «فرض مالكيت دهقان نسبت به زمين زير كشت در مجلس [اول‏] به ميان نيامد…. افسون مالكيت … بنياد دارايى را هنوز خلل‏ناپذير مى‏شمرد. دوم، مزاج سياسى مجلس تاب دگرگونى نظام ارباب و رعيت را در احوال زمانه نمى‏آورد.»؛ مجلس اول «در مسائل اساسى چون تعديل مالكيت زمين زير كشت، يا افزايش سهم دهقانان از محصول زمين، كارى از پيش نبرد….»؛ ستايش حرف نظريه‏پرداز فرقه دموكرات ايران به‏عنوان «يكى از درخشان‏ترين قطعات رساله محمدامين رسول‏زاده»: «مشروطيت با موجوديت فئوداليزم و خان‏خانى هرگز قابل ائتلاف نيست»؛ در جنبش مشروطه «بحران سياسى از حالت تعرض جمعى و آشوب و ازدحام شهرها نگذشت. به مجموع اين احوال عنوان انقلاب نمى‏توان داد. انقلابْ مفهوم اجتماعى و سياسىِ ديگرى دارد.»

    حساسيت آدميت به اين نكته است كه كسى، حتى با تكرار عين بحث خود او در باب فئوداليسم، از مشروطيت بد بگويد. اكنون، پس از چند دهه خرده‏گيرىِ كوبنده و همه‏سويه از جلال آل‏احمد (كه با مداخله ميراث‏خوارانه برادرش در مباحثى بزرگتر از كاليبر او تشديد مى‏شد) منصفانه بايد اذعان كرد انتقاد از كهنه‏بودن قانون اساسى 1285 را آل‏احمد، به بيان صادق هدايت، از خشتكش در نياورد؛ اعتقادى بود فراگير و زبانزد جامعه.

     در ايران تصورى وجود دارد كه، بنا به آن، مداخله صغير و كبير در موضوعى فنى مانند قانون اساسى نشانه رشد ملت است و وقتى عالم و جاهل شكايت از جفاى اغيار را تكرار كنند و كسى نپرسد يعنى چه، نشان مى‏دهد آحاد ملت درك سياسى دارند و اين مرز و بوم اهورايى پدر جدّ خارجه است – جايى كه افراد ياد گرفته‏اند بى‏مقدمه وارد معقولات نشوند. سالها گفتند و نوشتند قانون اساسى ايران از قانون اساسى بلژيك اقتباس شده – تلويحاً يعنى حق ما را خوردند و نگذاشتند ترقى كنيم و به جهانيان نشان بدهيم مى‏توانيم، مانند نفت و فرش و شعر عرفانى، صادركننده قانون اساسى هم باشيم. به بيان سوپردولوكس امروزى، مدرنيته واقعى از ما دريغ شد و سرمان را به مدرنيزاسيون و مدرنيفيكاسيون و غيره گرم كردند.

     اين اوهام به نتايجى به‏كلى خلاف انتظار انجاميد. اواخر 1357 و ابتداى 58، اهل نظر خواستار تشكيل مجلس مؤسسان براى تدوين قانونى اساسى برآمده از ژرفاى دل و جان ملت شدند كه ثابت كند ايران حتى اگر اولين تدوين‏گر قانون اساسى در جهان نباشد، يكى از پايگاههاى اصلىِ چنين مهارتى است. آنچه مى‏خواستند طى همه‏پرسى تأييد شود برداشتى از قانون اساسى جمهورى پنجم فرانسه بود.

     در زمينه دفاع آدميت از اصالت قانون اساسى مشروطه در برابر حملات رايج به اقتباسى‏بودنش، مى‏توان فهرست‏وار گفت: قانون اساسى غير از انشانويسى است، و بيشتر از جنس معمارى است تا نقاشى – بى‏تسلط بر هندسه و فيزيك و خاك‏شناسى و مقاومت مصالح به جايى نمى‏رسد.

     دوم، استفاده از صفات نو و كهنه در توصيف قانون اساسى بيجاست. مَگنا كارتا، قديمى‏ترين منشور حقوق و آزاديها در جهان، همچنان اساس اعمالِ قدرت سياسى در جامعه بريتانيا و حتى مستعمرات پيشين آن است و هر نسلى فكر خود را در آن بازتابانده، و قانون اساسى دويست و پنجاه‏ساله آمريكا همچنان محكم و بى‏درز است. نظر آل‏احمد، «اين متن حتى وقتى ترجمه مى‏شد كهنه بود»، در حكم اين است كه بگوييم نوازنده شيرين‏پنجه ما ساز كهنه را قبول ندارد و ساز آكبند مى‏خواهد. اگر در اجراى مفاد قانون اساسى قوام‏آمده سال 1831 بلژيك مشكل داشتيم و داريم، يعنى نوازنده «نِه‏اى جان من، خطا اينجاست.» حكايت فردى است كه همواره به مهارت خويش در سواركارى مى‏لافيد و وقتى سوار اسب شد و اسب زمينش زد، برخاست و گفت: اين اسب مصرف شد، يكى ديگر بياوريد.

     سوم، آدميت به قانون اساسى مشروطيت تا حد زيادى ناموسى‏عاطفى برخورد مى‏كند. قانون اساسى مانند سند منگوله‏دار است: حاوى توضيحاتى در اثبات حقوق مالك. اما چنانچه مدعى مالكيتْ عملاً خلع يد و قهراً اخراج شود، از اين دفترچه كرامتى بر نمى‏آيد. تصاحب‏كننده اگر قدرت و تفنگ داشته باشد براى استفاده از ملكِ مورد مناقشه نيازى به دفترچه ندارد؛ اگر هم واقعاً لازم باشد، يكى فراهم مى‏كند.

     شور و شيدايى آدميت نسبت به قانون اساسى محبوبش قابل‏درك و در خور احترام است اما او فكر حقير رايج در جامعه روحاً بيمار ايران را خوب مى‏شناخت: اين قانون اساسى اگر خوب بود كِى مى‏گذاشتند به ايران بيايد؛ پس لابد به درد نمى‏خورد كه داخل ديگ پلو به اين‏جا صادر كردند وگرنه كسى خير ما را نمى‏خواهد. اين طرز فكر رقت‏انگيز سالها در كوچه و بازار و كتاب و مقاله و كلاس درس و بر منابر تكرار مى‏شد، تا خوشبختانه از شرّ قانون اساسى دورانداختنىِ خارجه راحت شديم و خودمان يك فقره نوشتيم و به دنيا نشان داديم چندمَرده حّلاجيم.

     آدميت سپس پوست از كله مهدى بازرگان مى‏كَند. بازرگان هم تاريخ را تصويرى از وقايع معاصر مى‏ديد: شكست خودش از حريفانى كه پيشتر خيال كرده بود پيرو او هستند اما خيلى زود متوجه شد خودشان را كارفرماى او مى‏دانند؛ و تجديد مطلع كينه و خصومت ديرينش با حزب توده. بحث آدميت اين است كه مهندسْ افكارش را در قالب وقايع تاريخى به خورد مخاطبان مى‏دهد: خودش را اميركبير و حزب جمهورى اسلامى را روحانيونى مى‏بيند كه از او پشتيبانى نكردند. و نشان مى‏دهد حكم تاريخى بازرگان، «چپى‏ها هميشه مانع مبارزه ملت ايران عليه استيلاى خارجى بودند»، چنان كلى‏گويانه است كه معنايى ندارد زيرا چپ يعنى بخشى بزرگ از طيف سياسى و دربرگيرنده گرايشهايى گوناگون.

     كوبنده‏ترين نكته جزوه آشفتگى در پانويس صفحه آخر آن است: مصدق وقتى بازرگان را براى پست وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش كنونى) پيشنهاد كردند گفت به درد اين كار نمى‏خورد و اولين اقدامش اين خواهد بود كه چادر سر دخترمدرسه‏اى‏ها كند. نكته‏اى كاملاً واقعى كه آدميت مى‏توانست به اين روايت افزوده باشد انتخاب رندانه مصدق است كه بازرگان را به رياست سازمان آب تهران گماشت تا هم در زمينه درسى كه خوانده بود (ترموديناميك) فعال باشد و هم مؤمنان را قانع كند آب لوله از مصاديق كُر است زيرا منبع آن بيش از چند ده وجب طول و عرض و عمق دارد.

     اين متن بيش از هر كتاب ديگر آدميت خواننده بالقوه دارد، به اين سبب كه حاوى مضامينى از نظر زمانى نزديك به عصر حاضر، و نقد ديد معاصرانگارانه افرادى است كه درباره آنها با حرارت و گاه عصبانيت بحث مى‏كند. اين درست همان مشخصه‏اى است كه آدميت در آثار «چيزنويسان غيرمتخصص ما» تحقير مى‏كند. اما او در تحقير متون عامه‏پسند تنها نبود. در ايران، برخلاف جوامع غربى، منظور از كتاب پرفروش، آثار خواص‏پسند نويسندگان معتبرى است كه اعتبار آنها از سوى جمع كوچك خواص تأييد شده باشد. در واقعيت ملموس و عددى، تيراژ خاطرات معشوقه شاه در قياس با مكاتبات فلان افهم‏الممالك در باب فوايد حريّت، مانند فيل است در مقابل فنجان. هر خواننده‏اى – با احتياط بگوييم شايد جز فريدون آدميت – كتاب خاطرات را بيدرنگ در يك ضرب از سر تا ته مى‏بلعد، اما رساله در فوايد حريّت را بعدها نيز مى‏توان تورّق كرد. مشكل بتوان گفت كتاب اول فقط به سبب سرگرم‏كننده‏بودنش كمتر از دومى ارزش تاريخى دارد.

     هر سه شخصيت مورد بحث اين نوشته استثنائاً عامه‏فهم آدميت، عوام‏گرا بودند (غيبت على شريعتى كمى عجيب است). هم آل‏احمد و هم فرديد خرافات سياسى رايج در ميان عوام را مى‏گرفتند، چند جمله قصار و فاكت مربوط و نامربوط سر هم مى‏كردند و به مخاطب بغض‏درگلو و اشك‏درچشمِ اهل دانشگاه اطمينان مى‏دادند درست فكر مى‏كند: نفت ايران نقطه ثقل دنيا، فرهنگ ايران مايه حسد كل غرب، و لاجرم اين سرزمين آماج توطئه‏هاى دشمنان است. بازرگان هم تاريخ را نوعى قصه كلثوم‏ننه مى‏ديد اما تا آن حد لى‏لى به لالاى عوام نمى‏گذاشت و مى‏كوشيد اسلام به روايت دانشكده فنى را جانشين اسلام به روايت بازارحوزه كند. شكست غمبارى خورد و در دهه آخر عمر معتقد شده بود دين شايد بتواند براى آخرت بشر مفيد باشد.

     در ادامه نخستين نكته درباره جزوه آشفتگى كه پيشتر بدان اشاره شد، بيفزاييم كه خرده‏گيرى آدميت يا هركس ديگرى از بنيانگذاران مشروطه به گناه حفظ نظام زميندارى چندان بجا نيست. نظام بزرگ‏زميندارى ايران بيش از پنجاه سال بعد برچيده شد، و تحقق اين برنامه با اسباب و امكانهاى مالىِ نيم‏قرن بعد، يك دهه به‏درازا كشيد. اين توقّع كه مجالس اول و دوم بتوانند پنجاه سال تاريخ را جلو بيندازند نه تنها غيرواقع‏بينانه، كه نامنصفانه بود. در آن آشوب و بى‏تكليفى، و سپس در هنگامه ورود قشونهاى خارجى به خاك ايران طى جنگ جهانى اول، دست‏زدن به اقدامى مانند برچيدن بساط فئوداليسم و پايان‏دادن به اشرافيت زميندار خواب‏وخيال مى‏نمود. رضاشاه هم نه تنها دست به نظام موجود ايران نزد، بلكه كوشيد در همان نظام جايى براى خود و خانواده‏اش دست‏وپا كند.

     زمين – در واقع يعنى آب – همچنان از مهمترين مقولات اقتصادى‏اجتماعى ايران است: تملك زمينهاى ظاهراً باير، ثبت به‏عنوان بهره‏بردارى كشاورزى، تغيير كاربرى، ثبت به‏عنوان زمين شهرى، و تفكيك و فروش قطعات براى توسعه شهرها و شهرك‏سازى به شيوه‏اى زيرجلى از سوى باندهاى ثروتمند پيداوپنهان پرقدرتى كه اصطلاحاً زمين‏خوار خوانده مى‏شوند و طرز كارشان براى عامه مردم مبهم است. از دهه 1340 با معافيت كشت و زرع از ماليات، مسئله چند هزارساله كشاورزى تقريباً حل شد و اهميت آن عمدتاً از نظر اشتغال است زيرا دولت با عايدات نفت مى‏تواند همه چيز را وارد كند. امروز مالكيت زمين شهرى اهميت زمين زراعى همراه با نيروى كار رايگانِ دهات قديم را دارد. مى‏توان گفت مجد و عظمت ديرين به‏طرزى مضحك احيا شده است: در زمان هخامنشيان، منابع توليد در اختيار حكومت، و مردمْ بردگانى بودند كه تسمه از گرده‏شان مى‏كشيدند.

 5

     برخى منتقدان آدميت توجه او به تأثير فكر و نقش اشخاص در تحولات اجتماعى را حمل به نخبه‏گرايى كرده‏اند. اما او به واقع معتقد به حضور فكر آدم مناسب در لحظه مناسب در جاى مناسب است. متنى به‏عنوان فتواى ميرزا حسن شيرازى در تحريم استعمال تنباكو را موهوم مى‏داند اما جوانب قضيه را، به بيان خودش، غوررسى مى‏كند و نشان مى‏دهد با بالاگرفتن موج اعتراض بازرگانان ايران به امتياز انحصار دخانيات، ميرزا حسن از نجف به ناصرالدين شاه تلگرام زد كه شرعاً حق چنين كارى ندارد. شاه براى پول هنگفت و مفت له‏له مى‏زد تا به سياحت فرنگ و زنان آن ديار برود.

     اميد كه در آينده متونى كامل‏تر و حتى متفاوت در ترسيم نقشه فكر ترقى بر پسزمينه شرايط ايران در دهه‏هاى آخر قرن نوزدهم نوشته شود. تا آن زمان، نوشته‏هاى آدميت بهترين است و يحتمل پس از آن نيز در شمار بهترين‏ها خواهد ماند. اينها هم مانند هر متن ديگرى در ويراستارى قابل تكميل و بهبودند اما اين خرده‏گيرى كه آدميت چيزهايى را به عمد از قلم انداخته يا نخواسته به جنبه‏هايى بغايت حياتى توجه كند از اين تلقى بر مى‏خيزد كه بسيارى از ما در ته فكرمان متن تاريخى را حاوى نوعى اسم اعظم و اسرار خفى مى‏دانيم كه بايد ابن‏عربى‏وار به شيوه جفر رمزگشايى شود تا الگوى آينده و همه زمانها باشد. تاريخ، برخلاف نظر هگل، به سويى مشخص حركت نمى‏كند؛ قابل تكرار هم نيست. امروز در جامعه ايران آرا و عقايدى سياسى كه در سال 1900 به نظر برخى روشنفكران به تاريخ مى‏پيوست احيا شده است. اما نمى‏توان نتيجه گرفت يك بار ديگر عيناً از 1906 گذر خواهيم كرد و چون تصويرى كه آدميت، يا هر مؤلف ديگرى، به دست مى‏دهد نقص دارد پس به دردسر خواهيم افتاد زيرا نقشه راه كامل نيست. در آينده هم عقايدى در شرايطى جا خواهد افتاد. اينكه چطور و چگونه، به گفته اهل رياضيات، همگشتى است كه از جابه‏شدن دهها تك‏عدد در يك عدد بزرگ به دست مى‏آيد: تعداد نتايجِ ممكن، نسبت به مجال ده و پنجاه و صد ساله زندگى ما، بينهايت است.

     فكر سياسى در جامعه ايران كلاً به سه شاخه چپ، ملى و دينى تقسيم مى‏شود. دينداران به سه نحله نوانديش، نيمدارانديش و درمان‏ناپذير تقسيم مى‏شوند و هر يك را شعبه‏ها و خرده‏شعباتى        است. همين طور چپ سنتى و سوسياليست ولرم و ضدتوده‏اى و چپ محفلى و چپ تك‏رو و چپِ بريده و ملى‏گراى پلاسيده و مشروطه‏خواه و سلطنت‏طلب باستان‏گرا و ناراضى قوم‏گرا و ياغى و تجزيه‏طلب و بى‏تفاوت و ايدئولوژى‏گريز و مخالف مزمن. به هفتاد و دو نحله شايد نرسد اما به هفتاد حتماً سر مى‏زند. در حالى كه با وجود اين همه خبر و نظر و مقاله و كتاب و مصاحبه و منبع، درباره آنچه هم‏اكنون مى‏گذرد توافقى وجود ندارد، نوشتن متنى درباره مثلاً ميرزا آقاخان كرمانى كه اين همه خط و خطوط را راضى كند محال است. آن چنان متنى خدا هم نافريد. همه انتظار دارند كسى كه صد و دوازده سال پيش كشته شد دقيقاً حرف امروز آنها را زده باشد.

    هر گرايشى در ايران به دليلى از موجودى چموش به نام تاريخ ناراضى است چون همه خيال مى‏كنند از جايى به بيراهه رفت، و در ترم بعد با شناخت كافى از مفاهيم و موقعيتها مى‏توان مانع بيراهه‏رفتن تاريخ شد، همچنان كه برخى پدر و مادرها فكر مى‏كنند اگر اشتباهات والدين خودشان را تكرار نكنند بچه‏هاى بهترى بزرگ خواهند كرد. بحثهاى خودساخته يكسره انتزاعىِ قائل به همه‏چيز بودن زبان كه از محافل فلسفى فرانسه به كلاسهاى نقد ادبى دانشگاههاى آمريكا راه يافت و به ايران رسيد، سالهاست بر قفسه كتابهاى جامعه‏شناسى و روانشناسى ما سنگينى مى‏كند. كسانى به صرافت افتاده‏اند اين پرگويى‏ها را به حيطه تاريخ هم بكشانند. اگر قرار بر اصلاحات باشد، تاريخ هم اصلاح بايد گردد. تازگى، حرف از اين است كه ايران مثل خارجه نشد و پروژه مدرنيته شكوفا نگشت زيرا آدمهاى اين مملكت زبان همديگر را درست درك نمى‏كردند. تاكنون مباهى بوديم كه خارجه موظف است زبان والاى ملت ايران را بفهمد و مدرنيته و آزادى ما را كه به سرقت برده است مسترد دارد. حالا مى‏گويند خودمان هم زبان خودمان را نمى‏فهميديم و جامعه را با اجتماع، ملت را با مردم، و آزادى را با شلنگ‏تخته اشتباه مى‏گرفتيم.

     در اين شلوغ‏پلوغىِ بازار افكار و عقايد، شايد بهتر باشد آدميت را هم از ايرادهاى بنى‏اسرائيلى معاف بداريم، بحث خردمندانه و نوشته گيرايش را، تا زمانى كه كارهاى بهترى نوشته شود، متن ادبى و كتاب بالينى فرض كنيم و بگذاريم هركس هرچه دوست دارد در لابه‏لاى سطور آن بخواند. براى آينده، اگر آينده‏اى داشته باشيم، تفاوتى نمى‏كند او چه نوشت يا ننوشت. در حالى كه كسى به خيابان مستوفى نمى‏رفت از او بپرسد چه بايد كرد، اگر هم مى‏رفت در به رويش باز نمى‏شد، نبايد توقع داشت نوشته‏هايش به همان اندازه نجات‏دهنده سرگشتگانِ وادى حيرت باشد كه سروده‏هاى شاه نعمت‏اللَّه ولى.

 6

 زمانى در دفتر كتاب جمعه گفت وقتى گارسن كافه نادرى هم مى‏گويد كتاب اميركبير و ايران را خوانده است، چطور امكان دارد عدد تيراژ 2200 تايىِ مربوط به سالها پيش در ابتداى كتاب صحيح باشد.

     از يك سو، اعتبار اثر و احترام اهل نظر غير از پولسازبودن است. در آلمان به كتابهايى مانند آثار آدميت مى‏گويند ملايم‏فروش، يعنى همواره به آهستگى فروش مى‏رود؛ نه دخل كتابفروش را پر مى‏كند و نه پس از مدتى از مُد مى‏افتد و فراموش مى‏شود. اما واقعيت ديگر اين است كه حتى همين مجموعه آثار هم در بسيارى جوامع جهان براى گذران محترمانه مؤلف كفايت مى‏كند.

     يكى از ناشران او مى‏نويسد اوايل دهه 1360 پاكت حاوى حق‏التأليف مقالات تاريخى را بى‏آنكه باز كند پس داد. در همان سالها، كه همسايه بوديم، يك بار گذرا گفت حقوق بازنشستگى‏اش از وزارت خارجه را قطع كرده‏اند. در سال 1377 گويا مستمرى‏اش را برقرار كردند. تعجبى ندارد كه در سالهاى اخير باز قطع كرده باشند. محمدعلى مجتهدى هم در آخرين مصاحبه زندگى‏اش گفت حقوق بازنشستگى‏اش را قطع كردند. برخى هموطنان از شرح تنگدستى آدمهايى از قبيل ميرزاده عشقى و قمرالملوك وزيرى و كمبودهاى مالىِ صادق هدايت احساس اندوه و شرمسارى مى‏كنند. قطع‏كردن مستمرى بازنشستگى افراد سالمند، كه حتى از اين هم بيشتر اسباب شرمندگى است.

     اين نگارنده وقتى خوانندگانى مى‏پرسند متنى كه پيرامون اسنوبيسم نوشته در واقع درباره چه جور آدمى است، مى‏گويد خيلى راحت به نويسنده‏اش نگاه كنند. حالا مى‏تواند به كسانى كه فريدون آدميت را از نزديك مى‏شناختند بگويد مى‏توانند او را به خاطر بياورند.

     در سالهايى كه همسايه بوديم گاه با كت‏وشلوار سورمه‏اى و كراوات و سطل ماست به‏دست به خواربارفروشى محل مى‏آمد. چند بار هم در اتاق كارش كه حال و هوايى اداره‏جاتى داشت به ديدنش رفتم. يك بار كه به ناهار دعوتش كردم، خواهشى كرد به اين مضمون كه جمع مهمانانْ كوچك و عارى از افراد متفرقه باشد. در آن زمان كه نسل ما خيال مى‏كرد كراوات به تاريخ پيوسته است و از درگيرشدن در هر جر و بحثى استقبال مى‏كرد، اين خلق‏وخو بوى نا مى‏داد. بعدها به تجربه دريافتم طرز سلوك او عاقلانه است و در بحث بيهوده و قاطى‏شدن با افراد متفرقه نبايد افراط كرد.

     در دفتر كتاب جمعه يك بار او را «سينيور ف. اومانيته» خطاب كردم. شايد نخستين و آخرين بار بود با او مزاح مى‏شد اما همراه سايرين خنديد و نشانه‏اى از ناخشنودى بروز نداد، شايد چون مزاحى سخت خواص‏فهم بود. «برخى چيزنويسان اروپايى و آمريكايى» مورخّان مورد علاقه‏اش را كه انگليسى بودند در بر نمى‏گرفت، اما خودش زياد در سبكروحى و روحيه مطايبه رايج در ميان اهل قلم آن جزيره شريك نبود.

 عنوان فرعى انديشه‏هاى ميرزا فتحعلى در شناسنامه انگليسى كتاب عيناً از اين قرار است: a contribution to the history of the iranian liberal ideas يعنى: كمكى به فهم تاريخ آراى آزادانديشانه در ايران. آدميت از اين هم كه برخى منتقدانش به او عنوان مورخ فكرمحورِ بورژوازى داده بودند ناخشنود نمى‏نمود. درهرحال، نگارنده در عين اعتقاد به تأثير مستقيم نيروهاى مادى در تحولات تاريخى، ميل دارد از خواندن روايات مطنطن آدميت درباره نقشى كه طرز فكر مناسب نخبگان در زمان و مكان مناسب ايفا مى‏كند لذت ببرد. اگر اختيار داشت، با بهبود املا و انشاى همان عنوان فرعى، پيشنهاد مى‏كرد براى شادى روح مؤلف خلق‏گريز و ايجاد تمايز با چيزنويسان غيرمتخصص و تاريخ‏نويسان و عوام‏كالانعام، روى سنگ گورش بنويسند:

    Here Rests

إHumanit .Signor F

Who Majestically Contributed to the Promotion of Liberal Political Thoughtin

Persia