ایران زمینم/ دکتر علی غضنفری
سرزمینم، سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
سبزی و شادابیات را دوست دارم
روزهایِ آبیات
ابرهایت را ، شبِ مهتابیات را دوست دارم
من گلِ آزادیات را دوست دارم
لحظه لحظه شادیت را دوست دارم
نو نهالی سرزده
از خاکِ پاکِ این زمینم
از تبارِ آریایی، افتخارِ سرزمینم
مهرِ تو
در خونِ من میجوشد و بِنشسته در جان و جبینم
من برایِ سر بلندیها
که از دیرینه داری
با درفشِ کاوه و در تیرِ آرش
دوستی میآفرینم.
سرزمینم،
سرزمینِ نازنینم
من ترا با نامِ ایران میشناسم
در پناهِ فَزِّ یزدان میشناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خلیجات را به نامِ فارس
تا ابد، اینگونه، اینسان میشناسم.
ریشههای خشکِ جنگلهایِ دوریِ عزیزانِ وطن را
هر کجا باشند
آب خواهم داد
باد خواهم شد
نَرم نَرمَک هر غباری از نگاهِ خستهها را
پاک خواهم کرد
هر غُباری را که دیرین زاست
هر غبارِ کهنه ای را
سرزمینم
سرزمین نازنینم:
من ترا آزاد میخواهم
نغمه های مَردُمت را شاد میخواهم
من ترا در مهربانیها
در تمام خدمتِ تاریخ
بر سَریرِ علم و دانش
در جهانِ تازههای صلح
سربلند، آباد میخواهم
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگی دَمساز
در تبِ آزاد بودنهای انسانساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشی سرزمینم
سرزمین نازنینم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خویش را
هر زمان در اوجِ این امیدهای خوش ببینم.
پیشِ رویِ هر که آبادات نخواهد
هر که آزادت نخواهد
بُغض و کینَم
آری، آری
سرزمینِ نازنینم
این منم
من اینچنینَم
من چنان انگشتری
دورِ نگینم.
دوستی را انگبینم
دشمنی را بغض و کینَم.
من ترا ای سرزمینم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنینم
و برای هر زلالِ تکه خاکت
در سروشِ چشمههایِ سرزده
از ابرهایِ روشنِ آزادگیها
شادمانی آفرینم.
من ترا ای سرزمینم
دوست دارم
مثلِ جانِ نازنینم
سرزمینم
اینک، اینک
هر کجا باید دوباره بال گیرد این طنینم:
آنکه آبادت نمیخواهد، مَباد
آنکه آزادت نمیخواهد، مَباد
آنکه در هر گوشهی این چرخ گردون
نورِ مهتابِ تو و مهرِ تو و بادت نمیخواهد، مَباد
سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
تو میانِ پیکرِ من نبضِ فریادی برای نغمهی آزادبودن
هر که آزادیِ فریادت نمیخواهد، مَباد.
سرزمینم
سرزمین نازنینم
تو میانِ پیکرِ من نبضِ فریادی برای نغمهی آزادبودن
هر که آزادیِ فریادت نمیخواهد، مباد.
سرزمینم
من ترا پُرجوش و تابان
در خروشِ دوستیها در تمامِ سرزمینها،
شادمان
بی جَنگ میخواهم
من ترا ای سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
تا زمین باقیست دور از نَنگ میخواهم
چهرهات را تا ابد پُررنگ میخواهم
سرزمینم ، سرزمینم
خوشتر از جانِ عزیزم
نازنینم
من ترا با نامِ ایران میشناسم
در پناهِ فّرِ یزدان میشناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خلیج ات را به نامِ فارس
ذرّهذرّه، خاكِ خفته، در دلِ اين نيلگون،
تُنبِ بزرگ، تُنبِ كوچك، ابوموسي،
تُربَتِ پاكِ جَبينَم،
ميدَمَد در پهنهي آغوشِ تنگستان،
دوباره اين طنينم
زنده باد این سرزمینم
زنده باد ایران زمینم
زنده باد این جانِ جانان
زنده باد ایران، ایران
سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
سبزی و شادابیات را دوست دارم
روزهای آبیات را
ابرهایت را، شبِ مهتابیات را دوست دارم
سرزمینم
من بیان خالص پیوندهایم
گفتگویم،
بادههای آرزوی بی ستیزم
سرخوش از پیمانهیِ امید
از ستمها
از شکستنها، بریدنها، فِتادنها
از گُسستنها گریزانم.
سرزمینم
سرزمین نازنینم
دَردهای فصلها را میشناسم
و همیشه تا افق باقیست
بر فَلَق سوگند
تا نهایتهای عزت
تا رسیدنها به اوج پُرشُکوهَت
زردها را میتِکانم
من ترا از لابلایِ
بَرگریزِ فصلها
در میانِ سرخهایِ آبرو
در شَفَقهای بهاران مینشانم.
من ترا آزاد میخواهم
عزیزم، سرزمینم
بی نگاهِ هر گَزندی
بی تبِ هر زَهرخندی
خنده بر لب، شاد میخواهم.
من ترا با نامِ ایران میشناسم
در پناهِ فّرِ یزدان میشناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خلیجات را به نامِ فارس
من ترا، ای سرزمینِ نازنینم
قرنها، اینگونه، اینسان میشناسم.
سرزمینم، سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
کوههایت استوار
قلههایت پایدار
دشتهایت سبز و رنگین و همیشه پُر زِ بار
مَردُمانت نامدار
آری، آری سرزمینم
سرزمینِ نازنینم
عزّتِ دیرینهات را پاس خواهم داشت
و به عمُقِ ذرّهذرّه خاکِ پاکت
عشق خواهم کاشت
من برایِ خیزشِ پیغامهایی
در شکوهِ یک خلوصِ بینهایت
با کیانِ سرخوشِ پیوندِ آدمها
چشمها را فرش خواهم کرد.
سرزمینم
سرزمین نازنینم
من میانِ خلوتِ شیرینِ آغوشِ دلانگیزت
تیشه را
بر هر چَکادی نوش خواهم گفت
من ترا
از لابلایِ تلخِ واوِیلایِ دوران
در میانِ دشتهایِ شوق و شادی
تا سروشِ کهکشانِ سربلندی
بال خواهم داد
فوج فوجِ همرهانت را
در عطشهایِ رسیدن
صبح و شب سیراب خواهم کرد.
من شرابِ چشمههایت را
به هر میخانه خواهم برد
و همه دُردیکشان را
از مِیِ سازندگی
سرمست خواهم کرد
ساقیان را در میان دشتهایت
باز خواهم خواند
و شرابِ دوستی و مِهروَرزی
جامها را گرم میسازند
نوشهاشان زُهره را مسرور خواهد کرد.
سربلند و شادمان و برقرار
با گُلِ آزادگی دَمساز
در تبِ آزادبودنهای انسانساز
روز و شب خندان و خوش
در ساز و در آواز
زنده باشی سرزمینم
سرزمین نازنینم
زنده باشد مَردُمت
زنده باشم من
ترا و خویش را
هر زمان در اوجِ این امیدهای خوش ببینم.
سرزمینم، سرزمینم
خوشتر از جانِ عزیزم
نازنینم
من ترا با نامِ ایران میشناسم
در پناهِ فّرِ یزدان میشناسم
من جنوبَت را به نامِ پارس
و خلیجات را به نامِ فارس
زنده باد این سرزمینم
زنده باد ایران زمینم
زنده باد این جانِ جانان
زنده باد ایران، ایران
بخارا 75، فروردین ـ تیر 1389