«زبان فارسی ریشه در جان و تن من دارد»

Goli taragi EMAIL

جلسه دیدار و گفتگو با گلی ترقی در کتابفروشی آینده ، صبح پنجشنبه دوم بهمن 1393، با این پرسش آغاز شد که « خانم ترقی شما در جایی گفته‎اید که احتمالاٌ نویسندگی را از پدرم به ارث برده‎ام. تصویر او آن چنان در ذهنم قوی بوده که خواسته‎ام شبیه او باشم. »

گلی ترقی : بخشی از هنر در خانواده‏ ها ارثی است . خانواده‎هایی داریم ، مثل خانواده باخ، که همگی موسیقیدان‎اند. پدر من مجله ترقی را داشت و همیشه هم سر و کار من با مجله بود و کتاب و پدرم هم که خودش قصه‏ هایی می‎نوشت، قصه‏ هایی مخصوص خودش و گاهی مادرم عصبانی می‏ شد و به من می‏ گفت که حق نداری این قصه ‏ها را بخوانی. من هم که می‎خواندم. آن موقع روزنامه بود، مثلاٌ تهران مصور، بنابراین من مدام در روزنامه و مجله بودم و پدرم را می‎دیدم که نشسته است و می‎نویسد. البته من خیلی استعداد نویسندگی داشتم. انشاءهایی که می‏ نوشتم همیشه بیست بود. ریاضیاتم خیلی بد بود. در دو دنیا داستان این را نوشته ‏ام که کوچک هستم و به اتاق پدرم می‎روم و می‎بینم که پدرم نشسته و می‎نویسد، سرمقاله‏ های ترقی را که معروف بود همیشه خودش می‎نوشت. من هم نگاه می‎کردم و حروفی را می‎دیدم مثل مورچه . من را می‎نشاند کنار خودش و قلم را در جوهر فرو می‏ برد و شکل کلمات را به من نشان می‎داد. من می‎دیدم هر چی که هست در آن دوات جادویی است. و آن دوات برای من شده یک دنیا و به خودم می‎گفتم هر چی که من بخواهم آنجاست. پدرم را که رفت بیرون ، من نشستم و انگشتم را کردم در دوات و می‎زدم روی کاغذ، روی پیراهنم و می‎خواستم قصه بنویسم. با انگشتم آنچه را در مغزم بود به عنوان قصه می‎نوشتم یک دفعه صدایی را شنیدم و مادرم به من نهیب می‎زد که ببین دختر کثیف با خودت چی کار کردی؟ و مادرم یقه مرا از پشت گرفت و مرا برد حمام و پیراهنم را درآورد و این دوش را که باز کرد ، من دیدم ای وای این قصه‎ای را که من نوشته بودم آب برد. و برای من این اولین تجربه سانسور بود. و هنوز هم فکرم به دنبال آن اولین و احتمالاٌ بهترین قصه‎ای است که نوشتم. و فکر می‎کنم هر چی می‎نویسم برای پیدا کردن آن اولین و بهترین و کامل‎ترین قصه است.

گلی ترقی ـ عکس از جواد آتشباری
گلی ترقی ـ عکس از جواد آتشباری