راز مقاومت سرسختانه/ دکتر عبدالرحمن نجل رحیم

 
 
هر پزشکی که یک بار با «علی دهباشی» روبه‌رو شده باشد و صدای خس خس ریه مبتلا به آسم مزمن او را شنیده باشد و کمی نیز از تاریخچه فعالیت فرهنگی عظیم او اطلاع داشته باشد، کافی است که بداند او آدم تسلیم بشو به ویروس کرونا نیست. چرا؟ چرایش برمی‌گردد به رابطه مغز و ریه در طول تجربه طولانی زیستن با بیماری آسم که بیماری در رابطه با نظام ایمنی بدن است. بدنی که پس از سال‌های طولانی زیستن در مواجهه با حمله‌های التهابی نفس‌تنگی آموخته تا چگونه با مسائل اختلال ایمنی مبارزه کند و راه زندگی کردن در کنار آن را بیاموزد. مثال برای مقایسه‌ای که در جهان ادبیات می‌توان پیدا کرد و به  طور تطبیقی شرایط «علی دهباشی» را تا اندازه‌ای با آن همسان دانست، نمونه «مارسل پروست» نویسنده فرانسوی رمان بی‌نظیر «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» است.* آنچه نگرانی آگاهانه از مرگ را دائما در «پروست» زنده نگه می‌داشت، بیماری مزمن و آزاردهنده آسم بود که درمان‌ناپذیر می‌نمود. خواب‌آورها همراه با محرک‌های مصرفی، مُسکنی بیش نبودند و او دائما در معرض تهدید مرگ بود. عصب‌شناسان سرشناس زمان همراه با طبیبان دیگر به این نظریه رسیده بودند که این بیماری ناشی از خاطرات فراموش‌شده و خارج از اراده و آگاهی در سیستم عصبی و مغز فرد مبتلا است. همان طوری که از روایت‌های رمان «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» برمی‌آید، او به عنوان یک بیمار آسمی آنچه از مجموعه دانسته‌ها و تجربیات متعدد در معاشرت با پزشکان آموخته بود، این بود که برای مبارزه با بیماری و مرگ باید خود را با تداعی‌های خارج از اراده و دستیابی به بخش‌های پنهان دور از روشنایی آگاهی و فراموش مانده در ذهن مغزمند خود، به امید و زندگی برساند و این راهی بود که او را به‌طور استعاری و تلویحی در هنر نویسندگی نیز ماندگار می‌کرد. و در عین حال این روش او را از ترس مرگ هم نجات می‌داد؛ طرح هوشمندانه‌ای که موجب خلق شاهکاری در ادبیات جهان شد. گویا «علی دهباشی» نیز برای مبارزه با آسم مزمن خود سال‌ها پیش به طرح هوشمندانه‌ای در کمک به فرهنگ در حال فراموش شدن مملکت خود رسیده بود. «پروست» با کمک عصب‌شناسان زمان به  طور شهودی موفق به کشف یک رابطه مجهول ولی مستقیم و بدون واسطه، با تداعی‌های خارج از اراده حافظه و یادگیری از طریق بویایی و چشایی شد و توان به خاطرآوری حوادث اجتماعی معنادار در گذشته را پیدا کرد. این توانایی چنان شعفی در او ایجاد می‌کرد که خود را خارج از گذر زمان و یاد آزاردهنده مرگ و نیستی احساس می‌کرد. او در مبارزه با بیماری آسم خود دریافته بود که باید به سوی آن حافظه‌های بویایی و چشایی برود که او را به اعماق تاریک خاطرات گذشته که فراموش شده‌اند، می‌برند و مستقیما او را به دنیای تداعی‌های غیرارادی نزدیک می‌کنند. «پروست» از عصب‌شناسان زمان خود آموخته بود که بدن ما با تدابیر هوشمندانه‌ای بخش عظیمی از رفتار ما را بدون دخالت دستگاه آگاهی و اراده ما اداره می‌کند. با دانش امروزی، بعید به نظر نمی‌رسد که ادراک و حافظه بویایی در «مارسل پروست»ی که از اختلال مزمن تنفسی ناشی از روندی غیرارادی یعنی ضعف در سیستم تدافعی رنج می‌برد، سیستم تدافعی غیرارادی دیگری مانند بویایی آن‌چنان قوی شود که کلید ورود او به دنیای ناشناخته ذهن، مغز و تن شود. «دهباشی» دچار آسم مزمن نیز شامه‌ای قوی برای ادراک بخش‌هایی از فرهنگ عظیم دور و نزدیک کشور ما دارد که به راحتی می‌توانند در بوته فراموشی قرار گیرند و محو و نابود شوند. «پروست» در اثر شگرف خود «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» هوشمندانه به این امر وقوف یافته بود که چه سرمایه عظیمی در نظام‌های یادگیری و حافظه‌های دور از دسترس آگاهی و اراده در مغز و تن ما برای هدایت رفتار ما برای زیستن نهفته است که اغلب ما از آن غافلیم. چون به این بخش از حافظه آگاهی نداریم، چه بسا با این غفلت بمیریم و از آنها باخبر نشویم. «دهباشی» تاریخی از گذشته دور و نزدیک در جلوی دیدگان ما می‌گشاید که می‌روند تا در اعماق تاریک تاریخ گم و گور شوند. این همان حافظه ناآگاهی است که «پروست» هم با سماجت و پیگیری به دنبال کشف آن است تا از یاد نروند. اثر ادبی «پروست» و کارهای «دهباشی» در عمق زوایای تاریک فرهنگی کشور ما هشداری است برای همه ما که حجاب من متکبر به ظاهر صاحب اراده را به کناری بزنیم و به حقایق پنهان در تن و مغز مادی خود نگاهی دوباره کنیم تا بتوانیم تجربیات شخصی و خصوصی خود را هم به امری اجتماعی، فرهنگی و تاریخی درآوریم.
 
کار عظیم «پروست» و فعالیت فرهنگی وسیع یک‌تنه «دهباشی» سختکوش، به ما می‌فهمانند که چون تن و مغز ما از ابتدا اجتماعی است برای آموختن در جمع ساخته شده است، هیچ امر شخصی مانند بیماری نفس بر آسم نیست که بعد اجتماعی و یادگیری نداشته باشد و نشان خود را در حافظه فردی و تاریخی زیست انسانی به جا نگذاشته باشد.
 
پی‌نوشت:
* علاقه‌مندان می‌توانند به مقاله‌ام: «پروست، حافظه بویایی، در جست‌وجوی زمان از دست رفته»، نشریه بازتاب دانش، شماره‌های ۲۹ و ۳۰، پاییز و زمستان ۱۳۹۲ صفحات ۲۲-۲۵ مراجعه کنند.
 
 
(نقل از: روزنامه شرق، یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۹)