گزارش دیدار و گفتگو با سیدرضا محمدی/ پریسا احدیان
صبح روز پنجشنبه، هجدهم آذرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، هفتاد و یکمین نشست کتابفروشی آینده با همراهی کانون زبانی فارسی، بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار و مجلۀ بخارا به دیدار و گفتگو با «سید رضا محمدی» شاعر و روزنامه نگار و رئیس اتحادیۀ نویسندگان افغانستان، اختصاص یافت.
در ابتدا علی دهباشی ضمن خوشامدگویی به حاضرین در این مجلس، بخشی از بیوگرافی میهمان این برنامه را قرائت کرد و گفت:
“ایشان متولد سال 1358 در غزنین هستند. در مشهد و یزد بزرگ شدند و فارغ التحصیل رشتۀ جهانی شدن از دانشگاه متروپولیتن لندن و فلسفه از دانشگاه بیرکبیک هستند. در ایران با روزنامه و مجلات ادبی همکار بوده و در کابل مجلۀ روزنه و در لندن مجلۀ سیمرغ را سردبیری کرده اند. چهار کتاب از ایشان به زبان فارسی با نام های: «سه پلک مانده به شب»، «کاغذ باد»، «بازی با عزرائیل» و «پادشاهی شعر» و دو کتاب ترجمۀ شعرهای ایشان به زبان های یونانی، آلمانی، فرانسوی و بنگالی نیز ترجمه و منتشر شده است. ایشان همچنین داور جشنوارۀ شعر کمبریج و عضو بورد مجلۀ «اشین ریوو» در آکسفورد می باشند و سمت ریاست اتحادیۀ نویسندگان افغانستان را به عهده دارند.”
سردبیر مجلۀ بخارا در ادامۀ سخنانش از سفر اخیر خود به افغانستان و وضعیت فعلی فرهنگ و ادبیات فارسی در این کشور یاد کرد و بیان داشت:
“دعوتی از طرف جناب سید رضا محمدی به عنوان رئیس اتحادیۀ نویسندگان افغانستان، دو هفته پیش به کابل داشتم و این باعث افتخار من بود تا با بخش دیگری از فعالیت های ایشان آشنا شوم و محبوبیتی را که میان شاعران و نویسندگان جوان افغانستان دارند، از نزدیک ببینم. در هر حال دورۀ خاصی از تاریخ این کشور بعد از آن همه وقایع و جنگ ها آغاز گشته و زمان سیاهی ها سپری شده است و اکنون افغانستان در دورانی از سازندگی بخصوص در بخش فرهنگ، ادبیات و بخش دانشگاهی قرار دارد. در دانشگاه کابل شاهد مراکز بزرگ فرهنگی بودیم. وجود شبکه های مختلف تلویزیونی و روزنامه ها و نشریات مستقل و در مجموع فضایی پر نشاط و فرهنگی از سوی نسل جدیدی که آقای سید رضا محمدی نمایندۀ آن هستند، پایه گذاری شده است. نسلی که در بخش های گوناگون ترجمه می کنند، می خوانند، می نویسند و فیلم می سازند. یک شرایط غبطه انگیزی حاصل شرکت در مجامع مختلف هرات و کابل در من به وجود آمد. مرکز ثقل این محبوبیت، آقای سید رضا محمدی که مورد توجه و قبول گرایشات متعدد ادبی که امروز از مدرن و کلاسیک در افغانستان رایج است، می باشند. در فرصت کوتاهی که جهت شرکت در کنفرانس دیگری در دانشگاه علامه طباطبایی به ایران تشریف آوردند از ایشان دعوت کردیم تا میهمان کتابفروشی آینده و مجلۀ بخارا باشند. امیدواریم در بهمن ماه، شب بزرگ تری برای آقای رهنورد زریاب و دیگر دوستان و نویسندگان افغانستان برگزار کنیم و قرارمان بر این است تا رفت و آمد ها و ارتباطات فرهنگی و ادبی و هنری هر چند ماه یکبار به طور مکرر میان شاعران ایران و افغانستان صورت پذیرد تا با کارهای نسل جدید افغان آشنا بشویم.”
سپس علی دهباشی از دکتر هادی سعیدی کیاسری و سید رضا محمدی دعوت کرد تا دربارۀ فعالیت های فرهنگی و ادبی در افغانستان به گفتگو بپردازند.
سید رضا محمدی در ابتدای سخنانش در مورد دوران کودکی تا مهاجرت خود به ایران و زندگی در یزد، مشهد و فعالیت های مطبوعاتی خود اظهار داشت:
“در زمان کودکی از غزنین به ایران آمدیم. من فرزند نخست خانواده بودم و مادرم خراسانی بودند و به این خاطر قبل از مهاجرت به ایران، رفت و آمدهای خانوادگی به این کشور داشتیم. گرچه واقعیت این است که این مرز های ساخته شده در بین ایران و افغانستان و چه بسا در میان بسیاری از کشورهایی که در این منطقه هستند برای مردم منطقه رسمیت نداشته است. فامیل و خانوادۀ بزرگ ما در دو طرف مرز حتی در بسیاری از بخش ها هچون: عراق و تاجیکستان و افغانستان و ایران پراکنده هستند اما حیثیت خانوادگی ما به جای خود هست. در سال هایی که جنگ های داخلی در کشورمان شدت گرفت خانواده در ابتدا به امید پایان جنگ و باز گشت به وطنشان به پاکستان مهاجرت کردند اما چون جنگ طول کشید و از آنجا که مشهد شهر مادری من بود، ناچار شدیم به مشهد سفر کنیم. در مشهد به مدرسه رفتم و سال هایی نیز فقه و منطق قدیم را در حوزه های علمیه در محضر علمای طراز اولی که در خراسان زندگی می کردند، شاگردی کردم و بعد از آن دوباره به افغانستان بازگشتیم. این بازگشت مصادف با آمدن طالبان بود. بخشی از اعضای خانوادۀ ما دستگیر و حتی کشته شدند و اینجا ناچار به مهاجرت مجدد به ایران شدیم. چون تنها بودم تقدیر مرا به شهر یزد برد. می توانم بگویم جز مشهد و غزنین که زادگاه من است، در یزد به همان اندازه و شاید بیشتر با مردم و کوچه هایش آشنایی و رفاقت دارم. شهر یزد به نحوی شهر دیگر من است. در آن زمان دانشگاه قبول شدم و به تهران آمدم و بخاطر امرار و معاش و البته عشق و علاقه به کار روزنامه نگاری در این زمینه فعالیت کردم. این سال ها مصادف با آخرین روزهای روزنامۀ «سلام» بود. در این روزنامه به عنوان خبرنگار کار می کردم و بعد برای روزنامۀ «کار و کارگر» و بعدها در «سروش جوان» فعال بودم. مجله ای که با همت دوستان دانشجو در دانشگاه صنعتی شریف منتشر و یک کارگاه ادبی بزرگی تشکیل شد که ما شاعران و نویسندگان بسیاری در این کارگاه از اقصی نقاط ایران و جهان داشتیم. بخشی از این دوستان آدم های زبردستی شدند. بسیاری که از تاجیکستان، افغانستان و شهرهای مختلف ایران آمده بودند.
سال 2001 که افغانستان روزگار جدید خود را شروع کرد به این کشور بازگشتم و برای تبیین برخی از زیربناهای فرهنگی همچون: فلسفه و ادبیات و هنر مدرن که بیشتر دلبستگی من بود، مجله ای منتشر کردیم. تا اینکه یک فرصت کاری در ایران در محضر جناب آقای دکتر سعیدی در کانون ادبیات پیش آمد و افتخار همکاری با ایشان را داشتم. دفتری برای فارسی زبانان غیر ایرانی عرصۀ تازه ای بود و کمتر به این بخش پرداخته شده بود. شاعران و نویسندگان زبردستی که کمتر در ایران امروز شناخته شده بودند، سعی داشتند تا پل ارتباطی میان این کشورها ایجاد شود و تا جایی هم موفقیتی هایی حاصل شد. ”
وی در ادامه از حضور مجلۀ بخارا در افغانستان و شرایط زبان و ادبیات فارسی در طول این سال ها چنین گفت:
“مجلۀ بخارا همیشه در طی این چند دهه و کلک که قبل از آن چاپ می شد، تنها محل تجلی آثار ادبی فارسی زبانان غیر ایرانی بوده است و از طرفی از معدود مجلاتی است که به آن سوی مرزهای ایران نیز ارسال می شود و خوانندگان فراوانی داشته و دارد. به هر حال با تمام این ها هنوز تیرگی و دوری و مهجوری وجود دارد. هنوز ما با بخش زیادی از هم زبانان ایرانی خود یا دیگر نقاط کرۀ خاکی نا آشنا هستیم.
بعد از این دورۀ کاری یک فرصت تحصیلی در لندن بوجود آمد. در آنجا هم حلقه ای از فارسی زبانان (ایرانی ها و افغانی ها و تاجیک ها و …) تشکیل دادیم و آقای علیرضا آبیز هم تشریف داشتند و شاید برای اولین بار بود که در لندن فارسی زبانان تاجیک و افغان و ایرانی گرد هم می نشستند و برنامه های فرهنگی مشترک برگزار می کردند. مجله ای با عنوان «سیمرغ» منتشر می کردیم. در اروپا مردمی که به یک فرهنگ و زبان و هویت متعلق هستند، در نقاطی پراکنده، در شمال و جنوب و شرق لندن زندگی می کنند و این کار را مشکل می سازد؛ چرا که نمی توانی مجلات را به دست مخاطبانش برسانی. یکبار شب شعری را در یک مغازۀخواربارفروشی این شهر تشکیل دادیم و صاحب آن خانمی انگلیسی بود که همسری ایرانی داشت. هدفش این بود که می خواست فرزندش را با فرهنگ و فضیلت های فرهنگی پدر آشنا کند. من و خانم آزیتا قهرمان که شاعر بسیار بی همانندی هستند و بسیاری دیگر در این جلسه شرکت کردیم و تور شعر فارسی داشتیم که سه سال ادامه داشت. تا اینکه سرنوشت، من را به افغانستان بازگرداند. افغانستان دورۀ جدید مصادف با وقتی بود که اتحادیۀ نویسندگانش در طی سی سال جنگ فرو پاشیده بود و در دورۀ جدید هم به علت مشکلات ناشی از جنگ داخلی، تشکیل اتحادیه کمی سخت می نمود. در افغانستان چندین زبان بزرگ وجود دارد که مردم بدان تکلم می کنند: زبان فارسی «پشتو»، «ازبکی» و «ترکمنی» و …. به این خاطر سخت بود که نویسندگان و شاعران و محققان ادبی را که هر کدام به یک حوزۀ زبانی تعلق داشتند گرد هم جمع کنیم چرا که زبان حیثیت سیاسی پیدا کرده بود. اتحادیه چندین بار انتخابات برگزار کرده بود و هر سه بار این جلسات به دلیل عدم توافق منحل شد. البته چون من از بیرون آمده بودم و هنوز گرایشی به هیچ یک از این دسته بندی ها نداشتم به اصرار و محبت دوستان کاندید شدم و مسئولیت گرفتم. واقعیت این بود که مسئولیت این کار بسیار دشوار است چرا که شخص را از خواندن و نوشتن باز می دارد. از طرفی همتی مثل آقای دهباشی می خواهد که شبانه روز کار کند. اما به هر صورت شرایطی بود که می توانست میان افراد اتفاق نظر حاصل کند و نویسندگان با زبان ها و دیدگاه های مختلف گرد هم جمع شوند. بنابراین این مسئولیت را پذیرفتم. دویست و هفتاد و چند انجمن ادبی وجود داشت و برخی از آن ها همانند انجمن ادبی هرات و بیدل دهلوی سابقه ای سیصد ساله داشتند. سعی داشتیم همۀ این ها را زیر یک چتر با یکدیگر متحد سازیم.”
وی در ادامه تصریح کرد:
“از طرفی برنامۀ بعدی ما ترجمۀ آثار به زبان های مختلف بود. برای اولین بار در سال گذشته شاهنامۀ فردوسی، گلستان سعدی، دیوان فروغ فرخزاد، مجموعه شعرهای احمد شاملو، بخشی از اشعار سهراب سپهری و کتاب طلا در مس رضا براهنی به زبان پشتو ترجمه شد که در نوع خود کار نویی بود چرا که بخشی از این کدورت ها به دلیل عدم آشنایی بود. بسیاری از آثار نویسندگان را به فارسی ترجمه کردیم که البته چون در دل محیط فرهنگی این زبان بالیده بودند، شباهت های بسیاری داشتند اما تفاوت های شگفتی هم در ذات زبان پشتو وجود دارد. مثلا قالب های شعری که از جمله یکی از آن ها «لَندی» است که ترجمه شد. این قالب شعری شباهتی به هایکوی ژاپنی دارد و شامل سه مصرع و سطر است و معمولا عاشقانه می باشد اما از درون این داستان های عاشقانه مسائل سیاسی و اتفاقات اجتماعی انعکاس می یابد. دربارۀ زبان و فرهنگ بلوچی، هفتۀ این زبان را برگزار کردیم. چون زبانی بود پر از راز و زیبایی و اساطیر دلنشین اما متأسفانه مهجور مانده بود. ما سعی داشتیم زبان رسمیت پیدا کند. همچنین برای دوری از سایۀ سیاست، در ترکی جغتایی بخش پر کاری ایجاد شد. امروز گروه بزرگی از نمایندگی صدارت ترکیه در کابل در جهت اشاعۀ زبان ترکی فعالیت می کند. اما این فعالیت ها به نوعی جنگ طلبانه هستند و در حقیقت دشمنی با زبان فارسی است. آن ها اصرار بر این دارند که زبان دری، زبانی مستقل و متفاوت از فارسی است و ما اگر در افغانستان فارسی صحبت می کنیم، زبان ما متفاوت از زبان مردم ایران است. این را حتی توانسته اند به دولت افغانستان تحمیل کنند. مثلا اگر حافظ و سعدی می خوانیم باید آثار آن ها را به دری ترجمه شود! جالب است حتی یکی از رئوس برنامۀ وزیر فرهنگ سابق ما این بود که ترجمه از فارسی به دری باشد. در چنین وضعیتی کار کردن کمی سخت است اما شیرینی هم دارد. سفر بزرگانی چون جناب آقای دهباشی و دوستان ارجمندی که دلسوز زبان و ادبیات فارسی هستند وتوجه به این موضوع بخاطر میراث مشترک فرهنگی که متعلق به تمام ماست و پاسدار و وارث آن هستیم، غنیمتی است. این دلسوزی دلیلی است تا دوستان رنج سفری را که آقای دهباشی پذیرفتند، بپذیرندکه مطمئنا نتیجه ای پر ثمر خواهد داشت.”
سپس در ادامۀ این نشست، دکتر هادی سعیدی کیاسری، با تقدیر از دوران فعالیت فرهنگی علی دهباشی به شرح مختصری از نحوۀ انتشار مجلۀ تخصصی شعر و فعالیت کانون ادبیات ایران پرداخت و گفت:
“آقای دهباشی از جمله مردان ضروری است. کسی که اگر نباشد بسیاری از کارها ناکرده می ماند. ایشان مردی بودند که فارغ از این ذهنیت سئوال های همیشگی: شرایط چگونه است و امکانات فراهم است یا خیر؟ چه خواهد شد ؟ و موانع موجود، کارهایی کردند که حقا سبب روشنایی عرصه ای شد و کارنامه ای را رقم زد که روز به روز شاخ و بال گسترد و ما امروز خوشحالیم که حاصلش چنین جلساتی است.
تقدیر من این بود که اولین مجلۀ شعر فارسی را منتشر کنم. در آن روزگار دور و سال های دهۀ هفتاد در حوزۀ هنری مجله ای منتشر می کردیم که علاوه بر اینکه کیفیتی بالا، فارغ از خط کشی های آن روزگار، شعرهایی از بیژن جلالی و احمدرضا احمدی هم چاپ می شد و از اولین شماره، مجلۀ متفاوتی داشتیم که منحصر به شعر و پر تیراژ بود و به شمارۀ چهار و پنج که رسید، تعداد مشترکان ما بسیار شد.
اما یکی از فصل های آن مجله در آن روزگار بخش منظمی دربارۀ همز بانان و فارسی زبانان بود آن هم در روزگاری که شرایط سیاسی مصاعدی حاکم نبود. در تاجیکستان جنگ های پس از استقلال برپا و دو حکومت شکل گرفته بود. در شمال و جنوب روشنفکران از ازبکستان به کشورهای مختلف پراکنده و اندک شماری هم به ایران رسیده بودند. در افغانستان طالبان و شرایط جنگ دایر بود. و ما سعی داشتیم در هر شماره شاعری از این مناطق را معرفی کنیم. این کار را ادامه دادیم. مقداری هم خوشبختی و خوش اقبالی داشتیم. چون چند نفری از تاجیکستان آمده بودند و اطلاعاتی داشتند و با نبود اینترنت و راه های ارتباطی حضور آن ها غنیمتی بود. قبل از آن هم به هر حال مهاجران افغان در شعر ما از اوایل دهۀ شصت به بعد جلوه هایی داشتند. چهره هایی مثل: سید فضل الله قدسی و موحد بلخی و ابو طالب مظفری و محمد کاظم کاظمی که از اول بار ایشان را در کنگرۀ شعر گرگان دیدیم. ولی از شعر درون مرز افغانستان هیچ اطلاعی نداشتیم. از واصف باختری شنیده بودیم. در همان دوران بود که قهارعاصی به ایران آمد و پرسان پرسان دفتر ما ر ا پیدا کرد. با هم صحبت کردیم و دیدم که اشعارش طعم دیگری دارد و اصلا از جنس شعر دوستانی که می شناختیم نبود. البته ایشان از نظر سبکی و لحنی متفاوت بودند اما گویی دریچه ای به روایت دیگری از شعر افغانستان گشوده بود. تمام دانش ما در مورد شعر افغانستان همین بود. بعد از اوایل دهۀ هفتاد نسل جوانی در ایران از میان مهاجران برخواست و حرکتی نوین در شعر افغانستان پدیدار شد. سبک نسل جدید، تنها تکرار تجربه های ایرانی و تأثیر یک روایت خاص از شعر نبود و نسبت دیگری با شعر برقرار می کرد این طلیعه یک اتفاق تازه برای دوستان مهاجر ما بود که میراث زبانی به معنی ذخیره های زبانی و یک میراث معرفتی و فرهنگی داشتند. چون تحت تأثیر فضای خاصی تعلیم دیده بودند از این جهت با تجربه های شعر ما کاملا ملموس و آشنا و در بطن متن شعر ما بالیده بودند اما لحن متفاوتی داشتند و در کنار این استعداد و قریحۀ ویژه ای داشتند که باعث شد چهره های تازه ای از میان آن ها کشف کنیم.”
وی در ادامه از سید رضا محمدی به عنوان یکی از چهره های درخشان شعر این دوران یاد کرد و ادامه داد:
“یکی از درخشانترین چهره های این نسل سید رضا محمدی بود. البته دیگرانی هم بودند که کارنامۀ خوبی داشتند. زمانی که با سید رضا آشنا شدم، ایشان به عنوان یک شاعر جوان اما پخته و جا افتاده، دانشجوی دانشگاه تهران بود و ما کانون ادبیات را به تازگی راه اندازی کرده بودیم. برای اولین بار قصد داشتیم که شب های نقد آثار را با حضور مؤلفین برگزار کنیم؛ بدین گونه که مؤلف از طرف خود یک نفر را به عنوان منتقد برگزیند و یکی را هم ما انتخاب کنیم. با جناب آتشی شروع کردیم و تعداد جلساتمان به هفتصد برنامه رسید. یکی از اولین برنامه ها که در کنارش شعر خوانی نیز داشتیم، شاعر جوانی آمد و شعری خواند که بی اغراق تمام آن جمع را از کلاسیک ترین کلاسیک ها و نمایندگان شعر مدرن میخکوب کرد. شعر او موجی از خون، عاطفه، روح، عطر و حرف تازه را مطرح می کرد. با اینکه در ظاهر از جنس مثنوی هایی آشنا بود اما از گریه از تب از هیجان شروع می شد. از روزنامه های جهان شروع می شد. این مطلب برایم جذاب بود. دوستی خاصی میان ما شکل گرفت. تفاوتی که سید رضا با دیگران داشت به جهات عدیده بود. در روزگاری که شاعران ما آن نوع تربیتی که باید داشته باشند ندارند، حضور او بسیار مغتنم است. ایشان با زبان عربی آَشنا هستند. در ادبیات فارسی اگر کسی عربی را به خوبی نداند درک درستی از معانی نخواهد داشت. ما میراث دار شاعرانی همچون منوچهری هستیم:
من بسی دیوان شعر تازیان دارم ز بر / تو ندانی خواند «الا هبی بصحنک فاصبحین»
سید رضا محمدی عربیت را به قدر ضرورت داشت. اگر مثلا خاقانی و حافظ می خواند به شرح آن بخش از میراث که از عربی به ما بازگشته است، در نمی ماند.
دومین مسأله ای که برای فهم ادبیات فارسی باید بدان مسلط باشیم، مصطلحات العلوم است و این بخشی از ضرورت هاست. شاعر باید فقه و دیگر علوم را بداند. ایشان به مصطلحات العلوم، با منطق و فلسفه و اصول آشنا بود. اشتهای پایان ناپذیر خواندن و بلعیدن کتاب را در ایشان دیده بودم که از کم ترین فرصت برای مطالعه استفاده می کرد. مسأله ای که متأسفانه در میان شاعران نسل جوان ما نیست. امروز دیگر خواندن های ما در حد تلگرام و همۀ ذخیرۀ معرفتی ما در گوشی های همراهمان است! این فاجعه ای است که بر سر ادبیات ما آمده است!
از ویژگی های دیگر او اینکه هوشمندانه با افراد ارتباط داشت و از مصاحبت با هر کسی بهره ای که باید می گرفت. در این جمع آقای آبیز حضور دارند که از شاعران بسیار خاص ما هستند که به زبان انگلیسی و ادبیات آن مسلط بوده اند و این امر باعث پیشرفتشان شده است. سید رضا یک گرم جوشی ویژه ای با هر طیفی دارد و از هر خرمنی گلی می چیند. و همه را هم در آن کارخانه و کارگاه شعر خود می برد. هر محصولی که می برد یک شعر درخشان پدید می آورد. این است که در غزل، لحن متفاوتی دارد و به سرعت تفاوت و تمایز خود را نشان می دهد و خیلی سریع به چهره ای شاخص تبدیل می گردد. ایشان هم می توانست همانند بسیاری که در سروش نوجوان شعرهای قیصر را مشق کند یا شبیه او و دیدگاه او را داشته باشد اما همیشه زبان خود را داشته و دارد. در همان زمینه پختگی حاصل کرد و تبدیل به یکی از صداهای شاخص و یکی از سرمایه های ارزشمند شعر ما شد. از شعر با تمام جانش لذت برد و با آن زندگی کرد و به فرض اگر قصیده ای از عثمان مختاری می خوانَد با چنان وجدی آن را قرائت می کند که حس می کنید شعر را خود سروده است. من ندیدم کسی از شاعری یاد کند و ایشان شعری از آن شاعر در حافظه نداشته باشد. مجموعه ای از تعلیم سنتی و دانشگاهی و ذهنیتی از دانشگاه در رشته های فلسفه و منطق باعث شده تا بتواند نقد و مقاله هایش را با ساختار و شاکله ای دقیق و درست بنویسد. بسیار معقول و بر اساس منطق ارسطویی، مقدمات و مؤخرات و فراز و فرودها مطلب را بیان و به همان نسبت در شعر هم ساختاری دقیق و درست را اخذ می کند.”
دکتر سعیدی کیاسری درباره اشعار حماسی و شعر مقاومت سید رضا محمدی تصریح کرد:
“سرنوشتش چنان رقم خورد که شاید در سرزمین او تلخی، خون، آتش، باروت، جنازه، جسد، جنگ و چالش و درگیری بود اما در کنار این همه تب و تاب برای شاعر مصالح فراوانی را فراهم می کرد تا روایت متفاوتی از ملت خود داشته باشد. باید حنجرۀ ملتی می بود و در کنارش در جامعه ای همانند ایران زندگی می کرد و در آن سخن می گفت. در واقع این مرزها اصالتی برای ملت ها ندارد چرا که وطن ما زبان ماست. اما در عین حال بپذیریم که وقتی از اینجا به کابل برسیم باید به دنبال سرپناهی بگردیم و وقتی ایشان اینجا آمد باید استقراری پیدا می کرد و این استقرار به این آسانی ها به دست نمی آمد. طعم غربت را کشید. سید رضا محمدی که امروز مورد تجلیل دوستان است می کنند در میان این بزرگداشت ها طعم تلخی ها را هم چشید. این ها همه مجموعه ای از عوامل تمایز و تشخص به این چهره از ادبیات معاصر ما است که محدود به یک قالب نشد و خوشبختانه نتیجه اش با ارزش بود و در کنارش بخت، ایشان را به ایران و بعدها لندن کشاند و تجربۀ جهان مدرن و مواجهه با ادبیات معاصر دنیا را برای او در پی داشت. من عربی را می دانم و با بسیاری از شاعران عرب صحبت کرده ام. واقعا تجربۀ خاصی است وقتی جهان شاعر دیگری را درک می کنی و اتفاقات و تجربه های متفاوتی اتفاق می افتد. ایشان در همین چند سال زندگی در لندن تقریبا جایی نبود که نرفته و شعر نخوانده باشد! در مجامع بزرگ حضور داشت و با همین گرم جوشی بهره ای که باید می گرفت را گرفت. این شجاعت را داشت که باز گردد و با همۀ ابزار های بازدارنده ای که در افغانستان وجود داشت، موج و جریان ایجاد کند.
در آنجا هم همگی سر ایشان توافق دارند و در رآی گیری که در اتحادیۀ نویسندگان افغانستان صورت گرفت، حتی یک رأی مخالف هم نداشتند. تمام شاعران و نویسندگان و روشنفکران به او رآی دادند. خب ما امکانات نداشتیم و بیشتر از دانشجویان استفاده می کردیم که به هر دلیلی برای تحصیل در رشته های مختلف به ایران آمده بودند که با جمع آوری آثار اساتید در همۀ جنبه ها همچون: نقد، مبانی داستان و شعرو سبک شناسی و … محصولی به بار نشست که حاصلش از جمله دانشجوی مکزیکی است که امروز شعر معاصر ما را به اسپانیایی ترجمه می کند یا دانشجوی ویتنامی که پزشکی می خواند و امروز مترجم اشعار فارسی به زبان مادری اش است . همگی این ها محصول کوشش سید رضا در کانون ادبیات فارسی ایران است. ما با یک شخصیت قابل احترام روبرو هستیم که هم به حیث شاعری یک صدای متمایز و هم به حیث شأن و شخص، یک سلوک و رفتار و روش را دارد بی آنکه اصالت خود را از دست بدهد. او می تواند الگویی برای تمام جوانان باشد. بسیاری که امروز در هند، ایران، افغانستان و در آسیای میانه دلدادۀ زبان فارسی هستند و می نویسند یا شعر می گویند. زبان فارسی که در هند پس رانده شد و امروز در دهلی یک انجمن زبان فارسی ششصد نفره وجود دارد و اعضای آن تحصیل کرده و اکثرا جوان هستند. این یک حادثه است و اتفاق بزرگی برای زبان فارسی است. دورۀ تازه ای از حرکت و نشاط آغاز شده است. در بسیاری از کشورها از جمله تاجیکستان، افغانستان ، بخارا و سمرقند -که البته متأسفانه نقش زبان فارسی در این دو منطقۀ اخیر رو به خاموشی است- نقش سید رضا محمدی یک نقش محوری و کلیدی بوده است. این نوع کوشش ها که جناب دهباشی دارند، حاصلش درخشش زبان فارسی است و باید این میراث را به جهان عرضه کنیم.”
مدیر مجلۀ بخارا در ادامۀ سخنان دکتر سعیدی کیاسری با یادی از دکتر چنگیز پهلوان اظهار داشت:
“در آن سال هایی که اشاره شد ما در مجلۀ کلک و آدینه باید از توجه و کوشش های بسیار ارزشمند دکتر چنگیز پهلوان یادی کنیم که در طول چندین و چند سال با مقالاتش بیش از هزار صفحه و تدوین متدولوژی شعر افغانستان سعی کردند که یک تنه این رسالت را در بخش روشنفکری ایران نسبت به توجهی که باید می شد به سرانجام برسانند.”
سپس سید رضا محمدی اشعاری را با حضور علیرضا آبیز، شاعر و دوست دیرین خود خواند:
“1-نقاشی
صدا ز کالبد تن به در کشید مرا / صدا به شکل کسی شد، به بر کشید مرا
صدا شد اسب ستم، روح من کشان ز پی اش / به خاک بست، به کوه و کمر کشید مرا
بگو که بود که نقاشی مرا می کرد/ که با دو دیدۀ هموراه تر کشید مرا
چه وهم داشت که از ابتدای خلقت من / غریب و کج قلق و در به در کشید مرا
دو نیمه کرد مرا، پس تو را کشید از من / پس از کنار تو این سوی تر کشید مرا
میان ما دری از مرگ کرد نقاشی / به میخ کوفته در پشت در کشید مرا
خوشش نیامد این نقش را به هم زد و بعد / دگر کشید تو را و دگر کشید مرا
من و تو را دو پرنده کشید در دو قفس / خوشش نیامد، بی بال و پر کشید مرا
خوشش نیامد، تصویر را بهم زد و بعد/ پدر کشید تو را و پسر کشید مرا
رها شدیم تو ماهی شدی و من سنگی / نظارۀ تو به خون جگر کشید مرا
خوشش نیامد اینبار از تو دشتی ساخت / به خاطر تو نسیم سحر کشید مرا
خوشش نیامد خط خط، خط زد این ها را / یک استکان چای از خیر و شر کشید مرا
تو را شکر کرد و در رگان من حل کرد / سپس به سمت لبش برد و سر کشید مرا
2-غزل «در به دری»
من همین گونه که گشته سپری خوشبختم / من به این زندگی دربه دری خوشبختم
من نسیمم نفس آرای جهان دگران / به خوشی های جهان دگری خوشبختم
روز با وعده بیهوده ی شب خوشحالم / شب به امید نسیم سحری خوشبختم
ماهتابا ! تو و دارایی و عیشت خوش باش / من و تنهایی و بی پا و سری خوشبختم
ماهتابا ! تو همین قدر که در بیکاری / از سر کوچه ی ما می گذری خوشبختم
تن تو نقره بازار جواهر سازی است / من به دیدار تو در نقره گری خوشبختم
من همین قدر که در حلقه ی انگشتر شاه / دل درویش مرا هم ببری خوشبختم
من نسیمم چه کسی دیده نسیمی اهلی؟ / من همین گونه که هستم سفری خوشبختم
روزها رفت و ازینسان به جهان رد شده ام / باز این سان که بگردد سپری خوشبختم
3- قصیده «غیر ممکنات…»
سر ریخت شعله، عشق و حذر غیر ممکن است / باور کن از درِ تو سفر، غیر ممکن است
من، با تو زاده گشته ام و رُشد کرده ام / دل بستنم به جای دگر، غیر ممکن است
امروز وارث پر طاووس، پلک ماست / امروز که قضا و قدر، غیر ممکن است
آواز صبح در قُرق سُکر غربت است / ماه اوفتاده، گشت و گذر، غیر ممکن است
از دید عاشقان تو سراپا لطافتی / با لطف تو هبا و هدر، غیر ممکن است
لب های تو ملیح ترینِ تکلّم اند / از آن ملیح، غیر شکر، غیر ممکن است
مولای بلخ – مرحمت شعر فارسی- / (آن ممکنی که حل شده در غیر ممکن است)
فرمودمان بضاعت حُسن غزل کم است / بعد از دل امتداد خبر، غیر ممکن است
این ممکنات هیچ ندارد ز ممکنات / این جا همه، چه خیر و چه شر، غیر ممکن است
صبح تو پیش اهل نظر، غیر ممکن است / سر ریز زندگی ست که سر، غیر ممکن است
این دشنه ها به سینه به زنگ اوفتاده اند / زین بیشتر مجال جگر، غیر ممکن است
این باغ دل به راه تو چندین سپرده را / جز سایه تو هرچه ثمر، غیر ممکن اس.
طالع شو، این که اهل زمین، ملتفت شوند / طالع اگر عجیب، اگر غیر ممکن است
چیزی بگوی، تیغ بخوان، جانمان بخواه / چیزی بگو، سکوت، دگر غیر ممکن است
شاید ز خواب و خور، بشود چاره ای ولی / از جستن تو صرف نظر، غیر ممکن است
تو آخر مسیر صدایی، تموّجی / چیزی که در خیال بشر، غیر ممکن است…
…شاید شبانگهان همه را تار کرده است / اما که گفته است سحر، غیر ممکن است؟
4- از روزنامه های جهان
از گریه از تب از هیجان می شود شروع/ از روزنامه های جهان می شود شروع
چون ناله در محاکمه ی روزنامه ها/ در سرمقاله ی همه ی روزنامه ها
ای کاست قدیمی آوازهای شرق/ ای سرزمین منقلب رازهای شرق
در روزنامه ها خبرت را دمیده اند/ اصلن خبر نه خون سرت را دمیده اند
با روزنامه خون تو دیوانه می شود/ دیوانه وار وارد هر خانه می شود
هر کس به خواندن خبرت آرمیده است/ با چشم هاش خون سرت را مکیده است
دیده به دیده با تو زمان منفجر شده است/ خون تو در رگان جهان منتشر شده است
هر گل سفیر اول عید مزار توست/ هر سبزه زند معبد بی نوبهار توست
هر دل تب اش به نقشه ی تلخ تو می رسد/ هر شعر کوچه ای که به بلخ تو می رسد
هر خال لب مرید غزالی به زابل است/ هر خط چشم شعبه ای از حسن کابل است
از گریه از تب از هیجان می شوی شروع/ از روزنامه های جهان می شوی شروع
در روزنامه ها من پسر تو نبوده ام/ خون دل تو دردسر تو نبوده ام
پس روزنامه ذوق تدابیر من شده است/ روی کفی کفش عرق گیر من شده است
در روزنامه آمده ای با تو نیستم/ از روزنامه سر زده ای با تو نیستم ”
در واپسین لحظات این نشست، علیرضا آبیز درمورد ترجمه پذیری شعر دوست شاعر و هم زبان خود گفت:
“ایشان با یک حرارات و اشتیاق و تسلطی شعر خود را اجرا می کنند و خود همین موسیقی در لحنی که با نحوۀ خواندن خود ایجاد می کند، به حدی جذاب است که من در جلسه ای شاهد بودم حتی غیر فارسی زبان ها در لندن -که رضا شعرها را به فارسی می خواند و سپس مترجم به زبان انگلیسی ترجمه می کرد- از موسیقی کلام او لذت می بردند. دیگر اینکه ایشان همان اندازه که به شعر کلاسیک تسلط دارند، شعر نیمایی هم می نویسند. نکتۀ سوم این است که ترجمۀ شعر کلاسیک فارسی به زبان های بیگانه بسیار دشوار است و معمولا چیز چندانی از اشعار فارسی بعد از ترجمه باقی نمی ماند اما شعر رضا علاوه بر موسیقی و سبک شاعرانه از تصاویر بکری برخوردار است و در دل خود روایتی دارد و همانطور که شعر می خواند گویی داستانی را روایت می کند که به راحتی قابل ترجمه است و این موضوع را در ترجمه های اشعارش به انگلیسی شاهد بودم که به شدت مورد استقبال اهل فن و خوانندگان عام قرار گرفته است.”
سپس یکی از آثار منتشر شدۀ بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار با عنوان «افغان نامه» تآلیف دکتر محمود افشار به سید رضا محمدی تقدیم شد و علی دهباشی دربارۀ فعالیت های انتشارات بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار گفت:
“همانطور که می دانید در چهارچوب اهداف بنیاد موقوفات توجه به زبان فارسی و اهمیت بدان و حفظ و توسعۀ گسترش آن از جمله انتشارات بنیاد موقوفات است و این جلسات که برای تجلیل از بزرگان و اساتید زبان فارسی تشکیل می شود و گاهی به صورت شب ها و گاهی جلسات صبح پنجشنبه برگزار می گردد، همیشه با همراهی این بنیاد و ریاست شورای تولیت، آیت الله دکتر محقق داماد است که توجه خاصی نسبت به زبان فارسی و حوزۀ فرهنگ، بخصوص حوزۀ تمدنی زبان فارسی داشته اند. اگر ملاحظه کنید زنده یاد دکتر محمود افشا ر و ایرج افشار و اعضای کنونی شورای انتخاب کتاب که اساتید بنامی هچون: دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی و ژاله آموزگار و حسن انوری هستند در جهت انتشار مسأله فرهنگ و زبان و ادبیات ما فارغ از این هیاهوهای گذرای سیاسی تلاش می کنند. زبان و فرهنگ فارسی، شعر با وجود تمام این فراز و نشیب ها می ماند و این کار دشواری بوده و است.
ضمنا باید از جناب آقای دکتر سعیدی کیاسری تشکر کنیم که خانۀ ادبیات یک نام درخشان در خاطرۀ ذهنی نزدیک به سه دهه فعالیت های ادبی ماست که فارغ از تعصبات و گرایشات به کار نقد و معرفی چهره های جوان و بسیاری از نام آوران هستند .
در خاتمه سید رضا محمدی ضمن تشکر از برگزار کنندگان این مجلس از رابطۀ فرهنگی میان ایران و افغانستان ابراز خرسندی کرد و بیان داشت:
“وقتی جناب دهباشی به افغانستان تشریف آوردند نکتۀ عجیب این بود که با وجود زمان کمی که برای تبلیغات داشتیم اما جمعیت بسیاری از مردم برای ستایش و در حقیقت قدردانی از ایشان، از مقامات ارشد دولتی تا جوانان، آمده بودند و بخش زیادی به دلیل پر بودن صندلی ها بیرون از سالن ایستاده بودند که تنها یکبار آقای دهباشی را ببینند. این نشان دهندۀ دوستی و عشق میان این دو کشور است. جای افسوس است که این پل متروک بماند و امیدورام این سفرها ادامه داشته باشد و دوستان عزیز ما هر زمان خواستند در اتحادیۀ نویسندگان میزبانشان خواهیم بود و این دعوت نامۀ رسمی از طرف من است.”