پیام شهرام اقبال زاده به علی دهباشی

 

علی جان، علی آقا ، آقای دهباشی

سلام مرد ، یار دیرین ، یار کتاب و قلم و فرهنگ و ادب؛ این روزها خبر دچار شدن به کرونا و تلاش وقفه ناپذیرت برای سرپا نگه داشتن مجله بخارا بین اهل و قلم و فرهنگ، سر زبان بسیاری از اهل قلم و فرهنگ هست و همه برایت آرزومند تندرستی و بازگشت فعالانه به کار همیشگی ات هستند.
می دانم که نظر مرا درباره ی خودت و فعالیت های بیش از ۵ دهه ات می دانی« علی دهباشی خودش به تنهایی یک نهاد فرهنگی است!» و خودت کار نهادی تعطیل بردار نیست.
یادت هست بیشتر از ده سال پیش درباره ی خاطرات جوانی و کتاب خریدن ها و بساط کتاب و دکه ی کتاب میدان شاه سابق ( میدان جمهوری کنونی) صحبت می کردیم؛ یعنی روزگاری که به واسطه ی کتاب دوست شدیم؛ بعد هم که همدیگر را بیشتر شناختیم، گذشته از کتاب، رد و بدل کردن نامه های سرگشاده ی برخی از شخصیت های معروف فرهنگی و سیاسی، چون دونامه ی تاثیر گذار، دکتر علی اصغر حاج سید جوادی و دیگران و نشریات مختلف غیرقانونی‌ای چون « جنبش » و اعلامیه های گروه های زیرزمینی و یک عالمه کتاب و کتاب و کتاب ، کارمان بود.
یادت هست گفتی « بابا چرا این ها را نمی نویسی ، بچه‌های اون وقت یا دیگر نیستند یا رفتند خارج از کشور ؛ کسی از آن زمان و این چیزها خبر نداره». قول دادم و سه صفحه با خط خرچنگ قورباغه نوشتم با عنوان « یاد باد آن روزگاران یاد باد » و فاکس کردم. دیده بودی و خوانده بودی ؛ بهتر بگویم سعی کرده بودی بخوانی اما نتوانسته بودی کامل بخوانیی ؛ از بس که بدخط بود. تماس گرفتی « بابا بیا خودت بخون که بگم تایپ کنن.»
گرفتاری‌های همیشگی باعث شد که چند هفته بعد بیایم همان دفتر کذا در کوچه ی بن بست نزدیک میدان فردوسی که برای خودش نه کتابخانه، که موزه ای بود از انواع کتاب و انبوه مجله و نشریات مختلف.
علی جان! خاطرم هست گفتی مجبوری تخلیه کنی و مانده ای با این همه کتاب و آرشیو ارزنده چه کنی. با حسرت و دریغ از دفتر خارج شدم. هر چقدر هم این در و آن در زدم تا شاید روزنی به نوری بگشایم برای آن مجموعه ی با ارزش، راه به روشنایی نبردم.تا این که چندی بعد تماس گرفتی و گفتی مجبور شدی بسیاری از آن ها را به بهایی ناچیز رد کنی که برود. هنوز هم در حیرتم چرا هیچ نهاد و حامی ای نیافتم که قدر فرهنگی مردی چون علی دهباشی را بداند و البته آن گنجینه ی کم نظیر را!
بگذارم و بگذرم، در جابجایی گویا دستخط خرچنگ قورباغه ی من هم از بین رفت. تا اینکه تماس گرفتی و گفتی نزدیک میدان فلسطین مستقر شده ای و قرار مدار گذاشتیم که ۷ صبح در همانجا ببینمت ؛ اما پیش از دیدار، راهی بیمارستان شدم و جراحی سنگین برای بیرون آوردن دو تومور بزرگ که باعث انسداد روده ام شده بود.
وقتی از طریق رسانه‌ها و دوستان باخبر شدی که از بیمارستان مرخص شده ام؛ تماس گرفتی و به شوخی گفتی « شنیدم یه سر رفتی اون دنیا و برگشتی!».
بله من برگشته بودم تا با هم و در کنار هم باز هم از کتاب و ادبیات و فرهنگ بگوییم .
مطمئنم این بار هم تو با تندرستی باز می گرددی تا از کله ی سحر در پی کتاب و مقاله باشی برای بخارا و بعد هم بر شب های بخارا، من و تو از قلم و کاغذ و کتاب و مجله دست بردار نیستیم. نه سرطان حریف من شد و نه کرونا حریف توست. دوستان اهل قلم منتظرند تا برگردی تا روز ها به کار مجله‌ی بخارا مشغول باشی و غروب ها به برگزاری شب های بخارا؛
چشم انتظارم علی جان و دوستان مشتاق دیدار