برادر جوان مرگ در خاطره خواهر کهنسال/ انوش صالحی

 گفتگو با ثريا (بهجت) اسفنديارى‏

 تهران – آسايشگاه كهريزك اسفند 1384

اسفند 1384 به منظور نگارش بيوگرافى لادبن اسفنديارى برادر نيمايوشيج به سراغ تنها بازمانده خانواده نيما – بهجت (ثريا) اسفنديارى رفتم. او كه ساكن آسايشگاه كهريزك تهران بود، به‏رغم كهولت سن، حوادث روزگار دور گذشته را به خوبى به خاطر داشت، هر چند كه جزئيات حوادث به دليل همين كهولت سن ديگر در خاطرش نمانده بود. بهجت (ثريا) اسفنديارى سال گذشته در آسايشگاه كهريزك در سن 92 سالگى درگذشت.

 در مورد لادبن اسفنديارى علاوه بر مطالب پراكنده در برخى از منابع تاريخى مى‏توان به سه اثر مرتبط با او كه در سال‏هاى اخير منتشر شده است به شرح زير اشاره كرد:

 1. «مقاله لادبن اسفنديارى» نوشته سيد قاسم حسينى، نگاه نو، شماره 29 مرداد 75.

 2. كتاب از اسلام انقلابى تا گولاك به پژوهش و ويراستارى خسرو شاكرى چاپ فرانسه.

 3. كتاب زندگى و شعر نيما يوشيج، كماندار بزرگ كوهساران، نوشته و گردآورى سيروس طاهباز، نشر ثالث، 1380.

 نگارش بيوگرافى لادبن اسفنديارى پس از انتشار كتاب راوى بهاران، زندگى و مبارزات كرامت دانشيان – نشر قطره 1381 و كتاب مصطفى شعاعيان و رمانتيسم انقلابى، بررسى زندگى و آثار مصطفى شعاعيان (در انتظار! انتشار) تلاشى است براى بازخوانى شخصيت‏هاى انقلابى جنبش چپ ايران كه به‏رغم وجوه بارز در انديشه و عمل‏شان كم‏تر در منابع تاريخى موجود مورد توجه واقع شده‏اند.

 درباره لادبن اسفنديارى به طور خلاصه مى‏توان گفت كه او برادر كوچك نيمايوشيج بود و به همراهش براى ادامه تحصيل از يوش به تهران رفت. برخلاف نيما، لادبن پس از دوره تحصيلات راه سياست را در پيش گرفت، به نهضت انقلابى جنگل پيوست، پس از شكست اين نهضت به شوروى رفت. در سال‏هاى آغازين حكومت رضا شاه به ايران بازگشت ولى حضور دوباره او در ايران دوام نيافت، براساس اسناد موجود لادبن از جمله كسانى بود كه در تصفيه‏هاى استالينى به اعدام محكوم شد. به منظور حفظ روح گفت‏وگو  با ثريا اسفنديارى سعى‏ام بر اين بوده است تا كم‏ترين دخل و تصرف در متن پياده شده نوار صورت گيرد و توضيحات تكميلى با استفاده از سه منبع ذكر شده و ساير منابع در پايان گفت‏وگو آورده شود.

تهران – خرداد1387

از دوره كودكى چه خاطراتى از لادبن به ياد داريد؟

من هنوز به هفت سالگى نرسيده بودم كه لادبن از ايران رفت. چون تا هفت، هشت سالگى من به اتفاق پدر و مادر و خواهرانم ساكن يوش بوديم. نيما و لادبن همين ايام در تهران به مدرسه مى‏رفتند. يك سال، زمستان برفى من به همراه پدر به تهران آمدم. سه، چهار سالى بيش‏تر نداشتم، لادبن خانه كوچك برفى برايم درست كرد. شايد در همان سه يا چهار سالگى بودم كه ايشان رفت.

اختلاف سن شما با لادبن چند سال است؟

من متولد 1294 [شمسى] هستم با نيما بيست سال اختلاف سن دارم.(87)

لادبن از ايران رفت و پيدايش نشد؟(88)

بعد كه پيدايش شد من دبيرستان درس مى‏خواندم، مدرسه ملى داريوش، حالا نيست.

آمد ايران، شايد خواست بماند و كار كند. ولى با او مخالفت شد. رساله اقتصاديش(89) را اين‏جا نوشت، نتوانست بماند. اسباب زحمتش شدند، مجبور شد برگردد.

چندم دبيرستان و در چه سن و سالى بوديد كه لادبن برگشت؟

اواخر دوره دبيرستان بود، آن وقت‏ها مدرسه‏ها يكسره بود. گاهى امتحان مى‏داديم و دو كلاس بالا مى‏رفتيم.

اوايل آمدن رضاخان بود؟

ممكن است 1308 ـ 1309 باشد چون رضاخان بر سر كار بود و شاه شده بود.

آمده بود ايران و تصميم گرفته بود همين جا بماند؟

بله، آمده بود بماند، يادم است دايى داشتم كه با مشارالممالك توى وزارت خارجه رفيق بود، آن‏ها اقدام كردند كه اين جا بماند و كار كند، ولى نشد، شايد وزارت اقتصاد بود كه آن‏جا قرار بود مشغول به كار شود ولى گفته بودند مدركش بلشويكى است. آخر تحصيل مگر بلشويكى غيربلشويكى دارد؟(90)

چند سال اين جا بود؟

كوتاه بود، دو سه سال بيش‏تر نبود، محل اقامتش تهران پيش خودمان بود. يك خانه‏اى داشتيم، خانه قديمى كه توش جاده خورده بود و خراب شده بود، خانه ديگرى بوديم.

نيما با شما بود؟

نيما نبود، زن گرفته بود و جدا شده بود. دوره‏اى كه لادبن در تهران بود نيما در شهرستان[هاى] آمل، آستارا و رشت بسر مى‏برد.

نيما هم اول تهران بود. از وزارت ماليه بيرون آمد و در مدرسه فنى تدريس مى‏كرد. بعد با زنش كه معلم بود، رفتند رشت. عمه‏اى آن‏جا داشتيم كه همان جا ماندگار شدند.(91)

دوره‏اى كه با شما زندگى مى‏كرد، دوستان لادبن به او سر مى‏زدند؟

بعضى‏ها مى‏آمدند، يك دوستى خيلى به او سر مى‏زد.

كى بود از اين افرادى كه بعدا در چپ ايران معروف شدند. كامبخش يا پيشه‏ورى اين‏ها نبودند؟

نه، آن زمان كه اين خبرها نبود، آن‏ها پنجاه و سه نفر بودند و بعد آمدند.

همان دوره ارانى به ايران برگشته بود با ارانى آمد و رفت نداشت؟

ارانى را ديده بود، من هم ارانى را ديده بودم. ولى نه او و نه من با ارانى كنار نمى‏آمديم، هر كدام به علتى. او مصلحت نديد با آن‏ها قاطى شود. به من نمى‏گفت چرا و به چه علت، من هم اعتمادى به آن‏ها نداشتم، مثلاً آن زمان يكى بيايد مجله دنيا بنويسد و آن كارها را انجام بدهد كه عملى نبود.

لادبن آن ايام در تهران چه كار مى‏كرد؟

يك زمانى كار كرد، كار مطبوعاتى، بحران را در يك روزنامه‏اى منتشر كرد و بعد كتاب شد.(92) ولى وقتى ديد نمى‏تواند بماند و كارى كند از ايران رفت. شرايط خانوادگى هم مناسب نبود پس از مرگ پدر خانواده ما برهم خورد.

نيما در نامه‏هايش صحبت خانه پدرى را مى‏كند، خيلى با درد و اندوه از ويرانى آن خانه مى‏نويسد؟

مادر تمام را برهم زد و فروخت، هرچه بود فروخت، چون زن تهرانى بود و مناسب آن‏جا نبود.

بعد كه لادبن رفت، هيچ خبرى از او به شما نرسيد؟

هيچ خبرى نداشتم، جسته و گريخته افرادى به من برمى‏خوردند و مى‏گفتند زنده است، فكر نكنم فقط توى شوروى بود. ايران هم بود، در مناطق شمالى ولى ما نمى‏ديديم.(93)

در سال 1320 كه فضا باز شد و روس‏ها آمدند، دنبال اين موضوع نبوديد كه لادبن را پيدا كنيد؟

من فقط اين موضوع برايم مشخص بود كه او در كارهاى حزب توده دخالت نداشت كه من سراغ‏شان بروم. همان سال‏ها يك آشناى قديمى به من گفت برو به حزب توده، گفتم آن‏جا جاى من نيست، چون آن زمان به من حالى شده بود كه اين‏جا نمى‏توانيم حزب داشته باشيم. آن اجتماعيون ـ عاميون هم كه داشتيم زود از هم پاشيد. در يك همچون زمانى در خيابان فردوسى، در بزرگ آهنى باز باشد و آن‏جا دفتر حزب باشد. مردم بيايند و بروند. اين قابل قبول نيست. در نتيجه من نسبت به سران حزب توده هيچ خوشبين نبودم.

همان 1320 نيما پيگيرى نكرد بر سر برادر چه آمده است؟

نيما رفته بود تو بحر شعر، اهل اين حرف‏ها نبود، خودش را كنار كشيده بود و منزوى شده بود. به اندازه‏اى كه آن اواخر يك نفر به من گفت «خوب نيست آدم اين جور باشد، نيما از هيچى خبر ندارد.» نمى‏خواهم بگويم ترسيده بود، نترسيده بود ولى شرايط اين‏قدر بد بود كه به شعر پناه مى‏برد و يا مى‏رفت يوش، خودش را گم مى‏كرد.

ايرادى ندارد به مسايل خانوادگى اشاره كنم، مثلاً پدر ساكن يوش بود چه طور سر از تهران درآورد؟

پدر ساكن يوش بود ولى در تهران خانه داشت، ما هم مى‏رفتيم يوش و برمى‏گشتيم، پدر مشروطه‏خواه بود در انجمن طبرستان بابل(94) با ديگر اعضا هم‏قسم شده بودند و مخالف رضاخان بودند.

پس تأثير پدر بود كه بچه‏ها به شعر و سياست كشيده شدند؟

بله، تأثير پدر بود. مادر زندگى خودش را داشت، تهرانى بود و اهل تجمل. با آن كه مردم همه طبيعت را دوست دارند ولى او نداشت.

نيما در نامه‏هايش به خانه پدرى اشاره مى‏كند كه مادر آن‏جا را فروخت و ساكن تهران شد.

خانه را نمى‏شد فروخت، چون خريدارى نبود. فقط وسايل را از بين برد. يادم مى‏آيد خانه‏مان پُر فرش بود. چهار پارچه فرش انداخته بودند، آن وقت مادر يك قالى را قيچى كرد. نسبت به آن فرهنگ بيگانه بود.

يعنى در حد خودش نمى‏ديد كه از تهران بلند شود و برود توى يوش زندگى كند. بعد از مرگِ شوهر برگشت تهران؟

بله، من هم از او خيلى ناراضى بودم. نيما كه زن گرفته و رفته بود. لادبن هم نبود.

شما چند تا برادر و خواهر بوديد؟

نيما فرزند اول بود، نيما بچه بدعنقى نبود. دوره بچگى‏اش را كه نبودم ولى مى‏گفتند بچه آرامى بود. بعد كه بزرگ شد همان طور آرام باقى ماند. پس از او خواهرى به اسم مهرى داشتيم، بعد لادبن، نكيتا [ناكتا] خواهرم و آخر خودم.

نيما در نامه‏هايش اشاره‏اى به مهرى نمى‏كند، بيش‏تر نامه‏هايش خطاب به ناكتا يا شماست؟(95)

مهرى زن ساده خوبى بود. تهران ازدواج كرد. شوهرش افسر جوانى بود. افسر خوب و روشنى بود. آن موقع افسرهاى خوب هم داشتيم ولى حيف كه در جوانى مُرد. پس از آن مهرى زندگى آرامى در يك گوشه‏اى داشت. برخلاف مهرى، نكيتا آدم خوبى نبود. بيش‏تر به مادر رفته بود. من و نيما و لادبن به پدر رفتيم به عصيان‏گرى و بى‏سروسامانى پدر رفتيم، پدر عوض اين كه به كار ملك و املاكش در يوش برسد عقب انقلاب كردن بود.

رابطه عاليه با مادر چه طور بود؟

خوب نبود، چون مادرشوهر خوبى هم نبود. مادر خوبى هم نبود. فقط به يك دخترش خيلى علاقه داشت، نكيتا كه يك چيز ظاهرالصلاحى بود.

ناكتا كى فوت كرد؟

چند سال پيش در تهران 65 يا 66 دقيق يادم نيست.

مهرى چه سالى فوت كرد؟

چند سال زودتر از مرگ نكيتا حدود سال 60.

بچه‏هاى مهرى هستند؟

مهرى دو تا از بچه‏هايش در كودكى مُردند. از او يك پسر باقى مانده است. ازدواج كرد و طلاق گرفت. رفته بود امريكا، سال‏هاست خبرى از او ندارم.

از سرنوشت ناكتا يا نكيتا برايم بگوييد؟

ناكتا هم زود ازدواج كرد. شوهرش مثل خودش آدم عجيب و غريبى بود. پدرش معمم بود و در دوره رضاشاه لباسش را درآورده بود و خودش پسر ميرزا حسن آشتيانى يكى از بزرگان قضيه تنباكو بود. پسر اصلاً شبيه ميرزا حسن نبود. شوهر نكيتا هم اصلاً شبيه پدر معممش نبود. برادرشوهر نكيتا دكتر آشتيانى معروف بود كه با پهلوى‏ها همكارى مى‏كرد. نكيتا سه تا پسر داشت. كوچك‏ترين‏شان كه رفته بود انگليس درس بخواند، راننده يكى از لردها شد و همان جا ازدواج كرد و ماندگار شد. دو تا پسرهاى ديگر به امريكا و آلمان رفتند. خبرى از آن‏ها ندارم.

خودتان چى، از سرنوشت خودتان برايم تعريف كنيد.

من خيلى جوان بودم كه ازدواج كردم براى اين كه از مادر و خواهر جدا شوم. شوهر مهرى كه مُرد از پدرشوهرش ارثى به او رسيد و او براى خودش زندگى آرامى داشت. من هم مى‏خواستم تكليفم را روشن كنم.

شوهر من جلال افشار تحصيل‏كرده روسيه بود و در مدرسه فلاحت درس مى‏داد كه تبديل شد به دانشكده كشاورزى. پدرشوهرم از ايران رفته بود به تفليس. جلال در مسكو درس خواند. ولى اين‏جا قاطى حزب توده نشد. ايشان تا سال 54 در قيد حيات بود. از او يك پسر داشتم به نام طغرل افشار. تلاش كردم طغرل آدم درستى بشود. دانشجوى حقوق بود و مجله سينمايى پيك سينما منتشر مى‏كرد. مجله انتقادى از فيلم‏هاى تجارى بود. طغرل سال 1335 در بيست و سه سالگى با دوستانش رفت بابلسر، در دريا غرق شد.(96)

با شوهرتان زندگى مى‏كرديد؟

من از او جدا شده بودم، همان وقت‏ها كه طغرل زنده بود من از او طلاق گرفته بودم و با پسرم زندگى مى‏كردم. بعد از جدا شدن از جلال افشار ديگر ازدواج نكردم. ساكن تهران بودم تا اين كه به بندر انزلى رفتم. سال‏هاى پنجاه تا بهار پنجاه و هشت انزلى زندگى مى‏كردم. جلال هم تا آخر در دانشكده كشاورزى ماند و بازنشست شد. مثل من ديگر ازدواج نكرد. پسرم كه غرق شد. گفتم يك جايى كنارش برايم بگذار، او خواست يك قبر هم براى خودش بگذارد كنار طغرل، آرامگاه هر دوشان در امام‏زاده عبدالله است.

مادر چه سالى فوت كرد؟

مادر بعد از نيما فوت كرد، سال 45 يا 46.

از انزلى كى به تهران برگشتيد؟

سال پنجاه و هشت خانه دويست مترى كنار ساحل را فروختم ولى با پول آن نتوانستم خانه‏اى در تهران بخرم. مدتى در خانه‏اى ساكن شدم كه مالكش به امريكا رفته بود. او كه برگشت خانه را فروخت و مرا به اين‏جا آوردند.

شراگيم سراغى از شما نگرفت؟

شراگيم هيچ ارتباطى با من نداشت. ولى من به سراغش رفتم. در انزلى آدرس طاهباز را از كسى گرفتم، طاهباز را ديدم و گفتم شراگيم كجاست. ولى او با من خشك برخورد كرد و آدرس شراگيم را نداد. حالا او خيلى اسم در كرده در صورتى كه آثار نيما قبلاً چاپ شده بود و دكتر جنتى عطايى خيلى تلاش كرده بود.

البته آل‏احمد خيلى مؤثر بود در ترغيب طاهباز.

آل‏ احمد را مى‏شناختم، اول قاطى سروصدا بود. ولى ديد چيز خوبى نيست آمد كنار، افكارش به كلى عوض شد.

ممنون از صبر و حوصله شما.