مهارت در خواندن/ محمدرضا باطنی
ما در اوان کودکی وقتی تازه خواندن را یاد میگیریم، شناخت خود را با حروف آغاز میکنیم و در موقع خواندن حروف و کلمات را با صدای بلند تلفظ میکنیم. سپس مرحلهای میرسد که روی قسمتی از کلمه یعنی روی هجاها، متمرکز میشویم و بلند خواندن به حرکات لب و زبان و حنجره و تولید صداهای خفیف در گلو تبدیل میشود. پس از این، مرحلة دیگری میرسد که ما در هنگام خواندن نسبت به کل کلمه واکنش میکنیم و صداهایی که قابل شنیدن باشد از اندامهای گفتار خود خارج نمیکنیم ولی با گوش درون یا ذهن خود صدای کلمات را میشنویم. به دنبال این مرحله، مرحلة دیگری میرسد که خواننده در مقابل گروه کلمات واکنش میکند و وابستگی ذهن او به شنیدن صدای کلمات در هنگام خواندن بسیار ناچیز میشود. در این مرحله خواننده در واقع به خطوط نوشته نگاه میکند و از آنها میگذرد. وضع خوانندة بزرگسال به این بستگی دارد که در کدام یک از این مراحل متوقف شده باشد.
بزرگسالانی هستند که خواندن آنها در مرحلة واکنش در مقابل هجا یا قسمتی از کلمه متوقف شده است. این دسته اغلب مجبورند با صدای بلند خطوط نوشته را بخوانند. سرعت این دسته از خوانندگان بین 150 تا 180 کلمه در دقیقه است و این سرعت اندکی بیش از سرعت گفتار است. قدرت تمرکز حواس در آنان بسیار ضعیف و میزان درک آنها از مطلب خوانده شده بسیار کماهمیت است، حتی اگر آن نوشته یک صفحة روزنامه یا یک نوشتة سادة دیگر باشد. به همین دلیل ناچار میشوند برای فهمیدن مطلب مکرر به عقب برگردند و جمله را از نو بخوانند و به این ترتیب در مجموع باز هم از سرعت آنها کاسته میشود. این افراد از نظر مهارت در خواندن در حد یک دانشآموز کلاس دوم یا سوم متوقف شدهاند. باید توجه داشت که این افراد الزاماً افراد کمهوش یا کودنی نیستند بلکه چون یک عمر این نحو خواندن را تمرین کردهاند و کسی نیز به آنها کمکی نکرده است اکنون در چنگال این عادات خواندن گرفتار آمدهاند. ما این نوع خواننده را «خوانندة ناتوان» نام میگذاریم. خوشبختانه تعداد افراد این گروه نسبت به گروه متوسط که در زیر ذکر خواهیم کرد کم است ولی یقیناً در میان آنها دانشجویانی یافت میشوند که با اینکه افراد باهوشی هستند چون نمیتوانند کتاب یا اوراق امتحانی یا دستورالعملها را به سرعت بخوانند و بفهمند در تحصیلات خود ناکام میشوند. بسیاری از این دانشجویان در کلینیکها یا آزمایشگاههای خواندن در دانشگاههای امریکا شناخته شدهاند و ناتوانی آنها درمان شده است.
دستة دوم که میتوان آنها را «خوانندة متوسط» نامید و تودة عظیم خوانندگان را در برمیگیرد در مرحلة واژهخوانی متوقف شدهاند. این گروه کلمه به کلمه میخوانند و یا آنکه در هنگام خواندن صدایی از اندامهای گفتار خود خارج نمیکنند، و تا تلفظ کلمه را با گوش درون یا ذهن خود نشوند مطلب را نمیفهمند. سرعت این افراد بین 200 تا 250 کلمه در دقیقه است و در صورتی که مطلب نوشته ناآشنا و فنی نباشد 70 درصد آنچه را با این سرعت میخوانند درک میکنند و این تقریباً همان سرعت و بازدهی است که دانشآموزان در پایان کلاس ششم یا اول دبیرستان به آن میرسند. علت اینکه اکثر خوانندگان در مرحلة واژهخوانی متوقف میشوند این است که آموزش رسمی و کلاسی، مهارت در خواندن را بیش از این دنبال نمیکند و از طرف دیگر چون خوانندة واژهخوان به سرعتی دست یافته است که میتواند به هر جانکندنی هست گلیم خود را از آب بیرون بکشد، نه متوجه نقص خود میشود و نه برای برطرف کردن آن به تلاشی پیگیر دست میزند. به عبارت دیگر این خواننده چون خود را همرنگ جماعت میبیند، موجبی برای تغییر وضع خود احساس نمیکند. ما این دستة انبوه از خوانندگان را «کممهارت» نام میگذاریم.
گروه کوچک دیگری یافت میشوند که این مرحله را نیز پشتسر گذاردهاند و دیگر هنگام خواندن روی تکتک کلمات توقف نمیکنند بلکه کلمات را گروهگروه میخوانند و ادراک مطلب در آنها الزاماً وابسته به برانگیخته شدن تصویر صوتی کلمات در ذهن آنها نیست، یا به بیان سادهتر لازم نیست حتماً صدای کلمات را با گوش درون بشنوند تا مطلب را بفهمند. ما این گروه خوانندگان را «ماهر» نام میگذاریم. برخلاف خوانندة ناتوان دستة اول و خوانندة کممهارت دستة دوم که هر نوع نوشتهای را با سرعت تقریباً یکنواخت میخواند، خوانندة ماهر بسته به نوع نوشته و منظوری که از خواندن دارد سرعت خود را پیوسته تغییر میدهد. در صورتی که مطلب، فنی و ناآشنا نباشد، سرعت خوانندة ماهر بین 600 تا 800 و در موارد نادر تا 1000 کلمه در دقیقه است. خوانندة ماهر مانند رانندهایست که بسته به وضع جاده واکنشهای خود را لحظه به لحظه تغییر میدهد تا با صرف کمترین نیرو مسیر خود را به سلامت بپیماید. خوانندة کممهارت مانند رانندهایست که بدون توجه به وضع جاده، بدون توجه به سربالایی و سرازیری، بدون توجه به پیچ و خم یا یکنواخت بودن جاده تمام مسیر را با یک سرعت طی میکند. و خوانندة ناتوان به رانندهای ناشی میماند که بیموقع توقف میکند، بیجهت دنده عوض میکند و با تلاش و تکاپوی بیهوده خویشتن را فرسوده مینماید.
علاوه بر سرعت، خوانندة ماهر با شیوههایی آشنا است که با به کار گرفتن آنها به قدرت و سرعت درک خود میافزاید. مثلاً او میداند چطور اسکلت اصلی فکر نویسنده را در لابهلای انبوه کلمات یک مقاله یا یک کتاب پیدا کند و عریان جلوهگر سازد. میداند جملاتی را که جان کلام را دربردارد در کجا و چگونه پیدا کند. میداند چطور یادداشت بردارد، کجا و چگونه در کتاب خط بکشد و علامتگذاری کند و چگونه خلاصه تهیه کند. میداند چه کند که مطالب بیشتر در خاطر او بماند، چطور پس از خواندن و گذشت زمان مرور کند. میداند چطور هر روز به ذخیره واژگان خود بیافزاید. اگر فرصتی کوتاه و نوشتهای طولانی داشته باشد، میداند وقت خود را چگونه تقسیم کند که از آن نوشته در آن زمان محدود برداشتی نسبتاً جامع داشته باشد. وقتی به دنبال مطلب یا نکتهای میگردد میداند چطور بدون اینکه بخواند از لابهلای جملات و پاراگرافها عبور کند و فوراً به موضوع یا نکتة دلخواه خود دست یابد.
در اینجا توجه به این نکته لازم است که طبقهبندی خوانندگان به ناتوان، کممهارت و ماهر یک طبقهبندی قاطع و جزم و جفت نیست که درجات بینابینی در آن امکان نداشته باشد. خوانندگانی یافت میشوند که میتوان آنها را بین ناتوان و کممهارت یا بین کممهارت و ماهر قرار دارد. از طرف دیگر کسانی که در یک طبقه قرار میگیرند همه از لحاظ جنبههای مختلف مهارت خواندن در یک سطح نیستند. این طبقهبندی فقط یک برش کلی در میان انبوه خوانندگان وارد میکند که بتوان به کمک آن مسائل هر دسته را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد.
از مجموع آنچه تا اینجا گفته شد چنین برمیآید که از میان تفاوتهای زیادی که بین خوانندة ماهر و کممهارت و ناتوان وجود دارد، از همه مهمتر اختلاف سرعت آنها در خواندن است. این اختلاف سرعت از کجا ناشی میشود و به چه عواملی بستگی دارد؟ و اگر بخواهیم به سرعت خود در خواندن بیافزاییم چه باید بکنیم؟ ما میکوشیم در بقیة این گفتار این مسئله را تشریح کنیم و به سؤالات فوق پاسخ بدهیم.
نخست باید دربارة کار چشم در هنگام خواندن اطلاعاتی داشته باشیم. چشم ما به صورت خط مستقیم و پیوسته روی کلمات حرکت نمیکند بلکه حرکت آن در روی خطوط نوشته از لحظات متوالی مکث و جهش تشکیل شده است. لحظهای توقف میکند، سپس با سرعت به چپ یا راست (بسته به نوع خط) جهش میکند و دوباره مکث میکند و این مکث و جهشهای پی در پی ادامه مییابد تا خواننده به پایان یک سطر یا یک صفحه یا یک کتاب برسد. چشم فقط در موقعی که مکث میکند میتواند ببیند و در زمانی که در حال جهش است قدرت بینایی ندارد. چشم در حدود 90 درصد زمانی را که صرف خواندن میکند در حالت مکث و 10 درصد آن را در حالت جهش میگذارند. بنابراین اگر شما یک ساعت صرف خواندن کنید لااقل 6 دقیقة آن را چشم شما در حال جهش تلف میکند. تنظیم حرکات چشم به عهدة شش عضلة کوچک است که لاینقطع منقبض و منبسط میشوند و مکث و جهشهای چشم را در موقع خواندن امکانپذیر میکنند. دوربینهای خاصی هست که از حرکات چشم در حال خواندن عکسبرداری میکند و با مطالعة آنها کارشناسان میتوانند درجة تبحر خواننده را تعیین نمایند.
شما اگر تاکنون متوجه حرکات چشم در حال خواندن نشدهاید با این آزمایش ساده میتوانید مکث و جهشهای آن را ببینید. یک صفحه نوشته را بردارید و در وسط صفحه سوراخی به قطر یک مداد ایجاد کنید. صفحة نوشته را به دست یکی از نزدیکان خود بدهید و از او بخواهید با حالت عادی آن صفحه را بخواند و خود از پشت صفحه از درون سوراخ حرکات چشم او را زیر نظر بگیرید. خواهید دید که چشمان او مانند عقربة ساعت پیوسته مکث و جهش میکند. اگر این آزمایش را در مورد چندین نفر با دقت انجام دهید، به اختلافاتی در نحوة حرکت چشم آنها در حین خواندن پی خواهید دید.
در اینجا شاید این سؤال پیش آید که اگر چشم ما در حال جهش نمیتواند بخواند، پس چرا ما خطوط نوشته را منقطع نمیبینیم. توجیه این امر در اینجا است که تأثیرات حسی و از جمله تأثیرات حس بینایی تا زمان کوتاهی پس از قطع شدن محرک در مغز ادامه مییابد و در صورتی که فاصلة زمانی بین قطع و وصل محرک از حد معینی بیشتر نباشد، ما آن محرک را پیوسته و غیرمنقطع ادراک میکنیم. مثلاً اگر پروانة چهارپرهای با سرعت بچرخد، آن را یک صفحة مدور متحرک ادراک میکنیم. فیلم متحرک سینما بر اساس همین خاصیت مغز امکانپذیر شده است. هنگام نمایش فیلم، در هر ثانیه 24 تصویر روی پردة سینما میافتد و در فاصلة بین عوض شدن تصویرها 24 مرتبه پردة سینما به کلی تاریک میشود، ولی چون زمان تاریکی بسیار کوتاه و تأثیر محرک بینایی از پیش در مغز باقی است، ما متوجه خلأیی در این بین نمیشویم و تصویر را پیوسته ادراک مینماییم.
از مطالعة حرکات چشم خوانندگان نتایج جالبی به دست آمده است. معلوم شده که چشم یک خوانندة ماهر در خواندن یک سطر معمولی کتاب سه یا چهار بار مکث میکند. یک خوانندة کممهارت در خواندن همان سطر هفت یا هشت بار مکث میکند و یک خوانندة ناتوان همان سطر را با یازده یا دوازده مکث به پایان میرساند. اگر تعداد توقف یک خوانندة ماهر را در خواندن یک سطر بهطور متوسط چهار و تعداد توقف خوانندة کممهارت را هشت و تعداد توقف خوانندگان ناتوان را 12 حساب کنیم، واضح میشود که یک خوانندة کممهارت در خواندن یک سطر دو برابر یک خوانندة ماهر و یک خوانندة ناتوان در خواندن همان سطر سه برابر یک خوانندة ماهر زمان تلف میکند. همچنین معلوم شده که زمان توقف چشم در هر مکث در خوانندگان مختلف متفاوت است. در خوانندة ماهر تا ثانیه در خوانندة كممهارت تا ثانیه و در خوانندة ناتوان زمان توقف نزدیک به یک ثانیه است یعنی زمان توقف در خوانندة کممهارت تقریباً دو برابر و در خوانندة ناتوان سه برابر خوانندة ماهر است.
ظاهراً چنین نتیجه گرفته میشود که اختلاف سرعت خواندن مربوط به اختلاف ساختمان چشم و نحوة کار آن در افراد مختلف است. ولی این نتیجهگیری درست نیست. این اختلاف مربوط به نحوة ادراک بینایی و درنتیجه مربوط به فعالیت مغز است. ما با چشم خود نمیبینیم بلکه با مغز خود میبینیم. چشمان ما وسیلة انتقالی بیش نیستند که تحریکات بینایی را به مغز میبرند تا مغز آنها را تعبیر و تفسیر کند و در مقابل آنها واکنش نماید. این تعبیر و واکنش ممکن است سریع یا کند، درست یا نادرست، آسان یا سخت باشد، ولی در هر حال عملی است که بهوسیلة مغز صورت میگیرد و چگونگی آن ارتباطی با ساختمان چشم یا تیزی و کندی قدرت بینایی خواننده ندارد، بلکه بستگی به عادات ذهنی خواننده دارد، عاداتی که برحسب آنها تحریکات بینایی تعبیر و تفسیر میشود. چشمان ما به منزلة دوربین عکاسی است. دوربین عکاسی فقط نور تصویری را که در مقابل آن قرار گرفته از خود عبور میدهد ولی ظهور و چاپ عکس در جای دیگر صورت میگیرد. چشمان ما نیز در هنگام خواندن تصویر کلمات را بیدرنگ به مغز میفرستند ولی کندی تعبیر یا طول کشیدن ظهور تصویر ارتباطی به کار آنها ندارد.
گفتیم سرعت خواندن به عادات ذهنی بستگی دارد. اگر مغز ما عادت کرده باشد که کلمات نوشته را تکتک و آهستهآهسته بپذیرد و تعبیر کند، چشم ما نیز ناچار به تبعیت از قدرت جذب مغز آهسته حرکت میکند و همان مقداری به آن عرضه میکند که آمادگی پذیرش آن را دارد. برعکس اگر مغز ما عادت کرده باشد که با سرعت بیشتری این تحریکات بینایی را جذب کند، چشم ما نیز به پیروی از آن تندتر حرکت و کمتر درنگ مینماید. حرکات چشم ما در هنگام خواندن بهطور خودكار بهوسیلة قدرت جذب مغز تنظیم میشود، همچنان که میل ما به غذا و مقدار غذایی که میخوریم بستگی به گنجایش معده و درجة سیری و گرسنگی ما دارد. اگر چشم خود را مجبور کنیم تندتر از قدرت جذب مغز روی نوشته حرکت کند، فهم ما دچار اختلال میشود و در واقع تصویر خراب میشود و باید دوباره عکسبرداری شود و در این وقت است که باید برگردیم و جمله را از نو بخوانیم. تأکید این نکته ضروری است که ممکن است ما ساعتها در روز کتاب یا نوشته بخوانیم ولی از حرکات چشم خود آگاه نباشیم و نباید هم باشیم. هرچه آگاهی ما به حرکات چشممان بیشتر شود، خواندن و فهم ما بیشتر دچار اختلال میشود. کند خواندن مربوط به عادات ذهن است و باید با تمرینهای خاص عادات دیگری جانشین آنها گردد. فشار آوردن به چشم در هنگام خواندن گرهای از مشکل باز نخواهد کرد.
این عادت یا عادات بد چیست و چگونه ایجاد شده است؟ برای اینکه بتوانیم به این سؤال پاسخ روشنی بدهیم باید مطالب دیگری را دربارة ساختمان چشم بدانیم. پردة حساس چشم که سلولهای بینایی در آن قرار گرفتهاند شبکیه نام دارد. در روی شبکیه نقطهایست به نام لکة زرد که درست در عقب چشم و در مقابل مرکز عدسی چشم قرار گرفته است. تعداد سلولهای بینایی در این نقطه نسبت به قسمتهای دیگر شبکیه بسیار زیادتر و به همین دلیل تصویرهایی که از لکة زرد به مغز میرسد، صریحتر، روشنتر، و دقیقتر است. وقتی سعی میکنیم سوزنی را نخ کنیم یا چیزی را از نزدیک معاینه نماییم، ناخودآگاه آن را طوری در مقابل چشم قرار میدهیم که تصویر آن در روی لکة زرد بیفتد تا مغز بتواند دقیقاً ادراک و تصمیمگیری کند. اما غیر از لکة زرد، قسمتهای دیگری از شبکیه نیز قدرت بینایی دارند منتها چون تراکم سلولهای بینایی در آنها زیاد نیست، تصویرهایی که از اشیاء روی آنها میافتد به صراحت و دقت و روشنی تصویرهای لکة زرد نیست. تصویرهایی را که مربوط به لکة زرد باشند، تصویرهای مرکزی و تصویرهایی را که مربوط به پیرامون آن باشند، تصویرهای محیطی میگوییم. از اشیایی که درست در مقابل چشم قرار گیرند و لکة زرد را در روی شبکیه متأثر کنند تصویرهای مرکزی به مغز فرستاده میشود. ولی حوزه بینایی محیطی ما بسیار وسیعتر از حوزة بینایی مرکزی است.
برای اینکه وسعت این حوزه را دریابیم میتوانیم این آزمایش ساده را انجام دهیم:
به نقطة ثابتی روی دیوار مقابل خیره شوید و دو دست خود را بهطور افقی از دو طرف بگسترانید و انگشتان خود را به حرکت آورید و در همین حال دو دست را کمکم به جلو بیاورید تا زمانی که حرکت انگشتان خود را ببینید. نقطهای که به آن خیره شدهاید حوزة بینایی مرکزی و بقیة آنچه در اطراف میبینید حوزة بینایی محیطی شما را تشکیل میدهد. خواهیم دید که حوزة بینایی محیطی ما حوزهای بسیار وسیع است.
اما این نکته چه ارتباطی با خواندن دارد؟ پاسخ این سؤال این است که سلولهای مغز یک خوانندة کممهارت عادت کرده است که فقط در مقابل تصویرهای روشن و صریح که از لکة زرد یا حوزة مرکزی به آن میرسد واکنش نشان دهد و در مقابلِ تصویرهای محیطی بیاعتنا باشد، در حالی که سلولهای مغز یک خوانندة ماهر عادت کرده که نه تنها در مقابلِ تصویرهای مرکزی حساس باشد بلکه در مقابل تصویرهایی که از اطراف لکة زرد به مغز میرسد نیز واکنش نشان دهد. در فاصلهای که کتاب یا صفحة نوشته را از چشم قرار میدهیم معمولاً تصویر یک کلمه و حداکثر دو کلمة کوچک میتواند مستقیماً روی لکة زرد قرار گیرد و به همین دلیل کسانی که عادت کرده باشند فقط در مقابل تصويرهاي مركزي واكنش نمايند ناچارند كلمهكلمه بخوانند و برعكس كساني كه عادت كرده باشند فقط در مقابل تصويرهاي مركزي واكنش نمايند ناچارند كلمه كلمه بخوانند و برعكس كساني كه عادت كرده باشند نسبت به تصویرهای محیطی نیز حساس باشند میتوانند با یک نگاه یک مکث، چند کلمه را با هم بخوانند و این بزرگترین اختلاف بین خوانندة ماهر و خوانندة کممهارت است و تفاوت سرعت خواندن آنها نیز در درجة اول از همین عادت ذهنی ناشی میشود. تذکر این نکته شاید مجدداً ضرورت داشته باشد که ساختمان چشم و مغز خوانندة کممهارت نسبت به چشم و مغز خوانندة ماهر عیبی ندارد بلکه اختلاف آنها مربوط به عادت است و راه درمان آن هم فقط با جانشین کردن یک دسته عادات ذهنی تازه به جای عادات قدیم میسر است. ولی این کار مثل هر عادت دیگر احتیاج به تمرین و پیگیری و صبر و حوصله دارد.
یکی دیگر از تفاوتهایی که بین خوانندة ماهر و کممهارت وجود دارد مربوط به توانایی و سرعت آنها در بازشناختن کلماتی است که از نظر شکل نوشته به یکدیگر شباهت دارند و احتمال اشتباه شدن آنها زیاد است.در هر خطی بسته به خصوصیات آن، این نوع کلمات یافت میشوند. مثلاً در خط انگلیسی صورت نوشتة from و from یا far و for خیلی به هم شبیه هستند. در خط فارسی که اختلاف صورت نوشتة کلمات به میزان وسیعی بهوسیلة نقطهها مشخص میشود، این اشکال به صورت حادتری مطرح میشود. مثلاً صورت نوشتة کلماتی چون «طاهری و ظاهری» یا «حرف و خرف» یا «نور و تور» به علت داشتن یا نداشتن یک نقطه یا اضافی داشتن یک نقطه از هم متمایز میشوند.
وقتی یکی از دو کلمة شبیه به هم، از کلمات مصطلح و دیگری از کلمات نادر باشد احتمال اشتباه شدن آنها خیلی بیشتر است زیرا تمایل ذهن بر این است که تصویر کلمة نادر را به عنوان تصویر کلمة مصطلح تعبیر نماید. همچنین وقتی امکان به کار رفتن دو کلمة شبیه به هم، در بافتهای زبان وجود داشته باشد، کار بازشناسی آنها از یکدیگر مشکل میشود. ذهن خوانندة ماهر از روی عاداتی که به نحوة ادراک بینایی او بستگی دارد، این کلمات را سریعتر و دقیقتر از هم باز میشناسد در حالی که خوانندة کممهارت بنا بر عادات ادراکی متفاوت خود نسبت به تمایز آنها حساسیت ندارد و ذهن او در موقع خواندن کراراً آنها را با هم مخلوط میکند و یا برای تمیز دادن آنها از هم به مکثی طولانیتر احتیاج دارد. با تمرینهای خاصی میتوان حساسیت ذهن را برای بازشناختن اینگونه کلمات از یکدیگر زیاد نمود و درنتیجه بر سرعت خواندن افزود.
قبلاً گفته شد که زمان توقف چشم در هر بار که مکث میکند در خوانندگان مختلف متفاوت است و از یک ثانیه در خوانندة ناتوان تا یک پنجم ثانیه در خوانندة ماهر فرق میکند. مطالعات آزمایشگاهی نشان داده که این اختلاف نیز مربوط به ادراک بینایی است و به عادات ذهنی خواننده بستگی دارد و با تمرینهای مناسب میتوان زمان آن را کوتاهتر کرد.
بحثی را که دربارة ادراک بینایی در بالا مطرح شد میتوان چنین خلاصه کرد: ذهن خوانندة کممهارت به تنبلی عادت کرده و درنتیجه نمیتواند سریع واکنش کند در حالی که ذهن خوانندة ماهر نسبت به تصویر کلمات حساسیت بیشتری دارد و سریعتر واکنش مینماید و این علت عمدة اختلاف سرعتی است که در خواندن میان این افراد وجود دارد. ولی عادات ذهنی خوانندة کممهارت به طور زنجیری عوارض دیگری ایجاد میکند که به نوبة خود از سرعت و بازده خواندن او میکاهند. ما در زیر به بعضی از این عوارض اشاره میکنیم:
از آنجایی که خوانندة کممهارت واژه به واژه میخواند تعداد مکثهای چشم او در هنگام خواندن بیشتر و لااقل دو برابر یک خوانندة ماهر است، یعنی اگر خوانندة کممهارت در خواندن یک سطر متوسط 8 بار و یک خوانندة ماهر 4 بار مکث کند، خوانندة کممهارت در خواندن یک صفحة 20 سطری 160 بار و خوانندة ماهر 80 بار مکث میکند. بدین ترتیب خوانندة ماهر نهتنها از این راه که در هر مکث چندین کلمه میخواند در وقت صرفهجویی میکند، بلکه چون تعداد جهشهای چشم خود را کمتر میکند، مقدار زمانی را که چشم او در حال پرش میگذراند و چیزی نمیخواند به نصف تقلیل میدهد و از این راه نیز در صرف وقت صرفهجویی مینماید. ولی صرفهجویی در وقت تنها بهرة خوانندة ماهر نیست: چشم او به اندازة نصف خوانندة کممهارت کار میکند. درنتیجه دیرتر و کمتر خسته میشود. اگر ما هزار مهره كنار ظرفی داشته باشیم و بخواهیم آنها را به ظرف منتقل کنیم، اگر هر بار يك مهره با دست خود برداریم و در ظرف بگذاریم، نهتنها این کار روحاً ما را خسته خواهد کرد بلکه باعث اتلاف نیروی جسمانی و خستگی مفرط عضلات ما خواهد شد، در حالی که اگر مهرهها را مشت مشت منتقل کنیم نهتنها زودتر کار را به پایان میرسانیم، بلکه مقدار خستگی ما نیز به میزان قابل ملاحظهای تقلیل خواهد یافت. این مثال در مورد خواندن نیز مصداق دارد: خوانندهای که واژه به واژه میخواند نه تنها به زودی شوق خواندن را از دست میدهد و روحاً خسته میشود، بلکه چون عضلات او دو چندان فعالیت میکنند زودتر دچار خستگی چشم میشود و از خواندن دست میکشد.
یکی دیگر از گرفتاریهای خوانندة کممهارت این است که بهکرات مجبور میشود به عقب برگردد و جمله یا عبارت را از نو بخواند. چرا به عقب برمیگردد؟ زیرا مطلب را درست درک نمیکند. چرا مطالب را درست درک نمیکند؟ زیرا واژه به واژه میخواند. توضیح اینکه در بافت طبیعی زبان، کلمات معمولاً به تنهایی واجد معنا نیستند بلکه گروههای چند کلمهای بر روی هم یک واحد معنایی را تشکیل میدهند. خوانندة ماهر که در هر مکث چند کلمه را با هم جذب میکند نه تنها در وقت صرفهجویی میکند، بلکه معنای نوشته را نیز که در لفافههای چند کلمهای پیچیده شده سریعتر و آسانتر درک میکند. از طرف دیگر خوانندة کممهارت که واژه به واژه میخواند نهتنها در صرف وقت زیان میکند بلکه چون گروههای معنادار کلمات را از هم میگسلد و بریدهبریده جذب میکند، مفهوم نوشته را با اشکال و کندی متوجه میشود و به همین علت مکرر رشتة مطلب را از دست میدهد و فهم او دچار اختلال میشود و در اینجاست که ناچار میشود به عقب برگردد و جمله یا عبارت را از نو بخواند و این به عقب برگشتنهای مکرر نیز مزید بر علت میشود و خواندن او را باز هم کندتر میکند.
یکی دیگر از مشکلاتی که خوانندة کممهارت از آن رنج میبرد ناتوانی او در تمرکز حواس در حین خواندن است که آن هم اگر علت حاد و فوقالعادهای نداشته باشد از عادت واژهخوانی او سرچشمه میگیرد. سرعت یک خوانندة کممهارت که معمولاً بین 200 تا 250 کلمه در دقیقه است نمیتواند تمام نیروهای فعال ذهن را به خواندن مشغول کند. در این حالت ذهن فرصت پیدا میکند که علاوه بر خواندن، در زمینههای دیگر نیز فعالیت کند و به مسائل دیگر نیز بپردازد و این همان چیزی است که به آن حواسپرتی گفته میشود. حواسپرتی به نوبة خود باعث میشود که فهم مطلب دچار اختلال شود و خواننده برای درک درست مطلب به عقب برگردد و نوشته را از نو بخواند.
بهطوری که قبلاً گفته شد آگاهی از اینکه چشم خوانندة کممهارت یا ناتوان چگونه مکث و جهش میکند یا چرا هنگام خواندن دچار پریشانی حواس میشود و اطلاعات دیگری از این قبیل به هیچوجه منجر به این نخواهد شد که اینگونه خوانندگان بتوانند به سرعت خواندن خود بیافزایند و ناراحتیهای ناشی از کندخوانی را مرتفع نمایند، زیرا فعالیت خواندن نتیجة یک سلسله عادت است و عادت نیز بنا بر تعریف چیزی است که درنتیجة تمرینهای زیاد در شخص ریشه میدواند و پایدار میشود. اگر بخواهیم عادت بدی را از بین ببریم باید بکوشیم عادت خوبی را از راه تمرینهای پیگیر و حسابشده جانشین آن گردانیم و این نکته دربارة عادت خواندن نیز مصداق دارد. تبدیل یک خوانندة کممهارت به یک خوانندة ماهر فقط با انجام دادن تمرینهایی که بهوسیلة اهل فن تهیه و رهبری شده باشد امکانپذیر میگردد و این کاری است که در آزمایشگاههای خواندن در کشورهایی که در این راه پیشقدم هستند انجام میگیرد. از آنجایی که مجال بحث دربارة چگونگی تهیه و اجرای این تمرینها در این گفتار نیست دربارة آن چیزی نخواهیم گفت و فقط به ذکر این نکتة امیدوارکننده اکتفا خواهیم کرد: مطالعات آزمایشگاهی نشان داده که پس از 8 هفته تمرین یک خوانندة متوسط با استعداد و هوش معمولی میتواند بین 20 تا 50 درصد بر سرعت خواندن خود بیافزاید و نهتنها از میزان فهم مطلب در او کاسته نشود بلکه بر آن نیز افزوده شود. این ارقام بسیار محافظهکارانه است. خوانندگان زیادی یافت میشوند که پس از طی این دورهها صد درصد یا بیشتر بر سرعت خواندن خود میافزایند. فکر کنید اگر ما بتوانیم فقط 10 درصد به سرعت خود اضافه کنیم و در عین حال میزان فهم مطلب را نیز در خود افزایش دهیم و این رقم را در تعداد دقایقی که در طول عمر خود به خواندن اشتغال داریم ضرب کنیم چه تحول عظیمی در زندگی ما رخ خواهد داد.
پیشنهاد نگارنده این است که ما باید هر چه زودتر به تأسیس آزمایشگاههای خواندن در دانشگاهها و مؤسسات آموزش عالی خود اقدام کنیم و ضمن اقتباس تکنیکها و روشها و استفاده از ابزارها و دستگاههایی که فعلاً در اینگونه آزمایشگاهها در کشورهای دیگر به کار برده میشود، مستقلاً روی خوانندگان فارسیزبان مطالعه کنیم و آن روشها و تمرینها را با وضع آنها سازگار نماییم. این خدمتی است ارزنده که میتواند از اتلاف سرمایهای بیکران که همان وقت و نیروی هزارها و شاید میلیونها خوانندة فارسیزبان است جلوگیری کند.