ای بخارا شاد باش و دیر زی/ هادی خانیکی

 

سخنرانی دکتر هادی خانیکی در شب شبهای بخارا 

 

معاشران ز حریف شبانه یاد آرید

حقوق بندگی مخلصانه یاد آرید

چو در میان مراد آورید دست امید

ز عهد صحبت ما در میانه یاد آرید

 

مجلسی نیکوست برای نکوداشت بزرگی که خود تلاش زیادی برای فرهنگ این سرزمین کرده است و چقدر جای چنین کسانی را باید خالی دانست. کسانی که حلقۀ «وصل‌«اند نه میاندار «فصل»، کسانی که پُل هستند به‌جای دیوار، و کسانی که هرکسی را می‌توانند به کسی دیگر و هرکسی را به گروهی دیگر و هر گروهی را به کسی دیگر متصل کنند.

علی دهباشی نمونه‌ای بزرگ است، اما نمونه‌های دیگرِ او هم کم نیستند، باید آن‌ها را هم گرامی داشت. من وقتی که در همین جمع چشمم به جناب آقای دعایی افتاد، دیدم در جایی دیگر، دعایی هم دهباشیِ دیگری است. باید امروز یادی هم کنم از دوست عزیز و از دست‌رفته‌ این روزها که او نیز به سهم خود دهباشیِ دیگری بود ـ علی مرادخانی ـ و کم نیستند کسانی که باید نقش آن‌ها را در متن فرهنگ بازشناخت و همان‌طور که خانم دکتر آموزگار گفتند به نسل‌های دیگر معرفی کرد. کسانی که در آکادمی و دانشگاه و در حوزۀ فرهنگ روشنفکری و حتی در حوزۀ سیاست و اجتماع از این سنت حسنه درمرزبودگی تبعیت می‌کنند.

اگر در تاریخ معاصر نیک بنگریم؛ از بهار تا مصدق و طالقانی و خاتمی در سیاست‌ورزی فرهنگی، بزرگانی در حوزۀ ادب از شفیعی کدکنی تا هوشنگ ابتهاج و محمدرضا شجریان همۀ کسانی بودند و هستند که ساحت‌ها و مرزها را به‌هم نزدیک کرده‌اند پیوند بین فرهنگ و سیاست و بین سنت و تجدد، بین فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی و بین میدان‌های مختلف بینش و کنش بوده‌اند.

دکتر هادی خانیکی از نقش بخارا در حوزۀ تمدنی فرهنگ ایرانی گفت.
دکتر هادی خانیکی از نقش بخارا در حوزۀ تمدنی فرهنگ ایرانی گفت.

باید به فهم و تقویت این نقش‌ها کمک کرد و خوشحالم که امروز جلسه‌ای از این کار را می‌بینم. از تلاش نهادها و دوستان گرانقدری که همت کردند و این مراسم را به‌پا داشتند سپاسگزاری می‌کنم. از سازمان اسناد و کتابخانۀ ملی و مدیریت فرهیخته و لایق آن سرکار خانم دکتر بروجردی؛ از انتشارات علمی فرهنگی و مدیر جوان و بافرهنگ آن خانم رضایی و نیز از همۀ کسانی که برای انجام چنین کاری پا پیش گذاشتند، از هادی حیدری، حسین گنجی و از کسان دیگری که – همان‌طور که خانم رضایی گفتند – به‌عنوان بخشی از نسل سوم تلاش‌های زیادی کرده‌اند.

به‌هرحال رسیده‌ایم به «شبِ شب‌های بخارا»، شبِ شب‌های بخارا، ششصد و نهمین شب بخاراست، «حضور خلوت انس است و دوستان جمع‌اند». امروز آمده‌ایم تا با سخن، قلم و قدم به نکوداشت کسی بنشینیم که خود نکوداشت‌های بسیار به‌پا داشته است. برای علی دهباشی که پُلی است از جنس فرهنگ میان نسل‌ها و پهنه‌های گوناگون اندیشه در این سرزمین. برای نکوداشت او باید به احترام بایستیم. شبِ شب‌های بخارا که برای اوست البته دیدنی‌تر از شب‌های دیگر بخاراست. قصه‌ای شنیدنی‌تر دارد. به‌حق «شبی خوش است، بدین قصه‌اش دراز کنید». هر وقت که علی دهباشی عزیز از من می‌خواست که در مجلسی از مراسم گوناگونی که به‌پا می‌داشت شرکت کنم، سخن اولم این بود که ‌ای‌کاش یکی از شب‌های بخارا برای خود دهباشی باشد که انجام شد.

قصۀ شب‌های بخارا قصۀ روایتگری شب‌های ایران بوده است، روایت همۀ ایران، روایت همۀ ایرانیان بدون هیچ گزینشگری و چهارچوب‌بندی ایدئولوژیک یا روشنفکرانه. پس روایتِ شب‌رو شب‌های بخارا هم روایتگر تجربه‌های کسی است که دیروز ایران را به‌خوبی به تصویر در‌‌آورده و درمی‌‌‌آورد، دغدغه‌های امروز ایران را به‌خوبی توصیف کرده و می‌کند و امیدهای آیندۀ ایران را به‌خوبی ترسیم کرده و می‌کند. قصۀ تجربه‌ها، دغدغه‌ها و امیدهای ایران را تابه‌حال ششصد بار شنیده‌ایم، اما روایت شب‌رو عاشقی را که پشت همۀ آن‌ها دویده است، کمتر دیده‌ایم. حال قصۀ قصه‌گو را باید بشنویم و باید بگوییم و باید ببینیم. قصۀ او قصۀ داشته‌ها و البته قصۀ نداشته‌های ما است.

این‌ روایت برای خلق حافظه تاریخی و گفتگوی نسلی ضروری است. فهم داشته و نداشته‌های فرهنگ ایران یعنی فهم مسئلۀ ایران در همه عرصه‌های دیگر. به‌راستی مسئله ایران چیست؟ اجازه بدهید به‌جای بحث نظری به تجربۀ شخصی مراجعه کنم. سال ۱۳۸۸ ه.ش بود. در میان تلاطم‌های پردامنۀ سیاسی آن ایام، مجلۀ آیین را هنوز منتشر می‌کردم. برای شمارۀ ۲۶ و ۲۷ آن ‌که قرار بود در بهمن‌ماه و اسفندماه منتشر شود، موضوعی را انتخاب کرده بودیم تحت این عنوان که «ایران در روزگار ما چه معنا و مفهومی دارد؟»، «چه عناصری میان همۀ ایرانیان مشترک هستند که می‌توان روی آن‌ها به توافق رسید و چه عواملی باعث تقویت یا تضعیف این عناصر مشترک می‌شوند». به‌صورت نمادین نُه تن از سرآمدان ایران در حوزه‌های مختلف اندیشه و فرهنگ و هنر را دعوت کرده بودیم. از استاد مصطفی ملکیان تا آقای محمود دولت‌آبادی. از دکتر رضا منصوری تا آیت‌الله ایازی و ناصر تقوایی. پرسش از این‌ها همین سؤالی بود که عرض کردم. هرکسی از زاویۀ نگاه اندیشه‌ای و تجربی خود به این سؤال جوابی داد. ولی نکتۀ مهم این بود که نُه تن از نخبگان فرهنگی و علمی ایران که همه سرآمد و برجسته بودند و هستند، عمدتاً برای نخستین بار بود که همدیگر را می‌دیدند و حتی نام یکدیگر را به‌درستی ادا نمی‌کردند. چرا؟! به نظر من به دلیل تنگ بودن میدان‌ها و امکان‌های گفتگو. من از سال‌ها پیش در حوزۀ فرهنگ و اندیشه و سیاست به این نتیجه رسیده‌ام که مسئلۀ اصلی ایران، مسئلۀ ضعف یا فقر یا نداشتن مهارت در گفتگو است. نه سؤالی را درست می‌فهمیم و در آن تأمل می‌کنیم و نه می‌توانیم در گفتگوی با دیگری و مبتنی بر آنچه او گفته است، پاسخی فراهم کنیم. گویا هنوز هم در موارد بسیاری یا خوب نمی‌شنویم و نمی‌بینیم یا خوب نمی‌توانیم بگوییم.

پس در حوزۀ فرهنگ به دلایل مختلف می‌توان گفت که نیاز اساسی ایران نیاز به گفتگو است؛ یعنی به میزانی که گام در مسیر گفتگو بگذاریم و در آن توانا شویم، بهتر می‌توانیم به مسائل دیگر خود حتی به مسائل سیاسی، اجتماعی، معیشتی و روزمره و نسلی‌ بپردازیم. گفتگو یک مفهوم تزئینی نیست. گفتگو فهم و خلق معنایی مشترک است. یادگرفتن بازی با همدیگر است نه در برابر هم. به نظر من فهم و توانش گفتگویی حداقل پنج مؤلفۀ مهم دارد. اول اینکه بتوانیم این پیش‌فرض را بپذیریم که گفتگو و تفاهم بر ستیزه و منازعه و دوری از همدیگر، اولویت و ارجحیت دارد. دوم اینکه بپذیریم مقوله‌های اصلی گفتگو از جنس فرهنگ است. مفاهیم و عوامل پایدار و اصلی برای رسیدن به گفتگو، حتی در حوزۀ سیاست، اجتماع و اقتصاد فرهنگی هستند. سوم اینکه بپذیریم که گفتگو بدون پذیرش تنوع و تفاوت ناممکن است. در جهانی به‌سر می‌بریم ـ چه جهان بزرگ‌تر ما و چه جهان ایرانی ما ـ که واقعیت سرشار از تنوع‌ها و تفاوت‌ها است. چهارم اینکه به مبانی اخلاقی و رفتار مدنی و پیشینگی اخلاق در گفتگو توجه کنیم. پنجم اینکه قدرت فهم و تحمل اقتضائات و سازوکارهای ورود به میدان گفتگو را داشته باشیم. با این مبانی و مقدمات اشاره خواهم کرد که آیا علی دهباشی و تلاش‌های او در این جهت بوده و هست؟ به نظر من هست. کنش‌های فرهنگی او غالباً برای رسیدن به پارادایم گفتگو با همین پنج مؤلفه‌ بوده است.

گفتم فرهنگ‌ورزان، مسئلۀ ایران را «ضعف گفتگو» می‌دانند. در کنار آن باید سخن جامعه‌شناسان و صاحب‌نظران علوم اجتماعی را هم شنید که مسئلۀ ایران را عمدتاً در تهدید همبستگی اجتماعی ایران می‌دانند. تضعیف یا زوال همبستگی اجتماعی یعنی تضعیف و تهدید همه ساحت‌ها و میدان‌های دیگر سیاسی و اقتصادی. نتیجۀ تضعیف همبستگی اجتماعی، ظهور شهروندانی ناراضی، منتقد، بی‌اعتماد، ناامید و حتی عاصی و افول امید و اعتماد و سرمایۀ اجتماعی یعنی تشدید تنش و خشم و یأس است.

فیلم استاد زنده یاد شجریان دربارۀ مجله بخارا پخش شد.
فیلم استاد زنده یاد شجریان دربارۀ مجله بخارا پخش شد.

در برابر این واقعیتی که در جامعۀ ما از منظر اجتماعی رخ داده، علی دهباشی و کارهایی را که در این سال‌ها انجام داده است، باید دید. به نظر من کار او کمکی برای تقویت همبستگی اجتماعی در ایران بوده است و حداقل تا آنجا که می‌توانسته از تضعیف همبستگی اجتماعی و شکل‌گیری هراس‌ها، ناامیدی‌ها و رفتارهای غیرعقلانی بکاهد. در واقع در این وجه از بررسی مسائل ایران اگر به اینجا برسیم که مسئلۀ امروز ایران بازسازی و تقویت همبستگی اجتماعی در برابر گسیختگی اجتماعی است، کار دهباشی و از جمله اهتمام به برگزاری شب‌های بخارا را می‌توان در این سطح مؤثر ارزیابی کرد.

در ساحت سوم سیاست‌ورزان و عالمان سیاسی، مسئلۀ ایران را در چهارچوب «هویت جمعی» و تهدیدهایی که برای آن وجود دارد، ارزیابی می‌کنند. هویت جمعی در برابر تغییرات پرشتاب اجتماعی و تفاوت‌های سنی که در ایران رخ داده و در برابر تحولات بزرگ جهانی که در اثر گسترش فناوری‌های ارتباطی و اطلاعاتی و گسترش درازدامن امر جهانی‌شدن به وجود آمده است، هویتی در معرض تهدیدهای مختلف شده است. از یک‌سو هویت‌های رسمی و متصلب و تک‌پایه نمی‌توانند پاسخگوی این تحولات هویتی باشند و از سوی دیگر پاره‌پاره شدن و به تعبیر مرحوم شایگان، هویت‌های چهل‌تکه بروز و ظهور یافته‌اند. هم هویت‌های مشروعیت‌بخش منجمد و خشک و هم هویت‌های مقاومت و رادیکال، هر دو تهدیدهایی برای هویت جمعی و ملی ما به‌شمار می‌آیند. به این ترتیب در حوزۀ سیاست، مسئلۀ ایران «هویت‌مندی» است، هویتی پویا و چندپایه و مبتنی بر مؤلفه‌های اصلی سازندۀ فرهنگ یعنی فرهنگ ایرانی و فرهنگ اسلامی و فرهنگ مدرن. آیا کار دهباشی و دغدغه‌های او در این زمینه بوده است یا خیر؟ به نظر من بوده است. پس به این ترتیب نه در خلأ و نه در فضای صرفاً تجلیل از یک فرد و از یک دوست، گردآمده‌ایم تا در زمینه‌ای برای اهتمام ورزیدن به حل مسئلۀ ایران و کاهش تنش‌ها و چالش‌ها و تنگناهای امروز ایران، ارزیابی درستی از دهباشی و کارهایی از این دست داشته باشیم.

چون حوزۀ تخصصی من ارتباطات است، هفت درس مهم ارتباطی را از دهباشی و تلاش‌هایش در حوزۀ ارتباطات بخصوص خدمت دوستان جوان روزنامه‌نگار و اهالی ارتباطات و رسانه عرض می‌کنم، دیگران هم می‌توانند از مناظر دیگر به ارزیابی کار او بنشینند. وقتی که از اهمیت بخارا و نقش دهباشی در ارتباطات حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم. اولین آوردۀ دهباشی این است که او برای انتشار مستمر یک نشریه سخت‌جانی کرده است. انتشار منظم یک نشریه ستبر کاری کارستان است؛ همۀ دوستان این را می‌دانند که تا دهباشی شمارۀ ویژۀ نوروز را آماده نکرد، حتی برای درمان کرونا به بیمارستان نرفت. این گران‌جانی او را برای انتشار نشریه در جامعه و زمانه‌ای که نشریات یعنی رسانه‌های مکتوب در معرض بزرگ‌‌ترین خطرها هستند باید به جد قدر شناخت. دهباشی در دهه‌های پیشین با همۀ فراز و نشیب‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کنار آمده و نه‌تنها توانسته بخارا را بعد از کلک پیوسته منتشر کند، بلکه با یک رویکرد و نگاه حرفه‌ای از «مجله‌داری» به «نهادسازی» رسیده است. شب‌های بخارا عملاً محصول ساختن یک نهاد از یک نشریه است، همان‌طور که صبح‌های پنجشنبه بخارا نیز از همین‌ جنس است.

دوم اینکه برگزاری نشست‌های پردوام شب‌های بخارا، آن هم در حد عبور از ششصد شب، نشانه ایجاد یک فضای نهادمند زمانی است. این شب‌ها باید به‌عنوان نمادی از نهادسازی‌های آسان و پایدار و مؤثر توجه کرد. بخارا امروز فراتر از یک مجله است. یک نهاد فرهنگی ـ مطبوعاتی است با حداقل‌هایی که در همان خانۀ کوچک و پر از کتاب دهباشی تعریف می‌شود. همان‌طور که سخنرانان قبل از من گفتند می‌توانیم ببینیم که چقدر او توانسته است مفاخر فرهنگی، ادبی و هنری ایران را به‌خوبی معرفی کند که اگر این کار را نکرده بود، یا نامشان در لایه‌های غبار تاریخ فرورفته بوده و یا چهرۀ واقعی آن‌ها به گونۀ دیگری شناخته‌شده بود. البته در کنار این توجه داشته باشید که فقط شب‌های بخارا، شب‌های معرفی مفاخر و برجسته کردن نقش آنها در فرهنگ ما نیست. دهباشی به جشن تولد مجلات هم روی آورده است که این را هم باید قدر دانست. وقتی سی سالگی گیله‌وا و یا ده‌سالگی زنده‌رود یا مترجم را جشن گرفت، می‌خواست بگوید نشریات هم مثل شخصیت‌ها مهم هستند، همان چیزی که خانم دکتر آموزگار هم برای نمونه به مجله سخن اشاره کردند و می‌شود سخن‌های دیگری را هم دید.

سومین ویژگی بخارا این است که این نهاد، فقط و فقط بر مراسم و موج‌های کاهنده استوار نیست، بلکه بر کار حرفه‌ای استوار است. دهباشی در طول سال‌های دراز به بهره بردن از نویسندگان صاحب‌نام و صاحب‌قلم پای‌بند بوده و هست. نام‌هایی که به‌صورت ثابت و مستمر در کلک و بخارا دیده می‌شوند. اسامی متعددی که غیر از بخارا و گاه در اطلاعات در جای دیگر نمی‌نویسند، بخشی از سرمایه حرفه‌ای و نمادین بخارا به‌شمار می‌آیند. آثار جدید استاد آقای دکتر شفیعی کدکنی و سایه و اسلامی ندوشن و نام‌های درخشان دیگر را در کجا می‌توان دید؟ استاد شفیعی کدکنی خیلی مایل بودند به‌رغم همه پرهیزهایی که از شرکت در مراسم رسمی دارند، در این مجلس شرکت کنند ولی چون اصرار دوستانشان، ایشان را متقاعد کرد که امروز واکسن بزنند، نتوانستند در اینجا حضور داشته باشند که مراتب سلام و امتنانشان را به حضار و نظار محترم اعلام کردند. نگاه داشتن این‌طور نویسندگان و گرفتن اثر از آن‌ها به‌طور منظم، محصول انجام یک کار حرفه‌ای و متفاوت بوده است.

تالار قلم کتابخانه ملی ایران که شب شبهای بخارا در آن برگزار شد.
تالار قلم کتابخانه ملی ایران که شب شبهای بخارا در آن برگزار شد.

چهارمین ویژگی بخارا این است که همواره صدای بی‌صدایان فرهنگ یا به‌حاشیه رانده‌شدگان فرهنگ بوده و مهم هم این است که آن تنوع و رنگین‌کمانی که ایران دارد در میان این بی‌صدایان دیده می‌شود. دهباشی هیچ‌وقت نه انتخاب و نه تفکیک کرده که آیا این نویسنده و هنرمندی که به سراغش می‌رود مذهبی است یا غیرمذهبی، در سیاست دستی دارد یا خیر؛ بلکه او آنان را به اعتبار ویژگی‌ها و ملاک‌های فرهنگی‌شان برگزیده است. در همه سال‌ها، بخصوص در حوزۀ فرهنگ، بخارا میزبان صاحب‌نامان بی‌صدای این سرزمین بوده و هست. به تعبیری که دکتر شفیعی کدکنی به کار می‌برد، مجلۀ بخارا هیچ‌وقت گرفتار «ورم ایدئولوژیک» نبوده و به‌جای آن به «فربهی فرهنگی» اندیشیده است. روشنفکری و حتی اندیشه‌ورزی در ایران متأسفانه گاه از بیماری متورم‌شدن به‌جای فربه‌شدن رنج برده است و می‌برد. با متورم‌شدن ایدئولوژیک، وقتی تورم فرو‌نشست، معلوم می‌شود که چه کسی صاحب اندیشه هست یا نیست؛ ولی با فربه‌شدن یعنی توانمند شدن فرهنگی، دوام و قوام اثر فرهنگی می‌ماند چنانکه در بخارا مانده است.

پنجم اینکه بخارا در همۀ این سال‌ها سعی کرده که مستقل باشد و کمتر وابستگی به نهادهای رسمی داشته باشد. دهباشی تلاش کرده تا در مسیر فرهنگی خود پیش برود و اولویت‌های نشریه ـ نهاد بخارا را پیش ببرد درحالی‌که ابایی هم از گفتگو و حتی کمک کردن برای بالا بردن قابلیت‌های نهادی‌های رسمی نداشته است. او نه تنزه‌طلب بوده است و نه وابسته و همین مسیر گفتگویی بودن، بخارا را تقویت کرده است.

ششم اینکه دهباشی و بخارا نقش بی‌بدیلی در گسترش ارتباطات میان‌فرهنگی با مراکز ایران‌شناسی و گسترش زبان فارسی از افغانستان، تاجیکستان، پاکستان، هندوستان و چین تا غرب و دانشگاه‌ها و مراکز معتبر علمی و فرهنگی امریکا و اروپا داشته‌اند. اینجا بخارا تبدیل به همان نهادی شده که می‌گویند وزارتخانۀ بی‌دستگاه و بی‌هزینه. توجه به ارتباطات میان فرهنگی دوری از دغدغه‌های اجتماعی و مردمی نیست، عین کار مردمی هم هست. به یاد بیاوریم که در کنار شب‌های بخارا و صبح‌های پنجشنبه، دهباشی برنامه‌هایی را روزهای جمعه به‌عنوان «صبح‌های آدینه» برگزار می‌کرد که در آنها به معرفی نویسندگان و صاحبان اثر افغانستان برای کارگران و افغانستانی‌های مقیم ایران می‌پرداخت و شعرها و قصه‌های آن‌ها را بیان می‌کرد، دیگر چه کاری مردمی‌تر از این می‌شود انجام داد؟

 هفتم اینکه در وصف دهباشی و هم به‌عنوان یک ضرورت یا نیاز در جامعۀ ما گفته‌اند و می‌گویند که دهباشی کم‌نظیر و بی‌بدیل است؛ اما من از منظر اهمیت امور نهادی می‌گویم چرا چنین خالقان اثری باید کم باشند؟ چرا دهباشی‌ها و بخاراها با هم حلقه‌های دیگری را تشکیل ندهند؟ دهباشی و کسانی مثل او بخشی از سرمایه و حافظۀ تاریخی ما هستند، همان‌طور که گفتم پُل و حلقۀ وصل‌ هستند. ولی باید بدانیم که درد مشترک ما که «مسئلۀ ایران» است، هرگز جدا جدا درمان نمی‌شود. باید دهباشی‌ها طوری با هم در پیوند و در ارتباط باشند که در کاستن از رنج‌های ایرانیان دامنه تأثیر بیشتری بیابند. شناخت تجربه و سیر تحول و نقش‌آفرینی دهباشی در این زمینه گفتگوی دیگری را می‌طلبد و آن اینکه چگونه دهباشی درحالی‌که به لحاظ نسلی تعلق به نسل روشنفکران عاصی ایران دارد ـ نسل روشنفکرانی که بیشتر با شیوه‌های انقلابی و رادیکال حرفشان را پیش می‌بردند ـ به روشنفکری گفتگویی که نیاز امروز ماست، رسیده است؛ اما آیا نمی‌توان و نباید این قبیل روشنفکران و کنشگران نهادها و سامان‌های جدید ارتباطی پیش گیرند.

به‌هرحال امیدوارم که از زندگی دهباشی و کنش‌هایش بهرۀ بیشتری ببریم. او به تعبیر تاریخی مرحوم دکتر باستانی پاریزی «سلطان بی‌تاج و تخت بخارا» است و به تعبیر امروز دوست پزشک مشترک من و او ـ دکتر محمدرضا شفیعی غیر کدکنی «امیر بی‌تاج و تخت بخارا» است. قدرش را بدانیم و کنشگری و آثار وجودیش را بزرگ بداریم و ریشه‌دار کنیم. با این تعابیر، سخنم را خطاب به او، بخارا و شب‌های بخارا، با همان سخن رودکی به پایان می‌برم که:

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

 

*عکس ها از: پریا فتحی