شب ملک الشعرای بهار
جشن يكصد و بيستمين سالگرد تولد ملكالشعراى بهار
به مناسبت يكصد و بيستمين سالگرد تولد ملكالشعراى بهار از سوى مجله بخارا و اعضاء خانواده بهار مراسمى با عنوان «شب ملكالشعراى بهار» در شامگاه چهارشنبه بيست و چهارم آبان ماه 1385 در تالار بتهوون خانه هنرمندان برگزار شد.
على دهباشى در بخشى از سخنرانى خود گفت: «امشب گردهم آمدهايم تا يكصد و بيست سالگى تولد بهار را جشن بگيريم. بهار در صد و بيست سالگى همچنان در خاطره ملتى كه آن قدر دوست مىداشت، زنده باقى مانده است. كمتر شاعرى در دويست سال اخير اين شانس و اقبال را داشته است كه سه نسل اشعار او را به خاطر بسپارند و با خود زمزمه كنند. ملكالشعراى بهار بيشتر عمر خودش را در ماجراها و التهابات سياسى سپرى كرد و اگر از سياست كنار بود، به سبب خانهنشينى اجبارى بود.
بهار، سخت شيفته فرهنگ ايران بود و مدام در انديشه ترقى و اعتلاى اين سرزمين و مردمش، نسبت به ادبيات جديد و مظاهر آن مقاومت نشان نمىداد، بلكه علاقمندى او و پذيرندگيش نسبت به ادبيات جديد در آثارش مشهود است.
شاعر بزرگ ما در صف اول آزادىخواهان قرار داشت و آنچه از او باقى مانده، حكايت از حساسيت اجتماعى اوست.
دهباشى در بخشى ديگر از سخنرانى خود زمينههاى سياسى و اجتماعى سرودههاى بهار مورد بحث قرار داد و در بخش پايانى سخنرانى خود از روز يكشنبه اول ارديبهشت 1330 كه مراسم تشييع شاعر بزرگ ايران برگزار شد ياد كرد.
پس از على دهباشى، نوبت به محمدعلى سپانلو رسيد كه تاكنون كتابها و مقالات بسيارى در ملكالشعراى بهار منتشر كرده است. سپانلو چنين آغاز كرد:
بهار هرگز آرمانش را از دست نداد
در واقع بهار با بخشى از زندگى من عجين شده است، در آغاز تغيير رژيم و انقلاب متوجه اين نكته شدم كه همان طور كه دكتر مصدق مىگفت. اساسى زندگى ما بر ايرانيت و اسلاميت است. اما سهم ايرانيت رفته رفته كم مىشود.
از آنجا كه تم وطن و آزادى پيغام اصلى شاعران مشروطيت بود، با اين وجهه نظر نخستين بار دست به كار تاليف كتاب «چهار شاعر آزادى» شدم و در سرگذشت عارف قزوينى، بهار، عشقى و فرخى يزدى مىبينيم كه 3 نفر از اين شاعران سرنوشت دردناكى داشتند. مىتوان گفت آن روياى آزادى در برخورد با رژيم پهلوى فرجام عبرتانگيزى يافت.
رژيم خودكامه با اينكه ميل به اصلاحات داشت، علاقهاى به تعميم آزادىهاى دموكراتيك و دستاوردهاى مشروطيت نداشت. عارف قزوينى در تبعيد دق كرد، عشقى به گلوله مزدوران نظميه در سال 1303 ترور شد و فرخى يزدى نيز در سال 1318 در زندان به قتل رسيد، وجورى گم و گور شد كه در حال حاضر نيز مكان قبرش را نمىدانيم. اما بهار زنده ماند.
سپانلو با اشاره به زنده ماندن بهار آن را مويد دو نگاه دانست و گفت: بهار يا به سكوت رضايت داد و يا اينكه نوع ديگرى از مبارزه را به صورت پنهان ادامه داد، بنابراين بهار هرگز آرماناش را از دست نداد و او نوعى جديد از تداوم را در يك دوران بحرانى بما ارائه كرد: چگونه مىتوان تا حد مقدور خلاف عقيده خود ننوشت و حتى اگر نوشت آثار اجبار در آن محسوس باشد.
سپانلو با تاكيد بر اين مطلب كه روشنفكر براساس وجدانش عمل مىكند و نه دستور مقامات، افزود: روشنفكر ممكن است در مرحله از زندگىاش اشتباه كند، ولى هرگز خلاف وجدانش عمل نمىكند والاّ ديگر روشنفكر نيست.
بهار در مشهد متولد شد، پدرش ملكالشعراى آستان قدس رضوى بود و اين لقب پس از مرگ پدرش به بهار رسيد، در حالى كه هنوز كسى به هنر او اعتماد نداشت و برخى نيز معتقد بودند اين لقب فقط ميراثى است براى اين جوان، اما بهار از سنين ميانى عمر توانست خود را به عنوان ملكالشعراى مطلق به تثبيت برساند. او از همان جوانى در سرنوشت مردم سرزمين خود سهيم شد. بهار 20 ساله بود كه نسيم بيدارى انقلاب مشروطه وزيدن گرفت. در واقع دسته كوچك دموكراتها در مشهد، بزرگترين دستهاى بود كه به نفع مشروطيت در خراسان شكل مىگرفت در همان زمان جنبش بزرگ در آذربايجان شكفت و به تدريج به گيلان و اصفهان هم رسيد.
آنچه كه ما به عنوان ناسيوناليسم ايرانى از آن ياد مىكنيم، ساخته نويسندگان ايران دوست آذربايجان است. چطور ممكن است برخى زير نام و پيكره ستارخان بايستند و از جدايى صحبت كنند؟ آنها مىتوانند حرف جدايى را به نام خود بزنند نه با سوء استفاده از نويسندگان ايران دوست آذربايجان مثل طالبوف، زينالعابدين مراغهاى، ميرزا آقا تبريزى، يا كسروى و شهريار… كه ايران مرهون آنهاست.
وى افزود: زمانى كه كنسول روس به ستارخان پيشنهاد مىكند كه بالاى خانهاش پرچم روسيه بزند تا در امان باشد. او مىگويد من مىخواهم كه 7 كشور زير پرچم ايران باشد.
سپانلو با بيان اين مطلب كه مهمترين مايههاى شعر بهار از ابتدا آزادى و حقوق بشر است گفت: با اين كه مردم ايران در آن زمان آنچنان باسواد نبودند اما بسيارى از شعرهاى بهار دهان به دهان در ميان مردم چرخيد و تاثيرگذار هم بود. از ديگر ويژگىهاى بهار مىتوان به مبارزهطلبى او با خرافات اشاره كرد كه اين موضوع از قصيده جهنم «كه در 24 سالگى سروده است آغاز مىشود يا در زمينه سياسى شعرى كه در قالب نامه به وزير امور خارجه انگليس نوشته مىشود و دست به دست ميان مردم مىچرخد اشاره كرد. شاعران و روشنفكران آن دوران عقبماندگى و بدبختى كشور را مىبينند و آن را با تاريخ گذشته مقايسه مىكنند، پس مىكوشند كه به نوعى هويت تاريخى را به ما يادآورى كنند و در اين ميان بهار سهم انكارناپذيرى دارد. او در جوانى ترجيع بند بلندى ساخته بود و تاريخ ايران را در بعد اسطورهها و تاريخ مكتوب براى تودهها شرح داده بود، موضوعى كه تا آخر عمر بارها تكرار كرد.
وى با بيان اين مطلب كه مبارزات شاعرانى چون عشقى، عارف، بهار و فرخى يزدى منجر به اين مىشود كه كشور به دست قدرتمند ديگرى برسد كه كارش سركوب همين حضرات است؛ گفت: ملكالشعراى بهار با تغيير رژيم خانهنشين مىشد و در اردىبهشت 1305 هنگام تاجگذارى رضا شاه مىپذيرد كه در اين مراسم شعرى بخواند وقتى اين شعر را مىخوانيم، متوجه مىشويم كه شاعر پيش از آنكه رضاشاه را تجليل كرده باشد، خودش را تجليل كرده است.
سپانلو ادامه داد: بهار به او مىگويد باعث افتخار توست كه من تو را تجليل مىكنم. آرزوهاى خودش را درباره اصلاحات، عمران، امنيت به شكل توصيهاى به رضاشاه بيان مىكند، در تاريخ ما بسيار كم سابقه است كه كسى اينگونه با صاحب قدرتى صحبت كرده باشد. در تاريخ ادبيات ما هيچ يك از شاعران خودشان را چنين بالاتر از پادشاه يا حكام معرفى نمىكنند شايد به استثناى سعدى.
وى با اشاره به شكلگيرى انديشههاى چپگرا در ايران گفت: در اين دوران بهار معتقد است كه همراه اين گروه مىتواند مبارزه كند، از اين رو با آنها ارتباط برقرار مىكند تا اين كه نخستين بار در سال 1308 به زندان مىافتد امّا بعد از آزادى از زندان نيز سخنان دو پهلوى خود را رندانه ادامه مىدهد مثلاً در مورد احداث راهآهن سراسرى در خوزستان و طغيان رود كارون چنين مىسرايد:
شهنشهه بر سر كارون قدم سود
بخفت آن شرزه شير ناشكيبا
بلى ديوانه چون زنجير بيند
فراموشش گرددش آشوب و غوغا
مىحب الوطن خورده است خسرو
كى از ديوانه دارد مست پروا؟
پادشاهست و اهل زنجير است و ديوانه از او مىترسد و اين نوع مديحهگويىها و دو گانگىها در آثار بهار فراوان است و به خاطر كمبود وقت كمتر مىتوانم به امثال آن بپردازم.
وى با پرداختن به مقوله عشق در شعر بهار تاكيد كرد: معمولاً عشق در ادبيات فارسى به انسان است ولى در بهار عشق به وطن و سرزمين غلبه دارد و جالب اينجاست كه اين عشق بيشتر به سرزمين است تا مردم سرزمين، چرا كه مردم را بيشتر به عنوان علل عقب ماندگى ايران مىشناسد.
بهار شعرهايى مىسرايد كه به صورت مخفى چاپ مىشود و دست به دست ميان مردم مىچرخد او در سال 1311 يك بار ديگر به زندان افتاد، اين، زندان ديگر شوخى بردار نيست و حكومت ديگر ميخهايش را محكم كوبيده است و بهار بايد خودش را انسان سر به زيرى نشان بدهد كه زنده از زندان بيرون بيايد. ماهيّت اين شعرهاى دو گانه اجازه نمىدهند كه بهار آرماناش را نفى كند.
گفت: بهار يكى از سرشناسترين شاعر دوران است و به راحتى نمىتوانند از شر او راحت شوند، او را به اصفهان تبعيد مىكنند او در اصفهان به درخواست دوستاناش شعرهايى مىسرايد و خدمت مقامات مىفرستند تا زمينه آزادى او را فراهم كند. اما چون در اين آثار هم مايه خاكسارى لازم وجود ندارد عفو او پذيرفته نمىشود.
به هر حال شعرى كه موجب آزادى بهار مىشود ابيات خنكى است كه شاعر عمدا آنها را بىروح ساخته است، قطعهاى به نام تهمورث و جم، با يك بيت ترجيع به اين شكل:
مالك الملك معظم پهلوى | وارث تهمورث و جم پهلوى |
با اين همه در همين شعر به يك بيت عجيب و غريب و متلك گونه برمىخوريم كه بهار مىگويد.
آنكه نپذيرد زمردى گر نهند | نام او نوشيروان روزگار |
وى افزود: اين شعر در دربار پادشاه خوانده شد و شاعر با اين تجاهل عارف جانش را نجات داد، بهار فرزند انقلاب آزادىبخش مشروطه است، چطور مىتواند خلاف عقيدهاش، قدرت مطلق را بستايد.
با اشاره به اين كه بهار در دورهاى احساس مىكند كهاى كاش شاعر نبود، ادامه مىدهد: از اين پس شعرهاى بهار يا عرفانيات و يا شكواكيه از روزگار است. البته برخى اتفاقات ميان دوره مىافتد و به او مىگويند كه در اين مورد شعرى بگو، مثلاً او شعرى براى افتتاح امجديه، و يا ازدواج وليعهد مىسرايد. براى اينكه نگويند بهار در فكر توطئه است. ولى در اين شعرها بىميلى شاعر به خوبى احساس مىشود.
سپانلو افزود: من توصيه مىكنم كه در رساله من درباره بهار فصل راجع به زندانهاى او را بخوانيد مثلاً قطعهاى كه در آن جواب نامه كاظم پزشكى را داده است، گويد: چرا فكر مىكنيد كه من طرفدار پهلوى نيستم. من قسم خوردم كه به شاه مشروطه وفادار باشم و بعد در بيت ديگرى مىگويد كه شاه مشروطه در غربت مُرد (كه مقصود احمد شاه است) و با اين بيت قسم خودش را منتفى مىكند
شاعر مجموعه «پاييز در بُزرگراه» يادآور شد. در شعرهاى بهار پيغامى هست كه بايد به نسلهاى بعدى انتقال داده شود.
سپانلو با بيان اين مطلب كه بهار يكبار ديگر در شهريور 1320 با انرژى وارد كار هنرى و سياسى مىشود گفت: شاه جوانى روى كار آمده است كه هنوز وضعيتاش معلوم نيست، قصيده حب الوطن را مىنويسد. و توصيه مىكند كه
هر كه را حب وطن در دل نباشد كافر است
معنى حب الوطن فرموده پيغمبر است
در شعرهاى بهار بيش از هر چيز به ايرانيت و اسلاميت توجه شده و با اينكه بهار به صراحت در مورد انجام فرائض دينى چيزى نمىگويد، من به خداپرستى او شك ندارم. او سروده است:
هان اى ايرانيان ايران اندر بلاست
مملكت داريوش دستخوش نيكولا است
مركز ملك كيان در دَهَن اژدهاست
غيرت اسلام كو، جنبش ملى كجاست
برادران رشيد اين همه سستى چرا است
ايران مال شماست، ايران مال شماست
اين نويسنده با بيان اين مطلب كه غيرت اسلامى و جنبش ملى پيغام سياسى شعرهاى ملك الشعراى بهار است گفت: چندى كه از پادشاهى محمدرضاشاه در ايران مىگذرد ديگر شاه از ديدار بهار اكراه دارد، چون بهار اولاً مثل يك آدم ناصح سطح بالا با او صحبت مىكند و ثانيا بهار متعلق به جناحى است كه از بچگى به شاه گفتهاند كه دشمن او است.
سپانلو با اشاره به روى كار آمدن قوامالسلطنه گفت: او از بهار مىخواهد كه وزير فرهنگ شود و آن گونه كه بهار مىگويد شاه اصلاً ميلى به وزارت او نداشته است وقتى كه رساله راجع به بهار را مىنوشتم درباره او با مهرداد بهار صحبت كردم. مهرداد مىگفت پدرم وقتى كه آشتى قوامالسلطنه با تجزيه طلبان آذربايجان را ديد سخت به رنج آمد و به معناى واقعى خرد شد،
وى افزود: پس از آن بهار به خاطر بيمارى كه داشت در سال 1326 راهى سويس مىشود و در سويس قصيده «لِزينه» را مىسرايد كه عالىترين اثر اوست و از قدرت القاء بالايى برخوردار است قصيدهاى با ساختِ موسيقيايى و جملهبندىهاى هيجانانگيز. اين آخرين عبادت پرشور بهار، آخرين نماز ميهنى اوست.
سپانلو در پايان گفت البته بهار در سالهاى پايانى عمر زندگى شعرهاى ديگرى نيز سرود كه با همه زيبايى و استحكام در نوع شعرهاى او قرار نمىگيرد و ما پيرمرد را با تواضع و علاقهاى كه به وطن داشت با دل و آتشين و سينه مجروح بر بلنداى كوهستان باقى مىگذاريم و دعاى آخرين او را با هم زمزمه مىكنيم:
يارب تو نگهبان دل اهل وطن باش
كاميّد بديشان بود ايران كهن را
تأثر غيرمنتظرهاى اجازه نداد كه سپانلو بتواند به مطالب ديگرى كه در آغاز سخن وعده داده بود ادامه دهد.
پس از سپانلو، كاميار عابدى از نويسندگان و منتقدان شعر فارسى بويژه از مشروطيت به بعد سخنرانى خود را چنين آغاز كرد:
بهار، در ميان شاعران عصر خود، يگانه است
زادگاه بهار، مشهد بود و تكاپوهاى ادبى و فرهنگى و اجتماعى و سياسى او در خراسان آغاز شد. امّا ما مىدانيم كه اين شهر و منطقه، به دليل نفوذِ معنوى و مادّىِ سنّتگرايان، در روندِ مشروطه خواهى سهمِ چندانى نداشت. تمركزِ عمده مشروطهخواهان در تهران و تبريز و رشت و چند شهر ديگر بود. بنابراين، بديهى است كه سرودههاى بهار، اندكى ديرتر از شعرهاى دو شاعرِ پيشگام مشروطه خواه، يعنى اشرف الدّين حسينى (نسيم شمال: قزوينى يا گيلانى) و عارف قزوينى شناخته شود. امّا در اين ميان، نبايد نكتهاى سَنَوى را نيز از ياد بُرْد: بهار از دو شاعرِ مورد اشاره، كم سالتر بود. به روايتهايى، اشرفالدّين در سال 1249 شمسى و عارف در سال 1261 شمسى چشم به جهان گشوده بودند و تجربههاى ادبى و فرهنگى، و به طبع، سياسى و اجتماعىشان از بهار بيشتر بود: بهار متولّد سال 1265 شمسى بود. گذشته از اين، نبايد فراموش كرد كه اشرفالدّين و عارف، به دليلِ خصلتهاى زبانىِ شعرهايشان، توانايىِ جذبِ مخاطب عمومى را داشتند. امّا بهار، به همان دليلِ خصلتهاى زبانى، توانايى جذبِ چنين مخاطبانى را نداشت. با اين همه، وى در جذب و هضمِ بخشهايى از سنّتهاى ادبى و نزديك كردن آنها به ايدههاى قرن بيستمى (مانندِ آزادى، برابرى، ميهنخواهى، انسان دوستى، صلحطلبى) در ميانِ شاعرانِ عصر خويش، تالى ندارد و يگانه است. به نظر مىآيد كه بهار در حوزه مفهومها، شاعرى است بيشتر نوگرا؛ و در زمينه ساختِ شعرى، گويندهاى است بيشتر سنّتگرا. امّا در قلمروىِ زبان، در كشاكشِ نوگرايى و سنّت دوستى قرار دارد. البتّه نوآورىهاى عمده بهار در حوزه مفهومهاست و او، به شكلى ظريف و نامستقيم، خردِ انسانى و شهودِ شعرى را به هم گره مىزند و در اين راه، توفيقش در خور انكار نيست. با آن كه از «عشق»، به معناىِ خاصّ آن، در شعرهاى بهار، نشانِ چندانى نيست، امّا سرودههايش، سراسر، در عشق به آرمانهاىِ انسانى و ميهنى، چهره اصيل و اصلىِ خود را به دست مىآوَرد. بهار شاعرى است تجددّخواه و به ويژه، در دو موضوعِ عمده «انسان» و «ميهن»، با اعتدال و سنجيدگىِ كمنظيرى، به رفتارِ ادبى خود جامه عمل مىپوشانَد: گويندهاى انسان دوست كه مرزهاى خود را با جهان وطنىها حفظ مىكند و در همان حال، شاعرى ميهندوست كه از افراطخواهى، خود را بر كنار نگه مىدارد. يعنى هم، انسان دوستىاش بر بنيادِ خردگرايى است و هم، ميهندوستىاش: توجّه به سرنوشتِ آدمى در سرشتِ شاعرانهاش تنيده شده است و در همان حال، لحظهاى از مصالح ملّىِ خود عقب نمىنشيند؛ چه در صف دموكراتها، چه در همكارىهاى گاه و بىگاه با وثوقالدّوله و قوامالسلطنه، چه در مماشات با رضاشاه و چه در برخى هم كارىها و هم دلىهايش با چپگرايانِ جوانِ پس از شهريور 1320.
پس از سخنرانى كاميار عابدى متن پيام پروانه بهار كه به علت بيمارى نتوانسته بود به ايران سفر كند و در شب بهار شركت كند توسط مريم روشن خوانده شد در بخشى از پيام پروانه بهار چنين آمده است:
شعر پدرم، نشانگر تلخكامىهاى او بود
هميشه آرزو داشتم كه به جاى يادبود مرگ پدرم، تولد او را به ياد آوريم و جشن بگيريم. روزى را كه شاعرى بزرگ و دانشمندى يگانه به دنيا آمده است. روزى كه 120 سال پيش در شهر مشهد در خانوادهايى فرهنگى، محمدتقى كوچك پاى به جهان گذاشت. در آن زمان كسى نمىدانست اين اولين كودك خانواده، روزى افتخار فرهنگ سرزمينش خواهد شد. خوشبختانه اين آرزوى ديرين من امروز برآورده شد. هر چند متاسفانه به علت كسالت نتوانستم در اين روز عزيز در جشن شركت كنم.
هر گاه به گذشته و به خاطراتى كه با پدرم داشتهام فكر مىكنم، او را در اطاق كارش يا در باغچه مورد علاقهاش كنار گلهاى دست پروردهاش مىبينم و يا روزهاى تلخ حبس و زندان و تبعيد و بيمارىاش را كه تلخترين و دردناكترين خاطرات من و خانوادهام هست.
از سويى خوشحالم كه سالهاى پايانى زندگيش هر روز كنارش بودم و خاطراتى تلخ و شيرين كه هرگز فراموشم نخواهد شد.
او انسانى شجاع، وطندوست و آزادىخواه بود كه تمام سالهاى عمرش را در راه آرمانهاى بزرگش سپرى كرد. شعر او و آثار او نشانگر تمامى زندگى و آرزوها و تلخكامىهايش مىباشد.
امروز هر چه از او آموختم سعى مىكنم به كار برم و افكار او هميشه راهنماى زندگى من بوده است. در اين جا سه نسل از فرزندان او حاضرند و من از راه دور با آنها همصدا مىگويم: پدر تولدت مبارك.
پس از قرائت پيام پروانه بهار فيلمى از دكتر محمدامين رياحى پخش شد كه درباره يكصد و بيستمين سالگرد تولد بهار پيامى فرستاد بود كه مىخوانيد:
استادم بهار
دوست عزيزم، آقاى على دهباشى، از من خواست كه در مجلس جشن صد و بيستمين سال تولد استاد بزرگ، ملكالشعراى بهار، به عنوان يكى از شاگردان و ارادتمندان آن بزرگوار عرايضى داشته باشم. دريغا كه پيرى و بيمارىهاى طبيعى ملازم آن، مانع حضور در آن مراسم شد. ناچار از راه دور چند كلمه به عرض مىرسانم.
بزرگداشت بهار، بزرگداشت دانش و آزادى و فضيلت، بزرگداشت فرهنگ ملى ايران و شعر ايران است. بهار يكى از هفت تن بزرگترين شاعران ايران در تمام قرون: فردوسى، سعدى، حافظ، مولوى، نظامى و خيام و يكى از بنيانگذاران پژوهشهاى علمى در زبان و ادب و فرهنگ ملىماست. بهار نخستين كسى است كه با شناسايى مزار فردوسى در طوس و سرودن چندين قصيده و نشر مقالات متعدد موجبات ساختمان آرامگاه و برگزارى جشنهاى باشكوه هزاره ميلاد شاعر بزرگ ملى ايران گرديد.
استاد بزرگ از بهار جوانى، و آغاز نهضت مشروطيت با سرودن قصايد نغز و استوار و مهيج و نشر مقالات در حمايت از آزادى و بيدارى مردم و مبارزه با دشمنان ايران كه وطن ما را اشغال كرده بودند، چون آفتاب در آسمان ادب و سياست ايران درخشيدن گرفت و از همان روزها بزرگترين شاعر عصر خود شناخته شد و همواره اين مقام را حفظ خواهد كرد. بهار در همهى عمر مورد كينه و آزار دشمنان خارجى و حكومتهاى ايران و حسودان و رقيبان بود و در برابر همهى آنها چون كوه دماوند استوار ايستاد. دربارهى زندگى پرافتخار و خدمات سياسى و جريدهنگارى او كتابها و مقالات بسيار نوشته شده و خواهد شد. عرايض من در اينجا منحصرا دربارهى شعر و مقام والاى علمى اوست.
شاعرى بهار مقارن با ايامى شد كه با بيدارى ايرانيان و آشنايى با ادبيات جهانى، لزوم تحول و تجدد در شعر فارسى مطرح گرديد. اما حقيقت اين است كه شعر بهار در عين حفظ اصول و سنن شعر فارسى، تازهترين شعرهاى فارسى را از نظر زبان و موضوع و مضامين در بر دارد و تبليغات و جنجالهاى رسانهاى كه هر چند گاه بالا مىگرفته، در واقعيت اثرى نداشته است.
روح ملى و فرهنگ ناب ايرانى در همه سرودهها و نوشتههاى بهار جلوهگر است. شخصيت بارز بهار در برنامهريزى دانشكدههاى ادبيات براساس فرهنگ ايرانى و توسعه و تقويت زبان ملى نكتهاى است كه ناگفته نبايد گذاشت. نگاهى به پاياننامههاى دانشجويانى كه به راهنمايى او و شاگردان نزديكش تاليف گرديده و مقايسه موضوع و محتويات آنها با رسالههاى سالهاى متأخر، ارزش كار او را نشان مىدهد. متاسفانه بعد از او در برنامهها و تحقيقات مدارس عالى انحرافهايى راه يافته كه به همين اشاره اكتفا مىكنم.
آفرينندگى و نوآورى استاد در تحقيقات مربوط به زبان فارسى، در دوره سه جلدى سبكشناسى پديدار است. اگر چه بعد از او متون كهن متعددى شناخته شده و با چاپهاى انتقادى آنها، مسائل تازهاى به ميان آمده و تاريخ تحولات زبان فارسى روشنتر گرديده و اين راه ادامه خواهد يافت. با اين همه بهار در تاريخ ادبى فارسى مبدع و بنيانگذار فن سبكشناسى و تاريخ تحولات زبان فارسى شناخته خواهد شد.
تبحر و تسلط بهار بر متون نظم و نثر فارسى، شگفتانگيز بود. نقد و تصحيح ترجمهى تاريخ طبرى، تاريخ سيستان، مجمل التواريخ و القصص كه از نظر احقوا بر اطلاعات اختصاصى و اهميت آنها از زبان فارسى لازمترين كار در آن روزها بود، حسن تشخيص او را نشان مىدهد.
هر دو كتاب اخير براساس عكسهاى نسخههاى منحصر به فردى كه تا آن روز شناخته شده و دستياب بوده، چاپ گرديد و ناچار در مواردى استاد جز حدس و گمان و تصحيح قياسى راهى نداشته است.
اخيرا كه نسخهى كهنى از مجمل التواريخ به همت استاد ايرج افشار چاپ عكسى گرديده، صحت حدس و گمانهاى بهار تاييد مىشود.
پس از پيام دكتر رياحى خانم مخدره آموزگار ضيايى از بنيانگذاران انجمن فرهنگى آفتاب خاطرهايى از جشن صدمين سال تولد بهار را چنين بيان كرد:
خاطرهاى از جشن صد سالگى بهار
با عرض سلام در اين مجمع فرهنگى و استفاده از اين ميكروفون صادقانه خود را متكى بر جاى بزرگان و به نام نامى افتخار خراسان، بزرگ مرد ايران كه استادى او نه تنها در ادبيات، قصيدهسرائى، سياست آشنائى با فرهنگ مغرب زمين، روزنامهنگارى و استوارى و مقاومت مهرتاييد خورده است را كار آسانى نمىبينم ولى زيادست چهرههاى درخشان و آشنائى اساتيد در اين محفل ادبى و به خاطر آوردن اين مطلب كه من در محضر عده زيادى از شما بسيار آموخته و مورد محبت بودهام به لطفتان اميدوارم مىكند و شناختن عدهاى از دانشجويان دوره خدمات 25 سالهام در مسئوليت فعاليتهاى فوق برنامه دانشگاهها كه امروز بر كرسى استادى نشسته و شهرت افتخارآميز دارند و از چهرههاى پايدار هستند به اين باور مىرساندم كه امشو دَرِ بهشت خدا به روى من باز است و مىتوانم چند دقيقه مصدع باشم.
به عرضتان برسانم كه افتخار همشهرى بودن با استاد بهار همراه با اين سعادت كه چون ايشان در روزنامهنگارى با پدر من همكار و هم سنگر بودند و من از سنين دبستانى فيض حضورشان را در خانه خودمان تجربه كردهام مجوز قرار گرفتن در اين مكان مىبينم.
به موجب وظيفهاى كه دارم بايد خاطرهاى از جلسه بزرگداشت صدمين سال تولد ملكالشعرا كه در انجمن ادبى آفتاب كه تازه متولد شده بود به عرض برسانم اين جلسه در سال 67 با حضور استاد جاودانه مهرداد بهار و دختران استاد، همه با نشانى بارز از پدر و بزرگان فرهنگ آن روز به رياست مؤسس انجمن، شاعر نامى فريدون مشيرى تشكيل شد.
آقاى مشيرى با بيانات مبسوطى كه در چندين صفحه چاپ و تكثير شد آثار ارزنده شاعر والامقام را معرفى و درباره ايشان چنين گفتند.
بعد از اين ابيات منتخبى از سرودههاى استاد مثل «لزن» و «جغد جنگ» خوانده شد در اين جلسه بياد ماندنى خانم سيما بينا محقق و متخصص ترانههاى محلى ايران مرغ سحر را با ويلون استاد فقيد محمد مير نقيبى كه عضو انجمن آفتاب بودند خواندند و نداى آزادىخواهى و وطنپرستى استاد بار ديگر مترنم شد.
در فقدان اسف بار ملكالشعرا بهار قاطبه مردم ايران، نويسندگان، شعرا، دانشگاهيان، دولت مردان و سياستمداران مطالب و سرودههائى ارائه دادند كه قسمتى از آن در ديوان شاعر منعكس است.
عبارتى از ايشان در بين دوستان مكررا يادآورى مىشود ـ ايشان در اوج بيمارى از بستر بيمارى در سويس به عيادت كنندگان كه شامل دانشجويان ساكنين سويس از ايران تجار و مسافرين بودند يادآورى مىكردند:
« يادتان باشد كه شما ايرانى هستيد بايد در كسب علم و هنر و تجربه در تجارت و زمينههاى ديگر نهايت كوشش را بكار بريد و هر چه زودتر در ايران آنها را به ديگران بياموزيد. مام وطن منتظر شماست و چشم به راه خدمات و ره آورد شما كه لازمه اداى دين به وطن است.»
اين بود خاطرهاى از مجلس بزرگداشت صدمين سال تولد استاد عاليقدر دانشمند و ميهنپرست از دست رفته يادش گرامى باد. با پاسخ به پيام اين مربى كمنظير از طرف همه شيفتگان مكتب پايدارش رفع زحمت مىكنم.
بهارا: اى زندگى و مرگ تو آموختن
ما عشق وطن را ز تو آموختهايم.
قسمت پايانى شب بهار به اجراى دو ترانه از بهار اختصاص يافت كه تصنيفهايى از بهار: مرغ سحر (مرتضى نىداود)، ز من نگارم (درويش خان) توسط حسين عربزاده، سروش و ستار خطابى اجرا شد كه مورد توجه شركتكنندگان قرار گرفت