شب شیرین بیانی برگزار شد/پریسا احدیان
در شب شیرین بیانی که عصر روز یکشبنه ۲۱ دی ماه ۱۳۹۹ به صورت اینترنتی برگزار شد،علی دهباشی آغازگر جلسه بود و سپس استادان ژاله آموزگار، منصوره اتحادیه، ابوالقاسم فروزانی،و جواد عباسی سخنرانی کردند که در اینجا متن سخنرانی آنان را میخوانیم.
شب شیریان بیانی/ علی دهباشی
بسیار خشنودیم که یکی از شبهای بخارا را به نام گرامی خانم دکتر بیانی اختصاص می دهیم.
مجله بخارا پیش ازین شبهایی را به زنان تاثیر در ایران معاصر اختصاص داده است: شبهایی درباره: پروین اعتصامی، پوری سلطانی، نوشآفرین انصاری، توران میرهادی، مهلقا ملاح، بدرالزمان قریب، پری صابری، و… اختصاص دادهایم. اینک به علت دوران کورونا به اجبار به صورت مجازی برگزار میکنیم. خانم دکتر بیانی در حال حاضر با همسر خود (دکتر محمد علی اسلامی ندوشن) در شهر تورنتو زندگی میکنند.
شیرین بیانی در یازدهم مرداد ماه سال ۱۳۱۷ در کوچه شیرین واقع در خیابان ویلای سابق (نجاتاللهی فعلی) در خانوادهای علمی، فرهنگی و سیاسی زاده شد.
ملک المتکلمین (معروف به خطیب مشروطه) از سران مشروطیت نیای او و دکتر مهدی ملکزاده نماینده مجلس شورای ملی و نویسنده کتاب هت جلدی تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، پدربزرگ او بودند. دکتر بیانی فرزند خانبابا بیانی و ملکزاده بیانی است. از دکتر خانبابا بیانی به عنوان اولین مدیر گروه تاریخ دانشگاه تهران و هم چنین مؤسس دانشگاه تبریز یاد میشود و ملکزاده بیانی نیز از نقاشان طراز اول معاصر ایران و متخصص سکهشناسی و استاد دانشگاه تهران در همین موضوع و رییس بخش سکهشناسی موزه ملی ایران بوده است.
شیرین بیانی از شش سالگی شروع به آموختن زبان فرانسه کرد و دوران تحصیلی خود را به ترتیب در دبستان منوچهری، مدرسه فرانسوی ژاندارک (هفتم تا نهم) و انوشیروان دادگر سپری نموده و با رتبه اول، کلاس دوازدهم ادبی مقطع دبیرستان خود را پایان داد.
او در زمانی که تنها ۱۴ سال بیشتر نداشت «مهمانخانه آنژ گاردین» اثر کنتس دوسگور از معروفترین داستان نویسان کودک فرانسه را ترجمه نمود که اتفاقا با مقدمه دکتر خانلری به چاپ رسید و از این منظر شاید بتوان دکتر شیرین بیانی را نخستین مترجم زیر ۱۵ سال ایران نامید به خصوص وقتی بدانیم که دکتر خانلری در مقدمه این کتاب در خصوص دوشیزه شیرین بیانی نوشت «شاید این مترجم صاحب ذوق و خردسال امروز، نویسنده زبردست فردا باشد» آنچه که خواهیم دید به وقع پیوست و شیرین بیانی از اهالی قلم گشت و تا این لحظه نیز هرگز آن را بر زمین نگذارده است.
پس از تحصیلات ابتدایی و متوسطه در کنکور رشته خود نفر اول شد و در رشته تاریخ دانشگاه تهران ادامه تحصیل داد. سه سال بعد به عنوان شاگرد اول موفق به اخذ درجه لیسانس از آن دانشگاه شد. در همان سال برای ادامه تحصیل به کشور فرانسه رفت و در سال ۱۳۴۲ از دانشگاه سوربن پاریس موفق به اخذ درجه دکترای تاریخ با درجه «بسیار عالی» گردید. پس از مراجعت به ایران و طی آزمونی بسیار سخت در سن ۲۵ سالگی وارد کادر آموزشی گروه تاریخ دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران شد و در سن ۲۶ سالگی رسما هیأت علمی دانشگاه تهران شد از این منظر شاید بتوان او را جوانترین عضو هیات علمی دانشگاه تهران دانست. در همین سن اولین اثر علمی چاپ شده خود را به عنوان تاریخ آل جلایر توسط انتشارت دانشگاه تهران به چاپ رساند که ترجمه رساله دکتری او بود. گروه تاریخ دانشگاه تهران در بدو ورود او به دانشگاه تدریس «کلیات تاریخ پیش از اسلام» در مقطع دکتری را به دوش او نهاد. بدین ترتیب اولین تجربه دکتر بیانی با درسی دشوار و تقریبا غیر تخصصی او با دانشجویانی از کشورهای هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن، یوگسلاوی سابق و غیره رقم خورد. دانشجویانی که بیشتر آنها بزرگتر از استاد خود بودند و هر یک از شخصصیتهای علمی و سیاسی شناخته شده کشور خود بوده یا بعدا شدند.
تخصص اصلی و اولیه دکتر بیانی تاریخ مغول و مغولشناسی است که در این زمینه دارای ترجمهها و تألیفات متعدد و ممتازی است چنانکه برای دوره سه جلدی «دین و دولت در عهد مغول» برنده جایزه کتاب سال نیز شد و یا ترجمه کتاب «چنگیز خان» تالیف ولادیمیر تسف که یکی از تحقیقات عمده و با ارزشی است که درباره چنگیزخان انجام گرفته و با گذشت بیش از نیم قرن از تالیف شدنش، همچنان معتبر است. علاوه بر دوره مغول، خانم دکتر بیانی کتب و مقالاتی در خصوص تاریخ ایران پیش از اسلام و حتی ادبیات ایران هم دارند.
دکتر بیانی در سال ۱۳۴۶ به مقام دانشیاری ارتقاء یافت. در سال ۱۳۵۳ به مقام استادی «تمام وقت» همان دانشگاه رسید و در سال ۱۳۷۳ به رتبه پروفسوری «رتبه همراه استادی» رسید. شیرین بیانی در سال ۱۳۴۷ با محمدعلی اسلامی ندوشن شاعر، نویسنده، مترجم نام آشنا و شناخته شده ادبیات معاصر ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو پسر به نامهای رامین و مهران است.
شیرین بیانی اگرچه با توجه به سوابق خانوادگی میتوانست به سمت سیاست هم کشیده شود اما چنانکه در هفت سالگی خود آرزو داشت تاریخ خواند و در دانشگاه به تدریس پرداخت، وی همواره در خدمت تاریخ و فرهنگ ایران بوده و از هیچ تلاشی در این زمینه فروگذار نکرده است چنانکه خود در این خصوص میگوید «امروزه که به زمان مینگرم بهترین، والاترین، و مؤثرترین دستاورد زندگی را «خدمت به خلق» همراه با عشق و دانش دانستم. آنگونه که سعدی فرموده: “عبادت به جز خدمت خلق نیست.” هر کس در حد خود.»
شیرین بیانی، دوستی شیرین سخن/ دکتر ژاله آموزگار
دوست عزیزم آقای دهباشی اینبار شبی را به خانم دکتر شیرین بیانی استاد ارزندۀ دانشگاه تهران، محقق، تاریخدان و تاریخنویس اختصاص دادهاند و چه کار پسندیدهای.
شیرین بیانی چهرهای شناختهشده در محافل علمی و دانشگاهی است. آثار ارزندهای دارد و در زمینههای مختلف قلمفرسایی کرده است که شرح مبسوط آنها در گفتههای سخنرانان دیگر خواهد آمد.
من در حدود ده سال پیش هم در جلسۀ بزرگداشتی که از سوی انجمن زنان پژوهشگر تاریخ برای ایشان برگزار شده بود شرکت داشتم. در آنجا سخن را از فرزانگی آغاز کردم و شیرین بیانی را در فرزانگیاش ستودم و اکنون سخن را از زاویهای دیگر پیش میبرم.
سخن گفتن از شیرین بیانی، دوست شیرینسخنی که همیشه با عباراتی شیرین با مخاطبانش همسخن میشود کار مشکلی نیست. او مجموعهای از صفات تحسینکردنی است.
من در اینجا نخست از شیرینی صحبت میکنم که سالهای متمادی را با او در دانشگاه تهران گذراندهام. دفتر گروههای ما در طبقۀ سوم دانشکدۀ ادبیات در کنار هم قرار داشت. جوان بودیم، آسانسوری نبود، پلهها را سریع بالا میرفتیم. او وارد گروه تاریخ میشد و من به همکارانم در گروه فرهنگ و زبانهای باستانی سلام میکردم! از این رو بهدرستی میتوانم سجایای او را در کسوت استادی برشمارم:
شیرین بیانی استادی مسئول و دلسوز بود و با دانشجویانش همراه و همدل. گرفتاریهایشان را درک میکرد و تا حد امکان در رفع آنها میکوشید. برای آنها وقت کافی میگذاشت و از مسئولیتی که بهعهده داشت شانه خالی نمیکرد. کلاسهایش را بهموقع و پربار اداره مینمود. در راهنمایی چند پایاننامه که با هم همکاری داشتیم شاهد بودم که با دقّت نوشتههای دانشجویان را مطالعه و بررسی میکرد و به معنی واقعی راهنمای رسالهشان بود.
ما کموبیش با زندگینامۀ او هم آشنا هستیم. خود او بارها شرح احوالش را نوشته و بازگو کرده است.
میدانیم که او بخت این را داشته است که در خانوادهای چشم به جهان بگشاید که زینت در و دیوارش کتاب بوده است و خانوادهای فرهیخته داشته است که سایهگستر سالهای کودکی و جوانیش بودهاند. پشتکار و استعداد ذاتیش نیز یاریش کرده است که از موهبتها به بهترین وجهی بهره بَرد و زندگی پر از موفقیت خود را پایهریزی کند. این کار لیاقت شخصی هم میخواهد، چون بسیار بودهاند کسانی که در شرایطی بهتر از این قرار داشتهاند و شیرین بیانی نشدهاند.
صفت برجستۀ دیگری که من در او یافتهام مسئولیتپذیری او در قبال خانوادهاش است. او در کنار کارهای علمی و دانشگاهیاش همیشه همسری خوب و کارآمد، مادری دلسوز و بانوی خانهای مدیر و مدبّر بود. من خود بارها در محافل گرمی که در خانهشان برپا میکرد شرکت داشتهام و از میزبانی گرم و صمیمانۀ او لذّت بردهام و شاهد رفتار مناسب، معقول و محترمانۀ او نسبت به همسر گرانقدرش بودهام.
او با بردباری و مدیریت، با وجود اشتغالاتی که در خارج از خانه داشت، کانون خانوادگی گرمی به وجود آورد سرشار از مهر و محبت و فرزندان ارزندهای تربیت کرد، دو جوان تحصیلکرده که نفیسترین کتابهای زندگی او بهشمار میآیند و نوههای شیرینی که کام او را شیرینتر کردهاند و اکنون هم بدون کمترین شکایت و با کمال محبت و صمیمیت، فرسنگها دور از وطن تیماردار همسری است که افتخار فرهنگ و ادبیات ایران است.
اینها بخشی از بارهایی است که این بانوی ما بر دوش کشیده است و میکشد.
سئوالی پیش میآید که چگونه یک فرد میتواند اینهمه مسئولیتهای گوناگون را با هم مدیریت کند و خم به ابرو نیاورد؟ آیا باید نابغه بود؟ نیرویی فراسویی داشت؟ مواد انرژیزا مصرف کرد؟… نه فقط باید زن بود! تواناییهای پنهان زنانه را از نهانگاه بیرون کشید و به آنها مجال قدرتنمایی داد.
قصد آن ندارم که به زن ارزشی والاتر از مرد ببخشم. این تفکر هرگز مرام من نبوده است. من به برتری جنسی به جنس دیگر اعتقاد ندارم. من به مساوات قائلم.
مردان قدرتهای قابل توجه خود را دارند و زنان نیز از توانایی خاصی برخوردارند که باید عرصهای برای نمود آنها پیدا کنند.
زن و مرد مانند هم نیستند. مکمل هم هستند ولی هر دو انساناند. من در ارزشیابیهایم، جامعهای را پیشرفته میدانم و به آن احترام میگذارم که زن را بیدلیل نه خوب بدانند و نه بد، بلکه فقط به چشم یک انسان به او مینگرند، همچون نگرشی انسانی که به یک مرد دارند؛ انسانی با همۀ حقوقهای انسانی برابر و برخوردار از امکاناتی که زن بتواند تواناییهایش را به جلوه درآورد.
من هرگز فکر نمیکنم که زن برای مرد آفریده شده است یا مرد برای زن. این دو با هم و برای هم آفریده شدهاند، با ارزشی یکسان.
همۀ ما با اسطورۀ آفرینش در باورهای باستانیمان آشنا هستیم. که چگونه آفرینش انسان در دو ساقۀ گیاهی که به گیاه ریواس معروف است تجلی مییابد. دو ساقهای همسان و همبالا، با پانزده برگ درشت که نمادی از پانزدهسالگی این زوج است، یعنی اوج بلوغ جسمانی.
در شرح این اسطوره چنین آمده است که این دو ساقه چنان درهمتنیده و چنان همساناند که در آغاز قابل تشخیص نیست که کدام نر است و کدام ماده. هیچ کدام از این ساقهها بر دیگری برتری ندارند و چون به هیئت انسانی درمیآیند و زن و مردی میشوند، با هم میبالند، با هم رستگار میشوند، با هم به خدایی واحد ایمان میآورند و با هم فریب اهریمن را میخورند، با هم گناه میکنند، با هم توبه میکنند و سرانجام با هم لذّت فرزند داشتن را میچشند و نسل بشر را تداوم میبخشند.
در طی زمان اسطورهها تحول مییابند و بنا به شرایط زمان تغییر شکل میدهند. خویشکاری هر فرد مشخص میشود. در آغاز که جامعهها آرامند و ابتدائی، مشیمۀ زنان همچنان توالی نسلها را تضمین میکند و این موضوع بدانها قدرت میبخشد و زنها نماد خرد هستند و ادارهکننده و تهیهکنندۀ معیشت فرزندان. سپس در زدوخوردها و اختلافهای وحشیانه و جنگهای خشن و بیقانون، زنها اجباراً به عقب رانده میشوند چون جنبۀ کالا را پیدا میکنند و در معرض یغما قرار میگیرند و اهمیت نیروی بازوان مردان بر نیروی زایش و خرد زنان برتری مییابد و کمکم در برخی فرهنگهای زورمدار زن به بیخردی شهره میشود و هوش ذاتی او وقتی در چنگالِ قدرتِ بیمنطق اسیر است راه حیله و مکر در پیش میگیرد و دلاله محتاله میشود و با نیروی پنهانیاش اینچنین قدرت جسمانی مردان را به سُخره میگیرد؛ تا برسد به زمانی که دوباره خرد فرمان براند و راه برای خردمندان باز باشد چه زن خردمند و چه مرد خردمند. جامعههای انسانی پیشرفته خوشبختانه در این راستا گام برمیدارند و هوش پنهانی زن راه، زمینه و قدرت آشکار شدن پیدا میکند. ولی زمان خواهد برد تا این قدرت مسلّط بالاخره به خود آمده و تواناییهای زن را در معیاری همسان با خود بپذیرد.
در اینجا بیمناسبت نمیبینم که با اجازۀ آقای بهرام بیضایی، بزرگمرد عرصۀ سینما و نمایش به گفتاری که در این مورد با او داشتیم اشاره کنم. در محفلی از او پرسیدیم که چطور است که در فیلمنامههای شما همیشه یک قدرت پنهانی و تأثیرگذار زن نقش اساسی دارد؟
پاسخ ایشان توجه مرا جلب کرد. شاید خود ایشان این مکالمه را به یاد نداشته باشند ولی من هیچوقت فراموش نکردهام و در مناسبتهای مختلف از قول ایشان بازگو کردهام.
ایشان گفتند که از دوران نوجوانیام به یاد دارم که در کاشان شخصیت سرشناسی بود از ملاکان مهمِ صاحب قدرت، همه به او «آقا» میگفتند. درِ خانهاش به روی همه باز بود، بروبیایی داشت و دبدبه و کبکبهای. و برای کاشانیها نماد شهرت و قدرت بود. هربار که به کاشان میرفتیم من شاهد و مجذوب این قدرت بودم. از بد حادثه شنیدیم که همسر این «آقا» که برای مردم چندان شناختهشده هم نبود درگذشته است. اینبار که پس از مدتی به کاشان برگشتیم، با کمال تعجب دیدیم که از آن شکوه و جلال دیگر خبری نیست. «آقا» هم دیگر آن «آقا» نبود و از آن سرای پُرزرق و برق فقط نشانی باقی مانده بود. و من دریافتم که قدرت اصلی این جلال و جبروت ناشی از نیروی نهانی آن بانوی گمنامی بود که با مدیریتی غریزی این دستگاهِ عریض و طویل را میچرخاند. و احتمالاً یاد و خاطرۀ این رویداد بهطور محسوس و نامحسوس بر آثار من تأثیر گذاشته است.
پس من میتوانم نتیجه بگیرم که بیشتر زنها چنین قدرتی دارند که آن را بروز میدهند و تأثیرش در زندگیشان کاملاً هویداست و در بسیاری دیگر از زنان به دلیل شرایط زندگیشان این نیرو پنهان میماند و جایی برای نمود پیدا نمیکند.
من بهخصوص این توانایی زنانۀ شیرین بیانی را همراه با دیگر تواناییهای او، با تمام وجودم تحسین میکنم. او که استاد ارزندۀ تاریخ، پژوهشگر، تاریخدان و مؤلف آثار بسیار در زمینههای مختلف است.
گفتارم را با خاطرهای از این دوست عزیز به پایان میبرم:
ما تقریباً در گروه سنی همسانی هستیم. روزی که با هم بودیم، سخن از سالهای زندگی و رقم شناسنامهها پیش آمد. او تعبیر جالبی را پیش کشید و گفت: رقم شناسنامه را فراموش کن، چشمهایت را ببند، ببین به خودت چه سنی میدهی، سن واقعی تو همان است!!!
نمیدانم اکنون شیرین عزیز که دور از ماست و با باری از مسئولیتها دست و پنجه نرم میکند، اگر چشمهایش را ببندد خود را در چه گروه سنی میبیند؟!
که عمرش دراز باد و روزگارانش پربار.
شیرین بیانی، نمودی از نظم و منانت/ دکتر منصوره اتحادیه
از اینکه دعوت شدم تا در بزرگداشت خانم شیرین بیانی (اسلامی ندوشن) شرکت کنم، خیلی خوشحالم. خانم بیانی از دوستان قدیم من هستند و بخصوص در دوران دانشگاه ما با هم آشنا شدیم ولی خانواده هایمان همدیگر را می شناختند. پدر و مادرشان دکتر بیانی و زنده یاد خانم ملکزاده و همچنین خواهرشان و دکتر ندوشن که اصولا هم کلاس شوهر من دکتر نظام مافی بودند. یعنی ما سابقۀ آشنایی داشتیم و سال ها هم در دانشگاه ادبیات، گروه تاریخ همکار بودیم.
خانم بیانی تحصیلاتشان را در دانشگاه سوربن تمام کردند (البته ایشان فارغ التحصیل دانشگاه تهران هست ولی دکترا را از سوربن گرفتند). تخصصشان تاریخ مغول است. ما همکار بودیم ولی تخصص من در دورۀ دیگری بود بنابراین از لحاظ کار شاید ارتباطی نداشتیم، هر چند کتاب «دین و دولت در ایران عهد مغول» را خوانده ام که خیلی از آن استفاده کرده ام، چون کتابی فوق العاده، بسیار عمیق با تحقیق وسیع و پربار است. یکی از درس هایی که ایشان می داد و من خیلی به آن علاقه مند بودم و گاهی با هم صحبتش را می کردیم، «تاریخ و ادبیات» و ارتباط این دو بود که برای من هم بسیار جاذبه داشت. خانم بیانی یک استاد دلسوز بود که دانشجو ها خیلی به او علاقه داشتند و واقعا به آن ها می رسید؛ من این را می دانم چون در جریان بودم، همیشه شاداب، شاد و خوش بین و واقعا در حال کمک به دانشجوها بود، نه تنها کمک علمی بلکه از جهت منش یک استاد و آنجا بود که فکر می کنم این موضوع خیلی اهمیت داشت. کارشان جدی بود و بسیار برای کار وقت می گذاشتند و مردم دار بودند، هستند البته، تنها الان دیگر تدریس نمی کنند.
چیزی که همیشه برای من در دوستم خانم شیرین بیانی جلب توجه می کرد، نظم بود و متانت که در هیچ موقعیتی نه خود را گم می کرد و نه عصبانی می شد، نظمی در کارش که برای من شخصا خیلی آموزنده بود؛ برای اینکه خودم آدم منظمی نیستم. در زندگی ایشان که من شاهد آن بودم و همچنین پدر و مادر و زندگی شخصی خودشان که دو پسر دارند، یک ایرانیِ به تمام معنی بودند؛ یعنی از جهت تحصیل، کار، علم و دانش و روش ها مدرن بودند ولی یک سنت ایرانی در این خانواده حفظ می شد که برای من خیلی جاذبه داشت. ایشان با خانواده اشان رابطۀ نزدیک و اتحادی داشتند که زیبا بود.
یکی از جمله هایی که از خانم بیانی همیشه به یاد دارم در دوران سخت اوایل انقلاب بود که دانشگاه ها بسته شد و ما هر روز یکدیگر را از نزدیک می دیدم و کار می کردیم؛ چون اساتید بایستی دورۀ ترم دانشگاه را حضور می داشتند ولی خب کلاس نبود و کاری بود که ایشان در آن دوران، دقیق انجامش می داد. من دو چیز از این دوره خوب یادم است، یک روز سرش را از روی کار بلند کرد و گفت: «همینطور به مرور که آدم می نویسد، چقدر یاد می گیرد و چقدر کار خود آدم پیشرفت دارد». این جمله شان را یادم است که دقیقا هم درست بود چون هر یک مقاله و کتاب که انسان می نویسد (نویسنده و پژوهشگر) می بیند که یک مقدار به علم خودش اضافه شده است و از آن طرف می گفت: «ما چقدر باید مدیون پدر و مادرمان باشیم که به ما فرصت این تحصیل را دادند که امروز اینطور سرگرم پژوهش هستیم و کار مفید علمی انجام می دهیم و واقعا باید مدیونشان باشیم».
سی سال شاگردی در محضر استاد بیانی/ دکتر جواد عباسی
به نام آفریدگار خرد، دانایی و جانهای پاک
نخست درود و احترام خود را به پیشگاه حاضرانِ در این مجلس مجازی بخصوص استادان ارجمند و دانشجویان گرامی و دیگر بینندگان و شنوندگان این برنامه پیشکش میکنم. همچنین سپاسگزاری میکنم از میزبانان و کوشندگان برای برگزاری این مجلس و به طور خاص جناب آقای دهباشی مدیریت ارجمند مجله وزین بخارا. نیز همیاری مؤسسه فرهنگی اجتماعی اندیشه روشن ندوشن به کوشندگی جناب آقای جعفری ندوشن و همکارانشان برای نکوداشت یکی از فرزانه فرزندان ایران زمین یعنی سرکارخانم استاد دکتر شیرین بیانی را ارج مینهم.
برپایی این نکوداشت برای من یک مناسبت شخصی هم پیدا کرده است و آن اینکه مجلس حاضر در آستانه سیامین سال شاگردی من در محضر استاد بیانی برگزار میشود. درست در بهمن ماه سال ۱۳۶۹ بود که با ورود به دوره کارشناسی ارشد رشته تاریخ در دانشگاه تهران بختیاری من برای شاگردی و سپس دوستی، همکاری و همنشینی با دکتر بیانی آغاز گشت و بخت خوشتر آنکه به سبب شرایط پیش آمده در زندگیام و البته به لطف و مهربانی ایشان این پیوند تا به امروز نیز برقرار مانده است و امید آن دارم که در سایه وجود گرانقدر ایشان همچنان سالهای سال بپاید.
سخن گفتن در باره شخصیت فردی چون شیرین بیانی آن هم در زمانی چنین مختصر کاری نه آسان است و چه بسا نه در توان امثال من. با این حال به دلیل امری که شد و شوقی که خود از جهت وظیفه شناسی دارم سخنم را در چند محور به اختصار تقدیم میکنم. از آنجا که فرض بر این است که بینندگان و شنوندگان این برنامه کمابیش با مقام و کارنامه علمی ایشان آشنا هستند و پیشتر و بعد از این هم مطالبی در این زمینه منتشر شده یا خواهد شد کوشش بر آنست که آنچه ارائه میشود با نظر به ابعاد کمتر شناخته شده از شخصیت استاد و نیز با در نظر داشتن آخرین تکاپوها و دستاوردهای او در دوران دوری از وطن در چند سال اخیر باشد. باز هم از سعادتمندیهای من این بوده است که در این سالها فرصت همنشینی و همکلامی با ایشان و البته همزمان استاد فرزانه دکتر اسلامی ندوشن همسر گرانقدر ایشان را داشته و دارم. شناخت من از شیرین بیانی در چهار محور مقام علمی و پژوهشی، مقام معلمی و شاگردپروری، جایگاه اجتماعی و فرهنگی و هنر زندگی و خانوادهداری (همسری و مادری) قابل ساماندهی است.
مقام علمی و پژوهشی
به مصداق اِنَّ آثارُها تَدُلُّ عَلیها کارنامه علمی و پژوهشی شیرین بیانی به نظر روشنتر از آن میرسد که نیاز به تکرار در اینجا داشته باشد و نگارنده نیز سال گذشته در مقالهای در مجله ایران نامک گزارشی از آن ارائه کرده است. در اینجا همین اندازه میافزایم که دستاوردهای علمی ایشان با بازنشستگی و دوری از وطن و زندگی در غربت و دیگر مسائلی که بدان اشاره خواهد شد نیز متوقف نشده است. تنها در سه سال اخیر دو کتاب جدید از ایشان راهی بازار کتاب شد. یکی ترجمه کامل تاریخ سری مغولان که نیمه نخست آن را چند دهه پیش ترجمه کرده بود و با ترجمه بقیه آن به زبان فرانسه در سالهای اخیر امکان تکمیل ترجمه فارسی برای ایشان نیز فراهم آمد و از سوی انتشارات دانشگاه تهران به چاپ رسید (۱۳۹۷). بدین ترتیب به همت ایشان اکنون فارسیزبانان به متن کامل این منبع بنیادین در مطالعات مربوط به تاریخ زندگانی چنگیزخان و مغولان دسترسی خواهند داشت. کتاب «خسرو انوشیروان (نوآوریها و هشدارها)» که در یکی دو ماه گذشته (۱۳۹۹) از سوی نشر جامی راهی بازار کتاب شده است نیز تازهترین دستاورد علمی شیرین بیانی است. بعد دیگری از اثرگذاری علمی شیرین بیانی که شاید تاکنون کمتر توجهات را به خود جلب کرده و در سال های اخیر گستره بیشتری یافته به جنبه بینالمللی تکاپوهای علمی او مربوط است. چند سال پیش سفارت مغولستان در ایران نشان علمی این کشور را به پاس مطالعات گسترده ایشان در زمینه تاریخ امپراتوری مغول در ایران به او اهداء کرد. همچنین کتاب «زن در دوره مغول» او در سال ۲۰۱۵ به ترکی ترجمه و در ترکیه منتشر شد. از قرار معلوم ترجمه کتاب «شامگاه اشکانیان و بامداد ساسانیان» نیز برای ترجمه به زبان ترکی مدنظر قرار گرفته است. از سوی دیگر در تازهترین کتاب در زمینه مطالعات مربوط به تاریخ زنان در دوره مغول که در سال ۲۰۱۷ در اروپا منتشر شده است نیز نویسنده اثر به پیشگامی شیرین بیانی در این زمینه اذعان کرده است. افزون بر اینها در قزاقستان با توجه به حضور بقایای بخشی از قوم جلایر «تاریخ آل جلایر» او همچنان مورد استقبال است و قزاقها را آرزومند میزبانی از شیرین بیانی کرده است. سرانجام آنکه اقامت از سر اجبار در خارج از کشور نیز فرصت حضور او در مجامع علمی و فرهنگی در کانادا را پیش روی ایشان قرار داده است.
معلمی و شاگردپروری
کسانی که فرصت حضور در کلاسهای درس شیرین بیانی را داشتهاند معمولا مهمترین خاطرات را از او در ذخن دارند؛ کلاسهایی پر محتوا و در ضمن جذاب. دانش گسترده و بیان شیوا و روان همراه با خوشرویی کلاسهای درس او را گیرا و تأثیرگذار میکرد و گذر یک و نیم تا دوساعت کلاس درس را بسی کوتاهتر از آنچه بود، مینمود. دستاورد این کلاسها پرورش صدها شاگردی است که مهمترین آنها کسانی هستند که با راهنمایی او قدم در عرصه مطالعات تاریخ ایران در دوره مغول تا صفویه گذاشتهاند و در دانشگاههای مختلف ایران همکار او شدند یا سر از معلمی در مدارس و جاهای دیگر در آوردند. البته که شاگردان غیرایرانی او از هند و ژاپن و کشورهای دیگر هم کم نبودهاند. اکنون نیز شاگردانِ شاگردان ایشان یا به عبارتی نوادگان علمی او وارد این مرحله یعنی استادی تاریخ در دانشگاهها شدهاند (نسل سوم). راهنمایی و مشاوره علمی بیانی در پایاننامههای کارشناسی ارشد و رسالههای دکتری را میتوان مهمترین جلوهگاه اثرگذاری او بر شاگردانش دانست. او علاوه بر هدایت دقیق و همراه با نکته شنجی و بردباریِ دانشجویان در کار علمی، در هنگام خواندن نوشتههای آنان حتی از توجه به کوچکترین جزییات حتی از نوع ویرایشی آن فروگذار نمیکرد و گام به گام همراه دانشجو تا رسیدن به سرمنزل مقصود همراه بود. شاید آوازه همین آوازه خوش از معلمی اوست که موجب شده تا همین هفته پیش جمعی از دانشجویان به ایشان پیام دادهاند که مشتاقند در یک جلسه مجازی و خودمانی پای صحبت او بنشینند و با هم گفتوگویی داشته باشند. پیشنهادی که البته با پاسخ مثبت ایشان روبهرو شد.
اثرگذاری اجتماعی و فرهنگی
شیرین بیانی تنها یک معلم و پژوهشگر تاریخ از آن نوعی که سروکارش تنها با کلاس درس و کتاب و کتابخانه باشد نبوده و نیست. او و همسرش به سختی بر این باور بوده و هستند و در عمل هم نشان دادهاند که دانش بخصوص دانش تاریخی و فرهنگی تا در عرصه جامعه نیز منتشر نشود و پیام آن به همگان نرسد و اثرگذاری اجتماعی و فرهنگی نداشته باشد، دستاورد مناسب را نخواهد داشت. از این جهت است که کمتر دعوتی از این زوج ایران مدار و فرهنگ پرور برای حضور در جمعهای گوناگون فرهنگی و ادبی و سخنرانی و گفتوگو در طی چند دهه بی پاسخ مانده است و از شیراز و یزد و اصفهان و قزوین و زنجان و مشهد و حتی شهر کوچکی مانند محلات گرفته تا محافل علمی و فرهنگی در خارج از ایران از حضور و وجود ایشان بیبهره نمانده است. استقرار از سر اجبار در کانادا در سال های اخیر نیز نه تنها به این اثرگذاری اجتماعی – فرهنگی پایان نداد بلکه ابعاد تازهای بدان بخشید و مراکز مرتبط با مطالعات ایرانی و کانونهای فرهنگی ایرانیان مهاجر فرصت را مغتنم شمرده و هر از گاهی پای صحبت ایشان مینشینند. در این میان یک ویژگی دیگر شیرین بیانی جاذبه حضور او در این گونه مجالس و محافل را دوچندان کرده است و آن نگارش کتابهایی در زمینه احوال و آثار برخی سرآمدان فرهنگ و ادب پارسی یعنی خیام، سعدی، مولانا و حافظ است. نتیجه هم تشکیل مجالسی پربار از اجزای تاریخ و هویت ایرانی برای عموم است و اثر آن هم معلوم.
الگوی زندگی خانوادگی
براساس تجربه حدود دو دهه ارتباط خانوادگی با شیرین بیانی بر این باورم که بررسی کارنامه شیرین بیانی بدون پرداختن به نقش او در خانواده و خانوادهداری ناقص خواهد بود. این نقش را در سه زمینه یعنی همسرداری، فرزندپروری و الگوسازی میتوان شناسایی کرد. بر کسی پوشیده نیست که بالندگی فردی چون استاد محمدعلی اسلامی ندوشن به عنوان یکی از سرآمدان فرهنگ و ادب ایران در دوره معاصر بیش از هر چیز به جهت فرصتهایی است که او برای گشت و گذار آزادانه و فارغالبال او در کتابخانهها و سفرهای فراوان به گوشه و کنار ایران و جهان امکانپذیر شده است و این مهم تنها با قرار گرفتن سهم بیشتری از بار زندگی بر دوش شیرین بیانی ممکن شده است. پرورش دو فرزند با فاصله سنی اندک و به بهترین شکل ممکن و رسیدگی به دیگر امور روزمره خانه و خانواده تنها گوشههایی از این بار سنگین بوده است. اوج این همسرداری در سالهای اخیر در پرستاری شبانه روزی بیانی از دکتر اسلامی در دیار غربت نمایان شده است. چنانکه بخش اصلی برنامه روزانه او عبارت از سرپرستاری همسر با کمک بیشائبه فرزندانی است که چنان آنها را پرورده است که همچون پروانه دائم گرد شمع وجود پدر و مادر در گردشند. در چنین شرایطی است که تولیدات علمی بیانی در سالهای اخیر ارج دو چندان مییابد و نیز از همین جا است که میتوان به جرأت گفت چهارگانه تیمار همسر، کار علمی، تبلور اجتماعی و فرهنگی و زندگی در غربت در ورای هفتاد سالگی جز با وجود یک اراده استوار و عشق و علاقه عمیق شدنی نیست. حکایت تربیت و به بالندگی رسانیدن فرزندانی شایسته نیز از کارهای سترگ دیگری است که دکتر بیانی به بهترین شکل ممکن از عهده آن برآمده و در اینجا مجال پرداختن به آن نیست. دستاورد نقشآفرینی بیانی در عرصه خانوادگی تنها نصیب همسر و فرزندان او نشده است بلکه با الهام بخشی و هدایتگری او برای بسیاری از شاگردان و دوستان، گستره وسیعتری به خود گرفته است. او برای بسیاری همچون خود من نقش مشاور خانوادگی داشته و در برهههای مهم تصمیمگیری در زندگی با انتقال تجربه و دانایی خود گرهگشایی کرده است.
از آنچه گذشت پیداست که ما در مرور زندگی فردی چون استاد شیرین بیانی با شخصیتی چند بعدی روبرو هستیم که وجه ممیزه او با همگنانش حداکثری بودن او در هر یک از ابعاد وجودی اش یا به بیان معروف جامعالاطراف بودن وی است. تنش ایمن و عمرش دراز باد!
مایلم این گفتار را با دو اشاره به پایان برسانم. یکی تاکید بر این دریافت خود که وجود بانوان دانشمند، فرزانه و گرانقدری همچون شیرین بیانی، ژاله آموزگار، منصوره اتحادیه و بدرالزمان قریب و احتمالا دیگرانی که از این قلم افتادهاند در حوزه مطالعات مرتبط با تاریخ و فرهنگ و تمدن ایران از آغاز فعالیتهای علمی نوین و دانشگاهی در ایران در یک قرن اخیر کافی است تا رأی به پربار و افتخارآفرین بودن کارنامه و سهم زنان در پیشرفتهای علمی در این زمینهها بدهیم. دو دیگر اینکه به نسل جوان و به طور خاص دختران دانشجو توصیه میکنم با مطالعه سرگذشت و کارنامه افرادی چون شیرین بیانی راه درست زندگی و گذر از فرازونشیبهای آن و مسیر خدمت به جامعه، علم و فرهنگ را بیابند.
جایگاه علمی استاد شیرین بیانی/ دکتر سیدابوالقاسم فروزانی
به نام خداوند جان آفرین
حکیم سخن در زبان آفرین
با درود به فرهیختگان ارجمند حاضر در مراسم مجازی بزرگداشت سرکار خانم استاد شیرین بیانی عنوان سخنرانی کوتاه من خوی نیک شالوده دانش استاد بیانی است.
دانش به شرط آن که با بینش و منش همراه باشد، دانشمند را از پایگاهی بسیار ارجمند برخوردار میسازد. همچنین کاربرد دانش در روش زندگی، ضامن نیکسیرتی و خوشرفتاری صاحب علم میشود.
بار درخت علم ندانم مگر عمل
با علم اگر عمل نکنی شاخ بی بری
اگر دانشمند بویژه در علوم انسانی به زیورهای اخلاقی، از جمله فروتنی، انسانمداری، بخشندگی، گشادهرویی و پرهیز از ثروتاندوزی آراسته نباشد، تنها باری گران از علم را به دوش میکشد. خودبینی و انکار ارزشها و توانایی سایر اهل علم یکی از ویژگیهای ناپسند عالمان متکبر میباشد و به همین دلیل گفتهاند، آفت علم عجب است.
علم آدمیت است و جوانمردی و ادب
ورنه ددی به صورت انسان مصوری
تألیفات گرانقدر تاریخی و ادبی استاد بیانی گواهی انکارناپذیر بر پایگاه علمی ایشان است اما نام نیکی که از این استاد برجسته بر سر زبانهاست مولود پیوند خجسته دانش این بانوی فرهیخته با ویژگیهای تحسینآمیز اخلاقی و رفتاریشان است.
اما چه چیز ما را بر آن میدارد که از آن استاد گرامی به عنوان الگوی اخلاقی یاد کنیم؟ در سادهترین تعبیر میتوان گفت که اخلاق این بانوی دانشمند ترکیبی متناسب از صمیمیت و قاطعیت است. صمیمیت ایشان علاقهمندان به استفاده از محضرشان را از دغدغههای معمول باز میدارد و آنان براحتی به بیان سؤالات و نظرات
خویش میپردازند اما قاطعیت ایشان به مراجعین هشدار میدهد که این استاد در امور علمی اهل سهلانگاری و کمتوجهی نیست. در بازکاوی روحیه ایشان میتوان پیوندی عجیب میان محبت و صلابت دید.
این بنده افتخار آن را یافتهام که در چند سفر استاد بیانی به شیراز ساعات زیادی در حضورشان باشم و بر اساس آنچه از رفتار و گفتار ایشان دریافتهام، به اثبات نظرم در زمینه پیوند پررنگ محبت و صلابت در وجود استاد بیانی میپردازم. نگاه استاد عزیز من به بعضی از عناصر طبیعی راهنمای خوبی برای شناخت شخصیت ایشان است. استاد بیانی که علاقهای ویژه به عطر بهار نارنج دارند با علم به اینکه تا نیمه اردیبهشتماه میتوانند مشام خود را با عطر بهار نارنج معطر کنند، سفرهای خود به شیراز (برای سخنرانی یا رونمایی از کتاب و غیره) را تا حد امکان در محدوده زمانی نیمه اول اردیبهشت تنظیم میکردند. دیدار از باغ ارم همیشه در برنامههای استاد بود. عشق ایشان به عطر بهار نارنج و گلهای زیبا و سروهای موزون خوش قد و قامت ستودنی است. چه کسی به راستی از این مظاهر زیبای طبیعت سرشار از نشاط میشود؟ کسی که از روحی لطیف و عاطفهای سلیم برخوردار باشد. چند سال قبل، روزی به هنگام عصر در خدمت استاد بیانی و همسر نامدار ایشان، جناب استاد اسلامی ندوشن، به باغ ارم رفتیم و آن دو عزیز ساعتی به تماشای فضای فرحبخش آن باغ پرداختند.
باد بوی سمن آورد و گل و نرگس و بید
در دکان به چه رونق بگشاید عطار
خیری و ختمی و نیلوفر بستان افروز
نقشهایی که درو خیره بماند ابصار
از باغ ارم رهسپار باغ جهاننما از آثار کریمخان زند شدیم. موقعیت جغرافیایی این باغ که بر دامنه کوههای شمال شرقی شیراز قرار دارد به صورتی است که معمولا صاحبدلان در ساعات آغازین غروب برای تفرج به سوی این باغ روی میآورند. هنگام ورود آن دو میهمان عالیقدر شیراز از فرخندهاقبالیشان، قرص ماه شب چهارده در میان راسته درختان بلندقامت سرو و کاج در ابتدای صحن باغ نورافشانی میکرد و فضایی سحرآمیز و تماشائی در باغ جهاننما حاکم بود
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هر که فکرت کند نقش بود بر دیوار
استاد بیانی و استاد اسلامی ندوشن که در آن باغ با شربتی از عرق نسترن تشنگی فرو نشانده بودند، مشتاقانه ساعتی در صحن باغ و در اطراف عمارت کلاه فرنگی (کوشک کریمخانی) قدم زدند و پرنشاطتر از قبل به طرف آرامگاه خواجوی کرمانی که در مدخل شیراز، در تنگه الله اکبر، بر دامنه کوه قرار دارد راهی شدیم. این مکان مرتفع شبهنگام هوایی خوش و منظرهای چشمنواز دارد و گردشگاه شبانه شیرازیان و جهانگردان است. پس از عبور از پلکانی سنگی به مقبره خواجوی کرمانی که در مکانی سنگفرش و زیبا قرار دارد رسیدیم و پس از چند دقیقه درنگ در آنجا به سوی بخشهای دیگری از محوطه آرامگاه رفتیم. بموازات قسمت انتهایی این مجموعه به فاصله اندکی هتل بسیار بزرگ و تازه تاسیس شیراز از دامن کوهپایهای سر بر آورده بود. در اینجا بود که استاد بیانی از اینکه کوهی زیبا و خوشنما زیر بار بنایی سنگین متشکل از آهن و بتون کمر خم کرده بود روی در هم کشید و از نابودی جلوه آن کوه تاسف خورد. البته استاد اسلامی ندوشن هم خطرات و خسارات جانی ناشی از ریزش احتمالی ساختمان آن هتل را گوشزد میکرد. واکنش منفی استاد بیانی به بنای سازهای بر فراز آن کوهپایه نشان از علاقهمندی ایشان به کوه یعنی مظهر استواری و اقتدار داشت. دیگر برای من مشخص شده بود که استاد عزیزم علاوه بر گلها و درختان که نمایانگر زیبایی و لطافتند به کوهها نیز که حکایتگر سرافرازی و صلابتند علاقهای ذاتی دارند. فردای آن روز هنگامی که از کنار کوهپایه ابیوردی شیراز عبور میکردیم استاد بیانی از دیدن ساختمانهای بلندارتفاعی که قارچگونه بر روی آن کوهپایه سر برآورده بودند، آزردهخاطر شده و از نابودی جلوه کوهها تاسف خوردند. ایشان همچنین از دیدن بنای غولپیکر بعضی از خوابگاههای دانشگاه شیراز که با قطعات پیشساخته بتونی بر فراز کوهستان مشرف به منطقه ابیوردی تاسیس شده بودند ابراز ناراحتی کرده و از اینکه در آن بناها از آجر که هویت معماری ایرانی را جلوهگر میسازد، استفاده نشده، اظهار تعجب کردند. بیگمان علاقه به کوه نمایانگر صلابت و استواری روحی آن بانوی نامدار است همچنان که دلبستگی به گلهای زیبا و درختان سرسبز از لطافت ضمیر ایشان حکایت میکند. معلوم است که پیوند معتدل میان علم گرانسنگ و اخلاق ستودنی، از استاد شیرین بیانی شخصیتی بزرگوار و مورد احترام و بزرگداشت دانشمندان حقیقتشناس ساخته است. دوام عمر و عزت این استاد گرانقدر آرزوی قلبی همه دوستداران فراوان ایشان است. با سپاس بسیار.
خوش اقبالم که ایرانی زاده شدم/ شیرین بیانی
با سلام و با سپاس فراوان از همۀ دوستان گرامیِ ترتیب دهندۀ این مجلسِ شریف که چون تقدیر از همگی ایشان به درازا می کشد، تنها به نام بردن از دو تن، بسنده می نمایم؛ آقایان دهباشی مدیر مسئول مجلۀ وزین بخارا که عمری را در اعتلای فرهنگ رسانه ای کشور مصروف داشته اند و جعفری ندوشن که در شناساندن فرهنگ و تمدن ندوشن، موطن خویش به طور اخص و یزد به طور کلی همراه با همفکران و دوستداران آن خطۀ مهم زحمات فراوانی را متحمل شده اند. همچنین سپاس بسیار از دوستان و همکاران عزیز و گرامی ام که وقت گرانبهای خود را به این مجلس اختصاص داده اند. دوستانی که پس از گذشت چندی دوری، توفیق دیدارشان هر چند مجازی دست داده و برای من ساعاتی مغتنم است. امیدوارم بتوانم در آینده، حضوری از همه تشکر نمایم.
از من خواسته شده تا در این محفلِ شاید بتوان گفت تصویری، صمیمانه و دوستانه شمه ای از خانواده ام و خودم بگویم که البته این کاری بس سخت و سنگین است ولی پس از انکار از من و اصرار از دوستان دست اندرکار سرانجام ناچار وادار به قبول شدم. می خواهم سخن خود را چنین آغاز نمایم که من در میان شکرهایی که گاه و بیگاه به درگاه پروردگار می گذارم، دو شکر از همه مهم تر است که همه جا و همه وقت نیز گفته ام: یکی اینکه ایرانی زاده شده ام و دیگر اینکه در خانواده ای چشم بر جهان گشوده ام که از آن من است؛ زیرا هیچ یک به انتخاب من نبوده و دست سرنوشت برای من چنین رقم زده است و چه خوش اقبالی ای.
زمانی که در تاریخ این سرزمین سیر می کنم و یا به اطراف و اکناف دنیا سفر کرده ام، در می یابم که ایران کشور شگفتی هاست. طی هزاره ها راه خود را گشوده و پیش رفته، گاه با فراز و گاه با نشیب ولی هیچگاه از پای ننشسته است. این سرزمین جوهره ای سنگین و رنگین دارد که در فرهنگ آن جلوه گر است و انسان هایی در این آب و خاک پرورده شده اند که با همین جوهره زیسته اند. با هوش، استعداد و کوشش فراوان زندگی ها را ساخته و پرداخته اند که گاه طوفان های حوادث آن ها را ویران نموده ولی آنان کمر همت بسته، بار دیگر آن را ساخته اند.
ایران سرزمینی که از جهت موقع خاص جغرافیایی در مرکز جهان قرار داشته، از جهت اقلیمی و غنای خاک کم نظیر و به قول گذشتگان ناف دنیا بوده است. گاه مورد تاخت و تاز شرق و غرب قرار می گرفته و امروزه نیز همین موقع سوق الجیشی را حفظ نموده است. با چنین ارزشی همواره ایرانیان می بایست بهای گزاف آن را می پرداختند و هوشیار می بوده اند و همین رمز تداوم زندگی چندین هزار سالۀ آنان است.
و اما خانواده، افراد خانواده همواره در راه اعتلای ایران از سویی و تعلیم و تربیت فرزندان از سوی دیگر کوشیده اند و از گذشته تا امروز برای من الگویی در جهت انسان دوستی و ایران دوستی بوده اند؛ همچنین می توانم بگویم که فرزند دانشگاه نیز می باشم زیرا از زمانی که سخن گفتن و راه رفتن را فرا گرفتم تا امروز در خانه، گفت و گو از دانش و دانشگاه بوده که در نظر من نماد آن دانشگاه تهران است، مادر دانشگاه های ایران.
پدربزرگم دکتر مهدی ملک زاده جزو اولین دانش آموختگان پزشکی نوین از بنیانگذاران دانشکدۀ پزشکی آن بوده است. پدرم دکتر خان بابا بیانی جزو اولین استادهای این دانشگاه و تا زمان بازنشستگی از ارکان آن به شمار می رفته است. مادرم ملک زاده بیانی به تدریس در رشتۀ سکه شناسی و مُهر شناسی که توسط وی در گروه باستان شناسی گنجانیده شد، اشتغال داشته است. عمویم دکتر مهدی بیانی عهده دار درس خوش نویسی و خوش نویسان بوده که آن هم توسط ایشان به مواد درسی دانشکدۀ ادبیات افزوده شد و من دانشجوی هم پدرم و هم عمویم بودم. خواهرم دکتر سوسن بیانی او نیز در بخش باستان شناسی تا زمان بازنشستگی به تدریس اشتغال داشت و همسرم دکتر اسلامی ندوشن با افزودن مواد درسی فردوسی شناسی و ادبیات تطبیقی به مواد درسی بخش ادبیات که هر دو نوین بودند به تدریس در این زمینه ها پرداخته است. و اما من که با خاطره ای ورود به دانشگاه را آغاز می کنم. در ۷ سالگی بعداز ظهر روزی که در حیاط خانه به بازی مشغول بودم، پدرم با کیفی و بغلی پر از کتاب از دانشگاه به خانه بازگشت. من دویدم و در آغوش پدرم و میان کتاب هایش جا گرفتم؛ در همان حال با خود گفتم من هم تاریخ خواهم خواند، استاد دانشگاه خواهم شد و هر روز با بغلی از کتاب به خانه بازخواهم گشت. از آن زمان تاکنون هیچگاه از خاطرم نگذشته است که راهی دیگر نیز می توانست برای من گشوده باشد.
پس از پایان تحصیلات در همان دانشگاه و سپس خارج در رشتۀ تاریخ همان رشته ای که در هفت سالگی برگزیده بودم به دانشگاه تهران وارد شدم و به تدریس اشتغال ورزیدم. گویی به اصل خود بازگشته بودم. سرانجام پس از چهل سال کار مداوم بی وقفه، بازنشسته شدم درحالیکه که هنوز هم دانشگاه و دانشجو را رها نکرده ام یا شاید آن ها مرا رها نکرده اند و عجالتا در این دیار غربت در چند نوبت در دانشگاه های گوناگون بخصوص دانشگاه تورنتو و در هر یک به یاد دانشگاه تهران و دانشجویان خودمان به ایراد سخنرانی پرداخته ام و در میان آنان از یاد برده ام که در جای دیگری غیر از ایران هستم. گویی این سرنوشت محتوم من است که به هر کجا که می روم سر از دانشگاه در می آورم. شگفت آنکه با نصب تندیس دکتر اسلامی ندوشن در ضلع شرقی دانشگاه تهران، گویی نمادی از خانوادۀ ما برای همیشه در کنار این کانون دانش جای گرفته است و جای بسی خوشوقتی می باشد.
اینک که گفت و گو از دانشگاه و تدریس در میان آمد لازم دیدم که نظر خودم را هرچند کوتاه دربارۀ نگاه به تاریخ ابراز دارم. نظرم این است که تاریخ، علمی زنده است و تاریخ سازان زنده های در خاک خفته اند. اگر غیر از این بود تاریخ جز افسانه ای نمی نمود؛ گاه جالب و گاه ملال آور؛ بدین معنی که در گذشته های دور و نزدیک، انسان هایی نیک یا بد، کارساز یا ویرانگر در ساختار این افسانه شرکت داشته اند و در زمان پایان ماجرا افسانه نیز پایان پذیرفته است. ولی چنین نیست هنگام نوشتن تاریخ من نبض تپندۀ این انسان ها را در زیر قلم خود احساس می کنم. آنان انسان های زنده ای بوده اند که ماجراهایی آفریده اند یا بهتر بگویم ماجراها آن ها را آفریده اند، یکی از دیگری جدا نیست.
در اینجا بیش از همه به یاد فرضیه های مورخین شرقی و غربی هم عصر خود نمی افتم بلکه به یاد خیام نیشابوری می افتم، این ریاضی دان، فیلسوف و عارف بزرگ ایرانی قرن پنجم هجری که در دانش تاریخ نیز تبحر داشته است و آن را برای پیشبرد کار ریاضی- فلسفی خود ضروری دانسته است، زمانی که با چشم تیزبین به اطراف نظر می افکنده، باقی ماندۀ کاخ ها، برج ها، باروها، آتشگاه ها و ویرانه های تل شده ای را می دیده که از اعصار و قرون گذشتۀ دور و نزدیک بر جا مانده اند و سپس بر روی همین تل ها سبزه زارهای گسترده ای را می دیده که آن تمدن های خاموش خاک شده از گوشه ای از زیر سبزه سربرآورده اند و حاکی از ادامۀ همان زندگی ها بوده اند، آنگاه می سروده:
کاین سبزه که امروز تماشاگه توست / فردا همه از خاک تو برخواهد خواست
و یا:
این کهنه رباط را که عالم نام است / و آرامگه ابلق صبح و شام است
بزمیست که واماندۀ صد جمشید است/ قصریست که تکیهگاه صد بهرام است
و از این رباعی ها باز هم دارد درحالیکه تعداد اشعار او کم است. خیام که با اشراف به تاریخ دوران باستان با حسرت بدان می نگریست، به درستی به خط اتصال گذشته به حال و آینده آگاهی داشت. باید دانست که هر فرد فرزند زمان و مکان خود است. اگر او را از آن زمان و آن مکان بردارند و در زمان و جای دیگری قرارش دهند غیر از آن می شد که هست یا که بود. قهرمانان تاریخی نیز چنین اند و این یکی از مواردی است که تا کار تاریخ نویس اوج می گیرد تا دریابد چگونه بوده است که چنین واقعه ای در چنان زمان خاصی به دست یا به نام آن فرد خاص شکل گرفته، سازمان یافته یا زندگی ها را دگرگون ساخته است. بدین ترتیب باید در نظر گرفت که شرایط زمانی، مکانی، امکانات یا عدم امکانات، رخدادهای غیرمنتظرۀ داخلی و خارجی و اتفاقات همه در این دگرگونی دخیل بوده اند.
جستجوگر تاریخ باید همۀ جوانب و زوایای خرد و کلان وقایع را موشکافانه بکاود و آن ها را به هم مرتبط و یا از یکدیگر جدا سازد. از علوم جانبی چون جامعه شناسی، روانشناسی، ادبیات و غیره سود جوید و شخصیتی و دوره اش را عالمانه، بی تعصب و جالب عرضه دارد. باید دانست که قهرمانان دست پروردۀ تاریخ نگاران نیستند بلکه آنانند که به پژوهشگر تفهیم می نمایند که چه کَسَند و چه کرده اند.
فرجام کلام اینکه من با شناخت اندک تاریخی و عمری گام زن بودن در این وادی در زندگی خصوصی خود راهی جز خانه و دانشگاه را برنگزیده ام؛ زیرا تصورم این بوده و هست که خانه به منزلۀ یک دنیای مینیاتوریست. هر آنچه در جهان می گذرد چون عشق یا نفرت، صلح یا جنگ، مهر یا کین و خلاصه وجوه فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی در خانه نیز در جریان است و زن، مادر که گردانندۀ این دنیای مینیاتوریست باید کمر همت بربندد و آن را به نحو احسنت اداره کند. همواره با تجربه اندوزی و اصلاح کارهای خود از فراز و نشیب های زندگی نهراسد و لحظه ای از کوشش نگریزد، آنچه را که فراخور یک زندگی شایسته و نیکوست چه از جهت جسمی و چه از جهت روحی به این جهان کوچک عرضه دارد و افراد خانه را از بزرگ و کوچک به این راه رهنمون گردد.
شریک زندگی من شخصیتی است انسان دوست و به شدت ایران دوست و نویسنده ای با استعداد فراوان، با اشراف به فرهنگ پربار این کشور به زیر و بم های روحی – روانی مردمان واقف و از این رو منعکس کنندۀ وضع جامعه و اندیشه های مردم است. آنچه را که آنان می خواهند بگویند و توان گفتنش را آنگونه که باید ندارند در کتاب های متعددش بازگو کرده است و هر خواننده از پیر و جوان و هر گروه و صنفی پس از خواندن نوشته ای از آن کتاب ها با خود می گوید: «جانا سخن از زبان ما می گویی» و این است راز توفیق وی در این راه.
من پس از دریافت این استعداد در حد توان راه را برای همسرم گشوده ام و حتی کار او را بر کار خود ترجیح داده ام که همواره وقت و هم بسیاری را برای من طلبیده است زیرا آنچه را من می نویسم و می گویم برای گروهی خاص است درحالیکه مخاطب وی همۀ طبقات می باشند. این واقعیت را در نظر گرفته ام که اکثریت بر اقلیت برتری دارد.
زمانی که در شهری یا در کوچه و خیابان و یا هر محل دیگری خوانندگان دکتر اسلامی ندوشن به او برمی خورند و گردش جمع می شوند و ابراز احساسات می کنند، من در دل با این مردم هم صدا و شادمان می شوم و پیش خود می گویم در این توفیق من هم سهیم هستم زیرا در پرورش فکری و جسمی او همواره کوشش نموده ام و این کوشش ها ثمر بخش بوده اند.
فرزندانم رامین و مهران مهم ترین و بهترین محصول زندگی من دنباله روی اندیشه های تربیتی، انسانی ما می باشند و گاه در تجربه اندوزی های امروزی از ما پیشی می گیرند که باید چنین باشد. نیروی جوان همواره پیشرو است و آنان نیز خانواده هایی شایسته و نیکو و فرزندانی دوست داشتنی دارند. امید که تندرستی و توفیق یارشان باشد!
سرانجام با آنچه که به خواست گردانندگان محترم و گرامی این مجلس گفتم بر این باورم که به فرمودۀ خیام:
شاگردی روزگار کردم بسیار / در کار جهان هنوز استاد نیم
متشکرم