آدمیت و دفاع از حاکمیت ملی/ دکتر فریدون زندفر

  از درگذشت فريدون آدميت در روزهاى آغازين سال مطلع و متأثر شدم. هر فردى كه نسبت به اين آب و خاك مهرى در دل و غمى در سينه دارد، بى‏شك در اين احساس تألم شريك است. آدميت از فضايل انسانى بهره‏اى زياد داشت: مسئول و متعهد بود و با عزت نفسى مثال ‏زدنى، بى‏نياز از تعلقات ظاهرى و راسخ در عقيده و مسلك‏اش، اينها صفاتى است حميده ولى آنچه از او بعنوان ارثيه ارزشمند به يادگارى مى‏ماند، همان سبك و سليقه‏ اش در تاريخ‏نگارى است. شاگردى بود در محضر «آرنولد توين‏بى» [1]و بى‏شك افكار و عقايد آن پير دير در شكل دادن به شيوه تحقيقات تاريخى آدميت تأثيرگذار بوده است. در كشف علل حدوث وقايع تاريخى بايد در مقام جستجو برآمد، سره را از ناسره تميز و به افسانه راهى نداد. آدميت به آن اندازه به استاد كلاس درس‏اش در لندن ارادت مى‏ورزيد، كه شيفته تعليمات و آثار «ابن خلدون» از علماى فلسفه تاريخ در شرق بود. آثار آدميت هديه‏ اى است ارزنده كه به قلمرو تاريخ‏ نويسى نوين ارائه مى‏گردد.

     او ميان سال بود، و من در سنين جوانى كه با وى آشنا شدم؛ مى‏خواهم قدمت آشنائيم را به رخ كشم. و روايت اين آشنايى را چنين آغاز مى‏كنم. اولين بار كه با وى روبرو شدم در سال 1951 (1329) در نيويورك بود كه به عنوان عضو ارشد هيأت نمايندگى در سازمان ملل خدمت مى‏كرد. من هم در آن زمان عضو تازه وارد همان هيأت بودم. اين آشنايى مقارن گرديد با ورود هيأت دكتر مصدق به نيويورك در ارتباط با طرح پرونده نفت در شوراى امنيت. ياد ندارم در ارتباط با گروه مصدق سهمى ايفا نموده باشد. كمك اصلى‏اش شايد همان ترجمه پاره‏اى اسناد فارسى به انگليسى براى استفاده در متن سخنرانى در شوراى امنيت بود كه گروه با خود از تهران آورده بود، و انجام يك مصاحبه مطبوعاتى به منظور بيان فلسفه ملى كردن صنعت نفت و توقعات و انتظارات مصدق از سازمان ملل.

     در محيط وزارت خارجه آدميت به علت اندوخته علمى و تماس كارى از هر فرد ديگرى در طرز فكر و انديشه‏ام بيشتر تأثيرگذار بوده. در نيويورك سروكارم با دانشگاه افتاد، پشتيبانى و تشويق‏هايش همواره عاملى مثبت بود. سمت استادى از همان اوان آغاز شد، و حدود نيم قرن ادامه يافت. او مبلغ فصيح روشن‏انديشى بود، مى‏گفت هرگز اثرى ارزنده به دست نمى‏آيد مگر آن كه نويسنده بداند چه مى‏خواهد منتقل نمايد و بداند در پى اثبات چه مدعايى است. در استفاده صحيح از منابع و مدارك پندش مفيد بود. آشنايى به اصول متودولوژى را براى هر صاحب انديشه‏اى از واجبات مى‏پنداشت، و در اين رشته عمدتاً به نويسندگان آلمانى توجه داشت. بر اين باور بود كه زبان فارسى براى انتقال مفاهيم باريك و ظريف علمى و فلسفى كاستى‏هايى دارد، و در ارتباط با آن تنگناها زبان فارسى را به «قدقد» مرغان تشبيه مى‏كرد. برخوردارى از چنين ذهنيتى شايد معلول مصاحبت با دوست ديرينه‏اش رحمت مصطفوى باشد كه از هواداران سرسخت اصلاح الفبا و خط فارسى به شمار مى‏آمد. ولى به نظر نمى‏رسد، نثر سليس، قاطع و بى‏پرواى آدميت از اين محدوديت‏ها رنج برده باشد. نثرش سبك خود را داشت: در گزارشاتى كه براى تهران تهيه مى‏نمود و يا در مطالبى كه در كميته‏هاى سازمان ملل ايراد مى‏كرد سعى‏اش بر آن بود كه انسجام و همبستگى مطالب حفظ گردد. پس از آن كه نوشته‏اى را به صورت مسوده تهيه مى‏كرد در قرائت دوم متن را با قيچى از هم جدا مى‏كرد و قسمت‏هاى مختلف نوشته را بعضاً با اضافه نمودن جمله و يا جملاتى به گونه‏اى به هم سنجاق مى‏كرد كه متنى متجانس و همگون شكل گيرد. از به‏كارگيرى جملات مطول سخت پرهيز داشت. جملات اكثراً كوتاه و مقطع بود؛ در شيوه نگارش‏اش نقطه، دو نقطه و…، سهمى زياد داشت و با اين تمهيدات نمى‏خواست جمله بيش از حد طولانى شده و بين صغرى‏ و كبرى‏ فاصله افتد و در نهايت فكر اصلى بى‏رنگ گردد. اين نظم فكرى در ديگر شئون زندگى‏اش نيز دخيل مى‏بود: دفتر كارش همواره مرتب و منظم بود، نوع غذا عمدتاً مشخص و كميت آن هميشه مد نظر بود. به البسه تيره‏رنگ عادت داشت و سخت در قيد نظافت و پاكيزگى ظاهر بود و گهگاه كه آن [كلاه‏] «ملون» را بر سر مى‏گذاشت؛ با آن قد بلند و كشيده ياد و خاطره ديپلمات‏هاى اول قرن بيست به ذهن راه مى‏يافت.

     زمانى كه در هيأت نمايندگى در سازمان ملل خدمت مى‏كرد، كتاب اميركبير و ايران كه چند بار هم تجديد چاپ شده بود، تنها اثر عمده فارسى وى به شمار مى‏آمد. در نيويورك از تحقيق و تتبع باز نماند، و در آن ايام اثرى ارزنده را به اندوخته علمى‏اش اضافه نمود. اثر جديد تحقيقى درباره مناقشه بر سر بحرين بود، كه در 1955 به زبان انگليسى منتشر مى‏كند. اسناد اين كتاب عمدتاً جزيى از پايان‏نامه دكتراى وى دردانشگاه لندن بود، كه در نيويورك با بسط مطلب و گردآورى مدارك جديد به صورت تحقيقى مستند و مجزا منتشر مى‏نمايد. اين نوشته بهترين اثرى است كه تاكنون در باب قضيه بحرين تأليف شده است. فصل حقوقى كتاب، عملاً لايحه‏اى است وزين و مستدل كه ارزش طرح و رسيدگى در هر دادگاه حقوق بين‏المللى صاحب نامى را دارد. نوشته‏اى است ارزشمند كه مهجور مانده.

     در باب مسائل مربوط به سازمان ملل فعاليت‏اش بيشتر حول مسائل حقوقى و جنبه‏هاى مختلف مسأله حقوق بشر متمركز بود، يعنى امورى كه با طبع و سليقه‏اش سازگارى داشت. در كميسيون مربوط به «تعريف تجاوز» مشاركتى مثبت داشت؛ و در مسأله مربوط به آزادى اطلاعات كه به عنوان يكى از جنبه‏هاى حقوق بشر مطرح بود و هدف، تأمين يكى از مبانى آزادى فردى بود سخنان و برداشت‏اش سنجيده مى‏نمود. در ارتباط با مشاركت در مسائل حقوقى بود كه امكان آن فراهم آمد به عنوان داور در دادگاه دائمى داورى لاهه برگزيده شود. باز هم در ارتباط با همان موضوعات حقوقى بود كه در نهمين اجلاس مجمع عمومى سازمان ملل به سمت مخبر كميته حقوقى مجمع انتخاب گرديد.

     آدميت پس از بازگشت از سفر نيويورك به تهران، مدتى در مقام مديركل سياسى خدمت كرد و سپس به عنوان سفير عازم هلند گرديد. ولى اين مأموريت را ناتمام مى‏گذارد و دو سال هم در سمت سفير در هند خدمت مى‏كند. چه بسا اين ديپلماسى دوجانبه و يا سنتى با طبع و روحيه‏اش غريبه بود. دنياى ديپلماسى حوصله مى‏طلبد، و او بى‏حوصله بود؛ و با هر سطح بينش و شعورى نمى‏توانست در تسامح و تعامل باشد. ميدان حضورش همان كنفرانس‏هاى بين‏المللى بود؛ آنجا كه نخبگان و فرزانگان در حركت‏اند. صرفنظر از اين قضاوت كلى، از سفر به هند ناراضى بود و از هندى‏ها خوشش نمى‏آمد؛ و بر اين باور بود كه هندى‏ها هنوز تحت سلطه فكرى ارباب قبلى‏شان انگليس‏اند. از اين برداشت حتى در آن زمان در تعجب بودم.

      آدميت به مال و منال دنيا بستگى نداشت، و اين بى‏اعتنايى به مسائل مالى يكى از مشخصات بارز زندگى‏اش بود. به فكر حال بود تا در غم اندوخته‏اى براى فردا. آنچه داشت كه مختصر بود و محدود خرج مى‏كرد. زندگى بى‏آلايشى داشت و دور از دغدغه‏هاى متعارف ماديّات. پرونده‏اى تميز و منقح از اين بابت دارد. هر وقت سخن از امور مالى آدميت پيش مى‏آيد، بى‏اختيار به ياد واقعه‏اى مى‏افتم كه گرچه در حدى زياد سطحى و عاميانه مى‏آيد ولى به هر حال از كنه مطلب خبر مى‏دهد. داستان را خلاصه نقل مى‏كنم: در خانه‏اى كه هنوز پابرجا است با افراد فاميل زندگى مى‏كرد، طبقه‏اى را به فردى كه از قضا يكى از دوستان وزارت خارجه بود اجاره مى‏دهند. مستاجر روزى با يادآورى اين مطلب كه چند سالى است در اين محل اقامت دارد و طبق رسم جارى، حال موعد آن رسيده مال‏الاجاره افزايش يابد، آمادگى خود را از اين بابت ابراز مى‏دارد. آدميت لحظه‏اى به او خيره مى‏شود و سپس به تندى مى‏گويد: «من حاجى [حاجيه‏] ربابه نيستم.» و پى كار خود مى‏گيرد[2]. باز از مناعت طبع‏اش گوئيم. زمان زيادى بود كه در مضيقه مالى سر مى‏كرد؛ و حقوق بازنشستگى سال‏ها بود كه پرداخت نمى‏گرديد. دوستان جلسه مى‏كنند كه تلاشى را آغاز نمايند كه شايد مشكل به نحوى فيصله يابد. تقاضايى از آدميت گام نخست براى شروع كار مى‏بود. از نوشتن تقاضا سر مى‏زند، و اصرار هم بى‏فايده بود. سال‏ها بعد كه ظاهراً حقوق بازنشستگى برقرار مى‏گردد، انتظار آن بود كلمه‏اى چند بر سبيل تشكر روى كاغذ آورد. نقل است كه دريغ مى‏نمايد.

 خيابان مستوفى منتهى‏اليه شرقى قسمتى از منطقه يوسف‏آباد را شكل مى‏دهد؛ خيابانى است با شيبى آرام و درختانى نسبتاً تنومند كه هنوز از زمزمه آب يوسف‏آباد سهمى دارد. خانه‏اش در آن محل بود؛ و هر چند ماه يك‏بار به ديدنش مى‏رفتم. اتاق نشيمن و دفتر كارش فضاى واحدى بود – محوطه‏اى نسبتاً وسيع ولى در حدى زياد ساده و بى‏پيرايه؛ و با يك فنجان قهوه و نه بيشتر پذيرايى مى‏كرد. غالباً از گذشته مى‏گفت تا حال.

      آدميت از ظلمى كه از سوى كشورهاى استعمارى به خاك آبا و اجدادى‏اش رفته بود، دلى پر درد داشت و از قدرت‏هايى كه مسبب اين تعديات تاريخى بودند جز با لعن و نفرين ياد نمى‏كرد. مى‏گفت در طول تاريخ اين قدرت‏ها به هر طريقى كه ممكن مى‏نمود مانع ترقى و پيشرفت ما شده‏اند. با معلومات گسترده‏اى كه از تاريخ قرن نوزده در ذهن داشت و با اشاره به مستندات تاريخى اين سوز و گدازها در گفتگوهاى‏اش در حدى زياد نمايان بود. ممكن بود اثرى در سطح اميركبير و ايران آفريد و از اين سوز و گدازها در اَمان بود؟

      با احاطه‏اى كه در قلمرو تاريخ داشت، زبان نقدش تند و بى‏ملاحظه بود. ياد ندارم از نويسنده و يا اثرى تعريف نموده باشد؛ غالب تحقيقات تاريخى را «وصله پينه» مى‏پنداشت. احتمالاً بر اثر همين برداشت‏ها بود كه از نوشتن مقدمه‏اى بر اثرى جداً پرهيز مى‏نمود. شايد تنها استثنا همان محمود محمود بود كه از او مثلاً به عنوان «دوست آزاده دانشمندم و پيشرو تحقيقات تاريخ سياسى در ايران» ياد مى‏كند – شخصيتى كه به هر حال به وادى تاريخ‏نويسى هدايت‏اش مى‏كند. از هما ناطق هم به عنوان يك محقق به نيكى ياد مى‏كند. مدتى در سفارت لندن با محمود صناعى در ارتباط بود، و به آثارش التفاتى داشت و خواندن تأليفات‏اش را به اين و آن توصيه مى‏كرد. در مورد شخصيت‏هاى سياسى زمان نيز همواره زبانى تلخ، انتقادى و حتى تحقيرآميز داشت. آدميت در عقايدش راسخ و ثابت بود و با انعطاف‏پذيرى سر آشتى نداشت. اداى كلمات مبالغه‏آميز به منظور ابزارى براى پيشرفت در اجتماع هيچ جايى در مجموعه خليقات‏اش نداشت. خوش خلقى، اصولاً، خصيصه ذاتى‏اش نبود، و به ندرت به احساسات و عواطف‏اش مجال بروز و خودنمايى مى‏داد. اگر گهگاه سخنان ملاطفت‏آميزى بر زبان مى‏آورد، يكباره گو اينكه پشيمان شده باشد كلمات طعنه‏آميز بر گفتارش چيره مى‏شد. گاهى كلماتى به كار مى‏برد كه ممكن بود حمل بر جسارت شود، ولى آن كلمات پراكنده كه بى‏اختيار بر زبان مى‏آمد چيزى جز انتقاد از احوال و اشخاص نبود. آن خصلت بدخلقى‏اش روزى براى خودم نيز ايجاد دردسر كرد. شايد زياده‏روى باشد، ولى چند سطرى را صرف بيان واقعه‏اى مى‏نمايم كه گوياى نكته و يا نكاتى است. به آن ملاقات‏ها و صرف آن فنجان قهوه در محضرش قبلاً اشاره‏اى داشتم. روزى كه روز تعطيل عمومى بود، با اطلاع قبلى قصد خانه‏اش كردم. با خود فكر كردم حالا كه من يكى از مصرف‏كنندگان عمده قهوه در خانه‏اش هستم به مناسبت روز تعطيل و ملاحظه‏اى ديگر شايد بى‏مورد نباشد يك شيشه قهوه «نسكافه» و شيرخشك مخصوص آن را همراه ببرم. وقتى مرا در آستانه درب ورودى به آن صورت مشاهده كرد تعجب نمود و با حالتى عصبى در حالى كه عينك‏اش را چند بار از صورت برمى‏داشت و دوباره بر جاى‏اش مى‏گذاشت، پرسيد اين‏ها چيست؟ و گفتم كه چيست. در حالى كه همچنان عصبانى بود بالاخره توانست چيزى در اين مضمون بر زبان آورد: ديگر هرگز چنين نمى‏كنيد و موقع رفتن هم اين‏ها را با خود مى‏بريد. بى‏شك رفتار و خطاب‏اش تند و غيردوستانه بود. ولى عكس‏العمل آن روز شايد لايه بيرونى احساسى بود كه قابل رؤيت بود، و لايه پنهان همان عزّت نفس‏اش بود كه تصور مى‏كرد جريحه‏دار شده است. هنگام ترك محل دچار احساس نوعى شرمندگى بودم.

     چند سالى به عقب مى‏رويم. آدميت آن هنگام كه به ظاهر اسباب ترقى و پيشرفت فراهم مى‏نمود با وزارت خارجه وداع مى‏كند. در اين دورى از دستگاه ديپلماسى نيز سابقه‏اى مى‏گذارد كه بى‏سابقه مى‏نمود. از آن پس تلاش خود را كلاً وقف مطالعه و تحقيق نمود. در همين دوران كناره‏گيرى از امور دولتى و ديوانى است كه آثارى گران‏قدر و ماندگار پيرامون فكر آزادى و نهضت مشروطيت، انديشه ترقى و حكومت قانون و شرح افكار انديشمندانى چون طالبوف تبريزى، آقاخان كرمانى و فتحعلى آخوندزاده باقى مى‏گذارد. مى‏گفت آخرين اثرش تاريخ فكر از سومر تا يونان و روم خواهد بود. به وعده‏اش وفا مى‏كند.

    * * *

     پنج سال آخر زندگى ديگر با من سرِ آشتى نداشت، به خانه‏اش رفت و آمدى نداشتم و از ديدن‏اش محروم بودم. از اين معماى بى‏مهرى هرگز سر در نياوردم. 15 فروردين ماه، پس از سال‏ها دورى باز راه خانه‏اش را پيش مى‏گيرم. اين بار در آنجا، تعدادى از منسوبين و پاره‏اى از دوستان در مجلس يادبودش گرد آمده بودند. خانه همان خانه آشناى گذشته بود، ولى صاحب خانه ديگر در جمع نبود. فريدون آدميت، فردى پاكدامن، كارگزارى صالح، ديپلماتى آبرومند و مورّخى صاحب نام بود. هر وقت به عنوان دوست وى مورد خطاب قرار مى‏گيرم، از اين نسبت و پيوند احساس خرسندى، بل احساس غرور مى‏نمايم.

 روحش شاد.

    17 فروردين / 1387



[1] Arnold Toynbee .

[2] . حاجى ربابه زنى بود كه در آن ايام از طريق ارائه وام به اقشار مختلف جامعه و اخذ تنزيل و برقرارى سيستم رباخوارى مؤسسه‏اى عريض و طويل دائر مى‏كند. ولى كار مؤسسه از رونق مى‏افتد و حاجى ربابه ورشكست و سرانجام راهى زندان مى‏شود.