علی دهباشی و شبهای بخارا/ ژاله آموزگار
عصر جهارشنبه نوزدهم خرداد ماه ۱۴۰۰، مجله بخارا به مناسبت انتشار کتاب «عکسهای شبهای بخارا به روایت دوربین جواد آتشباری» ششصد و نهمین شب از شبهای خود را با همکاری سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران و انتشارات علمی و فرهنگی با عنوان «شب شبهای بخارا» برگزار کرد.
دکتر ژاله آموزگار از سخنرانان این مراسم بود و در اینجا فرصتی است تا متن سخنرانی ایشان را با هم مرور کنیم:
«به یکی دیگر از شبهای بخارا خوش آمدید.
ما امشب در شبی از این شبها به چند مناسبت دور هم گردآمدهایم. نخست میخواهیم با کتابی آشنا شویم که دوربین جواد آتشباری، با هنرمندیِ تمام، به گلچینی از این شبهای بهخاطرماندنی ما را مهمان کرده است. مجموعهای بسیار دیدنی، برگزیده از صحنههایی از شبهای بخارا، با زاویههایی حسابشده از چهرههایی که قرن پرتلاطم ما را با حضورشان جان و معنا بخشیدهاند.
این کتاب با چاپی نفیس در سلسله انتشارات علمی و فرهنگی که اخیراً با مدیریت بانویی سختکوش حال و هوا و جنبوجوش چشمگیری یافته است، در اختیار جامعه کتابخوان قرار گرفته است.
من چندین بار این کتاب را ورق زدهام، چون در آن چهره کسانی را میبینم که بازیگران هنرمند صحنههای علمی، ادبی، فرهنگی و اندیشمندی قرن حاضرند که من در آن زیستهام و چقدر خود را خوشبخت احساس میکنم که با بسیاری از این بزرگان از نزدیک آشنا بودهام و لطف و شیرینی مصاحبتشان را با تمام وجودم لمس کردهام.
در کنار این همه ناملایمات و زشتیها که احاطهمان کردهاند، با تورق این کتاب و با اندیشیدن به آنهایی که تصویرشان زینتبخش این اثر است دلم روش میشود و بار دیگر به خاطر میآورم که ایران سرزمین تضادهاست.
مروری بر این کتاب نشاندهنده و یادآور بخش کوچکی از تلاشهای گسترده علی دهباشی برپاکننده شبهای بخاراست.
فکر میکنم دوستانی که در این جمع حضور دارند به اقتضای سلیقهشان چند شبی یا دستکم شبی مهمان این شبها بودهاند و احتمالاً گمشدهای از خواستههایشان را در لابلای گفتههای سخنرانان بازیافتهاند و اگر در هیچ مجلسی از این مجالس شرکت نکردهاند بسی جای تعجب است و دریغ که چگونه از چنین رویداد فرهنگی بیخبر بودهاند.
مجموعه این شبها موضوعات متنوعی را در بر میگیرد و تاریخچهای است از تحولات فرهنگی سالهای اخیر که بیشتر با ایران ارتباط دارد ولی عرصه تفکرات جهانی را نیز درنوردیده است. و به حق پیشنهاد شده است که این مجموعه جزء میراث نامحسوس یونسکو به ثبت برسد.
نخستین شب از این شبها به ۲۲ دی ۱۳۸۴ برمیگردد که در خانه هنرمندان برگزار شد و به بزرگداشت رابیندرانات تاگور، شاعر بزرگ هند و برنده جایزه نوبل اختصاص داشت. نمیدانم در آن جلسه آیا آقای دهباشی فکر میکرد که این شب آغازگر مجموعهای خواهد شد که کارنامه و شناسنامه ادبی و فرهنگی برگزیدگان این قرن را با لطافت و مهارت به ثبت برساند؟
بسیاری از سلسله رویدادهای مهم به خشت نخستین نیاز دارند و کمکم رشد مییابند و به اوج میرسند. در آن شب بود که شبهای بخارا پا به هستی گذاشت.
در مقدمه این کتاب که تاریخ مهرماه ۱۳۹۹ را دارد به حدود ششصد شب اشاره شده است و پس از آن مسلماً به تعداد آنها افزوده گردیده است.
البته کمیتها مهم نیستند و به کیفیتها باید توجه کرد. شمارگان این نشستها زمانی ارزش پیدا کردهاند که هرکدام نشاندهنده یک رویداد مهم فرهنگی و معرف شخصیتی برجسته بودهاند.
آقای علی دهباشی به این رقم بسنده نمیکند و سخن از هزار و یک شب دارد. داستانهای هزار و یک شب برای ما تداعیکننده داستانهایی هستند برای به خواب بردن فرمانروایی خودکامه. اما شبهای بخارا برعکس برای بیدار نگاه داشتن مردمانی است که برخی از آنها خواب آلود، بیتفاوت و بیتحرکند. هدف به میدان کشیدن نسلی است که از گذشته خود بریده است. ما با تأسف فراوان به جوانانی برمیخوریم که نه پورداوودی میشناسند و نه پرویز خانلری، نه زریابی و نه امیرمهدی بدیع. چند نفر از نسل جدید مجله «سخن» را میشناسد و یا نام نشریه پربار «یغما» را شنیده است؟ از کوه دماوند، شاید به سختی بالا رفتهاند ولی با خالق شعر «ای کوه سپید پای در بند» چقدر آشنایی دارند؟ این نسل تقصیری ندارد. در کجا با اینها آشنا شود؟ در کتابهای درسیشان از این مطالب خبری نیست، معلمهایشان چقدر فرصت و جسارت دارند که به این مهم برسند؟ پیامهای دنیای مجازیشان هم که از سطحی کوتاه بالاتر نمیرود و به طور جدی وارد این مقولات نمیشود.
البته من از آن دسته از جوانان آگاه و ارجمندی که از این مقوله به کنارند پوزش میخواهم ولی بیایید چشمانمان را به روی حقیقت نبندیم. ما در شناساندن بزرگان و آثار آنها به نسل جدید کوتاهی کردهایم. و بیایید بپذیریم که علی دهباشی با برپا کردن این شبها کمر همتی برای جبران این کمبودها بسته است و امیدوارم تا حدودی موفق شده باشد، چون شاهد بودهام که بیشترین شرکتکنندگان شبهای بخارا جوانان بودهاند.
زمانی که آقای دهباشی شب عبدالوهاب شهیدی را پرمحتوا و با آن شکوه برگزار کرد، بسیار کسان بودند که نمیدانستند که در آن زمان این استاد مسلم آواز هنوز زنده است.
به نظر من یکی از شاهکارهای شبهای بخارا صحنه زیبایی است که هوشنگ ابتهاج (ه . ا . سایه) پس از تکریم استاد شهیدی از پشت میز خطابه پایین میآید و استاد شجریان بازوی استاد شهیدی را میگیرد و او را به بالای صحنه میبرد. هر بار که این صحنه را دیدهام اشک در چشمانم حلقه زده است. در فاصله نسبتاً کوتاهی پس از این شب، این ستارههای تابان دنیای موسیقی و نادرههای زمان را از دست دادیم. علی دهباشی با فراهم آوردن چنین صحنهای آنان را جاودانهتر کرد. در فیلمی که اخیراً از استاد عبدالوهاب شهیدی تهیه شده است این صحنه زیبا هم در آن جای گرفته است.
این را هم به خاطر داشته باشیم که او شبهایی را نیز برای کسانی ترتیب داد که بردن نامشان تا مدتی تابو بود. او برای پرویز ناتل خانلری شبی برگزار کرد که برای بسیاری از نسل جوان ناشناخته بود و برخی از قدما هم از بردن نامش ابا داشتند. او متخصصانی را فراخواند که با شرح ویژگیها و آثار ماندگار این شخصیت بزرگ فرهنگی یاد خدمات او را زنده کردند.
او شبی برای دکتر محمود صناعی، پدر روانشناسی جدید ترتیب داد که حتی روانشناسان هم کمتر به یادش بودند.
تنوع موضوعی این شبها هم بر جذابیت آن افزوده است: دکتر محمدعلی موحد از ابنبطوطه و ابنعربی میگوید و در شب ه . ا. سایه در کنار داریوش شایگان است. کیکاووس جهانداری در شب پولاک ظاهر میشود و در شب کامران فانی سخنسرایی میکند، دکتر محقق داماد از دانشپژوه میگوید، فوشهکور در شب لویی ماسینیون شرکت میکند، شفیعی کدکنی را در شب پرویز خانلری میبینیم و شاهد گفتار مژده شمسایی از بهرام بیضایی هستیم. خسرو سینایی را در شب مارک اسموژینسکی میبینیم و داریوش شایگان را در شب آیدین آغداشلو، ایرج افشار را در شب امیرمهدی بدیع و غیره و غیره.
ما در شبهای بخارا به سراغ محیطبانان نیز رفتهایم. از حافظان محیط زیست نیز سخنها شنیدهایم، کبوترخانهها را دیدهایم و حتی با جغدهای مجموعهداران جغد هم آشنا شدهایم.
این شمارش به درازا میکشد و چه خوش داشتم که همچنان به درازا بکشانم ولی فکر میکنم که فهرست این شبها و سخنرانان و شرکتکنندگان احتمالاً در جایی به صورت منظم محفوظ است.
این را نیز اضافه کنم که شاید همه آنهایی که برایشان شبی ترتیب داده شده است همچون زریابها، سیمین بهبهانیها، ایرج افشارها و خانلریها، یا ژول مولها و نلسون ماندلاها و هانا آرنتها و ویرجینیا ولفها نبودهاند. دهباشی گاهی هم به سراغ کمشناختهشدهها و کمکارها هم رفته است. موردی که برخی بر او خرده گرفتهاند. اما بد نیست به یاد آوریم که در وجود این شخصیتها هم در هر حال حرفی برای گفتن وجود داشته است. مگر در تاریخ ادبیات ما، همه فردوسی، مولوی، حافظ، نظامی، سعدی و خیام هستند؟ همهمان برای امتحان درس تاریخ ادبیات چه بسیار شرححال شعرایی را حفظ کردهایم که جای پایشان در درازای تاریخ چندان اثرگذار نبوده است. آیا باید نامشان را در تذکرهها خط زد؟! قضاوت با آنهاست که میخوانند و میبینند.
شبهای بخارا را به نوعی میتوان مرکز گفتگوهای تمدنها فرض کرد. چون فارغ از جریانات و گرایشهای سیاسی، در این شبها بجز بزرگان ایرانی از متفکران کشورهای دیگر همچون فرانسه، هلند، لهستان، آلمان، اتریش، هند، افغانستان، یونان و غیره هم سخن به میان میآید. از نلسون ماندلا صحبت میشود، از جین لویسون که ارزشمندترین مجموعه موسیقی ایرانی را در اختیار دارد، از هانا آرنت، از اسپینوزا، و بسیاری دیگر.
سفرای کشورهای مختلف در این شبها شرکت داشتهاند، نه در کسوت شخصیت سیاسی، بلکه به عنوان سفیری فرهنگی. به خاطر دارم در شب ژول مول که من هم افتخار سخنرانی در آن نشست را داشتم برونو فوشه سفیر وقت فرانسه مانند یک شنونده ساده در این مراسم حضور داشت و ضمن ارائه یک سخنرانی جامع از این تبادل فرهنگی اظهار شادمانی و تشکر کرد.
زبان فرهنگ زبان مشترک ملتهاست. زبان مهربانی و دوستی است. و علی دهباشی در پیشبرد چنین تفکری بسیار کوشا و موفق بوده است.
نشریه بخارا در میان همسایگانِ فارسیزبان ما دست به دست میگردد و در شبهای بخارا به شاعران و بزرگان برخاسته از سرزمین همسایگان ما هم میدان داده شده است. شب شاعران افغانستان برگزار شده است و از شعرای تاجیکستان تجلیل شده است.
شرح شبهای بخارا را به پایان میبرم و به آقای دهباشی که در این خدمات فرهنگی به تنهایی چنین باری کشیده است و به چنین موفقیتهایی دست یافته است دستمریزاد میگویم.
در این راه بودهاند کسانی که قدر این زحمات او را دانستهاند و بودهاند نادر کسانی که شاید به دلیل این پیشرفتها او را آزردهاند. متأسفانه همه ما به کسانی برخوردهایم که چون دیگران را موفق میبینند به جای این که خود را بالا بکشند تلاش میکنند طرف مقابل را پایین بیاورند و باز صد افسوس که در این آشفتهبازار حسادت، تهمت زدن سکهای رایج شده است. امیدوارم ایشان بدخواهیهای چنین اشخاصی را از ذهن بیرون کنند و به کسانی بیندیشند که به خدمات فرهنگی ایشان ارج مینهد. ابتلاء به بیماری کرونا آزمونی بود برای سنجش تأثیرگذاری علی دهباشی در جامعه فرهنگی.
او به تنهایی به قول بسیاری از دوستان به اندازه یک وزارتخانه کار کرده است. در محدودهای محصور از کتاب، شبهای بخارا را مدیریت کرده است. صبح پنجشنبه را هم بدان افزوده و کلک را به بخارا رسانده است. ولی نه چندان آسان.
گفتهای را از زندهیاد عباس کیارستمی نقل میکنم که از افتخارات سینمای قرن ماست و تصویرش در شب خاندان مولانا زینتبخش صفحات این کتاب. در جلسهای خصوصی از ایشان پرسیدم که چطور است که همیشه موضوعهای مسئلهدار را برای فیلمنامههایتان برمیگزینید؟ مثل همیشه پاسخی خردمندانه داشت، گفت معمار خبره آن است که در زمین به اصطلاح کج ساختمان خوب بسازد. علی دهباشی هم اگر همه کارهایش بدون هیچ مشکلی پیش میرفت، بیم کاغذ مجله بخارا را نداشت، اگر دغدغه محل برگزاری شبها نگرانش نکرده بود، اگر برای برخی پاسخگوییها مجبور نبود این اطاق و آن اطاق برود و از پلههایی پایان و بالا شود، اگر دفتر مناسبی برای کار و سرمایهای کافی برای پرداخت هزینهها و دستمزدهای همکارانش داشت شاید چنین شبهایی را با این صمیمیت و این نوشتهها را با این مهارت نمیتوانست به انجام برساند.
به نظر من
دهباشی با دگرستایی بالید نه با خودستایی،
او هرگز صاحبان قدرت را نستود، او صاحبان کرامات را ستایش کرد،
او انبان پر نکرد، دل پر کرد،
صاحب مال نشد، صاحب دل شد.
و گفتارم را با عبارتی به پایان میبرم که وقتی ایشان در بیمارستان با بیماری کرونا دست و پنجه نرم میکردند برایشان نوشتم.
میدانستم همه شما را دوست دارند ولی نه تا این حد.
میدانستم که روابط صمیمانه و گستردهای دارید ولی نه تا این حد.
میدانستم بخارا جای خاصی در میان اهل قلم و اهل مطالعه دارد ولی نه تا این حد.
میدانستم در آن سوی مرزها هم دوستان فراوانی دارید ولی نه تا این حد.
با این همه نیروی مثبت که به سوی شما فرستاده شده است باید شاهد بهبودی سریع شما باشیم.
و جمله پایانی من
بد نگوییم به مهتاب اگر تب داریم.»
-
عکس ها از: پریا فتحی