شب یوزف فون هامر ـ پورگشتال برگزار شد.

شب یوزف فون هامر پورگشتال

سه شنبه اول اسفند 1391 برابر با 19 فوریه 2013 ،شب « یوزف فون هامر پورگشتال» ایرانشناس اتریشی و مترجم دیوان حافظ و قصه‎های هزار و یک شب با همکاری مجله بخارا و مؤسسه فرهنگی هنری ملت و انجمن فرهنگی اتریش در ایران برگزار شد.

نخستین سخنران این مراسم دکتر توماس بوکسباوم سفیر اتریش در تهران بود و دکتر سعید فیروزآبادی سخنان ایشان را همزمان به فارسی ترجمه کرد. دکتر باکسباوم در آغاز سخنان خود به سنت برپایی چنین بزرگداشت‎هایی توسط مجله بخارا اشاره کرد و گفت : « من از مجله بخارا صمیمانه سپاسگزارم که بانی چنین شب‎هایی است و ما تا کنون فرصت داشته‎ایم که شب‎هایی را برای بزرگان فرهنگ و ادب اتریش برگزار کنیم: برای راینر ماریا ریلکه، اینگه‎بورک باخمن و نیز شب مشترک ادبیات اتریش و سوئیس. و به پیشنهاد من به نویسندگان معاصر نیز پرداخته شد که از این میان می‎توانم به شب قصه‎خوانی اتریشی ـ ایرانی و شب نویسندگان اتریشی ـ ایرانی اشاره کرد که خانم آنجلیکا رایتسر و خانم ناهید طباطبائی حضور داشتند.

_دکتر توماس بوکسباوم
دکتر توماس بوکسباوم

مجله بخارا یکی از ارزنده‎ترین مجلاتی است که در ایران منتشر می‎شود و نگاهی به مجله کافی است تا مرا وادارد که بخواهم دست کم عناوین آن را برای من ترجمه کنند و من معتقدم یکی از نشریاتی است که می‎توان تمام آن را به انگلیسی ترجمه کرد.

دکتر بوکسباوم در بخشی دیگر از سخنان خود به روابط دیرینه فرهنگی ایران و اتریش اشاره کرد: « روابط بین ایران و اتریش به گذشته‎ای بسیار دور برمی‎گردد و بد نیست بدانیم که امشب مصادف است با صد و سی‎امین سالگرد تأسیس نخستین دفتر نمایندگی اتریش در ایران. و اکنون اگر بخواهم به امشب بپردازم، به شب یوزف فون هامر پورگشتال، این شرق‎شناس و ایرانشناس و این دوستدار بزرگ و مترجم دیوان حافظ. در واقع به مدد ترجمه او بود که گوته به حافظ علاقه‎مند شد و دیوان شرقی ـ غربی خود را سرود. او بود که آکادمی علوم را در اتریش بنیان نهاد و سال‎ها ریاست آن را بر عهده داشت. » دکتر باکسباوم سپس از حضور پروفسور برت گ فراگنر در این بزرگداشت سخن گفت: « امشب ما مفتخریم به حضور پروفسور فراگنر که بی‌شک برجسته‎ترین ایرانشناس معاصر است . وی که کرسی چندین دانشگاه ، از جمله دانشگاه بامبرگ را بر عهده داشته، پا جای هامر پورگشتال گذاشته است و هم اکنون ریاست آکادمی علوم را بر عهده دارد و آثار بسیار ارزشمندی را در زمینه‎ی ایرانشناسی و به ویژه زبان فارسی منتشر کرده است. »

علی دهباشی، پروفسور فراگنر، دکتر بوکسباوم و دکتر سعید فیروزآبادی
علی دهباشی، پروفسور فراگنر، دکتر بوکسباوم و دکتر سعید فیروزآبادی

سپس علی دهباشی به معرفی کوتاهی از یوزف فون هامر پورگشتال پرداخت :

« تردیدی نیست که ایران‌شناسی در آغاز قرن نوزدهم به شیوه‌ای علمی آغاز شد و پیشگامان این راه استادان دانشگاه نبودند، بلکه شخصیت‌هایی قدم در عرصۀ معرفی ادبیات فارسی گذاشتند که همچون یوزف فون هامر _ پورگشتال اتریشی بیشتر در حوزۀ دیپلماتیک فعالیت می‌کردند. هامر در 9 ژوئن 1774 در شهر گراتس اتریش به دنیا آمد. از 15 سالگی به مدرسۀ زبان‌های شرقی در آکادمی علوم وین رفت و دورۀ ترجمه شفاهی را گذراند و برای خدمات دیپلماتیک آماده شد. در این دوره زبان‌های فارسی، ترکی و عربی را فرا گرفت. پس از این دوره مدتی دستیار یوهانس فون مولر تاریخدان بود.

در سال 1799 او را به استانبول اعزام کردند. 1800 مترجم و منشی آدمیرال انگلیسی سر ویلیام سیدنی در هنگام لشکرکشی علیه فرانسویان در مصر بود. 1802 دوباره به استانبول اعزام شد و در همان جا بود که با غزلیات مولانا آشنا شد و تصمیم گرفت که این غزلیات را به زبان آلمانی ترجمه کند. این ترجمه در سال 1812 منتشر شد و باعث شد که گوته مسحور غزلیات حافظ شود و دیوان غربی – شرقی خود را بنویسد.

هامر 1806 به وین بازگشت و از 1807 مترجم دربار اتریش بود. از 1809 تا 1818 نشریۀ گنیجینه‌های مشرق‌زمین را منتشر می‌کرد. این اثر بهترین نشریۀ زمان خود بود و در آن آثار بسیاری را در اختیار علاقه‌مندان گذاشت.

هامر آثار فراوانی را به زبان آلمانی منتشر کرده و نوشته است که از آن میان می‌توان به ترجمۀ هزارویکشب، تاریخ اسماعیلیه، تاریخ سخنوری ایران، تاریخ امپراتوری عثمانی و به‌خصوص تاریخ وصاف اشاره کنیم که در سال 2010 سرانجام در آکادمی علوم وین به چاپ رسید. از یاد نباید برد که هامر بنیانگذار این آکادمی و نخستین رئیس آن بود.

در نشست امروز هر یک از سخنرانان گوشه‌هایی از زندگی و آثار این شخصیت بزرگ در قلمروی ایران‌شناسی را بررسی خواهند کرد. »

پس از آن نوبت به پروفسور فراگنر رسید که درباره پورگشتال، تأسیس آکادمی علوم و  شروع کار او به عنوان شرق‏شناس و ایرانشناس سخن گفت:

« من از مجله بخارا بسیار سپاسگزارم که چنین مراسمی را تدارک دیده است و همینطور از دکتر باکسباوم که در حق من بسیار صمیمانه سخن گفتند و اما دوستی من با آقای دهباشی به سالها پیش برمی‎گردد و از توضیحی که ایشان درباره‎ی پورگشتال دادند بسیار ممنونم چون به این ترتیب من می‎توانم بحث گسترده‎تری را آغاز کنم. و ما در اینجا بحثی فرهنگی و ادبی را درباره‎ی خاورشناسی بزرگ آن هم در آن زمان شروع می‎کنیم و شاید به این طریق نوری می‎افکنیم بر خاورشناسی خارج از این منطقه و برداشتی که ما امروز از این مقوله به دست می‎آوریم که شاید هم سطح برداشت خودتان نباشد. گاهی هم این اندیشه مطرح بوده که خاورشناسی از بعضی لحاظ سیاسی بوده و جزو ابزار استثمار. و خواستی که ابرقدرت‎ها به این طریق دنبال می‏کردن که به آسانی نمی‎توان از آن گذشت و من قصد وارد شدن به این مقوله را ندارم و یا درصدد پاسخ گفتن به پرسشی را هم ندارم که به هر حال مسئله‎ای است بسیار پیچیده. »

پروفسور برت گ. فراگنر
پروفسور برت گ. فراگنر

پروفسور در بخشی دیگر از سخنان خود به قدمت تفکر درباره‎ی تمدن ایرانی و اسلامی کرد:« این تفکر روی هم رفته حدود 200 سال پیش شروع شد. و زمان آن تقریباً به 250 سال پیش یعنی حول و حوش1754 می‎رسد که در آن هنگام تحت فرمان امپراتور اتریش یک آکادمی علوم تأسیس شد. و شاید این پرسش مطرح باشد که اصلاً چرا یک آکادمی شرقی تأسیس کردند. در آن دوران امپراتوری عثمانی بسیار قدرتمند بود و امپراتوری اتریش تصمیم گرفته بود که با این قدرت و نفوذ مقابله کند. و معتقد بود برای مقابله با امپراتوری عثمانی و نفوذ آن باید زبان و فرهنگ شرقی را به خوبی یاد گرفت و بتوان مسائل سیاسی و نظامی را مستقیماً با آنها مطرح کرد. در عین حال کسانی هم بودند که مقاصد تجاری داشتند. در حقیقت عثمانی‎ها کسانی را در خارج از قلمرو خود داشتند ، در بین کشورهای اروپایی که کار اطلاع‎رسانی را به عهده گرفته بودند و دولت اتریش نیز می‎خواست به همین ترتیب جاپایی در کشورهای مشرق‎زمین داشته باشند. در واقع این آکادمی به همین دلیل تأسیس شد. اما بعدها از مقاصد سیاسی فاصله گرفت. چرا که دانشمندان همیشه ورای سیاست حرکت می‎کنند. و دانشمندانی که در آکادمی بودند به تدریج عاشق موضوعاتی شدند که تدریس می‎کردند و این نکته‎ی بسیار مهمی است و  دیگر کسی نمی‎توانست جلوی آنها را بگیرد. در واقع آنها کارمند دولت اتریش بودند، اما وقتی شروع کردند به یادگیری زبان، آن فرهنگی که در پسِ آن زبان نهفته بود آشنا شدند و از سویی دیگر درصدد برآمدند که فرهنگی را که با آن آشنا شده و یاد گرفته بودند برای هم‎زبانان خود نیز بیان کنند» پروفسور فراگنر در ادامه به نفوذ مذهبی اشاره داشت: « بر اساس چنین اعتقادی دولت اتریش آموختن زبان عربی را لازم دانست تا بتواند به اصل متون مذهبی دسترسی داشته باشد. چون مذهب هم یکی از مسائلی بود که برای اتریشی‎ها در ارتباط با دولت عثمانی اهمیت داشت. در حقیقت اگر بخواهیم زبان‎های مورد نظر اتریشی‎ها را مدّ نظر قرار بدهیم باید بگوییم آموختن زبان‎های ترکی، عربی و فارسی برایشان مطرح بود. اما هنگام یادگیری زبان‎های ترکی و عربی به اشعار فارسی برخوردند که با زبان ترکی و عربی عجین شده بود و به این ترتیب بود که با شاعران نامدار ایران آشنا شدند، با حافظ و مولوی . دیوان حافظ را دیدند که به زبان عثمانی نگاشته شده بود و به این طریق باز درصدد برآمدند تا اصل آثار را بخوانند. و هامر پورگشتال بیش از همه شیفته‎ی زبان فارسی شد و در صدد ترجمه آثار بزرگ زبان فارسی برآمد. و ناگفته نماند که تاریخ ادبیاتی که پورگشتال نوشت مرجعی شد برای اروپاییان دیگری که خواستند تاریخ ادبیات ایران را بنویسند. پورگشتال با تمام موانعی که در برابرش ایجاد کردند و مخالفت‎هایی که با تأسیس آکادمی علوم شد، از حرف و اعتقاد خود برنگشت و توانست این کار بزرگ را به نتیجه برساند و اما امروز هنوز شاهد استمرار فعالیت این آکادمی هستیم.»

پروفسور فراگنر و علی دهباشی
پروفسور فراگنر و علی دهباشی

سپس دکتر طمورث ساجدی صبا به بحث پیرامون وجهی دیگر از یوزف فن هومر پورگشتال پرداخت:

« نام یوزف فون هامر پورگشتال در تاریخ خاورشناسی اروپا و در بین معاصران علمانی او، مثل ویلیام جونز انگلیسی و آنتوان ایساک سیلوستر دوساسی فرانسوی از منزلت خاصی برخوردار است و به جهاتی آیینه تمامی مطالعات شرقی در کشورش و نیز در اروپاست. دستاوردهای او در زمینۀ ایرانشناسی می‎تواند محور دو مکتب بزرگ خاورشناسی آن عصر ادبی و تاریخی و نیز مکتب نوین عرفانی آن طبقه‎بندی شود.

هامر در سال 1774 در گراتس اتریش به دنیا آمد و در سال 1856 در وین درگذشت. او تحصیلاتش را در این شهر و در مدرسۀ جوانان زبان که به مثابۀ مدرسه جوانانا پاریس فعالیت می‎کرد پس از ارائۀ دروس تئوری، برای بخش عملی داوطلب به قسطنطنیه اعزام می‎شود، این روند را در پیش گرفت و به فراگیری زبان‎های شرقی، ترکی، عربی و فارسی پرداخت. او با مراوده و هم‎نشینی با سفیر عثمانی در وین خیلی زود علاقۀ خود را به زبان ترکی نشان داد. مضاف بر این اتریش روابط سابقه‎داری با امپراتوری عثمانی داشت و حضورش در قسطنطنیه چشم‎گیر بود و از این رهگذر به خرید نسخ شرقی هم مبادرت می‎کرد. او در اواخر قرن هجدهم و به عنوان مترجم زبان‎های شرقی یک هئیت اتریشی را به هنگام عزیمت به این پایتخت همراهی کرد و سپس مأموریت یافت به وضع کنسولگری‎های اتریش در مصر و سوریه رسیدگی کند، مأموریتی که با حمله ناپلئون به این مناطق مصادف شد و او را ناخواسته در مسیری دیگری و همراه با انگلیسی‎ها قرار داد. کینۀ او نسبت به ناپلئون زمانی به اوج رسید که نسخ شرقی متعلق به کتابخانۀ وین توسط وی ضبط و به پاریس منتقل شد و به علاوم اتریش ملزم گردید جزو هیئتی باشد که می‎بایستی همراه ماری لوئیز ، دختر امپراتور اتریش به پاریس برود تا او را به ازدواج ناپلئون درآورد ( آوریل 1810) . او از این فرصت استفاده کرد و با بزرگان خاورشناس و ایرانشناس فرانسه آشنایی به هم زد، از جمله با سیلوستر دوساسی که آوازۀ تدریس او در زبان‎های عربی و فارسی علاقه‎مندان زیادی را از سراسر اروپا به پاریس می‎کشاند.

دکتر طهمورث ساجدی صبا و پروفسور فراگنر
دکتر طهمورث ساجدی صبا و پروفسور فراگنر

در سال 1816، او مترجم رسمی زبان‎های شرقی در دربار وین شد و در این مأموریت بود که میرزا ابوالحسن خان ایلچی ( میرزا ابوالحسن شیرازی) به نزد مترنیخ، صدراعظم و سپس به نزد فرانسوای اول امپراتور رفت که در هر دو دیدار سِری هامر به عنوان مترجم حضور داشت و به نقش‎آفرینی هم پرداخت. وی که قبلاً با غزلیات حافظ در قسطنطنیه آشنا شده بود، عزم جزم کرد و آن را به کمک شرح سوری بوسینایی به زبان آلمانی و تحت عنوان دیوان شمس‎الدین محمد حافظ ( تونیگن 1812، سه جلد) ترحمه کرده و توجه گوتته را عمیقاً به آن و نیز به مجلۀ چند زبانی خویش ،« خزاین مشرق زمین» که در سال 1809 در وین تأسیس کرده بود جلب نمود و از دست سفیر ایران نیز هداهایی همچون یک نسخه خطی شهنشاه نامه تألیف فتحعلی خان صبا و به ویژه یک قطعه نشان شیرو خورشید دریافت کرد. چند سال بعد و در پاسخ به این توجه شاه ایران ، او اندیشه‎های مارک اورِل ( 1831) را ترجمه و نسخه‎ای از آن را برای او ارسال داشت. سپس تاریخ ادب فارسی ( 1818) را بر اساس تذکره‎الشعرای دولتشاه سمرقندی تألیف کرد.

او قبل از ازدواج و به تقلید یکی از منظومه‎های معروف کریستین مارتین ویلانت، اوپرون (1780)، شیرین، منظومه‎ی تقلیدی از زبان فارسی ( 2 جلد، 1809) را منتشر کرده بود و ظاهراً به هنگام بررسی یک اثر دیگر که عنقریب ذکر خواهد شد، متوجه اهمیت آن شده بود. در سال 1839، او سمت مترجمی استعفاء داد و سپس در سال 1847، با حمایت مترنیخ، آکادمی علوم دین را بنیان نهاد و خود نیز به عنوان اولین رئیس آن انتخاب شد و بعدها صرفاً عنوان افتخاری مشاور دولتی را برای خود حفظ کرد. او در رابطه با فرهنگ و تمدن ایران آثار دیگری ارائه می‎کند، مثل جعفر یا سقوط برمکیان، وزیران خلیفه هارون ( 1813) که قبلاً مضمونی اروپایی شده بود، گلشن راز محمود شبستری ، مثنوی کوتاه عرفانی در بحر هزج و مسدس و وزن شعر خسرو شیرین نظامی گنجوی، متن فارسی و ترجمه آلمانی آن ( 1838) و ایّها الولد ! ( ای فرزند) ، رساله‎ای اخلاقی از غزالی.

اما گرایش او به تاریخ ایران اسلامی که بُعد دیگر توجه او را به ایرانشناسی نوپای اتریشی را نشان می‎دهد، نه فقط در تاریخ ایلخانان یا مغول‎های ایران ( 2 جلد، 1843-1842) که در تاریخ وصاف ( 1856) هم تجلی یافته است. البته مدتی بود که مورخان و خاورشناسان از وصاف تجلیل به عمل آورده بوده و او را همطراز شخصیت ادبی بوسوئه معرفی کرده بودند و دربارۀ هنر نویسندگی او موضع‎گیری کرده بودند ولیکن ترجمه‎ای از او ارائه نکرده بودند. این نکته نیز لازم به ذکر است که تاریخ مغول‎های او ممکن است ملهم از اقدام بی‎بدیل دوست فرانسوی او، اتین مارک کاترمر باشد که ترجمۀ مغول‎های ایران ( پاریس 1836) خود را بر اساس جامع‎التواریخ رشیدالدین فضل‎الله ارائه کرده بود و مکتب تاریخی ایرانشناسی فرانسه را به اوج رسانده بود. کتاب پرهیاهوی او « تاریخ حشیشیه» ( 18181) که بعداً مورد توجه سیلوستر دوساسی قرار گرفت و وی آن را در شرح مذهب دروزیان ( 1838) بحث و بررسی نمود و واژه‎ی آدم‎کش را مأخوذ از حشاشین دانست، در عصر ما توسط هانری کربن مورد تقبیح قرار گرفت. وی معتقد بود که این بحث از روی هوی و هوس ناشی از تعصب علیه « یک اقلیت مذهبی یا فلسفی» صورت گرفته است.

دکتر توماس بوکسباوم، پروفسور فراگنر، علی دهباشی، دکتر ساجدی صبا و دکتر فیروزآبادی
دکتر توماس بوکسباوم، پروفسور فراگنر، علی دهباشی، دکتر ساجدی صبا و دکتر فیروزآبادی

در هر حال، دستاوردهای هامر به همین آثار بررسی شدۀ مکتب‎های ایرانشناسی محدود نمی‎شود و او دربارۀ زبان و ادبیات و تاریخ عربی  و ترکی و خاورشناسی اتریش هم آثار مهمی را ترجمه و تألیف کرده است. او در تمامی زمینه‎هایی که دست به تألیف زد، راه‎گشای نه فقط ایرانشناسان اتریشی که ایرانشناسان اروپایی شده است. اما این مطلب هم واقعیت صِرف است که او ظرایف زبان شرقی را چندان درک و تأمل نمی‎کرد و شتاب‎زدگی را اختیار کرده بود تا هر زودتر در راستای آشنایی با مشرق زمین گام بردارد. ژول مول، دوست نزدیک او، معتقد بود که اقامت طولانی در مشرق زمین و شور و شوق معرفی آثار آن ، کیفیت کار تحقیقی او را تحت تأثیر قرار داد ولیکن با توجه به عصر رنسانس شرقی چنین نکاتی هم قابل اغماض است. »

دکتر سعید فیروزآبادی آخرین سخنران این مراسم بود که موضوع سخنرانی خود را یوزف فون هامر- پورگشتال و نگارش تاریخ سخنوری ایران قرار داده بود:

« چند سال پس از ترجمۀ دیوان حافظ، یوزف فون هامر – پورگشتال، مترجم این اثر، نخستین تاریخ ادبیات فارسی به زبان آلمانی را نگاشت. این تاریخ ادبیات که عنوان Geschichte der schönen Redekünste Persiens یا همان تاریخ سخنوری زیبای ایران را بر خود داشت، حتی تا امروز نیز از مهمترین آثار دربارۀ ادبیات فارسی است. در ادامه ضمن بررسی این اثر سعی خواهم کرد که دلایل این برتری را بیشتر شرح دهم.

کتاب در سال 1818 و در حالی منتشر شد که مصادف با دورۀ فتحعلی‌شاه قاجار است و به رغم شرایط خاص آن دوره و عهدنامۀ گلستان که تقریبا در همان زمان به ایران تحمیل شد و تقریبا مصادف با شروع افول قلمروی زبان فارسی بود، یوزف فون هامر – پورگشتال که از سال‌ها قبل با حضور در استانبول و دلبستگی به حافظ و ترجمه‌اش شهرتی فراوان کسب کرده بود، تصمیم گرفت که کتابی جامع دربارۀ تاریخ ادبیات فارسی بنویسد.

هامر در پیشگقتارش بر این کتاب می­نویسد: «در حالی که مشغول نگارش تاریخ ادبیات ترکی برای مجموعه­ی جناب ایشهورن بودم، به این واقعیت تاریخی آشنا برای شرق­شناسان رسیدم که ادبیات ترکی (که بیشتر تقلیدی از ادبیات فارسی و عربی است) از گنجینۀ این دو ادبیات پربار شده است و با هر گامی بیشتر به این موضوع پی بردم و این آرزو در دلم قوت گرفت که سرچشمۀ عطر گل­های تمامی ادبیات شرق را تا بهارین فصل آن، یعنی تا مبدأ ادبیات فارسی دنبال و در بوستان­ها و گلستان­ها، نخلستان­ها و کلبه­های روستایی و سایه­ساران آن گشت و گذاری کنم.» این پیشگفتار نشان از عشق و علاقۀ وافر هامر به ادبیات فارسی دارد. او در ادامه شرح می­دهد که برای درک بهتر زندگی هر شاعر به مجموعۀ دستنوشته­های آکادمی وین مراجعه کرده است. نباید از یاد برد که این آکادمی مجموعه­ای بسیار با ارزش از نسخ خطی را دارد که به­تازگی با همکاری استاد ایرج افشار فهرست آنها منتشر شده است. از دیگر منابع او در نگارش این اثر باید به «تحفه سامی» سام میرزا اشاره کرد.

سعید فیروزآبادی و دکتر بوکسباوم
سعید فیروزآبادی و دکتر بوکسباوم

او در این پیشگفتار  می‌نویسد: «برای بوییدن عطر گل‌های شرقی باید به سراغ سرزمینی رفت که مهد این گل‌ها، یعنی ایران، است»، زیرا «شعر فارسی گل سرسبد شعر مشرق‌زمین است.»

این تعریف از زبان فارسی در روزگاری رخ می‌دهد که به‌رغم تلاش‌های سیلوستر دو ساسی در پاریس و ترجمه‌هایی جسته و گریخته از ادبیات فارسی، هنوز کسی جرأت نگارش تاریخ ادبیات فارسی را نداشته است. هامر در همین پیشگفتار کاری بزرگتر می‌کند و برای اثبات بزرگی ادبیات فارسی مثال‌های فراوانی می‌آورد. برای نمونه شاهنامه را بسیار ارزشمند و حتی برتر از مهابهارات و رامایانا می‌داند و با ذکر نمونه‌های دیگر می‌کوشد تأثیری را که خود پذیرفته به خواننده منتقل کند.

به نظر می‌رسد برای درک اهمیت این اثر و تلاشی که هامر در این راه صرف کرده است، به چند نکته دربارۀ این نوشته توجه کنیم:

نخستین موضوع آن است که تا آن زمان تقریبا تنها منابع مهم هامر، دستنوشته‌های خطی بوده است و تازه هامر گاهی به دلیل خست و نامهربانی برخی (همچون آقای روسو که کنسول فرانسه در بغداد بوده) موفق نشده است، برای مثال تک نسخۀ خطی آتشکدۀ آذر را به دست آورد. با این همه، او «بیش از یک میلیون بیت شعر فارسی» خوانده است و برای هر محققی این کار بسیار دشوار بوده است. هامر از همۀ منابع موجود بهره جسته و در این راه روشی کاملاً علمی و دقیق داشته است. برای اثبات این موضوع کافی است نگاهی به بخش‌های مختلف این اثر و برای مثال بخش سعدی کنیم. هامر ضمن معرفی سعدی و گلستان و بوستان، همۀ ترجمه‌ها و پژوهش‌های انجام شده دربارۀ سعدی به زبان‌های اروپایی را شرح می‌دهد و حتی گاهی نقد می‌کند. نباید از یاد برد که در آن زمان زبان آلمانی از جمله زبان‌های مطرح در شرق‌شناسی بود و هر اثری به این زبان نگاشته می‌شد برای اهل فن قابل درک بود. این برتری تا میانه‌های قرن بیستم و جنگ جهانی دوم هم ادامه داشت.

هامر در دوره‌ای زندگی می‌کرد که نگاه تطبیقی به پدیدارهای جهان هستی بسیار متداول بود و اصولا ادبیات تطبیقی در فرانسه در حال رشد بود. او با تأثیرپذیری از همین حال و هوا می‌کوشد که برای شاعران فارسی‌گو همتایانی در غرب بیابد و با این کار مخاطبانش را با میزان اهمیت این شخصیت‌ها آشناتر کند. برای نمونه سعدی را با ولتر مقایسه می‌کند. شاید این مقایسه از جنبه‌هایی برای ما پذیرفته نباشد، ولی نباید از یاد برد که از منظر اروپاییان آن دوره ولتر فیلسوف، نویسنده و شاعر بزرگ عصر روشن‌نگری فرانسه و الهام‌بخش بسیاری از شاعران بزرگ اروپا همچون لسینگ یا گوته در دوره‌ای از زندگی بوده است. مقایسۀ ایلیاد هومر با شاهنامه فردوسی نیز در بخش مربوط به شاهنامه انجام می‌پذیرد و هامر بر اهمیت این «کاخ بلند زبان فارسی به‌نظم» تأکید می‌کند. بسیاری از این نوشته‌ها مربوط به هفت مجلد از نشریۀ گنجینه‌های مشرق‌زمین است که هامر سال‌ها مدیریت آن را برعهده داشت و بزرگترین شرق‌شناسان آن روزگار همچون سیلوستر دو ساسی آن را بهترین نشریه در آن دوران می‌دانستند.

از دیگر نکته‌های بسیار ارزشمند در این اثر آن است که هامر سعی می‌کند تعدادی از شعرهای هر شاعر را به زبان آلمانی ترجمه کند و برای این منظور، روشی کاملا دقیق را برمی‌ گزیند. هامر به‌خوبی می‌داند که حین ترجمه و آن هم ترجمه شعر، بخشی مهم از شعر که به‌خصوص موسیقای آن است، ناگزیر منتقل نخواهد شد. به همین دلیل مطلع هر شعری را که ترجمه کرده است، با حروف لاتین نیز آوانویسی می‌کند و با این کار به خوانندگان اثر خود امکان می‌دهد که از وزن و قافیۀ اصل شعر به زبان فارسی بهره‌مند شوند. جالب آن است که این مهم را کمتر در آثار بعدی می‌بینیم

حسن بزرگ این کتاب 423 صفحه‌ای که 15 صفحه از آن اعلام است و هفت فصل دارد، اشاره به وقایعی است که در آن زمان برای اروپاییان بسیار تازه بوده است. برای مثال هامر آخرین فصل کتاب خود را «تباهی شعر و تاریخ فارسی در ایران و هند و رونق نامه­نگاری و سفرنامه­نویسی» می­نامد. او می­نویسد: «با اتمام پادشاهی اکبر شاه و شاه عباس، این بزرگترین پادشاهان سلسله­های صفوی و بابر که در آغاز قرن یازدهم هجری در هند و ایران بر تخت سلطنت نشستند، از عظمت ادبیات فارسی و به­خصوص شعر کاسته شد. هیچ شاعر بزرگ دیگری به شهرت نرسید. میرزا محمد مهدی خان، تاریخ­نگار اورنگ زیب و نعمت خان، تاریخ­نگار نادر شاه، تنها کسانی هستند که از سبک آنان سخنی به میان می­آید.»  البته به نظر می­رسد که هامر در اینجا مرتکب خطا شده است، زیرا نگارندۀ دره نادری میرزا مهدی خان استرآبادی و نویسنده تاریخ اورنگ زیب یا مرآةالعالم بختاورخان است. بروز این گونه خطاها در تاریخ سخنوری ایران هامر بارها رخ می­دهد، ولی از ارزش آن نمی­کاهد.

هامر دلیل این رکود و افت در ادبیات فارسی را حمایت جانشینان اورنگ زیب از کتاب­های تاریخ و یا فرهنگ­ها می­داند. در مقابل منشآت و نامه­نگاری در ایران و هند بسیار پیشرفت می­کند و به اوج زیبایی سبکی می­رسد. با این وضعیت دبیران و منشیان در هر دو کشور رشد و ترقی می­کنند و اغلب فرستادگان دربار پادشاهان از بین همین افراد هستند. این دوره مصادف با رشد خوشنویسی در ایران است. این منشیان اغلب خطی خوش و کلامی نافذ و نغز دارند و با ذکر حکایت و شرح وقایع به شیوۀ دلنشین می­توانند بر مخاطبان خود، یعنی امیران و وزیران دیگر کشورها، تأثیر بگذارند. نکتۀ جالب در این زمینه آن است که این اثر سال­ها پیش از حضور قائم مقام فراهانی و نگارش منشآت او نوشته شده است و نشان از اطلاعات دقیق در این زمینه دارد، هرچند ذکر این حقیقت ضروری است که هامر هرگز به ایران سفر نکرد، ولی در سفرهای خویش پیوسته در قلمرو زبان فارسی بود، تفاوتی نمی­کرد که در استانبول باشد و یا در مصر. او حتی در واپسین سال­های عمر نیز رساله­ای در باب شرح کبیر انقروی بر سروده­های مولانا جلال­الدین بلخی می­نویسد.

دیگر قالب نگارشی که از دیدگاه هامر تازه و جذاب بوده، سفرنامه­نویسی است (همان، 414). این موضوع را بعدها پرفسور فراگنر نیر در کتاب ارزشمند خود خاطرات­نویسی ایرانیان بحث و بررسی کرده است که به آن نیز خواهیم پرداخت.

هامر در بخشی از همین فصل به وضعیت دوران قاجار اشاره می­کند و می­نویسد: «از دورۀ نادرشاه تا امروز که قاجار در ایران بر سر قدرت است، تغییرات سیاسی وسیعی در ایران اتفاق افتاده که نشان می­دهد همان آثار کهن ادبیات فارسی در ایران از احترام فراوان برخوردارند. همچنین از سفرنامه­های جدید چنین برمی­آید که دیگر نسل آن شاعران بزرگ در ایران منقرض شده است. فرانکلین و اسکات وارینگ در سفر خود به ایران دیدار از مقبره­های سعدی و حافظ را شرح داده­اند… هنوز آب رکن­­آباد گلشگشت مصلی را آبیاری می­کند و بلبلان شیراز بر مزار سعدی و حافظ نغمه سر می­دهند، ولی دیگر هیچ نوایی از گلوی شاعران بزرگ برنمی­آید و چشمۀ شعر، بس کم­آب و تیره و تار شده است. ولی نعمت خان، شاعر اورنگ زیب، میرزا ابوطالب، مسافر، سید احمد هاتف، شاعر عارف، و فتحعلی شاه، پادشاه فعلی ایران، هنوز هم از این آب بهره­مند هستند.» این اشارۀ مستقیم هامر به فتحعلی شاه، نشان از اطلاعات گستردۀ او از ایران دارد.

هامر دربارۀ وضعیت شعر در دربار قاجار می­نویسد: «در دربار همین پادشاه هنوز هم شاعرانی وجود دارند که مانند بسیاری از شاعران قبلی در دربار پادشاهان دیگر بوده­اند و با سرودن شعری گذران زندگی می­کرده­اند و از محبت پادشاهی شاعر برخوردارند. بی­تردید این شاعران همیشه شاه شاعران نبوده­اند، بلکه شاعر شاهان بوده­اند و شاید عنوان شاعری را داشته­اند، ولی هرگز توان این کار را دارا نبوده­اند… شاعر فعلی دربار محمد حسین خان (عندلیب)، مقامی بیش از شاعری دربار دارد و لباسی همانند خان­ها می­پوشد و در مراسم عید نوروز و بارعام و هنگام تقدیم هدایای فرستادگان  حضور شاه شعر می­خواند. شعرهای فتحعلی شاه ممکن است که به دلیل حضور خود شاعر همچون شعرهای سلطان سلیم سوم و حاکم قبلی عثمانی، مورد توجه قرار گیرد، ولی هیچ برتری دیگری ندارد.»

در ادامه شرایط شعر فارسی در خارج از دربار را شرح می­دهد: «روحیۀ حاکم بر شعر ایران امروز صرفاً عرفانی است یا آموزه­هایی عارفانه است که در اثر حاضر بارها در آن باره توضیح داده­ایم. بهترین شاعر در این زمینه هاتف است (سومین شاعر فارسی با این نام) که از شاعران قبلی عارف خود همچون سنایی، عطار و مولانا جلال­الدین رومی و قاسم انوار، سیفی و حتی عرفی است.»

با توجه به آنچه از کتاب هامر دربارۀ تاریخ ادبیات ایران و بخشی که مربوط به ادبیات قاجار است، نقل شد، بی­تردید باید این اثر را از باارزش­ترین و مهم­ترین پژوهش­های آلمانی­زبان­ها در قلمرو ادبیات فارسی و در آغاز قرن نوزدهم دانست. در عین حال نباید این نکته را فراموش کرد که هامر افرادی دیگر همچون فریدریش روکرت را تحت تأثیر قرار داد و افرادی نظیر او شعرهای بسیاری را به زبان آلمانی ترجمه کردند. تردیدی نیست که سنت شرق‌شناسی در اروپا بسیار وامدار یوزف فون هامر – پورگشتال است. »

عکس‎ها از : سمیه لطفی