گزارش شب کارلو کولودی
برگزاری شب کارلو کولودی با یادی از صادق چوبک، نخستین مترجم « پینوکیو» در زبان فارسی
مجله بخارا با همکاری سفارت ایتالیا نودمین شب از مجموعه شبهای بخارا را به « کارلو کولودی» نویسندۀ «پینوکیو» اختصاص داد که غروب روز 5 آبان ماه 1390 در مدرسۀ ایتالیاییها ( مدرسه پیترو دلاواله) برگزار شد.
آغازگر این مراسم علی دهباشی، مدیر مجله بخارا بود که ضمن تشکر از سفارت ایتالیا در تهران ، مدرسۀ ایتالیایی ( پیترو دلاواله ) و پروفسور کارلو چرتی چنین گفت :
کارلو کولودی، نویسندۀ آدمک چوبی یا پینوکیو درگذشت. به عبارت دیگر یکصد و بیست و یکسال از درگذشت کارلو کولودی میگذرد.
کارلو کولودی که نام اصلیاش کارلو لورنزینی است در 24 نوامبر 1826 در فلورانس ایتالیا به دنیا آمد. عنوان « کولودی » هم نام یکی از روستاهای توسکانی در ایتالیاست.
کارلو یکی از ده فرزند پدر و مادری بود که شغل خدمتکاری داشتند. کارلو در دبستان از زمرۀ بچههایی بود که آموزگار و هم شاگردیهایش را از شیطنتهای خودش « زله » کرده بود. به طوری که چندین بار در معرض اخراج از مدرسه قرار گرفت. گفتهاند کارلو به الاغ علاقه خاصی داشت و غالباً نقاشی و کاردستیهایش طراحی از « الاغ» بودند.
علی دهباشی از دوران کودکی کارلو کولودی می گوید ( عکس از مجتبی سالک)
پدرش آرزو داشت که او روزی کشیش شود. اما این آرزوی پدر تحقق نیافت. کارلو سرانجام پس از تحصیلات اولیه در یک کتابفروشی به کار مشغول شد و بعدها هم به روزنامه نگاری علاقه مند و یک روزنامه نگار لیبرال فعال شد.
کارلو به « آموزش» و « کلیسا» اعتقادی نداشت. او همواره از دوران دبستان و تحصیل با بدی و ترس یاد میکرد و در همین کتاب پینوکیو هم، مدرسه جایی است که همه به شدت از آن می ترسند و هراس دارند.
داستان پینوکیو در اصل همانطور که می دانید به زبان ایتالیایی است، این کتاب نه تنها از مشهورترین کتابهای ایتالیا بلکه به قول صادق چوبک « شهرۀ آفاق« است.
پینوکیو به تمام زبانهای جهان ( بیش از سی زبان) و حتی به لهجه های محلی اسکاتلند و ایرلند ترجمه شده و نابغۀ قرن بیستم والت دیسنی نیز از روی آن فیلمی زیبا ساخته است که خود شاهکاری است. و بد نیست بدانید که تا کنون متجاوز از 65 روایت مختلف به صورت انیمیشن، سریال داستانی، فیلم سینمایی و خیمه شب بازی از این داستان ساخته شده است.
پینوکیو در سال 1881 میلادی تکه تکه یا به صورت پاورقی برای نشریۀ کودکان نوشته شد و در همان زمان با استقبال فوق العاده بی نظیری از سوی بچه های ایتالیایی روبرو شد و در ایتالیا جزو متون درسی تدریس می شد.
سخنم را با جملاتی از مترجم پینوکیو که با عنوان « آدمک چوبی» توسط صادق چوبک به فارسی ترجمه شده است به پایان میآورم :
« پینوکیو یک کتاب درسی اخلاقی است، اما نه از آن گونه کتابهای خشک اخلاقی که میگوید بچه باید جلو بزرگترها سر به زیر و خاموش باشد و اظهار حیات نکند و سر سفره حرف نزند و نخندد. چاشنی این کتاب انساندوستی و همدردی با مردم صلحدوست است . در این داستان کینه و انتقام و دروغ و تقیه و ظلم و نادرستی به سر حد امکان منفور، و برعکس انساندوستی و دلسوزی و مخصوصاً گذشت پسندیده شناخته شده است. از خواندن آن آیینه ی روشن ضمیر کودکان و سینه ی بی کینه ی آنان صیقل می گیرد و تمام عمر پینوکیو را به دوستی برمی گزینند و فراموشش نمی کنند.»
پس از آن ماریو کازاری که از ایرانشناسان ایتالیایی است از بررسی های خود بر ترجمه های متفاوت داستان پینوکیو به زبان فارسی سخن گفت که هانیه اینانلو سخنان وی را به فارسی برگرداند.
پروفسور ماریو کازاری در دانشگاه روم و ناپل در رشتۀ ایرانشناسی تحصیل کرده و در 1997 فارغ التحصیل شده است و بعد در سال 2001 موفق به اخذ درجۀ دکترا شد و دکترای او تحلیل و تفسیر « اسکندرنامه » است و در حاضر استاد زبان و ادبیات عربی در دانشگاه سالیتو در ایتالیاست.
وی تا کنون سه مقاله مفصل دربارۀ پینوکیو و یک مقاله دربارۀ ترجمه های فارسی پینوکیو نوشته است. برخی از کتابهای پروفسور کازاری به این قرارند :
ـ اسکندر و فردوس در ادبیات فارسی قرون وسطی
ـ ترجمه کتاب آشپزی قرن سیزدهم از عربی
ـ ترجمه ماهی سیاه کوچولو از فارسی به عربی
ـ ترجمۀ جدیدی از هزار و یک شب از عربی به ایتالیایی
« میخواستم از همه شما تشکر کنم مخصوصاً از آقای پروفسور چرتی و آقای دهباشی از اینکه این فرصت فرهنگی با ارزش را تشکیل دادند. مطمئن هستم که کارلو کولودی مولف کتاب پینوکیو خیلی خوشحال خواهد شد که در مناسب یک شب بخارا دربارة پسرکِ – یعنی آدمک چوبی – پسرکِ خودش که پینوکیو [هست] چند سخنرانی و یک مصاحبه و نمایش فیلم انجام شود. و از خانم هانیه هم خیلی تشکر میکنم ار اینکه کار من را خیلی سادهتر کرده؛ من وقت تهیه کردن یک سخرانی به زبان فارسی را نداشتم [لذا] به زبان ایتالیایی حرف میزنم و خانم هانیه ترجمه میکنند. خیلی ممنونم.
من در شهر فلورانس در استان تُسکانی ایتالیا به دنیا آمدم شهری که خود کارلو کولونی نویسندة کتاب پینوکیو هم در آنجا سالهای زیادی زندگی کرده و در واقع میتوان گفت به نوعی آن شهر زادگاه داستان پینوکیو محسوب میشود.
ماریو کازاری تکه ای از داستان پینوکیو ترجمۀ صادق هدایت را می خواند ـ عکس از مجتبی سالک
در واقع کتاب داستان پینوکیو، داستانی بود که ما در سال اول تحصیل در مدرسه ابتدایی آن را میخواندیم و برای ما یک چیز عادی تلقی میشد یعنی وقتی که ما الفبا را یاد میگرفتیم و با زبان آشنا میشدیم در انتهای سال شروع به یادگیری کتاب پینوکیو به صورت یک داستان میکردیم و در کل سال دوم هم باز ما مجدداً کتاب پینوکیو را کار میکردیم. در آن زمان برای ما یک چیز خیلی عادی و روزمره محسوب میشد، اما بعدها که بزرگتر شدم متوجه شدم که به این سادگیها هم نبوده و اصولاً کتاب پینوکیو فقط برخاسته از ایالت تسکانی نیست بلکه یک کتاب جهانی است.
کتاب پینوکیو در واقع در سال 1883 توسط کارلو کولونی نوشته شد در سال 1892 ترجمه این کتاب آغاز شد. اولین زبان که بدان ترجمه شد زبان انگلیسی بود که در سال 1892 چاپ شد، در سال 1901 این کتاب در آمریکا به چاپ رسید، در سال 1902 در فرانسه، 1905 در آلمان، 1908 در روسیه، 1911 در سوئیس و در سال 1912 در اسپانیا این کتاب به چاپ رسید.
ماریو کازاری و هانیه اینانلو ـ عکس از نفیسه مشعشعه
میتوان این ادعا را داشت که کتاب پینوکیو، کتابی است که بیشترین تعداد ترجمه را به بیشترین زبانهای دنیا داشته است، و کتابی است که نه تنها به بسیاری از زبانهای دنیا ترجمه شده اما بعضاً در خیلی از کشورها چندین بار هم ترجمه شده. کتاب پینوکیو کتابی بوده که اقبال خیلی خوبی از سوی مترجمین مواجه شده، و هر مترجمی که این کتاب را خوانده علاقهمند به ترجمه آن به سبک و سیاق خودش و چاپ آن بوده است، بنابراین در هر کشوری و به هر زبانی نسخ زیادی و روایتهای زیادی از این کتاب ترجمه شده و به چاپ رسیده. در همایشی که در آغاز سال 2000 دربارة کتاب پینوکیو انجام پذیرفت، آماری تهیه کردیم از اینکه چند ترجمه به زبانهای مختلف از این کتاب صورت گرفته است. متوجه شدیم که 45 ترجمه از آن فقط در زبان آلمانی انجام گرفته، 65 ترجمه به زبان انگلیسی، 22 ترجمه به زبان چینی و طبق محاسبات که خود من انجام دادم و ترجمههای مختلف پینوکیو را به زبان فارسی بررسی کردم، 7 ترجمه از پینوکیو به زبان فارسی داریم ولی ممکن است چیزی از نظر من جا مانده باشد و تعداد ترجمهها بیش از این باشد.
واقعاً دلیل موفقیت این کتاب در سراسر دنیا چه بوده؟ قطعاً دلایل مختلفی میتوان برای آن ذکر کرد، زیرا کتاب پینوکیو کتاب بسیار خاصی است. اما میتوان گفت اصلیترین دلیل آن این بوده که پینوکیو انقلابی را در ادبیات کودک ایجاد کرد و رفورمی را در علوم تربیتی کودکان ایجاد کرده و از اینرو نقطه عطفی در ادبیات کودک و علوم تربیتی مربوط به کودکان به حساب بیاید، برای پی بردن به این موضوع قسمتی از کتاب و ترجمه آن را از نظر میگذرانیم، متن مربوط به اول کتاب پینوکیو است ابتدا متن ایتالیایی خوانده میشود و سپس ترجمه آن توسط صادق چوبک:
«یکی بود، یکی نبود. همین حالاست که کوچولوهایی که این داستان را میخوانند فوراً خواهند گفت یک پادشاهی بود که… نه عزیزان من اینبار اینطور نیست، بلکه یکی بود، یکی نبود، یک تکه چوبی بود. نتراشیده و نخراشیده و رنده نشده و از آن جور چوبهایی بود که مردم میگذارند توی بخاری که اتاق را گرم کنند».
هانیه اینانلو، ماریو کازاری و علی دهباشی ـ عکس از نفیسه مشعشعه
توی زبان فارسی وقتی که میخواهیم کتابی را شروع کنیم، رسم است که میگوییم: یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. توی زبان ایتالیایی میگویند: یکی بود، یکی نبود، یک پادشاهی بود. اول اغلب کتابها به همین نحو شروع میشود، بنابراین بچهها وقتی داستانی را میشنوند، انتظار دارند که پس از گفتن یکی بود، یکی نبود، به این برسیم که یک پادشاهی بود. ولی نویسنده تحولی ایجاد کرده و گفته: نه، پادشاهی نبود بلکه یک تکه چوب بود. از همین جا بچهها یاد میگیرند که داستان میتواند متفاوت باشد و میتواند کلیشة همیشگی نباشد.
از همینجا میتوان به اهمیت این کتاب در ادبیات کودکان پی برد و به همین دلیل هست که خیلی کتاب مهمی در ادبیات کودک محسوب میشود. اما این کتاب صرفا برای کودکان نیست؛ نباید دچار این اشتباه شد که این کتاب میباید تنها توسط خردسالان خوانده شود؛ بلکه برعکس، بزرگسالان هم میباید این کتاب را مطالعه کنند.
نکته جالبی را که مدیر محترم مدرسه به آن اشاره کردند و به من متذکر شدندد این بود که بچههای سال اول دبیرستان در همین مدرسه ایتالیاییها در تهران، کتاب پینوکیو جزء متون درسی آنهاست و آن را مطالعه میکنند اما نه به زبان ایتالیایی بلکه به زبان لاتین. ترجمه پینوکیو به زبان لاتین یکی از ترجمههای بینظیری است که از این کتاب انجام شده و در ترجمههای قبلی که پیش از این نام بردم به لاتین اشاره نکردم. تصور میکنم ایم موضوع اهمیت زیادی دارد زیرا به این ترتیب بچهها میتوانند از طریق پینوکیو با زبان لاتین آشنا شوند و همین امر میتواند برای آنها جذاب باشد و با نکات گرامری زبان لاتین از این طریق آشنا شوند و همچنین میتوانند در این سن و سال بازگشتی به داستان پینوکیو داشته باشند.
همینطور که گفتم، هیچ سن و سالی را نمیتوان برای خواندن پینوکیو در نظر گرفت. زیرا این کتاب هم میتواند توسط بچهها خوانده و درک شود و هم توسط بزرگسالان مورد مطالعه قرار بگیرد و به طرق مختلفی از آن تفسیر شود. همانطور که این اتفاق افتاده و شرکت بزرگ والت دیسنی از این کتاب استفاده کرد و آن را دستمایه کارتونها و انیمیشن های خود قرار داده. این میتواند یک نوع تفسیر از جنبة افسانهای بودن این داستان، زیرا واقعا میتوان به پینوکیو به عنوان یک اقسانه نگاه کرد. از طرف دیگر میتواند دستمایة برخی کمدیها قرار بگیرد، میتواند یک رمان اجتماعی بشود همانطور که ترجمه صادق چوبک این تفسیر را به ما القاء میکند، میتواند یک رمان یا اثر حماسی باشد، یا اینکه حتی میتواند طنز باشد و در برخی از تفسیرها از آن به عنوان یک درام مذهبی یاد میکنند. بنابراین هیچ حد و مرزی در خوانش این کتاب وجود ندارد.
در درون این کتاب و داستان، شخصیتهای مختلفی داریم که این شخصیتها در حافظه انسانها و در حافظه بشر باقی میماند، زیرا به نوعی تبادل نقشها در میان افرادی است که در داستان وجود دارند و از حالت طنز به درام از درام به کمدی از کمدی به درام و… در حرکت هستیم و حالت نوسانی دارد. داستانی جالب که محور آن عروسکی است که نقش اول داستان هست. روبرتو کروچه فیلسوف و منتقد ادبی شهیر ایتالیایی جمله جالبی را در خصوص پینوکیو عنوان کرده و این جمله توسط صادق چوبک در اولین چاپ ترجمه کتاب پینوکیو آورده شده که البته متاسفانه در چاپهای بعدی، حذف شده است و آن جمله این است که «چوبی که پینوکیو از آن تراشیده شده، بشر است».
در اولین چاپ ترجمه صادق چوبک از کتاب پینوکیو، چوبک مقدمهای را نوشته بود که در آن عنوان میکرد چطور با کتاب پینوکیو آشنا شده و حس و حالی که هنگام خواندن و ترجمه کتاب به او دست داده بود را بیان کرد که ما میتوانیم از آن طریق با قابلیتهای درونی کتاب آشنا شویم. متاسفانه در چاپهای بعدی این مقدمه حذف شد. متاسفانه اولین ترجمه چوبک از پینوکیو را به دلیل ارزش آن، در ایتالیا گذاشتم و دلیلی ندیدم که آن را در سفر همراه خودم بیاورم و به جای آن کتاب دیگری را آورده ام، اما چندسال پیش من، مقدمه چوبک را به ایتالیایی ترجمه کردم که اکنون ترجمه خود از آن را قرائت میکنم:
«وقتی که این کتاب را دیدم، آن را برای فرزندانم روزبه و بابک به طور شفاهی ترجمه کردم. بخش اول را ترجمه کردم، کتاب برایشان بسیار جالب بود و اصرار میکردند که ادامه آن را نیز ترجمه کنم. هر روز وقتی که خسته و کوفته از سر کار برمیگشتم، اصرار میکردند که ادامه کتاب را برای ما بخوان. این موضوع هر روز ادامه داشت تا اینکه یک هفته گذشت و من کتاب را به طور کامل برای بچهها خوندم و با خودم گفتم تمام شد و عطش آنها برای خواندن ادامه داستان فروکش کرد. غافل از اینکه این تازه اول ماجرا بود. زیرا بچهها اصرار میکردند که دوباره و از اول آن را برایشان بخوانم. نکته جالب آن بود که وقتی از سر کار به خونه میآمدم، شاهد بودم که بچهها همه جا را با تصاویر شخصیتهای پینوکیو پر کردهاندة روی در و دیوار، کمد، پشت جلد کتابهایشان و خلاصه همه جا پر از این تصاویر شده بود. از صبح تا شب توی خونه ما صحبت از پینوکیو و داستان پینوکیو بود و به نوعی بیماری پینوکیو به همه سرایت کرده بود، البته نه تنها فقط به خانوادة خودم چون بچهها داستان را برای دوستانشان تعریف کرده بودند و آنها هم مشتاق شده بودند که از این شخصیت و داستان با خبر شوند. این شد که علی رغم تمام مشغلهای که داشتن تصمیم گرفتم که کتاب پینوکیو را ترجمه کنم، زیرا بچهها سرگرمی که درخور سن و سالشان بود نداشتند و بنابراین این ترجمه را تقدیم میکنم به پسرانم روزبه و بابک و نه تنها پسرانم بلکه تمام روزبهها و بابکها».
مشکلی که در خصوص کتاب پینوکیو وجود دارد این است که این داستان به زبان ایتالیایی نوشته شده و حال این داستان قرار است از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر منتقل شود، حال مترجم باید چه کند که آن ریتم خاص و جادویی که در زبان اصلی وجود دارد به زبان دیگر منتقل شود. زیرا موضوع فقط بیان صرف مطلب نیست بلکه میباید شکل و ریتم خاص کتاب هم که در زبان ایتالیایی نمودار است منتقل شود. در واقع انتقال این ریتم و حس، کاری دشوار است که بسیاری از مترجمین با آن روبرو بودند. برخی از مترجمین فقط محتوا را انتقال دادند ولی نتوانستند ریتم را منتقل کنند، در عوض برخی دیگر از مترجمین ار جمله صادق چوبک، هم از پس ترجمه محتوا برآمد و هم توانست ریتم را به زیبایی منتقل کند. موضوع دیگر آنکه همیشه کتاب پینوکیو از زبان ایتالیایی به زبانی دیگر ترجمه نشده بلکه گاهی از زبانی به غیر از ایتالیایی به زبانی دیگر ترجمه شده است. برای مثال صادق چوبک کتاب را از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه کرده و نسخة انگلیسی که چوبک از آن استفاده کرده در اوایل قرن بیستم تهیه شده بود و از برخی لحاط من جمله اصطلاحات دچار اشکالاتی بود. اما با آنکه چوبک ایتالیایی نمیدانست، اما از آنجا که نویسنده قویای بود توانسته بود با شم قوی خود، آن اشتباهات را در ترجمه بفهمد و از آن پرهیز کند و چه از نظر محتوا و چه از نظر فرم، مطلب را بسیار خوب در فارسی بیان کند. البته چوبک کاملا به متن وفادار نبوده اما ترجمه بسیار زیبا و فوقالعادهای از پینوکیو ارائه کرده است.
وقتی ما از ترجمه پینوکیو در زبان فارسی صحبت میکنیم، میتوان از جنبههای مختلفی به بررسی و تحلیل آن پرداخت. یکی از این وجوه، شیوة فرهنگسازی پینوکیو است. همانطور که گفتیم پینوکیو در فرهنگ ایتالیایی ساخته شده و برای انتقال آن به فرهنگ فارسی میباید بک فرهنگ سازی صورت بگیرد. منظور آن است که یک سری از عبارات و کلمات ممکن است در یک زبان و فرهنگ وجود داشته باشد که در فرهنگ دیگر یا وجود ندارد یا اگر هم وجود دارد، اَشکال متفاوتی پیدا میکند. برای مثال «بوراتینو» عروسکی است ایتالیایی که فرهنگهای دیگر ممکن است آن را نداشته باشند و یا به شکلهای دیگری آن را داشته باشند. در زبان انگلیسی برای بیان این عروسک دو واژه وجود دارد یکی «پاپت» و دیگری «ماریونت». پاپت عروسکهای دستکشی است و ماریونت عروسکهای خیمهشب بازی. در زبان آلمانی از «کَسپل» استفاده میکنند که در فرهنگ آلمانی یک نوع عروسک نمایشی است که تا حد زیادی به پینوکیو شباهت دارد، در زبان عربی در اولین چاپی که در سال 1949 در مصر از پینوکیو ترجمه شد نام «اَرجوز» را انتخاب کردند که شخصیت داستانی و تاتری بود که در تاتری مصطلح به نام «تاتر سایه»در عربستان بسیار معروف بود و بنابراین تصور کردند که شاید بتوان میان پینوکیو و ارجوز رابطة معنایی وجود داشته باشد. در زبان فارسی پیش از نام آدمک چوبی، آدمک چوبی نامی بود که صادق چوبک به آن داد که اصطلاح انگلیسی آن «وودن بوی» است که به نظر من اسم بسیار خوبی است زیرا پینوکیو یک پسربچه است که از چوب ساخته شده. اما پیش از این، صادق چوبک با خود فکر کرده بود که میتواند چه اسمی را انتخاب کند که همتای آن را در فرهنگ فارسی داشته باشیم و چوبک از اسم پهلوان کچل استفاده کرده بود که یکی از شخصیتهای قدیمی داستان خیمه شببازی ایرانی است ولی شخصیت پهلوان کچل با شخصیت پینوکیو فرق دارد. لذا تغییر یک نام، معنای دیگری را در ذهن ایرانیها متبادر میکرد و این تغییر تنها در نام نبود بلکه معادل ذهنی آن نیز تغییر مییافت. بنابراین چوبک این تغییر را مناسب ندانست و از آن صرفنظر کرد.
به جز پینوکیو ما شخصیتهایی دیگری در داستان داریم که اسامی مختلفی دارند. هر یک از اسمهایی که توسط نویسنده انتخاب شده دلیلی داشته و پشت هر کدام از آنها معنایی نهفته بوده. زیرا هر اسمی که انتخاب شده یک نوع ارجاع فرهنگی است که در زبان ایتالیایی صورت گرفته بنابراین ترجمه این اسمها به فرهنگهای دیگر خود مسالهای سخت است. برای روشن شدن موضوع چند مثال میآورم. یکی از دوستان پینوکیو به اسم «لوچینیو» که در واقع دوست شیطون پینوکیو بود که او دایماً با او مراوده داشت که در واقع دوستش فیتیله آتش بود در فارسی به فیتیله ترجمه شده. یک سری از اسمها به راحتی میشد به زبان دیگر لفظ به لفظ ترجمه شود و مشکلی هم پیش نیاید برای مثال همین فیتیله هم به راحتی درک میشود و هم اسم جالبی است. یا یکی دیگر از اسمها که ترجمه تحتالفظی آن میشود آتشخوار و چوبک هم از همین ترجمه تحتالفظی استفاده کرد زیرا به راحتی روی همان شخصیت مینشست. اما برخی کلمات دیگر بودند که ترجمه تحتالفظی آنها برای خواننده فارسی زبان ملموس نبود و بنابراین چویک تلاش میکند معادل ایرانی آن اسم را در فرهنگ ایرانی بیابد تا آن اسم برای خواننده فارسی ملموستر شود. برای مثال چوب پینوکیو را در اول داستان، استادی به پدر ژپتو میدهد که اسم آن فرد به ایتالیایی میشود استاد گیلاس، اما چوبک آن را به استاد آلبالو تغییر داده. یکی از دلایل ممکن است این باشد که در ایران آلبالو میوة جالبتری میتواند باشد و شاید فرهنگ ایرانی با آلبالو بیشتر از گیلاس هماهنگی داشته و شاید از این لحاط چوبک فکر کرده که اگر آلبالو را انتخاب کند برای خواننده فارسی ملموستر خواهد بود.
ترجمه دیگری از پینوکیو در سالهای 1990 از پینوکیو به فارسی انجام شده از اصغر رستگار که یکی از تصویرگران ایتالیایی به نام روبرتو دینوچرتی، تصاویر زیبایی را برای آن بوجود آورده. در این ترجمه، مترجم کار هیجان انگیزی را انجام داده و دو شخصیت که در داستان خیمهشب بازی پینوکیو هستند که چوبک در ترجمه خود به همان اسم ایتالیایی که در ترجمه انگلیسی آمده بود ترجمه کرده اما، اضغر رستگار ابداعی انجام داده و این دو شخصیت را به دو شخصیت خیمه شببازی ایرانی به نام پهلوان کچل و کاکا سیاه قرار داده که به نظر من ابتکار بسیار جالبی است.
پدر ژپتو که در داستان یکی از شخصیتهای اصلی است وقتی که در کوچه و بازار و خیابان حرکت میکند بچه ها به او لقبی دادند و او را «پولندینو» صدا میکنند که این کلمه در زبان ایتالیایی از یک غذا به نام «پولنتا» گرفته شده است که با آرد ذرت تهیه میشود و در ترجمه انگلیسی از همان الهام گرفتند و اسمش را «مستر پاریج» گذاشتند اما صادق چوبک ابتکاری به خرج داده و با خود گفته از آنجا که این غذا زرد هست بنابراین اسم پدر ژپتو را کله هویجی گذاشته تا رنگ نارنجی و زرد هویج را انتقال دهد. اما رستگار در ترجمه خودش کار جالبی انجام داده و با خودش گفته این غذا با آرد ذرت درست میشه و رنگش نارنجی و زرد هست، ما هم چنین غذایی داریم که به آن شلهزرد میگوییم پس بهتر است این اسم را انتخاب کنیم.
چند سال پیش همایشی در خصوص پینوکیو و ترجمههای مختلف آن انجام دادیم که حاصل آن کتابی بود در همین خصوص. یکی از آرزوهای من این است که به ترجمههای مختلف از داستان پینوکیو در زبانهای گوناگون بپردازم و در آن بر ریتم و محتوای آن تکیه کنم. و این موضوع را مورد کنکاش قرار دهم که چطور اسمهای مختلف ترجمه شده و چطور این داستان به فرهنگهای دیگر راه پیدا کرده است. در این خصوص هدف تنها بررسی ترجمهها نیست بلکه یافتن نظامی است که دریابیم چطور پینوکیو به زبانهای مختلف برگردان شده است. هرگاه پینوکیو ترجمه میشود، در واقع از فرهنگی به قرهنگ دیگر سفر میکند و از این جهت میتوان بشریت را از زاویه دید پینوکیو بنگریم و همانطور که کروچه گفته بود، چوبی که پینوکیو از آن تراشیده شده بشریت است. تلاش ما آن است که این کتاب را هر روز غنی و غنیتر کنیم تا بتوانیم نتایج کار را به صورت منسجم به رشته تحریر در بیاوریم. ممنون از همه شما. »
سپس بیتا رهاوی بخش کوتاهی از پینوکیو ، آدمک چوبی با ترجمۀ زنده یاد صادق چوبک را برای حاضران قرائت کرد :
« ژپتو در اتاق کوچکی که زیر پلهکانی بود زندگی میکرد. اسباب زندگیاش آنقدر ساده بود که دیگر از آن سادهتر نمیشد. یک صندلی فَکَستنی و یک تختخواب شکسته و یک میز تق و لق، تمام زندگی او همین بود. اول که به اتاق او داخل میشدی به نظر میآمد که توی دیوار یک بخاری کار گذارده شده. اما در حقیقت آن بخاری نبود بلکه عکسش بود که با آتش و دیگ روی آن که بخار ازش بیرون میزد رو دیوار کشیده بودند.
همین که ژپتو به خانه رسید ابزارش را برداشت و شروع کرد به ساختن آدمک چوبی. ژپتو پیش خودش فکر میکرد:
«نامش را چه بگذارم؟ خوب است نامش را بگذارم پینوکیو. شاید این نام او را خوشبخت کند. من یک وقت خانوادهای را به نام پینوکیو میشناختم که تمام اهل آن خانواده کار و بارشان خوب بود. ثروتمندترین افراد آن خانواده راه گدایی را از همه بهتر بلد بود».
وقتی ژپتو نامی برای آدمک چوبی خود یافت، چسبید به کار و زود سر و کله آن را درست کرد و چشم تو صورتش گذاشت. تا چشم برایش گذاشت پینوکیو چشمانش را به صورت او دوخت و بهش نگاه کرد.
ژپتو از این کار آدمک چوبی خیلی خوشش نیامد و به تندی به او گفت: «چرا اینجوری به همن نگاه میکنی چشم چوبی؟» پاسخی نیامد.
سپس بینیاش را ساخت، اما همین که بینی او را ساخت بینی شروع کرد به دراز شدن و همچنان دراز شد که گویی هیچوقت نمیشد جلویش را گرفت. ژپتو کوشید تا بلکه آن را بِبُرد و کوچکش کند. پس کمی از آن را زد. اما سودی نداشت هرچه آن را میبرید بازهم بینی میرویید. ژپتو بینیاش را ول کرد و به ساختن دهنش پرداخت. اما هنوز دهنش کاملا درست نشده بود که شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن. ژپتو برآشفته شد: «نخند!» اما گویی با دیوار حرف میزد. چون پینوکیو محلش نمیگذاشت.
باز سرش داد زد: «میگویم نخند!»
دهن جلو خندهاش را گرفت، اما شروع کرد به دهنکجی و شکلک درآوردن. ژپتو اداهای دهن را نادیده گرفت و سرگرم کار خود شد پس از دهان، چانه و گردن و شانه و تن و بازوها و دستهای او را تراشید. دستهایش را که تراشید. آدمک چوبی فوری با هر دو دست کلاهگیس ژپتو را چسبید و آن را از سرش برداشت. ژپتو که این را دید فوری گفت: «پینوکیو زود کلاهگیس را بگذار سر جاش!»
اما پینوکیو که این را شنید کلاهگیس او را عوض این که بگذارد رو سر او گذاشت رو سر خودش که از بس گشاد بود تا روی دهنش پایین آمد و نزدیک بود خفه بشود.
ژپتو از گستاخی پینوکیو دلخور شد و به اندیشه فرو رفت. هیچ وقت در عمرش یک چنین چیزی را ندیده بود. سپس به او گفت: «بدجنس حقهباز هنوز تو را تمام درست نکردهام داری به بابای خودت بیادبی میکنی؟ ای پسرهی بد!»
ساق و پاهای آدمک را که ساخت یک وقت دید لگد قایمی خورد به تُک دماغش. ژپتو گفت: «تمامش تقصیر خودم است. من باید اول فکر چنین روزی را میکردم. حالا دیگر دیر است».
سپس دست آدمک چوبی را گرفت و ایستاندش روی کف اتاق که راه رفتن را بهش یاد بدهد. اما بند و مفصلهای دست و پای پینوکیو چنان سفت بود که نمیتوانست آنها را تکان بدهد. ناچار ژپتو دستش را گرفت و پابهپا برد و به زودی پاهایش روان شد و خودش شروع کرد کمکم به راه رفتن دور اتاق. و چون در کوچه باز بود ناگهان جستی زد و پرید توی کوچه و مثل گلوله در رفت.
ژپتو با تمام نیرویی که در تن داشت دنبالش دوید ولی نتوانست او را بگیرد برای اینکه پسرک حقهباز مثل خرگوش جست و خیز میکرد و میدوید و پاهای چوبیاش رو زمین میخورد و تالاپ و تالاپ صدا میکرد. ژپتو فریاد میزد «بگیرید! بگیرید!» اما مردم که آن آدمک چوبی را میدیدند که مثل اسب وحشی دارد میدود ایستاده به او نگاه میکردند و هرهر میخندیدند. چنان میخندیدند که نگو. سرانجام خوشبختانه پاسبانی که سر و صداهای آنها را شنیده و پنداشته بود که خری از دست صاحبش فرار کرده سر رسید و کوشید هرجور شده فراری را بگیرد، از اینرو آمد میان خیابان. پینوکیو وقتی او را سر راه خود دید خواست حقه را به پاسبان بزند و از میان پاهای او بگریزد اما نتوانست، و پاسبان بیآنکه از جایش تکان بخورد به چابکی بینی او را گرفت. یادمان است که بینی پینوکیو مانند یک دستگیره گنده بود. پاسبان او را آورد پیش ژپتو که نفس نفس میزد. ژپتو او را گرفت خواست چندتا کشیدهی آبدار تو گوشش بزند و او را تنبیه کند اما هرچه گشت دید گوش ندارد: آنوقت یادش آمد که یادش رفته برای او گوش بسازد.
پس، پشت گردن پینوکیو را گرفت و او را با خود به خانه برد. در راه ژپتو سر خود را با تهدید تکان میداد و میگفت: «بگذار به خانه برسیم. همچو کتکی بخوری که تا حالا نخورده باشی».
وقتی پینوکیو این را شنید خودش را صاف انداخت روی زمین و دیگر از جایش تکان نخورد، همان موقع گروهی از بیکاران و مردم عجیب و غریب شهر تو کوچه دور آنها گرد آمدند و هر یک از آنها یک چیزی میگفت.
یکی میگفت: «این آدمک چوبی بینوا را ببین که نمیخواهد به خانهاش برود. خدا میداند که چه کتکی از دست ژپتو خواهد خورد».
دیگری میگفت: «این ژپتو آدم خیلی خوبی است اما با بچهها خیلی سخت رفتار میکند. اگر همین آدمک چوبی بیچاره به دستش بیفتاد خرد و خمیرش میکند».
آنقدر مردم ار این حرفها زدند که پاسبان آخرش ناچار او را از چنگ ژپتو رها ساخت و ژپتوی بیچاره را به زندان برد. در راه ژپتو آنقدر گریه و زاری کرد که دیگر نتوانست بیگناهی خودش را ثابت کند. به زاری میگفت: «پسرهی بد. تو تکه چوبی بیش نبودی چقدر زحمت کشیدم تا یک آدمک چوبی به آن قشنگی ازت درست کردم. حالا مزد دستم این است؟ تقصیر خودم است. من میباید اول فکرش را میکردم».
حالا میخواهید بدانید بعدش چه شد؟ اتفاق عجیبی افتاد که یقین دارم شما نمیتوانید پیشبینی کنید چه بود.»
پس از آن آنتونیا شرکاء به فیلمهای سینمایی گوناگونی که از این داستان ساخته شده اشاره نمود:
« فیلم «ماجرای پینوکیو» (لوئیچی کومنچینی 1972) برگرفته از کتاب «ماجراهای پینوکیو- داستان یک عروسک خیمهشب بازی» (کارلو کولودی ) یکی از چندین اقتباس سینمایی از آن اثر کلاسیک ادبیات ایتالیاست و به جرات میتوان گفت که بهترینن آنهاست. اینن فیلم در نسخة سینمایی (134 دقیقه) و تلویزیونی (280 دقیقه در پنج قسمت) توسط کوموچینی، فیلمساز بزرگ سینمای ایتالیا خالق «نان و عشق و فانتزی» که به گفته برخی منتقدان نخستین فیلم کمدی به سبک ایتالیایی سینماست و «قلب» (1984) برگرفته از دیگر کلاسیک بزرگ ادبیات ایتالیا برای کودکان و نوجوانان ساخته شده است. کوموچینی فیلمنامه را با همکاری سوزو چکی دامیکو، بزرگترین زن فیلمنامهنویس دنیا نوشته و از وجود بازیگران ستارهای مانند نینو مانفردی (در نقش پدر ژپتو)، جنیا لولو بریجیدا (در نقش فرشته مهربان)، فرانکو فرانکی (در نقش گربه نره)، چیپو اینگراسیا (در نقش روباه مکار) و ویتوریو دسیکا (در نقش قاضی) بهره جسته است. همچنین طراحی صحنه و لباس پییرو گراردی و فیلمبرداری نانو ستیو، بع فیلم فضایی رئالیستی و در عینحال تخیل برانگیز بخشیده که در نوع خود بینظیر است. فیورنتسو کارپی هم تمی را خلق میکند که در اذهان میماند. پینوکیوی کوموچینی، قهرمانی آزاده است که بیشتر از آنکه در بند امر و نهیهای آشکار و پنهان اخلاقگرایان باشد، به ندای ماجراجویی و خیالبافی گوش فرا میدهد. از گوشت و استخوان بودن پینوکیوی کوموچینی، جدال بین آزادگی کودک و اقتدار بزرگترها را به شکلی عریانتر نشان میدهد. کارگردان، در چالش با اخلاقیات متعارف زمانه خود، به جای اینکه پینوکیو را به خاطر نافرمانیهایش به عروسک چوبی تبدیل کند، در برداشتی آزاد از داستان، او را انسان نگه میدارد و او را از منظر انسانیتش مورد مؤاخذه قرار میدهد. نینو مانفردی، همان پدر ژپتوی پینوکیو در وصف کومنچینی گفته است:آ
آنتونیا شرکاء و علی دهباشی ـ عکس از مجتبی سالک
« کوموچینی کارگردانی است جدی اما نه عبوس، سرگرمکننده اما کمیک، هرگز. او آدمی است که با استادی بیهمتایی قادر است بازیگران خود را با نقشهایشان یکی کند».
مقدمه لوئیچی کوموچینی بر کتاب «ماجراهای پینوکیو» به قلم کارلو کولودی (چاپ انتشارات پائولینه، تورنیو- 1972)
ترجمه آنتونیا شرکاء
در تمام داستان کلودی، عروسک خیمهشب بازی که توسط پدر ژپتوی نجار، از چوب ساخته شده، آرزوی تبدیل شدن به پسربچهای از گوشت و استخوان را دارد، اما فرشته مهربان به او میگوید که این آرزو تنها زمانی محقق خواهد شد که او عروسکی «درست و حسابی» شود، خلاصه زمانی که دست از شیطنت بردارد و توی سرش فروکند که بچهها باید از بزرگترها اطاعت کنند.
من میتوانستم همین ماجرا را در فیلم هم تکرار کنم. اما به دو دلیل داستان را اندکی تغییر دادم. اول آنکه وقتی برای بار اول سالها پیش کتاب را خواندم، یادم میآید که پایان کتاب خیلی توی ذوقم زد، برای آنکه آن عروسک خیمهشب بازی بیپروای ساختة دست ژپتو، در نظرم باحالتر از آن بچة درست و حسابی مطابق میل فرشته مهربان بود. دلیل دوم آنکه این که عروسک خیمهشب بازی را وادار به انجام تمام کارهایی بکنیم که کولودی به پینوکیواش نسبت میدهد، دشوار بود. به این ترتیب و ضعیت را دگرگون کردم. اما چنان که خواهید دید، عصارهاش همان است.
فیلم پینوکیو ساختۀ لوئیجی کومنچینی
پدر ژپتو یک عروسک خیمهشب بازی چوبی برای خودش میسازد، مثل توی کتاب؛ اما فرشته مهربان [در فیلم] او را بلافاصله به بچهای از گوشت و استخوان تبدیل میکند. اما قول میگیرد که بچة «درست و حسابی»، حرف گوش کن و درسخوان باشد، بچهای که عصای پیری پدرش شود.
از آنجا که بچه – که اخلاق سرخوش و یاغی عروسک خیمهشب بازی را حفظ کرده- بلافاصله دست به هر شیطنتی میزند. فرشته مهربان او را دوباره چوبی میکند تا تنبیه شود. اما برای مدتی کوتاه، برای اینکه او دوباره قول میدهد بچة خوبی بشود، فرشته او را دوباره به بچه تبدیلش میکند تا زمانی که بار دیگر مجبور به تنبیهش میشود؛ بعد هم همچون در کتاب، حتی او را تبدیل به یک الاغ میکند. دست کم من اینطور فکر میکنم که این تبدیل کار فرشته است. کولودی این نکته را روشن نمیکند […]. من با این تدبیر کوچک، توانستم از کودکی استفاده کنم که مثل بچة آخر کتاب، ملالانگیز و همهچیدان نیست، بلکع زنده، مغرور و باحال است، همانطور که پینوکیوی عروسک چوبی بود. او کشمکش با فرشته مهربان که میخواهد رامش کند، دست نخورده باقی مانده، فرشتهای که میخواهد از او «کودکی درست و حسابی» بسازد در حالی که او به سادگی میخواهد کودکی بدون صفت باشد.
تغییر دیگر مربوط به حیوانات داستان است: حلزون، قاضی سگه، گربه نره و روباه مکار در فیلم بازیگرند، انسان هستند. درحالی که حیوانات دیگر مانند جیرجیرک، کرم شبتاب، تن ماهی و و کوسه در فیلم حیوان باقی ماندهاند. اما چرا؟
برای این من وقتی کتاب را میخواندم، اینگونه تصورشان کردهام. به نظرم رسید کولودی بعضی از حیوانات را حیوان دیده؛ و بقیه را حیوان دانسته فقط برای اینکه کاراکترشان را بهتر توصیف کند اما آنها در واقع انسانهایی هستند که واقعاً در زندگی با آنها سر و کار داریم.
اما آیا حق داشتم چنین آزادییی را به خودم بدهم یا نه؟ کسی که کتاب مینویسد و بنابراین واژهای را برای نقل یک داستان انتخاب میکند، این آزادی را به خواننده میدهد که ماجرا و شخصیتهای داستان را آنگونه تجسم کند که تخیل برآمده از متن در ذهن او ایجاد کرده است. من هم یکی از خوانندگان کتاب کولودی هستم و زمانی که بنا را بر برگردان متن او به تصویر گذاشتم، کاری نمیتوانستم بکنم جز این که به آن چه کتاب به من ارائه داده بود، اعتماد کنم البته نه حالا بلکه سالها پیش، زمانی که در کودکی کتاب را خواندم و باز با عظش خواندم. در آن زمان برای مثال نه تنها نسبت به پینوکیو [با بازی آندرهآ بالستری] بلکه در مورد کرم شبتاب هم احساس تحسین داشتم و بنابراین کرم شبتاب فیلم خیلی باحال از کار درآمده است. احساس تحسین من در قبال فرشته مهربان [با بازی جنیالولو بریجیدا] که آدم خستهکننده و جانماز آبکشی است، کمتر بود و در فیلم هم همینطور نشانش دادهام. پدر ژپتو [با بازی نینو مانفردی] احساس محبتم را بر میانگیخت و امیدوارم که ردی از این صحبت در فیلم هم باقی مانده باشد.
خلاصه من پینوکیوی «خودم» را ساختم که قدر مسلم با فیلمهای دیگری که قبلاً ساخته شده بود، متفاوت بود. کما اینکه هنوز میتوان پینوکیوهای دیگر را هم ساخت که جدید باشند و تفاسیر دیگری به کتاب ببخشند.
و این دقیقاً به خاطر آن است که این کتاب بسیار زیباست. کتابی است سرشار از جذابیت و کشش؛ کتابی که هرگز پیر نمیشود.»
و در خاتمه فیلم سینمایی « پینوکیو» ساختۀ لوئیچی کومنچینی برای حاضران به نمایش درآمد.